انسان کامل در عرفان ابن عربی/ دکتر محسن جهانگیری

انسان کامل در عرفان ابن عربی

در این مقاله‌ی کوتاه درباره‌ی مفاهیم و حقیقت انسان کامل و مصادیق و افراد آن در عرفان نظری محی الدین ابن عربی مُرسیایی (560-638 هـ) و صدرالدین شیرازی (979-1050 هـ) سخن خواهیم گفت.

چکیده

در این مقاله‌ی کوتاه درباره‌ی مفاهیم و حقیقت انسان کامل و مصادیق و افراد آن در عرفان نظری محی الدین ابن عربی مُرسیایی (560-638 هـ) و صدرالدین شیرازی (979-1050 هـ) سخن خواهیم گفت. این دو بزرگ که در زمان حیات خود از اعلام و اقطاب و مشاهیر علمی و فرهنگی دارالاسلام به شمار آمدند پس از مرگ نیز در تمام جوامع و آفاق اسلامی از شرق و غرب اعتبار و شهرت یافتند و حتی صِیت و شهرتشان از سرزمین‌های اسلامی و شرقی فراتر رفت و به جامعه‌ی مسیحیت غربی رسید و نظر دانشوران و نظریه‌پردازان غربی مسیحی را نیز به خود جلب کرد.

تعداد کلمات 8780/ تخمین زمان مطالعه 44 دقیقه

ادامه نوشته

مقامات حیرت‌انگیر بانوی دو عالم

مقامات حیرت‌انگیر بانوی دو عالم

- اشاره به مقام‌های متعالی حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها)،

حضرت فاطمه زهرا(س)، چکیده هستی و گل سرسبد آفرینش است. حضرت زهرا(س) به مقام «فنا فی الله» و «بقا بالله» رسیده و همهٔ صفات الهی در وجود مبارکشان متجلی شده است.

اگر آفرینش را کتابی بدانیم، حضرت فاطمه زهرا (س) فصل پایانی این کتاب است که تمام حکمت های پیشین در آن به کمال رسیده است.

این بانوی بزرگوار را «انسان کامل» می‌نامند زیرا تمام استعدادهای نهفته در نهاد بشریت در وجود مبارکشان به فعلیت رسیده و گل شکفته‌ای شده که عطر دل‌انگیز توحید را در تمام عالم پراکنده است. خلیفه الهی بودن حضرت به این معناست که همانگونه که خداوند در جهان تصرف می‌کند، این وجود مقدس نیز به اذن پروردگار، ولیّ و سرپرست هستی است. ....

ادامه نوشته

نهج البلاغه و چهل صفت متقیان در خطبه متقین

چهل صفت متقیان در خطبه متقین:

امام علی علیه السلام صفات متقیان را در خطبه متقین اینگونه بیان می فرماید:

1. نیکو گفتار: ”مَنْطِقُهُمُ الصَّوََاب

2. میانه رو در پوشش: ”مَلْبَسُهُمُ الْاِقْتِصََاد

3. متواضعانه راه می روند: ”مَشْیُهُمُ التَّوََاضُع

4. از محرمات چشم می پوشانند: ”غَضُّوا اَبْصََارَهُمْ عَمََّا حَرَّمَ اللهُ عَلَیْهِمْ

5. گوش هایشان وقف به علم نافع شده است: ”وَ وَقَفُوا اَسْمََاعَهُمْ عَلَی الْعِلْمِ النََّافِعِ لَهُمْ

6. در گرفتاری و آسایش یکسانند: ”نَزَلَتْ اَنْفُسُهُمْ مِنْهُمْ فِی الْبَلاءِ کَالَّذِِی نَزَلَتْ فِی الرَّخََاءِ

7. مشتاق به لقاء پروردگار هستند: ”وَ لَوْ لَا الْاَجَلُ الَّذِِی کَتَبَ اللهُ لَهُمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ اَرْوََاحَهُمْ فِِی اَجْسََادِهِمْ طَرْفَهَْْ عَیْنٍ شَوْقاً

8. خداوند در نزد جان آن ها بزرگ و غیر او کوچک است: ”عَظُمَ الْخََالِقُ فِِی اَنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ مََا دُونَهُ فِِی اَعْیُنِهِمْ

9. اهل یقین هستند: ”فَهُمْ وَ الْجَنَّهُْْ کَمَنْ قَدْ رَاََهََا، فَهُمْ فِِیهََا مُنَعَّمُونَ، وَ هُمْ وَ النََّارُ کَمَنْ قَدْ رَاََهََا، فَهُمْ مُعَذَّبُون

10. اهل حزن هستند: ”قُلُوبُهُمْ مَحْزُونَهٌْْ،

11. امین مردمند: ”وَ شُرُورُهُمْ مَأْمُونَهٌْْ“ ( و مردم) از شر آنان در امانند.

12. تن پرور نیستند: ”وَ اَجْسََادَهُمْ نَحِِیفَهٌْْ

13. کم خرج اند: ”وَ حََاجََاتُهُمْ خَفِِیفَهٌْْ

14. عفیف هستند: ”وَ اَنْفُسُهُمْ عَفِِیفَهٌْْ

15. اهل استقامت اند: ”صَبَرُوا اَیََّاماً قَصِِیرَهًْْ اَعْقَبَتْهُمْ رََاحَهٌْْ طَوِِیلَهٌْْ، تِجََارَهُْْ مُرْبِحَهٌْْ یَسُرُّهََا لَهُمْ رَبَّهُمْ

16. دنیا زده و اسیر آن نیستند: ”اَرَادَتْهُمُ الدُّنْیََا، فَلَمْ یُرِِیدُوهََا وَ اَسَرَتْهُمْ فَفَدُوا اَنْفُسَهُمْ مِنْهََا

17. شب زنده دار: ”اَمَّا اللَّیْلُ، فَصََافُّونَ اَقْدََامُهُمْ تََالِِینَ لِاَجْزََاءِ الْقُرْآنِ یُرَتِّلُونَهُ تَرْتِِیلاً

18. از قرآن درمان می طلبند: ”وَ یَسْتَثِِیرُونَ بِهِ دَوََاءَ دََائِهِمْ

19. به قرآن پاسخ می دهند: فَإِذََا مَرُّوا بِآیَهِْْ فِِیهََا تَشْوِِیقٌ رَکَنُوا اِلَیْهََا طَمَعاً وَ تَطْلُعَتْ نُفُوسُهُمْ اِلَیْهََا شَوْقاً وَ ظَنُّوا أَنَّهََا نَصْبَ أعْیُنِهِمْ وَ إِذََا مَرُّوا بِآیَهِْْ فِِیهََا تَخْوِِیفٌ أصْغُوا إلَیْهََا مَسََامِعَ قُلُوبِهِمْ وَ ظَنُّوا أنَّ زَفِِیرَ جَهَنَّمَ وَ شَهِِیقَهََا فِِی اُصُولِ آذََانِهِمْ

20. اهل رکوع و سجود هستند: ”فَهُمْ حََانُونَ عَلََی اَوْسََاطِهِمْ مُفْتَرِشُونَ لِجِبََاهِهِمْ وَ أَکُفَّهُمْ وَ رُکَبَهُمْ وَ أَطْرََافُ أَقْدََامِهِمْ

21. طالب رهایی از عذاب می کنند: ”یَطْلُبُونَ إِلَی اللهِ تَعالََی فِی فَکََاکِ رِقََابِهِمْ

22. دانشمندانی بردباراند: ”وَ أَمَّا النَّهََارُ فَحُلَمََاءٌ عُلَمََاءٌ،...“

23. نیکوکار هستند: ”وَ أَمَّا النَّهََارُ... أَبْرََارٌّ أَتْقِیََاءٌ“ و در روزها ... اهل تقوا نیکوکارانی خود نگه‌دار هستند.

24. از خوف خداوند لاغر اندامند: ”قَدْ بَرَأَهُمُ الْخَوْفُ بَرِِیءٌ الْقِدََاحِ

25. ظاهر پرهیزگاران این گونه است: ”یَنْظُرُ إِلَیْهِمُ النََّاظِرُ فَیَحْسَبَهُمْ مَرْضََی وَ مََا بِالْقَوْمِ مِنْ مَرَضٍ وَ یَقُولُ: قَدْ خُولِطُوا وَ قَدْ خََالَطَهُمْ أَمْرٌّ عَظیِِمٌ

26. به اعمال کم و زیاد خود قانع نیستند: ”لََا یَرْضُونَ مِنْ أَعْمََالِهِمُ الْقَلیِِل، وَ لََا یَسْتَکْثِرُونَ الْکَثیِِرَ فَهُمْ لِأَنْفُسِهِمْ مُتَّهِمُونَ وَ مِنْ اَعْمََالِهِمْ مُشْفِقُونَ

27. از ستایش مردم ترس دارند: ”اِذََا زُکِیَ أَحَدَهُمْ خََافَ مِمََّا یُقََالْ لَهُ، فَیَقُولُ: أَنَا أَعْلَمُ بِنَفْسِِی مِنْ غَیْرِِی وَ رَبِِّی أَعْلَمٌ مِنِِّی بِنَفْسِِی، اَللََّهُمَّ لََاتُؤََاخِذْنِِی بِمََا یَقُولُونَ وَ اجْعَلْنِِی أَفْضَلَ مِمََّا یَظُنُّونَ وَ اغْفِرْلِِی مََا لََا یَعْلَمُونَ

28. قوّت در دین دارند: ”فَمِنْ عَلََامََاتِ أَحَدِهِمْ إِنَّکَ تَرََی لَهُ قُوَّهٌْْ فِِی دیِِنٍ

29. نرم خو و دور اندیش اند: ”وَ حَزْماً فِِی لیِِنٍ

30. ایمانی آمیخته با یقین دارند: ”وَ ایِِمََاناً فِِی یَقیِِنٍ

31. علاقه مند به کسب علم هستند: ”وَ حِرْصاً فِِی عِلْمٍ

32. علمی همراه با حلم دارند: ”وَ عِلْماً فِِی حِلْمٍ

33. میانه رو هستند: ”وَ قَصْداً فِی الْغِنََاءِ

34. در عبادت خاشع هستند: ”وَ خُشُوعاً فِِی عِبََادَهِْْ

35. آراسته اند در حالی که نادرند: ”وَ تَجَمُّلاً فِِی فََاقَهٍْْ

36. در سختی ها شکیبایند: ”وَ صَبْراً فِِی شِدَّهٍْْ

37. طالب مال حلال هستند: ”َو طَلَباً فِِی حَلََالٍ

38. در مسیر حق، نشاط و سرور دارند: ”وَ نِشََاطاً فِِی هُدََی

39. از طمع دورند: ”وَ تَحَرُّجاً عَنْ طَمَعٍ

40. با وجود اعمال صالح، خوف دارند: ”یَعْمُلَ الْاَعْمََالُ الصََّالِحَهَْْ وَ هُوَ عَلََی وَجَلٍ

چهل صفت متقیان در خطبه متقین :

1. نیکو گفتار: ”مَنْطِقُهُمُ الصَّوَاب

2. میانه رو در پوشش: ”مَلْبَسُهُمُ الْاِقْتِصَاد

3. متواضعانه راه می روند: ”مَشْیُهُمُ التَّوَاضُع

4. از محرمات چشم می پوشانند: ”غَضُّوا اَبْصَارَهُمْ عَمَّا حَرَّمَ اللهُ عَلَیْهِمْ

5. گوش هایشان وقف به علم نافع شده است: ”وَ وَقَفُوا اَسْمَاعَهُمْ عَلَی الْعِلْمِ النَّافِعِ لَهُمْ

6. در گرفتاری و آسایش یکسانند: ”نَزَلَتْ اَنْفُسُهُمْ مِنْهُمْ فِی الْبَلاءِ کَالَّذِی نَزَلَتْ فِی الرَّخَاءِ

7. مشتاق به لقاء پروردگار هستند: ”وَ لَوْ لَا الْاَجَلُ الَّذِی کَتَبَ اللهُ لَهُمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ اَرْوَاحَهُمْ فِی اَجْسَادِهِمْ طَرْفَهَ عَیْنٍ شَوْقاً

8. خداوند در نزد جان آن ها بزرگ و غیر او کوچک است: ”عَظُمَ الْخَالِقُ فِی اَنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ مَا دُونَهُ فِی اَعْیُنِهِمْ

9. اهل یقین هستند: ”فَهُمْ وَ الْجَنَّهُ کَمَنْ قَدْ رَاَهَا، فَهُمْ فِیهَا مُنَعَّمُونَ، وَ هُمْ وَ النَّارُ کَمَنْ قَدْ رَاَهَا، فَهُمْ مُعَذَّبُون

10. اهل حزن هستند: ”قُلُوبُهُمْ مَحْزُونَهٌ،

11. امین مردمند: ”وَ شُرُورُهُمْ مَأْمُونَهٌ“ ( و مردم) از شر آنان در امانند.

12. تن پرور نیستند: ”وَ اَجْسَادَهُمْ نَحِیفَهٌ

13. کم خرج اند: ”وَ حَاجَاتُهُمْ خَفِیفَهٌ

14. عفیف هستند: ”وَ اَنْفُسُهُمْ عَفِیفَهٌ

15. اهل استقامت اند: ”صَبَرُوا اَیَّاماً قَصِیرَهً اَعْقَبَتْهُمْ رَاحَهٌ طَوِیلَهٌ، تِجَارَهُ مُرْبِحَهٌ یَسُرُّهَا لَهُمْ رَبَّهُمْ

16. دنیا زده و اسیر آن نیستند: ”اَرَادَتْهُمُ الدُّنْیَا، فَلَمْ یُرِیدُوهَا وَ اَسَرَتْهُمْ فَفَدُوا اَنْفُسَهُمْ مِنْهَا

17. شب زنده دار: ”اَمَّا اللَّیْلُ، فَصَافُّونَ اَقْدَامُهُمْ تَالِینَ لِاَجْزَاءِ الْقُرْآنِ یُرَتِّلُونَهُ تَرْتِیلاً

18. از قرآن درمان می طلبند: ”وَ یَسْتَثِیرُونَ بِهِ دَوَاءَ دَائِهِمْ

19. به قرآن پاسخ می دهند: فَإِذَا مَرُّوا بِآیَهِ فِیهَا تَشْوِیقٌ رَکَنُوا اِلَیْهَا طَمَعاً وَ تَطْلُعَتْ نُفُوسُهُمْ اِلَیْهَا شَوْقاً وَ ظَنُّوا أَنَّهَا نَصْبَ أعْیُنِهِمْ وَ إِذَا مَرُّوا بِآیَهِ فِیهَا تَخْوِیفٌ أصْغُوا إلَیْهَا مَسَامِعَ قُلُوبِهِمْ وَ ظَنُّوا أنَّ زَفِیرَ جَهَنَّمَ وَ شَهِیقَهَا فِی اُصُولِ آذَانِهِمْ

20. اهل رکوع و سجود هستند: ”فَهُمْ حَانُونَ عَلَی اَوْسَاطِهِمْ مُفْتَرِشُونَ لِجِبَاهِهِمْ وَ أَکُفَّهُمْ وَ رُکَبَهُمْ وَ أَطْرَافُ أَقْدَامِهِمْ

21. طالب رهایی از عذاب می کنند: ”یَطْلُبُونَ إِلَی اللهِ تَعالَی فِی فَکَاکِ رِقَابِهِمْ

22. دانشمندانی بردباراند: ”وَ أَمَّا النَّهَارُ فَحُلَمَاءٌ عُلَمَاءٌ،...“

23. نیکوکار هستند: ”وَ أَمَّا النَّهَارُ... أَبْرَارٌّ أَتْقِیَاءٌ“ و در روزها ... اهل تقوا نیکوکارانی خود نگه‌دار هستند.

24. از خوف خداوند لاغر اندامند: ”قَدْ بَرَأَهُمُ الْخَوْفُ بَرِیءٌ الْقِدَاحِ

25. ظاهر پرهیزگاران این گونه است: ”یَنْظُرُ إِلَیْهِمُ النَّاظِرُ فَیَحْسَبَهُمْ مَرْضَی وَ مَا بِالْقَوْمِ مِنْ مَرَضٍ وَ یَقُولُ: قَدْ خُولِطُوا وَ قَدْ خَالَطَهُمْ أَمْرٌّ عَظیِمٌ

26. به اعمال کم و زیاد خود قانع نیستند: ”لَا یَرْضُونَ مِنْ أَعْمََالِهِمُ الْقَلیِل، وَ لَا یَسْتَکْثِرُونَ الْکَثیِرَ فَهُمْ لِأَنْفُسِهِمْ مُتَّهِمُونَ وَ مِنْ اَعْمَالِهِمْ مُشْفِقُونَ

27. از ستایش مردم ترس دارند: ”اِذَا زُکِیَ أَحَدَهُمْ خَافَ مِمَّا یُقَالْ لَهُ، فَیَقُولُ: أَنَا أَعْلَمُ بِنَفْسِی مِنْ غَیْرِی وَ رَبِّی أَعْلَمٌ مِنِّی بِنَفْسِی، اَللَّهُمَّ لَاتُؤَاخِذْنِی بِمَا یَقُولُونَ وَ اجْعَلْنِی أَفْضَلَ مِمَّا یَظُنُّونَ وَ اغْفِرْلِی مَا لَا یَعْلَمُونَ

28. قوّت در دین دارند: ”فَمِنْ عَلَامَاتِ أَحَدِهِمْ إِنَّکَ تَرَی لَهُ قُوَّهٌ فِی دیِنٍ

29. نرم خو و دور اندیش اند: ”وَ حَزْماً فِی لیِنٍ

30. ایمانی آمیخته با یقین دارند: ”وَ ایِمَاناً فِی یَقیِنٍ

31. علاقه مند به کسب علم هستند: ”وَ حِرْصاً فِی عِلْمٍ

32. علمی همراه با حلم دارند: ”وَ عِلْماً فِی حِلْمٍ

33. میانه رو هستند: ”وَ قَصْداً فِی الْغِنَاءِ

34. در عبادت خاشع هستند: ”وَ خُشُوعاً فِی عِبَادَهِ

35. آراسته اند در حالی که نادرند: ”وَ تَجَمُّلاً فِی فَاقَهٍ

36. در سختی ها شکیبایند: ”وَ صَبْراً فِی شِدَّهٍ

37. طالب مال حلال هستند: ”َو طَلَباً فِی حَلَالٍ

38. در مسیر حق، نشاط و سرور دارند: ”وَ نِشَاطاً فِی هُدَی

39. از طمع دورند: ”وَ تَحَرُّجاً عَنْ طَمَعٍ

40. با وجود اعمال صالح، خوف دارند: ”یَعْمُلَ الْاَعْمَالُ الصَّالِحَهَ وَ هُوَ عَلَی وَجَلٍ“

والحمد لله علی کل حال بعدد نعمائه و اسمائه تعالی و جل ذکره و عظمته

رونمایی و معرفی کتاب جهانشناسی عرفانی در اندیشه ابن عربی و عارفان اسلامی

رونمایی و معرفی کتاب پندهای شیطان

رونمایی و معرفی کتاب ادب و عرفان در آثار باباطاهرعریان

قصیده ای در منقبت فاطمه زهرا علیها السلام: از دکتر علی شیخ الاسلامی

السلام علیکِ یا فاطمة الزهرا

قصیده ای در منقبت فاطمه زهرا علیها السلام:

از مرحوم جناب « حجة الاسلام دکتر علی شیخ الاسلامی » رضوان الله تعالی علیه

امشب شب شهادت زهرای اطهر است

پاکیزه دختری که پدر را چو مادر است

مجموعه ی صفات جلال و جمال حق

آن بضعه ای که حامل سِرٓ پیامبر است

گر چه ردای کِبر و غنا ویژه ی خداست

اما بتول مظهر «اللهُ اکبر» است

روح رسول و میوه ی دل و پاره ی جگر

خیر کثیر وحی که تأویل کوثر است

بر سینه اش رسول خدا سر نهاد و گفت

زهرا بهشت ما و بهشتی معطر است

دُردانه ای که هیچ وِرا در میان خلق

مانند نیست وگر هست حیدر است

اصل اصیل و ثابت طوبیٰ که فرع آن

بر اوج آسمان جهان سایه گستر است

در ساحت شهود، فراتر زِ کائنات

در عالم وجود مَدار است و محور است

بالا نشین مسند هر یازده امام

بر تارک مبارک آنها چو افسر است

اجماع اهل و نقل و حدیث است بس خبر

« جانم فدای فاطمه » قول پیمبر است

نالان زبان ناطقه از وصف او ولی

از هر چه سیره و سخن دوست خوش تر است

یاد خداست ذکر شما خاندان صِدق

پیغام آشنا سخن روح پرور است

ذکر شماست قصه ی عشقی که گفته اند

از هر زبان که می‌شنوم نامکرر است

آموخت هل اَتیٰ و حدیث کِسا به ما

دولت در این سرا و گشایش بر این در است

خیل مَلَک به خانه ی زهرا رسید و گفت

صحرا و باغ زنده دلان کوی دلبر است

مولا چو سرو قامت زهرا بدبد گفت

شمشاد خانه پرور من از که کمتر است

می‌دوخت دیده بر رخ زهرا و می‌سرود

باغ مرا چه حاجت سرو و صنوبر است

هم سِرٓ و همسرُ همه جا همره علی

چشم و چراغ خانه ی ایمان حیدر است

مرد آفرین زنی که نیابی وِرا نظیر

در مرد و زن که از همه آفاق برتر ست

از ضرب تازیانه به بازوی فاطمه

روح لطیف حضرت مولا مکدّر است

پهلوی نازنین تو را خَست آن خبیث

ظلمی چنین به ساحت تو نامُصوٓر است

کشتند ناز دانه ی نازاده ی تو را

دیوار سرشکسته و در، خاک بر سر است

عرش خدا که قلب علی بود را شکست

فقدان همسری که نگه دارِ شوهر است

صدیقه ی شهیده ای که در قدر و قبر او

پنهان و ناشناخته ماندن، مقدٓر است

تفسیر ما زِ آیه ی تطهیر این بُوَد

زهرا طَهور و طاهر و طُهر و مُطَهٓر است

در آیه ی شریف مودٓت پیام چیست‌؟

عشق و ادب به فاطمه، اجر پیمبر است

در آیه ی مباهله هم این پیام هست

کان بضعه ی رسول، رَه قرب داور است

« حجة الاسلام دکتر علی شیخ الاسلامی »

استاد ادبیات فارسی و عرفان اسلامی دانشگاه تهران و واحد علوم و تحقیقات تهران

حقیقت مِی در آیات عرفانی الهی

حقیقت مِی در آیات عرفانی الهی

بخشی از آیه در سوره محمد(ص) آمده است:

« فیها انهار من ماء غیر آسن و انهار من لبن لم یتغیر طعمه و انهار من خمر لذه للشاربین و انهار من عسل مصفی»

یعنی؛ در بهشت جویهایی از آبی است که هرگز بو نمی گیرد و جوی هایی از شیر که طعمش دگرگون نمی شود و جوی هایی از باده و خمر که برای نوشندگان لذت برانگیز است و جوی هایی از عسل صاف و ناب است.

می و یا شراب (خمر) در قرآن دو نوع کاربرد دارد. یکی شرابی که برخی از مردم فاسق مثلا از آب انگور تهیه می کنند و هنگام مصرف آن عقلشان زائل می شود و در آن حالت ممکن است فرد به دلیل بی عقلی دست به هر کار زشت و ناپسندی بزند که اگر در حال عادی بود چه بسا از ارتکاب آن نزد بقیه احساس شرم می کرد. این نوع شراب در قرآن مورد نکوهش قرار گرفته و نوشیدن آن از گناهان کبیره به شمار می آید که تبعات بسیار بدی برای شخص در پی خواهد داشت. ....

ادامه نوشته

عرفان اسلامی و شارحان و وارثان آن

عرفان اسلامی و شارحان و وارثان آن

عرفان اسلامی در دامن مکتب تشیع زاده شده است و همه سلسله های تصوف، سر سلسله خود را مولای متقیان علی(ع) می دانند. با صرف نظر از درستی یا نادرستی بینش اهل تصوف، سیر و سلوک در نهاد شیعه نهفته است و به همین دلیل هرگز نهاد حوزه های علمی از گرایشهای عرفانی بیگانه نبوده است و همیشه در متن حوزه چنین جریانی در آشکار و نهان به حیات خود ادامه داده است.

متن هایی که در حوزه ها در زمینه عرفان تدریس می شود، هر چند بیشتر آنها، به دست علمای شیعه نوشته نشده اند، ولی چون نمی توان منکر علاقه مشایخ عرفانی به ساحت مقدس پیشوایان شیعه شد، علمای برجسته حوزه، بی هیچ تعصّبی در آموزش رموز عرفانی از این متنها بهره جسته اند.

عرفان، از ابتدا در حوزه ها پس از آموزش کلام و فلسفه تدریس می شده است و فصوص الحکم ابن عربی از مهم ترین متون درسی است که از مکاشفه سرچشمه گرفته است و قرنها توجه مدرسان رمز آشنا و چیره دست حوزه را به خود جلب کرده است.

متجاوز از صد شرح بر فصوص الحکم نوشته شده است و از مهم ترین شرحهای آن، نصوص قونوی و شرح قیصری (م:751ه.ق.) است که هر دو از متون درسی هستند. از شارحان برجسته شیعی فصوص، سید حیدرآملی (م:پس از 787ه.ق.) است که کتاب نص النصوص او، مدت چندین سده مورد استفاده عرفا قرار گرفته است.

در حوزه های علمی پس از دوره صفوی، افزون بر شرح فصوص قیصری، مفتاح الغیب و نصوص قونوی، تمهید القواعد صائن الدین علی بن محمد تُرکه (م:835ه.ق.) نیز تدریس می شده است و کتاب نهایی عرفان، شرح ابن فناری بر مفتاح الغیب صدرالدین قونوی (607 - 673ه.ق.) به نام مصباح الانس است.

از مدرسان نامی عرفان از دوره صفوی به بعد می توان به اشخاص زیر اشاره کرد: ملاحسن لبنانی (م:1094ه.ق.) مولانا محمد صادق اردستانی (م:1136ه.ق.) آقا محمد بیدآبادی (م:1198ه.ق.) میرزا محمد الماسی (م:1159ه.ق.)، میرزا محمد علی میرزا مظفر (م:1198ه.ق.)، ملا علی نوری (م:1246ه.ق.) و پسر وی، میرزا حسن نوری و شاگرد او، آقا علی حکیم اشاره کرد.

در دوره قاجار، میرزا عبدالجواد شیرازی و شاگرد وی، سید رضی لاریجانی و شاگرد او آقا محمد رضا قمشه ای (متولد1241ه.ق.) به درس عرفان در حوزه های علمی ایران رسمیت دادند. از میان شاگردان آقا محمد رضا قمشه ای، میرزا هاشم اشکوری (م:1332ه.ق.) آقا میرزا محمود قمی، از همه مشهورترند و حاج میرزا مهدی آشتیانی، آقا میرزا احمد آشتیانی، سید کاظم عصار تهرانی و میرزا محمد علی شاه آبادی، رفیعی قزوینی و محمد حسین فاضل تونی از تربیت شدگان مکتب میرزا هاشم هستند.

امام خمینی، آخرین و برجسته ترین استاد مسلم عرفان نظری است که پرورش یافته مکتب عرفانی مرحوم شاه آبادی است و تعلیقه ارجمندی بر فصوص الحکم دارد.

منبع: گذشته، حال و آینده حوزه در نگاه رهبری، جمعی از نویسندگان.

والحمد لله رب العالمین علی کل حال بعدد اسمائه تبارک و تعالی

رابطه عرفان، حکمت، ولایت و سیاست

رابطه عرفان، حکمت، ولایت و سیاست

مصاحبه با دکتر غلامرضا اعوانى

بسم اللّه‏ الرحمن الرحیم. حسبنا اللّه‏ و نعم الوکیل؛ نعم المولى و نعم النصیر.

ذکر این مطلب به عنوان مقدمه، ضرورى است که ما اگر به تاریخ مراجع تقلید شیعه، در گذشته نظر کنیم، کم‏تر مرجعى را مى‏ بینیم که اهل فلسفه باشد و از آن کمیاب‏تر، مرجعى که عارف باشد یا در عرفان توغلى کرده باشد. ترکیب فقیه و حکیم، یا فقیه و عارف بسیار نایاب است، و نایاب‏تر از این ترکیب، ترکیب فقیه، حکیم و عارف است. فقها نوعا مشهورند به این‏که مخالف عرفان و حکمت هستند؛ چه رسد به این‏که آن را تدریس کنند.

حضرت امام، هم به فقاهت شهرت داشتند و هم به حکمت و هم به تدریس متون عرفانى. این ترکیب، یک چیز تازه‏ اى است و بنده گمان مى‏کنم یکى از عوامل موفقیت امام همین جامعیت ایشان بوده است؛ یعنى اگر ایشان علاوه بر فقه ،حکمت و عرفان نخوانده بودند،این دید وسیع را پیدا نمى ‏کردند. حکمت و عرفان، افق دید را وسعت مى‏ بخشد و نگرش دیگرى به انسان مى‏ دهد. این جنبه از شخصیت امام فوق العاده حائز اهمیت است و باید روى آن تأکید شود. ....

ادامه نوشته

نخستین تجلی تصوف و عرفان اسلامی

نخستین تجلی تصوف و عرفان اسلامی:

زهد و تقشف رایج در بین مسلمانان، از وقتی مبنای نخستین تجلی تصوف و عرفان واقع گشت که از صورت خوف از جحیم و شوق به نعیم خارج شد و به صورت اعراض از متاع دنیا به قصد تقرب به وجه مولی در آمد و بدین گونه با پدیده محبت که در قرآن کریم هم اشارت «. . . یحبهم و یحبونه. . . » (مائده/5/54)

ادامه نوشته

نفس، مراتب و اقسام آن

نفس، مراتب و اقسام آن

كميل بن زياد از حضرت علي تقاضا كرد كه نفس را به او باز شناسد. حضرت فرمود: يا كميل، مقصودت كدام نفس است؟ كميل گفت: مگر جز يك نفس در من است؟

حضرت فرمودند: «اي كميل، در آدمي، چهار نفس است: نفس نامي نباتي، نفس حسي حيواني، نفس ناطقه قدسي و نفس كلي الهي. و هر يك از اين چهار را پنج قوه و دو خاصيت است. نفس نامي نباتي داراي قواي پنجگانه است: قوه ماسكه، جاذبه، هاضمه، دافعه و مربيّه. و دو خاصيت آن: يكي خاصيت افزايش و ديگري خاصيت كاهش است. اين نفس، از «كبد» برانگيخته مي شود و شبيه ترين چيزها به نفس حيواني است. اما نفس حيواني حسي را پنج قوه است: شنوايي، بينايي، بويايي، چشايي و بساوايي و آن را نيز دو خاصيت رضا و غضب است و شبيه ترين چيزها به نفس درندگان و وحوش است.

پنج قوه نفس ناطقه قدسي، عبارت است از: فكر، ذكر، علم، حلم و هوشياري. اما نفس كلي الهي داراي پنج قوه نيز هست: هستي در نيستي، نعمت در سختي، عزت در خواري، فقر در حالت غنا و صبر در بلاها و دو خاصيت آن حلم و كرم است. مبدأ اين نفس، پروردگار عالم است و به او نيز باز مي گردد. خداوند در قرآن مي فرمايد: «و نفخنا فيه من روحنا» يعني از روح خود در آدم دميديم.

نفس و معرفت نفس بسيار مهم و اساسي است و به معرفت نفس رسيدن كاري آسان نيست و زحمات و مشتقات زيادي مي خواهد.

در كتاب عوالي اللئالي نقل است كه پيغمبر اسلام فرمودند: من عرف نفسه فقد عرف ربّه ـ هر كس خود را شناخت، پروردگار خود را نيز شناخته است.

عزالدين مقدسي در تفسير اين گفتار گويد: روح كه لطيفه اي لاهوتي در جثه اي ناسوتي است به ده وجه دلالت بر مدبر يكتاي جهان دارد كه يكي از اين وجوه آن است كه عدم امكان رويت روح، دليل آن است كه پروردگار را نيز نمي توان به چشم ديد و رويت او امكان پذير نيست.

اكنون كه آدمي به كيفيت نفس خويش، آگاهي نتواند داشت، پس چگونه مي تواند به چگونگي پروردگار قديم خودآگاهي يابد؟ اوست كه همه موجودات، آفريده قدرت اوست، پس آن كس كه حادث است، به درك ذات آفرينندة خود چگونه دست تواند يافت؟

بزرگي مي فرمايد: آن كس كه از شناسايي نفس خويش ناتوان است از معرفت خالق خود، ناتوان تر خواهد بود.

اگر نفس شناخته و مورد ستايش قرار گيرد، عالم رباني همچون حاج شيخ حسنعلي اصفهاني را پرورش مي دهد. ايشان كه در كتب مختلف مورد تمثيل و الگو قرار گرفته اند از شاگردان ممتاز عبوديت به شمار مي رفتند.

حجه الاسلام حاج شيخ محمدحسين منصورزاده واعظ نوشته اند: در دانشگاه تهران از استادم مرحوم سبزواري شنيدم كه گفت حضور مرحوم حسنعلي اصفهاني بودم كه شخصي از يكي از شهرهاي دور براي استشفاي بيمارش كه در وطن بود خدمت حاج شيخ رسيده بود. و تقاضاي دعا يا دوائي كرد. مرحوم حاج شيخ يك انجير به او مرحمت فرمودند و گفتند به مريض بدهيد شفا مي يابد. عرض كرد اينجا نيست، حاج شيخ فرمود: خودت بخور او شفا خواهد يافت.

چنين انسان هاي بامعرفتي با كار و شناخت معرفت و رسيدن به آن كيفيت نفس خويش توانستند به نفس الهي برسند و به نفس خود مطمئن باشند. (طهارت نفس، مرحوم علامه حسن زاده آملی)

مکتوبی اخلاقی عرفانی

مكتوبى از عارف شهير مولى محمد بيدآبادى قدس سره:

من احب الله فصب البلاء عليه؛ يعنى، هر كه دعوى دوستى خدا كند و به دست ارادت، حلقه در محبت او زند، يا هر كه حق - سبحانه و تعالى - خلعت محبوبيت‏ بر او پوشاند، باران بلا از ابر محنت و عناء بر فرق او ريزان و شادى و بهجت و راحت از وى گريزان گردد كه البلاء للولاء كالذهب للهب؛ ترجمه اين كلمه را در مثنوى بدين وجه آورده است؛

دوستى چون زر، بلا چون آتش است // زر خالص، در دل آتش خوش است

و از فحواى كلمات سابقه چنان به حيطه فهم در مى‏آيد كه بلا، متوجه اهل ولايت و محنت، متعلق به دار باب محبت [ است]. هر جا كه بناى محبت نهاده‏اند، درى از محنت ‏بر وى گشاده اند و در هر ميدان كه لواى ولا افراخته‏اند، فوج بلا را ملازم پاى آن، علم ساخته‏اند. پس هر كه را حق - سبحانه و تعالى - دوست دارد، او را به بلا مبتلا و ممتحن سازد. و مؤيد اين قول، حديث‏حضرت رسول صلى الله عليه وآله است آنجا كه فرموده: ان الله اذا احب قوما ابتلاهم. به درستى كه هر كه [ را ] حق - تعالى - دوست دارد، لشكر بلا و اندوه را برايشان گمارد. و مقرر است كه محنت‏به اندازه محبت‏بود و بلا به مقدار ولا نازل شود. هر كه در راه دوستى حق از همه راهروان در پيش بود، هر آينه مشقت و بليت او از همه بيش بود. هر كه را ذوق محبت‏بيشتر، سينه‏اش از شوق محنت ريش‏تر. و از حضرت سيد كاينات سؤال كردند كه: «اى الناس اشد بلاء»؛كدام طايفه سخت‏ترند از روى بلا، يعنى كدام گروه از آدميان سخت‏تر و دلسوزتر، و محشر كدام زمره از اصناف انسان صعب‏تر است؟ فرمود: «الانبياء» يعنى بلاى پيغمبران كه ملهم حرم رسالت و محرم حريم حلالتند از همه سخت‏تر است و بيشتر. و بلايى كه متوجه روزگار ايشان است از محنت‏هاى ديگران بيشتر، «ثم الامثل‏» يعنى پس از پيغمبران بلاى جمعى كه شبيه باشند بديشان در سلوك سبيل محبت و واقف بر اسرار معرفت. «فالامثل‏» يعنى آن‏ها كه شبيه‏اند براين جماعت. و بر همين قياس هر كه به درگاه قرب، اقرب باشد، بلا و عناى او اشد و اصعب باشد.

هر كه در اين بزم مقرب‏تر است // جام بلا بيشترش مى ‏دهند

و آن كه زدلبر نظر خاص يافت // داغ عِنا بر جگرش مى ‏نهند

بلا، نه شربت‏ شيرين است كه به اطفال طريقت دهند، بلكه قدح زهر مَلال است كه بر دست‏ بالغان راه نهند. يكى از مشايخ طريقت فرموده:

دُردى خوردن به ميكده، عادت ماست // رطلى كه گران‏تر است، آن نوبت ماست

منبع :http://www.hawzah.net/Per/Magazine/PH/013/ph01312.asp

مراتب  نفس و حقیقت آن در عرفان

مراتب نفس و حقیقت آن در عرفان

سیدضیاء‌الدین صدر

اشاره

بر خلاف دانش‌های نوین که تفاوت چندانی میان انسان و دیگر موجودات و نیز میان افراد و گروهای انسانی قائل نیست، دانش عرفان، قائل به تفاوتهای اساسی میان انسان و دیگر موجودات است. و نیز با توجه به ملکات و صفات روحی افراد انسانی به تمایز حقیقی میان آدمیان باور دارد، علاوه بر اینها [با توجه به ملکات نفس] در وجود هر فرد انسانی نیز تمایز حقیقی و آشکاری می‌بیند. بر اساس همین فرق‌گذری میان آدمیان و نیز میان مراتب نفس هر یک، برخی از افراد را بزر‌گ و بزرگتر و برخی را کوچک و نیز برخی دیگر را پست و حقیرتر می‌داند. در عرف عرفان، انسان می‌تواند فراتر از ملائکه و فروتر از حیوان و نبات می‌تواند رشد یابد یا پست و بی‌ارزش گردد. در صورت شناسایی و به فعلیت‌رسانی نیروها و استعدادهای درون، نفس او مراتب بی‌شماری را پذیرا می‌شود. عارفان مسلمان هریک با توجه به تجارب و مبانی عرفانی خود این مراتب را بر شمرده و نامگذاری کرده‌اند. این نوشتار علاوه بر یادآوری مراتب نفس از دیدگاه بیشتر عارفان دیدگاه سه کانه انگار را پذیرفته و طبق این مبنا سخن رانده است. مراتب سه گانه نفس(روح، قلب و سّر) را با الهام از منابع عرفانی به‌ویِژه سخنان عزالدین محمود کاشانی به تفصیل پی می‌گیریم. ....

ادامه نوشته

دستورالعمل اخلاقی عرفانی از ملا حسینقلی همدانی

دستورالعمل اخلاقی عرفانی از عارفی بلندمرتبه؛ ملا حسینقلی همدانی

زندگی او

استاد عارفان قرن معاصر، ملاّ حسینقلی، فرزند رمضان شوندی درجزینی همدانی، به سال ۱۲۳۹ پا به عالم خاکی نهاد. پدر او، در آغاز چوپان بود، سپس پینه‌دوزی را پیشه کرد. فرهیختهٔ عالمان و طالب‌علمان بود. دو پسر داشت هر دو را به حوزهٔ علمیّه فرستاد. حسینعلی در کوچکی به همراه پدر چندگاهی شبانی کرد، سپس با پافشاری پدر برای فراگیری دانش دین به تهران هجرت کرد. مقدّمات را با نشاط و تلاشی چشم‌گیر بیاموخت. درس‌های سطح را نزد برخی علمای تهران خواند و در زمانی نه چندان دراز شایستگی حضور در درس شیخ العراقین را یافت. ....

ادامه نوشته

ابلیس در ادب و عرفان

ابلیس / شیطان

اِبلیس، نام خاص (عَلَم) برای موجودی كه از فرمان خدا سرباز زد و از درگاه وی رانده شد. نیز اسمی‌ عام برای شیاطین است. دربارۀ ابلیس از دیدگاههای مختلف می‌توان بحث كرد. در این مقاله، از ابلیس در ادب فارسی و عرفان سخن رفته است.

ابلیس در ادب و عرفان

در نظم و نثر فارسی و ادبیات عرفانی این زبان ابلیس غالباً با شیطان و دیو و اهریمن به یك معنی است و در فرهنگها او را «مهتر دیوان» گفته‌اند (كردی نیشابوری، ۷۴؛ میدانی، ۶۴). این نامها هرگاه كه به صورت جمع (ابالسه، ابالیس، شیاطین، دیوان، اهریمنان) به كار روند، مراد اتباع ابلیس و موجودات شریر و آدمیان بدكار و بدسرشت است و تعبیراتی چون دیو سرشت، دیو خوی، دیو كردار، اهرمن روی و مانند اینها در توصیف این‌گونه مردمان به كار می‌رود. ابومُرّه و حارث از نامهای دیگر اوست، و پیش از آنكه نافرمانی كند و مطرود شود، معلم فرشتگان بوده و عزازیل نام داشته است. ابلیس در نظم فارسی گاهی به اقتضای وزن به «بلیس»، و صفت نسبی آن (ابلیسی) به «بلیسی» تبدیل می‌شود (نک‍ : دهخدا، ذیل ابلیس و بلیس).

تلمیحات و اشاراتی كه به ابلیس در نظم و نثر فارسی دیده می‌شود، بیش‌تر بر مطالبی كه دربارۀ او در قرآن و احادیث و اقوال مفسران آمده، مبتنی است و در موارد بسیار در این آثار تصورات مربوط به ابلیس با باورهایی كه ایرانیان دربارۀ اهریمن داشته‌اند، درهم آمیخته است.

ادامه نوشته

جملات قصار اخلاقی – عرفانی

جملات قصار اخلاقی – عرفانی از: آیت الله حسن زاده آملی رحمة الله علیه

ادامه نوشته

اصول دروس معرفة النفس

اصول دروس معرفت نفس

ادامه نوشته

اهمیت علم اخلاق

اهمیت علم اخلاق در لسان آیت الله العظمی جوادی آملی

آیت الله العظمی جوادی آملی معتقدند علم اخلاق از علم فقه و اصول و امثالهم دارای اهمیت و دشواری بیشتری می‌باشد چرا که اگر کسی بخواهد متخلق شود، باید مظهر «هو الخالق» باشد و این کار آسانی نیست.

معظم له بین علم اخلاق با موعظه تفاوت قائل هستند و بیان می دارند:

موعظه غير از علم اخلاق است؛ موعظه علم نيست، يک سفارشات کلّي است؛ آدم باتقوا باشيد آدم خوبي باشيد منزّه باشيد، اينها سفارشات توده مردم است؛ اما اخلاق، علم است موضوع دارد محمول دارد دليل دارد نتيجه دارد و جزء علوم بسيار دشوار و پيچيده است و اگر کسي بخواهد متخلّق بشود بايد مظهر «هو الخالق» باشد که خود را بسازد.

اخلاق هم جوهره او با موعظه فرق دارد هم رهآوردش با موعظه فرق دارد. بنابراين اين از فقه و اصول اگر مشکل تر و علمي تر نباشد، آسان تر نيست، روح و تجرّد روح را ثابت کردن، شئون روح را ثابت کردن، سود و زيان روح را ثابت کردن، ابدي بودن روح را ثابت کردن، توانمندي روح را ثابت کردن، مظهر «هو الخالق» بودنِ روح را ثابت کردن، کار آساني نيست.

توصيه اهل بيت(عليهم السّلام) به ضرورت جهاد با هواي نفس

آیت الله العظمی جوادی آملی بر ضرورت جهاد با هوای نفس در لسان اهل بیت علیهم السلام اشاره دارند و اظهار می‌دارند: یکی از از روایاتی که ائمه(عليهم السلام) می‌فرمایند این است که: «جَاهِدُوا أَهْوَاءَكُمْ كَمَا تُجَاهِدُونَ أَعْدَاءَكُم‏»؛ همان طوري که شما با دشمن بيروني ميجنگيد، بايد با دشمن دروني که هوا و هوس است بجنگيد.

اشک و آه، بهترین سلاح مبارزه با هوای نفس

معظم له با بیان اینکه طبق روایات اهل بیت، اشك و آه، بهترين سلاح مبارزه با هواي نفس است، اظهار می دارند:

اکبر بودن و اصغر بودنِ جهاد، به اکبر بودن و اصغر بودنِ عداوت و مبارزه و کيفيت مبارزه است. چون ضرر دشمن درون سنگينتر از دشمن بيرون است و مبارزه با او هم دشوارتر از مبارزه با بيرون است؛ لذا فرمود از جهاد اصغر آمديد وارد جهاد اکبر ميشويد. تهيه سلاح و با آهن جنگيدن کار هر کسي است، چه اينکه شما ميبينيد الآن چه شرق چه غرب برخي از کارخانههاي توليد سلاح آدمکشي، اينها دو سه شيفته شبانهروز دارند کار ميکنند. آهنسازي کار آساني است؛ اما طبق بيان نوراني حضرت امير که در دعاي «کميل» ميخوانيد فرمود: در مبارزه با نفس «وَ سِلَاحُهُ‏ الْبُكَاء»[1] آهن ساختن آسان است! اما آه پيدا کردن کار هر کسي نيست، آهي ميخواهد، يک جگر سوختهاي ميخواهد، يک دل مطمئنّي ميخواهد که انسان بتواند اين آز و اين هوا را رام بکند. لذا فرمود: «أَعْدَي عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيْكَ»

بنابراين طبق «جَاهِدُوا أَهْوَاءَكُمْ كَمَا تُجَاهِدُونَ أَعْدَاءَكُم‏» که يک اصل است، طبق «أَعْدَي عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيْكَ» که اصلي ديگر است، ما با دشمني بزرگ و بزرگتر يا دشمن کوچک و بزرگ درگير هستيم و اگر دشمن بزرگ يا بزرگتر را کوبيديم بر دشمن بيروني مسلط خواهيم شد.

ایشان ادامه می دهند:

در جريان جهاد با بيگانه انسان سه حالت دارد:

يا پيروز ميشود، يا شهيد ميشود، يا اسير.

در جهاد درون هم اينچنين است؛ يعني کسي بخواهد با نفس، با غرور، با خواستههاي نفس که او را به طرف گناه ميکشانند، مبارزه کند، اين سه حالت دارد:

يا انسان در جهاد با هواي نفس شهيد ميشود، يا فاتح ميشود، يا اسير.

در جهاد اصغر اگر اسير شد آن دشمن حداکثر مال و جان را بگيرد کاري با دين ندارد؛ ولي در جهاد اوسط، جهاد درون، جهاد با هوای نفس اگر کسي اسير شد کلّ دين را باخته است و اگر شهيد شد، شهيد در جهاد اوسط کسي است که چهار تا تير ميزند چهار تا تير ميخورد، اگر چهار تا نگاه حرام کرد، چهار تا توبه هم ميکند، چهار تا کار خير هم ميکند، چهار تا اطاعت ميکند، دو تا تير ميزند دو تا تير ميخورد تا سرانجام دينش را حفظ ميکند و ميميرد. اينکه در روايات ما دارد که اگر کسي محبّ اهل بيت (عليهم السلام) بود اين ولو در بستر بيماري بميرد «مَاتَ شَهِيداً»[2] براي همين است. اين شهيد در جهاد اصغر نيست، اين شهيد در جهاد اوسط است؛ براي اينکه چندين تير زد چندين تير خورد، بالاخره تسليم نشد، دينش را حفظ کرد، عقيدهاش را حفظ کرد، احترام به قرآن را حفظ کرد، احترام به عترت را حفظ کرد، شيعه خاص بود و رحلت کرد.

جنگ بين عقل و قلب محور مبارزه در جهاد اکبر

معظم له محور مبارزه در جهاد اکبر را جنگ بین عقل و قلب بیان داشته و اظهار می دارند:

در جهاد اوسط که مصطلح جهاد اکبر است، جنگ بين عقل است و نفس، بين علم است و جهل؛ عقل ميخواهد اطاعت کند نفس ميخواهد معصيت کند، اين در حقيقت جهاد اوسط است نه جهاد اکبر، چون جهاد اکبر مطرح نيست در دسترس نيست برای اوحدي اهل سير و سلوک است اين وسطي را ميگويند جهاد اکبر برابر آن حديث معروف. جهاد اکبر آن است که بين قلب و عقل است، سخن از نفس نيست، سخن از معصيت و ترک اطاعت و اينها نيست؛ عقل ميگويد من ميخواهم بفهمم، قلب ميگويد فهميدن کافي نيست بايد ديد. شما دليل اقامه ميکنيد دليل قرآني، روايي و عقلي که بهشت هست جهنم هست قيامت هست اينها هنر نيست، هنر اين است که بله جهنّم هست بهشت هست آدم بهشت را ببيند جهنّم را ببيند، قلب در جهاد اکبر به عقل ميگويد همراه من بيا تا بهشت را ببيني! بهشت الآن موجود است جهنّم موجود است، اين را بايد ديد، اين است که ديدن سخت است بايد فهميد.

تبيين اهمیت اخلاق و علم اخلاق

آیت الله العظمی جوادی آملی سپس در تبيين اهمیت اخلاق و علم اخلاق ، بیان می دارند:

ما يک جهاد اصغر داريم که جنگ با بيرون است که بيگانه بر مرز و بوم اين کشور دخالت نکند، نفوذ پيدا نکند و مانند آن. يکي اينکه نفس و هواي نفس نفوذ پيدا نکند. يکي اينکه به مفهوم بسنده نکنيم به مشهود برسيم، به برهان حصولي بسنده نکنيم به برهان شهودي راه بيابيم که آن اثر فراواني دارد.

حالا اگر کسي در ميدان جهاد اصغر شهيد شد، آن همه برکات را قرآن کريم براي او مشخص کرد؛ هم فرمود که درباره شهيد نگوييد مردهاند! اينها زندهاند برکات فراواني دارند، و بشارتهایی که در قرآن برای شهدا ذکر شده است.

اما اگر شهيد جبهه جهاد اوسط بود، او چه نشاطي دارد؟ او چه رزقي دارد؟ او چگونه از مقام «عنداللّهي» برخوردار است؟ اگر شهيد در جهاد اصغر ﴿عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ﴾ شد، شهيد در جهاد اوسط چه خواهد بود؟ چه رسد به شهيد در جهاد اکبر. آن کسي که آن قدر چشم و گوش او پاک است که در صدد اين است که بهشت را ببيند جهنّم را ببيند اين چقدر چشم پاک ميخواهد؟! اين چقدر گوش پاک ميخواهد!؟ اين چقدر زبان پاک ميخواهد!؟ يک بيان نوراني از پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) رسيد فرمود: «طَهِّرُوا أَفْوَاهَكُمْ‏»؛ یعنی دهانتان را پاک کنيد، نه دندان خود را مسواک کنيد؛ مسواک کردنِ دندان يک سنّت فقهي است ثواب هم دارد آثار پزشکي و بهداشتي هم دارد؛ اما حضرت در اين حديث نوراني فرمود: دهن را پاک کنيد، نه أسنان و دندان را! «طَهِّرُوا أَفْوَاهَكُمْ‏»؛ اين دهن را پاک کنيد، چرا؟ «فَإِنَّهَا طُرُقُ الْقُرْآن‏‏»؛چون قرآن ميخواهد از اين دهن عبور کند. فرمود قرآن بخوانيد، بخواهيد نماز بخوانيد که حمد و سورهاش قرآن است. مگر نبايد از اين دهن بيرون بيايد؟! اين فضا را پاک کنيد، حرف بد از اين دهن بيرون نيايد، غذاي شبههناک به اين دهن وارد نشود، دهن را پاک کنيد نه دندان را و اين جانکندن ميخواهد.

اگر کسي در فضاي جهاد اکبر، نه جهاد اوسط، شربت شهادت نوشيد اين چه فرح و نشاطي دارد؟ اين چه روزياي دارد؟ اين چه استبشاري دارد؟ هم روزي او، هم فرح او، هم استبشار او اکبر از شهيد در جهاد اوسط است که آنچه براي جهاد اوسط است، اوسع و بالاتر از شهيد در جهاد اصغر هست. اين وظيفه ماست که اخلاق اينها را نشان ميدهد.

حالا روشن شد که علم اخلاق به مراتب از فقه دشوارتر است به مراتب از اصول دشوارتر است، چون از سنخ بناي عقلا و فهم و لغت نيست که انسان با اينها مشکل خود را حلّ کند! مگر اثبات وجود روح، تجرّد روح، آشنايي به ابديت روح، آشنايي به خلود روح، آشنايي به شئون گوناگون روح، اين به بناي عقلا و فهم عرف حلّ ميشود!؟ لذا مسئله اخلاق اوّلين مسئله و پيچيده ترين مسئله ماست، مائيم و ابديت ما، ميخواهيم او را ببينيم و اگر خواستيم برهان اقامه کنيم دليل خوب هست؛ ولي با برهان هرگز کام کسي شيرين نميشود. ببينيد ممکن است استادي در کلاسي زنبور عسل را کندوي عسل را، گلهاي عسلي را، خود عسل را براي دانشجويان تشريح کند آنها کاملاً بفهمند که چيست؛ اما کام آنها شيرين نميشود. با تدريس کندوداري کام کسي شيرين نميشود، با تدريس فقه و اصول و فلسفه و کلام و اخلاق کسي متخلّق بشود که بتواند هنرمندانه خود را زيبا بياورد، این حاصل نميشود. اين را ما بايد بسازيم، ساختن آن هم آسان است؛ يعني در دنيا ممکن است، اصلاً اخلاق برای همين است که انسان خَلق کند، اين خلق همان خلقت خاص است.

پاورقی: ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

[1]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج‏2، ص850.

[2]. دعائم الإسلام، ج1، ص217: «عَنْ عَلِيٍّ ع أَنَّهُ قَالَ: الْمَرِيضُ فِي سِجْنِ اللَّهِ مَا لَمْ يَشْكُ إِلَي عُوَّادِهِ تُمْحَي سَيِّئَاتُهُ وَ أَيُّ مُؤْمِنٍ مَاتَ مَرِيضاً مَاتَ‏ شَهِيدا ...». نهج البلاغة (للصبحي صالح)، خطبه190، ص283: «... فَإِنَّهُ مَنْ مَاتَ مِنْكُمْ عَلَي فِرَاشِهِ وَ هُوَ عَلَي مَعْرِفَةِ حَقِّ رَبِّهِ وَ حَقِّ رَسُولِهِ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ مَاتَ‏ شَهِيدا ...».

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

برنامه تلویزیونی شمیم رحمت، جلسه اول

ارتباط معرفت و عبادت

معرفت و عبادت

- چه رابطه ای بین معرفت و عبادت وجود دارد؟

فلسفه ی خلقت انسان در قرآن کریم، عبادت و بندگی خداوند به شمار آمده است.

وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ‌؛[1]

خداپرستی جز در سایه ی خداشناسی میسّر نیست.

آفرینش انسانها بر اساس فطرت توحیدی و با رهنمودهای وحی و انبیا و در سایه ادراکهای عقلی، انسان را به شناختِ آفریدگار هستی بخش رهنمون می شود. اگر بشر، ندای فطرت را بشنود و دعوت انبیا را گوش کند و بپذیرد و در زندگی عقل را راهنمای خویش قرار دهد، هم از «معرفت الهی» برخوردار می شود، هم از «محبت خداوند» و هم از «عبادت پروردگار».

خداپرستی، هدف خلقت است. معرفت خداوند، زمینه ساز پرستش اوست.

امام حسین (علیه السلام) فرمودند:

إنَّ الله جَلَّ ذِکرُهُ ما خَلَقَ العِبادَ اِلّا لِیَعرِفوهُ، فَاِذا عَرَفوهُ عَبَدوهُ؛[2]

خداوند متعال بندگان را نیافرید، مگر آنکه او را بشناسند. پس هرگاه خداوند را بشناسند، او را عبادت می کنند.

اگر بخواهیم بشریت، در بستر خداپرستی قرار گیرد و از رهگذر عبادت، به کمال بشری راه یابد، راهی جز افزودن معرفت او نسبت به خدای متعال و نعمتهایش و حکمت و تدبیر او در عالم و هدفداری خلقت نیست.

هر کس خداوند را بیشتر بشناسد، او را بیشتر می پرستد. این شناخت باید به مرحله ی قلبی و ایمانی برسد.

آن کس که تو را شناخت جان را چه کند؟

فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟

دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی

دیوانه تو هر دو جهان را چه کند؟[3]

آری؛ باید طعم شیرین محبت و معرفت خداوند را چشید، تا بتوان عارفانه و عاشقانه او را عبادت کرد.[4]

حدیث قدسی:

مَنْ طَلَبَنِی‌ وَجَدَنِی‌، وَمَنْ وَجَدَنِی‌ عَرَفَنِی‌، وَمَنْ عَرَفَنِی‌ أحَبَّنِی‌، وَمَنْ أَحَبَّنِی‌ عَشَقَنِی‌، وَمَنْ عَشِقَنِی‌ عَشِقْتُهُ، وَمَنْ عَشِقْتُهُ قَتَلْتُهُ، وَمَنْ قَتَلْتُهُ فَعَلَیَّ دِیَتُهُ، وَمَنْ عَلَیَّ دِیَتُهُ فَأَنَا دِیَتُهُ.[5]

آنکس که مرا طلب می کند می‌ یابد و آن‌ کس که مرا یافت، می شناسد و آن‌کس که مرا شناخت، دوستم می دارد و آن‌کس که دوستم داشت، به من عشق می ورزد ، آنکس که به من عشق ورزید، من نیز به او عشق می ورزم، آنکس را که به او عشق ورزیدم، می کشم و آن‌کس را که من بکشم، خونبهایش برمن واجب است و آن‌کس که خونبهایش بر من واجب است، پس خودم خونبهایش هستم.

کلمات کلیدی: اخلاق و تربیت، حدیث امام حسین علیه السلام، معرفت، عبادت، حدیث قدسی.


[1] . سوره الذاریات، آیه 56. و جنّ و انس را نیافریدم جز اینکه عبادتم کنند.

[2] . شیخ صدوق؛ علل الشرائع، ص 9.

[3] . مولوی، جلال الدین محمد، دیوان شمس، رباعیات، رباعی 491.

[4] . جواد محدثی؛ حکمت های حسینی (ترجمه و توضیح چهل حدیث از امام حسین علیه السلام)، آستان قدس رضوی، چاپ دوم (1390).

[5] . فیض کاشانی، ملا محسن، الحقائق فی محاسن الاخلاق، محقق: عقیلی‌، محسن، ص۳۶۶، قم، دار الکتاب الاسلامی، چاپ دوم، ۱۴۲۳ق.

راه‎هاي كسب فضائل اخلاقي

راههاي كسب فضائل اخلاقي

مسائل اخلاقي در هر زمان از اهميّت فوق‌العاده‌اي برخوردار بوده ولي در عصر و زمان ما اهميت ويژه‌اي دارد چرا كه عوامل و انگيزه‌هاي فساد در عصر ما از هر زماني بيشتر است.

اكتساب صفات پسنديده اخلاقي و منزه كردن قلب از رذائل اخلاقي از مهم‌ترين مباحث قرآني و از يك نظر مهم‌ترين هدف بعثت انبياي الهي را تشكيل مي‌دهد، زيرا بدون اخلاق نه دين براي مردم مفهومي دارد و نه دنياي آن‌ها سامان مي‌يابد همان گونه كه گفته‌اند:

اقوام روزگار به اخلاق زنده‌اند / قومي كه گشت فاقد اخلاق مردني است

در اين نوشتار بر آنيم تا بعضي از راههاي كسب فضائل اخلاقي را با استفاده از آيات قرآن به صورت مختصر تقديم خوانندگان عزيز نماييم:

1. بيداري

اولين مرحله براي رسيدن به اين هدف بيداري از غفلت است كساني هستند براساس تبعيت از غرائز حيواني خود توجه به اطراف موضوع نمي‌كنند توجه نمي‌كنند كه راه ديگري هم وجود دارد و هدف‌هايي در كار هست كه بايد آن راه را پيمود و به آن هدف‌ها رسيد حقي هست كه بايد پذيرفت و باطلي هست كه بايد رها كرد و راه صحيحي هست كه بايد برگزيد و راه خطايي كه از آن بايد كناره گرفت.

قرآن از اين گروه با عنوان غافلان ياد مي‌كند و غافلان را در حكم چهارپايان به حساب مي‌آورد آنجا كه مي‌گويد:

�و لقد ذرأنا لجهنّم كثيراً من الجن والانس لهم قلوب لا يفقهون بها و لهم اعينٌ...�[1]

و محققاٌ بسياري از جن و انس را براي جهنم وا گذاريم: چه آن كه آن ها را دل هايي است بي ادراك و معرفت و ايده هايي بي نور و بصيرت و گوش هايي ناشنواي حقيقت؛ آن ها مانند چهار پايانند بلكه گمراه ترند، آن ها همان مردمي هستند كه غافل شدند.

2. تحقيق براي تحصيل علم و ايمان

بعد از آن‌كه انسان توجه پيدا كرد در عالم چنين حقايقي نيز ممكن است وجود داشته باشد براي او شك و ترديد پيدا مي‌شود و از خود مي‌پرسد آيا آنچه انبياء مي‌گويند حقيقت دارد يا نه؟ براي پاسخ به اين سؤال لازم است به يقين برسد نه گمان، چرا كه قرآن به مبارزه با ظنّ گرايي پرداخته و دستور مي دهد كه اساس كار انسان، بايد علمي و يقيني باشد و از آن جمله مي‌فرمايد:

�ما يتّبع الا ظناً ان الظنّ لا يغني من الحق شيئاً�[2]

البتّه علم و ايمان ملازمه عقلي طرفيني ندارند بلكه علم مقدمه و علت ناقصه ايمان است كه بدون وجود علم ايمان كه معلول است تحقق پيدا نمي‌كند و از اينجاست كه خداوند در قرآن مي‌فرمايد: �انما يخشي الله من عباده العلما�[3] اكنون پس از آنكه معلوم شد علم شرط ايمان است، اين سؤال مطرح مي‌شود كه راه تحصيل علم نسبت به متعلقات ايمان (توحيد، نبوت، معاد و ...) چيست؟ جواب آن است كه كليد علم و بينش، فكر و انديشه است در اين زمينه آيات فراواني وجود دارد مثل �كذالك نفصّل الايات لقوم يتفكّرون�[4] و آنچه از آيات قرآن به دست مي‌آيد اين است كه ايمان مقتضي عمل صالح مي باشد و ما را بر انجام عمل صالح و در نتيجه اكتساب صفات اخلاقي سوق مي دهد مثل آية 37 سورة بقره كه مي‌فرمايد: �فإن آمنوا بمثل ما آمنتم فقد اهتدوا� البتّه ايمان در صورتي مي‌تواند فضائل اخلاقي و اعمال صالح و تقوا را بيفزايد كه زنده و فعال و به تعبيري ايمان مطلق و كامل باشد نه اين‌كه ايمان به بعض باشد ايمان به خدا و كتاب خدا باشد امّا ايمان به رسول خدا و امامت نباشد ايمان تبعيضي به شدت در قرآن نهي شده است �افتؤمنون ببعض الكتاب و تكفرون ببعض فما جزاء من يفعل ذلك الاخزي في الحيوة الدنيا و....�[5]

3. استعانت از عقل و شرع جهت گزينش صفات نيكو

وقتي كه انسان به اين مرحله (كسب ايمان) دست يافت در مرحلة عمل و گزينش صفات نيكو بايد از همان عقلي كه خدا و توحيد را برايش اثبات كرد كمك بگيرد تا كار �خوب� را از كار �بد� تشخيص بدهد، البته آنچه را در اين زمينه عقل مي‌فهمد از عقل و آنچه را نمي‌فهمد بايد از شرع دريافت كند.[6]

4. دقت در آثار و پيامدهاي اعمال

علاوه بر اين بايد در آثار ‌فعل و ترك كارهاي خوب و بد نيز به دقت بينديشي تا از عواقب بد اعمال ناپسند در امان باشد، ظهر الفساد في البر والبحر بما كسبت ايدي الناس ليذيقهم بعض الذي عملوا لعلّهم يرجعون�[7] مهم‌ترين انگيزه براي كار شايسته محبت خدا و اولياء خداست محبت الهي است كه در برابر همة گناهان و جاذبههاي منحرف كننده به انسان استقامت و پايداري مي‌دهد در حديثي قدسي آمده يا موسي حبِّبني الي خلقي� مرا به خلق محبوب كن[8] خدا در قرآن كريم در يك آيه به صورت مختصر و مفيد بهترين راهكار را ارائه مي‌دهد مي‌فرمايد: �يا ايها الذين آمنوا عليكم انفسكم لا يضركم من ضلّ اذ اهتديتم...�

5. تزكيه نفس

كوتاه سخن اين‌كه براي مؤمنين دو راه فرض فرموده كه هر دو منتهي به خداي سبحان است و مؤمنين را دستور مي‌دهد به اين‌كه به خود بپردازيد و از ديگران كه اهل ضلالتند صرف نظر كنيد و در زمرة وجود آنان قرار نگيريد و از گمراهي‌شان نهراسيد و بدانيد حساب گمراهان با پروردگار آنان است نه با مؤمنين پس بر مؤمن لازم است به كار خود و هدايت خود بپردازد و ضلالت و شيوع گناهاني كه از گمراهان مي‌بيند او را نلغزاند و مردم او را مشغول نكنند.[9]

با ضميمه كردن اين آيه و آية قد افلح من زكّها آية 9 سورة شمس به اين نتيجه مي‌رسيم كه بايد براي پرداختن به خود به تزكيه نفس رجوع كنيم تا تمام رذائل را دفع نماييم.

چون بنابر اختصار است فقط اشاره‌اي به گام‌هاي مؤثر در تهذيب اخلاقي مي‌شود و تفسير آيات مورد نظر به خوانندگان گرامي محوّل مي گردد.

گام اوّل توبه، آية 8 سورة تحريم: يا ايها الذين آمنوا توبوا الي الله توبةً نصوحاً.

گام دوّم، مشارطة: و لقد كانوا عاهدوا الله من قبل لا يولّون الادبار و كان عهدالله مسئولاً.[10]

کام سوم، مراقبه نفس: الم يعلم بأنّ الله يري.[11]

گام چهارم، محاسبه: قبل از محاسبه الهي هر انساني بايد خود را به حساب بكشد تا مبادا گناهي انجام داده باشد.[12]


[1] . سورة اعراف، آية 179.

[2] . سورة اعراف،‌آية 169.

[3] . سورة فاطر، آية 28.

[4] . سورة يونس، آية 24.

[5] . سورة بقره، آية 85.

[6] . همان.

[7] . سورة روم، آية 4.

[8] . اخلاق در قرآن، آيت الله مصباح.

[9] . الميزان، ج 6، ص 238.

[10] . سورة احزاب، آية 15.

[11] . سورة علق، آية 14.

[12] . شرح چهل حديث، حضرت امام خميني، ص 6، انتشارات مؤسسة نشر آثار امام. نویسنده : حسن منتظري- مركز مطالعات و پژوهشهاي حوزه علميه.

چگونگی شناخت و عشق ورزی با خدا

چگونگی شناخت و عشق ورزی با خدا

چگونه می‌شود خدا را شناخت و به او تکیه کرد و عاشق او شد؟

مفهوم واژه خداوند، از عمومی ترین و ساده ترین مفاهیمی است که هر انسانی حتی منکران وجود خداوند نیز تصویری از آن در ذهن خود دارند، هر چند شناخت حقیقت و کنه ذات خداوند برای انسان ممکن نیست.

راههای شناخت خداوند در یک دسته بندی کلی به راههای زیر تقسیم می شوند:

الف ـ راه عقل؛ مثل برهان امکان و وجوب

ب ـ راه حسی و تجربی؛ مثل برهان نظم

ج ـ راه دل؛ یا برهان فطرت

اما این که چگونه می شود به ذات او تکیه کرد باید گفت: کسی را که بر او توکل می کنیم باید دارای دو فضیلت باشد:

1- علم کافی نسبت به امری که به او محول شده و از او یاری خواسته شده است.

2- قدرت و توانایی بر انجام آن کار.

خداوند چون دانای به آشکار و نهان است و علم هیچ چیزی بر او پوشیده نیست و نیز بر همه چیز قادر و تواناست، در همه احوال بهترین دوست و اطمینان بخش ترین پشتیبان و وکیل است.

درباره راههای عشق ورزیدن به خداوند نیز باید به چند نکته توجه شود:

1. منشأ و سرچشمه عشق، درک کمال محبوب و معشوق است.

2. انسان موجودی «کمال جو» و «جمال خواه» است.

3. ذات مقدس خداوند کمال و جمال مطلق و منشأ و سرچشمه همه خوبیها و زیبایی هاست.

بنابراین؛ انسان از درون ذات خود عاشق خداوند است هر چند ممکن است در اثر انحرافات فکری و عملی چیز دیگری را خدای خود قرار دهد، و به همین جهت کار انبیای الهی بر طرف نمودن این انحرافات و زدودن غبار نادانی و غفلت و پاک نمودن صفحه ی دل از آلودگی هاست.

بدون تردید عشق حقیقی را نشانه هایی است و برای این که انسان حقیقتاً به خدای عشق آفرین عاشق شود باید با تهذیب نفس و سلوک در مسیرهای روشن شرعی که توسط عارفان حقیقی یعنی امامان معصوم(ع) تعیین شده است خود را به این نشانه ها نزدیک و نزدیکتر سازد تا به حقیقت و نورانیت او دست یافته و طعم عشق راستین را بچشد.

پاسخ تفصیلی

مفهوم واژه خداوند، از عمومی ترین و ساده ترین مفاهیمی است که هر انسانی حتی منکران وجود خداوند نیز تصویری از آن در ذهن خود دارند. چون همه می دانند خداوند یعنی موجودی که خالق همه موجودات، توانای بر هر کار، آگاه بر همه چیز، بینا، شنوا، حی و... است، اما باید دانست شناخت حقیقت و کنه ذات خداوند برای انسان ممکن نیست، چون ذات خداوند نامحدود و بی نهایت است و علم یعنی احاطه بر معلوم، و انسان چون ذات و خصوصیاتش محدود است نمی تواند به حقیقت ذات خداوند نامحدود پی ببرد. «بر خداوند احاطه علمی پیدا نمی کنند»[1] و به همین جهت در ذات خداوند نباید تفکر کرد.

هر چند ذات خداوند قابل شناخت کامل نیست ولی شناخت صفات خداوند برای ما ممکن است و هر کس به اندازه استعداد و تلاش خود می تواند صفات خداوند را بشناسد.

راههای شناخت خداوند در یک دسته بندی کلی به راههای زیر تقسیم می شوند:

الف ـ راه عقل؛ مثل برهان امکان و وجوب

ب ـ راه حسی و تجربی؛ مثل برهان نظم[2]

ج ـ راه دل؛ یا برهان فطرت،[3]، [4]

و اما این که چگونه می شود به ذات او تکیه کرد باید گفت: کسی را که بر او توکل می کنیم باید دارای دو فضیلت باشد:

1- علم کافی نسبت به امری که به او محول شده و از او یاری خواسته شده است.

2- قدرت و توانایی بر انجام آن کار.

خداوند چون دانای به آشکار و نهان است و علم هیچ چیزی بر او پوشیده نیست و نیز بر همه چیز قادر توانا است، در همه ی احوال بهترین دوست و اطمینان بخش ترین پشتیبان و وکیل است.[5] على (ع) مى فرماید: توکل نتیجه یقین قوى به خداوند است.[6] و نیز هرکس خدا را تکیه گاه خویش قرار دهد یعنی به او توکل کند خداوند او را کفایت خواهد نمود، حضرت على (ع) مى فرماید: (اَلتَّوَکُّلُ خَیْرُ عِمادٍ) توکل (بر خدا) بهترین تکیه گاه است.[7]

البته مـفـهـوم تـوکـل مـانـنـد بـرخـى دیـگـر از مـفـاهـیـم دیـنـى بـا حـجـاب هـایـى از جـهـل و خـرافـات پـوشـانـده شـده اسـت بـطـورى کـه گـروهـى مـى پـنـدارنـد توکل یعنى این که تصمیم گیر تنها خداست و تلاش و کوشش انسان کمترین اثرى در سرنوشت او و اداره زنـدگـى اش نـدارد. در حالی که از نظر منابع دینی، مورد توکل جایی است که انسان بخواهد کاری را انجام دهد پس توکل همراه با عمل معنا دارد، خداوند در قران می فرماید: وقتی که عزم اراده (بر کاری) کردی برخدا توکل کن.[8]

پیامبر اکرم (ص) به عربی که شتر خود را رها کرده بود و می گفت توکل کردم، فرمود: زانوی شتر خود را ببند و توکل کن.[9]

اما راه رسیدن به مقام عشق به خداوند:

واژه ی «عشق» مشتق از «عشقه» به معنای میل مفرط است. «عشقه» گیاهی است که هر گاه به دور درخت می پیچد، آبِِ آن را می خورد؛ در نتیجه درخت زرد شده، کم کم می خشکد.[10]

اما در اصطلاح، «عشق» عبارت است از: «محبت شدید و قوی». به عبارت دیگر، عشق مرتبه ی عالی محبت است.[11]

اما بیان کلی عقلی راه رسیدن انسان به عشق خداوند با توجه به چند نکته روشن می شود:

1. منشأ و سرچشمه ی عشق درک کمال محبوب و معشوق است.[12]

2. انسان موجودی «کمال جو» و «جمال خواه»است.

3. ذات مقدس خداوند کمال و جمال مطلق و منشأ و سرچشمه ی همه ی خوبیها و زیباییهااست.بنابراین انسان از درون ذات خود عاشق خداوند است هر چند ممکن است در اثر انحرافات فکری و عملی چیز دیگری را خدای خود قرار دهد. و به همین جهت کار انبیای الاهی بر طرف نمودن این انحرافات و زدودن غبار نادانی و غفلت و پاک نمودن صفحه ی دل از آلودگی هاست.

نکته ی دیگر این که، عشقی که دین برای انسان ترسیم می کند، متاُثر از دیدگاه خاصی به انسان، عالم هستی و خداوند متعال و نسبت این سه با یکدیگر است این عشق، عشقی دو طرفه است؛[13] بدین صورت که در قبال عشق انسان به خداوند، او نیز به انسان عشق می ورزد.[1]

راه شناخت عشق حقیقی

از مجموع آیات و روایات و سخن عارفان راستین، می توان نشانه های عشق حقیقی را دریافت. دانستن این علائم، انسان را قادر می سازد تا عشق خود را ارزیابی کند. و برای این که حقیقتاً به خدای عشق آفرین عاشق شود می بایست با تهذیب نفس و سلوک در مسیرهای روشن شرعی که توسط عارفان حقیقی یعنی امامان معصوم علیهم السلام تعیین شده است خود را به این نشانه ها نزدیک و نزدیکتر سازد تا طعم عشق راستین را بچشد. در این مجال نشانه های عشق حقیقی در دو قسمت، به صورت کلی و اجمالی اشاره می شود:

الف. نشانه های عشق انسان به خداوند:

1. خدا را بر همه محبوب های خود ترجیح دهد؛ در باطن و ظاهر مطیع خدا و در همه ی امور موافق او باشد.

2. اولیا و همه بندگان مطیع خدا را به جهت او دوست بدارد؛ و با همه مهربان باشد.

3. لقای خدا را بر بقای خود ترجیح دهد.

4. هر چیزی را در برابر عشق به خداوند حقیر شمارد؛ با مال و جان در راه محبوب، مجاهده کند.

5. همه اوقات، مستغرق ذکر خدا باشد.

6. آسایش و آرامشش در قرب او باشد.

7. از حضرت حق راضی و خشنود باشد.

8. به کلام محبوب (قرآن) عشق ورزد.

9. بر خلوت و مناجات با محبوب، حریص باشد.

10. عبادت برای او آسان باشد.

11. همه کافران و عاصیان را دشمن بدارد.[2]

- پانوشته ها:

[1] لا یحیطون به علما، طه، 110.

[2] تجربی نامیدن این راه به معنای استقلال آن از هر گونه استلال عقلی نیست، بلکه ناظر به این واقعیت است که یکی از مقدمات اساسی آن بر مشاهده تجربی پدیده های طبیعی استوارمی گردد.

[3] معارف اسلامی، ج1، ص41.

[4] برای آگاهی بیشتر رجوع کنید به نمایه: شناخت خدا؛ اقتباس از سؤال 479 (سایت اسلام کوئیست: ۵۲۰).

[5] و من یتوکل علی الله فهو حسبه، (سوره الطلاق، 3) .

[6] (اَلتَّوَکُّلُ مِنْ قُوَّةِ الْیَقینِ)، شرح غررالحکم الحکم ، ج 1 ، ص 184 .

[7] شرح غررالحکم ، ج 1 ، ص 133 .

[8] سوره آل عمران، 159.

[9] فی الخبر النبوی أنه ع: قال للأعرابی الذی ترک ناقته مهملة فندت فلما قیل له قال توکلت فترکتها فقال (ع): اعقل و توکل (شرح البلاغه،ج11، ص201.)

[10] «ابن منظور»؛ لسان العرب، ج9، ص224.

[11] محمد غزالی، احیاء علوم الدین، ج4، ص275.

[12] شرح اشارات، ج3، ص360

[13] مائده، 54؛ آل عمران، 31.


[1] . نک: احیاء علوم الدین، ج 4، صص 302303؛ چهل حدیث، صص 390 و 391؛ رساله ی عشق بوعلی، صص 4-6.

[2] . برای آشنایی تفصیلی، ر.ک: محمدرضا کاشفی، آیین مهرورزی، صص 85-98؛ رساله عرفان و تصوف، مجموعه پرسش و پاسخ دانشجویی، چاپ دوم، صص219 الی237.

حدیث طلب و عشق

حدیث طلب و عشق

حدیث « مَن طَلَبَنی وَجَدَنی،... من عشقنی عشقته و من عشقته قتلته...»

مقدمه

آیا حدیث «... من عشقنی عشقته و من عشقته قتلته...» صحیح است و آیا خدا می‌تواند عاشق شود؟! چرا خداوند به انسان فرمود من بهای تو هستم؟

این حدیث به صورت مستند در منابع مرسوم روایی وجود ندارد، اما به صورت مرسل و بدون سند در بسیاری از منابع عرفانی و تفسیری نقل شده است. به هرحال محتوای آنچه در این روایت آمده است را می‌توان با عباراتی دیگر در آموزه‌های اسلامی یافت که توضیحاتش در ادامه خواهد آمد.

آری؛ این روایت در منابع حدیثی مرسوم شیعه وجود ندارد، اما در برخی منابع عرفانی[1] و دیگر متون اسلامی[2] بدون سند(مرسل) با عبارات مختلفی به عنوان حدیث قدسی آمده است؛ یکی از این عبارات چنین است:

«مَن طَلَبَنی وَجَدَنی، و مَن وَجَدنی عَرَفَنی، و مَن عَرَفَنی احَبّنی و مَن احَبّنی عَشَقَنی‏، و مَن عَشَقَنی‏ عَشَقْتُهُ، و مَن عَشَقْتُهُ قَتَلْتُهُ، و من قَتَلْتُهُ فَعَلَی دِیتُهُ، و مَن علی دیتُه فانا دِیتُه‏»؛‏[3]

یعنی؛ هر ‌کس که مرا طلب کند، مرا می‌یابد و آن‌که مرا یافت، مرا می‌شناسد و آن‌کس که مرا شناخت، مرا دوست می‌دارد و آنکه مرا دوست داشت، به من عشق می‌ورزد و آن‌کس که به من عشق ورزید، من نیز به او عشق می‌ورزم و آن‌کس که من به او عشق ورزیدم، او را می‌کشم و آن‌کس را که من بکشم، خون‌بهای او بر من واجب است و آن‌کس که خون‌بهایش بر من واجب شد، پس خودم خون‌بهای او می‌باشم.

در زمینه این روایت، نکاتی را می‌توان بررسی کرد.

1. این حدیث به صورت مرسل و بدون سند نقل شده است، اما اگر محتوای آن مورد تایید باشد، با وجود مرسل‌بودن می‌توان بدان استناد کرد.

2. برخی این اشکال را مطرح نمودند که؛ با توجه به معنای «عشق»، نمی‌توان لفظ عشق را بر خدا حمل کرده و خدا را عاشق دانست. در همین راستا، ابن عربی در فرازهایی از فتوحات خود، تحلیلی تفصیلی از الفاظ «حُبّ»، «ود» و «عشق» ارائه کرده که دو مورد اول را از ویژگی‌های خدا به شمار آورده، اما «عشق» را از اوصاف خدا نمی‌داند:

الف. «حُبّ»: خلوص آن در قلب و صفای آن از کدورات و تیرگی‌های عوارض است. بنابراین، محب در این مقام و مرتبه دارای هیچ غرض و اراده‌ای در برابر محبوب خود نیست.[4]

ب. «وُدّ»: آن اسمی الهی است: «وَ هُوَ الْغَفُورُ الْوَدُود»[5] و «وُدّ» از صفات خدا و ثابت در اوست، و بدین سبب «وُدّ» به جهت ثبوتش در زمین، «ودود» نامیده شده است؛ به دیگر سخن، «ودود» از صفات ثبوتیه حق تعالی می‌باشد.[6]

ج. «عشق»: آن افراط در محبّت است و در قرآن از آن تعبیر به شدّت حُب شده است: «وَ الَّذِینَ آمَنُوا اَشَدُّ حُبًّا للهِ»[7]‏ و «قَدْ شَغَفَها حُبًّا»؛[8] یعنی، حب او به یوسف بر قلبش مانند شغاف شده است، و آن پوسته نازکی است که قلب را فرا می‌گیرد و بدان محیط شده و ظرفش می‌گردد، و خداوند خویش را – در خبر – به شدّت حب توصیف کرده است، جز آن‌که بر حق تعالی نام عشق اطلاق نمی‌شود، و عاشق و عشق، در هم پیچیدن حب است بر مُحب، به طوری که در تمام اجزایش رفت و آمد می‌کند.[9]

بنابراین، علّت این‌که خداوند سبحان خود را به عشق متّصف نفرموده و خود را عاشق ننامیده این است که نسبت عشق به ذات مقدّس خداوندی صحیح نیست؛ زیرا عشق حالتى است که تمام وجود عاشق را به خود می‌پیچد و او را از خود بی‌خود می‌کند، و شان حضرت احدیت مقدّس و منزّه از این است که چیزى در او تاثیر کند تا چه رسد به این‌که او را در خود بپیچد؛ از این‌رو نسبت دادن عشق به خداوند اشتباه است.

شاید از این جهت بود که در منابع عرفانی قدیمی‌تر؛ عبارات ناظر به «عشق» وجود ندارد. [10]

3. به هر حال؛ این حدیث، اجمالاً از جهت محتوایی قابل پذیرش است که برای روشن شدن محتوای آن به مطالبی اشاره می‌شود:

* عشق و محبت، از عناصر عمده و اساسی بینش و سلوک عرفانی شمرده شده که در صورت احیا و پرورش و هدایت آن، بهترین و میان‌بُرترین راه برای تکامل معنوی انسان و رسیدن او به مراتب کمال حقیقی می‌باشد.

* این‌که معشوق(خداوند) عاشقى کند؛ می‌تواند برداشتى عارفانه باشد از این آیات:[11] «قُلْ اِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللهُ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ»[12] و «فَسَوْفَ یَاْتِی اللهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ».[13] زیرا خدایی که مؤمنان را دوست دارد، طبیعی است که مؤمنانی که از درجات بالاتری برخوردارند را بیشتر دوست بدارد و این می‌تواند همان معنای عشق باشد.

* مقصود از دیه در این حدیث؛ قتل نفس سرکش آدمی(نفس اماره) و دیه این کشتن، خداوند است که در واقع خود راستین انسان (نفس مطمئنه) است. کافى است آدمی خدا را مطلوب خود قرار دهد و بخواهد او را پیدا کند، قطعاً او را می‌یابد. انسان به میزانی که عاشق خدا می‌شود، صاحب حقیقت وجود می‌گردد و فانی در حق می‌شود.[14] این یک قاعده است که اگر نفس ناطقه، حقایق قدسى را مطلوب خود قرار داد، به جهت وسعتى که نفس دارد، آن حقایق را می‌یابد و نه‌تنها حقایق را می‌یابد و جایگاه قدسى آنها را می‌شناسد، بلکه چون با عالی‌ترین مرتبه وجود روبه‌رو شده به آنها علاقمند می‌شود؛ زیرا این‌طور نیست که شناخت حقایق قدسى مثل شناخت‌هاى حصولى باشد که انسان تحت تاثیر انوار آنها قرار نگیرد، وقتى انسان از نور حقایق قدسى چشید با تمام وجود دل به آنها می‌بندد و عاشق آنها می‌شود و دیگر خودى براى خود نمی‌خواهد و تماماً خود را در مقابل نظر به آنها فراموش می‌کند و می‌سوزاند. این‌که فرمود: «قَتَلْتُهُ»؛ یعنی خداوند با کشتن نفس اماره؛ او را از خودش خلاص می‌کند و به خودِ حضرت حق تعالی مشغول می‌کند. خداوند سالکِ طالب را به جایى می‌رساند که او دیگر جز به خدا نظر ندارد، چون خودیت و منیت او سوخته است و این است معناى «انا دیته»؛ یعنی خدا سرمایه قلب و جان او می‌شود و جز خدا نمی‌بیند.

* شاید بتوان گفت؛ اگر کسی واقعاً به این مرتبه از معرفت و حب الهی برسد؛ طبق ظاهر حدیث، خداوند زندگی او را به‌گونه‌ای قرار می‌دهد که جان خود را در راه خدا فدا کند و به شهادت و ثاراللهی رسیده و سپس خود پروردگار خون خواهش شود.

* فرازهای دیگر این روایت را نیز می‌توان با آموزه‌های دینی منطبق دانست و به عنوان فراز «من وجدنی عرفنی» می‌تواند تعبیر دیگری از آیه قرآنی «وَ الَّذینَ جاهَدُوا فینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا»[15] باشد.

پانوشته ها:

[1]. ر.ک: سمعانى(م 534ق)، احمد، روح الارواح فى شرح اسماء الملک الفتاح، ص 701، تهران، علمى و فرهنگى، چاپ دوم، 1384ش؛ بقلى شیرازى(م 606ق)، روزبهان، تقسیم الخواطر (الفوائد الحسان على الاعلام باشارات اهل الالهام)، ص 370، قاهره، دار الآفاق العربیه، چاپ اول، 1428ق؛ قیصرى(م 751ق)، داود، شرح فصوص الحکم، ص 522، تهران، شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ اول، 1375ش.

[2]. ابوالفتوح رازى (قرن ششم)، حسین بن على، روض الجنان و روح الجنان فى تفسیرالقرآن، ج ‏10، ص 47 – 48، مشهد، بنیاد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى، 1408ق.

[3]. فیض کاشانى، ملا محسن، الحقائق فى محاسن الاخلاق، محقق: عقیلى‏، محسن، ص 366، قم، دار الکتاب الاسلامى، چاپ دوم، 1423ق.

[4]. ابن عربی، محیى الدین‏، الفتوحات المکّیه، ج 2، ص 323، بیروت، دار الصادر، چاپ اول، بی‌تا.

[5]. سوره بروج، آیه 14.

[6]. ابن عربی، الفتوحات المکّیه، ج 2، ص 323.

[7]. «مؤمنان خدای را بیشتر دوست دارند»؛ سوره بقره، آیه 165.

[8]. «حُب بر او غالب گردیده است»؛ سوره یوسف، آیه 30.

[9]. ابن عربی، الفتوحات المکّیه، ج 2، ص 323.

[10]. مانند این متن که روزبهان بقلى شیرازى‏ آورده است: «من عرفنی طلبنی و من طلبنی وجدنی و من وجدنی احبنی و من احبنی قتلته و من قتلته کانت علی دیته و من کانت علی دیته فانا دیته»؛ تقسیم الخواطر (الفوائد الحسان على الاعلام باشارات اهل الالهام)، ص 370.

[11]. کرمانى، اوحد الدین، دیوان رباعیات اوحد الدین کرمانى، ص 372، تهران، سروش، چاپ اول، 1366ش.

[12]. «بگو: اگر خدا را دوست می‌دارید، از من پیروى کنید! تا خدا [نیز] شما را دوست بدارد؛ و گناهانتان را ببخشد؛ و خداوند همواره آمرزنده مهربان است»؛ سوره آل عمران، آیه 31.

[13]. «خداوند به زودى گروهى را خواهد آورد که آنها را دوست می دارد و آنها نیز او را دوست می دارند»؛ مائده، 54.

[14]. ر.ک: آملى، سید حیدر، تفسیر المحیط الاعظم، ج ‏2، ص 429، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامى، چاپ سوم، 1422ق.

[15]. سوره عنکبوت، آیه 69.

عشق و اقسام آن

عشق و اقسام آن

مقدمه

عشق چیست؟ دانشمندان عشق را سه قسمت کردند: 1. عشق رمانتیک؛ یعنی وقتی که یک شخص، شخصی را (به طور غیر جنسی) بیش از هر کس دیگر دوست داشته باشد. 2. عشق شهوانی؛ یعنی وقتی که انسان نسبت به یک شخص علاقه شدید جنسی پیدا کند. 3. سرسپردگی؛ وقتی که انسان به جهت احساس وابستگی می‌خواهد با یک نفر بماند و خانواده تشکیل دهد، امثال این چنین عشقی را در آدم‌های مسن که سال‌ها است ازدواج کرده‌اند زیاد می‌بینیم. و آیا آن دو نوع اوّل عشق که ذکر شده صرفاً از طرف خدای سبحان امتحان هستند؟ از اقسام مختلف عشق کدام‌یک از نظر اسلام صحیح است؟

پاسخ اجمالی

فلاسفه و عارفان عشق را به اقسام گوناگون تقسیم کرده‌اند، اما در یک تقسیم‌بندی کلی گفته‌اند عشق بر دو قسم است:

عشق حقیقی، که همان عشق به خدا و صفات و افعال او است.

عشق مجازی، این عشق دامنه‌ی وسیعی دارد که می‌توان گفت: عشق مجازی منحصراً عشق انسان به انسان نیست، بلکه عشق ورزیدن به هرگونه معشوقی غیر از ذات احدیت(خدای متعال) مجاز نام دارد.

در این‌که عشق حکمش چیست؟ آنچه در این زمینه می‌توان گفت: این است که عشق اگر از نوع حقیقی و برخی از انواع مجازی آن؛ مانند عشق عقلانی و عشق روحانی باشد، نه تنها نکوهیده نیست، بلکه چه بسا از کمالات محسوب می‌شود. اما اگر از نوع حیوانی آن‌که پایین‌ترین نوع عشق است باشد، این نوع عشق هم اگر با عفاف و تقوا همراه باشد و از حریم عفت خارج نشود، بدون اشکال است.

این‌گونه عشق‌ها به سرعت می‌آید و به سرعت می‌رود، قابل اعتماد و توصیه نیست. فضیلت‌کش است. تنها با کمک عفاف، تقوا و تسلیم نشدن در برابر آن است که آدمی از آن سود می‌برد؛ یعنی در زمینۀ فراق و دست نارسی از یک طرف و پاکی و عفاف از طرف دیگر، سوز و گدازها، فشارها و سختی‌هایی که بر روح عاشق وارد می‌شود. آثار نیک و سودمندی به بار می‌آورد.

عرفا در همین زمینه است که می‌گویند: عشق مجازی تبدیل به عشق حقیقی؛ یعنی عشق به ذات احدیت می‌گردد و انسان می‌تواند از آن سود ببرد. علاوه بر این دارای آثار و فوایدی است؛ نظیر این‌که عشق به انسان نیرو و قدرت و چالاکی می‌بخشد، ترس را از وجود آدمی بیرون می‌کند و به انسان شجاعت و جسارت می‌بخشد. عشق، انسان بخیل را بخشنده می‌کند؛ عشق نفس را تکمیل می‌کند و استعدادهای حیرت‌انگیز باطنی را ظاهر می‌سازد؛ عشق تصفیه‌گر است و روح انسان را از ناخالصی‌ها پاک می‌کند.

بنابراین، عشق اگر از نوع حقیقی باشد قطعاً پسندیده است و نوع مجازی آن اگر همراه با عفاف و تقوا باشد، مورد نکوهش نیست.

پاسخ تفصیلی

واژۀ‌ی "عشق" در واژه‌نامه‌های عرفانی و فلسفی چنین تعریف شده است:

عشق، شوق مفرط و میل شدید به چیزی، به معنای فرط حب و دوستی، مشتق از "عشقه" است و آن گیاهی است که بر تنۀ هر درختی که پیچد، آن‌را خشک سازد و خود به طراوت خویش باقی بماند. پس هر عشقی بر هر تنی که بر آید، جز محبوب را خشک کند و محو گرداند و آن تن را ضعیف سازد و روح و دل را منور گرداند.[1]

عشق و محبت مهم‌ترین و یکی از عالی‌ترین حالات انسان عارف و از مبانی و اصول بسیار مهم عرفانی به شمار می‌رود. از دیدگاه عرفان، عشق از مواهب الهی و از داده‌های خداوندی است،[2] نه از دست‌آوردهای بشری، اگر چه مقدمات دست‌یابی به عشق می‌تواند تحصیلی باشد.

شیخ الرئیس، عشق را علت وجود همۀ موجودات برمی‌شمرد و معتقد است، عشق موهبتی است که اختصاص به انسان ندارد و همۀ موجودات به نحوی از آن برخوردارند.[3]

ملا صدرا، نیز عشق را حقیقتی ساری و جاری در کلیه‌ی موجودات می‌داند و معتقد است که هیچ موجودی نیست که از پرتو عشق بی‌بهره باشد.[4]

عارفان و فیلسوفان عشق را به اقسام مختلفی تقسیم کرده‌اند، اما در مجموع و در یک تقسیم‌بندی کلی عشق را به دو نوع می‌دانند:

الف) عشق حقیقی:

عشق حقیقی، که همان عشق به خدا و صفات و افعال او است. عشق ناب و حقیقی به خدا هنگامی عشق به آن اطلاق می‌شود که به طمع بهشت و یا ترس از دوزخ نباشد، بلکه عشق به صرف تصور جمال و کمال در حضرت خداوندی باشد. کمال عشق به خدا این است که تمام دل به او تعلق گیرد و جان از تمایل به تمام آنچه غیر خدا است پاک شود.

ب) عشق مجازی:

عشق مجازی دامنه‌ی وسیعی دارد که می‌توان گفت: عشق مجازی منحصراً عشق انسان به انسان نیست، بلکه عشق ورزیدن به هرگونه معشوقی غیر از ذات احدیت مجاز نام دارد. بنابراین، عشق مجازی تنوعی به انواع معشوق دارد. نظیر عشق انسان به مناظر طبیعی، عشق به زن و فرزند، به مال و سرمایه، زیبایی و جمال، شهرت و محبوبیت و... . پس عشق مجازی از انواع عشق انسانی است؛ یعنی عاشق همیشه انسان است، ولی معشوق در همه موارد لزوماً انسان نیست.

در این‌جا به اختصار برخی از اقسام عشق‌های مجازی را بیان می‌کنیم:

عشق عقلی(عقلانی):

عشق عقلی در اصطلاح فلاسفه، عشقی است که مبدأ آن توجه به ذات حق تعالی و مخصوص مقربان درگاه او است. عشق عقلی از سیر عقل کل در جوار نفس ناطقه در عالم ملکوت پدید می‌آید، از لوایح مشاهده جبروت. عشق عقلی، به کمال و حسن معنوی تعلق می‌گیرد(به اولیای حق و فضایل ایشان که متصل به عالم جبروت و فوق آن هستند). منشأ آن محبت به کمال مطلق و زیبایی صرف و تجلیات آن است که محل آن قلب و دل است، مربوط به اولیای حق و اهل معرفت و بی‌زوال است.[5]

عشق روحانی:

عشق روحانی، به مطلق زیبایی(اعم از صوری و ظاهری مربوط به دیدنی یا شنیدنی‌ها و ... تعلق می‌گیرد و منشأ آن محبت به کمال و زیبایی است که توأم با لذت عقلانی است. در این‌جا عاشق، معشوق را به جهت زیبایی و کمال او خواستار است، نه به جهت نفع خود. این نوع عشق نیز مربوط به خواص و افراد ویژه است.

عشق طبیعی نفسانی:

این عشق به زیبایی صورت و ظاهری محبوب (با قطع نظر از جهت شهوانی) و به جهت اعتدال و حسن تألیف و ترکیب زیبای آن تعلق می‌گیرد.

شیخ الرئیس می‌گوید: این عشق منحصر به انسان است و در حیوان یافت نمی‌شود، وی می‌گوید: میل نفس به زیبایی‌های ظاهری از جمله صورت نیکو، از دو جهت متفاوت قابل حصول است. یک: به نحو حیوانی. دو: به نحو عقلانی. شیخ الرئیس در عشق طبیعی عقلانی(نفسانی) می‌گوید: عاشق معشوق را به جهت صورت نیکو تنها به اعتبار عقلی به جهت موزون بودن و اعتدال نظام آن دوست می‌دارد، و این نحو عشق که خالی از شائبه‌ی حیوانیت است، وسیله‌ای برای رفعت و ترقی و زیادی درجه شمرده می‌شود.[6] منشأ این نوع عشق فطرت زیبایی دوستی انسان است و مربوط به قوه‌ی درک زیبایی نفس انسان و عاطفه است. در این نوع عشق، زیبایی ظاهری معشوق، مطلوب عاشق است.

نراقی در معراج السعادة می‌گوید: عشق و محبت حاصل نشود، مگر به سببی از اسباب و نظر به این‌که از برای آن [عشق و محبت] سبب‌های بسیار و مختلف است، پس عشق و محبت نیز به اقسام مختلف تقسم می‌شود: از نظر وی، یکی از اقسام محبت، محبت به صورت‌های جملیه است. وی می‌گوید: تصور نشود که دوستی صورت‌های جمیله فقط برای لذات جنسی قابل تصور است، بلکه ادراک نفس جمال و زیبایی به جهت ذات آن و بدون در نظر گرفتن مسائلی دیگر، لذتی است روحانی که به خودی خود محبوب است. و از این جهت است که انسان محبت به سبزه و آب روان دارد، نه به جهت این‌که سبزه را بخورد و آب را بیاشامد، یا به غیر از مجرد دیدن و تماشا حظ و بهره‌ای دیگر ببرد. وی می‌گوید: پیامبر(ص) هنگام دیدن آب و سبزه شکفتگی و نشاط به آن‌حضرت دست می‌داد. و هر طبع مستقیم و قلب سلیم از تماشای گل و غنچه و لاله و شکوفه و ... لذت می‌برد و آنها را دوست دارد، بلکه بسا غم‌های خود را به آن تسلی می‌دهد.[7]

عشق طبیعی حیوانی:

عشق حیوانی (وضیع) در مقابل عشق عفیف است که غرض عمده‌ی آن اطفای شهوت حیوانی است.[8] شیخ الرئیس درباره این نوع عشق می‌گوید: در این عشق که صورت نیکو را به جهت لذت حیوانی [جنسی] دوست داشته باشند، این عشق مضر به نفس ناطقه است؛ چرا که اقتضای نفس ناطقه پرداختن به کلیات است و شأن کلیات نیز ابدیت و فراگیری است؛ لذا چنین عشقی مستحق لوم و ملامت است.[9]

استاد مطهری نیز در مورد چنین عشقی می‌گوید: این‌گونه عشق‌ها به سرعت می‌آید و به سرعت می‌رود قابل اعتماد و توصیه نیست. فضیلت‌کش است. تنها با کمک عفاف، تقوا و تسلیم نشدن در برابر آن است که آدمی سود می‌برد؛[10] یعنی در زمینۀ فراق و دست نارسی از یک طرف و پاکی و عفاف از طرف دیگر، سوز و گدازها، فشارها و سختی‌هایی که بر روح عاشق وارد می‌شود. آثار نیک و سودمندی به بار می‌آورد.

در همین زمینه است که عرفا می‌گویند: عشق مجازی تبدیل به عشق حقیقی؛ یعنی عشق به ذات احدیت می‌گردد.[11]

عشق حیوانی، به انواع متلذات و اسباب لذت؛ نظیر مأکولات و منکوحات تعلق می‌گیرد. منشأ آن غرایز و میل‌های حیوانی است و مربوط به نفس اماره انسان است. در این عشق، عاشق معشوق را به جهت لذت و نفع خود می‌خواهد. در این‌که آیا این نوع از عشق حکمش چیست؟ فلاسفه در این مسئله اختلاف دارند که آیا این نوع عشق خوب و ممدوح است، یا زشت و ناپسند؟ چنان‌که بعضی آن‌را مذمت کرده و بعضی خوب دانستند.

ملا صدرا می‌گوید: این نوع عشق که نتیجه‌ی آن لذت بردن از زیبا رویان، و محبت مفرط نسبت به آنان است، در اکثر امم موجود است و از اوضاع الهی است که تابع مصالح و حکم خاصی است؛ و از این جهت نیکو و ممدوح است. این عشق‌ها اکثر منشأ صنایع ظریفه است. وی می‌گوید: عشق به زیبا رویان منشأ نکاح و زواج و بالاخره بقای نوع است.

بنابراین، عشق طبیعی حیوانی که پایین‌ترین درجه‌ی عشق است و غرض عمده‌ی آن اطفای شهوت حیوانی است، اگر چه از سوی برخی از عارفان و فیلسوفان ملامت شده است، اما اگر همراه با عفاف و تقوا باشد، انسان می‌تواند از آن سود برد، و اگر از حد شرعی تجاوز نکند می‌تواند سودمند باشد؛ چرا که به گفته‌ی ملا صدرا، منشأ نکاح و بقای نوع بشر و تولید نسل می‌شود.

ملا صدرا، می‌گوید: عشق یا حقیقی است و یا مجازی، عشق حقیقی محبت الله و صفات و افعال او است و عشق مجازی هم یا نفسانی است و یا حیوانی.

وی معتقد است، تمام موجودات عالم به عشق حقیقی عاشق حق‌اند و مشتاق لقای اویند و خداوند متعال در جبلت تمام موجودات عالم عشق خاصی را مرکوز کرده است.[1]

آثار عمومی عشق

البته عشق حقیقی آثار برکات بسیار عالی و شکوفی دارد که با آثار و فواید عشق‌های مجازی بسیار متفاوت است، اما برخی از آثار و ویژگی‌ها میان انواع عشق مشترک است؛ یعنی عشق، صرف نظر از این‌که از چه نوع باشد، حقیقی یا مجازی و مجازی هم چه مجازی نفسانی و چه مجازی حیوانی، و قطع نظر از این‌که معشوق چه و که باشد، یک دسته آثار و نتایجی دارد که میان همه انواع مذکور مشترک است. نظیر:

- ستاندن خودبینی و خود خواهی و غرور از انسان عاشق؛

- تولید نیرو، قدرت و چالاکی؛

- غفلت از عیوب معشوق و زیبا جلوه دادن آنها؛

- ستاندن ترس از وجود عاشق و شجاعت و جسارت بخشیدن به او؛

- ایجاد نیروی سخاوت و بخشندگی در انسان بخیل؛

- تکمیل نفس و بروز استعدادهای حیرت‌انگیز باطنی و درونی به وسیله عشق.

بنابر این، و با توجه به آنچه بیان شد، از مجموع سخنان عارفان و فیلسوفان در مسئله‌ی عشق به دست می‌آید، این است که عشق اگر از نوع حقیقی و برخی از انواع مجازی آن؛ مانند عشق عقلانی و عشق روحانی باشد، نه تنها نکوهیده نیست، بلکه چه بسا از کمالات محسوب می‌شود. اما اگر از نوع حیوانی آن، که پایین‌ترین نوع عشق است، باشد، این نوع عشق هم اگر با عفاف و تقوا باشد و از حریم حیا و عفت خارج نشود بدون اشکال است.

پا نوشته ها:

[1]. تهانوی، محمد اعلی بن علی، کشاف اصطلاحات الفنون، ج 2، ص 1012، بیروت، ناشرون، چاپ اول، 1996م؛ سجادی، سید جعفر، فرهنگ اصطلاحات و تعبیرات عرفانی، واژه‌ی «عشق»؛ همو، فرهنگ علوم عقلی، ص 357.

[2]. عطار نیشابوری، تذکرة الاولیاء، ص 328.

[3]. ابن سینا، الرسائل، ص 375.

[4]. صدرالمتألهین، الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الاربعة، ج 7، ص 149، بیروت، دار احیاء التراث، چاپ سوم، 1981م.

[5]. رحیمیان، سعید، حب و مقام محبت در حکمت و عرفان نظری، ص 152.

[6]. ابن سینا، رساله عشق، نقل از، حب و مقام محبت در حکمت و عرفان نظری، ص 139 و 140.

[7]. نراقی، ملا احمد، معراج السعادة، ص 713، قم، هجرت، چاپ ششم، 1378ش.

[8] سجادی، سید جعفر، فرهنگ علوم عقلی، ص 139 و 140.

[9]. رساله عشق، نقل از، حب و مقام محبت در حکمت و عرفان نظری، ص140 و 141.

[10]. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج 16، ص 251، تهران، صدرا.

[11]. همان.


[1] . سجادی، سید جعفر، مصطلحات فلسفی صدر الدین شیرازی، ص 153 – 155، تهران، نهضت زنان مسلمان، چاپ دوم، 1360ش.

«شریعت»، «طریقت» و «حقیقت»

اصطلاحات عرفانی:

«شریعت» «طریقت» و «حقیقت»

اصطلاحات عرفانی «شریعت»، «طریقت» و «حقیقت» به چه معنا است؟

اهل عرفان انسان را موجودى می‌دانند که با قدم سیر و سلوک به اصلى که از آن‌جا آمده است باز می‌گردد و دورى و فاصله با ذات حق از بین رفته و در بساط قرب، از خود فانى و به او باقى می‌گردد. بنابراین، سیر و سلوک عرفانى، پویا و متحرک است، (نه ساکن) و این حرکت و سیر، آغاز و پایان و مسیر و مراحلى دارد که باید پیموده شود؛ از این‌رو، رسیدن به "حقیقت" کمال انسانى و مقام قرب الاهى، با دست‌‏یابى به باطن "شریعت" که همان "طریقت" است، ممکن خواهد شد.

شریعت: از "شرع" به معناى "راه و روش" گرفته شده است. و در اصطلاح به معناى مجموعه‌ی تعالیم انسان‌ساز است که از طرف خداوند در اختیار بشر نهاده شد و از سوی انبیا و اوصیا(ع) تبیین گشت و تفصیل داده شد و به مرحله‌ی اجرا و عمل گذاشته شده است. به عبارت دیگر، شریعت مجموعه‌ی کتاب و سنت نبوى(‏ص) و امامان معصوم(‏ع) است که با تعلم و به کارگیرى آنها انسان به هدف نهایی‌اش می‌‏رسد.

طریقت: از "طریق" (راه) گرفته شده و به معناى "پیمودن راه" است. و در اصطلاح عرفان به معناى پیمودن مراتب انسانیت و طى منازل تعالى و ترقى و صعود به کمال نهایى، انسان است.

حقیقت: از ریشه‌ی "حق" به معناى "مطابق با واقع و خارج" است. و در اصطلاح به معناى کشف حقایق هستى و رسیدن به حق الیقین است. عمل به شریعت در واقع چیزى جز پیمودن مدارج کمال انسانى نیست و پیمودن مدارج کمال، سبب ارتقاى معارف و ایمان انسان می‌‏گردد و به تعبیر دیگر حقیقت، باطنِ طریقت و طریقت، باطنِ شریعت است.

پاسخ تفصیلی

از نظر عرفان و عرفاى اسلام، انسان سالک موجودى است که با قدم سیر و سلوک به اصل و جایگاهى که از آن‌جا آمده است، باز می‌‏گردد و با از بین رفتن دورى و فاصله‌‏ى با ذات حق، در بساط قرب الاهى از خود فانى شده و به او باقى می‌‏گردد: «یا ایها الانسان انّک کادح الى ربّک کدحاً فملاقیه»[1]؛ اى انسان، حقّاً که تو به سوى پروردگار خود به سختى در تلاشى، و او را ملاقات خواهى کرد.

رسیدن به "حقیقت" کمال انسان و مقام قرب الاهى با دست‌یابى به باطن "شریعت" که همان "طریقت" است، ممکن خواهد شد؛ از این‌رو، در کلمات اهل عرفان، با تعبیرات "شریعت" و "طریقت" و "حقیقت" مواجه می‌‏شویم.

عزیزالدین نسفى که از عرفاى نیمه‌ی دوم قرن هفتم بود، در کتاب الانسان الکامل می‌نویسد: "شریعت، گفتِ انبیاست و طریقت، کردِ انبیاست و حقیقت دیدِ انبیاست. سالک باید که اوّل از "علم شریعت" آنچه ما لابدّ است بیاموزد و یاد گیرد و آنگاه از "عمل طریقت"، آنچه ما لابدّ است، به جاى آورد تا از "انوار حقیقت" به قدر سعى و کوشش وى روى نماید.

هر که قبول می‌کند آنچه پیغمبر وى گفته است، از "اهل شریعت" است و هر که به جاى می‌‏آورد آنچه پیغمبر وى کرده است، از "اهل طریقت" است و هر که می‌‏بیند آنچه پیغمبر وى دیده است از "اهل حقیقت" است. آن طایفه که هر سه دارند، کاملانند و ایشانند که پیشواى خلایقند و آن طایفه که هیچ ندارند از این سه، ناقصانند و ایشانند که از بهایمند، «و در حقیقت بسیارى از جنیان و آدمیان را براى دوزخ آفریده‌‏ایم (چراکه) دل‌‏هایى دارند که با آن (حقایق را) دریافت نمی‌‏کنند و چشمانى دارند که با آنها نمی‌‏بینند و گوش‌‏هایى دارند که با آنها نمی‌شنوند. آنان همانند چهارپایان بلکه گمراه‏‌ترند.»[2].[3]

البته، در بخش شریعت، عرفاى اسلام سخنانى دارند که ممکن است بر ضد مقررات فقهى تلقى شود.[4]

سید حیدر آملى براى رفع توهم مغایرت و ضدیّت مراتب سه‌گانه‌ی شریعت، طریقت و حقیقت، به بیان این مراتب می‌‏پردازد و آنان را اسم‌‏هاى مترادفى می‌داند که بر یک واقعیت، صدق می‌کنند، ولى به اعتبارهاى مختلف و در واقع و نفس الامر آنان را بدون اختلاف می‌‏داند. وی در بخشى از سخنان خود چنین می‌‏گوید: "... و زمانى که محقق شد این مطلب، پس بدان‌که "شریعت"، اسم است که از براى راه‌‏هاى الاهى وضع شده است که مشتمل بر اصول و فروع آن راه‌‏ها و رخصت‌‏ها و عزیمت‌‏هاى آن و نیکو و نیکوترین آنها است. و "طریقت" عبارت است از گرفتن نیکوترین و با قوام‌‏ترین آنها، و هر مسلک و روشى که انسان به بهترین و نیکوترین و با قوام‌‏ترین و محتاط‌ترین آن‌را بپیماید، "طریقت" نامیده می‌شود، چه از جهت گفتار و چه از جهت افعال و چه از جهت صفت و حال. و اما "حقیقت" پس آن، اثبات چیزى است کشفاً یا عیاناً یا حالاً و وجداناً... و شهادت می‌‏دهد به همگى آن، قول نبى اکرم(ص)، به حارثه و آن این‌که فرمود: اى حارثه چگونه صبح کردى؟ حارثه گفت: صبح کردم در حالى که به حقیقت مؤمن می‌‏باشم..."[5].

وی در ادامه‌ی کلمات خود می‌گوید: "... پس ایمان او به غیب، حق است و "شریعت" و کشف و دریافت او بهشت و دوزخ و عرش را، "حقیقت" است و زهد او در دنیا و بیدارى او در شب‏‌ها و تشنگى او "طریقت" است...، و از این کشف، در مراتب ذکر شده، خبر داد خداى تعالى در کتاب خود به "کلاّ لو تعلمون علم الیقین لترون الحجیم ثم لترونها عین الیقین"[6]؛ یعنى نه چنان است، اگر بدانید به یقین هر آینه ببینید دوزخ را، پس هر آینه خواهید دید آن‌را به چشم یقین. و در آیه‌ی دیگر می‌‏فرماید: "و اِنّ هذا لهو حق الیقین"؛[7] و به درستى که این همان حق الیقین است. چون مرتبه‌‏ى اول که "علم الیقین" باشد، به منزله‌‏ى "شریعت" است، و مرتبه‌‏ى دوم که "عین الیقین" باشد به منزله‌‏ى "طریقت" است و مرتبه‌‏ى سوم که "حق الیقین" باشد به منزله‌‏ى "حقیقت" است... ."[8]

استاد مطهرى در مورد این سه واژه چنین بیان می‌‏دارد:

"یکى از موارد اختلاف مهم میان عرفا و غیر عرفا، خصوصاً فقها، نظریه‌ی خاص عرفا در باره‌ی شریعت و طریقت و حقیقت است.... فقها همین قدر می‌‏گویند: در زیر پرده‌ی شریعت (احکام و مقررات) یک سلسله مصالح نهفته است و آن مصالح به منزله‌ی علل و روح شریعت... است، اما عرفا معتقدند که مصالح و حقایقى که در تشریع احکام نفهته است، از نوع منازل و مراحلى است که انسان را به مقام قرب الاهى و وصول به حقیقت سوق می‌‏دهد. عرفا معتقدند که باطن شریعت "راه" است و آن‌را "طریقت" می‌‏خوانند و پایان این راه حقیقت است....؛ یعنى یکى ظاهر است و دیگرى باطن و سومى باطن باطن"[9].

به بیان دیگر، انسان چه بخواهد و چه نخواهد، در حال سیر و تحول است، حال اگر این سیر و تحول را با شرع منطبق نماید، با هر قدمى به سوى انسانیت و دست‌یابى به حقیقت نزدیک‌تر می‌شود، بلکه به همان اندازه انسان‌‏تر و کاشف حقیقت می‌‏گردد تا آن‌جا که به مقام "قرب الاهى" رسیده و خداگونه می‌‏شود و تمامى شک‌‏ها و شبهه‌‏ها از دلش پاک و تمامى نقایص و رذایل از صفحه‌‏ى وجودش محو گشته و خود آیینه‌ی خدانما می‌‏گردد و می‌‏تواند در این مسیر دست‌گیر دیگران شود. پس عمل به شریعت، طریقت است و ثمره و نتیجه‌‏ى طریقت، حقیقت است.

لکن چون کم و کیف اعمال انسان‌‏ها و نیت‌‏ها و ایمانشان متفاوت است، ثمربخشى این طریقت و دست‌یابى به حقیقت در افراد متفاوت است، به گونه‌‏اى که در برخى افراد چنان‌که باید و شاید نمودى ندارد و در انسان‌‏هاى کامل؛ مانند نبى ‏اکرم(ص) و امامان معصوم(‏ع) اوج آن تبلور می‌یابد.

از آن‌جا که خداوند متعال، حکیم است هیچ موجودى، از جمله انسان‌‏ها را بیهوده و بی‌‏هدف نیافریده است. هدف موجودات طبیعى با سیر جبرى آنها و کمال موجودات مجرد(فرشتگان و...) به طور دفعى با افاضه‏‌ى الاهى حاصل می‌‏شود، لکن چون انسان‌‏ها مختارند، تصمیم و اراده آنها نیز در وصول به هدف دخیل است. و هر قصد و تصمیمى براى انجام کار، نیازمند تشخیص اهداف و فواید و سرانجام و لوازم آن کار است و بدون شناخت، تصمیم و اراده و انجام کار میسّر نخواهد بود. لکن انسان نمی‌‏تواند بدون دست‌گیرى وحى، کمال خود و راه وصول به آن‌را شناسایى کند و شاهد این امر، اختلافات فاحشى است که در میان انسان‌‏هاى اندیشمند در این زمینه موجود است. این‌جا است که نیاز به دست‌گیرى خداوند از او، از طریق وحى و ارسال رسل و انزال کتب روشن می‌‏گردد. خداوند نیز چون حکیم است انسان را رها نکرده و با ارسال رسل و انزال کتب، راه هدایت به مقصد را به او نمایانده است. که اگر تابع عقل و فطرت سلیم خود باشد و مرعوب یا فریفته‌ی تبلیغات و رزق و برق‌‏هاى متاع دنیا نشود، به راحتى تسلیم اوامر و نواهى الاهى در تمامى ابعاد زندگیش می‌‏شود. این مجموعه‌‏ى تعالیم الهى و تبیین نبوى(‏ص) و تفاسیر اولیاى دین (ع) با عنوان "شریعت" شناخته می‌‏شوند. انسان عامل به شریعت بسان مسافرى به سوى خدا می‌‏ماند که محرک او از یک‌سو، و زاد و توشه‌ی او از سوى دیگر، همان تعالیم الاهى؛ یعنى شریعت است. هر چه انسان در این راستا پیش رود و بر عمل و ایمان به شریعت پایدار بماند، لحظه به لحظه به مقصد نزدیک و نزدیک‌تر می‌‏شود. ایمان و عمل کامل به شریعت، سیر در جاده‌ی انسانیت است، و این سیر خاص به "طریقت" موسوم است. این سفر، بر خلاف اغلب سیر و سفرها، خود نیز هدف و مقصد است؛ یعنى با هر گامى که در این‌راه به پیش می‌‏رود، با منظره‌‏اى جدید و جذاب روبرو می‌‏شود و تأثیر آن بر نفس او، سبب تحول و تکامل تدریجى او می‌‏گردد، به سخن دیگر، با هر گامى، با توجه به کیفیت و کمیت و سوابق آن، انسان به هدف خود رسیده است و با گام‌‏هاى بعدى این هدف؛ یعنى کشف حقایق و قرب الى الله را تعمیق بخشیده و توسعه می‌‏دهد، و این‌گونه به "حقیقت" می‌‏رسد.

استاد حسن زاده آملى در این زمینه می‌گوید: "... انسان موجودى است ابدى و بر اساس قرآن و عرفان و برهان، "علم" و "عمل" انسان سازند... غذاى جان می‌‏گردند، آن‌چنان‌که آب و نان غذاى بدن می‌‏شوند،... یعنى غذاى جسمانى سبب بقاى بدن و غذاى روحانى، سبب بقاى نفس ناطقه انسان است.... غذایى که طعمه‌ی جان می‌‏شود، اتحاد وجودى با نفس ناطقه که فراتر از طبیعت است پیدا می‌‏کند و براى همیشه باقى و برقرار می‌‏ماند. پس انسان روز و شب در "طریق" ساختن خویش براى "ابد" است.... انسان باید مراقب خود باشد. باید بفهمد و بداند تا راه رشد و صلاح را بپیماید.... خداى سبحان این صنعت شگفت؛ یعنى وجود آدمى را که بزرگ‌ترین صنعت در نظام هستى است آفرید. در کنار آن "کتابى" براى به کارگیرى و بهره‌‏ورى صحیح و نیز نگه‌دارى از آن قرار داده است.... ما در عرفان عملى دستور العملى جز "قرآن نداریم و روایات و ادعیه‌‏اى که از ]پیامبر (ص) و[ اهل‌بیت عصمت(‏ع) صادر شده همه رشته‌‏هایى هستند که از دریاى بی‌‏کران الاهى "قرآن کریم" منشعب می‌‏شوند."... در عرفان نظرى و عرفان عملى، گفتارى بالاتر و ارزش‌مندتر از گفتار پیغمبر خاتم(‏ص) و آل او (ع) پیدا نمی‌‏کنیم؛ آنچه را که یک فرد انسان در خوراک جان و روان خود براى "قرب الى الله" نیاز دارد، در قرآن و کلام معصومان(‏ع) نهفته است. "قرب" یعنى اتصاف به صفات ربوبى و تخلق به اخلاق ملکوتى؛ یعنى انسان در مسیر تکاملى خود، علماً و عملاً رشد پیدا کند و به جایى برسد که متصف به صفات ربوبى شود. البته مراتب محفوظ است "والذین اوتوا العلم درجات"[10]. عالی‌ترین مرتبه این است که یک انسان به فعلیت تامه‌‏اش برسد و انسان کامل شود ]لکن[ هر انسان به اندازه سعه‌ی وجودى خود و به مقدار قرار گرفتنش در مسیر کمال انسانى، اهل نجات خواهد بود.... انسان در عرفان عملى به جایى می‌‏رسد که چشم برزخیش باز می‌‏شود؛ یعنى انسان‌ها را مطابق سریره و ملکات آنها مشاهده می‌‏کند،... براى مردان بزرگ و اولیای حق قیامت در این دنیا قیام کرده است. همین‌طور پله پله بالا بروید تا می‌‏رسید به امام عارفان و متقین، امام موحدین، حضرت وصى، جناب امیرالمؤمنین على(ع) که می‌‏فرماید: "لو کشف الغطاء لما ازددت یقینا". دنیا و آخرت به آن صورتى که بر ما حجاب است، براى آن‌حضرت حجاب نیست"[11].

در پایان بخشى از سخنان عارف حقیقى امام خمینى را که بعد از بیان مقامات و نشئات انسان که همان نشأه‌‏ى آخرت و برزخ و دنیا باشد، به علوم مناسب هر نشأه براى انسان اشاره نموده، بیان می‌کنیم: "کلیه علوم نافعه منقسم می‌‏شود به این سه علم؛ یعنى علمى که راجع به کمالات عقلیه و وظایف روحیه، و علمى که راجع به اعمال قلبیه و وظایف آن است و علمى که راجع به اعمال قالبیه و نشئه‌ی ظاهره نفس است.... هر یک از این مراتب... به طورى به هم مرتبط است که آثار هر یک به دیگرى سرایت می‌‏کند، چه در جانب کمال یا طرف نقص. مثلاً اگر کسى قیام به وظایف عبادیه و مناسک ظاهریه، چنانچه باید و مطابق دستورات انبیا است، عمل نمود، از این قیام به وظایف عبودیت، تأثیراتى در قلب و روحش واقع می‌‏شود که خُلقش رو به نیکویى و عقایدش رو به کمال می‌‏گذارد و همین طور اگر کسى مواظب تهذیب خلق و تحسین باطن شد، در دو نشئه‌ی دیگر مؤثر شود، چنان‌که کمال ایمان و احکام عقاید تأثیر در دو مقام دیگر می‌‏نماید. بلکه تعبیر به "ارتباط" نیز از ضیق مجال و تنگى قافیه است، باید گفت: یک حقیقت داراى مظاهر و مجالى است."[12] و "در هر صورت، اى عزیز!... در هر درجه که هستى بکوش و اخلاص خود را زیادت کن و اوهام نفس و وساوس شیطان را از دل بیرون نما، البته نتیجه برایت حاصل می‌‏شود و راهى به "حقیقت" پیدا می‌‏کنى و "طریق هدایت" براى تو باز می‌‏شود و خداوند تبارک و تعالى از تو دستگیرى می‌‏فرماید"[13].[14]

منابع:

[1]. قرآن کریم، ترجمه، فولادوند، محمد مهدى.

[2]. نسفى، عزیزالدین بن محمد، انسان کامل، ص 3.

[3]. آملی، سید حیدر، جامع الاسرار و منبع الانوار، ترجمه‏، هاشمی علیا، سید جواد، ص 266 - 267.

[4]. مطهرى، مرتضى، آشنایى با علوم اسلامى، بخش عرفان، ص 80 - 82.

[5]. حسن زاده، حسن، در آسمان معرفت، ص 46 - 52.

[6]. موسوى امام خمینى، روح الله، شرح چهل حدیث، ص 386 – 387، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، چهل و چهارم، 1386ش.

. منابع براى مطالعه بیشتر:

- آملى، سید حیدر، جامع الاسرار و منبع الانوار، ترجمه‌‏، هاشمى علیا، سید جواد؛ محدث ارموى، میر جلال الدین، ره توشه‌ی رهروان، ص 159-172؛

- بهارى همدانى، محمد، تذکرة المتقین؛

- حسن زاده آملى، حسن، در آسمان معرفت، ص 46 – 52؛

- حسینى تهرانى، محمد حسین، توحید علمى و عینى؛

- حسینى تهرانى، محمد حسین، رساله‌ی لب اللباب، ص 159 – 172؛

- مطهرى، شهید مرتضى، آشنایى با علوم اسلامى (عرفان)، ص 80 - 82. 8؛

- موسوى خمینى، روح الله، شرح چهل حدیث، ص 387 - 388 ، 394؛

- نسفى، عزیزالدین، الانسان الکامل.


[1] . انشقاق، 6، قرآن کریم، ترجمه، فولادوند، محمد مهدى.

[2] . اعراف، 179، قرآن کریم، ترجمه، فولادوند، محمد مهدى.

[3] . نسفى، عزیزالدین بن محمد، انسان کامل، ص 3.

[4] . مطهرى، شهید مرتضى، آشنایى با علوم اسلامى، ص 82.

[5] . آملی، سید حیدر، جامع الاسرار و منبع الانوار، ترجمه‏، هاشمی علیا، سید جواد، ص 266 - 267.

[6] . تکاثر، 5 - 7.

[7] . واقعه، 95.

[8] . جامع الاسرار و منبع الانوار، ترجمه، ص 268 - 267.

[9] . مطهرى، شهید مرتضى، آشنایى با علوم اسلامى، بخش عرفان، ص 80 - 82.

[10] . مجادله، 11.

[11] . حسن زاده، حسن، در آسمان معرفت، ص 46 - 52.

[12] . موسوى خمینى، روح الله، شرح چهل حدیث، ص 386 – 387، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، چهل و چهارم، 1386ش.

[13] . همان، ص 394.

[14] . منابع براى مطالعه بیشتر: آملى، سید حیدر، جامع الاسرار و منبع الانوار، ترجمه‌‏، هاشمى علیا، سید جواد؛ محدث ارموى، میر جلال الدین، ره توشه‌ی رهروان، ص 159-172؛ بهارى همدانى، محمد، تذکرة المتقین؛ حسن زاده آملى، حسن، در آسمان معرفت، ص 46 – 52؛ حسینى تهرانى، محمد حسین، توحید علمى و عینى؛ حسینى تهرانى، محمد حسین، رساله‌ی لب اللباب، ص 159 – 172؛ مطهرى، شهید مرتضى، آشنایى با علوم اسلامى (عرفان)، ص 80 - 82. 8؛ موسوى خمینى، روح الله، شرح چهل حدیث، ص 387 - 388 ، 394؛ نسفى، عزیزالدین، الانسان الکامل.

معرفت و عبادت در عرفان اسلامی

معرفت و عبادت

فلسفه ی خلقت انسان در قرآن کریم، عبادت و بندگی خداوند به شمار آمده است.

وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ‌؛[1]

خداپرستی جز در سایه ی خداشناسی میسّر نیست.

آفرینش انسانها بر اساس فطرت توحیدی و با رهنمودهای وحی و انبیا و در سایه ادراکهای عقلی، انسان را به شناختِ آفریدگار هستی بخش رهنمون می شود. اگر بشر، ندای فطرت را بشنود و دعوت انبیا را گوش کند و بپذیرد و در زندگی عقل را راهنمای خویش قرار دهد، هم از «معرفت الهی» برخوردار می شود، هم از «محبت خداوند» و هم از «عبادت پروردگار».

خداپرستی، هدف خلقت است. معرفت خداوند، زمینه ساز پرستش اوست.

امام حسین (علیه السلام) فرمودند:

إنَّ الله جَلَّ ذِکرُهُ ما خَلَقَ العِبادَ اِلّا لِیَعرِفوهُ، فَاِذا عَرَفوهُ عَبَدوهُ؛[2]

خداوند متعال بندگان را نیافرید، مگر آنکه او را بشناسند. پس هرگاه خداوند را بشناسند، او را عبادت می کنند.

اگر بخواهیم بشریت، در بستر خداپرستی قرار گیرد و از رهگذر عبادت، به کمال بشری راه یابد، راهی جز افزودن معرفت او نسبت به خدای متعال و نعمتهایش و حکمت و تدبیر او در عالم و هدفداری خلقت نیست.

هر کس خداوند را بیشتر بشناسد، او را بیشتر می پرستد. این شناخت باید به مرحله ی قلبی و ایمانی برسد.

آن کس که تو را شناخت جان را چه کند؟

فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟

دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی

دیوانه تو هر دو جهان را چه کند؟[3]

آری؛ باید طعم شیرین محبت و معرفت خداوند را چشید، تا بتوان عارفانه و عاشقانه او را عبادت کرد.[4]

حدیث قدسی:

مَنْ طَلَبَنِی‌ وَجَدَنِی‌، وَمَنْ وَجَدَنِی‌ عَرَفَنِی‌، وَمَنْ عَرَفَنِی‌ أحَبَّنِی‌، وَمَنْ أَحَبَّنِی‌ عَشَقَنِی‌، وَمَنْ عَشِقَنِی‌ عَشِقْتُهُ، وَمَنْ عَشِقْتُهُ قَتَلْتُهُ، وَمَنْ قَتَلْتُهُ فَعَلَیَّ دِیَتُهُ، وَمَنْ عَلَیَّ دِیَتُهُ فَأَنَا دِیَتُهُ.[5]

آنکس که مرا طلب می کند می‌ یابد و آن‌ کس که مرا یافت، می شناسد و آن‌کس که مرا شناخت، دوستم می دارد و آن‌کس که دوستم داشت، به من عشق می ورزد ، آنکس که به من عشق ورزید، من نیز به او عشق می ورزم، آنکس را که به او عشق ورزیدم، می کشم و آن‌کس را که من بکشم، خونبهایش برمن واجب است و آن‌کس که خونبهایش بر من واجب است، پس خودم خونبهایش هستم.

کلمات کلیدی: اخلاق و تربیت، حدیث امام حسین علیه السلام، معرفت، عبادت، حدیث قدسی.


[1] . سوره الذاریات، آیه 56. و جنّ و انس را نیافریدم جز اینکه عبادتم کنند.

[2] . شیخ صدوق؛ علل الشرائع، ص 9.

[3] . مولوی، جلال الدین محمد، دیوان شمس، رباعیات، رباعی 491.

[4] . جواد محدثی؛ حکمت های حسینی (ترجمه و توضیح چهل حدیث از امام حسین علیه السلام)، آستان قدس رضوی، چاپ دوم (1390).

[5] . فیض کاشانی، ملا محسن، الحقائق فی محاسن الاخلاق، محقق: عقیلی‌، محسن، ص۳۶۶، قم، دار الکتاب الاسلامی، چاپ دوم، ۱۴۲۳ق.

چهل حدیث در باره نماز

چهل حدیث در باره نماز:

1. نماز، ستون دین است.

2. نماز آتش را خاموش مى کند.

3. نماز موجب قرب به ساحت مقدس الهى است.

4. نماز معراج هر مؤمن پاکی است.

5. نماز مانند آب جارى است که شبانه روز پنج بار خود را در آن شستشو مى کنید.

6. حضرت عیسى(علیه السلام) در هنگام تولد گفت: «خداوند سفارش کرده است که تا زنده ام نماز بخوانم و زکات بدهم».

7. اهمیّت نماز به قدرى است که منکر آن کافر به شمار مى آید. (البته به شرطى که بداند انکار نماز، به انکار پیغمبر برمى گردد).

8. نماز برترین اعمال انسان است.

9. نماز میزان سنجش سایر اعمال انسان است.

10. نماز ستون خیمه دین اسلام است.

11. نماز با ارزشترین عملى است که براى انسان قرار داده شده.

12. اوّلین سؤالى که در روز قیامت از انسان مى شود، نماز است.

13. اگر نماز قبول شد، باقى اعمال نیک انسان نیز قبول مى شود.

14. اگر نماز مردود شد، سایر اعمال نیک انسان هم رد مى شود.

15. خداوند بر عهده خود گرفته است که اگر کسى نماز را کامل به جا آورد او را وارد بهشت نماید.

16. یک نماز واجب از بیست حج و هر حج از یک اتاق طلا که تمام آن را در راه خدا صدقه دهند برتر است.

17. یک نماز واجب، برتر از هزار حج و هر حج از دنیا و آنچه در دنیا مى باشد برتر است.

18. امام صادق(علیه السلام) فرمود: «هیچ عمل خیرى برتر از نماز نیست».

19. نماز خدمت کردن به خدا است که روى زمین معادل ندارد.

20. رحمت خدا از بالاى آسمانها تا اعماق زمین بر نمازگزار فرو مى ریزد.

21. ملائکه در حال نماز اطراف نمازگزار حلقه شادى مى زنند.

22. ملائکه در حال نماز بود که به زکریاى پیغمبر بشارت فرزند دادند.

23. فرشتگان به نمازگزار مى گویند: اگر ارزش نماز را مى دانستى، هرگز نماز را رها نمى کردى.

24. وقتى روز قیامت شخص را براى حساب اعمال حاضر مى کنند ابتدا نماز او را مى سنجند اگر کامل بود به بقیه اعمال او رسیدگى مى شود و اگر کامل نبود او را در آتش دوزخ مى افکنند.

25. نماز جداکننده بین مسلمان و کافر است. (یعنى: در صورت خواندن نماز مسلمان و در صورت ترک نماز کافر است).

26. اگر کسى نماز را سبک و کوچک بشمارد عملش در حکم کافر است.

27. پیامبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) فرمود: «کسى که نماز را سبک بشمارد از من نیست».

28. پیامبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) فرمود: «هر کس نماز را ضایع کند، با قارون و هامان محشور مى شود».

29. پیامبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) فرمود: «هر کس نماز را ضایع کند، با منافقان وارد آتش مى شود».

30. پیامبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) فرمود: «کسى که نماز را سبک بشمارد شفاعت من به او نمى رسد».

31. شخصى در مسجد سجده نمازش را کامل بجا نیاورد، پیغمبر فرمود: «اگر تا آخر عمر نمازش این گونه باشد به دین من نمى میرد».

32. نماز آخرین سفارش انبیاى الهى بوده است.

33. امام جعفر صادق(علیه السلام) فرمود: «شفاعت ما به کسى که نماز را سبک بشمارد نمى رسد».

34. امام محمدباقر(علیه السلام) فرمود: «ما فرزندان خود را در پنج سالگى به نماز خواندن وادار مى کنیم، شما در هفت سالگى به نماز وادار کنید».

35. شخصى خدمت امام رضا(علیه السلام) عرض کرد: «فرزند من گاهى یک روز و گاهى دو روز نماز را ترک مى کند حضرت فرمود: چند ساله است. گفت: هشت ساله است. آن حضرت با تعجب فرمود: سبحان الله! هشت سال دارد و گاهى نماز را ترک مى کند؟!».

36. شخصى خدمت حضرت امام صادق(علیه السلام) عرض کرد: «در چند سالگى فرزندان خود را به نماز وادار کنیم حضرت فرمود: در شش یا هفت سالگى».

37. رسول گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) فرمود: «شیطان همیشه از نمازگزار مى ترسد، تا زمانى که در اوّل وقت نماز بخواند اما وقتى رعایت نماز اول وقت را نکند، شیطان بر او جرأت پیدا کرده و او را در گناهان بزرگ مى اندازد».

38. اگر کسى همیشه نمازش را در اوّل وقت بخواند، جناب عزرائیل علیه السلام در وقت مرگ شهادتین را به او تلقین مى کند.

39. على(علیه السلام) در مسجد بود، مردى وارد شد و ایستاد در حالى که نماز و سجده نماز را کامل انجام نمى داد، حضرت فرمود: اگر تا آخر عمرت این گونه نماز بخوانى به دین ابوالقاسم محمد(صلى الله علیه وآله) نمى میرى. و بعد فرمود: «اسرق الناس من سرق بصلاته; دزدترین مردم کسانى مى باشند که از نمازشان مى دزدند».

40. امام صادق(علیه السلام) فرمود: «پیرمردى را در روز قیامت پاى میزان حساب مى آوردند در حالى که پرونده او پر از گناه، و حسابش بسیار سنگین است، خداوند مى فرماید: چون این پیرمرد براى من نماز مى خوانده، من حیا مى کنم که او را به جهنم بفرستم».

بنابراین باید گفت: واى به حال بى نمازها، واى به حال بى نمازها، واى به حال بى نمازها.

این بود چهل حدیث که از سه کتاب معتبر (جواهر الکلام، عروة الوثقى و وسائل الشیعه بطور خلاصه و فشرده ترجمه و نقل شد).[1]

والحمد لله رب العالمین علی کل حال


[1] . سایت اطلاع رسانی حضرت آیت الله ناصر مکارم شیرازی.

ای نام تو بهترین سرآغاز / نظامی گنجوی

ای نام تو بهترین سرآغاز

نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۱ - به نام ایزد بخشاینده

ای نام تو بهترین سرآغاز[1]

بی‌نام تو نامه کی کنم باز

ای یاد تو مونس روانم جز نام تو نیست بر زبانم[2]

ای کارگشای هر چه هستند نام تو کلید هر چه بستند

ای هیچ خطی نگشته ز اوّل بی‌ حجّت نام تو مسجّل

ای هست کن اساس هستی کوته ز درت درازدستی

ای خطبه تو تبارک الله فیض تو همیشه بارک الله

ای هفت عروس نه عماری[3] بر درگه تو به پرده‌داری

ای هست نه بر طریق چونی دانای برونی و درونی

ای هرچه رمیده وارمیده در کن فیکون تو آفریده

ای واهب عقل و باعث جان با حکم تو هست و نیست یکسان

ای محرم عالم تحیر عالم ز تو هم تهی و هم پر

ای تو به صفات خویش موصوف ای نهی تو منکر امر معروف

ای امر تو را نفاذ مطلق وز امر تو کائنات مشتق

ای مقصد همت بلندان مقصود دل نیازمندان

ای سرمه کش بلند بینان در باز کن درون نشینان

ای بر ورق تو درس ایام ز آغاز رسیده تا به انجام

صاحب توئی آن دگر غلامند سلطان توئی آن دگر کدامند

راه تو به نور لایزالی از شرک و شریک هر دو خالی

در صنع تو کامد از عدد بیش عاجز شده عقل علت اندیش

ترتیب جهان چنانکه بایست کردی به مثابتی که شایست

بر ابلق صبح و ادهم شام حکم تو زد این طویله را بام

گر هفت گره به چرخ دادی هفتاد گره بدو گشادی

خاکستری ار ز خاک سودی صد آینه را بدان زدودی

بر هر ورقی که حرف راندی نقش همه در دو حرف خواندی

بی کوه ‌کنی ز کاف و نونی کردی تو سپهر بیستونی

هر جا که خزینه شگرفست قفلش به کلید این دو حرفست

حرفی به غلط رها نکردی یک نکته درو خطا نکردی

در عالم عالم آفریدن به زین نتوان رقم کشیدن

هر دم نه به حق دسترنجی بخشی به من خراب گنجی

گنج تو به بذل کم نیاید وز گنج کس این کرم نیاید

از قسمت بندگی و شاهی دولت تو دهی بهر که خواهی

از آتش ظلم و دود مظلوم احوال همه تراست معلوم

هم قصه نانموده دانی هم نامه نانوشته خوانی

عقل آبله پای و کوی تاریک وآنگاه رهی چو موی باریک

توفیق تو گر نه ره نماید این عقده به عقل کی گشاید

عقل از در تو بصر فروزد گر پای درون نهد بسوزد

ای عقل مرا کفایت از تو جستن ز من و هدایت از تو

من بی‌دل و راه بیمناکست چون راهنما توئی چه باکست

عاجز شدم از گرانی بار طاقت نه چگونه باشد این کار

می‌کوشم و در تنم توان نیست کازرم تو هست باک از آن نیست

گر لطف کنی و گر کنی قهر پیش تو یکی است نوش یا زهر

شک نیست در اینکه من اسیرم کز لطف زیم ز قهر میرم

یا شربت لطف دار پیشم یا قهر مکن به قهر خویشم

گر قهر سزای ماست آخر هم لطف برای ماست آخر

تا در نفسم عنایتی هست فتراک تو کی گذارم از دست

وآن دم که نفس به آخر آید هم خطبه نام تو سراید

وآن لحظه که مرگ را بسیجم هم نام تو در حنوط پیچم

چون گَرد شود وجود پستم هرجا که روم تو را پرستم

در عصمت اینچنین حصاری شیطان رجیم کیست باری

چون حرز توام حمایل آمود سرهنگی دیو کی کند سود

احرام گرفته‌ام به کویت لبیک زنان به جستجویت

احرام شکن بسی است زنهار ز احرام شکستنم نگهدار

من بی‌کس و رخنه‌ها نهانی هان ای کس بی‌کسان تو دانی

چون نیست به جز تو دستگیرم هست از کرم تو ناگزیرم

یک ذره ز کیمیای اخلاص گر بر مس من زنی شوم خاص

آنجا که دهی ز لطف یک تاب زر گردد خاک و دُر شود آب

من گر گهرم و گر سفالم پیرایه توست روی مالم

از عطر تو لافد آستینم گر عودم و گر درمنه اینم

پیش تو نه دین نه طاعت آرم افلاس تهی شفاعت آرم

تا غرق نشد سفینه در آب رحمت کن و دستگیر و دریاب

بردار مرا که اوفتادم وز مرکب جهل خود پیادم

هم تو به عنایت الهی آنجا قدمم رسان که خواهی

از ظلمت خود رهائیم ده با نور خود آشنائیم ده

تا چند مرا ز بیم و امید پروانه دهی به ماه و خورشید

تا کی به نیاز هر نوالم بر شاه و شبان کنی حوالم

از خوان تو با نعیم‌تر چیست وز حضرت تو کریم‌تر کیست

از خرمن خویش ده زکاتم مَنْویس به این و آن بَراتَم

تا مزرعه چو من خرابی آباد شود به خاک و آبی

خاکی ده از آستان خویشم وابی که دغل برد ز پیشم

روزی که مرا ز من ستانی ضایع مکن از من آنچه مانی

وآندم که مرا به من دهی باز یک سایه ز لطف بر من انداز

آن سایه نه کز چراغ دور است آن سایه که آن چراغ نوراست

تا با تو چو سایه نور گردم چون نور ز سایه دور گردم

با هر که نفس برآرم اینجا روزیش فروگذارم اینجا

دَرهای همه ز عهد خالیست اِلا دَرِ تو که لایزالیست

هر عهد که هست در حیاتست عهد از پس مرگ بی‌ثباتست

چون عهد تو هست جاودانی یعنی که به مرگ و زندگانی

چندانکه قرار عهد یابم از عهد تو روی برنتابم

بی‌ یاد توام نَفَس نیاید با یاد تو یاد کس نیاید

اول که نیافریده بودم وین تعبیه‌ها ندیده بودم

کیمُخت[4] اگر از ذمیم کردی باز از ذمیم ادیم[5] کردی

بر صورت من ز روی هستی آرایش آفرین تو بستی

واکنون که نشانه گاه جودم تا باز عدم شود وجودم

هرجا که نشاندیَم نشستم وآنجا که بَریَم زیر دستم

گردیده رهیت من در این راه گه بر سر تخت و گه بن چاه

گر پیر بوم و گر جوانم ره مختلف است و من همانم

از حال به حال اگر بگردم هم بر رق اولین نوردم

بی‌جاحتم آفریدی اول آخر نگذاریم معطل

گر مرگ رسد چرا هراسم کان راه به تُست می‌شناسم

این مرگ نه، باغ و بوستانست کو راه سرای دوستانست

تا چند کنم ز مرگ فریاد چون مرگ ازوست مرگ من باد

گر بنگرم آن چنان که رایست این مرگ نه مرگ نقل جایست

از خورد گهی[6] به خوابگاهی وز خوابگهی به بزم شاهی

خوابی که به بزم تُست راهش گردن نکشم ز خوابگاهش

چون شوق تو هست خانه خیزم خوش خُسبم و شادمانه خیزم

گر بنده نظامی از سر درد در نظم دعا دلیریی کرد

از بحر تو بینم ابر خیزش گر قطره برون دهد مریزش

گر صد لغت از زبان گشاید در هر لغتی تـــرا ستــــاید

هم در تو به صد هزار تشویر دارد رقم هــــــزار تقصیر

ور دم نزند چو تنگ حالان دانی که لغت زبان لالان

گر تن حبشی سرشته تُست ور خط خُتَنی نبشته تُست

گر هر چه نبشته‌ای بشوئی شویم دهن از زیاده گوئی

ور باز به داورم نشانی ای داور داوران تو دانی

زان پیش کاجل فرا رسد تنگ و ایام عنان ستاند از چنگ

ره باز ده از ره قبولم بر روضه تربت رسولم[7]


[1] . وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)

[2] . ای یاد تو مونس روانها جز نام تو نیست بر زبان ها

[3] . مراد از هفت عروس هفت سیاره میباشد:

1-ماه 2- تیر 3- ناهید 4- خورشید 5-بهرام 6-اورمزد 7- کیوان

عماری به معنی کجاوه یا تخت است.

پیشینیان را باور این بوده که این هفت سیاره را خداوند بر نه چرخ و فلک قرار داده که ماه بر چرخ نخست قرار دارد تیر بر چرخ دوم و به ترتیب،ناهید،خورشید،بهرام،اورمزد. کیوان که بر چرخ هفتم است و این چرخ ها بر فلک هشتم که ثابت است قرار دارد و همه اینها بر نهمین چرخ که فلک الافلاک یا عرش خوانده میشد. نظامی میگوید همه این سیاران هفت گانه و چرخ و فلک نه گانه به دستور تو هستند.

[4] . کیمخت. [ مُ ] (اِ) نوعی از پوست که به دباغت خاص پیرایند. فارسی است . (از منتهی الارب ). پوست کفل و ساغری اسب و خر است که به نوعی خاص دباغت کنند، و بعضی گویند کیمخت دانه هایی است که در آن پوست می باشد. (برهان ). چرمی است که از ساغری اسب و خر گیرند و دباغت کنند. (انجمن آرا) (آنندراج ). لغت‌نامه دهخدا

[5] . ادیم . [ اَ ] (ع اِ) چرم . || مطلق پوست دباغت داده . (غیاث اللغات ). چرم مهیا و ساخته :

بیاورد پس مشکهای ادیم بگسترد بر وی همه زر و سیم . فردوسی .|| پوستی که آنرا بودار گویند. (غیاث اللغات ). پوست خوشبوی که از یمن خیزد یعنی بلغار. پوست خوشبوی سرخ رنگ که بتابش سهیل رنگ گیرد و آنرا بلغار گویند و آن پوستی باشد خوشبوی و موج دار و رنگین ، گویند که از تابش ستاره سهیل آن رنگ بهم میرساند. (برهان قاطع). لغت‌نامه دهخدا

[6] . محل خوراک و مطبخ و خوردن

[7] . نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۱ - به نام ایزد بخشاینده.

مؤلفه‏ هاي عرفان ناب اسلامي‏

مؤلفه‏ هاي عرفان ناب اسلامي‏

عرفان اسلامي با مباني و مؤلفه‏ هاي اصیلی كه دارد و به بخشي از آنها اشاره خواهد شد، عرفان توحيد و ولايت و محبت است؛ عرفاني است كه در آن، بار امانت الهي، يعني ولايت مطلقه الهي را انسان عارف دردمند، به دوش مي‏ كشد. این مولفه های اصیل برای عرفان ناب اسلامی عبارتنداز:

1. خدا محوري‏

عرفان اصيل اسلامي، عرفاني "خدا محور " است؛ حال آيا "سلوك منهاي خدا " و عرفان خداگريزانه ممكن است؟

عرفان‏ هاي بدون خدا و سلوك منهاي حق سبحانه، گرفتاري نفساني و ابليسي مي‏ آورد و "انسان در تاريكي " خود را در "روشنايي " مي‏ بينيد!

بايد هوشيار بود كه ايمان به خدا، داراي دو ركن زير است:

1. باور قلبي پايدار. 2. عمل مؤمنانه1.

"ايمان " هم داراي مراتبي است؛ "يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا آمِنُوا "2 و "لِيَزْدادُوا إِيماناً مَعَ إِيمانِهِمْ "3 . ايمان عقلي- شهودي، ايمان ناب و خالص مي‏تواند مأمن و مصونيت‌بخش باشد؛ "الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إِيمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ "4. پس عرفان، نبايد سكولار و منهاي خدا باشد كه "سرابي " بيش نيست.

2. ولايت گرايي‏

سالك الي اللَّه در عرفان اصيل اسلامي، "اهل ولايت " است؛ يعني معرفت و محبت به انسان كامل معصوم و تعبد و التزام عملي به سنت و سيره و اولياي دين را نصب‌العين خويش قرار مي‏ دهد؛ زيرا انسان كامل، هم "صراط مستقيم " است كه قرآن كريم فرمود: "إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ عَلي‏ صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ "5.

امام صادق‏ عليه السلام در تفسير "اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ "6 ، فرمود: "و اللَّه نحن الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ "7.

امام سجاد عليه السلام نيز فرمود: "نحن ابواب اللَّه و نحن الصراط المستقيم "8.

سلوك، "صراط مستقيم " مي‏طلبد و تخلف‏پذير باشد و نه "اختلاف بردار " و اين هم خصوصاً بايد تبيين شود و هم مصداقا و در احاديث آمده كه انسان‌هاي كامل و مكمل، مصاديق عيني و حقيقي صراط مستقيم هستند و سلوك منهاي ولايت آنان معنا ندارد و نتيجه‌بخش نيست؛ چنان كه در تفسير آيه "ثُمَّ اهْتَدي‏ "9 از امام زين العابدين، امام محمدباقر و امام صادق‏ عليهما السلام چنين آمده است: "ثم اهتدن، الي ولايتنا اهل البيت، فواللَّه او ان رجلا عبداللَّه عمرا، ما بين الركن و المقام، ثم مات و لم يجئي بولايتنا لاكبر اللَّه في النار علي وجهه "10.

3. نياز به استاد

به تعبير استاد مطهري، سالك براي رسيدن به "توحيد "، بايد مراحل و منازل را طي كند و در طي مراحل و مقامات كه با واردات قلبي همراه است، محتاج "پير "، "راهنما "، "مرغ سليمان " و "خضر طريق " يا انسان كامل است كه او را مراقبت نمايد و از راه و رسم منزل‏ها، آگاهش كند11.

در "عرفان عملي "، پس از طرح ضرورت استاد سلوكي، از شرايط مريد و مراد و شاگرد و استاد گفته‏اند؛ مثلا در شرايط استاد چنين گفته ‏اند:

1. جامع باشد.

2. به مقام فنا رسيده باشد.

3. صاحب‌نظر و داراي ولايت باطني باشد.

4. اسلام شناس كامل باشد.

حال با توجه به ويژگي‌هاي علمي و عملي ياد شده، آيا بهتر نيست كه انسان سالك در پرتو انسان كامل معصوم كه سنت و سيره ‏اش حضور دارد، سلوك نمايد و از جاده حق و مستقيم "ولايت گرايي "، خارج نشود و به دنبال استاداني برود كه ويژگي‏ هاي ياد شده را داشته، غرق در ولايت باشند؛ مجتهد، مجاهد و صاحب ولايت باشند.

با توجه به نكات ياد شده است كه بزرگان فرموده ‏اند: "اگر انسان عمري را در پيدا كردن استاد كامل صرف كند، جا دارد ".12 همچنين فرمودند: "كسي كه به استاد رسيد، نصف راه را طي كرده است "13.

4. شريعت گرايي‏

شريعت در اين جا به معناي مجموعه بايد و نبايدها يا احكام فقهي اسلام است كه در وجوب، حرمت، اباحه، استحباب و كراهت، ظهور يافته‌اند؛ چنان كه گفته‏ اند: "شرع از ماده شَرَعَ (بر وزن زرع) و در اصل، به معناي "راه روشن " است و راه ورود به نهرها را نيز "شريعه " مي‏ گويند؛ سپس اين كلمه در مورد اديان الهي و شرايع آسماني نیز به كار رفته است؛ زيرا راه روشن سلوك و سعادت در آن است و طريق وصول به آب حيات و زندگي حقيقي، معقول و سازنده است؛ پس شريعت هرگاه در مورد آيين حق به كار برود، به خاطر آن است كه انسان را به سرچشمه وحي و رضايت الهي و سعادت جاودان كه همانند آب حيات است، مي‏ رساند14.

"سلوك عرفان "، بدون التزام عملي به شريعت، يعني واجب و حرام، نتيجه‌بخش نيست و شريعت‌گروي براي همه اصحاب سير و سلوك - چه سالكان مجذوب و چه مجذوبان سالك - در همه شرائط روحي و معنوي مطرح و با توجه به ساحت‏ها و لايه‏هاي گوناگوني كه دارد، قابل اجرا و كارآمد است. عرفان منهاي شريعت، نه ممكن و نه سودمند است؛ "سقوط تكليف " نه تنها در هيچ مرتبه‏اي از مراتب و هيچ منزلي از منازل معنوي، اعتبار ندارد بلكه تكليف، بيشتر و وظايف، دشوارتر مي‏شود و به تعبيري سلوك با انجام واجب و ترك حرام، شروع و هر چه جلوتر مي‏رود، انجام مستحبات و ترك مكروهات و مباحات نيز بر آن اضافه شده، به گونه‏اي كه اهل معرفت خاص، به مرتبه‏ اي مي‏ رسند كه تنها دو وظيفه شرعي، يعني "واجب و حرام " را مي‏ شناسند؛ يعني "مستحب " را بر خود واجب و مباح و مكروه را حرام مي‏ دانند؛ تا رابطه آنها با خدا عميق‏ تر و نيل به مقامات معنوي و فتوحات غيبي، دسترس‌پذيرتر و شفاف‏ تر گردد كه به تعبير علامه طباطبايي، "افراد هر چه به خداوند تقرب بيشتري داشته باشند، تكاليف سنگين‏ تري است كه حسنات الابرار، سيئات المقربين "15.

عرفان منهاي شريعت، عرفان منهاي عرفان است و ضلالت و فساد و نهايتش نيز ندامت و پشيماني است. علي‏ عليه السلام فرمود: "الا و ان شرائع الدين واحده وسبله قاصده فمن اخذبها لحق و غنم و من وقف عنها ضل و ندم "16.

استاد جوادي آملي مي‌فرمايند: "البته اگر عارفان در سير و سلوك، تابع شريعت و ولايت اهل بيت‏ عليهم السلام باشند و راه صحيح را طي كنند. گوشه‏ اي از علم شهودي انبياء و اوليا به آنها مي ‏رسد17 و در جاي ديگر فرمود: "معلوم مي‏ شود اگر تهذيب و تزكيه، برخلاف مسير شرع باشد، چنين رياضتي باطل است؛ يعني سير و سلوك جز با انجام واجبات و مستحبات از يك سو و ترك محرمات و مكروهات، از سوي ديگر، قابل قبول نيست و بازدهي ندارد... "18 وي در تفسير آيه "وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّي يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ "19 نوشته ‏است: يقين در آيه "وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّي يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ "، همان يقين معرفتي است و اگر به مرگ تفسير شده، از باب جري و تطبيق است؛ نه تفسير مفهوم يقين و حتي "غايت " نيست؛ تا گفته شود كه وصول به يقين، غايت عبادت است؛ پس عبادت كن تا به يقين برسي و با دست‌يابي به يقين، مي‏تواني عبادت را رها كني؛ هرگز، بلكه مراد آن است كه يكي از منافع عبادت، يقين است و رسيدن به يقين، جز از راه عبادت و بندگي، ميسور نيست.20

علامه طباطبايي(رحمه الله) نيز پندار برخي را كه در تفسير آيه مي‏ گويند: رهايي از عبادت، پس از وصول به يقين دست مي‏دهد، نقد و نفي كرده ‏اند.21

5. عقل‌گرايي و خرد ورزي‏

عرفان اسلامي براي عقل و خرد، اصالت و اهميت قائل است و برهان و عرفان را مانعه الجمع ندانسته است و به بهانه "شهود "، از "فهم " و به بهانه عرفان، از برهان و استدلال، گريزان نيست.

استاد مطهري مي‌گويد: "در اسلام، اصالت با عقل و معرفت عقلي است كه به واسطه آن و با چنين كليدي، انسان به دامان معرفت شهودي و معارف قلبي وارد مي‏شود "22.

به هر تقدير، عرفان، عقل را از كار نمي‏ اندازد و از مصدر تشخيص، عزل نمي‏ كند؛ بلكه آن را شكوفا نموده، به مراحل بالاتر و مراتب والاتر، دعوت مي‏ كند و معرفت شهودي - سلوكي، در طول معرفت عقلي و برهاني است و نه در عرض آن و كافي است اندكي به آيات ذيل و تفسيرهاي آنها توجه نمائيم:

الف) "وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُجادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ لا هُدي وَ لا كِتابٍ مُنِيرٍ "23.

ب) "لا تَعْلَمُونَ شَيْئاً وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَه لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ "24.

ج) "إِنَّ فِي ذلِكَ لَذِكْري‏ لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَي السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِيدٌ "25.

استاد شهيد مطهري مي‌گويد: "به نظر ما، سخن از ترجيح آن راه بر اين راه، بيهوده است؛ هر يك از اين دو راه، مكمل ديگري است و به هر حال، عارف، منكر ارزش راه استدلال نيست ".26 پس در معرفت‏شناسي جامع قرآني و حديثي، جايگاه هر كدام از "عقل و دل " و برهان و عرفان، معلوم و حضور يكي، عامل غيبت ديگري نيست. استاد مطهري مي‌گويد: "از كانون دل، حرارت و حركت بر مي‏خيزد و از كانون عقل، هدايت و روشنايي... ".27 البته در اين كه ميان اهل تصوف و عرفان، نسبت به عقل افراط شده و عقل را تحقير كرده‏اند، ترديدي نيست؛ امّا مقام عشق، بالاتر از مقام عقل است و ضديتي با هم ندارند و عقل خالص با شهود ناب، قابل اجتماع هستند.28 بنابراين، چنين نتيجه مي‌گيريم:

الف) عقل و خرد، داراي ارزش معرفتي و شرط لازم ورود به عرفان و سلوك عرفاني است.

ب) عقل سليم، معيار سنجش مكاشفات و مشاهدات عرفاني است و در طول هم‏ هستند و نه در عرض هم.

ج) عقل، استعلاء يافته و برين، خود ره‌آورد شهود عرفاني و دوران پختگي "عرفان عملي " است.

6. رياضت معقول، مشروع و معتدل‏

در عرفان عملي اسلام، "رياضت "، نقش مهم و سرنوشت‌سازي دارد؛ تا درون انسان، نوراني و پاك گردد و "رياضت " در مراتب و مراحل سلوكي، بار معنايي و معرفتي خاصي دارد.

"رياضت سلوكي "، حداقل بايد سه ويژگي كلي و كلان داشته باشد كه عبارتند از:

الف) عقلاني بودن. ب) شرعي بودن. ج) معتدل بودن.

امام علي‏عليه السلام فرمود: "هي نفسي اروضها بالتقوي "29 ؛ "آن نفس من است كه با تقوا، آن را رياضت مي‏دهم ".

در قرآن كريم، بهترين تعريف از رياضت "معقول و معتدل " آمده است؛ "و اما كسي كه از ايستادن در برابر پروردگارش هراسيد و نفس خود را از هوس باز داشت... پس جايگاه او، همان بهشت است ".30

وجود داستان‏هاي عبرت‌انگيزي در صدر اسلام، مانند داستان عثمان بن مظعون، عبداللَّه بن عمرو و سخن پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله در نقد و ستيز با زهد افراطي، مي‏تواند تحمل تفسير درستي از رياضت و زهدگرايي باشد به تعبير استاد مطهري، "زهد براي آدمي،تمرين است؛ اما تمرين روح و روح با زهد ورزش مي‏يابد و تعلقات اضافي را مي‌ريزد و سبك‌بال و سبك‌بار مي‏گردد و در ميدان فضايل، سبك به پرواز در مي‏آيد ".31 اينك به چند روايت پيرامون زهد توجه كنيد:

1. امام علي‏ عليه السلام فرمود: "اي مردم! زهد، كوتاه كردن آرزوست ".32

2. "تمام زهد در دو كلمه قرآن آمده است؛ "بر آن چه از دستتان رفته، اندوهگين نشويد و به آن چه به دست آورده ‏ايد، سرخوش نباشيد ".33

3. امام صادق‏ عليه السلام فرمود: "زاهد در دنيا كسي است كه حلال دنيا را از ترس حسابرسي آن كنار بگذارد و حرام دنيا را از ترس عذاب آن كنار بگذارد ".34

4. معناي زهد را مي‏توان از برخورد قاطع امام علي‏ عليه السلام با جريان "عاصم بن قاسم " فهميد. هنگامي كه او ترك دنيا كرده، اهل و عيال را رها كرد و نفقه زندگي او و عيال او را برادرش "علاء بن زياد " مي‏ داد، حضرت او را نكوهش كرد و براي شبهه‏ زدايي و دادن روش و معيار صحيح براي هميشه تاريخ، فرمود: "واي بر تو! من مانند تو نيستم. همانا خداوند متعال، بر امامان عادل، مقدر كرده كه در حد ضعيف‏ ترين مردم، بر خود سخت بگيرند ".35

پس در رياضت و زهد ناب اسلامي، نكات ذيل قابل تأمل و راه‌گشا خواهند بود:

الف) زهدورزي و عدم وابستگي به دنيا، با بهره‏ مندي به قدر كفاف و نياز، منافات ندارد.

ب) سرچشمه رياضت اسلامي، "شريعت " است كه رياضت معتدل، معقول و مقبول را در يك هندسه سلوكي تعريف شده، ارائه مي‏دهد.

ج) سنت و سيره انسان كامل معصوم، الگوهاي جامع و كاملي، براي رياضت و زهدگرايي است.

د) رياضت و زهد، به معناي ترك وظايف فردي، خانوادگي و اجتماعي نيست.

ه) زهدورزي، بايد آثاري چون وظيفه‌گرايي، معنويت و نورانيت دروني، جهاد و مبارزه با انحراف‏ ها و تحريف‏ ها، كرامت نفس و فروتني داشته باشد.36

7. عبوديت محور

عرفان اسلامي در بعد علمي و عيني، عرفاني است كه از رهگذر بندگي و عبوديت شكل مي‌گيرد و سير و سلوك، نه براي رسيدن به كشف، كرامات، شطح و غيب‏گويي، پيدا كردن موقعيت اجتماعي و مريدپروري نيست؛ بلكه تنها و تنها براي بندگي خدا خواهد بود.

قرآن كريم با آيه "رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَه وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ "37، منطق و معياري را ارائه كرده كه با جهان‌بيني محدود صوفيانه و تفكر خلوت‌گرايانه و بينش درون‌گرايانه محض، سازگار نيست و عرفان را با انگيزه الهي داشتن و براي خدا عمل كردن در خلوت و جلوت و در هنگام عبادت و تجارت، تأييد مي‏كند.

از ديدگاه عرفان اسلامي، بندگي خدا، در همه ساحت‏هاي زندگي ديده مي‏شود؛ يعني خوردن، آشاميدن، مهرورزي، به زن و فرزند و تأمين معيشت و نفقه آنها، تحصيل علم و توليد انديشه، سياست‏ورزي و عدالت‏گستري و...، همه مشمول حكم عبادت مي‏باشند.

8. اجتماعی و سياسي‏

با توجه به مطالب پيش درباره زهد، رياضت و عبوديت در عرفان اسلامي، حاصل مي‏ شود كه عرفان عملي اسلام، نه تنها با سياست‌ورزي در تضاد و چالش نيست، بلكه سياست در دل عرفان قرآني و ولايي نهفته و عرفان به سياست نيز جهت خدايي و الهي مي ‏دهد و رهبري جامعه، در حقيقت سامان‌دهي و نظام‌ بخشي امت، در راستاي اهداف عالي الهي است.

علامه جعفري مي‌گويد: "رهبر يك جامعه، بزرگ‏ترين وسيله رسيدن به حيات معقول و زندگي هدف‌دار تكاملي جامعه است؛ لذا خود بايد در عالي‏ترين حد ممكن، از حيات معقول و زندگي هدف‌دار تكاملي كه بر مبناي "عرفان مثبت اسلامي " استوار شده است، برخوردار باشد ".38

امام خميني خطاب به فرزندش، مرحوم احمدآقا فرمود: "پسرم! نه گوشه‏ گيري صوفيانه دليل پيوستن به حق است و نه ورود به جامعه و تشكيل حكومت، گسستن از حق است؛ ميزان در اعمال، انگيزه‏ هاي آنهاست. چه بسا عابد و زاهدي كه گرفتار دام ابليس است و آن دام‌گستر، با آن چه متناسب او است، چون خودبيني و خودخواهي و غرور و عجب و بزرگ‌بيني و تحقير خلق اللَّه و شرك خفي و امثال آنها، او را از حق دور و به شرك مي‏ كشاند و چه بسا متصدي امور حكومت كه با انگيزه الهي، به معدن قرب حق نايل مي‌شود ".39

استاد شهيد مطهري مي‌گويد: "عرفان، هيچ وقت در نهايت امر، سر از خدمت به خلق در نمي‏آورد؛ در وسط راه و بلكه در مقدمه راه، سر از خدمت به خلق در مي‏آورد. خدمت به خلق در عرفان هست و بايد هم باشد؛ ولي خدمت به خلق، نهايت راه نيست. خدمت به خلق، مقدمه‏اي از مقدمات عرفان است ".40

9. ذكر و ياد خدا

بحث ذكر، از بحث‏هاي دامنه‌دار و مهم عرفان عملي است. ذكر، نقطه آغازين سلوك و حركت عرفاني است و در همه مراحل و مقامات نيز حضور جدي و سرنوشت‏ سازي دارد. با ذكر، انسان از ماده به معنا و از مُلك به ملكوت و از فرش به عرش، هجرت مي‏كند و ذكر در واقع، از قيد خودپرستي و انانيت به در آمدن است و در همه حال، ياد خدا بودن است.

ذكر داراي اقسامي است كه عبارتند از: ذكر قلبي و ذكر عملي.

ذكر عملي از همه مهم ‏تر است؛ زيرا دوري از گناه و لغزش و روي آوردن به تعبد و تدين و عمل مبتني بر شريعت است و ذكر، حالتي نفساني و كيفيتي دروني است كه معارف را از گزند خطا و لغزش و دل را از فراموشي خدا باز مي‏ دارد و ذكر خدا، زمان و مكان نمي ‏شناسد و حد خاصي ندارد. در قرآن آمده است:

1. "يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثِيراً "41.

2. "الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلي‏ جُنُوبِهِمْ... "42.

3. "وَ اذْكُرْ رَبَّكَ فِي نَفْسِكَ تَضَرُّعاً وَ خِيفَه "43.

در حديثي امام صادق‏ عليه السلام خطاب به ابي عبيده آمده است: "درباره ذكر بسيار خداوند، منظور "سبحان اللَّه والحمدللَّه ولا اله الا اللَّه واللَّه اكبر " نيست؛ اگر چه اين هم از آن است؛ اما منظورم ياد خدا درباره چيزي است كه حلال يا حرام كرده است. پس اگر طاعت خدا بود، به آن عمل كند و اگر نافرماني خدا بود، آن را ترك كند ".44

10. عشق و محبت‏

عرفان و عشق، سرنوشتي همراه داشته، به گونه‏ اي كه جدايي ناپذيرند و نام يكي، نام ديگري را تداعي مي‏ كند. خداي سبحان از باب حب به ذات، تجلي كرد و اين همه عوالم پيدا و پنهان را آفريد و همه هستي نيز عاشق و شيداي او هستند.

امام علي‏ عليه السلام مي‏ فرمايد: "خدايا! از تو خواهانم كه قلبم را از محبت خودت لبريز گرداني ".45

قرآن مجيد، هندسه محبت خدا را چنين ترسيم مي‏ كند: "اگر [به راستي‏] خدا را دوست مي‏ داريد، مرا پيروي كنيد؛ خدا شما را دوست مي‏ دارد "46 و پس از آن، دوستي عترت طاهره پيامبر اكرم، معيار اساسي است؛ "قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّه فِي الْقُرْبي‏ ".47

ناگفته نماند كه عشق، تعريف نابردار و تفسير ناشدني است؛ زيرا از جنس چشيدني‏هاست و نه شنيدني‏ها كه با فناي عاشق در معشوق، درك كردني و شناخته شدني است؛ "الَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ ".48

نتيجه ‏گيري‏

عرفان اسلامي با مباني و مؤلفه‏ هايي كه دارد و به بخشي از آنها اشاره شد، عرفان توحيد و ولايت است؛ عرفاني است كه در آن، بار امانت الهي، يعني ولايت مطلقه الهيه49 را انسان عارف دردمند، به دوش مي‏كشد و در فرجام كار نيز از اين نعيم الهي، پرسش مي‏شود؛ "ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ ".50

معرفت نفس در عرفان اصيل قرآني، طريقت داشته، نه موضوعيت؛ "و تكون النفس طريقا سلوكا و اللَّه سبحانه هوالغايه التي يسلك اليها و ان الي ربك المنتهي ".51

مراقبت و محاسبه نفس، در يك رياضت مبتني بر شريعت محمدي است كه انسان عاشق كمال و وصال را به توحيد ناب و لقاي رب مي‏رساند كه مبناي آن، ايمان و عمل صالح مي‏باشد.

عرفان اصيل اسلامي، خداگرايي و خداباوري و خداجو شدن است و رنگ و بوي رحماني يافتن كه بر اثر تقواي الهي، رزق معنوي انسان مي‏شود و علم لدني و افاضي و رحمت خاصه الهي، شامل حال او مي‏گردد.64 و مقامات عارفان راستين و اولياي حقيقي، به دليل فناي فعلي، صفاتي و ذاتي آنها در خدا، براي ما دور افتادگان وادي حيرت و ضلالت و واماندگان كوي سرگشتگي و طبيعت، ميسور نيست.52

پي‌نوشت:

1. ر.ك: مطهري، حكمت‏ ها و اندرزها، ج 1، ص 47-50.

2. نساء، آيه 136.

3. فتح، آيه 4 .

4. انعام، آيه 122.

5. يس، آيه 3 و 4.

6. حمد، آيه 6.

7. نور الثقلين، ج 1، ص 21.

8. همان، ص 22.

9. طه، آيه 81.

10. طبرسي، مجمع البيان، ج 7، ص 35؛ طباطبايي، الميزان، ج 14، ص 199.

11. ر.ك: مطهري، مجموعه آثار، ج 23، ص 27-36.

12. حسن زاه آملي، در آسمان معرفت، ص 26.

13. سيدمحمدحسين تهراني، رساله سير و سلوك منسوب به بحر العلوم، ص 115-116.

14. ر.ك: مكارم شيرازي، تفسير نمونه، ج 21، ص 268؛ تفسيرالميزان، ج 5، ص 574 و ج 18، ص 252.

15. رساله الولايه، ص 17-20.

16. نهج البلاغه، خطبه 12.

17. جوادي آملي، دين ‏شناسي، ص 268.

18. تفسير موضوعي قرآن مجيد، ج 11، ص 295.

19. حجر، آيه 99.

20. دين ‏شناسي، ص 70-69 (با اندكي تصرف)؛ تفسير موضوعي قرآن مجيد، ج 11، ص 138-137.

21. ر.ك: تفسير الميزان، ج 8، ص 288-289.

22. ر.ك: مجموعه آثار، ج 4، ص 960-961؛ ج 21، ص 484-485؛ ج 23، ص 184-186.

23. حج، آيه 8-9.

24. نحل، آيه 78.

25. ق، آيه 37.

26. مجموعه آثار، ج 6.

27. مجموعه آثار، ج 23، ص 771-772.

28. ر.ك: مطهري، مجموعه آثار، ج 22، ص 214.

29. نهج البلاغه، نامه 45.

30. نازعات، آيه 40 و 41.

31. مجموعه آثار، ج 16، ص 541-539.

32. نهج البلاغه، خطبه 79.

33. حديد، آيه 23.

34. نهج البلاغه، خطبه 439.

35. جامع السعادت، ج 2، ص 52.

36. نهج البلاغه، خ 209؛ كليني، اصول كافي، ج 1، ص 401.

37. ر.ك: مطهري، مجموعه آثار، ج 23 ؛ ناظم زاده قمي، علي‏ عليه السلام در آينه عرفان، ص 281-328 ؛ تفسير موضوعي قرآن مجيد، ج 1، ص 171-190.

38. نور، آيه 37.

39. عرفان اسلامي، ص 102 و 108.

40. نامه‏ هاي عرفاني، ص 119-120.

41. م.ل، ج 23، ص 389.

42. احزاب، آيه 41.

43. آل عمران، آيه 191.

44. اعراف، آيه 200.

45. شيخ حر عاملي، وسائل الشيعه، ج 11، ص 200.

46. همان.

47. آل عمران، آيه 31.

48. شوري، آيه 23.

49. بقره، آيه 165.

50. تفسيرالميزان، ج 16، ص 342.

51. تكاثر، آيه 8 ؛ ر.ك: علامه تهراني، مهرتابان، ص 219.

52. الميزان في التفسير القرآن، ج 17، ص 193-194.

نقل از: وبلاگ دولت جاودان

مراتب حیله های شیطان

بسم الله الرحمن الرحیم

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

برداشتی از حیات طیبه در آیه 97 سوره نحل:

مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَىٰ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً وَلَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ.

مراتب حیله های شیطان

برای انحراف سرمایه وجودی انسان از حیات طیبه الهی

1- پوچی(بی هدفی جهان و زندگی آدمی)

2- بی خدایی(لائیک، سکولار، لیبرال، ماتریالیسم و مادی گرا)

3- صهیونیسم(آپارتاید) نژاد پرستی، وطن پرستی، ملی گرایی افراطی(نازیسم)

4- ادیان غیر ابراهیمی=/هندو/ شینتو/ بت پرستی(انرژی، کیهان، کائنات، شیطان و جادو...

5- یهودی=(گرایش به باستان گرایی و توجه به پادشاهان اساطیری ایران و روم و مصر)

6- مسیحی=(پولسی قرون وسطایی نه مسیحیت ناب عیسوی)

7- مسلمان= / وهابی، داعشی، طالبانی و...

8- مسلمان=(بدون اعتقاد به امامت و هدایت امت به واسطه معصوم / سنّی

9- مسلمان= /(غیر دوازده امامی) علی اللهی، شیعه زیدی یا اسماعیلی و ....

10 مسلمان=/ شیعه اثنی عشری/ مخالف ولایت فقیه(قائل به انقطاع هدایت مستمر امامت).

11- مسلمان=/ شیعه اثنی عشری/ قائل به ولایت فقیه/ مخالف انقلاب اسلامی و امام خمینی.

12- مسلمان/ شیعه اثنی عشری/ قائل به ولایت فقیه/ موافق انقلاب اسلامی و امام خمینی/ مخالف مقام معظم رهبری.

13- مسلمان/ شیعه اثنی عشری/ قائل به ولایت فقیه/ موافق انقلاب اسلامی و امام خمینی/ موافق مقام معظم رهبری/ غیر مقید به مبانی اخلاقی و شرعی.

14- مسلمان/ شیعه اثنی عشری/ قائل به ولایت فقیه/ موافق انقلاب اسلامی و امام خمینی/ موافق مقام معظم رهبری/ مقید به مبانی اخلاقی و شرعی/ دارای چشمداشت به جریان های انحرافی و کفر و استکبار جهانی.

در حالی که بنده خدای تعالی پس از تحقیق و جستجو در یافتن حقیقت باید اینگونه بوده باشد:

مسلمان/ شیعه اثنی عشری/ قائل به ولایت فقیه/ موافق انقلاب اسلامی و امام خمینی/ موافق مقام معظم رهبری/ مقید به مبانی اخلاقی و شرعی/ بدون چشمداشت به جریان های انحرافی و کفر و استکبار جهانی.

والحمد لله رب العالمین علی کل حال

در باره کتاب مفتاح اسرار الحسینی


مروری بر کتاب مفتاح اسرار الحسینی؛ در اسرار سیر و سلوک

مفتاح اسرار الحسینی در اسرار سیر و سلوک، تقریر شیعی مسائل عرفان اسلامی است. ملّا عبدالرّحیم بن محمّد یونس دماوندی اصفهانی حائری، عارف قرن دوازدهم هجری در اصفهان بوده و تاریخ ولادت و وفات وی معلوم نیست؛ اما احتمالاً تا ۱۱۶۲ قمری در قید حیات بوده است. نزد ملاّ محمّد صادق اردستانی و آقا خلیل قائنی اصفهانی و میرزا حسن لاهیجی قمی کسب علم کرد و بعدها ساکن کربلا شد و به تألیف و تحقیق و اقامه جماعت پرداخت. مدفن وی نیز همانجاست. انتساب او به سلسله نوربخشیه یا ذهبیه اثبات نشده است. آثار قابل توجهی از وی باقی مانده که یکی از مهم‌ترین آن مفتاح اسرار الحسینی است. شادروان سیّد جلال الدین آشتیانی آن را برای نخستین بار در منتخباتی از آثار حکمای الهی ایران منتشر کرد.

مفتاح اسرار الحسینی از نوشته های مفصل دماوندی است که آن را در ۱۱۶۰ قمری یعنی در اواخر عمر تألیف کرده و مبیّن دیدگاه‌های عرفانی وی است. به گفته او (ص۵۷) سبب تسمیه کتاب و درج «اسرار» در عنوان آن مربوط به «بعضی مکاشفات و واردات» است.

این کتاب یک مقدّمه و سی و هفت مفتاح و یک خاتمه دارد. دماوندی پاره‌ای از مطالب دیگر نوشته‌های خود را هم در آن نقل کرده است. بخش های متفاوت آن براساس «مفتاح» متمایز شده و مؤلف ذیل هر یک نظر عرفانی خود را طرح کرده است.

ادامه نوشته

درباره علامه حسن زاده آملی (قدس سره)


نگاهی به زندگی پربار علامه حسن حسن‌زاده آملی (قدّس سرّه)

علامه حسن حسن زاده آملی ایشان در اواخر سال ۱۳۰۷ هجری شمسی در روستای ایرای لاریجان آمل متولد و در حجر کفالت و تحت مراقبت پدر و مادری الهی، بزرگوار و اهل یقین، تربیت یافتند. در حالی که شش ساله بودند، به مکتبخانه خدمت یک معلم روحانی شرفیاب شدند و پیش او خواندن و نوشتن یاد گرفتند و تعدادی از جزوات متداول در مکتبخانه های آن زمان را خواندند، تا اینکه در خردسالی تمام قرآن را به خوبی یاد گرفتند.

علامه حسن زاده در سال ۱۳۲۳ شمسی تحصیلات کتب ابتدائیه را در مدرسه روحانی (حوزه علمیه) که در میان طلّاب علوم دینیّه معمول و متداول است از نصاب الصبیان و رساله عملیه فارسی آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی (چون ایشان مرجع علی الاطلاق در آن زمان بودند) و کلیات سعدی، گلستان سعدی و جامع المقدمات و شرح الفیه سیوطی و حاشیه ملا عبدالله بر تهذیب منطق و شرح جامی بر کافیه نحو و شمسیه در منطق و شرح نظام در صرف، مطوّل در معانی و بیان و بدیع و معالم در اصول، تبصره در فقه و قوانین در اصول تا مبحث عام و خاص را در آمل که همواره از قدیم الدهر واجد رجال علم بوده، از محضر مبارک روحانیین آن شهر آیات عظام و حجج اسلام: محمد آقا غروی و آقا عزیزالله طبرسی و آقا شیخ احمد اعتمادی و آقا عبدالله اشراقی و آقا ابوالقاسم رجائی و غیرهم که همگی از این نشأه رخت بربسته اند و به ریاض قدس در جوار رحمت ربّ العالمین آرمیده اند، فرا گرفتند و نیز از حضرت آیت الله عزیزالله طبرسی تعلیم خط می گرفتند تا اینکه خود حضرتش در آمل چند کتاب مقدماتی را تدریس می کردند.

آیت‌الله حسن‌زاده، با اتمام دروس مقدماتی حوزه، لباس روحانیت پوشید و در ۲۲ سالگی، در شهریور ۱۳۲۹ش، برای ادامه تحصیل، وارد تهران شد. او در تهران، فقه و اصول را نزد اساتیدی همچون سید احمد لواسانی، ابوالحسن شعرانی، سیدابوالحسن رفیعی قزوینی و محمدتقی آملی آموخت. در درس فلسفه و عرفان نیز در دروس اساتیدی چون مهدی الهی قمشه‌ای، علامه شعرانی، فاضل تونی و میرزا احمد آشتیانی شرکت کرد. حسن‌زاده افزون بر اینها، دروس مختلفی مانند تفسیر،‌ رجال و درایه و ریاضی و هیئت و نجوم و طب را از علامه شعرانی آموخت و از او اجازه اجتهاد و اجازه نقل حدیث دریافت کرد. وی یازده سال نزد مهدی الهی قمشه‌ای، «منظومه» سبزواری، بخش‌هایی از اسفار و «شرح خواجه بر اشارات» را فرا گرفت و در جلسات تفسیر قرآن او نیز حاضر می‌شد.

حسن‌زاده آملی، پس از چهارده سال تحصیل در تهران، در مهر ۱۳۴۲ش به قم رفت و به مدت ۱۷ سال در دروس علامه طباطبایی حاضر شد. در این مدت، بخش‌هایی از کتاب بحارالانوار و تمهید القواعد را نزد وی خواند. همچنین در دروس فلسفی و عرفانی سید محمدحسن الهی، برادر علامه طباطبایی، شرکت کرد. سید مهدی قاضی طباطبایی، فرزند سید علی قاضی از دیگر اساتید وی در قم بود. حسن‌زاده از این دوره به نیکی یاد کرده و بخش‌هایی از تأثیرپذیری اخلاقی را به این دوره نسبت داده است.

حسن‌زاده آملی پس از سکونت در قم، به تدریس دروس فلسفه و عرفان مشغول شد و شرح منظومه، اشارات، اسفار اربعه، شرح فصوص قیصری، شرح تمهید و مصباح الانس را تدریس کرد. او همچنین حدود هفده سال دروس ریاضیات، هیأت، وقت و قبله را درس داده که کتاب دروس «معرفة الوقت و القبلة» محصول آن درس‌هاست.

علامه حسن‌زاده در شامگاه سوم مهر ۱۴۰۰ش (۱۸ صفر ۱۴۴۳ق) بر اثر عارضه ریوی در بیمارستان شهر آمل درگذشت. مراسم تشییع در شهر آمل برگزار شد.

حسن‌زاده آملی، آثاری در زمینه‌های مختلف چون فقه، فلسفه، اخلاق، عرفان، کلام، ریاضیات، نجوم، ادبیات عربی و فارسی، علوم طبیعی، طب قدیم، علوم غریبه نوشته است؛ اما عمده آثار و اندیشه‌های او بر محور قرآن، فلسفه و عرفان است.

آیت‌الله حسن‌زاده آملی، آثار فلسفی فراوانی دارد که برخی از آنها از این قرار است: «الاصول الحکمیه»، «رساله جعل»، «رساله رؤیا»، «رساله نفس الأمر»، «رساله نهج الولایه»، «رساله فی التضادّ»، «ترجمه و تعلیق الجمع بین الرّأیین»، «ترجمه و شرح سه نمط آخر اشارات»، «تصحیح و تعلیق شفا»، «تصحیح و تعلیق اشارات»، و «تقدیم و تصحیح و تعلیق آغاز و انجام کلامی».

بخشی از آثار عرفانی حسن‌زاده آملی عبارتند از: «الهی نامه»، «رساله لقاءالله»، «رساله إنه الحق»، «شرح فصوص الحکم»، «عرفان و حکمت متعالیه»، «تصحیح رساله مکاتبات، «رساله مفاتیح المخازن» و «رساله‌ای در سیر و سلوک».

برخی از آثار ادبی حسن‌زاده چنین است: «تصحیح کلیله و دمنه»، «تصحیح گلستان سعدی»، «مصادر اشعار منسوب به امیرالمؤمنین(ع)»، «تقدیم و تصحیح و تعلیق نصاب الصبیان»، «دیوان اشعار»، «ده رساله فارسی»، «هزار و یک نکته» و «الهی نامه».

حسن‌زاده آملی، به تصحیح بسیاری از آثار مهم و همچنین حاشیه‌نگاری بر آنها پرداخته است؛ از جمله «تصحیح‌ نهج‌ البلاغه»، «تصحیح تفسیر خلاصة المنهج»، «تصحیح‌ کتاب شفا»، «تصحیح اسفار اربعه»، «تصحیح کتاب کشف المراد»، «تصحیح‌ و حاشیه بر تمهید القواعد صائن الدین» و «شرح بر فصوص قیصری». او هم‌چنین کتاب الخزاین احمد نراقی در علوم غریبه را به همراه علی اکبر غفاری تصحیح و حاشیه زده است.

اوصاف الاشراف و خواجه نصیر طوسی

اوصاف الاشراف و خواجه نصیرالدین طوسی

ابوجعفر محمد بن محمد بن حسن طوسی ملقب به خواجه‌نصیرالدین و مشهور به محقق طوسی، نامیده شده با القاب استاد البشر و عقل حادی عشر و معلم ثالث، در یازدهم جمادی‌الاولی سال ۵۹۸ هـ.ق. در طوس، چشم به دنیا گشود. علوم مختلف زمان خویش را ابتدا از پدر دانشمند خویش و سپس از دیگر عالمان و استادان طوس و نیشابور و خراسان در حوزه فقه و فلسفه و حدیث و نجوم و ریاضیات و دیگر دانش‌ها آموخت. با حضور در قلاع اسماعیلیه در پی فتنه مغول، فصل جدیدی از زندگانی وی توأم با اقبال علمی و سیاسی ادامه یافت. محیط آرام قهستان و قلاع الموت و حمایت امیران اسماعیلی از دانش و فرهنگ، موجب خلق برخی آثار ارزشمند خواجه در این دوره گشت.

با حمله هلاکوخان مغول به الموت و شکست دولت اسماعیلیه در سال ۶۵۴ هـ.ق. خواجه‌نصیرالدین به‌عنوان یک اندیشمند بزرگ و پرآوازه، تأثیر بسزایی در تحولات اجتماعی، فرهنگی، سیاسی به‌ویژه ازبین‌بردن خلافت عباسی ایفا کرد.

نبوغ ویژه، هوش سرشار، همت و کوشش وافر خواجه در کسب علوم، بهره‌گیری از امکان قدرت سیاسی و اجتماعی هلاکو و فرزندانش موجب خدمات بزرگ علمی خواجه در عرصه علم همچون رصدخانه مراغه و خلق آثار و رساله‌های علمی بی‌نظیر در تاریخ علم و فرهنگ ایران زمین گردید.

آثار علمی خواجه در عرصه‌های گوناگون، سرآمد تولیدات علمی دانشمندان شیعی، بر تارک فرهنگ اسلام و ایران می‌درخشد. مجموعه آثار خواجه‌نصیر در رشته‌ها و دانش‌های مختلف تا ۱۹۰ مورد به ثبت رسیده است. افزون بر آثار مکتوب، تلاش خواجه در تربیت شاگردان مستعد و آماده‌سازی بستر مناسب علمی فرهنگی برای گسترش علوم اسلامی به طور کلی و معارف اهل‌بیت (علیهم‌السلام) به طور خاص، چهره‌ای منحصر به فرد از وی در تاریخ علم، فرهنگ و تعلیم‌وتربیت این مرز و بوم ساخته است.

خواجه سرانجام در روز هجدهم ذیحجه سال ۶۷۲ هـ.ق. در بغداد در گذشت و در جوار مرقد امام موسی کاظم (علیه‌السلام) روی در نقاب خاک کشید.

ادامه نوشته

در باره خطبة البیان منسوب به علی علیه السلام

خطبة البیان در وصف امیر مومنان علی علیه السلام

خُطبَةُ البَیان یا خطبة الافتخار خطبه مشهوری که منسوب به امام علی(ع) است، و به پیش‌گویی‌هایی درباره آینده و معرفی امیرالمؤمنین(ع) از زبان خود آن حضرت و همچنین تبیین آخرالزمان و نشانه‌های ظهور حضرت مهدی(ع) می‌پردازد. البته این خطبه در مصادر حدیثی اصلی ذکر نشده و دسترس‌ترین منبع آن، کتاب الزام الناصب است.

عبدالله‌بن مسعود ـ به اسنادی که در متن خطبه مذکور است ـ می‌گوید: زمانی که امیرالمؤمنین امر خلافت را عهده‌دار گردید، پس از سه روز به بصره آمد و به مسجد جامع شرفیاب شده، بر فراز منبر قرار گرفت و در ضمن خطبه‌ای به مناسبت حوادث و مصائبی که بعد از رحلت پیامبر برای امت روی می‌دهد، اشاره‌هایی فرمود. در این بین، منکری به نام "سوید‌بن نوفل هلالی" از بزرگان خوارج، سخن امام را قطع کرد و پرسید که وی این چیزها را از کجا می‌داند؟ حضرت به دیده خشم به وی نگریست و در باب اوصاف خود و احاطه علم خویش، عبارت‌هایی مسجع بر زبان آورد که بیان احوال وی بود؛ مثل: "انا سرّ الأسرار، انا شجره الأنوار، انا دلیل السموات، انا انیس المسبّحات" و غیر اینها.[1]

این خطبه بسیار طولانی تنها در منابع متأخر، یافت می‌شود. شاید دسترس‌ترین منبع آن، کتاب الزام الناصب ، نوشته علی یزدی حائری (م ۱۳۳۳ق) باشد. در این کتاب، سه نسخه و به عبارتی سه متن برای خطبه البیان ذکر شده که هر یک با دیگری تفاوت‌های زیادی دارد. برای دو نسخه اول آن، منبعی ارائه نشده و نسخه سوم را به کتاب الدر المنظم فی السرّ الاعظم نوشته محمدبن طلحه شافعی، (م ۶۵۲ق) منتسب می‌کند که وی از عالمان اهل سنت و دوست‌داران اهل بیت است.[2]

مرحوم میرزای قمی می‌گوید: انتساب خطبه به آن جناب برای حقیر ثابت نشده و در هیچ‌یک از کتب معتبره ندیده‌ام...، بلی این خطبه و نظیر آن در کلام بعضی صوفی‌مسلکان دیده می‌شود.[3]

در این‌جا دو نکته باید مورد توجه قرار گیرد:

. نکته اول

اخبار هم مانند آیات محکم و متشابه، عام و خاص، مطلق و مقید، مجمل و مفصل، و تنزیل و تأویل دارد. پس بر شخص منصف است که به مجرد دیدن حدیث یا خبری که ظاهر آن در نظر او به‌ظاهر با اصول و قواعد، هم‌سویی ندارد تأمل و تدبر نماید و فوراً به انکارش کمر همت نبدد. شیخ مفید (م ۴۱۳ ق) در کتاب اختصاص حدیثی از حضرت صادق ـ علیه‌السلام ـ به نحو مسند روایت کرده که حضرت فرمود: همانا سخنان ما به هفتاد وجه باز می‌گردد.[4] در نتیجه اگر کلامی در سخنان ایشان دیده شد که از متشابهات بود، فوراً نباید آن را رد کرد؛ بلکه سزاوار است که سکوت و توقف کرد که این روش موافق با احتیاط است.[5]

. نکته دوم

برخی خواسته‌اند عبارات این خطبه را که به‌ظاهر غلو‌آمیز می‌آید، به کتب معتبر شیعه، از قبیل کتاب بصائر الدرجات محمدبن حسنبن فروخ صفار (م ۲۹۰ ق) یا البدء و التاریخ مقدسی، تاریخ طبری و رجال الکشی منتسب کنند که اگر مقصود ایشان فقط چند کلمه یا جمله از خطبه البیان است، باید گفت آنها را سید رضی هم در نهج‌البلاغه آورده است؛ ولی قطعاً سازندگان خطبه البیان، آن کلمات یا جملات را از نهج‌البلاغه یا منابع معتبر دیگر گرفته‌اند.[6] و اینها دال بر اعتبار این خطبه نمی‌تواند باشد. نهایت این‌که مضامینی از این خطبه که در کتب ذکرشده آمده است، بر فرض داشتن سایر شرایط وثاقت متن و سند، به اعتبار همان کتب مورد قبول واقع می‌باشد.

قسمتی از خطبه البیان امیرالمومنین علیه السلام

أنا صاحب الصراط و الموقف، منم صاحب صراط و قیامت و جایگاه حساب،
أنا قاسم الجنۀ و النار بامرربّی ،
منم قسمت کننده بهشت و دوزخ به امر پروردگارم ،

أنا ادم الاول ،آدم اول من هستم ،

أنا نوح الاول،نوح اول من هستم ،

أنا ایه الجبّار،منم نشان خدای جبّار ،

أنا حقیقه الاسرار،منم اصل رازها ،

انا مورّق الاشجار،منم سازندۀ برگ درختان ،

انا مونع الثمار، منم که میوه ها را می رسانم ،

أنا مفجّر العیون، منم جاری کنندۀ چشمه ها،

انا مجری الانهار، من نهرها را روان می سازم ،

أنا خازن العلم، منم خزانه دار علم،

أنا طور الحلم، منم کوه بردباری ،

أنا امیرالمومنین، منم فرمانروای مومنین ،

أنا عین الیقین ، منم نفس یقین،

أنا حجه الله فی السموات والارض ، منم برهان خدا در آسمانها و زمین ،
أنا الراجفه، منم اول نفخۀ صوراسرافیل،

أنا الصاعقه، منم عذاب هلاک کننده،

أنا الصیحه بالحق، منم بلند اواز به حق ،

أنا الساعه لمن کذّب بها، منم قیامت موعود برای کسی که ان را انکار کرد ،
أنا ذلک
النور الذی یقتبس منه الهدی، منم این چنین نوری که از ان راه راست بر گرفته می شود ،

أنا صاحب الصور،منم صاحب شیپور اسرافیل ،

أنا مخرج فی القبور، منم که مردگان را از قبرها خارج می کنم ،

أنا صاحب یوم النشور، منم مالک روز قیامت ،

أنا صاحب نوح ومنجیه، منم همراه نوح و رهایی بخش او ،

أنا صاحب ایوب المبتلی و شافیه، منم همراه ایوب دردمند و شفابخش او ،

أنا اقمت السموات بامر ربی، من آسمانها را به امر پروردگارم برپا داشته ام ،

أنا صاحب ابراهیم، منم همراه ابراهیم ،

أنا سرّ الکلیم، منم راز موسی کلیم ،

أنا الناظر فی الملکوت، منم نظر کننده در عالم فرشتگان ،

أنا امر الحی الذی لا یموت ،منم امر پرورگار زنده ای که نمی میرد ،

أنا ولی الحق علی سائر الخلق ، منم جانشین حق بر جمیع مخلوقات ،

أنا الذی لا یبدّل القول لدیّ ،منم انکه قول ووعدۀ الهی ازعقاب و ثواب نزد من تغییر پذیرنیست ،

و حساب الخلق الیّ ، و حساب خلق در قیامت با من است ،

أنا المفوض الیّ امرالخلائق، منم انکه کار خلق به من واگذارشده،

أنا خلیفه الاله الخالق ، منم جانشین خداوند افریدگار ،

أنا سرّالله فی بلاده ، منم راز خداوند در شهرهای او ، و حجته علی عبا ده ، و برهان او بر بندگانش ،

أنا امر الله و الروح ، کما قال سبحانه تعاّلی : (و یسئلونک عن الروح قل الروح من امر ربّی ) منم امر خداوند و روح ، همانگونه که خداوند تعالی فرمود: ای رسول از تو سوال می کنند از روح بگو روح از امر پروردگار من است ،

أنا ارسیت الجبال الشامخات ، من کوههای مرتفع را استوار ساختم ،

و فجّرت العیون الجاریات ، و چشمه های جاری را شکافتم ،

أنا غارس الاشجار ، منم نشانندۀ درختان ،

ومخرج الوان الثمار، منم نمایان کنندۀ رنگهای میوه ها ،

أنا مقدرالاقوات ، منم قسمت کننده رزقها ،

أنا منشرالاموات ، منم زنده کننده مردگان،

أنا منزّل القطر، منم نازل کنندۀ قطرات باران ،

أنا منوّرالشمس و القمر و النجوم ، منم نوردهندۀ خورشید و ماه وستارگان ،

أنا قیّم القیامه ، من عهده دار قیامتنم ،

أنا مقیم الساعه، من برپا کنندۀ قیامتم .[7]


[1] . حائری یزدی، علی، الزام الناصب فی اثبات الحجة الغائب، ج ۲، ص ۱۴۸- ۱۹۱، اول،‌ بیروت، ‌۱۴۲۲ ق.‌

[2] . حائری یزدی، علی، الزام الناصب فی اثبات الحجة الغائب، ج ۲، ص ۲۳۲، اول،‌ بیروت، ‌۱۴۲۲ ق.‌

[3] . قمی، ابوالقاسم، جامع الشتات، ص ۷۹۲، مءسسه کیهان، اول، تهران، ۱۴۱۳ق.

[4] . "ان کلامنا ینصرف علی سبعین وجهاً"؛ مفید، محمدبن محمد، اختصاص، ص 288، المؤتمر العالمی، اول، قم، 1413ق.

[5] . مؤسسه تحقیقاتی فرهنگی جلی، گفتار امیرالمؤمنین در شناخت امام و حوادث آخرالزمان، ص ۱۴، نشر جلی، قم، بی‌تا.

[6] . بیدآبادی، مسعود، نگاهی به خطبة الافتخار و خطبه تطنجیه، فصل‌نامه علوم حدیث، ش ۲۵، ص ۶۹، دارالحدیث.

[7] . حافظ برسی، رجب بن محمد، مشارق انوار الیقین فی اسرار امیرالمؤمنین علیه السلام، انتشارات اعلمی، بیروت، ۱۴۲۲ ق.

عرفان نظری آقای خامنه ای (حفظه الله تعالی)

عدم مخالفت با عرفان نظری

ایشان به عرفان نظری اشاره کردند؛ بنده هیچ دشمنی و مخالفتی با عرفان نظری ندارم. گفته می‌شود: �الانسان عدوّ لما جهله�. بنده هیچ ورودی در عرفان نظری ندارم، اما هیچ عداوتی هم ندارم؛ منتها اعتقادم این است که ما نباید عرفان را به معنای الفاظ و تعبیرات و فرمول‌های ذهنی مثل بقیه علوم ببینیم. عرفان، همان مرحوم قاضی است؛ مرحوم ملاحسینقلی همدانی است؛ مرحوم سید احمد کربلایی است؛ عرفان واقعی اینهاست. مرحوم آقای طباطبایی خودش فیلسوف بود، اهل فلسفه بود، بلاشک در عرفان هم وارد بود؛ منتها آنچه که در عرفان از ایشان معهود است، عرفان عملی است؛ یعنی سلوک، دستور، تربیت شاگرد؛ شاگرد به معنای سالک. عرفان نظری باید به سلوک بینجامد. خب، موضوع عرفان، ذات مقدس پروردگار است. موضوع عرفان، خداست. از این جهت، برتر از همه ی علوم است. خب، این خدا باید در زندگی کسی که اهل عرفان است، تجلی پیدا کند. ما کسانی را دیدیم که گفته می‌شد در عرفان نظری از همه بهترند، اما در عرفان عملی یک قدم برنداشته بودند. ما افراد اینطوری را دیدیم و درک کردیم که اصلاً مسائل سلوکی و اینها را مس نکرده بودند. آنچه که من به آن تکیه دارم، این است که واقعاً یک حرکت عملی دیده شود؛ که این در مورد اهل معقول، به طور عام مطلوب است. آن کسانی هم که به عنوان اهل حکمت و اهل معقول شناخته شدند، غالباً کسانی‌اند که این جنبه ی معنوی در آنها وجود داشته.

حالا شما از قول مرحوم آقای فاضل، از امام (رضوان الله علیه) خاطره‌ای نقل کردید؛ خود من هم یک خاطره‌ای دارم که آن را هم بگویم. من از ایشان پرسیدم که شما درس مرحوم حاج میرزا جواد آقا را درک کردید یا نه؟ ایشان گفتند که نه، افسوس، افسوس، نشد!

البته در برخی کتاب‌ها می‌نویسند که امام جزو شاگردهای آمیرزا جواد آقا بودند؛ در حالی که نخیر، قطعاّ ایشان نبودند. ایشان گفتند که آقای آشیخ محمدعلی اراکی آمد من را دو جلسه برد درس ایشان. ظاهراً شب‌های جمعه جلسه داشتند. ایشان گفتند دو جلسه رفتم، اما نپسندیدم. می‌گفتند آن وقت‌ها ذهن ما پر بود از آن حرف‌ها. یعنی همان حرف‌های عرفان نظری. امام در سن هشتاد و چند سالگی افسوس می‌خورد که درس آمیرزا جواد آقا نرفته؛ با اینکه ایشان شاگرد و مرید و عاشق مرحوم شاه آبادی بوده.

یک خاطره دیگر هم به مناسبت عرفان نقل کنم. گفتند اوّلی که ایشان مرحوم آقای شاه آبادی را در قم دیده بودند، یک کسی گفته بود آن که شما دنبالش می‌گردید، این است. مرحوم شاه آبادی چند سالی هم در قم مانده بودند. ایشان گفتند که من و فلانی ـ یک کس دیگری را اسم آوردند، که من حالا یادم نیست ـ دو نفری رفتیم پیش ایشان و گفتیم یک درسی برای ما شروع کنید. ایشان اول امتناع می‌کرد، اما بعد با اصرار زیاد ما گفت: خب، حالا چه می‌خواهید؟ منظومه، اسفار، فلان؟ گفتیم نه، ما از این چیزها گذشته‌ایم؛ �مصباح الانس� می‌خواهیم. ایشان گفت: اِ، �مصباح الانس�؟! خانه ایشان ظاهراً گذر جدّا بود. امام می‌گفتند از مدرسه دارالشفاء یا فیضیه تا گذر جدّا با ایشان همین طور رفتیم، تا اینکه بالاخره ایشان را وادار کردیم که برای ما �مصباح الانس� بگوید. امام از اول هم از �مصباح الانس� شروع کرده.

ایشان خیلی هم به عرفان علاقه مند بودند. می‌دانید تبحر امام بیشتر در عرفان بود، بیش از فلسفه ـ یعنی امام متبحر و منغمر در عرفان بودند ـ خب، در فلسفه هم که ایشان بلاشک استاد بودند؛ لیکن حالا بعد از سن هشتاد سالگی به بالا، که یادم نیست چه سالی بود، ایشان به من اینجوری می‌گفتند: افسوس؛ نه، ذهن ما آن وقت‌ها پر بود از آن حرف‌ها. خب، حرف‌های عرفان نظری، حرف‌های پر زرق و برقی هم هست؛ اما آن چیز دیگری است، راه دیگری است، حرف دیگری است. من حرفم این است؛ والاّ نخیر، بنده هیچ مخالفتی به این معنا با این مسئله ندارم.

ان‌شاء‌الله که خداوند آقایان را موفق و مؤید بدارد. امروز حقیقتاً من خوشحال شدم از دیدن شما آقایان و حرف‌هایی که زدید. حرف سنجیده و پرمغز، انسان را خوشحال می‌کند. ان‌شاء‌الله موفق و مؤید باشید.

تجلی عرفان در سخنان رهبری

تجلی عرفان در سخنان رهبر معظم انقلاب حضرت آیت الله خامنه ای

شرح حدیثی درباره ویژگی‌های نزدیک‌ترین افراد به پیامبر در روز قیامت

معنای با مردم بودن این نیست که فرض کنید انسان به چهار نفر از طبقه‌ ممتاز بگوید اینها مردمند؛ نه، یعنی توده‌ مردم، طبقات پایین مردم، عامّه‌ مردم؛ با اینها باشید، بین اینها باشید، مثل آنها زندگی کنید، در حدّ آنها زندگی کنید، پیش آنها تواضع کنید؛ اینها معنای مردمی بودن است.

۵ سال پیش

شرح وصیت نامه حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام ؛

بیانات رهبر معظم انقلاب در شرح وصیت‌نامه حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام

امیرالمؤمنین علیه السلام اعجوبه خلقت است. مسلمان درجه اوّل است. تالی تلوّ نبىّ اکرم است. مقامات او در آسمان‌ها معروف‌تر است تا در زمین. مریدان و محبّین او در بین ملائکه آسمان‌ها بیشتر هستند تا در بین انسان‌ها. این انسانِ متّصل به ملکوت؛ این عارف به همه معارف عالیه و راقیه الهی؛ این مجاهد درجه اوّل فی‌ سبیل‌ اللَّه که �جاهد فی اللَّه حقّ جهاده� همان‌طور که شایسته جهاد بود، در همه مراحل زندگی، جهاد کرد. آن زاهد درجه یک، سیاستمدار درجه یک، زمامدار درجه یک، انسانی با این خصوصیات والا، از دنیا می‌رود.

۵ سال پیش

محور بیانات آیت الله کمیلی در آغاز سال تحصیلی حوزه ؛

ضرورت تهذیب در بیان مقام معظم رهبری (حفظه الله)

علیرغم اهمیت تهذیب نفس، ورود به این عرصه کمرنگ است و پیگیری این مطالبه نیز جدی دنبال نمی شود

۶ سال پیش

گفتاری با برگزارکنندگان کنگره بزرگداشت آیت‌الله ملکی تبریزی ؛

کلامی درباره آیت‌الله میرزا جواد آقا ملکی تبریزی (ره)

می‌بینید اقبال جوان‌ها به این چیزها را (امور معنوی). هر گوشه یک شخصی علمی به‌پا کرد، یک عده دورش جمع می‌شوند. این نشان‌دهنده این است که این تشنگی وجود دارد امروز. این تشنگی را باید با آب زلال برطرف کرد. ما چنانچه آب گل‌آلود یا آب مسموم هم بدهیم، این تشنگی برطرف خواهد شد اما با چی؟! نباید بگذاریم این تشنگی، این عطشی که وجود دارد با این آب‌های مسموم، گل‌آلود، متعفن برطرف بشود. باید این تشنگی بماند و با آب زلال و گوارا، عرفان حقیقی و معنوی برطرف بشود.

همین سلسله‌ی مرحوم آقای قاضی - مجموعه‌ی این بزرگواران که از مرحوم حاج سید علی شوشتری شروع میشود - همه‌شان مجتهدین طراز اول بودند ؛

بیانات مقام معظم رهبری در مورد آیت الله قاضی و طریقت ایشان

مرحوم آقای قاضی - میرزا علی آقای قاضی - یکی از حسنات دهر است؛ یعنی واقعاً شخصیت برجسته‌ی علمی و عملی مرحوم آقای قاضی، حالا اگر نگوییم بی‌نظیر، حقّاً در بین بزرگان کم‌نظیر است.

نقل از: وب سایت تخصصی عرفان عملی شیعی

پایگاه اطلاع رسانی حضرت آیت الله کمیلی خراسانی

حقیقت تجرد نفس در عرفان


حقیقت تجرد نفس در عرفان

روزی يك نفر از آقاى حاج سيّد هاشم پرسيد: تجرّد چيست؟!
فرمودند:
تجرّد عبارت است از: شناخت انسان بالمشاهده كه حقيقت وى، غير از اين ظواهر و مظاهر است.
و بعد از مدّتى سكوت فرمودند: مردى بود كه براى اينكه خودش را گم نكند، كدوئى را سوراخ كرده و به گردنش آويزان نموده بود، و در حضَر و سفر و در خواب و بيدارى آن كدو به گردنش آويخته بود؛ و پيوسته شادان بود كه: من تا به حال با اين علامت بزرگ نه خودم را گم كرده‌‏ام و نه از اين به بعد تا آخر عمر خودم را گم خواهم نمود.
شبى كه با رفيق طريقش در سفر با هم خوابيده بودند، در ميان شب تاريك رفيقش برخاست و آهسته كدو را از گردن وى باز كرد و به گردن خود بست و گرفت خوابيد.
صبحگاه كه اين صاحب كدو از خواب برخاست، ديد كدويش در گردنش نيست؛ فلهذا بايد خود را گم كند. و آنگاه ملاحظه كرد كه اين كدو به گردن رفيقش كه در خواب است بسته است و گفت: پس حتماً من اين رفيقِ در خواب هستم، زيرا كه علامت من در گردن اوست.
مدّتى در تحيّر بود كه بارالها! بار خداوندا! چه شده است كه من عوض شده‌‏ام؟! از طرفى من منم، پس كو كدوى گردنم؟ و از طرفى كدو علامت لا ينفكّ من بود، پس حتماً اين مرد خوابِ كدو به گردن بسته، خود من هستم. و با خود اين زمزمه را در زير زبان داشت‏:
اگر تو منى پس من كِيَم؟! اگر من منم پس كو كدوى گردنم؟!

بارى، بايد ملاحظه نمود كه آن تفسير و سپس اين مثال لطيف را كه آقا حاج سيّد هاشم قَدّس الله تربتَه الشّريفه بيان فرمودند، در نهايت وضوح و رساندن اين معنى شگفت است كه چقدر روشن، حقيقت تجرّد را بيان فرموده‌‏اند.
انسان عادى و عامى كه در راه سلوك و عرفان خداوندى نيست، پيوسته خود را با اين آثار و لوازم طبيعى و مادّى و نفسى همچون نسبت با پدر و مادر و محيط و زمان و مكان و علوم محدوده و قدرت محدوده و حيات محدوده و سائر صفات و أعمال و آثارى را كه از خودش می‌داند و به خودش نسبت می‌‌دهد، خود را جدا و منفصل از عالم حقيقت نموده، و خداوند قادر قاهر حىّ قيّوم و عليم و سميع و بصير را يك خداى تخيّلى و پندارى، و در گوشه و زاويه زندگى، و در پس موارد استثنائى همچون زلزله و سيل و مرگ و أمثال آن، و يا بر فراز آسمان موجود محدود و مقيّدى تصوّر می‌‌كند.
در حاليكه واقع غير از اين است. خداوند اصل و اصيل است؛ و بقيّه موجودات با جميع آثار و لوازمشان فَرع و بالتّبَع. خداوند أصل الوجود، و كمال الوجود، و حقيقة الحيوة و العلم و القدرة است، و جميع ما سواى او امور اعتباريّه و ماهيّات امكانيّه، كه حيات و علم و قدرتشان مجازى و تَبَعى و ظِلّى است. او قائم به ذات خود است و همه موجودات قائم به او.
و اين امر و اين ديده و نظريّه خودنگرى و استقلال بينى در طبيعت بشر هست؛ مگر آنكه به قدم راستين، پاى در جادّه توحيد نهد و با تربيت استاد الهى‏ در معارف دينيّه شريعت حقّه اسلاميّه و مجاهده با نفس امّاره، خداى پندارى كه وجود خودش می‌باشد، با صفات و آثار متعلّقه به خودش كه همه را از خود می‌‏بيند و می‌داند و به خود نسبت می‌دهد و پيوسته عملًا و فعلًا- گرچه با زبان نباشد- خود را مستقلّ می‌‏پندارد؛ اين بت استقلال نگرى واژگون شود، و اين كاخ استبداد فرو ريزد، و اين كوه أنانيّت و جبل عظيم هوى و نفس امّاره مندكّ شود، و حقيقتِ لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْوحِدِ الْقَهَّارِ. [ذيل آيه ۱۶، از سوره غافر]
«تمام حقيقت قدرت و حكمرانى و حكمفرمائى، در امروز براى كيست؟! براى خداوند واحد قهّار است!»
بر وى متجلّى شود، و يا حقيقت گفتار حضرت يوسف علَى نَبيِّنا و آلهِ و علَيهِ الصّلَوةُ و السَّلام به دو رفيق زندانى خود براى انسان ملموس و ممسوس و مشهود آيد، آنجا كه گفت:
يَصَحِبَىِ السِّجْنِ ءَأَرْبَابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَهُ الْوحِدُ الْقَهَّارُ. [آيه ۳۹، از سوره يوسف]
«اى دو همنشين و مصاحب زندانى من! آيا مراكز قدرتهاى جدا جدا بهتر است يا خداوند واحد قهّار»!؟
در تجرّد، سالك خود را موجود ديگرى می‌يابد مغاير با آنچه می‌‏پنداشته، و در عين حال می‌‏بيند كه اين اوست‏.
سالك راه خدا بالوجدان و المشاهده و با لَمس و عيان، نه با دليل و برهان، خود را از اين محدوده و اين نسبت‌هاى استقلال بيرون می‌نگرد و می‌‏بيند: عجيب است كه خودش وجودى برتر و بالاتر و عالی‌‏تر و راقى‌تر بوده است؛ و اين وجود مجازى كه آنرا تا به حال به خود نسبت می‌داده است و خودش را آن می‌‏پنداشته است، نيست. خودش چيز ديگرى است منوّر و مجرّد و بسيط و داراى حيات و علم و قدرت واقعى؛ و آن وجود پيشين چيزى بود كثيف و ظلمانى و محدود و مقيّد، و حيات و علم و قدرتش محدود و مجازى‏ مراتب عبوديّت و تجرّد و حيات‏.
از طرفى خودش بوده است كه اين شده است و بدين صورت پر بها و بسيط و جميل در آمده است، و در اين شكّى نيست كه اين اوست؛ و از طرفى می‌بيند اين او نيست و ابداً با وى مناسبت و مشابهتى ندارد. او مرده بود، اين زنده. او جاهل بود، اين عالم. او عاجز بود، اين قادر. او محدود بود، اين مجرّد. او ظلمت بود، اين نور و نورانى و نور دهنده. او ثقيل بود، اين سبك و آسان.
خلاصه امر، همه صفات و أسمائش تغيير كرده و صفات خدائى را واجد شده است. از لباس اهريمن بيرون شده و ملبّس به خلعت مَلَك و ملكوت و لباس خداوندى گرديده است. (یعنی مظهر صفات خدا شده است نه اینکه نعوذبالله خدا شده باشد) و در اين شكّ نيست كه اين او نيست.
عيناً مانند آن كدو كه آن مرد به گردن خود بسته بود. بعضى از كدوها بسيار بزرگ است، و تو خالى و سبك كه آنرا بصورت ظرف در می‌آورند و از آن استفاده می‌كنند؛ و حقير ديده بودم سابقاً از آنها كوزه غليان می‌‏ساختند. و چون سبك است و تو خالى، وقتى خشك شود، اگر يك تَلَنگر به آن بخورد صدا می‌دهد. و چون هيكلش بزرگ است براى شناسنامه و شناسائى اين مرد بسيار انتخاب خوبى بوده است.
يعنى انسان هم با اين زر و زيورها، با اين تعيّنات اعتبارى، با اين پندارهاى پوچ و متورّم و تو خالى و بزرگ نما، خوديّت خود را می‌‌خواهد حفظ كند؛ امّا براى سالك راه خدا يك مرتبه همه اين تعيّنات از بين مي‌رود و اين علامتها و نشانه‏‌هاى علم و قدرت و حيات و آثارشان را در وجودى ديگر كه حقيقت خود اوست مشاهده مى ‏نمايد.
مى‌بيند عجبا! اگر اين آثار مال من بود، چرا اينك نيست؟ و اگر اين آثار مال حقيقت من بود، پس چرا براى اين موجود مجازى من بود؟
بالاخره اقرار و اعتراف می‌كند كه: لا مُؤَثِّرَ فى الْوُجودِ سِوَى اللَه. «هيچ‏ مؤثّرى (موثر مستقل) در عالم وجود جز خداوند نيست.»

منبع: کتاب روح مجرد ( علامه طهرانی)

لینک کوتاه : https://www.komeily.com/?p=21463

قسمتی از خطبة البیان مولا علی علیه السلام


قسمتی از خطبه البیان امیرالمومنین علیه السلام

أنا صاحب الصراط و الموقف، منم صاحب صراط و قیامت و جایگاه حساب،
أنا قاسم الجنۀ و النار بامرربّی ،
منم قسمت کننده بهشت و دوزخ به امر پروردگارم ،

أنا ادم الاول ،آدم اول من هستم ،

أنا نوح الاول، نوح اول من هستم ،

أنا ایه الجبّار، منم نشان خدای جبّار ،

أنا حقیقه الاسرار، منم اصل رازها ،

انا مورّق الاشجار، منم سازندۀ برگ درختان ،

انا مونع الثمار، منم که میوه ها را می رسانم ،

أنا مفجّر العیون، منم جاری کنندۀ چشمه ها،

انا مجری الانهار، من نهرها را روان می سازم ،

أنا خازن العلم، منم خزانه دار علم،

أنا طور الحلم، منم کوه بردباری ،

أنا امیرالمومنین، منم فرمانروای مومنین ،

أنا عین الیقین ، منم نفس یقین،

أنا حجه الله فی السموات والارض ، منم برهان خدا در آسمانها و زمین ،
أنا الراجفه، منم اول نفخۀ صوراسرافیل،

أنا الصاعقه، منم عذاب هلاک کننده،

أنا الصیحه بالحق، منم بلند اواز به حق ،

أنا الساعه لمن کذّب بها، منم قیامت موعود برای کسی که ان را انکار کرد ،
أنا ذلک
النور الذی یقتبس منه الهدی، منم این چنین نوری که از ان راه راست بر گرفته می شود ،

أنا صاحب الصور،منم صاحب شیپور اسرافیل ،

أنا مخرج فی القبور، منم که مردگان را از قبرها خارج می کنم ،

أنا صاحب یوم النشور، منم مالک روز قیامت ،

أنا صاحب نوح و منجیه، منم همراه نوح و رهایی بخش او ،

أنا صاحب ایوب المبتلی و شافیه ، منم همراه ایوب دردمند و شفابخش او ،

أنا اقمت السموات بامر ربی، من آسمانها را به امر پروردگارم برپا داشته ام ،

أنا صاحب ابراهیم، منم همراه ابراهیم ،

أنا سرّ الکلیم، منم راز موسی کلیم ،

أنا الناظر فی الملکوت، منم نظر کننده در عالم فرشتگان ،

أنا امر الحی الذی لا یموت ،منم امر پرورگار زنده ای که نمی میرد ،

أنا ولی الحق علی سائر الخلق ، منم جانشین حق بر جمیع مخلوقات ،

أنا الذی لا یبدّل القول لدیّ ،منم انکه قول ووعدۀ الهی ازعقاب و ثواب نزد من تغییر پذیرنیست ،

و حساب الخلق الیّ ، و حساب خلق در قیامت با من است ،

أنا المفوض الیّ امرالخلائق، منم انکه کار خلق به من واگذارشده،

أنا خلیفه الاله الخالق ، منم جانشین خداوند آفریدگار ،

أنا سرّالله فی بلاده ، منم راز خداوند در شهرهای او ، و حجته علی عبا ده ، و برهان او بر بندگانش ،

أنا امر الله و الروح ، کما قال سبحانه تعاّلی: (و یسئلونک عن الروح قل الروح من امر ربّی ) منم امر خداوند و روح ، همانگونه که خداوند تعالی فرمود: ای رسول از تو سوال می کنند از روح بگو روح از امر پروردگار من است ،

أنا ارسیت الجبال الشامخات ، من کوههای مرتفع را استوار ساختم ،

و فجّرت العیون الجاریات ، و چشمه های جاری را شکافتم ،

أنا غارس الاشجار ، منم نشانندۀ درختان ،

و مخرج الوان الثمار، منم نمایان کنندۀ رنگهای میوه ها ،

أنا مقدرالاقوات ، منم قسمت کننده رزقها ،

أنا منشرالاموات ، منم زنده کننده مردگان،

أنا منزّل القطر، منم نازل کنندۀ قطرات باران ،

أنا منوّرالشمس و القمر و النجوم ، منم نوردهندۀ خورشید و ماه وستارگان ،

أنا قیّم القیامه ، عهده دار قیامت منم ،

أنا مقیم الساعه، برپا کنندۀ قیامت منم .

معرفی کتاب ادب و عرفان در آثار باباطاهر عریان

نویسنده: محمد ادیب نیا

ناشر: آیت اشراق

تاریخ نشر: ۱۴۰۱ ش.

چاپ اول ، قطع و نوع جلد: وزیری و سلفون

تعدادصفحان: ۴۳۸ صفحه

دسته: ادبیات عرفانی

برچسب موضوعات: آثار باباطاهر، امامت، انسان کامل، اهل سلوک، باباطاهر همدانی. پندهای اخلاقی، تصوف. تقدیر. حقیقت نفس، دعا، دو بیتی، ذکر، رباعی، زندگی باباطاهر، سکر و صحو، سیر و سلوک، طلب، عارف عریان، عرفان اسلامی، عشق، عهد الست، فهلویات، قلندر، محبت، مراقبه، مشاهده، معرفت عارف، مقام ادبی باباطاهر، مقام عرفانی باباطاهر، مناجات عاشقانه، وجد و وجود، وقت عارف، ولایت

ادب و عرفان در آثارِ بابا طاهر عریان

در آسمان ادب و عرفان اسلامی ستارگان درخشانی اند که پرتو نورشان همه جا را فرا گرفته است و فیض ولایت وجودشان تشنگان بسیاری را سیراب نموده است. در این میان بابا طاهر همدانی از جایگاه ویژه ای برخوردار است.

انچه او را در این بین ممتاز می نماید زبان عامه پسند اوست که نکات عمیق و لطایف دقیق عرفانی و اخلاقی را در قالبی مردمی همچون فهلویات می سراید و نیز مسایل عرفانی را در عباراتی کوتاه و بی پیرایه و بی تکلف در قالب کلمات قصار بیان می نماید.

این پژوهش جهت نمایاندن این شخصیت بزرگ قرون چهارم و پنجم هجری به شناساندن دو بعد از ابعاد برجسته ، یعنی ادب و عرفان در آثار ایشان پرداخته است. لذا ابتدا به بررسی تجلی ادب و عرفان در کلمات قصار باباطاهر و آنگاه به بررسی تجلی ادب و عرفان در دوبیتی های ایشان وارد شده و دستاوردهای دل انگیزی بدست آورده است.

بررسی و پزوهش اندیشه های عرفانی در باب زمینه ها و ریشه های عرفانی قرن باباطاهر که عصر سلطه سلاطین عباسی و سلاطین غزنوی و عصر ترکان سلجوقی بود، خود نیز رهاوردهای شورانگیزی به همراه دارد؛ رهاوردی که دل هر خردمند دردمندی را سخت می فشارد و او را با درد ها و نوا های باباطاهر همنوا می گرداند تا انجا که شاید آدمی بتواند دریابد که چرا بابای عارف عاشق و این سوخته دل صادق، بیشتر عمر خود را به تنهایی در خارج شهر و در کوه و دشت و بیابان آواره و سرگردان بوده است.!!!....

مطهرات در احکام و عرفان اسلامی(فقه اکبر)

مطهرات در احکام و عرفان اسلامی(فقه اکبر)

مُطهِّرات

مُطهِّرات؛ چیزهایی اند، که نجاست را پاک می کند، از قبیل آب، زمین، آفتاب، استحاله، انقلاب، انتقال، اسلام، تبعیت، برطرف شدن عین نجاست، استبراء، غایب شدن مسلمان و خارج شدن خون متعارف از ذبیحه یا قربانی.

مطهرات

مطهرات جمع مطهر به معنای پاک کننده می‌باشد و از ریشه طهر و طهارت گرفته شده است. طهارت در لغت یعنی نظافت، پاکی، تمیزی؛ و در اصطلاح یکی از احکام وضعی شرعی به شمار می‌رود که بر تمام اشیاء به جز اشیای ناپاک حمل می‌شود. طبیعی است یک چیز به شرطی می‌تواند پاک کننده باشد که خود پاک باشد.

۱ - انواع مطهرات:

مطهرات،در احکام فقهی جمعا دوازده مورد می باشد؛[1]از جمله:

۱.۱ آب؛ همان که خداوند در آیه ۴۸ سوره فرقان فرموده است: «وانزلنا من السماء ماءً طهوراً»

«ما از آسمان آب را که پاک کننده است، فرو فرستادیم».

آب پاک کننده هر گونه حدث و خبث ی است؛ به شرط آنکه مطلق باشد و پاک باشد و در اثر شستن نجس خود آب متنجس نشود؛ نجس شدن آب به این است که در اثر برخورد با یک نجس یا یک شیء متنجس (نجس شده) متغیر و منفعل شود. لازم به ذکر است که اگر آب قلیل باشد به محض برخورد با نجس یا متنجس، نجس می‌شود و اگر آب کثیر باشد در صورتی که رنگ، بو، یا مزه آن در اثر برخورد با نجس یا متنجس تغییر کند، نجس خواهد شد.

۱.۲ زمین؛ زمین به شرطی که خودش خشک و پاک باشد، اشیائی مانند کف پا و کف کفش نجس را پاک می‌کند. البته به شرطی که عین نجاست اشیاء مزبور، بواسطه راه رفتن، مالیدن و مانند آن از بین رفته باشد.

۱.۳ آفتاب؛ هرگاه آفتاب بر زمین و ساختمان و درب و پنجره و آنچه جزء زمین شمرده می‌شود و قابل انتقال نیست و همچنین بر گیاهان و درختان بتابد و آنها را خشک نماید، پاک می‌شوند به شرطی که اشیاء نجس خشک نباشند و محل نجاست مستقیماً بواسطه آفتاب خشک شود و عین نجاست در آنها باقی نماند.

۱.۴ - استحاله و انقلاب؛ یعنی از حالی به حالی دیگر درآمدن (استحاله) و نیز تغییر یک شیء از جنسی به جنس دیگر (انقلاب): بنابراین اگر چیز نجس از حالی به حال دیگر درآمد. که به صورت چیز پاک درآمد و یا جنس آن به طوری عوض شد؛ که به صورت چیز پاکی درآمد، پاک می‌شود؛ مثل آن که چوب نجس بسوزد و خاکستر گردد و یا شراب به خودی خود یا بواسطه ریختن چیزی مثل سرکه و نمک در آن سرکه شود و یا آب انگوری که به سبب جوش آمدن نجس شده، به قدری بجوشید که دوسوم آن کم شود، در همه این موارد پاک خواهند شد.

۱.۵ انتقال؛ اگر خونی که نجس است (یعنی خون انسان یا حیوانی که دارای خون جهنده است) به بدن حیوانی که خون جهنده ندارد، منتقل شود و خون آن حیوان حساب گردد، پاک می‌شود؛ که به این امر انتقال گویند. از آنچه گفته شد، معلوم می‌شود که خون نجس که به بدن حیوانی که دارای خون جهنده نیست، منتقل شده، تا زمانی که جزء خون آن حیوان نگشته و هنوز هم گفته می‌شود خون قبلی است، نجس می‌باشد مانند خونی که پشه یا زالو از انسان مکیده و هنوز جذب بدن آن نشده است.

۱.۶ اسلام؛ ‌فرد کافر با اقرار به شهادتین و به محض مسلمان شدن و پذیرش اسلام، پاک می‌شود و بدن و آب دهان و بینی و عرق او پاک می‌گردد. البته اگر در موقع مسلمان شدن، عین نجاست به همراه وی باشد، حکم خودش را خواهد داشت. نکته دیگر این که عقیده برخی از فقها و غالب فقهای معاصر این است که، تنها کفار غیر کتابی نجس‌ اند و کفار کتابی پاک هستند.

۱.۷ تبعیت؛ تبعیت آن است که چیز نجس به تبعیت از پاک شدن نجس دیگری، آن هم پاک شود مانند آنکه شراب سرکه شود. که در این صورت ظرف شراب نیز به تبع تبدیل شراب به سرکه و پاک شدن آن، پاک می‌شود؛ یا مثل بچه کافر که به تبع مسلمان شدن والدین وی، او نیز در حکم مسلمان محسوب و پاک می‌شودّ.

۱.۸ - برطرف شدن عین نجاست؛ در برخی موارد با برطرف شدن عین نجاست، متنجس پاک می‌گردد. مانند جایی که بدن حیوانی به نجس یا متنجس آلوده شود، با برطرف شدن نجاست، بدن آن حیوان پاک می‌شود و همچنین است باطن بدن انسان مانند داخل دهان و بینی.

۱.۹ - استبراء حیوان جلال (نجاست خوار)؛ بول و غائط حیوانی که به خوردن نجاست انسان عادت کرده، نجس است و برای این که پاک شود، باید آن را استبراء کنند. یعنی تا مدتی نگذارند نجاست بخورد که بعد از آن مدت دیگر نجاست خوار به آن نگویند.

۱.۱۰ - غایب شدن مسلمان؛ ‌اگر بدن یا لباس یا سایر اشیائی که در اختیار مسلمان است، نجس شود و آن مسلمان غائب گردد، آن اشیاء پاک است به شرطی که مسلمان یاد شده، عالم و ممیز بوده و از موضوع مطلع شده باشد؛ دیگر این که علم برخلاف این امر، یعنی بقای نجاست نداشته باشیم.

۱.۱۱ - رفتن خون متعارف از ذبیحه؛ پس از ذبح شرعی حیوان حلال گوشت و بعد از این که به اندازه متعارف خون خارج شد، خونی که در درون ذبیحه باقی می‌ماند، پاک است.[[2]][[3]]

نکته دیگر اینکه، طهارت؛ (پاکی و پاکیزگی) بر دو گونه است: یکی طهارت ظاهر و دیگری طهارت دل. چنانکه بی طهارت بدن نماز درست نیاید، بی طهارت دل معرفت درست نیاید و پس طهارت بدن را آب مطلق باید و طهارت دل را توحید محض؛ و باید طهارت باطن موافق طهارت ظاهر بوده باشد.

طهارت مؤمنان و عوام صوفیان عبارت باشداز تزکیه نفس از اخلاق ذمیمه و تصفیه دل از لوث محبت دنیا.[4] 

خواجه عبدالله انصاری می گوید: طهارت یا ظاهراست یا باطن. طهارت ظاهر از ادناس و نجاسات باشد. و طهارت باطن سه است: اول طهارت جوارح از  معصیت، چون غیبت و دروغ و حرام خوردن و خیانت کردن و در نامحرم نگریستن. چون این طهارت حاصل شود بنده آراسته فرمانبرداری و حرمت داری گردد و این درجه ایمان پارسایان است. دوم طهارت دل است از اخلاق ناپسندیده، چون عجب، حسد، کبر، ریاء، حرص، و عداوت. سوم طهارت سرّ است از هر چه دون (غیر) حق است.[5]  

نجاست نزد عموم متدینین، همین آلودگی‌های متعارف است و نزد خواصّ، آلودگی‌های معنویّ است و نزد اهل معرفت و اصحاب قلوب، یعنی وارد شدگان در حریم عالم قلب و تجلّیات الهیّه همه عالم هرچه غیر خدا باشد است.[6] بنابراین طهارت نیز دارای مراتبی است که عبارتنداز:

۱. پاک نمودن و نظافت ظاهر از چرک و نجاسات و کثافات؛ که با شستن انجام می شود.

۲. پاک نمودن اعضاء و جوارح بدن از جرائم و گناهان؛ که با غسل و وضو و تیمم صورت می گیرد.

۳. تطهیر قلب از رذایل اخلاقی؛ که با مراقبت های اخلاقی انجام می پذیرد.

۴. تطهیر‌ اندرون از غیر خدا؛ یعنی عدم توجه به مخلوق در تمام شئون زندگی که این مرتبه آخر مخصوص انبیاء و صدّیقین است.[7]

عارف شبستری می‌گوید:

موانع  تا  نگردانی  ز  خود  دور   ••••   درون  خانه  دل  نایدت  نور

موانع چون در این عالم چهار است ••••  طهارت کردن از وی هم چهار است

نخستین پاکی از احداث و انجاس ••••  دویم از معصیت و از شر وسواس

سیم پاکی ز اخلاق ذمیمه است ••••  که با وی آدمی همچون بهیمه است

چهارم پاکی سرّ  است  از  غیر  ••••  که اینجا  منتهی می‌گرددت  سیر[8]

و بايد توجه داشت كه در هر مرتبه‌اى طهارت نيمى از عملى است كه با آن طهارت انجام مى‌شود. اين مراتب كه براى طهارت ذكر شد در واقع مراتب و درجات ايمان هستند و هر مرتبه‌اى در حدى مخصوص به خود قرار دارد و هيچ بنده‌اى به طبقه بالا نمى‌رسد مگر طبقات پايين‌تر از آن را طى كرده باشد.

بنابراين هيچ كسى به طهارت اندرون از غير خدا و اصلاح آن به وسيله شناخت و كشف جلال و عظمت او نمى‌رسد مگر خود را از اخلاق ناپسند خالى كرده و با اخلاق پسنديده اصلاح نمايد و هيچ كسى به اين مرتبه نمى‌رسد مگر از طهارت جوارح و اعضاء از گناهان و اصلاح آنان با اطاعت و عبادات فارغ شده باشد.

طهارت مرتبه‌ اول در هر نجاستی به حسب آن است که در کتب فقهیه ذکر شده و معمولاً با آب است و گاهی با روش‌های دیگر چون تبخیر دو ثلث در شراب و... است و موضوع علم اخلاق نیست.

طهارت در مرتبه‌ دوم با آب پاک و پاکیزه توبه نصوح[9] و اطاعت از اوامر و نواهی و سنن الهی و دینی به دست می‌آید. [10]

طهارت مرتبه سوم، اهمّیّتش بیشتر و دشوارتر است، زیرا تا باطن انسان را آلودگی‌های معنوی احاطه نموده، لایق مقام قدس نمی‌شود، بلکه مبدا گناهان ظاهری، ملکات فاسد باطنی است و اگر سالک به توبه موفّق شود، استقامت در آن که از مهمّات است برایش میسّر نمی‌شود (همان، ص۵۷) و این مرتبه با آراسته شدن به فضائل اخلاق و برترین‌های ملکات حاصل می‌گردد. (همان، ص۶۱)

طهارت مرتبه‌ چهارم، اساسی‌ترین مرتبه است، زیرا تا ریشه تعلّق قلب به غیر خدای متعال و توجه به خود و حب نفس و حب دنیا که بالاترین خطاها و مادر همه امراض است، در قلب سالک وجود دارد، سیر او به‌سوی نفس و شیطان است. (همان، ص۵۷ ۵۸)

لذا مطهرات در عرفان اسلامی(فقه اکبر) و اخلاق عرفانی و نزد اهل معرفت بسیار است از جمله:

- آب پاک؛ و أنزل من السماء ماء طهورا ... پاک کننده جسم و جان آدمی است.

- آب کوثر و شراب طهور؛ پاک کننده روح و جان آدمی است.

- اخلاص و تقوا؛ پاک کننده ریا و شهوت است. (امام علی (علیه‌السّلام)، نهج البلاغه، ص۲۱۰).

- ادخال سرور در قلب مومن؛ پاک کننده همّ و غمّ و حُزن از قلب و جان انسان است.

- اعتدال؛ انسان کامل انسانی معتدل و در نهایت حد اعتدال است. (عدل = عقل)

- انتقال گناهان مقتول به قاتل؛ (سوره مایده، آیه 29)[11]

- انفاق و صدقه و احسان؛ همچون زکات، پاک کننده رزق و روزی و نعمت آدمی است. 

- اهمیت به طهارت ظاهری؛ (انفال / 11) مقدمه نایل شدن به طهارت باطنی است.

- ایثار و گذشت از مال؛ (توبه / 103) (مجادله / 12) موجب پاکی از دلبستگی ها و وابستگی های قلبی و روحی است.

- ایمان و ولایت؛ عامل طهارت انسان از رجس و پلیدی و پاک کننده از شرک و کفر و طاغوت است.

- بیماری و آفات؛ اعم از مالی و جانی: پاک کننده جسم و جان آدمی می باشد.

- پیوند با تاریخ دینی؛ اعم از انبیا و اولیای الهی (حج / 26) و (بقره / 125)

- تزکیه نفس و تصفیه دل و جان؛ پاک کننده از لوث محبت دنیا. تزکیه نفسانی (بقره/ 232)

- تنهایی؛ دلا خو کن به تنهایی که از تن ها بلا خیزد / سعادت آن کسی دارد که از تن ها بپرهیزد (فیض کاشانی، غزل 934)

- توبه و انابه و استغفار و استغاثه؛ پاک کننده از گناهان صغیره و گناهان کبیره می باشد.

- توحید و تشهد؛ پاک کننده از کفر و شرک و چندگانگی.

- توسل و ندبه؛ پاک کننده از ما سوی الله است.

- تهجد؛ پاک کننده دل و جان آدمی است برای رسیدن به مقام محمود....

- تهذیب نفس؛ پاک کننده نفس و جان آدمی است.

- تیمم؛ پاک کننده خودبینی و منیّت می باشد.[12]

- جُوع؛ گرسنگی .... پاک کننده جسم و جان آدمی است. (اندرون از طعام خالی دار **** تا در او نور معرفت بینی)

- حج خانه خدا؛ حج بیت الله الحرام: پاک کننده جسم و جان و عمر آدمی است.

- حسنات؛ ان الحسنات یذهبن السیئات؛(سوره هود/ 11، آیه 114)،.. نیکی ها پاک کننده بدی ها هستند.

- حیات طیبه؛ «من عمل صالحا من ذكر او انثى و هو مؤمن فلنحيينه حيوة طيبة و لنجزينهم اجرهم باحسن ماكانوا يعملون» (النحل/ آيه‏97)

- خروج از تمنیات و تعلقات اجتماعی؛ (آل عمران / 55)

- خمس و زکات؛ پاک کننده مال و جان انسان است.

- دعا و مناجات؛ پاک کننده کبر و نخوت است.

- ذکر های چهارگانه؛ تحمید، تسبیح، تهلیل، تکبیر.

- ذکر صلوات و .....؛ پاک کننده نفاق از روح و سرّ و جان آدمی و موجب پاکیزه شدن اعمال است. و پاک کردن گناهان از سوی فرشتگان است. (ر.ک. اصول کافی، جلدسوم، کتاب الدعا؛ الكافي : 2 / 493 /ح 13؛ بحارالأنوار91: 70).

- ذکر و فکر؛ اعم از ذکر اسماءالله یا تفکر در آلاءالله: پاک کننده خیال از اوهام و توهمات است.

- ریاضت؛ پاک کننده نفس انسان است.

- زیارت مشاهد مشرفه؛ پاک کننده قلب و روح آدمی است.

- سختی ها و مصیبت ها؛ همراه با صبر جمیل: پاک کننده توان و طاقت و تقویت کننده ظرفیت آدمی است.

- سخن حق؛ سخن حق بگویید تا اعمالتان اصلاح شود....(سوره احزاب، آیات 70 و 71)

- سُرُور؛ پاک کننده هموم و غموم از دل آدمی است. (اللهم ادخل علی اهل القبور السرور)

- سَهر؛ شب زنده داری، .... پاک کننده گناهان روزانه و صفابخش دل و توجهات قلبی است.

- شفاعت؛ اولیاء و معصومین علیهم السلام، ..... پاک کننده گناهان ترک اولی است.

- صُمت؛ سکوت .... پاک کننده انسان از آلودگی های زبانی و لسانی و قلبی است.

- صدقه پنهانی؛ صدقه پنهانی کفاره گناهان است و....(علی علیه السلام)   

- طاعت و عبادت؛ اعم از واجبات و مستحبات. پاک کننده شرک و خباثت است.

- طهارت در حدث؛ (مائده/ 6)

- طهارت روحی؛ (توبه / 108)

- عدالت و دادگری؛ پاک کننده انسان از ظلم و ستم بی عدالتی است.

- عزلت؛ گوشه نشینی، .... پاک کننده انسان از غیر اللهی و ما سوی الله است.

- عشق و محبت؛ پاک کننده دل از بغض و حقد و نفرت است.

- عصمت؛ اعم از موهبتی یا اکتسابی: پاک کننده از شرک جلی و شرک خفی است.

- عقل و خرد؛ پاک کننده از جهل و ظلمت و تاریکی و نادانی است.

- علم و معرفت؛ پاک کننده جهل و ظلمت است. 

- عمل صالح و نماز؛ پاک کننده از فساد و تباهی اعمال آدمی است.

- فضل و رحمت الهی؛ اگر فضل و رحمت الهی نبود، هرگز احدی پاک نمی شد 352

- فقر و افتقار؛ پاک کننده از تکبر و احساس بی نیازی از رب العالمین است.

- قرآن و تلاوت آیات؛ پاک کننده جسم و روح آدمی است. قرائت قرآن (عبس/ 14) و(واقعه/ 79)

- قصاص؛ ان فی القصاص حیاة لکم .... قصاص پاک کننده قاتل و جامعه انسانی است.

- قناعت؛ که منجر به حیات طیبه (زندگانی پاکیزه) می شود.

- کار و کسب روزی حلال؛ پاک کننده عمر و جوانی است.

- کاستن از روحیه کبریایی؛ (مدثر / 4) کبر و تکبر از اوبین پلیدی ها و رجس اعظم است.

- گریه (بکاء)؛ گریه بر هر درد بی درمان دواست.....البکاء سلاح المومن....

- محاسبة نفس؛ موجب پاکی و طهارت اعمال آدمی است.

- محبت و عشق به اهلبیت علیهم السلام؛ پاک کننده کدرورت های نفس و جلا دهنده دل و جان آدمی است.

- مراقبه اعمال نفس؛ مراقبت از نفس عامل همه پاکی هاست.

- مرگ و شهادت؛ در راه خدا (فی سبیل الله): پاک کننده گناهان از حق الله است.

- مسجد؛ رفت و آمد به مسجد (توبه/ 108) موجب پاکی و طهارت دل و جان آدمی است.

- مقتول شدن بی گناه؛ قتل موجب پاکی مقتول می گردد، زیرا تمامی گناهان مقتول به قاتل انتقال می یابد.

- نزول باران؛ عامل طهارت و رفع پلیدی شیطان از مجاهدان است.

«اذ یغشیکم النعاس امنة منه وینزل علیکم من السمآء مآء لیطهرکم به ویذهب عنکم رجز الشیطـن...»؛ و (یاد آورید) هنگامی را که خواب سبکی که مایه آرامش از سوی خدا بود، شما را فراگرفت؛ و آبی از آسمان برایتان فرستاد، تا شما را با آن پاک کند؛ و پلیدی شیطان را از شما دور سازد؛ و دلهایتان را محکم، و گامها را با آن استوار دارد! (انفال/۸، آیه۱۱)[13] ، [14].

- نماز های پنجگانه؛ عامل پاکیزگی از کبر و نخوت و تکبر و عصیان گری آدمی است.[15]

- نیت خیر؛ عامل طهارت اعمال انسان از رجس و پلیدی و مقدمه اخلاص و پاکیزگی عمل است.

- وضو و غسل؛ پاک کننده گناهان چشم و دست و پای آدمی است.[16]

- ولایت؛ پاک کننده از شرک و کفر و طاغوت است. نیز ایمان، عامل طهارت انسان از رجس و پلیدی است.(البقره/ 257)[17]

- هجرت از رجز و رجس و نجس؛ (مدثر / 5 الی 7) و از پليدى دور شو. و منت مگذار و فزونى مطلب. و براى پروردگارت شكيبايى كن. پس چون در صور دميده شود. آن روز [چه] روز ناگوارى است. بر كافران آسان نيست.[18]

- هجرت در رحلت؛ (اعراف / 82)، بخاطر حفظ پاکی و پاکدامنی از خانه و کاشانه شان اخراج شدند.

- یاد مرگ و آخرت؛ پاک کننده از آمال و آرزوهای دراز و دست نیافتنی است.

- یقین؛ و مراتب آن: علم الیقین، عین الیقین، حق الیقین. (مکاشفه  معاینه  مشاهده) که پاک کننده از جهل و کفر و شرک نظری و ظلمات نفسانی می باشد.

والحمد لله رب العالمین علی کل حال

 


[1] الشهید الاول (محمدبن جمال الدین مکی العاملی): الروضه البهیه فی شرح اللمعه الدمشقیه، بیروت، لبنان، دارالحیاء التراث الاسلامی، بی‌وفا، الجزء الاول، ص ۶۸ – ۶۵.

[2] الطباطبائی الیزدی، سید محمد کاظم؛ العروة الوثقی، تهران، المکتبه العلمیه الاسلامیه، بی‌تا المجلد الاول، ص ۱۰۷.

[3] الموسوی الخمینی، سید روح الله (امام خمینی)؛ تحریر الوسیله، خم، موسسه النشر الاسلامی، ۱۴۲۰ هـ.ق، ج ۱ و ۲، ص ۱۱۹ – ۱۱۳.

[4] . هجویری، کشف المحجوب، 375؛ کاشانی، مصباحالهدایه، 295؛ روزبهان، شرح شطحیات، 467، 456 نقل از: فرهنگ اصطلاحات عرفانی، سجادی، 558.

[5] . کشف الاسرار، ج5/46 به نقل از فرهنگ اصطلاحات عرفانی، سجادی، ص 558.

[6] . موسوی خمینی، روح‌الله، سرّ الصلاه، ص۵۴، مؤسسه‌ تنظیم و نشر آثار موسوی خمینی، قم، ۱۳۷۸.

[7] . شبر، سیدعبدالله، الاخلاق، ص۵۲، ترجمه‌ جباران محمدرضا، قم، انتشارات هجرت، ۱۳۷۸، چاپ چهارم.

[8] . شبستری، محمود، گلشن راز، ص۶۵ - ۶۶، انتشارات زرّین، چاپ اول، ۱۳۸۲.

[9] . موسوی خمینی، روح‌الله، آداب الصلاه، ص۵۶، مؤسسه تنظیم و نشر آثار موسوی خمینی، قم، چاپ هفتم، ۱۳۷۸.

[10] . موسوی خمینی، روح‌الله، آداب الصلاه، ص۶۱.

[11] . تفسیر صافی، جلد2، ص 27.

[12] . ملکی تبریزی، میرزا جواد آقا، اسرار الصلاه، ص۱۱۴.

[13] . مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج۷، ص۱۰۵.   

[14] . طباطبایی، محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ترجمه موسوی همدانی، ج۹، ص۲۴.

[15] قال تعالی: اقم الصلاه طرفی النهار و زلفا من اللیل ان الحسنات یذهبن السیئات؛(هود/114)، یعنی: اقامه کن نماز را دو طرف روز و در وقت شب. به درستی که حسنات می برند و برطرف می کنند گناهان را.

در تفسیر برهان در ذیل آیه شریفه روایاتی نقل کرده از کافی و غیر آن که مفاد آنها این است که این نمازهای پنجگانه یومیه حسنات می باشند که برطرف می کنند و پاک می کنند گناهان ما بین نمازها را. یعنی نماز ظهر مثلا کفاره گناهان از صبح تا ظهر است، و نماز عصر کفاره گناهان ما بین ظهر و عصر، و نماز  مغرب کفاره گناهان ما بین عصر و مغرب است، و هکذا. و این نمازها به منزله نهر جاری است بر در خانه شخص. پس همان طوری که اگر این شخص شبانه روزی پنج مرتبه میان آب بدن خود را بشوید کثافتی بر او باقی نمی ماند، همچنین این نماز کثافت گناه را پاک می کند.

[16] . نیشابوری، مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، ص۱۶۱؛ ملکی تبریزی، میرزا جواد آقا، اسرار الصلاه، ص۱۰۰.

[17] . أللهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ الَّذينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إلَى الظُّلُماتِ.

[18] يا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ «1» قُمْ فَأَنْذِرْ «2» وَ رَبَّكَ فَكَبِّرْ «3» وَ ثِيابَكَ فَطَهِّرْ «4» وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ «5» وَ لا تَمْنُنْ تَسْتَكْثِرُ «6» وَ لِرَبِّكَ فَاصْبِرْ «7»؛ اى ردا بر خود كشيده. به پا خيز و هشدار ده. و پروردگارت را بزرگ بدار. و لباست را پاكيزه دار. و از پليدى دور شو. و (در عطا) منّت مگذار. و (كارت را) بزرگ مشمار و به خاطر پروردگارت صبر كن.

چون طهارت نبود کعبه و بتخانه يکيست

نبود نور (خیر) در آن خانه که عصمت نبود

حافظا علم و ادب ورز که در مجلس شاه

هر که را نيست ادب لايق صحبت نبود

(حافظ اهل راز/غزل 208)

حقیقت انسان

حقیقت انسان

مقایسه تفاوت ها و ویژگی های جسم و روح

نفس= جسم و روح

معناى « النَّفْسُ جِسْمانيَّةُ الْحُدوثِ وَ رَوْحانيَّةُ الْبَقآءِ»[1]

(اسفار اربعة ملاصدرای شیرازی، ج6، ص109؛ ج8، ص354؛ همو، 1382، ص95؛ همو، 1375، ص88)[2].

جسم= (بدن- تن - قالب- جسد- کالبد- جنازه- نعش)

روح = (جان- نفس - عقل- قلب(دل)- روان سرّ- من)

جسم= دنیوی(صورت در دنیا) =//= روح= اخروی(سیرت در آخرت)

                                                                  از ظلمت طبیعت =//= از نور آخرت

عالم صغیر =//= عالم کبیر

مرتبه تنزل روح =//= مرتبه تعالی جسم

متعلق به عالم شهود=//= متعلق به عالم غیب

جوهر مادی(از عالم خلق) =//= غیر مادی(معنوی و از عالم امر)

دارای قابلیت =//= دارای فاعلیت[3]

دارای ظاهر(ظلمانی) =//= دارای باطن (نورانی )

دارای اعَراض =//= جوهر ذاتی(روح)

مرکّب از قوا و اعضا و جوارح(تجسّد تام) =//= مجرّد از قوای جسم و جوارح(تجرد تام)

زمانی - مکانی =//= لا زمانی- لا مکانی

کثرت(قوا و اعضا و جوارح) =//= وحدت قوا و شؤون نفس

مجری افعال(فعل) =//= صاحب اعمال(عمل)

نیازمند به قوای خود =//= بی نیاز(غنی)از قوای خود

محدود (کرانه مند) =//= نامحدود (بی کرانه)

وابسته(به روح) =//= مستقل(از جسم)

مَرکب ( مطیع) و متحرک =//= راکِب ( مطاع )و محرک

غریزه (غرایز طبیعی) =//= فطرت(قوای فطری الهی)

در محاط روح =//= محیط بر جسم

موقت و فناپذیر =//= فنا ناپذیر و جاودانه

موت(مرگ)و ممات =//= فوت(دریافت)و حیات

متغیر(تغییر در هر لحظه) =//= ثابت(ثبات در شخصیت)

تحلیل و تبدیل و تحول =//= تکامل و ترفیع وتعالی

ناخودآگاه و مجبور=//= خود آگاه و با اراده

لفظ(جسم بیرون) =//= معنا(روح درون)

پیله پروانه =/= پروانه

رحم مادر =/= جنین نوزاد

پوست بادام =/= مغز بادام روغن بادام

پوست گردو =/= مغز گردو روغن گردو

بدن(ماده و افعال) آلت نفس =/= نفس(مجرد) و اعمال

چُرت و خواب و خستگی =//= بیدار و نستوه و قائم

مخلوق و تابع و پیرو بی اختیار =//= خالق و متبوع دارای اختیار

جسم در روح(در عرض= ظاهر) =//= روح بر جسم(در طول= باطن)

محل محسوسات و علم حصولی =//= محل معقولات و علم حضوری

                                                                 ظل روح و مستنیر(پرتو ماه)=//= نور آفتاب و منیر

نسبی - اعتباری =//= مطلق اصیل

قول به"جسمانیه الحدوث و روحانیه البقاء"

یکی از نظریات بسیار مهم دیگری که در این قسمت آورده شده نظریه بدیع صدر المتالهین است. این نظریه وی به نام "جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء" بودن نفس، مبتنی بر قبول حرکت جوهری است؛ یعنی بر خلاف حکمای پیش از ملا صدرا که فقط حرکت در اعراض را می‌پذیرفتند، حرکت در جوهر اشیاء نیز مورد قبول وی است. بنابراین نظریه در مورد حدوث نفس، ماده جسمانی بر اثر حرکت جوهری خویش به تدریج مراتب کمالی وجود را طی می‌کند (یعنی هر چه در او بالقوه است را به بالفعل تبدیل می‌کند) تا آنجا که به مرز ماده و تجرد می‌رسد و سپس در ادامه حرکت از عالم ماده می‌گذرد و در مراتب طولی تجرد، تکامل می‌یابد. همچنین در خلال این حرکت جوهری، جوهر متحرک در مرز بین ماده و تجرد، به نفس انسانی مبدل می‌شود و سپس این نفس انسانی با به کارگیری آلات خود به مراتب کمالی ادراک و وجود نائل می‌آید[4].

صدر المتالهین می‌گوید نفس ناطقه‌ای که مدرک معقولات باشد، در حدود سن چهل سالگی برای افراد حاصل می‌شود[5].

 زیرا معقول نمی‌داند که نفس ناطقه از اول حدوث مزاج برای بدن حاصل باشد، زیرا این امر مستلزم محذوراتی است که از جمله مهمترین آن محذورات می‌توان به این اشاره کرد که اگر نفس ناطقه با تمام کمالات ذاتی اش در اول تکون قلب و دماغ ، یعنی همان حدود چهار ماهگی، بخواهد حادث شود، در این صورت از انجام افعال و کسب کمالاتی که لائق اوست تا مدتی طولانی معطل می‌ماند و ما برهان بر این داریم که هر آنچه که خلق می‌شود، افعال و آثار او نیز با وی هستند؛ به تعبیری کارهایی که از آن موجودی خاص توقع می‌رود، تعطیل نمی‌شود. یا به تعبیر فلاسفه "لا معطل فی الوجود".[[6]

 پس نمی‌توان قائل شد که نفس ناطقه مجرد از همان دوران جنینی حادث می‌شود. بلکه آن نفس حادث شده یک صورت جسمانی منطبع در ماده است که بر اثر حرکت جوهری در زمان طولانی نفس ناطقه مجرد می‌شود.

منبع: الحکمة المتعالیة فی الاسفار الاربعة، شیرازی، صدر الدین محمد، ج۹، ص۱۱۲، بیروت، دار احیاء التراث الغریی ۱۹۹۹.   

 


[1]. قدماءِ از فلاسفه الهىِ يونان و اسلام چون بوعلى معتقد بودند كه خلقت نفس جداى از بدن و از عالم تجرّد مى‌باشد و براى انجام افعال خود به بدن تعلّق مى‌گيرد و در حقيقت بدن آلتى است براى كارهاى نفس، ولى صدر المتألّهين اثبات كرد- به واسطه حركت در جوهر- كه: نفس در اصل ماهيّت وجودى خود نياز به بدن دارد و اصولًا با بدن تحقّق مى‌يابد، و انسان عبارت است از يك موجود تدريجى كه اوّلش مادّه و آخرش عقل است. نفس آدمى از نطفه كه يك تك سلّول است شروع شده، و پس از تكوّن و عبور از مراحل حسّ و خيال و وهم، به مرتبه عقل مى‌رسد و مجرّد مى‌گردد و پيوسته باقى مى‌ماند. (علامه سید محمد حسین حسینی طهرانی/ مهر تابان)

 

نفس انسان مانند پروانه كه در پيله است و مانند جنين كه در رحم است و مانند مغز بادام و گردو كه در بدو تكوّن آميخته با پوست مى‌باشند بوده و با بدن تكوّن و تحقّق مى‌پذيرد و سپس در سير تكاملى خود حركت مى‌كند و مدّتى با بدن بوده و پس از آن، به واسطه استكمال جوهرى، قائم به خود مى‌گردد و از بدن مستغنى مى‌شود، و مانند روغن بادام و روغن گردو جدا مى‌شود؛ و يا همچون پروانه كه از پيله خارج شود و يا حيوانى كه پوست عوض كند، بدن را خلع مى‌كند و بدون مادّه يعنى بدون بدن زندگى مى‌كند و مجرّد مى‌شود.

[2]. الشیرازی، محمد بن ابراهیم، الحکمة المتعالیه فی الاسفار العقلیة الاربعة، بیروت: دار الاحیاء التراث العربی، 1999م.

. [3] الحکمة المتعالیة فی الاسفار الاربعة، شیرازی، صدر الدین محمد، ج۸، ص۱۴۵. 

[4]. شرح جلد هشتم اسفار اربعه، مصباح یزدی، محمد تقی، ج۲، ص۲۱۹_ ۲۲۱.

[5]. الحکمة المتعالیة فی الاسفار الاربعة، شیرازی، صدر الدین محمد، ج۸، ص۱۴۵.   

[6]. الحکمة المتعالیة فی الاسفار الاربعة، شیرازی، صدر الدین محمد، ج۸، ص۱۴۵ ۱۴۷.   

مقایسه دنیا و آخرت در قرآن

بسم الله تبارک و تعالی

مقایسه دنیا و آخرت در قرآن

ویرایش: محمد ادیب نیا

برای شناخت بهتر آخرت، لازم است به بررسی شباهت‌ها و تفاوت های دنیا و آخرت در قرآن بپردازیم، زیرا دنیا و آخرت دو مفهوم متضایفان هستند که شناخت هر یک بدون شناخت دیگری ممکن نیست[1].

الف. شباهت های دنیا و آخرت

شباهت‌های دنیا و آخرت عبارتند از:

- آگاهی کامل

۱. انسان در هر دو جهان به خود و متعلّقاتش آگاهی کامل داشته و از شخصیتی واحد برخوردار است: «یلَیتَنی کنتُ مَعَهُم»( نساء/۴، آیه۷۳. ؛ کهف/۱۸، آیه۴۲. ؛ حاقه/۶۹، آیه۲۵. ؛ فجر/۸۹، آیه۲۲۴).

- برخورداری از غرایز

۲. انسان در هر دو جهان، غرایز انسانی و حیوانی دارد[2]: «و فکهَة مِمّا یتخَیرُونَ وَ لَحمِ طیر مِمّا یشْتَهُونَ وَ حُورٌ عِینٌ... لا یسمَعوُنَ فِیها لَغوًا و لا تَأثِیمًا إلاّ قِیلاً سَلَمًا سلمًا»(واقعه/۵۶، آیه۲۰- ۲۶). و با آلام و لذّت های عقلی و حسّی مواجه است[3]: «و لا یکلِّمُهمُ اللّهُ و لاَ ینظُرُ إِلیهِم یومَ القِیمةِ و لاَ یزکیهِم و لَهُم عَذابٌ ألیمٌ»(آل عمران/۳، آیه۷۷) و «ارجِعِی إلی رَبِّک رَاضِیةً مَرضِیةً فَادخُلی فِی عِبدِی وَادخُلِی جَنَّتِی»( فجر/۸۹، آیه۲۸ ۳۰).

و رنج‌ها و لذّت های جسمی، در هر دو جهان از طریق جسم برای روح، حاصل می‌شود: «کلَّما نَضِجَت جُلُودُهم بَدّلنهُم جُلودًا....»(نساء/۴، آیه۵۶).

- عدم رؤیت خدا

۳. خداوند در هر دو جهان قابل رؤیت حسّی نیست[4]: «لا تُدرکه الأبصرُ» انعام/۶، آیه۱۰۳) گرچه در آخرت، حق‌ به‌طور کامل آشکار شده، انسان‌ها به وجود پروردگار یقین می‌یابند[5]: «... و یعلمُون أنّ اللّه هو الحَقُّ المُبینُ.»( نور/۲۴، آیه۲۵).

- اراده و اختیار

۴. از آن‌جا که خداوند، افعال و اعمال انسان‌ها را در بهشت و جهنّم به خودشان نسبت می‌دهد: «فشارِبونَ شُربَ الهیم»(واقعه/۵۶، آیه۵۵). «یشربوُنَ من کأس...» انسان/۷۶، آیه۵)، آشکار می‌شود که انسان‌ها در آن جهان نیز اراده و اختیار دارند[6]، امّا هر کس در محدوده دارایی‌ها و توانایی هایش می‌تواند آن را اجرا کند و آن نیز به میزانی است که انسان خود را در این دنیا در اختیار خدا و رسول (علی نبینا وآله و علیهم السلام) قرار داده و از خود سلب اراده کرده باشد(ر.ک: احزاب/۳۳، آیه۳۶)[7].

ب. تفاوت‌های دنیا و آخرت

تفاوت‌های دنیا و آخرت عبارتند از:

- بقا و ثبات

۱. آخرت بر خلاف دنیا، از تغییر، فساد و فنا مصون بوده: «... فِیهَا أَنهرٌ مِن ماء غَیرِ ءَاسِن و أَنهرٌ مِن لَبن لَم یتغیر طَعمُهُ...»( محمد/۴۷، آیه۱۵). جهان بقا و ثبات است:[8] «... إِنَّما هذهِ الحَیوةُ الدُّنیا مَتعٌ و إِنَّ الأَخِرةَ هِی دارُالقَرارِ»( غافر/۴۰، آیه۳۹) و عوارضی مانند پیری و مرگ در آن وجود ندارد[9]: «لاَیقضی عَلیهِم فَیمُوتوا....» (فاطر/۳۵، آیه۳۶).

علاّمه طباطبایی پس از ذکر آیاتی که بیان گر انقراض این دنیا است، در تبیین آخرت می‌گوید:

این مطلب از ملاحظه کتاب و سنّت ، به طور قطع و ضرور استفاده می‌شود که در آخرت، نظام زندگی در تمام شؤون آن با نظام زندگی در دنیا مغایرت دارد. آخرت ابدی است و برای ساکنان آن، یا سعادت محض به شمار می‌رود که همه چیز برایشان مهیا است و یا شقاوت محض است که جز آن چه را ناخوش می‌دارند، برای آن‌ها نیست[10].

- عدم دسترسی به دنیا

۲. دنیا، جهان عمل و تکلیف و آزمایش(کهف/۱۸، آیه۷) و آخرت، جهان نتیجه و جزا و پاداش است[11]: «... لَا تَعْتَذِرُوا الْيَوْمَ إِنَّمَا تُجْزَوْنَ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ»(تحریم/۶۶، آیه۷). لذا مهلت‌ها در آن جهان به پایان می‌رسد[12]: «... و لاَ هُم ینظَرونَ.»(بقره/۲، آیه۱۶۲). از هنگامی که انسان مرگ را با چشم دیده و در حال احتضار و جان کندن است، راه توبه و بازگشت بسته می‌شود(مؤمنون/۲۳، آیه۹۹ و ۱۰۰).

البتّه در برزخ دست انسان از عمل کوتاه است، ولی بر پایه برخی روایات از سه ناحیه ممکن است بهره مند شود: بنای خیری که از خود به یادگار گذاشته است و دیگران از آن استفاده می‌کنند و اثر علمی که پویندگان علم از آن بهره می‌برند و فرزندان صالح و با ایمانی که برای او آمرزش می‌طلبند[13].

- ظهور حقایق اعمال

۳. جهان آخرت دارای حیات بوده: «... وَ إِنَّ الدَّارَ الأَخِرةَ لَهِی الحَیوانَ...»( عنکبوت/۲۹، آیه۶۴). تمام موجودات آن از علم ، شعور و نطق برخوردارند[14]: «و قَالوا لِجُلودِهم لِمَ شَهِدتُّم عَلینَا قَالوا أَنطقَنَا اللّهُ الَّذِی أَنطَقَ کلَّ شَیء...»( فصلت/سوره۴۱، آیه۲۱) و اعمال انسان‌ها با صورت های زیبا و لذّت بخش یا زشت و وحشت زا تجسّم می‌یابد[15] : «... و وَجَدوا مَاعَمِلوا حَاضِراً...»(کهف/۱۸، آیه۴۹) و «... هَل تُجزَونَ إِلاَّ ماکنتُم تَعملونَ»( نمل/۲۷، آیه۹۰). به همین سبب، در آخرت، تمام حقایق آشکار و تمام پنهانی‌ها ظاهر می‌شوند[16]: «یومَ تُبلَی السَّرائِرُ.»( طارق/۸۶، آیه۹).

طبری در تفسیر «لَهی الحَیوان» می گوید: در سرای آخرت، زندگی جاودانه و زوال ناپذیری است که مرگی با آن نیست و در تأیید این نظر، به کلام ابن عبّاس و مجاهد و قتاده استناد کرده است[17].

- کاهش روابط دنیوی

۴. روابط موقّت و بی بنیاد دنیایی و ضوابط حاکم در آن، مانند سفارش، خویشاوندی و دوستی های غیر الهی، در آن جهان از بین می‌رود و فقط روابط و ضوابط تکوینی و واقعی برقرار می‌ماند[18]: «... لاَتَجزِی نَفسٌ عَن نَفس شَیئاً و لاَیقبلُ مِنهَا شَفعَةٌ...»( بقره/۲، آیه۴۸)، «... فلا أنسابَ بینَهم یومئذ...»(مؤمنون/۲۳، آیه۱۰۱)، «... و تَقطَّعَت بِهِمُ الأَسبَابُ»( بقره/۲، آیه۱۶۶). لذا در آخرت، فقط امتیازهای حقیقی و واقعی پذیرفته می‌شود، نه امتیازهای ظاهری و صوری[19]: «... إِنَّ أَکرمَکم عِندَ اللّهِ أَتقَکم...»(حجرات/۴۹، آیه۱۳). ضمن آن‌که در آخرت، هیچ نوع ستمی وجود نداشته، به قدر رشته هسته خرمایی به انسان‌ها ستم نمی‌شود: «... و لاَتُظلَمونَ فَتیلاً.» (نساء/سوره۴، آیه۷۷).

در آخرت، زندگی اجتماعی به صورت تعاون و همکاری بین انسان‌ها وجود ندارد، بلکه سرنوشت هر شخص را عقاید و اعمال وی تعیین می‌کنند: «لِکلّ امرِی مِنهُم یومَئِذ شَأنٌ یغنِیه» (عبس/۸۰، آیه۳۷).

البتّه روابط معنویی که در این جهان بین انسان‌ها وجود دارد، در آن جهان صورت عینی و ملکوتی می‌یابد، بنابر این اگر کسی سبب هدایت شخصی شود، در رستاخیز شخص هادی به صورت امام و شخص هدایت یافته به صورت مأموم ظاهر می‌شود و این همان شفاعت درست و پذیرفته شده است. در گمراه کردن نیز همین گونه است، چنان که فرعون در آخرت، پیشاپیش قومش بوده، آنان را وارد آتش می‌کند: «و یقدُمُ قَومَه یوم القِیمة فأورَدَهُم النّار.» (هود/۱۱، آیه۹۸).

- تفاوت نعمت‌ها و عذاب‌ها

۵. نعمت‌ها و عذاب‌ها در آخرت تفاوت بسیاری با دنیا دارند[20]. نعمت های آخرت، بسیار شریف و غیر قابل تصوّرند: «فَلاَتَعلمُ نَفسٌ مَا أُخفِی لَهُم مِن قُرَّةِ أَعین...»،(سجده/۳۲، آیه۱۷). «... ولَلأَخِرةُ أَکبرُ دَرجت و أَکبرُ تَفضِیلاً.»(اسراء/سوره۱۷، آیه۲۱).

در آخرت برای مؤمنان درجات گوناگونی وجود دارد: «أولئِک هم المؤمنون حقًّا لَهُم دَرَجتٌ عند ربِّهم.»(انفال/۸، آیه۴). بر اساس روایات، برتری درجات به دلیل برتری عقول و اعمال بندگان و فاصله بالاترین و پایین ‌ترین درجات بهشت ، مانند فاصله زمین و آسمان است[21].

عذاب های آخرت نیز بسیار شدید و دردناکند[22]. قرآن سختی و دردناکی فوق العاده عذاب آخرتی را با اوصاف «عظیم»،( بقره/۲، آیه۱۱۴ ؛ مائده/۵، آیه۳۳. ؛ مائده/۵، آیه۴۱). «اکبر»( زمر/۳۹، آیه۲۶)، «شدید»،(حدید/۵۷، آیه۲۰).«اَشدّ»،(طه/۲۰، آیه۱۲۷). «اَشقّ» (دشوار)،(رعد/۱۳، آیه۳۴). «أبقی» (ماندگارتر)،(طه/۲۰، آیه۱۲۷). و «أخزی» (رسوا کننده تر)(فصلت/۴۱، آیه۱۶).تبیین کرده است.

براساس روایتی، بخشی از آتش آخرت، هفتاد بار با آب خاموش، سپس شعله ور شده تا به صورت آتش دنیا درآمده است[23].

نکته دیگر این‌که انسان در صورت برخورد با مشکلات در دنیا، پس از مدّتی به آن‌ها عادت کرده، تحمل آن‌ها برایش آسان تر می‌شود، همان طور که از نعمت های یک نواخت نیز خسته و دل زده می‌گردد، امّا در آخرت، نه جهنّمیان به آتش خو می‌گیرند[24]: «یریدونَ أَن یخرُجوا مِن النَّارِ و مَا هُم بِخرجِینَ مِنها...»( مائده/۵، آیه۳۷) و نه بهشتیان از نعمت های آن دل زده و خسته می‌شوند[25]: «... لاَ یبغونَ عَنهَا حِوَلاً.» (کهف/۱۸، آیه۱۰۸).

- جدایی حق از باطل

۶. خیر و شرّ، سعادت و شقاوت، و مرگ و زندگی در دنیا به هم آمیخته اند: «... و نَبلوکم بِالشَّرِّ والخَیرِ فِتنَةً...»( انبیاء/سوره۲۱، آیه۳۵). امّا این امور در آخرت، به طورکامل ازهم جدا می‌شوند[26]: «إِنَّ یومَ الفَصلِ کانَ مِیقتاً» (نبأ/۷۸، آیه۱۷). چنان که دردنیا، صدق و کذب و حقّ و باطل به هم آمیخته اند، ولی آخرت روز جدایی حق از باطل است(مرسلات/۷۷، آیه۳۸).

در آخرت، پرهیزگاران و تبه کاران از یک دیگر متمایز می‌شوند: «و امتَزُوا الیومَ أیها المُجرِمُون.»(یس/۳۶، آیه۵۹ ؛ دخان/۴۴، آیه۴۰). در آن‌جا پلید و پاکیزه از هم جدا می‌شوند: «لِیمیزَ اللّهُ الخَبیثَ من الطَّیبِ»(انفال/۸، آیه۳۷). بنابر این در سرای آخرت جایی برای دروغ گفتن و کتمان حقیقت وجود ندارد.

افزون بر این، در آن جهان گواهان و شاهدان متعدّدی وجود دارند که با وجود آن‌ها جایی برای پوشاندن حق باقی نمی‌ماند، مانند: پیامبران، (نحل/۱۶،آیه۸۹). امامان، (بقره/۲، آیه۱۴۳). فرشتگان، (ق/۵۰، آیه۲۱). زمین(زلزله/۹۹، آیه۴و5)؛ و اعضا و جوارح (نور/۲۴، آیه۲۴).

- جمع شدن مخلوقات

۷. در آخرت تمام پراکندگی‌ها و انتشارهایی که در آسمان‌ها و زمین وجود دارند، به وحدت و تجمّع می‌گرایند[27]: «و مِن ءَایتهِ خَلقُ السَّموتِ والأَرضِ و ما بَثَّ فِیهما مِن دَابَّة و هو عَلی جَمعِهِم إِذَا یشاءُ قَدِیرٌ» (شوری/۴۲، آیه۲۹). ونیز تمام انسان‌ها در آن گرد آورده می‌شوند[28]: «ذلک یومٌ مَجموعٌ لَهُ النَّاسُ...»(هود/۱۱، آیه۱۰۳). و «هذا یوم الفصل جمعنکم و الأوّلین.»(مرسلات/۷۷، آیه۳۸).

به گفته خواجه نصیرالدّین طوسی، زمان، علّت تغیّر، و مکان علّت تکثّر است و تغیر و تکثّر، علّت محجوب شدن برخی موجودات از برخی دیگر به شمار می‌رود و چون در قیامت، زمان و مکان مادّی مرتفع می‌شود، حجاب‌ها از بین می‌رود و خلق نخستین و واپسین مجتمع می‌شوند[29].

- رسیدن به خواسته‌ها

۸. در آخرت، مؤمنان به هر نوع خواسته ای که داشته باشند، رسیده، هیچ گاه ناکام نمی‌شوند[30]: «... و فِیهَا ما تَشتَهیهِ الأَنفسُ و تَلَذُّ الأَعینُ...»،(زخرف/۴۳، آیه۷۱). «... ولَکم فِیهَا ما تَشتَهِی أَنفسُکم و لَکم فِیهَا ما تَدَّعُونَ»(فصلت/۴۱، آیه۳۱). امّا کافران به هیچ‌یک از خواسته هایشان نخواهند رسید: «و حِیلَ بَینَهُم و بَینَ ما یشتهونَ....»( سبأ/۳۴، آیه۵۴).

- برطرف شدن حجاب‌ها

۹. در دنیا، غفلت، نادانی، مستی و فریب وجود دارد: «... و هُم فِی غَفلة مُعرِضونَ»،(انبیاء/۲۱، آیه۱). «... و لکنَّ أَکثرَ النَّاسِ لاَیعلمونَ»،(نحل/۱۶، آیه۳۸). «لَعَمرُک إِنَّهُم لَفِی سَکرَتهِم یعمَهونَ»،(حجر/۱۵، آیه۷۲).«... مَا الحَیوةُ الدُّنیا إِلاَّ مَتعُ الغُرورِ»(آل عمران/۳، آیه۱۸۵). ولی آخرت، عالم بینایی و علم است[31]و چون حجاب‌ها و پرده‌ها از جلو انسان‌ها برداشته می‌شود، انسان با بینشی درون گر، حقایق را درک می‌کند[32]: «... فَکشَفنَا عَنک غِطاءَک فَبَصرُک الیومَ حَدِیدٌ»،(ق/۵۰، آیه۲۲). «... ویعلمونَ أَنَّ اللّهَ هُوالحَقُّ المُبِینُ.»(نور/۲۴، آیه۲۵).

- تبعیت بدن از نفس

۱۰. در آخرت، ابدان تابع نفوس است، بدین جهت کور دلان، از چشمان ظاهری نیز محروم خواهند بود: «و مَن أَعرَضَ عن ذِکرِی... و نَحشُرُه یومَ القیمة أعمَی قَال رَبِّ لِم حَشرتَنی أعَمی و قد کنتُ بَصیرًا...»( طه/۲۰، آیه۱۲۴و 125) و مشتهیات نیز به تبع شهوات آفریده می‌شوند، نه آن‌که خود برانگیزاننده شهوات باشند[33]: «لهم ما یشاءون فیها»( ق/۵۰، آیه۳۵). و «فیها ما تشتهیه الأنفُس»(زخرف/۴۳، آیه۷۱).

- از بین رفتن زمان و مکان

۱۱. در آخرت، مقیاس های زمانی و مکانی که در دنیا وجود دارد، برچیده می‌شود: «... فی یوم کان مِقدارُه خمسینَ أَلفَ سَنة» ( معارج/۷۰، آیه۴). و «جَنّة عَرضُها السّموتُ و الأرض.» (آل عمران/۳، آیه۱۳۳).[34]

والحمد لله رب العالمین علی کل حال


[1] رسائل اخوان الصفا، ج ۳، ص ۲۹۴.

[2] مجموعه آثار، شهید مطهری، ج ۲، حیات اخروی، ص ۵۲۳.

[3] علم الیقین، ملا محمد محسن فیض کاشانی، ج ۲، ص ۱۰۵۶ - ۱۰۶۴.

[4] پادشاهی خدا، بازرگان، ص ۱۲۶.

[5] مجموعه آثار، شهید مطهری، ج ۴، معاد، ص ۸۰۹.

[6] الذخیره، ص ۵۲۷. ؛ نظریات علم کلام، ص ۴۸۷. ؛ نظریات علم کلام، ص ۴۸۸.

[7] مفاتیح الغیب، ج ۲، ص ۷۶۴.

[8] المظاهر الالهیه، صدر المتالهین شیرازی، ص ۹۳. ؛ المظاهر الالهیه، صدر المتالهین شیرازی، ص ۹۴. ؛ جامع البیان عن تأویل آیات القرآن، طبری، مج ۱۳، ج ۲۵، ص ۶۴. ؛ جامع البیان عن تأویل آیات القرآن، طبری، مج ۱۳، ج ۲۵، ص ۶۵.؛ علم الیقین، ملا محمد محسن فیض کاشانی، ج ۲، ص ۱۲۹۴.

[9] المیزان، علامه طباطبایی، ج ۴، ص ۲۲-۲۳. ؛ الحکمة المتعالیه، ملاصدرا، ج ۹، ص ۳۱۹.

[10] المیزان، علامه طباطبایی، ج ۲۰، ص ۱۴۸.

[11] المیزان، علامه طباطبایی، ج ۱۲، ص ۳۲۰. ؛ الذخیره، ص ۵۲۴. ؛ المنقذ، ج۲، ص ۱۸۱. المنقذ، ج۲، ص ۲۰۳.

[12] مجموعه آثار، بازرگان، ج ۱، ذره بی انتها، ص ۵۰۳.

[13] الامالی، طوسی، ص ۲۳۷. ؛ بحار الانوار، ج ۱۰۱، ص ۱۰۳.

[14] علم الیقین، ملا محمد محسن فیض کاشانی، ج ۲، ص ۱۲۹۳. ؛ علم الیقین، ملا محمد محسن فیض کاشانی، ج ۲، ص ۱۲۹۴. علم الیقین، ملا محمد محسن فیض کاشانی، ج ۲، ص ۱۳۱۸.

[15] المیزان، علامه طباطبایی، ج ۱۳، ص ۳۲۵. مجموعه آثار، مطهری، ج ۲، حیات اخروی، ص ۵۲۱. ؛ مجموعه آثار، مطهری، ج ۲، حیات اخروی، ص ۵۲۲. ؛ معاد در نگاه وحی و فلسفه، ص ۳۲۶. ؛ معاد در نگاه وحی و فلسفه، ص ۳۲۹.

[16] المیزان، علامه طباطبایی، ج ۱۵، ص ۹۵. ؛ المیزان، علامه طباطبایی، ج ۷، ص ۵۰.

[17] جامع البیان عن تأویل آیات القرآن، طبری، مج ۱۱، ج ۲۱، ص ۱۶. ؛ جامع البیان عن تأویل آیات القرآن، طبری، مج ۱۱، ج ۲۱، ص۱۷.

[18] المیزان، علامه طباطبایی، ج ۱۹، ص ۲۲۹. ؛ المیزان، علامه طباطبایی، ج ۱۲، ص ۵۸.

[19] المیزان، علامه طباطبایی، ج۱۸، ص۳۲۷. ؛ مجموعه آثار، مطهری، ج۱، عدل الهی، ص ۲۹۷. ؛ مجموعه آثار، مطهری، ج ۱، عدل الهی، ص ۳۰۱. ؛ مجموعه آثار، مطهری، ج ۱، عدل الهی، ص ۳۳۷.

[20] المیزان، علامه طباطبایی، ج ۱۳، ص ۷۰. ؛ الحکمة المتعالیه، ملاصدرا، ج ۹، ص ۱۷۵. الحکمة المتعالیه، ملاصدرا، ج ۹، ص ۱۷۶.

[21] تفسیر نور الثقلین، عبد علی حویزی، ج ۳، ص ۱۴۷. ؛ تفسیر نور الثقلین، عبد علی حویزی، ج ۳، ص ۱۴۸.

[22] المیزان، علامه طباطبایی، ج ۱۲، ص ۳۱۸.

[23] بحارالانوار، علامه مجلسی، ج ۸، ص ۲۸۸.

[24] المیزان، علامه طباطبایی، ج ۴، ص ۲۲.

[25] مجموعه آثار، مطهری، ج ۲، حیات اخروی، ص ۵۲۴.

[26] مجموعه آثار، مطهری، ج ۱، عدل الهی، ص ۲۲۱ - ۲۲۳. ؛ مجموعه آثار، مطهری، ج ۴، معاد، ص ۶۲۴. ؛ مجموعه آثار، مطهری، ج ۴، معاد، ص ۶۲۵. ؛ به سوی جهان ابدی، ص ۳۷۱. ؛ به سوی جهان ابدی، ص ۳۷۲.

[27] الحکمة المتعالیه، ملاصدرا، ج ۹، ص ۳۰۷. ؛ الحکمة المتعالیه، ملاصدرا، ج ۹، ص ۳۰۸.

[28] الحکمة المتعالیه، ملاصدرا، ج۹ ، ص ۳۱۴. ؛ المیزان، علامه طباطبایی، ج۱۱، ص ۷.

[29] انسان از آغاز تا انجام، خواجه نصیرالدّین طوسی، ص ۲۳.

[30] الحکمة المتعالیه، ملاصدرا، ج ۹، ص ۳۱۹.

[31] المیزان، علامه طباطبایی، ج ۳، ص ۹۶. المیزان، علامه طباطبایی، ج ۲۰، ص ۱۰۶. المیزان، علامه طباطبایی، ج ۱۳، ص ۳۲۲.

[32] مجموعه آثار، مطهری، ج ۲، حیات اخروی، ص ۵۲۴.

[33] مفاتیح الغیب، ج ۲، ص ۷۱۱. ؛ منتخباتی از آثار حکما، ج ۲، ص ۳۷.

[34] دانشنامه موضوعی قرآن کریم، برگرفته از مقاله «آخرت». نقل از سایت ویکی فقه.

احسان در قرآن و عرفان

احسان در قرآن و عرفان

دکتر علی شیخ الاسلامی (رحمة الله علیه)

هَل جَزاءُ الاِحسانِ اِلّا الاِحسانِ؟ (الرحمن/۶۰)

آیا پاداش نیکی، جز نیکی است؟

نکته: این سؤال از نوع استفهام تَقریری است، یعنی پرسشی که جواب آن اعتراف و اقرار به حقّانیّت موضوع سؤال است. آیا پاداش احسان، جز احسان نیست؟

پاسخ این است که آری این گونه است. منتهی کلمه ی احسان از نظر لغت و مفهوم دو معنی دارد.

یعنی کار خوب کردن برای خود یا برای دیگران. یکی از بهترین احسانها برای خود، نماز، روزه و بندگی خداست برای جلب رضایت حقّ و تقرّب الهی. این معنی نیکی کردن به خود است امّا سرایت آن به دیگران در معنی دوّم است.

ادامه نوشته

صورت باطنی انسان

و هو الطیف الخبیر

صورت باطن آدمی

سؤال: می خواهم بدانم در باطن به چه صورتی هستم. آیا این امر ممکن است؟

پاسخ آیه الله حسن زاده آملی:

بله؛ هر انسانی می تواند باطن برزخی خویش را تشخیص دهد و بفهمد در باطن به چه صورتی می باشد.

اگر آدمى می خورد و می خوابد و شهوت به كار می برد "بهيمه" (چهار پایان غیر درنده) است.

 و اگر علاوه بر اين سه امر، ضرر و آسيب و آزار به خلق خدا دارد "سبع" (حیوانات شرور و درنده ) است.

و اگر می خورد و می خوابد و شهوت به كار می برد و حيله و مكر و تزوير و خلاف و دروغ و از اين گونه امور با بندگان خدا دارد "شيطان" است.

 و اگر می خورد و می خوابد و شهوت به كار می برد ولى صفات سَـبُعى و شيطانى ندارد يعنى مردم و خلق خدا از او آسوده‏ اند، "مَلَك" (فرشته) است.

و اگر علاوه بر مقام مَلَكى بسوى معارف و ادراك حقايق عوالم وجود و سير در آنها و سير و سلوک الى اللّه و في اللّه گرايش دارد انسان است.

خلاصه اینکه بشر به پنج گونه تقسیم می شود: بهيمه، سبع، شيطان، فرشته و انسان.

حال هر کسی با مطالعه این جملات می تواند بفهمد که در باطن به چه صورت است. نیازی نیست انسان به نزد کسی برود که چشم برزخی دارد و از وی بخواهد باطن او را بگوید...!

والحمد لله رب العالمین علی کل حال

چهارده قدم نزدیک حضور

قدم هایی برای خودسازی یاران امام زمان (عج)؛

🍃🌻قدم اول: نماز اول وقت

🍃🌻قدم دوم: احترام به پدرومادر

🍃🌻قدم سوم: قرائت دعای عهد

🍃🌻قدم چهارم:   صبر در تمام امور

🍃🌻قدم پنجم: وفای به عهد با امام زمان(عج)

🍃🌻قدم ششم: قرائت روزانه قرآن همراه با معنی

🍃🌻قدم هفتم: جلوگیری از پرخوری و پرخوابی

🍃🌻قدم هشتم: پرداخت حداقل هفته ای صدقه

🍃🌻قدم نهم: غیبت نکردن

🍃🌻قدم دهم: فرو بردن خشم

🍃🌻قدم یازدهم: ترک حسادت

🍃🌻قدم دوازدهم: ترک دروغ

🍃🌻قدم سیزدهم: کنترل چشم

🍃🌻قدم چهاردهم: دائم الوضوع بودن

         

🤲🏻ان شاءالله همگی عاقبت بخیربشین زیرسایه مولایمون صاحب العصروالزمان(عج). باشید

┅┅✿۩«أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج»۩✿┅┅

کشور دوست در غزلیات عرشی حافظ شیراز

کشور دوست

مناجات عرفانی

صبا اگر گذری افتدت به کشور دوست

بیار نفحه‌ای از گیسوی معنبر دوست[1]

به جان او که به شکرانه جان برافشانم

اگر به سوی من آری پیامی از بر دوست

و گر چنان که در آن حضرتت نباشد بار

برای دیده بیاور غباری از در دوست

من گدا و تمنای وصل او هیهات

مگر به خواب ببینم خیال منظر دوست

دل صنوبریم همچو بید لرزان است

ز حسرت قد و بالای چون صنوبر دوست

اگر چه دوست به چیزی نمی‌خرد ما را

به عالمی نفروشیم مویی از سر دوست

چه باشد ار شود از بند غم دلش آزاد

چو هست حافظ مسکین غلام و چاکر دوست[2]

مقدمه

با مشاهده و تحلیل سخنان عاشقانه و عارفانه دیوان اشعار حکیم ربانی و عارف الهی لسان الغیب شمس الدین محمد حافظ شیرازی، درمی یابیم که مجموعه کلمات ایشان طیبه، عرشی و ملکوتی است. ازجمله این کلمات، کلمه دوست است. با نگاهی به کلمات دوست و ترکیبات آن در غزل فوق همچون؛ کشور دوست، گیسوی معنبر دوست، پیامی از بر دوست، غباری از در دوست، خیال منظر دوست، قد و بالای چون صنوبر دوست، مویی از سر دوست، غلام و چاکر دوست، در این غزل زیبا، حافظ شیرین شخن شخصیت بسیار ارزشمندی را در نظرگاه خود می ستاید و می نوازد.

آنچنکه در دیگر غزلیات خود همین ستایش ونوازش را دنبال می نماید. کلمات و ترکیباتی که در سراسر دیوان خواجه شیراز موج می زنند و چشم ها را می نوازند، از جمله؛ اَقدام دوست، جمال دوست، راز دوست، دوست پرور، روی دوست، گیسوی دوست، دیار دوست، خط مُشکبار دوست، عز و وقار دوست، همه کار و بار دوست، اختیار دوست، انتظار دوست، رهگذار دوست، اندر کنار دوست، نِیَم شرمسار دوست، دوست غایب از نظر، لطف بی نهایت دوست، حُسن دوست، حُسن رخ دوست، حُسن بی پایان دوست، طُرّه دوست، طره مُشکسای دوست، ضمیر منیر دوست، پادشاه حُسن، جناب دوست، دولت کشتی نوح، آستان حضرت دوست، نظیر دوست، رخ دوست، پیغام دوست، فدای نام دوست، شِکَر و بادام دوست، در دام دوست، جام دوست، اِبرام دوست، کام دوست، درد بی آرام دوست، دهان دوست، جمال دوست، وصل دوست، دامن دوست، نسبت دوست، فدای دوست، جان دوست، خیال رخ دوست، خاک دَر دوست، زبان کلک دوست، روی دوست، برِ دوست، جای دوست، درِ دوست، کوی دوست، خاک کوی دوست، خط زنگاری دوست، سوی دوست، لطف دوست، احوال دوست، پیام دوست، سرزنش دوست، تا بر دوست، بارگاه دوست، شاه دوست پرور و... مانند اینها، به دور از انصاف است که آنها را کنایه و تلمیحی از حقیقت دوست واقعی و جایگاه حقیقی چون انسان کامل در جهان هستی که واسطه فیض الهی بر سراسر هستی است ندانیم، و نیز بسیار ساده اندیشی است که این کلمه مقدس دوست را به هر آدم موهومی که برازنده آن نیست بدانیم. آنچنانکه  لسان الغیب خود نیز می فرماید:

عارضش را به مَثل ماه و فلک نتوان خواند

نسبت دوست به هر بی سر و پا نتوان کرد

به جز ابروی تو درمحراب دل حافظ نیست

طاعت غیر تو در مذهب  ما نتوان کرد

لذا معتقدیم که دوست و ترکیبات آن در دیوان خواجه شیراز و حافظ اهل راز، بی گمان وجود مقدس آقا و سرور و مولایمان، حضرت امام زمان مهدی، موعود غایب حاضر علیه الصلوة والسلام است. آری چه زیبا می گوید حافظ اهل راز؛

رازی که بر غیر نگفتیم  و نگوییم

با دوست بگوییم که او محرم راز است

در کعبه کوی تو هر آن کس که بیاید

از قِبله ابروی تو در عین نماز است

 

شرح لغات و اصطلاحات غزل

نفحه = بوی خوش / معنبر = معطر (عنبر آگین ) / برافشانم = نثار کنم / هیهات = دور و بعید است (صوت ، شبه جمله) / صنوبری = مخروطی شکل ، محکم و استوار / به شکرانه = برای شکرگزاری / به جان او = به جان او قســم / وگر = هرگاه / چه باشد؟ = چه می شود؟ / بار = اجازه / در = درگاه

برداشت ۱: ای باد صبا اگر گذرت به مملکت دوست(ولایت امام عصر) افتاد، از گیسوی عطر آگین دوست (امام علیه السلام) برای من بوی خوش بیاور!.

برداشت 2: دل صنوبری من که همیشه محکم و استوار بود، از اندوه و دریغ ندیدن قد موزون و رسای چون صنوبر دوست، برخود مانند بید می لرزد و نگران است.

برداشت 3: من گدا هرگز نمی توانم در آرزوی پیوند و وصل او باشم، مگر در خواب بتوانم روی یار را ببینم. و خیلی کم نشانه ی دوری و گسستگی می شود و می شود گفت همیشه برای پیوستگی کاربرد دارد (من گدا و تمنا!)

برداشت 4: اگر چه دوست ما را از شدت ضعف و نقص وجودی مان به چیزی (پشیزی) نمی خرد و ما در چشم او ارج و ارزی نداریم، اما مویی از سر او را به جهانی نمی فروشیم. در واقع به چیزی نخریدن استعاره از به هیچ گرفتن و کم ارزش بودن عاشق است، مانند به نیم جو خریدن!

برداشت 5: چه می شود اگر دل من عاشق(حافظ) روزی از بند غم فارغ و آزاد گردد؛ زیرا حافظ نغمه سرا، بنده و چاکر و جزو غلامان محبوب یار(امام حاضر غایب) می باشد.

سعدی در این مضمون می گوید :

مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم   /   که از وجود (میان) تو مویی به عالمی نفروشم

شرح معنا و مفهوم ابیات:

1- صبا اگر گذری افتدت به کشور دوست

بیار نفحه‌ای از گیسوی معنبر دوست

ای باد نوید بخش صبحگاهی اگر تو را به اتفاق گذر به سرزمین معشوق من افتاد از بوی جان افزای گیسوان یارم برایم ارمغانی بیاور.

۲- به جان او که به شکرانه جان برافشانم

اگر به سوی من آری پیامی از بر دوست

اگر حامل پیام معشوقه ام به سوی من باشی و من بوی او را به کام دریایم، به جانش سوگند می خورم که جانم را نثارش کنم.

۳- و گر چنان که در آن حضرتت نباشد بار

برای دیده بیاور غباری از در دوست

چنانچه تو را به بارگاه نگارم اجازه ورود نبود، ناچار از خاک کوی او به من ارمغانی آور تا آن را سرمه دیده کنم و چشمانم را به یادش نورانی نمایم.

۴- من گدا و تمنای وصل او هیهات

مگر به خواب ببینم خیال منظر دوست

با این وجود ناچیزم گدای عشق او هستم و چه خیال خامی در ذهن می پرورانم که به وصالش برسم، آرزو می کنم که شاید در خواب خیال صورت او را ببینم.

۵- دل صنوبری ام همچو بید لرزان است

ز حسرت قد و بالای چون صنوبر دوست

دل صنوبرای ام که همواره عاشق است، سخت در عشق او چون شاخه های آویزان بید از شدت امید وصال آن نگار بالا بلند سرو اندام لرزان است.

۶- اگر چه دوست به چیزی نمی‌خرد ما را

به عالمی نفروشیم مویی از سر دوست

اگر چه ما در مقابل معشوق دوست هیچ هستیم و خریداری در وجود نداریم (شکوه و گلایه از بی اعتنایی معشوق ) با این حال حتی یک مو از او را با عالمی معامله(معاوضه) نمی کنیم.

7- چه باشد ار شود از بند غم دلش آزاد

چو هست حافظ مسکین غلام و چاکر دوست

آیا آن روز خواهد رسید که حافظ به پاس خدمتگزاری و ارادتمندی به نگار(امام عصر عجل الله تعالی فرجه) به وصال رسیده و از بند غم دلش رهایی یابد.

 


[1]. وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)

[2] . غزل شمارهٔ ۶۱، حافظ، غزلیات

نقشه بیست و پنج گنج بزرگ دنیا

نقشه ی ۲۵ گنج بزرگ دنیا 

امام صادق علیه السلام فرمودند:

۱- طلبتُ الجنةَ، فوجدتُها فی السخأ: بهشت را جستجو نمودم، پس آن را در بخشندگی و جوانمردی یافتم. 

۲- و طلبتُ العافیةَ، فوجدتُها فی العُزلة: و تندرستی و رستگاری را جستجو نمودم، پس آن را در گوشه گیری (مثبت و سازنده) یافتم. 

۳- و طلبتُ ثقلَ المیزان، فوجدتُه فی شهادة «ان لا اله الا الله و محمد رسول الله»: و سنگینی ترازوی اعمال را جستجو نمودم، پس آن را در گواهی به یگانگی خدا تعالی و رسالت حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) یافتم. 

۴- و طلبتُ السرعةَ فی الدخول الی الجنة، فوجدتُها فی العمل لله تعالی: سرعت در ورد به بهشت را جستجو نمودم، پس آن را در کار خالصانه برای خدای تعالی یافتم. 

۵- و طلبتُ حبَ الموت، فوجدتُه فی تقدیم المال لوجه الله: و دوست داشتن مرگ را جستجو نمودم، پس آن را در پیش فرستادن ثروت (انفاق) برای خشنودی خدای تعالی یافتم. 

برگ عیشی به گور خویش فرست   /   کس نیارد ز پس، تو پیش فرست 

۶- و طلبتُ حلاوةَ العبادة، فوجدتُها فی ترکِ المعصیة: و شیرینی عبادت را جستجو نمودم، پس آن را در ترک گناه یافتم. 

۷- و طلبتُ رقة القلب، فوجدتُها فی الجوعِ و العطش: و رقت (نرمی) قلب را جستجو نمودم، پس آن را در گرسنگی و تشنگی (روزه) یافتم. 

۸- و طلبتُ نورَ القلب، فوجدتُه فی التفکرِ و البُکأ: و روشنی قلب را جستجو نمودم، پس آن را در اندیشیدن و گریستن یافتم. 

۹- و طلبتُ الجوازَ علی الصراط، فوجدتُه فی الصدقةِ: و (آسانی) عبور بر صراط را جستجو نمودم، پس آن را در صدقه یافتم. 

۱۰- و طلبتُ نورَ الوجه، فوجدتُه فی صلاةِ اللیل: و روشنی رخسار را جستجو نمودم، پس آن را در نماز شب یافتم. 

۱۱- و طلبتُ فضلَ الجهاد، فوجدتُه فی الکسبِ للعیال: و فضیلت جهاد را جستجو نمودم، پس آن را در به دست آوردن هزینه زندگی زن و فرزند یافتم. 

۱۲- و طلبتُ حبَ اللهِ عزّوجلّ، فوجدتُه فی بُغضِ اهل المعاصی: و دوستی خدای تعالی را جستجو کردم، پس آن را در دشمنی با گنهکاران یافتم. 

۱۳- و طلبت الرئاسة، فوجدتها فی النصیحة لعباد الله: و سروری و بزرگی را جستجو نمودم، پس آن را در خیرخواهی برای بندگان خدا یافتم. 

۱۴- و طلبت فراغ القلب، فوجدته فی قلة المال: و آسایش قلب را جستجو نمودم، پس آن را در کمی ثروت یافتم. 

۱۵- و طلبت عزائم الامور، فوجدتها فی الصبر: و کارهای پر ارزش را جستجو نمودم، پس آن را در شکیبایی یافتم. 

۱۶- و طلبت الشرف، فوجدته فی العلم: و بلندی قدر و حسب را جستجو نمودم، پس آن را در دانش یافتم. 

۱۷- و طلبت العبادة فوجدتها فی الورع: و عبادت را جستجو نمودم، پس آن را در پرهیزکار یافتم. 

۱۸- و طلبت الراحة، فوجدتها فی الزهد: و آسایش را جستجو نمودم، پس آن را در پارسایی یافتم. 

۱۹- و طلبت الرفعة، فوجدتها فی التواضع: برتری و بزرگواری را جستجو نمودم، پس آن را در فروتنی یافتم. 

۲۰- و طلبت العز، فوجدته فی الصدق: و عزت (ارجمندی) را جستجو نمودم، پس آن را در راستی و درستی یافتم. 

۲۱- و طلبت الذلة، فوجدتها فی الصوم: و نرمی و فروتنی را جستجو نمودم، پس آن را در روزه یافتم. 

۲۲- و طلبت الغنی، فوجدته فی القناعة: و توانگری را جستجو نمودم، پس آن را در قناعت یافتم. 

قناعت توانگر کند مرد را 

خبر کن حریص جهانگرد را 

۲۳- و طلبت الانس، فوجدته فی قرائة القرآن: و آرامش و همدمی را جستجو نمودم، پس آن را در خواندن قرآن یافتم. 

۲۴- و طلبت صحبة الناس، فوجدتها فی حسن الخلق: و همراهی و گفتگوی با مردم را جستجو نمودم، پس آن را در خوشخویی یافتم. 

۲۵- و طلبت رضی الله، فوجدته فی برّ الوالدین: و خوشنودی خدا تعالی را جستجو نمودم، پس آن را در نیکی به پدر و مادر یافتم. 

منبع 

مستدرک الوسائل، ج ۱۲، ص ۱۷۳ - ۱۷۴، ح ۱۳۸۱۰.

مناجات نامه اخلاقی - عرفانی

مناجات نامه

مناجات های نظامی گنجوی در ابتدای پنج گنج (خمسه) از زیباترین و دلنشین ترین مناجات ها در ادب پارسی است. در این مجال، بخش اول از مناجات روح بخش وی را در"شرف نامه" به نظاره می نشینیم، با چشم جان می خوانیم و با گوش جان می شنویم و به روح پاکش درود می فرستیم:

خدایا جهان پادشاهی تو راست[1]

ز ما خدمت آید،خدائی تو راست

پناه  بلندیّ  و  پستی  توئی      همه نیستند،آنچه هستی توئی!

همه آفریده است بالا و پست     توئی آفریننده ی هر چه هست

توئی برترین دانش‌آموز پاک     ز دانش قلم رانده بر لوح خاک

چو شد حجّتت بر خدائی درست     خرد داد بر تو گوائی نخست

خرد را تو روشن بصر کرده‌ای     چراغ هدایت تو بر کرده‌ای

توئی کآسمان را برافراختی     زمین را گذرگاه او ساختی

توئی کآفریدی ز یک قطره آب     گهرهای روشن‌تر از آفتاب

جواهر تو بخشی دل سنگ را   تو در روی جوهر کشی رنگ را

نبارد هوا تا نگویی ببار        زمین ناورد تا نگویی بیار

جهانی بدین خوبی آراستی       برون زان که یاریگری خواستی

ز گرمی و سردیّ و از خشک و تر     سرشتی به اندازه ی یکدگر

چنان برکشیدی و بستی نگار     که به زان نیارد خرد در شمار

مهندس بسی جوید از رازشان     نداند که چون کردی آغازشان؟

به هرچ آفریدی و بستی طراز     نیازت نه‌، ای از همه بی‌نیاز!

چنان آفریدی زمین و زمان     همان گردش انجم و آسمان ،

که چندان که اندیشه گردد بلند    سر خود برون ناورد زین کمند

نبود آفرینش ، تو بودی خدای     نباشد همی هم، تو باشی به جای

کواکب تو بربستی افلاک را     به مردم تو آراستی خاک را

چنان بستی آن طاق نیلوفری     که اندیشه را نیست زو برتری

خرد تا ابد در نیابد تو را     که تاب خرد بر نتابد تو را

سری کز تو گردد بلندی گرای     به افکندن کس نیفتد ز پای

کسی را که قهر تو در سرفِکَند     به پامردی کس نگردد بلند

همه زیر دستیم و فرمان پذیر     توئی یاوری ده، توئی دستگیر

اگر پای پیل است اگر پرّ مور     به هر یک تو دادی ضعیفی و زور

که را زَهره ی آنکه از بیم تو     گشاید زبان جز به تسلیم تو؟

مرا در غبار چنین تیره خاک    تو دادی دل روشن و جان پاک

گر آلوده گردم من،اندیشه نیست   جز آلودگی خاک را پیشه نیست

گر این خاک روی از گنه تافتی    به آمرزش تو که ره یافتی؟

گناه من ار نامدی در شمار     تو را نام کی بودی آمرزگار؟

شب و روز در شام و در بامداد    تو بر یادی از هر چه دارم به یاد!

چو اول شب آهنگ خواب آورم     به تسبیح نامت شتاب آورم

چو در نیم‌شب سر برارم ز خواب    تو را خوانم و ریزم از دیده آب

و گر بامدادست راهم به توست     همه روز تا شب پناهم به توست

چو خواهم ز تو روز و شب یاوری   مکن شرمسارم در این داوری

چنان دارم ای داور کارساز     کزین با نیازان شوم بی‌نیاز

پرستنده‌ای کز ره بندگی          کند چون توئی را پرستندگی

درین عالم آباد گردد به گنج      در آن عالم آزاد گردد ز رنج[2]

 


[1]. وزن شعر: فعولن فعولن فعولن فعل (بحر متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)

[2] . حکیم نظامی گنجوی « خمسه » شرف نامه بخش ۱ - به نام ایزد بخشاینده.

ملاقات با مرگ

ملاقات با مرگ

امام علی عليه السلام در حکمت بیست و نهم نهج البلاغه در مورد سرعت گذشت عمر و فرا رسيدن لحظات مرگ به همگان هشدار مى ‏دهد و مى ‏فرمايد:

« إذَا كُنْتَ فِي إِدْبَارٍ، وَالْمَوْتُ فِي إِقْبَالٍ، فَمَا أَسْرَعَ الْمُلْتَقَى[1]‏.»

«در حالى كه تو به زندگى پشت مى‏كنى و مرگ به تو روى مى ‏آورد ملاقات (با يكديگر) چقدر سريع خواهد بود!»؛

امام عليه السلام نخست همه انسان‏ها را در حال حركت به سوى پايان عمر معرفى مى‏كند و اين يك واقعيت است.

از لحظه ‏اى كه انسان متولد مى‏ شود و هر ساعتى كه بر او مى‏ گذرد بخشى از سرمايه عمر او كاسته و هر نفسى كه مى ‏زند يك گام به پايان زندگى نزديك مى ‏گردد، زيرا عمر انسان به هر حال محدود است و اگر هيچ مشكلى هم براى او پيش نيايد روزى پايان مى ‏پذيرد. درست مانند چراغى كه ماده اشتعال ‏زايش تدريجاً كم مى ‏شود و روزى تمام و سرانجام خاموش خواهد شد.

اين حركت سريع بدون يك لحظه توقف ادامه دارد و به اين ترتيب، از اين ‏سو همه انسان ‏ها شتابان به سوى مرگ حركت مى ‏كنند.

از سوى ديگر، پيوسته عوامل مرگ به سوى انسان در حركت اند خواه اين عوامل از طريق حوادث ناگهانى، زلزله ‏ها، طوفان ها و سيلاب ها، تصادف ‏ها و مانند آن باشد،

يا به صورت بيمارى‏ هايى كه باگذشت عمر و ضعف و ناتوانى اعضا خواه ناخواه دامان انسان را مى ‏گيرد، و بدين ترتيب دو حركت از دو سو رو به روى يكديگر دائماً در حال انجامند از يك‏سو، انسان به ‏سوى نقطه پايان زندگى و از آن ‏سو، حوادث به ‏سوى انسان در حركت است و در چنين شرايطى ملاقات با يكديگر سريع خواهد بود؛ مانند دو وسيله نقليه ‏اى كه از دو طرف روبروى يكديگربا سرعت در حركتند و چيزى نمى ‏گذرد كه به هم مى ‏رسند.

خداوند در سوره مبارکه جمعه، آيه 8 می فرماید:

«قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذي تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاقيكُمْ ؛ بگو آن مرگى كه از آن فرار مى‏ كنيد به يقين با شما ملاقات خواهد كرد،

ثمَّ تُرَدُّونَ إِلى‏ عالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهادَةِ ؛ سپس به سوى كسى باز مى ‏گرديد كه از پنهان و آشكار باخبر است،

فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ ؛ و شما را از آنچه انجام مى ‏داديد باخبر مى ‏سازد »

علی عليه السلام در كلمه 74 می فرماید: «نَفَسُ الْمَرْءِ خُطَاهُ إِلَى أَجَلِهِ »[2]

نَفَس ‏هاى انسان گام ‏هاى او به سوى مرگ اوست.

و در نامه 27 نیز مى ‏فرمايد: «وَ أَنْتُمْ طُرَدَاءُ الْمَوْتِ »[3]

شما رانده شدگان و تعقيب ‏شدگان مرگ هستيد (و صيد شدگان به وسيله آن)

« إنْ أَقَمْتُمْ لَهُ أَخَذَكُمْ » اگر بايستيد شما را دستگير خواهد كرد؛

« وإِنْ فَرَرْتُمْ مِنْهُ أَدْرَكَكُمْ» و اگر فرار كنيد به شما خواهد رسيد؛

« وهُوَ أَلْزَمُ لَكُمْ مِنْ ظِلِّكُمْ » و مرگ از سايه شما به شما همراه ‏تر است؛

« الْمَوْتُ مَعْقُودٌ بِنَوَاصِيكُمْ » و با موى پيشانى شما گره خورده است؛

« والدُّنْيَا تُطْوَى مِنْ خَلْفِكُم » و دنيا در پشت سر شما به سرعت در هم پيچيده مى ‏شود (و پايان عمر دور نيست)».

امام حسن مجتبی علیه السلام به جُنَادَةَ بْنِ أَبِي أُمَيَّةَ فرمودند:

«اسْتَعَدَّ لِسَفَرِكَ » مهياى مسافرت (آخرت) شو؛

و حَصِّلْ زَادَكَ قَبْلَ حُلُولِ أَجَلِكَ،» و توشه‏ آن را پيش از رسيدن اجل فراهم نما؛

و اعْلَم اَنَّکَ تَطْلُبُ الدُّنْیا وَالْمَوْتُ یَطْلُبُکَ. و بدان كه تو دنيا را طلب می نمايى و حال آنکه مرگ تو را مى ‏طلبد.[4]

پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) خطاب به ابوذر(رحمه الله) فرمودند:

«إِذَا أَصْبَحْتَ فَلا تُحَدِّثْ نَفْسَكَ بِالْمَسَاءِ » اگر صبح کردی، احتمال جدی بده که دیگر شاید شبی برای تو نباشد،

وإِذَا أَمْسَيْتَ فَلا تُحَدِّثْ نَفْسَكَ بِالصَّبَاحِ » و اگر بر شب وارد شدی، احتمال جدی بده که دیگر شاید صبحی برای تو نباشد[5].

البته هدف از تمام اين هشدارها این است که زندگى دنيا غفلت ‏زاست و هنگامى كه انسان به آن سرگرم شود گاه همه چيز را فراموش مى ‏كند و چنان گام برمى ‏دارد كه گويى زندگى دنيا ابدى است نه خبرى از آخرت، نه توشه ‏اى براى آن سفر و نه اندوخته‏ اى براى آن ديار تهيه مى ‏كند.

اين هشدارها براى اين است كه انسان را تكانى دهد و از اين خواب غفلت بيدار كند و پيش از آنكه فرصت‏ها از دست برود او را به تهيه زاد و توشه وا دارد.

راه های ایجاد آمادگی برای مرگ

1. توبه و جبران خطاها . . .

اگر حق الله، نماز و روزه و حجی به گردن ما است نباید بی خیال آن باشیم. معنا ندارد که یک مومن بی خیال حقوقی که از خداوند متعال ضایع کرده است باشد.

از امیرالمومنین(علیه السلام) سوال کردند که آمادگی برای مرگ چیست؟

ایشان فرمودند:

فرائض و واجبات خود را انجام بده و اگر یک زمانی فوت شده قضای آن را بجا بیاور.

حرام ها را ترک کرده و تا آنجا که می توانید به صفات اخلاقی خوب مزین شوید.

بعد فرمودند: اگر اینچنین شد دیگر برای فرد فرقی ندارد که چه زمانی مرگ فرا برسد.

برای چنین شخصی مرگ ناگهانی به معنای غافلگیرانه معنا ندارد. چون همیشه آماده است و غافلگیر نمی شود.

حضرت امام در وصیت ها و نصیحت های خود به مرحوم حاج احمد آقا فرزند بزرگوار خود می فرماید:

بعد از مرگ آنجا که کار ما با خدا باشد و حساب ما با او باشد ارحم الراحمین است.

ولی آنجا که کار ما با مردم باشد، مردم دیگر ارحم الراحمین نیستند و به سادگی نمی گذرند چون همه کم دارند تا یک چیزی از تو نگیرند تو را رها نمی کنند.

پیغمبر در جمعی از اصحاب فرمود می دانید مفلس به چه کسی می گویند؟

اصحاب گفتند: آن که با جیب خالی کلی بار زندگی بر دوش داشته باشد.

پیامبر اکرم فرمود:

این مفلس نیست بلکه فقط بی پول است. مفلس کسی است که در عالم آخرت او را می آورند درحالی که کیسه ی اعمال خیر او خیلی پر است اما او را به همین مرصاد می آورند. و صاحبان حق که حقی را از آنها ضایع کرده، آبرویی ریخته و اذیتی کرده است و مالی از آنها خورده می آورند و باید رضایت بگیرد.

در این حالت از کیسه ی خیرات این فرد بر می دارند و به دیگران می دهند تا راضی شوند.

اگر اعمال خیر او تمام شد از گناهان و بار دیگران بر روی دوش این فرد می گذارند.

پیامبر فرمود مفلس این فرد است که اول باری از خیرات داشت اما الان کیسه ای از گناهان بر دوش دارد.

2. وصیت کردن؛ درروایات ما وصیت نشانه ی عقل شمرده شده و حقی است به گردن یک مسلمان.

در آیه ی از قرآن کریم آمده است که؛ کسانی که نشانه های مرگ برای آنها ظاهر شده، الزام است که وصیت کنند به عنوان یک وصیت شایسته برای خویشان و بستگان آنها، و این یک حقی است بر گردن متقین.

3. تهیه کفن ؛. . . از مرحوم آیت الله بهجت است که تهیه ی کفن عمر را طولانی می کند.

روایتی در وسایل الشیعه است که می فرماید: اگر کسی کفن را تهیه کند و هر از گاهی به آن نگاه کند جزو غافلین نیست و هر موقع به آن نگاه کند اجر و ثواب به او می دهند.

 


[1] . حکمت بیست و نهم نهج البلاغه.

[2] . حکمت هفتاد و چهارم نهج البلاغه.

[3] . نامه بیست و هفتم نهج البلاغه.

[4] . كفاية الأثر صفحه 226 تا 229.

[5] . مستدرک الوسائل: 2/107.

ماجرای من و معشوق ...

مناجات عرفانی

السلام علیک یا اباعبدالله

ماجرای من و معشوق...

مرحبا  طایر  فرخ پی  فرخنده  پیام[1]

خیر مقدم چه خبر دوست کجا راه کدام

یا رب این قافله را لطف ازل بدرقه باد    که از او خصم به دام آمد و معشوقه به کام

ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست           هر چه  آغاز  ندارد  نپذیرد  انجام

گل  ز حد  برد  تنعم  نفسی  رخ  بنما    رو می‌نازد و خوش نیست خدا را بخرام

زلف  دلدار  چو  زنار  همی‌ فرماید      برو ای شیخ که شد بر تن ما خرقه حرام

مرغ روحم که همی‌زد ز سر سدره صفیر       عاقبت دانهٔ خال تو فکندش در دام

چشم بیمار مرا خواب نه در خور باشد         من  لَهُ  یَقتُلُ  داءٌ  دَنَفٌ  کیفَ  ینام

تو ترحم نکنی بر من مخلص گفتم             ذاکَ دعوایَ و ها انتَ و تلکَ الایام

حافظ ار میل به ابروی تو دارد شاید

جای در گوشه محراب کنند اهل کلام[2]

 شرح غزل:                       

با سلام بر امام عاشقان علی ابن موسی الرضا(علیه السلام) سرسلسله عارفان ناب اسلامی:

کلمات و اصطلاحات؛ طایر، فرخ، فرخنده، خیرمقدم، قافله، لطف ازل، خصم، ماجرا، معشوق، آغاز نداشتن، پایان نپذیرفتن، تنعم، رخ نمودن گل، ناز کردن، زلف دلدار، شیخ، خرقه حرام، مرغ روح، صفیر سر سدره، دانه خال، در دام افکندن، چشم بیمار، ترحم، من مخلص، ادعا، ایام، میل ابرو، گوشه محراب، اهل کلام، دراین غزل شورانیز جای تامل و تفکر بسیار دارد. گویا این غزل انسان را به یاد واقعه عاشورا و نامردمی های دشمنان اهل بیت علیهم السلام می اندازد. و حافظ اهل راز با معشوقه های حقیقی چه زیبا ارتباط برقرار کرده و با آنان مناجات می کند و حاجات خود را مخلصانه در حضورشان می سراید....!            

مَرحبا طـایــر فــرُّخ پی فرخـُنـده پــیـام

خیر مقدم چه خبر؟ دوست کجا ؟ راه کدام ؟

مَرحبا: سلام و درود بر تو، خوش آمدی

طایر: پرنده ، نیزاستعاره ازپیک الهی ازجانبِ معشوق.

فرّخ‌پی: خوش قدم

فرخنده: خجسته و مبارک

خیرمقدم: خوش آمدی

معنی بیت: درود بر تو تو ای پرنده‌ی خوش قدم و خوش خبر خوش آمدی، قدمت مبارک و خجسته باد، بگو چه خبر از دوست؟ معشوق کجا و اینجا کجا؟ از کدام راه به اینجا آمده ای؟!

"حافظ لسان الغیب" دراین غزل با پیک و فرستاده ای ازجانبِ معشوق روبروشده  و ازاحوالِ معشوق خود جویا می گردد.

مَرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست   /   تاکنم جان ازسر رغبت فدای نام دوست

یـا رب ایـن قـافـلــه را لـطـف ازل بـدرقــه بــاد

کـه ازوخـَصـم بـه دام آمـد و مـعـشـوقـه بـه کــام

قافله: کاروان

لطفِ ازل:عنایتِ پروردگار از زمان بی آغاز.

بدرقه: همراهی ، پشت و پناه وحفظ و حراست

خَصم: دشمن

کام: مـُراد، خواسته و آرزو

"به دام آمد": گرفتارشد، شکست خورد.

ومعنی بیت: پروردگارا؛ این کاروانی که معشوق درمیان آنهاست موردِ عنایت و حمایتِ خاصِّ خود قرارده. این کاروانِ باشکوهی که باعثِ شکست خوردنِ دشمن شد و معشوق ما را نیز بـه خواسته و آرزویمان برسان.

باتوجّه به لَحنِ کلام وعباراتی که بکاربرده شده، به ویژه کاروانی که معشوق را مشایعت می کند و دشمن را شکست می دهد، به احتمال زیاد، ممدوح یاهمان معشوق امام حسین(ع) می باشد ومنظور از کاروان نیز لشکریانِ همراهِ اوهستند. حافظ با اهل بیت (ع) ارتباط عاطفیِ خاصّی داشته تا آنجا که این ارتباط در تمامی غزلیات حافظ پیدا و پیدا و پنهان به چشم می خورد.

چشم من دررهِ این قافله ی راه بماند  /   تابه گوشِ دلم آوازِ درآ بازآید

ماجرای مـن و معشـوق مـراپایان نـیـسـت

هــر چـه آغاز نـدارد نپـذیــرد انـجــام

معنی بیت: جریان و سرگذشتِ عشق من با معشوق(امام حسین علیه السلام) هرگز پایانی نخواهد داشت. زیرا هر آنچه که آغازی برایش نیست وازازل بوده است سرانجامی نیزبرایش نخواهد بود؛ آری هر اَزلی، ابدی هم هست.

روز اوّل رفت دین اَم بر سر زلفین تو  /   تاچه خواهد شد دراین سودا سرانجامم هنوز

گـل ز حـــد بـُـرد تـَنـَــعـُّــم، نـفـسـی رُخ بـنــمـــا

سـرو مـی‌نـازد و خـوش نـیـست، خـدا را بـخـرام

تنعُّم: بهره مند از نعمت فراوان، نازپرورد

نفسی: دمی، لحظه ای

خرامیدن: با ناز و اِفاده راه رفتن

معنی بیت: خطاب به معشوق خود امام حسین(ع) می گوید: گل(زینب علیها السلام) درغیابِ تو از حدودِ خویش خارج شده و بیش از اندازه بی تابی می کند، ازطرفِ دیگر سَرو(امام سجاد علیه السلام) نیز در نبودِ تو در قد و قامتِ خویش اصلاً خوش نیست! یک لحظه چهره‌ اَت را نشان بـده تا جلوه گران(دشمنان) شرمسار شوند و بر سرجایشان بنشینند.

نرگس کرشمه می بَرد ازحد برون خرام  /  ای من فدای شیوه یِ چشم سیاه تو

زلــف دلـدار چـو زُنـــّـار هـمـی فرماید

بروای شیخ که شـدبرتنِ ما خرقه حـرام

“زلف” درادبیاتِ عاشقانه  به جهتِ غارتگردل و دین بودن و رنگِ سیاهش نمادِ کفر و بی دینی است.

ز کفر زلفِ تو هر حلقه ای و آشوبی   /   ز سِحر چشم تو هر گوشه ای و بیماری

“زُنـّار” به گردنبند یا کمربندی گویند که غیرمسلمانان مثل مسیحیان و زرتشتیان به جهت تمایز از مسلمانان می بستند.

حافظ دراین بیت نکاتِ زیادی را با بکارگیری زُنّار یادآورشده است.

زلفِ دلدار دل ازعاشق ربوده و حالا اَمر به دست کشیدن از دین و دینداری و مسلمانی صادرمی کند. چنانکه شیخ صنعان بعدازهفتادسال زُهد وعبادت، ناچار به بستنِ زُنّار و آتش زدنِ خرقه ی زُهد و پرهیزگاری شد.

"زُنّاربستن" تاکید بر خروج از ظاهر شریعت و پایبندی به قوانینِ طریقِ عشق است. وقتی کسی زُنّارمی بندد تحتِ فرمانِ مطلقِ معشوق قرارمی گیرد. همانندِ شیخ صنعان هرچه که موردِ درخواستِ معشوق بوده باشد بایستی بی هیچ اعتراضی گردن نهاده وانجام دهد.

معنی بیت: زلفِ دلدارم(امام زمانم) آنقدرهوسناک و وسوسه انگیز است که فرمان به عاشق شدن صادرمی کند. من ازاین وسوسه نمی توانم روی برتابم! حتّی سرنوشتِ شیخ صنعان نیز برای من رقم بخورد آماده ام. آماده ام به فرمانِ عشق زُنّار ببندم،دین و ایمانِ خویش را ببازم وهرآنچه که خواست معشوقم(امامم) بوده باشد گردن نَهم. ای شیخ برو که خرقه ی زُهد و پرهیزگاری بر من روا نیست، من از شریعت شما (مسلمانان ظاهری و سطحی)خارج شده و به کُفر زلفِ یار(باطن دین امام زمانم) گرویده ام.

آری؛ در”زُنّاربستنِ آشکار”هیچ نیازی به ریاکاری وتزویرنیست ، ازهمین روی زُنّاربستن نمادِ بی ریایی نیز هست. امّا زُنّاربستنِ پنهانی ریاکاریست.

حافظ این خرقه که داری توببینی فردا  /   که چه زُنّار ز زیرش به دَغابگشایند

مـرغ روحم کـه همی زد ز سر ســدره صـفـیـر

عـاقـبــت دانــه‌ی خــال تــو فـکـنـدش در دام

مرغ روح: روح شاعر به پرنده تشبیه شده است.

سـدره: معروف است که درآسمان هفتم درختی وجودارد. آخرین حدِّ اعمال انسانی است و جبرئیل فقط توانسته تا آنجا رود!

صفیر: فریـاد

دانه‌ی خال: خال به دانه تشبیه شده است.

“خال” نقطه‌ای سیاه بر پوست بـدن، خال و خط  در صورتِ معشوق بر زیبایی و دلرُباییِ او می‌افزایـد، کنایه ازتوحید شهودی و ربوبی الهی.

معنی بیت: مرغِ جانِ من که در آسمانِ هفتم بر روی شاخه های درخت سدر نغمه خوانی می کرد با دیدن دانه‌ی خالِ رخسارتـو(توحید ربوبی)، به دام عشق گرفتار شد و سرانجام در دامـگـه (وحدت حقه الهی) ماندگارشد.

حافظ به زبانها وعباراتِ گوناگون، دربیانِ دلیل آمدنِ انسان به کُره ی خاکی “عشق”(انسان کامل) رامطرح می سازد و براین باوراست که ما رهرو منزل عشقیم وازسرحدِّ عدم، این همه راه را برای رسیدن به خودِ معشوق(امام زمان علیه السلام) پیموده ایم، برای ساکن شدن در بهشت عدن و جنات نعیم عند ملیک مقتدر(بهشت ولایت).

طایرگلشنِ عشقم چه دهم شرح فراق  /   که دراین دامگهِ حادثه چون افتادم؟!

چـشـم بـیـمـارمـرا خواب نـه در خـور بـاشـــد

مـَـنْ لـَـــهُ یـَقـتـُــلُ دا ءٌ دَنـَـفٌ کـَیـْــفَ یـَـنــٰـام ؟!

درخور: شایسته ، روا

معنی بیت: چشمانِ بیمار من سزاوار خواب نیستند! آخر کسی که دارای بیماری ایست که دارد آرام آرام او را نابود می سازد و می کُشد چگونه می‌تواند بـخوابد ؟

حافظ به ادبیّاتِ اصیل اسلامی و قرآنی نیز تسلّطِ کامل داشت و بعضاً بیتها و مصراع هایی به زبانِ عربی می سرود و دراین عرصه هنرنمایی می کرد. گرچه ازروحیّاتِ او چنین استنباط می گردد که عاشق ادبیات قرآنی نیز بوده و لذا در چند غزل، ابیاتی به این زبان طبع آزمایی کرده است.

اگر چه عرض هنر پیش یار بی‌ادبیست   /   زبان خموش و لیکن دهان پر از عربیست

تـو تـرحـُّم نـکـنی بـر مـن مـُخـلـِـص، گـفتـم:

ذاکَ دَعـوایَ وَ هـٰـا اَنـتَ وَ تـِلـــــکَ الایــّـام

معنی بیت: گفتم؛(ای امام عصر و زمان) تـو بر من بی ریـای عاشق رحم نمی‌کنی، این ادّعای مخلصانه من است، حال، این تـو و این هم روزها یی که در پیشِ رویمان است تا ببینیم چه ترحّمی در حقِ این عاشقِ مُخلص و صادق می کنی؟(یعنی وقت زیاد است و ایام دراز و من عاشق مخلص صبورم).

حافظ رندانه قصد دارد معشوق(امامش) را درشرایطِ معذوراتِ اخلاقی قراردهد تا هر بیشتر موردِ توجّه قرار گیرد.

حـافـــظ ار مـیـل بـه ابــروی تـو دارد، شـایـد

جـای در گـوشــه‌ی مـحـراب کـنـنـد اهل کلام

میل: آرزو، اشتیاق

شایـد: شایسته است، رواست

اهل کلام: اهل علم وادب، اهل توحید، اهل قرآن، اهل الله

معنی بیت: اگر حافظ شیفته و شیدایِ محراب ابرویِ تو شد بیجا نیست، بلکه شایسته است، چرا که اهل توحید نیز در گوشه‌ی محراب معشوق به عبادت می‌ پردازند و در این جایگاه محبوب خود را توجه نموده و عاشقانه او را دوست می دارند.

بجز ابروی تو محرابِ دلِ حافظ نیست

طاعتِ غیر تو در مذهبِ ما نتوان کرد

اللهم  ارزقنا شفاعة الحسین عند الورود....

والحمد لله رب العالمین علی کل حال

 


[1]. وزن شعر: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (بحر رمل مثمن مخبون محذوف).

[2]. حافظ شیرازی، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۳۱0 .

حقیقت جهان(دنیا و آخرت)

مقایسه تفاوت ها و ویژگی های  دنیا و آخرت

اسما و صفات دنیا و آخرت

دنیا= اول، اُولی، مبدأ، ملک، عالَم شهود، خلق، أرض، طبیعت، میقات، حادثة، عاجلة، عالم سِفلی

آخرت=آخِر، اُخری، معاد، مَلکوت، عالم غیب، امر، سماء، قیامت، میعاد، واقعة، ساعة، عالم عِلوی

1. حیات دنیا و حیات آخرت                 

حیاة الاولی= حیات دنیوی(در دنیا) =//= حیاةالاخری= حیات اخروی(در آخرت)

2. عالَم مقید و عالَم مجرد

عالم ماده/مادی و مقید (طبیعی= عالم طبع) =//= عالم غیر مادی و مجرد(معنوی=عالم معنا)

3. عالَم محدود و عالَم نامحدود     

محدود (کرانه مند) =//= نامحدود (بی کرانه)

4. عالَم ازلی و عالَم ابدی

دنیا ازلی است =//= آخرت ابدی است

5. عالَم جسمانی و عالَم روحانی

عالم جسم (جسمانی) و مشرق عالم =//= عالم روح (روحانی) و مغرب عالم

6. عالَم کثرت و عالَم وحدت

دنیا عالم کثیر و محل کثرت =//= آخرت عالم واحد و محل وحدت

تجلی وحدت در کثرت =//= تجلی کثرت در وحدت

کثرت در تجلی(قوابل و عناصر) =//= تجلی وحدت عوامل و شؤون صفات

7. عالَم ممکنات و عالَم موجودات

دنیا محل ایجاد ممکنات =//= آخرت محل ابقای موجودات

8. عالَم نزول و عالَم صعود

سیر در قوس نزول از ازل =//= سیر در قوس صعود به ابد

9. عالَم خلق و عالَم امر

دنیا عالم خلق است(مقام ید الخلقی) =//= آخرت عالم امر است(مقام ید الحقی)

10.عالَم انزال رسالت و عالَم اکمال ولایت

مقام رسالت و نبوت (انزال) =//= مقام امامت و ولایت (اکمال)

11.عالَم لیلة القدر و عالَم یوم القیامة

مقام تعیّن لیلة القدر =//= مقام تحقق یوم القیامة

12.عالَم گذرگاه فرار و عالَم منزلگاه قرار

گذرگاه(سرای عبور و دارالفرار) =//= قرارگاه(منزلگاه سرور و دارالقرار)

13.عالَم عاشق و عالَم معشوق

دنیا عالم و سرای عاشقان وصال =//= آخرت عالم و سرای معشوق بی مثال

14.عالم آفاق و عالَم انفس

دنیا عالم آفاقی =//= آخرت عالم انفسی

15.عالَم عکس و عالَم اصل

دنیا عالم عکس(عکوس) است =//= آخرت عالم اصل و صاحب عکس است

دنیا عالم آینه ها و آیات الهی =//= آخرت عالم آینه دار و صاحب آیات

16.عالَم دِراست و عالَم وراثت

دنیا محل علم الدراسة(خلافت) =//= آخرت محل علم الوراثة(ولایت)

17.عالَم وجه الله و عالَم سرّالله

مقام تجلی عبدالله و وجه الله =//= مقام تجلی عندالله و سرّالله

18.عالَم قرآن و عالَم فرقان

دنیا مقام قرآن است =//= آخرت مقام فرقان است

آمیختگی و قرینگی خیر و شر و حق و باطل =//= جدایی خیر از شر و حق از باطل(فرقان)

19.عالَم رحمان و عالَم رحیم

دنیا مقام رحمان است =//= آخرت مقام رحیم است

20.عالَم مخلوط و عالَم خالص

آمیخته از مرگ و زندگی =//= سراسر حیات ناب و خالص

مخلوطی از رنج و لذت =//= مملو از رنج و لذت خالص

21.عالَم مقدمه و عالَم نتیجه

دنیا مقدمه و دار اعمال =//= آخرت نتیجه و دار حساب عمل

22.عالَم تکلیف و عالَم پاداش

ظرف تکلیف و آزمایش=//= ظرف پاداش و مشاهده نتایج

دار کشت و کار =//= دار درو و بهره برداری

23.عالَم تزاحم و عالَم آزادی

دار قید و بند ها و تزاحم و تمانع =//= دار آزادی و یگانگی و عدم تزاحم و تمانع

24.عالَم مستوری و عالَم مستی

دار مستوری ادراکات در حجاب محسوسات =//= دار مستی ادراکات در شدت آگاهی ها

دار خفا بودن حقایق در حجاب های ظلمانی =//= نمایان بودن حقایق و رفع حجب ظلمانی

25.عالَم ملالت و عالم ملاحت

دار ملالت و دل زدگی(عالم کهنه شدن) =//= دار نشاط و دل انگیزی(عالم تازه شدن)

26.عالَم مشترک و عالَم اختصاصی

سرنوشت مشترک و همگانی دنیوی =//= سرنوشت جداگانه و اختصاصی اخروی

27.عالَم عرضی و عالَم طولی

دنیا و اسباب دنیوی در عرض جهان =//= آخرت و اسباب اخروی در طول جهان

28.عالَم ظاهر و عالَم باطن

ظاهر و لیل(ظلمت) و لیلة القدر =//= باطن و یوم( نور ) و یوم القیامة

29.عالَم اعراض و عالَم جواهر

دار عَرَض و عالم اَعراض =//= دار جوهر و ذات و عالم جواهر

30.عالَم مرکب و عالَم بسیط

عالم مرکّب از قوا و عناصر و مواد =//= عالم بسیط و مجرّد از قوای عنصری (تجرد تام)

30.عالَم زمانی- مکانی و عالَم لازمانی و لامکانی

زمانی – مکانی(مقید به زمان و مکان) =//= لا زمانی- لا مکانی(مجرد از زمان و مکان)

31.عالَم افعال و عالَم اعمال

دار افعال (تجلیات فعلی) =//= دار اعمال و ظهور نتایج عمل(تجلی صفاتی و ذاتی)

32.عالَم فقیر و عالَم غنی

نیازمند(فقیر) به قوای خود =//= بی نیاز(غنی)از قوای خود

33.عالَم وابسته و عالَم مستقل

دنیا وابسته(به آخرت) =//= آخرت مستقل(از دنیا)

34.عالَم سنت های مادی و عالَم سنت های معنوی

 محل وجود و تعین سنت ها و قوانین طبیعی =//= محل ظهور اسما و صفات جمالیه و جلالیه الهی

35.عالَم فناپذیر و عالَم جاودانه

دنیا دار موقت و فناپذیر =//= آخرت دار فنا ناپذیر و جاودانه

36.عالَم دار ممات و عالَم دار حیات

دار ممات و از دست رفتن و عامل مرگ(موت) =//= دار حیات و به دست آوردن و عامل فوت (توفی)

37.عالَم متحرّک و عالَم محرِّک

دنیا،عالم قابل و متحرک =//= آخرت،عالم فاعل و محرّک

38.عالَم بالقوة و عالَم بالفعل

یکپارچه جهان مادی در حرکت از قوه به فعل =//= جهان آخرت یکپارچه در فعلیت محض(بالفعل)

39.عالَم متغیر و عالَم ثابت

متغیر (محل تغییر و حرکت در هر لحظه) =//= ثابت (محل ثبات و جاودانگی در سراسر وجود)

40.عالَم صورت و عالَم سیرت

باطن و اسرار آدمی در پنهانی(صورت) =//= ظهور کامل باطن و اسرار آدمی(سیرت)

41.عالَم کون و فساد و عالَم ثبات و جاودانگی

تحلیل و تبدیل و کون و فساد =//= تکامل و ترفیع و ثبات و جاودانگی

42.عالَم محو و خیال و عالَم صحو و هوشیاری

عالم خیال (خیال اندر خیال) و محو =//= عالم بیداری و هوشیاری و آگاهی(صحو)

خیال غیر از حواس و جدا از آن =//= خیال عین حواس و متحد با آن

43.عالَم محسوسات وعالَم معقولات

دار الفاظ و لغات و کلمات (علم حصولی) =//= دار مفاهیم و معانی و کلام (علم حضوری)

عالم جزئیات و محسوسات(علم حصولی) =//= عالم کلیات و معقولات (علم حضوری)

   دنیا مقام جهل و شک و ظن و علم الیقین =//= آخرت مقام عین الیقین و حق الیقین

44.عالَم تمام و عالَم کمال

دنیا نماد عدد تمام (شش) =//= آخرت نماد عدد کمال (هفت)

45.عالَم خستگی و نشستن و عالَم بیداری و برخاستن

محل خستگی و چُرت و خواب و قعود(نشستن) =//= محل بیداری و قیام و قیامت(برخاستن)

46.عالَم آمال و عالَم آجال

در آرزوی آمال و خواسته ها =//= هنگام رسیدن آمال و خواسته ها

47.عالَم تابع و عالَم متبوع

مخلوق و تابع و مرید =//= خالق و متبوع و مراد

48.عالَم دل و عالَم دلدار

دنیا مقام دل و جان =//= آخرت مقام دلدار و جانان

49.عالَم تفرقه وعالَم جمع

دار پراکندگی و متفرق بودن مخلوقات =//= محل جمع و محشور شدن مخلوقات

50.عالَم محاط و عالَم محیط

آخرت در دل دنیا و دنیا در محاط آخرت =//= دنیا در دل آخرت و آخرت محیط بر دنیا

51.عالَم سایه و ظلّ و عالَم نور منیر

دار سایه گسترده (مدّ ظل)، مستنیر (ماه) =//= دار نور یکسره، منیر (آفتاب)

52.عالَم نسبی واعتباری و عالَم مطلق و اصیل

همه امور نسبی و نظام اعتباری =/= همه امور مطلق در نظام اصیل

موجود نسبی و هستی نما (اعتباری) =//= وجود مطلق و هستیّ ما (حقیقی)

53.عالَم اجتماعی و عالَم فردی

دنیا دارای نظام اجتماعی =//= آخرت دارای نظام فردی

54.عالَم توبه و جبران و عالَم روح و ریحان

دنیا، دار فرصت تغییر و توبه و جبران =//= آخرت، دار بهره مندی از ره توشه جان و جنان

55.مخلوق خدا و مخلوق انسان

 دنیا مخلوق خداوند =//= آخرت مخلوق آدمی  

 

 

فیض حضور / جواد محدثی

فیض حضور[1]

در گرامی داشت 24 آبان

سالگرد رحلت علاّمه طباطبایی(قدّس سرّه)

ای روشن از فروغ خدا جانت          خورشید می دمد ز گریبانت

مردم مرید جلوه ی پیدایت           ما را مراد، جذبه ی پنهانت

مبهوت گشته معرفت آموزان          دیدند چون خِرد شده حیرانت

هر کس به قدر همّت و استعداد          مشتی گرفته از یم عرفانت

بر سفره ی معارف قرآنی           تو میزبان و ما همه میهمانت

لب تشنگانِ مَروه ی ایمان را          سیراب کرد، زمزم جوشانت

«منقول» آب خورده ز دستانت      «معقول» سر نهاده به دامانت

عزّت، خمیرمایه ی رفتارت          حکمت، کلام پایه و پایانت[2]

زخم درون و درد گرفتاران           چشم انتظار مرهم و درمانت

هرچند بحر علم تو موّاج است       آرامشی است در پسِ طوفانت

تا سِدره ی شهود فرا رفتی           تا رتبه ای که بود در امکانت

همواره دستِ غیب رقم می زد         خطّ خلوص بر ورقِ جانت

شبها، مه و ستاره نظر می دوخت      بر شب چراغ دیده گریانت

دارالسلام وادیِ جان، کویت           اقلیم دل، قلمرو فرمانت

آل رسول، رشته ی پیوندت           وحی و حدیث، ریشه پیمانت

میزان فکر و وزنه آگاهی است        منشور جاودانه «میزان»ت

تفسیر وحی، جان دگر بگرفت    از کِلک مُشک ریز و دُرافشانت

گردد قلم به دست تو عِطرآگین       چون بشکفد سخن ز گلستانت

آنچه از بُنِ بنان و بیان جوشد        هست اندکی ز فضل فراوانت

بر جانِ قدسی تو  گوارا  باد           فیض حضور خالق  سبحانت

جاوید، نام درخور تحسینت

آباد باد، خانه ی احسانت[3]

 


[1]. در گرامی داشت 24 آبان، بیستمین سالگرد رحلت علاّمه طباطبایی(رحمة الله علیه)

[2]. کتابهای: بدایة الحکمه و نهایة الحکمه.

[3]. شاعر معاصر؛  جواد محدّثی

 

شاخ نبات حافظ / وقت سحر

شاخ نبات حافظ ( شجره طیبه الهی)

مناجات عرفانی

وقت سحر

دوش وقت سحر از غصّه نجاتم دادند       و اندر آن ظلمت شب، آب حیاتم دادند[1]

بی خود از شعشعه ی پرتو ذاتم کردند        باده  از  جام   تجلّی   صفاتم   دادند

چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی     آن شب قدر که این تازه براتم دادند

بعد ازین روی من و آینه وصف جمال         که در آنجا خبر از جلوه ذاتم دادند

من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب       مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند

هاتف آن روز به من مژده این دولت داد       که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند

این همه شهد و شکر کز سخنم می ریزد     اجر صبری است کزان شاخ نباتم دادند

همّت حافظ و انفاس سحر خیزان بود

 که   ز  بند  غم  ایّام  نجاتم  دادند[2]

تفسیر عرفانی

1. دیشب وقت سحر مرا از غم و رنج نجات دادند و در آن تاریکی شب، آب حیات عشق را که زندگی جاویدان می بخشد، به من نوشاندند.هنگام راز و نیاز سحرگاهی به وصال معشوق رسیدم و لذّت و سرخوشی غیر قابل وصفی پیدا کردم.

2. در آن معراج عارفانه با تجلّی و تابش نور ذات حق بر دلم از خود بی خود گشتم و در آن سرگشتگی، جامی پر نور از تجلیات صفات الهی را به من نوشاندند و به این ترتیب دلم از راز و اسرار عالم غیب آگاه شد.

3. چه سحرگاه و شب مبارک و خجسته ای بود آن شب قدری که سند آزادی از گناهان را به دست من دادند و نور معرفت دلم را روشن نمود و اجازه راهیابی به کوی عشق را به من دادند و من از راز معنا آگاه شدم.

4. از این به بعد، دل من آینه ای خواهد شد که تنها جمال زیبای معشوق را نمایان می سازد و من این آینه را که جایگاه جلوه گری ذات حق است، پاس می دارم و از آن غفلت نخواهم کرد.

5. اگر به تمام آرزوهای خود دست یافتم و دلشاد گشتم، جای شگفتی ندارد؛ زیرا مستحقی بودم که اینها را به عنوان زکات(برای پاک شدنم) به من دادند.

6. فرشته خوشبختی و سروش عالم غیب آن روز این مژده را داد که سرانجام بر اثر صبر و شکیبایی در برابر ناملایمات و رنج ها، توفیق وصال با یار و رسیدن به تجلیّات ذات و صفات حق را پیدا نمودی.

7. این همه معانی و تعبیرهای لطیف و شیرین و زیبا که از سخن من می ریزد، تحفه و پاداشی است که آن را به سبب شکیبایی و نگهداری قلم و قدرت بیان( کلمه طیبه ) به من عطا کردند.

8. همّت و توجه حافظ و دعای عارفان و سحرخیزان، آن چیزهایی بودند که مرا از اسارت بندهای غم و درد روزگار نجات بخشیدند.

* مرحوم دکتر محمد معین این غزل را از جمله غزلیات عرشی حافظ می داند[3].

مراد از «شاخ نبات» در غزلیات لسان الغیب حافظ  چیست و کیست؟

مراد از «شاخ نبات» در تمامی غزل های لسان الغیب حافظ  شیراز، همان  شجره طیبه در آیات و روایات اسلامی است که ریشه آن در خانه علی و فاطمه(علیهما السلام) و شاخه هایش در منزل مومنان است و آنان هر وقت بخواهند از میوه های شاخه آن بهره مند می شوند.

در کتاب کافی از امام صادق (علیه السلام) در تفسیر آیه" کلمة طیبة کشَجَرَةٍ طَیبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماءِ" آیه 24 سوره ابراهیم چنین نقل شده است: « رسول اللَّه اصلها و امیر المؤمنین فرعها، و الأئمة من ذریتها اغصانها، و علم الأئمة ثمرها، و شیعتهم المؤمنون ورقها، هل فیها فضل؟ قال قلت لا و اللَّه، قال: و اللَّه ان المؤمن لیولد فتورق ورقة فیها و ان المؤمن لیموت فتسقط ورقة منها» " پیامبر( ص) ریشه این درخت است و امیر مؤمنان علی (ع) شاخه آن، و امامان که از ذریه آنها هستند شاخه های کوچکتر، و علم امامان میوه این درخت است، و پیروان با ایمان آنها برگهای این درختند. سپس امام فرمود: آیا چیز دیگری باقی ماند؟ راوی می گوید: گفتم نه، به خدا سوگند! فرمود: به خدا قسم هنگامی که یک فرد با ایمان متولد می شود برگی در آن درخت ظاهر می گردد و هنگامی که مؤمن راستین می میرد برگی از آن درخت می افتد"![ نور الثقلين جلد 2 صفحه 535.]در روایت دیگری همین مضمون از امام صادق ع نقل شده و در ذیل آن آمده که راوی سؤال کرد، آیه 25 آن «تُؤْتِی أُکلَها کلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّها» مفهومش چیست؟ امام فرمود: اشاره به علم و دانش امامان است که در هر سال از هر منطقه به شما می رسد[همان صفحه 538] در روایات دیگری می خوانیم که: «شجره طیبه» پیامبر و علی و فاطمه و فرزندان آنها است.

این همه شهد و شکر کز سخنم می‌ریزد

اجر صبریست کز آن شاخ  نباتم  دادند

در جای دیگر می فرماید :

حافظ چه طُرفه شاخه نباتی ست کلک تو

 کِش میوه دلپذیر تر از شهد و شکر است

خلاصه اینکه؛ آری انسان‏هاى پاك، گفتار پاك، عقيده ‏ى پاك و رهبرانی پاك، پايه ‏هايى محكم و شاخه ‏هایى پربار از عالم اسرار دارند[4].

دروغ ترین داستان علیه حافظ شیرازی(رحمه الله)

داستان عشق حافظ و شاخه نبات

آورده‌اند که:

سال‌ها پیش خواجه شمس‌الدین محمد شاگرد نانوایی بود!. عاشق دختر یکی از اربابان شهر شد!. که دختری بود زیبا رو بنام شاخ نبات!. در کنار نانوایی مکتب خانه ای قرار داشت که در آنجا قرآن آموزش داده می‌شد و شمس‌الدین در اوقات بیکاری پشت در کلاس مینشست و به قرآن خواندن آنان گوش می‌داد!. تا اینکه روزی از شاخ نبات پیغامی شنید که در شهر پخش شد " من از میان خواستگارانم با کسی ازدواج می‌کنم که بتواند 100 درهم برایم بیاورد!" 100 درهم، پول زیادی بود که از عهده خیلی از مردم آن زمان بر نمی‌آمد که بتوانند این پول را فراهم کنند! عده ای از خواستگاران شاخ نبات پشیمان شدند و عده ای دیگر نیز سخت تلاش کردند تا بتوانند این پول را فراهم کنند و او را که دختری زیبا بود و ثروتمند به همسری گزینند تا در ناز و نعمت زندگی کنند! در بین خواستگاران خواجه شمس‌الدین محمد نیز به مسجد محل رفت و با خدای خود عهد بست که اگر این 100 درهم را بتواند فراهم کند 40 شب به مسجد رود و تا صبح نیایش کند. او کار خود را بیشتر کرد و شب‌ها نیز به مسجد می‌رفت و راز و نیاز می‌کرد تا اینکه در شب چهلم توانست 100 درهم را فراهم کند و شب به خانه شاخ نبات رفت و اعلام کرد که توانسته است 100 درهم را فراهم کند و مایل است با شاخ نبات ازدواج کند.

شاخ نبات او را پذیرفت و پذیرایی گرمی از او کرد و اعلام کرد که از این لحظه خواجه شمس‌الدین شوهر من است. شمس‌الدین با شاخ نبات راجع به نذری که با خدای خود کرده بود گفت و از او اجازه خواست تا به مسجد رود و آخرین شب را نیز با راز و نیاز بپردازد تا به عهد خود وفا کرده باشد. اما شاخ نبات ممانعت کرد. خواجه شمس‌الدین با ناراحتی از خانه شاخ نبات خارج شد و به سمت مسجد رفت و شب چهلم را در آنجا سپری کرد. سحرگاه که از مسجد باز می‌گشت چند جوان مست خنجر به دست جلوی او را گرفتند و جامی به او دادند و گفتند بنوش او جواب داد من مرد خدایی هستم که تازه از نیایش با خدا فارغ شده‌ام، نمی‌توانم این کار را انجام دهم اما آنان خنجر را به سوی او گرفتند و گفتند اگر ننوشی تو را خواهیم کشت بنوش، خواجه شمس‌الدین اولین جرعه را نوشید آنان گفتند چه می‌بینی گفت: هیچ و گفتند: دگر بار بنوش، نوشید، گفتند:حال چه می‌بینی؟ گفت: حس می‌کنم از آینده باخبرم و گفتند :باز هم بنوش، نوشید، گفتند: چه می‌بینی؟ گفت :حس می‌کنم قرآن را از برم؛ و خواجه آن شب به خانه رفت و شروع کرد از حفظ قرآن خواندن و شعر گفتن و از آینده‌ی مردم گفتن و دیگر سراغی هم از شاخ نبات نگرفت! تا اینکه آوازه او به گوش شاه رسید و شاه او را نزد خود طلبید و او از آن پس همدم شاه شد؛ و شاه لقب لسان‌الغیب و حافظ را به او داد. (لسان‌الغیب چون از آینده مردم می‌گفت و حافظ چون حافظ کل قرآن بود). تا اینکه شاخ نبات آوازه او را شنید و فهمید و نزد شاه است و به دنبال او رفت اما... حافظ او را نخواست و گفت: زنی که مرا از خدای خود دور کند به درد زندگی نمی‌خورد... تا اینکه با وساطت شاه با هم ازدواج کردند.

و خلاصه اینکه.... این دروغ ترین داستانی است که از جناب حافظ شیرازی ساخته و بافته اند... آری؛ شاخ نبات نام هیچ دختری نیست بلکه کنایه از شجره طیبه و درخت طوبای بهشت است که اولیای الهی از آن شاخه هرگاه بخواهند بهره مند می شوند و این مستی لسان الغیب از شراب طهور آن درخت بهشت است که بیداری و آگاهی الهی را از غیب به همراه می آورد و این همه نتیجه اجر و پاداشی است که در صبر و پایداری برای آن شجره نبوت و امامت یعنی اهل بیت علیهم السلام حاصل شده و برای شیعیان خاص و خالصی از محبان اهل بیت علیهم السلام همچون جناب حافظ شمس الدین محمد شیرازی نیز حاصل می شود... اللهمَّ أرزقنا حلو الحياةِ و خير العطاء و سعة الرزق و راحة البال و لباس العافية و إكتب لنا محو الذنوب و ستر العيوب و حسن الخاتمة ...

اللَّهُمَّ ارْزُقْنَا تَوْفِيقَ الطَّاعَةِ وَ بُعْدَ الْمَعْصِيَةِ ، وَ صِدْقَ النِّيَّةِ وَ عِرْفَانَ الْحُرْمَةِ ، وَ أَكْرِمْنَا بِاْلهُدَى وَ الاِسْتِقَامَةِ ، وَ سَدِّدْ أَلْسِنَتَنَا بِالصَّوَابِ وَ الْحِكْمَةِ ، وَ امْلَأْ قُلُوبَنَا بِالْعِلْمِ وَ الْمَعْرِفَةِ ... يا رب العالمين

این همه شهد و شکر کز سخنم می‌ریزد

اجر صبریست کز آن شاخ  نباتم  دادند.

والحمد لله رب العالمین علی کل حال

 


[1] . وزن شعر: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (بحر رمل مثمن مخبون محذوف)

[2] . حافظ،غزلیات، غزل شمارهٔ ۱۸۳.

 [3] . باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول.

[4] . رضايى اصفهانى، محمدعلى، تفسير قرآن مهر، 24جلد، پژوهشهاى تفسير و علوم قرآن - ايران - قم، چاپ: 1، 1387 ه.ش.]

مناجات عرفانی؛ طالب حضور / فروغی بسطامی

السلام علیک یا صاحب الزمان
مناجات عرفانی

طالب حضور


کی رفته‌ای زدل که  تمنا  کنم  تو  را[1]
کی بوده‌ای نهفته که  پیدا  کنم  تو  را[2]
غیبت نکرده‌ای که شوم  طالب حضور          پنهان نگشته‌ای که هویدا کنم  تو  را
با صد هزار جلوه برون آمدی که  من          با صد هزار دیده  تماشا  کنم  تو  را
چشمم به صد  مجاهده  آیینه ‌ساز  شد          تا من به یک مشاهده شیدا کنم  تو را
بالای  خود  در  آینهٔ  چشم  من  ببین          تا  با  خبر  ز عالم  بالا  کنم  تو  را
مستانه  کاش در حرم و دیر  بگذری          تا قبله ‌گاه مؤمن و  ترسا  کنم  تو  را
خواهم  شبی نقاب ز رویت  بر افکنم         خورشید کعبه و ماه کلیسا کنم  تو  را[3]
گر افتد آن دو زلف چلیپا به چنگ من        چندین هزار  سلسله  در  پا کنم  تو را
طوبی و سدره گر به قیامت به من دهند      یک‌ جا  فدای  قامت  رعنا  کنم  تو را
زیبا  شود  به  کارگه  عشق  کار  من       هر گه نظر به صورت زیبا  کنم تو را
رسوای  عالمی  شدم  از شور عاشقی        ترسم  خدا  نخواسته  رسوا  کنم تو را
با خیل غمزه  گر  به  وثاقم  گذر کنی        میر سپاه  شاه  صف ‌آرا  کنم   تو  را
جم  دستگاه  ناصر  دین   شاه   تاجور       کز خدمتش سکندر  و  دارا کنم  تو را
شعرت ز نام شاه، فروغی شرف گرفت
زیبد که  تاج  تارک  شعرا  کنم  تو را[4]

 

[1] . وزن شعر: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (بحر مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف).
[2] . گویا این غزل اشاره به دعای امام حسین علیه السلام در روز عرفه است: ... اَيَكُونُ لِغَيْرِكَ مِنَ الظُّهُورِ ما لَيْسَ لَكَ حَتّى يَكُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَكَ مَتى غِبْتَ حَتّى تَحْتاجَ اِلى دَليلٍ يَدُلُّ عَليْكَ....؛ آیا براى غیر تو ظهورى هست که براى تو نیست، تا آن وسیله ای برای ظهور تو باشد؟! کى پنهان بوده اى، تا نیازمند دلیلى باشى که بر تو دلالت نماید....
... كَيْفَ تَخْفى وَاَنْتَ الظّاهِرُ اَمْ كَيْفَ تَغيبُ وَاَنْتَ الرَّقيبُ الْحاضِرُ ؛ چگونه پنهان شوى و حال آن که نمایانى، یا چگونه غایب شوى و حال آن که دیده بانى حاضرى،... (قسمتی از دعای عرفه)
[3] . بیت هفتم…خیلی زیباست….و خیلی هنرمندانه سروده شده…هرچند کمتر کسی به آن پرداخته است؛
خواهم شبی نقاب ز رویت برافکنم         خورشید کعبه ماه کلیسا کنم تو را
در قرآن آمده است که؛ که قطعا دین در نزد خداوند اسلام است…
و از بقیه ادیان به عنوان شریعت یاد شده است،….شریعت عیسی..شریعت موسی.
با تاویلی می توان گفت سرچشمه اصلی همه ادیان اسلام است و بقیه دین ها منعکس کننده احکام اسلام هستند…..کامل ترین نام دین خدا اسلام است و لذا خورشید هم منبع و هم سرچشمه اصلی است و لذا ماه منعکس کننده نور اوست. و خورشید است که کامل و نور بخش همه است. بنا بر این اینکه فروغی بسطامی گفته خورشید کعبه و ماه کلیسا….
در اصل هم نماد اسلام خورشید هست…همانگونه که در معماری اسلامی اصطلاحی به نام (شمسه) داریم. به معنی طرحی از خورشید…. و در مساجد ما هم همیشه از خورشید طرح می کشیدند.
اما بعضی ها شاید خرده بگیرند که پس چرا امروزه نماد اسلام هلال ماه است؟…مثل پرچم بعضی از کشور های مسلمان؟!
البته باید بگوییم که این(هلال ماه) را اولین بار سلاطین عثمانی باب کردند… و اعراب هم بدون تفکر از آنان تاثیر پذیرفتند.
این نکته را اولین بار معلم ادبیات ما آقای سعید الله رجایی گفت.(به نقل از آقای مهرزاد مکی زاده)
[4] . فروغی بسطامی، دیوان غزلیات، غزل شماره 9.

بهتر از کیمیا

بهتر از کیمیا
     شرح ماجرا به نقل از فرزند آیت الله شبیری زنجانی از زبان پدر بزرگوارشان این‌گونه نقل می‌شود که؛
     در سفری که امام خمینی(ره) و پدرم برای زیارت به مشهد مقدس رفته بودند امام در صحن حرم امام رضا (ع) با سالک الی الله حاج حسنعلی نخودکی مواجه می‌شوند. امام امت (ره) که در آن زمان شاید در حدود سی الی چهل سال بیشتر نداشت وقت را غنیمت می شمارد و به ایشان می‌گوید با شما سخنی دارم.حاج حسنعلی نخودکی می‌گوید: من در حال انجام اعمال هستم، شما در بقعه حر عاملی (ره) بمانید من خودم پیش شما می‌آیم. بعد از مدتی حاج حسنعلی می‌آید و می‌گوید چه کار دارید؟
امام (ره) خطاب به ایشان رو به گنبد و بارگاه امام رضا (علیه‌السلام) کرد و گفت: تو را به این امام رضا، اگر (علم) کیمیاداری به ما هم بده؟
     حاج حسنعلی نخودکی انکار به داشتن علم (کیمیا) نکرد بلکه به امام (ره) فرمودند: اگر ما «کیمیا» به شما بدهیم و شما تمام کوه و در و دشت را طلا کردید آیا قول می‌دهید که به جا استفاده کنید و آن را حفظ کنید و در هر جایی به کار نبرید؟
امام خمینی (ره) که از همان ایام جوانی صداقت از وجودشان می‌بارید، سر به زیر انداختند و با تفکری به ایشان گفتند: نه نمی‌توانم چنین قولی به شما بدهم.
حاج حسنعلی نخودکی که این را از امام (ره) شنید رو به ایشان کرد و فرمود: حالا که نمی‌توانید «کیمیا» را حفظ کنید من بهتر از کیمیا را به شما یاد می‌دهم و آن این که:
بعد از نمازهای واجب یک بار آیه الکرسی را تا «هو العلی العظیم» می‌خوانی.
و بعد تسبیحات فاطمه زهرا سلام الله علیها را می‌گویی.
و بعد سه بار سوره توحید «قل هو الله احد» را می‌خوانی.
و بعد سه بار صلوات می‌گویی: اللهم صل علی محمد و آل محمد
و بعد سه بار آیه مبارکه: وَمَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَيْءٍ قَدْرًا ؛
(سوره طلاق آیه 2 و 3) (هرکس تقوای الهی پیشه کند، خداوند راه نجاتی برای او فراهم می‌کند و او را از جایی که گمان ندارد روزی می‌دهد، و هرکس بر خداوند توکل کند کفایت امرش را می‌کند، خداوند فرمان خود را به انجام می‌رساند، و خدا برای هر چیزی اندازه‌ای قرار داده است.)
     این را می‌خوانی که از کیمیا برایت بهتر است.

 

شب فراق و زندان عشق / سعدی (رحمه الله)

مناجات عرفانی

شب فراق و زندان عشق

شب فراق که داند که تا سحر چند است[1]

مگر کسی که به زندان عشق دربند است

گرفتم  از  غم دل  راه  بوستان  گیرم           کدام سرو به بالای دوست مانند است

پیام من که رساند به یار  مهر گسل             که برشکستی و ما را هنوز پیوند است

قسم به جان تو گفتن طریق عزت نیست   به خاک پای تو وان هم عظیم سوگندست

که  با  شکستن  پیمان  و  برگرفتن دل            هنوز دیده  به  دیدارت  آرزومند است

بیا که بر سر کویت بساط چهرهٔ ماست       به جای خاک که در زیر پایت افکنده‌ست

خیال روی تو  بیخ امید  بنشانده‌ است           بلای عشق تو بنیاد صبر برکنده‌ است

عجب در آن که تو مجموع و گر قیاس کنی      به زیر هر خم مویت دلی پراکند است

اگر برهنه نباشی که شخص  بنمایی            گمان برند که پیراهنت گل آکند است

ز دست رفته نه تنها منم در این سودا      چه دستها که ز دست تو بر خداوند است

فراق یار که پیش تو کاه برگی نیست         بیا  و  بر دل من بین که کوه الوند است

ز ضعف طاقت آهم نماند و ترسم خلق

گمان برند که سعدی ز دوست خرسند است[2]

***

معانی کلمات و ترکیبات غزل بالا در عرفان اسلامی؛

شب فراق= غیبت کبرا

زندان عشق= محبت اهل بیت علیهم السلام

راه  بوستان= امت اسلام( صراط مستقیم )

بالای دوست= بر قامت قائم (ولایت)

بر سر کویت= آستانه ولایت تو

بیا که بر سر کویت= عجل فرجک

به جای خاک که در زیر پایت= ما در زیر سایه ولایت تو هستیم

خیال روی تو= آرزوی دیدن چهره ات

بیخ امید= نهال آرزو (در انتظار دوست)

تو مجموع= تو در عالم وحدتی

زیر هر خم مویت= در عالم کثرت تو (انسان کامل جامع عالم کثرت و عالم وحدت است)

برهنه نباشی= مجرد و غایب نباشی

که شخص بنمایی= که وجود خودت را به همه نشان دهی(ظهور شخصی نمایی)

پیراهنت= وجود مقیّدت(جسم و بدن دنیوی)  

 گل آکند= گل باران، خوشبو، زیبا( گُل کنایه از انسان غایب و دوست داشتنی است)

 در این سودا = دراین عشق

چه دستها که ز دست تو بر خداوند است= چه دستهایی که از خداوند تو را می خواهند

 فراق یار= دوری سعدی (ما) از او (غیبت از جانب ماست)   

 کوه الوند است = بسیار سخت است

***

اگر برهنه نباشی که شخص بنمایی

گمان برند پیراهنت گل آکندست

برهنه بودن در عرفان اسلامی کنایه از مجرد بودن است و انسان کامل در جهان هستی مجرد است و هر امر مجردی غایب از دیده هاست و لذا وجود مبارک انسان کامل و مکمل اگر از برهنگی(غیبت) درآید و وجود مقدس خود را چون شخصی نشان دهد همه می بیبنند که تمام بدن و پوشش وجودش آکنده از گل خوش بوی و عطر آمیز محبت است همانطور که وجود مقدس و قائم او همانند سروی بلند قامت است که بالاتر از او دوستی نیست و من (سعدی) با این که این همه پیمان شکنی در عهد دوستی با تو کردم، ولی با این حال هنوز هم آرزوی دیدار ترا دارم ؛

که با شکستن پیمان و برگرفتن دل

هنوز دیده به دیدارت آرزومند است

اَللّـهُمَّ اَرِنیِ الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ ، وَ الْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ ، وَ اکْحُلْ ناظِری بِنَظْرَة منِّی اِلَیْهِ ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ ….
والحمد لله رب العالمین علی کل حال

 


[1] وزن شعر: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (بحر مجتث مثمن مخبون محذوف)

[2] سعدی، دیوان اشعار، غزلیات، غزل  60.ر

علی ای همای رحمت / شهریار

مناجات عرفانی

علی ای همای رحمت

علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را       که به ما سوا فکندی همه سایه ی هما را[1]

دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین             به علی شناختم من به خدا  قسم  خدا  را

به خدا که در دو عالم  اثر از  فنا  نماند              چو علی گرفته باشد  سر چشمه  بقا  را

مگر ای سحاب رحمت تو بباری ارنه دوزخ       به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را

برو ای گدای مسکین در خانه علی زن               که نگین پادشاهی دهد از کرم  گدا  را

بجز از علی که گوید به پسر که قاتل من           چو اسیر تست اکنون به اسیر کن مدارا

بجز از علی که آرد پسری  ابوالعجائب             که علم کند به  عالم  شهدای  کربلا  را

چو به دوست عهد بندد ز میان پاکبازان          چو علی که می تواند که بسر برد وفا را

نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت       متحیرم  چه  نامم  شه  ملک  لافتی  را

بدو چشم خون فشانم هله ای نسیم رحمت         که ز کوی او غباری به من آر توتیا را

به امید آن که شاید برسد به خاک پایت             چه پیامها سپردم همه سوز دل صبا را

چو تویی قضای گردان به دعای مستمندان       که ز جان ما بگردان ره  آفت قضا  را

چه زنم چونای هردم ز نوای شوق او دم        که لسان غیب خوشتر بنوازد این نوا را

همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی          به   پیام   آشنائی   بنوازد   آشنا   را[2]

ز نوای مرغ یا حق بشنو که  در دل  شب

غم دل به دوست گفتن چه خوشست شهریارا[3]

 

خلاصه شرح  غزل

حضرت آیت‌الله العظمی مرعشی نجفی بارها می‌فرمودند شبی توسلی پیدا کردم تا یکی از اولیای خدا را در خواب ببینم. آن شب در عالم خواب دیدم که در زاویه مسجد کوفه نشسته‌ام و وجود مبارک مولی امیرالمومنین (علیه ‌السلام) با جمعی حضور دارند.

حضرت فرمودند: شاعران اهل بیت را بیاورید. دیدم چند تن از شاعران عرب را آوردند. فرمودند: شاعران فارسی زبان را نیز بیاورید. آن گاه محتشم و جند تن از شاعران فارسی زبان آمدند.

فرمودند: شهریار ما کجاست؟ شهریار آمد.

حضرت خطاب به شهریار فرمودند: شعرت را بخوان! شهریار این شعر را خواند.

آیت‌الله العظمی مرعشی نجفی فرمودند: وقتی شعر شهریار تمام شد از خواب بیدار شدم چون من شهریار را ندیده بودم.

فردای آن روز پرسیدم که شهریار شاعر کیست؟

گفتند: شاعری است که در تبریز زندگی می کند.

گفتم: از جانب من او را دعوت کنید که به قم نزد من بیاید.

چند روز بعد شهریار آمد. دیدم همان کسی است که من او را در خواب در حضور حضرت امیر (علیه السلام) دیده ام.

از او پرسیدم: این شعر “علی ای همای رحمت ” را کی ساخته ای؟ شهریار با حالت تعجب از من سوال کرد که شما از کجا خبر دارید که من این شعر را ساخته ام؟ چون من نه این شعر را به کسی داده ام و نه درباره آن با کسی صحبت کرده‌ام.

مرحوم آیت الله العظمی مرعشی نجفی به شهریار می فرمایند: چند شب قبل من خواب دیدم که در مسجد کوفه هستم و حضرت امیرالمومنین (علیه السلام) تشریف دارند. حضرت, شاعران اهل بیت را احضار فرمودند: ابتدا شاعران عرب آمدند. سپس فرمودند: شاعران فارسی زبان را بگویید بیایند. آنها نیز آمدند. بعد فرمودند شهریار ما کجاست؟ شهریار را بیاورید! و شما هم آمدید. آن گاه حضرت فرمودند: شهریار شعرت را بخوان! و شما شعری که مطلع آن را به یاد دارم خواندید.

شهریار فوق العاده منقلب می شود و می گوید: من فلان شب این شعر را ساخته ام و همان طور که قبلا عرض کردم. تا کنون کسی را در جریان سرودن این شعر قرار نداده‌ام.

آیت‌الله مرعشی نجفی فرمودند: وقتی شهریار تاریخ و ساعت سرودن شعر را گفت، معلوم شد مقارن ساعتی که شهریار آخرین مصرع شعر خود را تمام کرده، من آن خواب را دیده‌ام.

ایشان چندین بار به دنبال نقل این خواب فرمودند: یقیناً در سرودن این غزل، به شهریار الهام شده که توانسته است چنین غزلی به این مضامین عالی بسراید. البته خودش هم از فرزندان فاطمه زهرا (سلام‌الله علیها) است و خوشا به حال شهریار که مورد توجه و عنایت جدش قرار گرفته است[4].

 


[1] . وزن شعر: فعلات فاعلاتن فعلات فاعلاتن (بحر رمل مثمن مشکول)

[2] . این بیت یکی به آخر مانده نقل قول از حافظ است (حافظ ، غزلیات ، غزل شماره ۶).

[3] . شهریار، غزل شمارهٔ ۲ – مناجات شهریار ، گزیدهٔ غزلیات.

[4] . حضرت آیت الله مرعشی نجفی تمام زندگی اش گواه صدق و صفای اوست. وی هزاران کتاب ارزشمند تاریخ اسلام و کتابهای بسیاری از دانشمندان ایران را از گزند نسخه دزدان خارجی نجات داد. انسانی شوخ طبع و ادیب و خوش مشرب بود. نمونه ی این خواب آیت الله مرعشی برای چند شاعر عرب زبان هم روی داده است. گفته شده از قرن دوم و سوم تا زمان نزدیک به دوره ی ما چنین اتفاقاتی سابقه داشته است.

 

فلسفه خنده و حکمت گریه

فلسفه خنده و حکمت گریه

غلامحسین ابراهیمی دینانی

انسان موجودی است که هم می خندد و هم گریه می کند. نمی دانم که موجودات دیگر گریه و خنده دارند یا نه؛ جمادات که حتما ندارند. نباتات هم ندارند. البته گاهی اوقات، گل خندان می گوییم اما این یک حرف شاعرانه است. بعضی ها می گویند حیوانات خنده و گریه دارند ولی بنده چنین باوری ندارم. حالا شاید چیزی شبیه گریه و خنده فکر می کنند، باشد . حیوانات بعید است که گریه واقعی و خنده واقعی داشته باشند گاه چیزی شبیه گریه و خنده در آنها دیده می شود، ولی در واقع خنده و گریه نیست عجیب این است که خداوند در قرآن به این نکته اشاره کرده است. شاید گریه را بهتر شود توضیح داد تا خنده. اما چرا خداوند بنده اش را دعوت به گریه می کند

قدما می گویند که خنده وقتی بر انسان عارض می شود که انسان تعجب می کند. یعنی وقتی انسان تعجب می کند، خنده می کند. عارضه تعجب را خنده می دانند ولی من این حرف را قبول ندارم. چه بسا آدم تعجب می کند، اما اصلا نمی خندد. همچنین هنگامی که تعجب ندارد، اما می خندد. چه طور می شود که آدم می خندد، خیلی جوابش مشکل است. حتی وقتی که احساس سرور هم می کنید مطلقا نمی شود گفت که می خندید.

چه بسا نخندید اما بسیار هم خوشحال باشید یا حتی در اثر خوشحالی گریه کنید! خیلی ها هم اصلا مسرور نیستند اما می خندند. و من این آیه را می خوانم و تعجب می کنم از این بشارتی که کرده و فرموده: « وَأَنَّهُ هُوَ أَضْحَکَ وَأَبْکَىٰ وَ أَنَّهُ هُوَ أَماتَ وَ أَحْیی »[1] تعریف فیزیکی که از خنده و گریه شده همان حالت انقباض و انبساط است که اینها تعریف حقیقی نیست. به هر صورت خنده و گریه دو حالتند در انسان. امروزه روانشناسان سلامتی روح و جسم را در خنده می بینند.

وقتی که انسان می خندد که مسبوق به یک سرور و خوشحالی است، تعلقش به جهان بیشتر می شود. غالبا مواردی که موجب خوشحالی می شود، خبرهایی است که نفعی عاید شما از این عالم می شود. هرچه نفع بیشتری به شما از این عالم برسد، دلبستگی شما به این عالم بیشتر می شود و هر چه دلبستگی بیشتر شود، شما از بی تعلقی دور می شوید. انسان همان جایی است که دلش آنجاست. خنده مظهر شادی ها و تعلقات این جهانی است.

چرا خداوند بنده اش را دعوت به گریه می کند؟ در گریه، یک ناامیدی از این جهان است. یک قطع تعلق است. گریه مظهر و سمبل قطع تعلق از این دنیاست. هر چه گریه بیشتر باشد، یعنی تعلقاتت از این جهان کمتر می شود.

اما در گریه، یک ناامیدی از این جهان است. شما وقتی گریه می کنید که از چیزی بریده شدید. خبر ناگوار، خبر سخت، یک ضرر؛ غالبا گریه جاهایی است که یک ناهمواری و یک ناگواری روبرو می شوید. یعنی یک قطع تعلق. وقتی که تعلق قطع شد، دیگر خلا نیست. بنده این مساله را بارها عرض کردم که خلا در عالم و روح انسان محال است. حالا وقتی تعلق ات قطع شد روح ات متوجه حق تبارک و تعالی می شود. بنابراین گریه مظهر و سمبل قطع تعلق از این دنیاست. هر چه گریه بیشتر باشد، یعنی تعلقاتت از این جهان کمتر می شود.

حکیم ملاهادی سبزواری در جواب سوال فلسفه گریه و خنده چیست می گوید: خنده ها و گریه های ما در مقابل جَزَع است؛ « إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً «۲۰» وَ إِذا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعاً»[2] اما گریه یک مفهوم عرفانی دارد که وقتی انقطاع حاصل می شود و ارتباط انسان با تعلقات قطع می شود، انبساطی به او دست می دهد. این نشانه انبساط قلب است و جوششی دارد به نام اشک  همان طور که چشمه ها ازش آب می جوشد. بنابراین گریه و خنده معمولی مراد نیست بلکه این انبساط قلب است که در واقع درهای رحمت را باز می کند.

گریه و خنده دو خصلت آدمی است. اینکه فلسفه گریه و خنده چیست، بسیار بحث دقیقی است و نیاز است که کتاب ها درباره اش بنویسیم. اما آنچه می توان به عنوان نتیجه بحث به آن اشاره داشت، این است که: در گریه، انقباض و در خنده انبساط، دو شاخصه اصلی محسوب می شود. گریه و خنده، مظهری از انبساط و انقباض درون آدمی است.

هرچه درون آدمی منبسط باشد، نمود ظاهری اش در خنده بیشتر و هرچه منقبض تر باشد، نمود بیرونی اش در گریه بیشتر است. انبساط به حقیقت و تعقل مطلوب است. همان طور که انقباض به تیرگی ها و جهالت، مطلوب است. تعادل انبساط و انقباض در انسان، نقطه عطفی است که می توان از آن به عنوان یکی از بزرگترین شاخصه های «انسان بودن» آدمی نام برد.

والحمد لله رب العالمین علی کل حال

 


[1] . سوره نجم/53 آیات ۴۳ و ۴۴.

[2] . سوره معارج/70: آیات 20و21.

یوسف ثانی، خسرو خوبان و شیرین زمان

یا صاحب الزمان، ….. ادرکنا و اغثنا...الغیاث؛ یا صاحب الزمان ادرکنی

مناجات عرفانی

یوسف ثانی و شیرین زمان

گفتند خلایق  که  تویی  یوسف ثانی

چون نیک بدیدم به حقیقت به از آنی[1]

شیرین تر از آنی به شکرخنده که گویم         ای خسرو خوبان که تو شیرین زمانی

تشبیه  دهانـت  نتـوان  کرد  به  غنچه         هرگز  نبود غنچه  بدین  تنگ  دهانی

صد بار بگفتی که دهم زان دهنت  کام         چون سوسن آزاده  چرا  جمله  زبانی

گویی  بدهم   کامـت  و  جانت  بستانم         ترسم  ندهی  کامـم  و  جانـم  بستانی

چشم  تو خدنگ  از سپر جان  گذراند         بیمار که دیده‌ست  بدین سخت  کمانی

چون اشک  بیندازیش از دیده ی مردم         آن را که دمی از نظر  خویش  برانی

از پیش مران حافظ غمدیده ی خود را         کز عشق رخت داد دل و دین و جوانی

در راه تو حافظ چو قلم کرد ز سر پای

چون نامه چرا یک دمش از لطف نخوانی[2]

مقدمه

اصطلاحات و ترکیبات؛ یوسف ثانی، خسرو خوبان، شیرین زمان، غنچه تنگ دهان، سوسن آزاده، کام ده ی جان ستان، بیمار سخت کمان، حافظ غمدیده، عشق رخ تو، و.... حاکی از آنست که این غزل نوعی معاشقه آسمانی و مطایبه دلدادگی و مناجات عرفانی با یک وجود کامل و متعالی است، که در عرفان اسلامی از آن به انسان الهی و کامل تعبیر می شود. و البته در عرفان شیعی این وجود کامل همان وجود کامل و مکملی است که جهان موجود به وجود مقدس او برپاست و آن همان وجود مبارک و نورانی حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف می باشد.    

شرح غزل:

- گفتند خلایق که تویی یوسف ثانی

چون نیک بدیدم به حقیقت بِه از آنی

خلایق: مردم، مخلوقات / یوسف ثانی: یوسف دوّمی، کنایه از چهره وجود مقدس امام عصر عجل الله تعالی فرجه می باشد. 

معنای بیت: مردم همه گفتند که تو در زیبایی و جمال، یوسف دوّم هستی امّا وقتی که من به تو دقیق تر نگاه کردم، دریافتم که به راستی تو بهتر از آن زیبایی یوسفی هستی که مردم گفته اند.

هرکس که دید روی تو بوسید  چشم من  /   کاری که کرد دیده ی من بی نظر نکرد

- شیرین تر از آنی به شکرخنده که گویم

ای خسرو خوبان که تو شیرین  زمانی

شکرخنده: تبسم / خسرو خوبان: پادشاه خوبی ها، امام و ولی الهی / شیرین زمان: حلاوت دلهای عاشق

معنای بیت: ای پادشاه خوبان، وقتی که لبخند می زنی بسیار دلپذیرتر وشیرین تر از آن می شوی که من بگویم تو شیرین زمانه هستی، چرا که تو از شیرینِ خسرو عاشق نیز شیرین تری.

اجرها باشدت ای خسرو شیرین دهنان   /   گر نگاهی سوی فرهادِ دل افتاده کنی

- تشبیه دهانت نتوان کرد به غنچه

هرگز نبود غنچه بدین تنگ دهانی

غنچه تنگ دهان: کنایه از نهایت خاموشی و سربسته بودن و حافظ راز و حفظ اسرار و غایب بودن از نظرها و بصر ها می باشد.

معنای بیت: دهان کوچک و تنگ تو را به غنچه نمی توان تشبیه نمود چرا که غنچه هرگز به این تنگ دهانی وجود ندارد.

جان  فدای  دهنت باد  که  در باغ  نظر   /   چمن آرای جهان خوشتر از این غنچه نبست

- صد بار بگفتی که دهم زان دهنت کام

چون  سوسن آزاده  چرا  جمله  زبانی

سوسن آزاده: گلی است معروف که انواع مختلفی دارد. یکی ازآنها سفید که پنج گلبرگ و پنج کاسبرگ دارد و به همین سبب به ده زبان و یا سوسن آزاد معروف شده است. و در اینجا نماد اهل بیت علیهم السلام است که به پنج تن معروف می باشند. البته در اینجا سخن شاعر با دَلال و مُطایبه همراه شده است.

معنای بیت: صدها بارخودت گفتی که روزی از دهانم تو را کامیاب خواهم نمود؛ ای دوست و حبیب من چرا به گفته ی خودت عمل نمی کنی و همانندِ گل سوسن سر تا پا زبان هستی!

به سان سوسن اگر ده زبان شود حافظ   /   چوغنچه به پیش تواَش مُهر بر دهن باشد

- گویی بدهم کامت و جانت بستانم

ترسم  ندهی  کامم  و جانم  بستانی

معنای بیت: می گویی به تو کام می دهم و جانت را می گیرم؛ من می پذیرم امّا بیم آن دارم که جانم را بگیری و مرا کام ندهی! البته در اینجا نیز سخن شاعر با دَلال و مُطایبه همراه شده است.

به لب رسید مرا جان و بر نیامد کام   /   به سررسید امید و طلب به سر نرسید

- چشم تو خدنگ از سپر جان گذراند

بیمار که دیده ‌ست بدین سخت کمانی

خدنگ: تیر / سخت کمان: کسی که کمان سخت و محکم را بکشد. و آن‌که در کشیدن کمان و تیراندازی مهارت داشته باشد؛ تیر‌انداز ماهر و پرزور.

معنای بیت: چشمان تو بقدری نافذ و قدرتمند است که تیرعشوه و غمزه را از سپر جان عبورمی دهد، چه کسی چشم مست و بیماری دیده است که اینچنین در کشیدن کمان و تیراندازی مهارت داشته باشد!

عدو  با جان حافظ  آن نکردی  /   که تیر چشمت ای ابرو کمان کرد

- چون اشک بیندازیش از دیده ی مردم

آن را که دَمی از  نظر  خویش  برانی

چون اشک انداختن: از نظر خویش راندن و دور کردن. کنایه از خوار و بی قدر کردن است.

معنای بیت: آن کسی را که لحظه ای از چشم می اندازی و از نظر می رانی در نظر مردم چنان بی اعتبار و بی ارزش می شود که گویی قطره ی اشگی بوده و از چشم افتاده است.

من اَر چه در نظر یار خاکسار شدم   /   رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند

- از پیش مران حافظ غمدیده ی خود را

کز عشق رخت داد دل و دین و جوانی

معنای بیت: حافظ غمدیده ی خود را از نزد خود نران، چرا که از قبل همه چیزش را، از جمله دل و دین خود را برای عشق روی تو داده است. در اینجا سخن شاعر با دَلال و مُطایبه همراه شده و بر معشوق خود به نوعی نیازمندانه عرض نیاز می نماید.

دوش عشق شمس دين مي باختيم     /    سوي رفعت روح مي افراختيم

در فراق روي آن معشوق جان  /     ماحضر با عشق او مي ساختيم

در نثار عشق جان افزاي او   /    قالب از جان هر زمان پرداختيم

آری؛ شمس دین هم به معنای حضرت صاحب الزمان(عج) است و هم به بمعنای حضرت رسول (ص) و لذا از نظرگاه شهودی اولیایی چون مولانا تنها عشق به اینها از شنیده ها باعث زندگی و حیات بخشیدن به قالب بی جان ما می شود و با عشق بدانها می توانیم یکی پس از دیگری حجاب ها را کنار بزنیم تا آنجا که مانند بدر منیر نور افشانی می کنیم که ناگهان وجود مقدس آفتاب تابان (امام عصر والزمان عجل الله تعالی فرجه ) بر ما آشکار می شود و بر نور ماه ما غالب می گردد و بعد از آن است که ما می توانیم از اسارت های مادی و معنوی طبیعت (جهان هستی بمعنای جهان خیال و کاذب) بکلی رهایی یابیم و انقطاع الی الله حاصل شود. لذا مولوی آرزو می کند که برای درک این مرحله موفق به دیدار صورت ایمان نیز بشود؛

بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست   /   بگشای لب که قند فراوانم آرزوست

ای آفتاب حسن برون آی دمی ز ابر   /   کآن چهره ی مشعشع تابانم آرزوست

....

گوشم شنید قصه ایمان و مست شد   /   کو قسم چشم صورت ایمانم آرزوست[3]

- در راه تو حافظ چو قلم کرد ز سر پای

چون نامه چرا یک دمش از لطف نخوانی

کلمات: در راه تو: بخاطر تو/ چو: چون/ ز سرپا: تمام وجود/ چون: مانند/ يکدمش: يک لحظه او را/ لطف: مهرباني

در راه تو حافظ سراپایش را قلم زد؛ پس چرا مانند نامه ای او را یک بار نمی خوانی؟!

در ره او چو قلم گر به سرم باید رفت   /    با دل درد کش و دیده گریان بروم[4]

ز دلبرم  که  رساند  نوازش  قلمی   /   کجاست پیک صبا گر کند کرمی

چرا بیک نی قندش نمی خرند آنکس   /     که کرد صد شکرافشانی از نی قلمی[5]

در قلم آورد حافظ قصه ی لعل لبش    /    آب حیوان میرود هر دم زاقلامم هنور[6]

حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان  /   این نقش ماند از قلمت  یادگار عمر[7]

حافظ آنروز طربنامه عشق تو نوشت   /   که قلم بر سر اسباب دل خرم زد[8]

سیاه نامه تر از خود کسی نمی بینم   /   چگونه چون قلمم دود دل به سر نرود[9]

والحمد لله رب العالمین علی کل حال


[1] . وزن شعر: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (بحر هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف).

[2] . حافظ شیراز، غزلیات، غزل شمارهٔ ۴۷۵، بر اساس نسخه ی غنی، قزوینی و قدسی و سید ابولقاسم انجوی شیرازی.

 [3] . مولوی، دیوان شمس، به تصحیح مرحوم فروزانفر، غزل  441.

[4] . دیوان خواجه حافظ شیرازی، به اهتمام سید ابولقاسم انجوی شیرازی.غزلیات، بیت سیزدهم، ص 174.

[5] . دیوان خواجه حافظ شیرازی، به اهتمام سید ابولقاسم انجوی شیرازی.غزلیات، بیت دهم، ص 251.

[6] . دیوان خواجه حافظ شیرازی، به اهتمام سید ابولقاسم انجوی شیرازی.غزلیات، بیت هفددهم، ص 134.

[7] . دیوان خواجه حافظ شیرازی، به اهتمام سید ابولقاسم انجوی شیرازی.غزلیات، بیت هفدهم، ص 126.

[8] . دیوان خواجه حافظ شیرازی، به اهتمام سید ابولقاسم انجوی شیرازی.غزلیات، بیت شانزدهم، ص 69.

[9] . دیوان خواجه حافظ شیرازی، به اهتمام سید ابولقاسم انجوی شیرازی.غزلیات، بیت پانزدهم، ص 67.

بهترین زیبایی های خلقت

بهترین زیبایی های خلقت

زیباترین شروع: بسم الله...

زیباترین تکیه گاه(پناهگاه): خدا

زیباترین دین: اسلام

زیباترین خانه: کعبه

زیباترین بانگ توحید: لااله الاالله

زیباترین آواز: بانگ اذان

زیباترین ستون: نماز

زیباترین معجزه: قرآن کریم

زیباترین ستایش: الحمد لله رب العالمین

زیباترین قلب: سوره یاسین(قلب رسول الله)

زیباترین عروس: سوره الرحمن

زیباترین محافظ: آیةالکرسی

زیباترین عمل: عبادت خداوند

زیباترین زیارت: زیارت حج خانه خدا

زیباترین منزل: مساکن طیبه در بهشت رضوان

زیباترین بهشت: بهشت  رضوان

زیباترین رضایت: رضایت الهی

زیباترین مهاجر: هاجر(علیها السلام)

زیباترین هجرت: هجرت از گناهان

زیباترین صابر: ایوب(علیه السلام)

زیباترین معمار: ابراهیم(علیه السلام)

زیباترین قربانی: اسماعیل(علیه السلام)

زیباترین مولود: عیسی(علیه السلام)

زیباترین جوان: یوسف(علیه السلام)

زیباترین انسان: پیامبر اسلام

زیباترین پارسا: علی(علیه السلام)

زیباترین مادر: زهرا(سلام الله علیها)

زیباترین مظلوم: امام حسن مجتبی(علیه السلام)

زیباترین شهید: امام حسین(علیه السلام)

زیباترین عابد ساجد: امام سجاد(علیه السلام)

زیباترین عالم: امام محمدباقر(علیه السلام)

زیباترین استاد: امام صادق(علیه السلام)

زیباترین زندانی: امام کاظم(علیه السلام)

زیباترین غریب: امام رضا(علیه السلام)

زیباترین فرزند: امام جواد(علیه السلام)

زیباترین راهنما: امام هادی(علیه السلام)

زیباترین اسیر: امام حسن عسکری (علیه السلام)

زیباترین منتقم: امام زمان(عجل الله تعالی فرجه)

زیباترین عمو: حضرت عباس(علیه السلام)

زیباترین عمه: حضرت زینب(علیها السلام)

زیباترین سرباز: علی اکبر(علیه السلام)

زیباترین غنچه(بچه): علی اصغر(علیه السلام)

زیباترین شب سال: شب قدر

زیباترین سفر: سفر حج بیت الله

زیباترین محل تولد: کعبه

زیباترین لباس سفر: لباس احرام

زیباترین ندا: ندای فطرت و وجدان انسان

زیباترین سرانجام: شهادت

زیباترین جنگ: جنگ با نفس اماره

زیباترین ناله: نیایش و مناجات

زیباترین اشک: اشک توبه و انابه

زیباترین حرف: سخن حق

زیباترین حق: گذشت از حق خود

زیباترین سرمایه: زمان عمر آدمی

زیباترین زمان:لحظه پیروزی بر نفس

زیباترین پیروزی: پیروزی رستگاران

زیباترین کلمه: محبت

زیباترین محبت: محبت خداوند به مومنان

زیباترین یادگاری: نیکو کاری

زیباترین عهد: وفاداری

زیباترین دوست: کتاب

زیباترین کتاب: قرآن

زیباترین سوره: سوره کوثر

زیباترین رحمت: باران

زیباترین زینت: علم و ادب

زیبا ترین ادب: ادب حق تعالی

زیباترین روز هفته: جمعه

زیباترین خاک: تربت کربلا

زیباترین ابزار: قلم حق(انسان کامل)

زیباترین قلم: قلم عفو

زیباترین روز سال: روز مبعث

زیباترین بیابان: عرفات

زیباترین عرفات: سرزمین بین بهشت و جهنم

زیباترین مزار: مزار شش گوشه علی اصغر علیه السلام

زیباترین لباس: لباس تقوا

زیباترین ذکر: صلوات بر محمد و آل محمد علیهم السلام

زیباترین قبرستان: بقیع

زیباترین سرزمین: سرزمین کربلا

زیبا ترین انتظار: انتظار ظهور

زیباترین آرزو: ظهور فرج مهدی علیه السلام

و.... زیباترین پایان: التماس دعا

سلیمان زمان/ در مدح امام زمان علیه السلام

مناجات عرفانی

السلام علیک یا امام الانس و الجان

سلیمان زمان

آن  سیه چرده  که شیرینی عالم با اوست

چشم میگون لب خندان دل خرم با اوست[1]

گر چه  شیرین دهنان  پادشهانند  ولی              او سلیمان زمان است که خاتم با اوست

روی خوب است و کمال هنر و دامن پاک          لاجرم  همت پاکان  دو عالم  با اوست

خال مشکین که بدان عارض گندمگون است    سرّ آن  دانه  که  شد  رهزن آدم با اوست

دلبرم  عزم  سفر  کرد  خدا  را  یاران            چه کنم با دل مجروح که مرهم با اوست

با که این نکته توان گفت که آن سنگین دل          کشت ما را و دم عیسی مریم با اوست

حافظ  از  معتقدان  است  گرامی  دارش

زان که بخشایش بس روح مکرّم با اوست[2]

کلمات و ترکیبات؛ شیرین عالم، لب خندان، دل خرم، سلیمان زمان، خاتم داشتن، روی خوب، کمال هنر (معراج)، دامن پاک (عصمت)، همّت پاکان دو عالم، خال مشکین، عارض گندمگون، عزم سفر کردن، مرهم دل مجروحان، سنگین دل، دم عیسی مریم، معتقد حافظ (تشیّع)، بخشایش ارواح مکرم؛ همه این الفاظ آشنا به خوبی گویای این واقعیت است که جناب حافظ شیراز آن لسان الغیب اهل راز چه کسی را مدح می نماید و معشوق او چه کسی است. آری حافظ شیرین سخن دل در گرو محبوب خود دارد و ولیّ زمان و امام عصر خویش را نوازش می دهد و معتقدات خود را عاشقانه با امام خود در میان می گذارد چرا که این شیعه ی خالص و خاص آن حضرت خوب می داند که امام زمانش روح بخش بوده و از انفاس قدسی الهی بهره مند است و اسرافیل علیه السلام همواره با اوست. این حقایق در دعاهای زیارت جامعه و دعای ندبه و دعای زیارت امین الله کاملا مشهود است.

شرحی از آن هزاران

1_آن سیه چرده که شیرینی عالم با اوست

چشم میگون لب خندان دل خرم با اوست

آن سکاندار هدایت الهی از این روی که رخ و چهره به سوی پروردگار دارد، از شدت روشنایی فروغ پروردگارش، چهره اش سوخته و به صورت سیه چرده در عالم ملکوت دیده می شود و به موجب این همنشینی با پروردگار موجب رحمت و شیرینی به عالم امکان گردیده و صاحب چشمانی میگون و مست کننده و بیانی شیرین و خندان و دلی شادان و امید بخش می باشد.

و در این مسیر هدایت و ارشاد نمایندگانی از سوی خویش تعیین نموده که هر کدام از آن نمایندگان خسروان و شیرین دهنانی هستند که وصف العشق می کنند و کام عاشقان را شیرینی می بخشند.

۲_گر چه شیرین دهنان پادشهانند ولی

او سلیمان زمان است که خاتم با اوست

در مسیر و طریقت الی الله از حضرت آدم تا خاتم و از حضرت خاتم تا کنون سکاندار کشتی هدایت عاشقان به سوی معشوق به عهده کسی بوده که به رسم نشان نگین پادشاهی که در زمان حضرت سلیمان به مصلحت پروردگار امر گردید که مشهود عامه گردد؛ به دست او رسیده باشد.

پس به هر عصری ولی ایی قائم است          تا قیامت آزمایش دائم است(مثنوی مولوی)

۳_روی خوب است و کمال هنر و دامن پاک

لاجرم همّت پاکان دو عالم با اوست

ویژگی های آن خلیفه الهی چنین است که خوش سیما بوده و به تمام کمالات و هنرها متّصف بوده و از هر گونه پلیدی و زشتی منزه می باشد و در هر زمان همت و اراده حقیقت طلبان و راستی پویان هر دو عالم امکان و ملکوت از نفَس گرم و قدسی او می باشد.

۴_خال مشکین که بدان عارض گندمگون است

سرّ آن دانه که شد رهزن آدم با اوست

من به حضور آن امام موعود زمان خویش هم در صورت ظاهر و هم در صورت باطن رسیده و به پیشگاه قدسی اش مشرف شدم، خال مشکین بسیار زیبایی بر صورت گندمگون او بود که نشان از سِرّ الهی آمیخته به وجودش داشت همان سرّی که رهزن کلیه عاشقان واقعی الهی بوده و تمام‌ پاکان کونین(دو عالم) همچون آدم خلیفة الله نیز اسیر و مفتون همان سِرّ گشته و به مقام خلیفة اللهی رسیده اند.

۵_دلبرم عزم سفر کرد خدا را یاران

چه کنم با دل مجروح که مرهم با اوست

ای یاران؛ همان دلبری که قرار از کف دلم دزدیده و مرا به خویش مبتلا کرده است، اکنون که تنها التیام بخش زخم های دلم اوست و برای درد دل خویش دوای دیگری جز او سراغ ندارم، عزم سفر کرده و راهی دیار دیگری شده است.

۶_با که این نکته توان گفت که آن سنگین دل

کشت ما را و دم عیسی مریم با اوست

این راز را با که می توانم در میان بگذارم و چه کسی می تواند محرم راز دل من گردد که آن دلبری که دلش به سنگینی دو عالم است و باری را که دو عالم نتوانست تحمل کند او پذیرا شد، این من عاریتی و بی اعتبار را از من گرفت و در مقابل آن با دم روح بخش عیسوی خویش، جان دوباره ای به من ارزانی داشت.

7_حافظ از معتقدان است گرامی دارش

زان که بخشایش بس روح مکرم با اوست

ای آنانی که شعر و غزل حافظ به دستتان رسیده و آن را تفأل زده و می خوانید، یقین بدانید که حافظ از معتقدان سلسله اولیا از حضرت آدم تا زمان ولی عصر علیهم السلام است، که همان طریقت عشق می باشد و به یمن این ارادتمندی، واسطه رحمت و بخشش روح های عزیز بی شماری تا ابد خواهد بود. بنابراین حافظ اهل راز خوب می داند در بحبوحه های زندگی باید دامن چه کسی را بگیرد؛

حافظ از دست مده دامن این کشتی نوح

ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یا صاحب الزمان ادرکنی .... یا صاحب الزمان أغثنی 

 


[1] . وزن شعر: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (بحر رمل مثمن مخبون محذوف)

[2] . حافظ  شیرازی، غزلیات، غزل 57.

جام باده گلگون / لسان الغیب شمس الدین محمد حافظ شیرازی

اخلاق عرفانی 

جام باده گلگون 

صبح است ساقیا قدحی پر شراب کن[1]

دور  فلک  درنگ  ندارد  شتاب کن

زان پیشتر که  عالم فانی  شود خراب           ما را  ز جام باده گلگون  خراب کن[2]

خورشید می ز مشرق ساغر طلوع کرد   گر برگ عیش می‌طلبی ترک خواب کن

روزی که چرخ از گل ما کوزه‌ها کند            زنهار  کاسه  سر  ما  پر  شراب  کن

ما مرد زهد و توبه و  طامات نیستیم              با ما به جام باده ی صافی خطاب کن

ایام گُل چو عمر به رفتن شتاب کرد         ساقی به دور باده ی گلگون شتاب کن

کار صواب  باده  پرستیست  حافظا

برخیز و عزم جزم به کار صواب کن[3]

گفتنی است که این گونه رمز گویی و رندانه ورزی و ایهام گرایی ریشه در افکار باطنی عرفان شیعی دارد که همان شعبه ای از تقیه نمودن و کتمان سرّ اصحاب خاص امامان معصوم علیهم السلام است.

لذا اخلاق عرفانی و مناجات عاشقانه همراه با شور و شیدایی در بسیاری از اشعار جناب حافظ شیراز، لسان الغیب موج می زند.

می و شراب و باده در اشعار حافظ کنایه از روشنگری و آگاهی دارد، برخلاف می انگور که سکرآور است و حیف است که کسانی می حافظانه را با می خم انگوری اشتباه بگیرند، ساقی ولیّ خداوند است و حافظ از او می خواهد تا عمرش به دنیا باقیست و فرصت وصل دارد به سوی کمال رهنمونش شود و وی را از شراب آگاهی سیراب نماید ، به دیگران هم توصیه میکند اگر به دنبال لذت حقیقی از این مستی بی مثال هستید ترک خواب کنید، تا به بیداری دل و بیداری ذهن برسید بلکه از این شراب مست گردید.

بنابراین منظور این که در این شعر با توجه به مصرع « گر برگ عیش مطلبی ترک خواب کن»؛ که اشاره ی جناب حافظ همچون ابیات مختلف در سراسر دیوان به اقامه ی نماز شب و مناجات با خالق یکتا و خوردن می و می پرستی است و با توجه به اینکه بیت « زآن پیشتر که عالم فانی شود خراب ما را ز جام باده گلگون خراب کن» که مرحوم میرزا جواد آقای ملکی تبریزی از بزرگان و عرفا و مجذوبان و سوختگان درگاه حق تعالی در قنوت نماز و دعا و نیایش سحرگاهی میخواند میتوان به تمام و کمال به منظور جناب حافظ لسان الغیب پی برد.

نیز نسخه مرحوم انجوی شیرازی این بیت در این غزل قبل از بیت آخر آمده است؛

ایام گُل چو عمر به رفتن شتاب کرد

ساقی به دور باده ی گلگون شتاب کن

بنابراین همه باید به پا خیزیم و عزم خود را جزم نماییم و بدین کار صواب یعنی باده پرستی(عاشقی و پارسایی آگاهانه) در بیداری و هوشیاری بپردازیم.

زان پیشتر که  عالم فانی  شود خراب 

ما را  ز جام باده گلگون  خراب کن

چرا که؛

آدمی در عالم خاکی نمی آید به دست

عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی

یا علی مدد، ای ساقی کوثر الهی... ادرکنا و اغثنا!!!...

 


[1] . وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (بحر مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)

[2] . نقل کرده اند که مرحوم آیت الله میرزا جواد اقا ملکی تبریزی ( ۱۳۴۳ )، در قنوت نماز های نافله ، مکرر این بیت را می خواندند؛

زان پیشتر که عالم فانی شود خراب

ما را ز جام باده ی گلگون خراب کن

[3] . حافظ شیراز، غزلیات، غزل شماره ۳۹۶.

آئینه دار طلعت او / حافظ شیرازی(رحمه الله)

مناجات عرفانی

السلام علیک یا ولیّ الله الأعظم

آئینه دار طلعت او

دل سرا پرده ی  محبت اوست

دیده  آیینه دار  طلعت  اوست[1]

من که سر درنیاورم به دو کون             گردنم  زیر بار  منّت  اوست

تو و طوبی  و  ما و  قامت  یار        فکر هر کس به قدر همّت اوست

گر من آلوده دامنم چه  عجب             همه عالم  گواه عصمت  اوست

من که باشم در آن حرم که صبا             پرده دار حریم حرمت اوست

بی خیالش  مباد  منظر  چشم         زانکه این گوشه جای خلوت اوست[2]

هر گل نو که  شد  چمن آرای         ز اثر رنگ و بوی صحبت اوست

دور مجنون گذشت و نوبت ماست      هر کسی پنج روزه  نوبت اوست

ملکت عاشقی  و  گنج  طرب            هر چه دارم ز یمن همّت اوست

من و دل گر فدا شویم  چه  باک         غرض اندر میان سلامت اوست

فقر ظاهر  مبین  که  حافظ   را

سینه  گنجینه ی  محبّت  اوست[3]

      این غزل یکی ازعرفانی ترین بیانات حافظ می باشد. برای درک بهتر این غزل، مطالعه کتاب احیاء علوم الدین امام محمد غزالی به خواننده کمک بسیار خواهد کرد. بنظرم خلاصه و جان کلام امام محمد غزالی در خصوص رابطه محبت، لذت نظر، معرفت و رضایت کاملا در این غزل ارائه شده است.

این غزل حافظ را دیده شده که حجت الاسلام رنجبر در برنامه سمت خدا شرح کرده است. که بسیار شرحی زیبا بود .

 

شرح ابیات:

دل سراپرده ی محبّت اوست
دیده آیینه دار طلعت اوست
سراپرده: بارگاه، خیمه ای که پیرامون آن پارچه ای کشیده و به چیز مخصوصی اختصاص داده باشند، خلوتگاه و فضای اندرونی. وقتی حافظ از سراپرده ی دل صحبت می کند یعنی این فضا برای محبّت دوست اختصاص داده شده است و هیچ علاقه ی دیگری درآن جای ندارد.
آئینه دار: کسی که آئینه مقابل کسی نگاه دارد تا چهره اش را ببیند .
طلعت: چهره
معنای بیت: خطاب به معشوق ازلی(انسان کامل، ولیّ خدا). تمام فضای دلم سرشار از ذوق و اشتیاق و ارادت به معشوق اَزلی است. چشمانم آئینه ایست که فروغ رخ ِزیبای دوست(امام عصر علیه السلام) را باز می تاباند.
حافظ معتقد است که این همه زیبایی ها، نقش و نگارین و پدیده های موجود، ذرّه ای از فروغ روی دوست است و بس. بنابراین ما هر چه که می بینیم در حقیقت جلوه ای ازجمال جمیل اوست و دیدگان ما بسان ِآئینه ای فروغ زیبایی های او را انعکاس می دهد.
هردوعالم یک فروغ روی اوست
گفتمت  پیدا  و  پنهان  نیز هم
من که سردرنیاوَرَم به دوکون
گردنم  زیر  بار منّتِ  اوست
سر درنیاورم : سر فرو نیاورم، تسلیم نشوم، فریب دنیا و آخرت را نمی خورم.
دو کون: دو دنیا، هر دوعالم(دنیا و آخرت).
گردنم زیر بارمنّتِ اوست: خود را مدیون دوست می دانم. وام دار او هستم.
معنای بیت: من که فرد مطیعی نیستم، من که فریبِ مظاهر دنیا و آخرت را نمی خورم، من که در مقابل همه چیز عصیان می کنم و به هیچ چیز طمعی ندارم، من که از بندِ تعلّقات وارسته ام لیکن وقتی در مقابل دوست (آفریدگاریکتا) قرارمی گیرم با تمام وجود خود را مدیون لطف و مرهون عنایت او می بینم و سر اطاعت فرو می آورم.
حافظ که چارتکبیر برهرچه که هست زده و از بند تعلّقات رسته، بی باکانه در مقابل همه می ایستد و…… لیکن هر وقت به دوست می رسد به ناگهان آرام می گیرد و چون عاشقی سینه چاک، بنده ای مطیع  و فرمانبری بی مانند می شود و تمام غرور و شجاعت و نفس و آرزوی خویش را در زیر پا له می کند از کام خویش چشم پوشی می کند تا کام دوست برآید.
اگر بر جای من غیری گزیند دوست حاکم اوست       حرامم باد اگر من جان به جای دوست بگزینم
***

تو و طوبی و ما و قامت یار
فکرهرکس به قدرهمّت اوست
طوبی: نام درختی در بهشت با میوه‌های متنوع که حاصل آن انواع میوه‌ها و لباس و زینت ‌آلات بوده و به هر غرفه ا‌یی از بهشت یک شاخه از آن می‌رسد.
همّت: اراده، آرزو، خواهش، عزم
این بیت خطاب به مدّعیانی است که تمام همّتشان برای دستیابی به بهشت است و خدا را به قصدِ رسیدن به بهشت بندگی می کنند.
معنای بیت: ای مدّعی عاشقی که خدا را به منظور بهشتی شدن و لمیدن در سایه سار طوبی در بهشت پرستش می کنی، در باغچه ی اندیشه ی تو درخت طوبی کاشته شده است، امّا من فقط به قامتِ یار که از طوبی نیز دلکش تراست می اندیشم و آن صاحب طوبی یعنی ولی خدا امام برحق است، آری فکرهر کس به اندازه ی همّت و اراده ی اوست. من قصد وصال یار را دارم و همّت و اراده و آرزویم بر همین اساس شکل گرفته است، در حالی که تو به آسایش در بهشت و تن آسایی در آن می اندیشی...
باغ بهشت و سایه ی طوبا و قصر حور       با خاک  کوی  دوست  برابر  نمی کنم

***
گر من آلوده  دامنم چه عجب
همه عالم گواه عصمت اوست
آلوده دامن: گناهکار
عصمت: پاکدامنی
معنی بیت: اگرمن ِعاشق، گناهکارم و خطایی مرتکب شده ام هیچ تعجّبی ندارد و مهم هم نیست. چیزی که اهمیّت دارد پاکدامنی و منزّه بودن ِ معشوق من (امام زمان علیه السلام) است، تمام پدیده های این عالم هر کدام دلیلی بر پاکدامنی ِ او هستند.
نکته ی بسیار جالبی که در نگرش حافظانه وجود دارد نگاهِ عاشقانه ی حافظ به خداست. او به جای “خدا ترس” بودن “خدا دوستی” را انتخاب کرده است. او خدا را موجودی ترسناک نمی پندارد بلکه خدا را همانندِ معشوقی دلرُبا، دلسوز و مهربان می شناسد و به بخشندگی ِ او اعتماد کامل دارد. از همین رو هیچ اهمیّتی به گناه نمی دهد. این بی اهمیّتی به گناه و اعتمادِ قلبی به کرَم ِ خداوند است که او را به سمتِ آزادگی و وارستگی سوق می دهد. او به مَددِ همین اعتماد است که می فرماید:
ازنامه ی سیاه  نترسم  که  روز حُشر
با فیض لطفِ او صد از این نامه طی کنم
او از هیچ چیز نمی ترسد، شهامت رهایی از بندِ تعلّقات مادّی و معنوی را دارد، باورها و اعتقاداتی را که از گذشتگان به او تحمیل شده، به کناری می نهد و هر لحظه دست به کاری نو می زند و باورهای جدیدی خَلق می کند تا بیشتر و بیشتر به معشوق اَزلی نزدیکتر گردد.
کسانی که به جای عشق و محبّتِ خدا، ترس از خدا را در دل کودکان خود نهادینه می کنند ندانسته بدترین ستم ها را در حقّ آنها و در حقّ ِخداوند روا می دارند. کسی که همانندِ حافظ به جای ترس از خدا، سراپرده ی دل خود را به محبّت او اختصاص می دهد، هرگز به بدی ، دروغ، حسادت، خیانت و کینه تمایل پیدا نمی کند و گمراه نمی گردد چرا که:
درطریقت هرچه پیش سالک آید خیراوست       درصراط مستقیم ای دل کسی گمراه نیست
***

من که باشم درآن حرم که صبا
پرده دار حریم  حُرمت اوست
حَرم: اندرونی ِ خانه ی معشوق، خلوتگاهِ معشوق
صبا: نسیم و نفحات الهی، که رابطِ عاشق و معشوق است و از جانب منزلگاهِ معشوق می‌وزد و عطر و بوی او را در جهان می پراکند و به همه ی عاشقانش می رساند.
پرده‌دار: حاجب، نگهبان، مُهَیمِن.
حریم: گرداگردِ خانه و اطراف ِحرم.
حرمت: احترام، آبرو، عزّت.
معنای بیت: خلوتگاهِ معشوق دور از دسترس ِ من نالایق است، آنجا که فقط نسیم صبا اجازه ی ورود و خروج دارد. صبا نگاهبان آن حرم لطیف و حریری است. من ِ ناشایست چگونه می توانم در آن حریم وارد شوم.

ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست       منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست
وقتی نسیم نگاهبان ِخلوتگاه معشوق است، نشانه ی لطافت، معنویّت و روحانی بودنِ آن مکان است. بنابراین کسی خواهد توانست در چنین مکانی وارد شود که همانندِ نسیم، پاک و لطیف و ظریف باشد. پس هیچ چیز زُمخت و خشن و سخت در آن راه نخواهد داشت. باید عاشق از آلودگی ها پاک شود و آنقدر لطیف و پروانه ای باشد تا مَحرم حرم گردد و بتواند مجوّز ورود دریافت کند.
هر که شد مَحرم دل در حرم  یار بماند       وانکه این کار ندانست در انکار بماند

***
بی خیالش  مَباد  مَنظر ِ  چشم
زان که این گوشه جای خلوت اوست
منظر: دیده، نگاه
معنای بیت: دیدگان من هرگز آن چهره ی محمدی معشوق را فراموش نمی کند چرا که او در درون ِچشمان من نشسته است و من به هر سو که نگاه می کنم او را می بینم. گویی دیدگان من قرارگاه مکان اوست.
شاه نشین چشم من تکیه گهِ خیال توست       جای دعاست شاه من، بی تومباد جای تو

***

 هر گل ِ نو  که  شد  چمن  آرای
ز اثر رنگ و بوی صحبت اوست
معنی بیت: هرگلی که با زیبایی و رنگِ و بوی دل انگیز خود سببِ زینتِ باغ و گلستان می شود بی شک زیبایی و رنگ و بوی خود را از آن منبع مطلق زیبایی وام گرفته است. هیچ چیز دراین دنیا بی لطف او زیبا نیست. همه ی زیبایی ها انعکاسی از آن زیبای نرگس بی بدیل است.
تنت را دید گل گویی که در باغ       چو مستان جامه را بدرید برتن
***

دور مجنون گذشت و نوبت ماست
هر کسی  پنج روزه  نوبت  اوست
دور: روزگار،عهد
مجنون: دیوانه، شهرت قیس‌بن عامری که از کودکی عاشق لیلی شد و از عشق او سر به بیابان گذاشت و در نهایت به‌ مجنون مشهور شد.
معنای بیت: روزگار مجنون و دوران عاشقی او سپری شد و نوبت به ما رسید. دراین دنیا هر کسی مهلت اندکی به اندازه پنچ روزی دارد و هیچ کس زنده و جاوید نمی ماند و همگان رفتنی اند.
دل رمیده ی ما را که  پیش می گیرد       خبر دهید به مجنون خسته  از زنحیر

***
مُلکتِ عاشقیّ و گنج طَرَب
هر چه دارم ز یُمنِ همّت اوست
مُلکت: سلطنت، پادشاهی
طرب: شادمانی
یُمن : خیر و برکت
همّت: اراده
معنای بیت: سلطنت و شکوهِ بی پایانِ عاشقی و نعمتِ شادمانی که نصیبِ من شده است، همه و همه از خیر و برکتِ اراده ی معشوق اَزلی است. از سر لطف اوست که من به مقام والای عاشقی و خُرسندی نایل شده ام.
سر ز مستی بر نگیرد تا به صبح روز حشر    هرکه چون من درازل یک جُرعه خورد ازجام دوست

***
من و دل گر فدا شویم چه  باک
غرض اندرمیان سلامتِ اوست
معنی بیت: من و دل اگر در این طریقِ عشقبازی قربانی شدیم و ازبین رفتیم هیچ باکی نیست، چه اهمیّتی دارد؟ سر معشوق(امام عصرعلیه السلام) سلامت باد که اصل و ذاتِ هستی ِ همه ی کائنات از اوست.
سلامتِ همه  آفاق در سلامتِ  توست       به هیچ عارضه شخص تو دردمند مباد

***
فقر ظاهر مبین که حافظ  را
سینه گنجینه ی محبّت اوست
معنای بیت: فقر و تهیدستی ِظاهری حافظ را مبین و در موردِ او به غلط قضاوت مکن، زیرا حافظ صاحب گنجینه ای با ارزش و قیمتی است که هیچ دُرّ و گوهرگرانبهایی به آن نمی رسد. سینه ی حافظ سرشار از ارادت و محبّت اوست. (حافظ با برگشت به بیتِ مطلع عشق و ارادت خود را به امام زمانش ابراز می نماید)
چنان پرشد فضای سینه از دوست       که فکر خویش گم شد در ضمیرم

اللهم عجل لولیک الفرج

و آخر دعوانا ان الحمد لله رب العالمین

 

 


[1] . وزن: شعر فعلاتن مفاعلن فعلن (بحرخفیف مسدس مخبون)

[2] . اَللّـهُمَّ اَرِنيِ الطَّلْعَةَ الرَّشيدَةَ ، وَ الْغُرَّةَ الْحَميدَةَ

  خدايا بنمايان به من آن جمال ارجمند و آن پيشانى نورانى پسنديده را

 وَ اكْحُلْ ناظِري بِنَظْرَة منِّي اِلَيْهِ

 و سرمه وصال ديدارش را به يك نگاه به ديده ام بكش

 وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ ، وَ اَوْسِعْ مَنْهَجَهُ وَ اسْلُكْ بي مَحَجَّتَهُ

 وشتاب كن درظهورش وآسان گردان خروجش را و، وسيع گردان راهش را ومرا به راه او درآور

                                                                                                  ( دعای عهد )

[3] . حافظ شیرازی، غزلیات، غزل شماره 56.

اللهم عجل لولیک الفرج والعافیة والنصر....

ارباب حاجت/ لسان الغیب حافظ شیرازی

یا صاحب الزمان اغثنی 

مناجات عرفانی

ارباب حاجت 

خلوت گزیده  را  به  تماشا   چه  حاجت  است[1]

چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است

جانا  به  حاجتی  که  تو  را  هست  با  خدا           کآخر دمی بپرس که ما را چه حاجت است

ای   پادشاه   حسن   خدا  را   بسوختیم                 آخر سؤال کن که گدا را چه حاجت است

ارباب  حاجتیم  و   زبان   سؤال   نیست                  در حضرت کریم  تمنا چه حاجت است

محتاج قصه نیست گرت قصد خون ماست     چون رخت از آن توست به یغما چه حاجت است

جام  جهان  نماست  ضمیر  منیر  دوست               اظهار احتیاج خود آن جا چه حاجت است

آن  شد  که  بار  منت  ملاح  بردمی                  گوهر چو دست داد به دریا چه حاجت است

ای  مدعی  برو  که  مرا  با  تو  کار  نیست             احباب حاضرند به اعدا چه حاجت است

ای  عاشق  گدا  چو  لب  روح  بخش  یار                می‌داندت وظیفه تقاضا چه حاجت است

حافظ تو ختم کن که هنر خود عیان شود

با مدعی نزاع و  محاکا چه  حاجت است

 (حافظ شیراز/ غزلیات، غزل شماره ۳۳)

شرح اجمالی 

ترکیبات،  خلوت گزیده، کوی دوست، حاجت با خدا،  پادشاه حسن، ارباب حاجت،  حضرت کریم،  بار  منت  ملاح، حضور احباب، عاشق گدا،  لب  روح  بخش  یار، عیان شدن هنر، نزاع و محاکا با مدعی ، چه ارتباطی با شاه شجاع خیالی بعضی شارحان دارد؟! اینان همه ابیات عرشی جناب حافظ شیراز را به دربار و ریش شاه شجاع مجهول الهویه ارتباط می دهند و این ظلم بزرگی است که در حق معرفت نورانی اهل بیت علیهم السلام و عرفان اسلامی این مرز و بوم می شود. آخر خلوت گزیده  کنایه از سالک الهی است و کوی دوست اشاره به سیر الی الحق است که از طریق انسان کامل و مکمّلی چون امام عصر علیه السلام آن دوست و حبیب الهی صورت می گیرد و پادشاه حسن نیز  خود حضرت صاحب است که از  لب روح بخش ایشان  همواره دعا و ذکر آن حضرت (عج) برای عاشقان کوی الهی جاری است. و هنر نیز در غزلیات جناب لسان الغیب شیراز تجلی اوج کمال انسانی است که خود در ادامه سلوک الی الله همواره برای اهلش شکوفا می شود و لذا نیازی به گفتن و ادعا کردن نیست چرا که همواره دست مدعی یعنی شیطان از این جهت (آسمانی و الهی) کاملا خالی است.

نظری به متون عرفانی عارفان بزرگی چون مولانا جلال الدین و کشف المحجوب هجویری و انسان کامل عزیز الدین نسفی و عوارف المعارف سهروردی و دیگر کتب عارفان معروف و اولیای مشهور کافیست که ما را به این حقیقت بدیهی و آشکار آگاه نماید.    

 


[1] . وزن شعر: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (بحر مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)

سرّ عشق / سعدی شیرازی(رحمه الله)

سرّ عشق

هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم

نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم[1]

به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم           شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم

حکایتی ز دهانت به گوش جان  من  آمد           دگر نصیحت مردم حکایت است به گوشم[2]

مگر تو روی بپوشی و فتنه باز نشانی           که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم

من رمیده دل آن به که  در  سماع  نیایم          که گر به پای درآیم به در برند به دوشم

بیا به صلح من امروز در کنار من امشب        که دیده خواب نکرده‌ست از انتظار تو دوشم

مرا  به  هیچ  بدادی  و  من هنوز  بر آنم           که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم

به زخم خورده حکایت کنم ز دست جراحت        که تندرست ملامت کند چو من بخروشم

مرا مگوی که سعدی طریق عشق رها کن          سخن چه فایده گفتن چو پند می ‌ننیوشم

به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل

و گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم[3]

( سعدی » دیوان اشعار » غزلیات/ غزل ۴۰۵)

 

شرح ابیات:

۱/ کوشش فراوان کردم تا عاشق شدنم را مانند یک راز در درونم پنهان نگهدارم اما همانگونه که دیگ بر سر آتش چاره ای جز جوشیدن ندارد، آتش عشق نگذاشت تا من آرام بمانم و رازم برملا شد.

۲/ بسیار مراقب بودم تا (با اتکا به عقل و خرد) به کسی دل نبندم، اما وقتی صورت تو را دیدم هوش و خردم از کار افتاد.

۳/ سخنی (نه چندان جدی) که از دهان تو برآمده بود به گوش من رسید و از آن پس پند و اندرز مردم که مرا منع میکنند به گوشم مانند داستان است (یعنی جدی نمیگیرم).

۴/ چون من نمیتوانم چشم از تو بردارم، تنها راه ختم غایله و آشوب درون من آن است که تو چهره ات را در حجاب بپوشانی وبه من ننمایی.

۵/ من که واله و شیدا و دل از دست داده ام بهتر است در مجلس رقص و پایکوبی (که معمول عرفا و صوفیان بود) به رقص در نیایم چون آنقدر از خود بیخود میشوم که بیهوش میشوم و مرا روی دست از مجلس بیرون میبرند. یعنی اگر با پای خودم به سماع بیایم به یاد عشق تو آنچنان در سماع شادی وجودم را فرا میگیرد که باید مرا بیهوش بر سر دوش حمل کنند.

۶/ بیا و با من دوستی و لطف و صفا پیشه کن و شب را در آغوش من بگذران چرا که شب گذشته از فراق تو چشمانم به خواب نرفته اند. (کنار یعنی آغوش، فردوسی درباره اولین دیدار زال و رودابه فرمود: همی بود بوس و کنار و نبید/ مگر شیر کو گور را نشکرید).

۷/ با اینکه من برای تو بی ارزشم و به راحتی ترکم کردی، من هنوز مصمم هستم که یک تار موی تو را با همه دنیا عوض نکنم.

۸/ شرح هجران و دلتنگیم را باید با کسی بگویم که تجربه ای شبیه به من داشته، زیرا اگر به دیگران بگویم مرا و حس عاشقی مرا درک نمی کنند و به همین دلیل تنها سرزنشم میکنند. (درجای دیگر فرمود: گفتن از زنبور بی حاصل بود/با یکی در عمر خود ناخورده نیش)

۹/ تو ای نصیحتگر مرا از عشق ورزیدن منع نکن زیرا عاشق نصیحت نمی پذیرد و سخن گفتن با او بی فایده است.)

۱۰/ راه بیابان در پیش گرفتن (تلاش و کوشش کردن در راه دشوار عشق) بهتر از آن است که بیهوده دست روی دست بگذاریم و کاری نکنیم، زیرا دست کم اگر به مقصود نرسیم آسوده ایم که به اندازه توانمان تلاش کرده ایم و جای افسوس باقی نمی ماند. (میگوید چه به وصال برسم یا نه در راه عشق او با همه توان می کوشم.

 

لازم به ذکر است که؛ منظور از سماع، حالتى است که به نیوشندگان کلام حق دست میدهد، این حالت اگرچه با شنیدن شروع میشود ولى چنانچه کلام به جان انسان رخنه کند از سمع تنها بسیار بیشتر است، همان حالتى که عارفان را به رقص و چرخش وا میدارد، آنچه مردم امروز از ان حالت میشناسند همان رقصى است که بر مزار مولانا برگزار میشود، البته با صداى دف، اما این فقط أداى ان حالتى است که مولانا به درک و لمس ان رسیده بود، از محتوا خالى است ، نیوشیدنی با ان نیست،  و کلام حقى جارى نمیشود، حال در نظر بگیرید چنانچه کلام حق جارى شود و شنوایی بأشد که این کلام را بنیوشد، این حالت رقص چنان ادامه می یابد و فرد را از خود بى خود و مست می کند که اگر به پاى وارد چنین میدانى شود عاقبت مست و بى هوش، به روى دوش بیرون میبرندش.

…….

گاهست که مرغ جان درقفس تن ماندن را تاب نمیآرد و قصد پرواز میکند . دراین میل به رهایی گاه قفس را نیز با خود اندکی به بالا میبرد .

 

و نیز گفته شده از دیگر نکاتی که موجب ملاحت زبان فارسی در اشعار باباطاهر و سعدی شده همین تهدید هایی است که میکنند .

در بیت مگر تو روی بپوشی…..

ودر اشعار باباطاهر آنجاکه کی گوید: چه فرمایی بساجی یا بسوجم؛

لازم به توضیح است که عشق موهبت الهی میباشد و آتشی است که عاشق را از درون به غلیان آورده و می جوشاند و در نتیجه این جوشش و حرارت عشق خون عاشق تبدیل به اشک میگند(دل بسی خون بکف آورد ولی دیده بریخت ) و این اشک با گریه از چشمان عاشق فرو می ریزد و این امر اولا با ریزش اشک عشق خود را هویدا می کند (ترسم که اشک در غم ما پرده در شود /وین راز سر به مهر به عالم سمر شود) دوما با ریزش اشک خون عاشق کم می شود لذا عاشق زرد رنگ شده و رنگ رخسار عاشق از سر عشق او پرده می افکندو بقول استاد سخن تبدیل به زر شده و نمایان می گردد. (اکسیر عشق بر مسم افتاد زر شدم)

 

برداشتی دیگر  پیش کش تمامی دوستان ادب دوست :

۱- بیت : از پریدن های رنگ و از تپیدن های دل /  عاشق بیچاره هر جا هست رسوا می شود

در حاشیه این بیت یاد آور می شوم .

۴- مگر تو با پوشاندن روی خود به این فتنه ای که از نگریستن من در رخسار تو به پاشده پایان دهی و گر نه من قصد ندازم که از تماشای چمال دل آرای تو دیده بر بندم ( در این بیت به معانی ایهامی روی پوشاندن به معنی پنهان کاری کردن و چهره پنهان کردن ، قرار داشتن به دو معنی قصد داشتن و در نظر داشتن و آرامش داشتن و دیده پوشیدن به معنی چشم بر هم نهادن و طمع بریدن دقت فرمایید .با در نظر گرفتن این معانی این بیت ایهام در ایهام است ).

۵- در این بیت به معنی مصراع دوم دفت فرمایید که شیخ اجل فرموده است : که گر به پای در آیم به در برند به دوشم ولی من سر از پای نشناخته به دریای عشق تو می زنم چه سر نوشتی در انتظارم خواهد بود ؟!

۷- در این بیت رابطه جزئی و کلی هیچ و مزا و موی و وجود و تضادی که بین این واژگان دو به دو بر قرار است توجه فرمایید که بیانگر وفای عاشق به معشوق است . هیچ در مقابل عاشق و موی در برابر عالم و از سوی دیگر بی ارجی عاشق نزد معشوق و بهای معشوق نزد عاشق !

۸- به دریا رفته می داند مصیبت های طوفان را .

۹- هر نصیحت که کنی بشنوم ای یار عزیز /  منعم از خویش مفرمای که من نتوانم .

۱۰- به قول مولانا : دوست دارد یار این آشفتگی / کوشش بیهوده به از خفتگی .

 در رابطه با مصرع دوم بیت دوم؛ دلیل این که “صبر” به “عقل” ارجح شده احساس زیباییست که نهفته در معنای شعر است نه آهنگ آن. اگر دقت کنیم هر سه مصرع قبلی در بیان تلاش شاعر جهت کتمان عشق، دل نباختن و خود را در راه معشوق فنا نکردن است. اما ناگهان صبر عاشق تمام می شود و دیگر نمی تواند جلوی خود را بگیرد…

واقعا احساس زیباییست.

(با استفاده و اقتباس از سایت گنجور ذیل همین غزل مذکور)

 


[1] . وزن شعر: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن (بحر مجتث مثمن مخبون) به طور کلی بخش مهمی از غزل های موفق شعر پارسی در این وزن و وزن های موازی با این وزن است. مانند بحرهای مجتث و خفیف.

[2] . حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد

دگر نصیحت مردم حکایتست به گوشم

حافظ نیز می گوید:

به کام تا نرساند مرا لبش چون نای

نصیحت همه عالم به گوش من بادست

[3] . حدیث قدسي در کتاب مصباح الهدی صفحه 116 آمده است كه خدای سبحان ميفرمايد:

من طلبني وجدني و من وجدني عرفني و من عرفني احبني و من احبني عشقني و من عشقني عشقته و من عشقته قتلته و من قتلته فعليّ ديته و من عليّ ديته فأنا ديته.

آن كس كه مرا طلب كند، مرا مي يابد و آن كس كه مرا يافت، مرا مي شناسد و آن كس كه مرا شناخت، مرا دوست مي دارد و آن كس كه مرا دوست داشت، به من عشق مي ورزد و آن كس كه به من عشق ورزيد، من نيز به او عشق مي ورزم و آن كس كه من به او عشق ورزيدم، او را مي كشم و آن كس را كه من بكشم، خونبهاي او بر من واجب است و آن كس كه خونبهايش بر من واجب شد، پس خود من خونبهاي او مي باشم.

فصّ حکمة مَلکیه فی کلمة لوطیة   ( جلسه هفتم )

حضرت لوط علیه السلام

در باره ی این پیغمبر بزرگ در قرآن آیه ای است که وقتی جناب لوط در مقابل مخالفین قرار می گرفت می گفت،.....ای کاش توانمندی بیشتری داشتم و یا تکیه گاه محکمی داشتم تا با آنها به مبارزه الهی می پرداختم.

ادامه نوشته

فص حکمة قلبیة فی کلمة شعیبیة / محمد ادیب نیا  ( جلسه ششم )

کلمه شُعیب با شَعیب و شَعب و انشعاب و مانند آن همرتبه و هم خانواده است، بنابراین حکمتی که ابن عربی منتسب می کند به شعیب حکمت قلبیه است چرا که......

 

ادامه نوشته

انسان شناسی عرفانی در فص صالحی ( جلسه پنجم )  

فص حکمة فتوحیة فی کلمة صالحیة

فتوح هم جمع فتح است و هم مصدر خودش می باشد. و با (ات) هم جمع بسته می شود.

حضرت صالح علیه السلام پیامبر قوم ثمود است و هود پیامبر قوم عاد می باشد.

ادامه نوشته

انسان شناسی عرفانی در فص هودی(ع) / محمد ادیب نیا     ( جلسه چهارم  )

 فص حکمة احدیه فی کلمة هودیة 

یعنی بر گزیده ای از حکمت یکتایی خداوند که در شخصیت هود علیه السلام ظهور و بروز پیدا کرده است. یعنی در این بحث می خواهیم احدیت حق را مطرح کنیم .

ادامه نوشته

انسان شناسی عرفانی در فصّ یوسفی           ( جلسه سوم )

ابن عربی نام این فص را نوریه می نامد. زیرا از نور و ظلمت می خواهد صحبت کند.

آنچه در علم بیرون می بینیم رؤیت است و همین کلمه با ریشه اش در خواب، نام آن رؤیا  است.

ادامه نوشته

انسان شناسی عرفانی / فص یعقوبی              (جلسه دوم )

نتیجه کاشتن گندم برداشت گندم است و نتیجه کاشتن جو برداشت جو است.

جو کاشتن عمل است و جو برداشت کردن پاداش عمل، و لذا جهنم نتیجه عمل است.

 

ادامه نوشته

انسان شناسی عرفانی / تقریرات دروس دکتر علی شیخ الاسلامی (جلسه اول)

مهمترین و محوری ترین و ناب ترین کتابی که انسان را در حکمت عرفان اسلامی و موضع انسان را در این حکمت نشان می دهد فصوص الحکم ابن عربی است. چرا که فصوص یعنی انسان شناسی عارفان، آن هم انسان های کامل.

 

ادامه نوشته

ادامه جهان شناسی عرفانی ......(11)

جهان شناسی عرفانی......( 11 )                                                 17/ 3/ 91

 تقریرات درس دکتر علی شیخ الاسلامی                                    محمد ادیب نیا

شرحی بر؛ فصّ حکمة علـّیة  فی کلمة اسماعیلیة

ادامه نوشته

ادامه جهان شناسی عرفانی......(6 و 7 و 8 و 9 و 10)/ محمد ادیب نیا  

تفاوت تسبیح و تقدیس ( نفی صفت علم آدمی از خداوند ........

تسبیح : صفات نقص از خدای تعالی (سبحان الله عما یصفون )را تنزیه می نماید.

ادامه نوشته

تقریر دروس جهان شناسی عرفانی ، در اندیشه ابن عربی (1و2و3و4و5)

آخرین اثر عرفانی ابن عربی را که اندیشه های عرفانی را بطور جامع و کامل ( به عنوان وصایا ) مطرح می کنند فصوص الحکم است. ابن عربی در سال 627 یعنی ده سال پیش از وفات خود فصوص الحکم را نوشت. ........

ادامه نوشته

تصوف میراث معنوی اسلام

هم مرحوم آيت الله حسينی تهرانی و هم مرحوم علامه شعرانی و کسان ديگر نقل می کنند....

ادامه نوشته

زنان سالک الی الله و تاثیر گذار بر سیر و سلوک عرفا

به یقین وصول به درجات والای معنوی در عرفان ؛ زنان مجاهد الی الله را تا حد استاد اهل معرفت نیز پیش برده است، با توجه به مشكلات زنان، .......

ادامه نوشته

مژده وصل/ ترجمه یک غزل حافظ به انگلیسی

مناجات عرفانی


مژده وصل

مژده وصل تو کو کز سر جان برخیزم
طایر قدسم و از دام جهان برخیزم
به ولای تو که گر بنده خویشم خوانی
از سر خواجگی کون و مکان برخیزم
یا رب از ابر هدایت برسان بارانی
پیشتر زان که چو گردی ز میان برخیزم
بر سر تربت من با می و مطرب بنشین
تا به بویت ز لحد رقص کنان برخیزم
خیز و بالا بنما ای بت شیرین حرکات
کز سر جان و جهان دست فشان برخیزم
گر چه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم کش
تا سحرگه ز کنار تو جوان برخیزم
روز مرگم نفسی مهلت دیدار بده
تا چو حافظ ز سر جان و جهان برخیزم

In the hope of union, my very life, I’ll give up

As a bird of Paradise, this worldly trap I will hop.

In the hope of one day, being your worthy servant

Mastery of both worlds I’ll gladly drop.

May the cloud of guidance unload its rain

Before I am back to dust, into the air I rise up.

Beside my tomb bring minstrels and wine

My spirit will then dance to music and scent of the cup.

Show me your beauty, O graceful beloved of mine

To my life and the world, with ovation I put a stop.

Though I am old, tonight, hold me in your arms

In the morn, a youthful one, I’ll rise up.

On my deathbed give me a glimpse of your face

So like Hafiz, I too, will reach the top

 

یاد یار / محمد ادیب نیا

   یاد یار

خداوند حی و قادر و کردگار              نموده بنی آدم به دنیا قرار

یگانه محبت نمودست به جود          به ذکر و دعایی همره نمود

          

ادامه نوشته