جهــــــــان شناسی عرفانی ، در اندیشه ابن عربی(1)
 تقریر دروس دکتر علی شیخ الا سلامی                                          محمد ادیب نیا
 فصوص الحکم؛ محیی الدین ابن عربی (560-638)
آخرین اثر عرفانی ابن عربی که اندیشه های عرفانی را بطور جامع و کامل ( به عنوان وصایا ) مطرح می کنند فصوص الحکم است. ابن عربی در سال 627 یعنی ده سال پیش از وفات خود فصوص الحکم را نوشت.
این سنت درمجموعه تاریخ فرهنگ و زندگی بزرگان است که یکی از کتاب هایشان مفصل ترین بوده است و کتاب دیگرشان یکی از مختصر ترین تألیفاتشان به شمار می آمده است. یعنی این بزرگان مأثورات مفصل و مأثورات مجمل داشته اند .
ابن سینا نیز شفا را در تفصیل نوشته است و در اجمال آن کتاب اشارات و تنبیهات را دارد. ملا صدرا در مفصل اسفار را دارد و در اجمال شواهد الر بوبیه دارد . علامه حلی نیز یکی تبصرة المتعلمین دارد و یکی تذکرة را نگاشته است که بطور تفصیل است .
کتابهای مجمل دراوج پختگی فکری در زندگی این بزرگان بوده است .
مطوّل نیز همین گونه در مقابل تهذیت المنطق تفتازانی که دراجمال است می باشد، خود می گوید؛ اگرکسی جمله ای و حر فی زائده ای در این کتاب یافت بیاید جایزه بگیرد.
محققان و شارحان آثار ابن عربی از 200تا 800 رساله و کتاب به ابن عربی نسبت داده اند. اگر ملا ک تحقیقات برای افراد باشد ؛ ابن عربی واقعاً کم نظیر است . خود ابن عربی برای کارهایش فهرست نوشته است. یک سری برای همه است و یک سری از آنها برای متخصصین است. و یک سری از کارها را می گوید؛ آن ها را برای خودم نوشتم .
ازمیان همه ی این آثار، گسترده ترین آنها فتوحات مکیه است که متجاوز از500 فصل است.
که آ ن دایرة المعارف عرفان اسلامی است. عثمان یحیی ازدانشمدان مصری است که تصحیح و تعلیق فتوتحات به دست ایشان صورت گرفته است که به 15جلد رسیده است. خود فتوحات در چهار جلد است .
از فصوص الحکم شرح های بسیار شده است. آقای ویلیام چیتیک از عرفان شناسان و ابن عربی شناسان بنام جهان است. جامی فصوص الحکم را شرح کرده است که به نام نقد النصوص و نقش الفصوص است. شبستری و عراقی و جامی نیز از کسانی اند که افکار ابن عربی را شرح کرده اند.
کتاب آقای ویلیام چیتیک از بهترین شروح بر فصوص الحکم است .
اولین بار ابو نصر محمد فارابی(معلم اول) کلمه فصوص الحکم را برای یکی از تألیفاتش بکار برده است .
فص به معنای نگین ، خلاصه و برگزیده است که سر فصل نیز معنا می دهد. یعنی این کتاب
(سر فصل هایی از حقایق ناب الهی است که خلاصه ای از نگین های حکمت های انبیاست.)
در رویایی بشارت آمیز پیغمبر اکرم را در خواب دیدم که در دستان مبارکش کتاب داشت و فرمود؛ این فصوص الحکم است که آن را بر دار و به سوی مردم برو.....
و این نوعی قداست بخشیدن به علم از راه عبادت است. به مانند استخاره که قداست دادن به کارهاست.
به علم صبغه ی عبادی می بخشند که این همان تحصیل علم را تقرب به خدا دانستن است .
من سلک طریقا یطلب فیه علما أسلک الله طریقًاً الی الجنة.  فضای طریق علم را فضای بهشت کردن است .
امام باید هم علم داشته باشد و هم عصمت داشته باشد .
خواب دیدن به اثر قداست می بخشد و لذا حرف های ظاهری آن قابل تأویل می شود.
نفس رویا است که از محورهای مشرب عرفان است. رویت، دیدن به حس است و رویاء وجهه ی باطنی عالم حقیقت است . (خواب ، خیال و عالم برزخ ).
عرفان یعنی دریافت متکی به شهود – آموزه هایی که از کشف و شهود که نوعی علم حضوری است در مقابل علم حصولی می باشد.
فصوص را باید با ساحت کشف نگاه کرد نه با نگاه نقل یا عقل و فلسفه. پس حجت بودن و یا حجت نبودن خواب برای دنیای فقاهت و احکام است .
با خواب فضای کشف و شهود آرام آرام به خواننده تلقین می شود .
رازگشایی ابن عربی ازاسرارعرفانی است. زیراعرفان مکتب کتمان است و این مشرب ، مشرب راز دانی است . و کسانی راز دان می شوند که راز دار باشند.
در اسرارالتوحید آمده است که مریدی است اصرارمی کند که  ای شیخ مرا ذکری بده که سرّی برایم باشد. که در آخر آن مرید نتوانست آن راز داری را تحمل کند و لذا در بین راه در حقه را باز کرد و موش از آن به بیرون فرار کرد. و از امتحان شیخ مردود شد. و ثابت شد برایش که نمی تواند راز دار باشد.   در غزلی از حافظ است که: 
دوش با من گفت پنهان کاردانی تیزهوش              کزشما پنهان نشاید داشت سرّ می فروش
ترکیبات سخن شبانه داشتن، راز داشتن، با من گفتن، سخن کاردان، مخاطب شناس بودن، تیز هوش بودن مخاطب و.... ارتباط تنگا تنگ و محرمانه با مخاطب از صمیمانه ترین راه های ارتباط حافظ است . که فرمود:
گفت آسان گیر بر خود کارها که از روی طبع       سخت می گیرد جهان بر مردمان سخت کوش
وانگهم درداد جامی کز غرورش بر فلک             زهره در رقص آمد و بربط زنان می گفت نوش
در حریم عشق نتوان دم زد از گفت و شنید           گر چه این جا جمله اعضا چشم باید بود و گوش
در بساط نکته دانان خود فروشی شرط نیست        یا سخن دانسته گوی ای مرد عاقل یا خموش
تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی                گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش
با دل خونین لب خندان بیاور همچو جام               نی گرت زخمی رسد آیی چو چنگ اندر خروش
عرفان مکتب ولایت است و فرق آن با نبوت این است که نبوت مکتب اعجاز و اظهار است ولی عرفان مکتب کرامت و کتمان است ما احوال خوش عارف را کتمان می کنیم .پس  در نبوت اظهارلازم است ولی در ولایت کتمان لازم است .
ولایت آنقدر مکتوم است که گاهی خود اشخاص هم نمی دانند صاحب ولایت هستند. امام به مثابه کعبه است که مردم باید به سوی آن بروند و پیامبر پزشک دوّار است. پس نباید اسرار ولایت را برملا کرد.
نمی شود همه ی اسرار ولایت را با مردم در میان نهاد !..........
و لذا بیان حقایق در عرفان دو راه دارد؛  یکی خاموشی، و دیگری زبان به راز گویی (رمزی گفتن )
زبان عرفان زبان اشارت است نه زبان عبارت .
درانتخاب این زبان از دو راه و دو ساحت برای زبان آفرینی عرفان استفاده شده است.
یکی از راه فلسفه است، که ابن عربی از آن استفاده کرده است.
و راه دیگری شعر است ، که مولوی راه اصطلاحات ادبی را انتخاب می کند .
بعضی می گویند این اصطلاحات اول از آن عرفا بود که بعد ها ادبا از آنها گرفتند ولی در تاریخ عرفان ، عرفان بعد از ادبیات است.
لذا عرفان مولوی عرفان ذوقی و ادبی است ولی عرفان ابن عربی عرفان بحثی است.
پس کتمان مباحث عرفانی لازمه ی عارف بودن است. پس چرا خیلی از رازهای عرفان در فصوص بازگوشده است . جواب او اینست که پیامبر به من گفت و دستور داد بگو.
یعنی ذکر این خواب خود توجیه این راز گشایی است .
مهمترین ذکر خواب ؛ توجیه راز گشایی است که دستور پیامبر اکرم است.
بحث انبیا ء در فصوص ترتیب تاریخی ندارد.
ابن عربی ویژگیهای قرآنی هر پیغمبری را ملاک شخصیت آن پیغمبر قرار داده است.
یعنی حضرت موسی علیه اسلام درقرآن با چه وصفی توصیف شده است ملاک است. راز انبیا و اسوه بودن آنان در شخص آنها نیست بلکه در شخصیت آنهاست . زیرا قرآن کتاب تاریخی نیست. زیرا تمام مباحث تاریخی در قرآن نباءغیب تلقی شده است. و این گونه است که تاریخ انبیاء در قرآن وحیانی شده است . و لذا ذکر آن ها برای تقویت تعقل است ( لعلکم تعقلون ) و در نگاه قرآن به تاریخ وقایع تاریخی در تنزیل آیات بررسی می گردد.  
کتاب، تحلیل قصه های قرآن، نوشته ملبوبی، کتاب خوبی است.
جناب ابن عربی در حقایق پیامبران، از شخصیت آنان تحلیل عرفانی کرده است که به شخص انبیا و ایشان تطبیق می کند .
آدم درعرفان می شود انسان کامل، و شیث مظهر عطیات خداست .
آخرین مباحث عرفانی یعنی؛ توحید و تجرید و تفرید درحکمت فردیه به بحث گذاشته شده است .
والحمد لله رب العالمین علی کل حال
پایان درس اول
 
             ادامه جهان شناسی عرفانی .....(۲)                                   10/12/90
 
راز گشایی ابن عربی دستوری است و الا اصل بر کتمان است .
عرفان در سر آغاز امر، بدون هیچ گونه تردیدی وجهه ی عملی داشته است و مطلق ، وجهه تقسیم (نظری و عملی) در کار نبوده است .
عده ای که مراد و استادی پیدا می کرده اند در حلقاتی و جلساتی در اوقات معینی در جلسات آن شیخ حاضر می شدند و از او در ذکر و آیات قرآن را خواندن مدد می گرفتند .
و این سنت در طلیعه ظهوراسلام چنان شایع شده بود که درتاریخ شیعه می خوانیم که خدمت معصومین می رسیده اند و از ایشان برای حضور در این جلسات اجازه می طلبیدند. و امام علیه السلام به دلیل اینکه غالب فرقه های رسمی سنی (وابسته به دستگاه بنی عباس ) بودند کمتر بدانها اجازه حضور در مجالس آنان را می دادند.
البته رشته های اصلی سلسله های فقر به حضرت علی علیه السلام بر می گردد.
معروفترین سلسله ای که امروز در کشورند، سلسله ی خود را به امام رضا علیه السلام منتسب می کنند ، معروف کرخی از خادمان امام رضا علیه السلام بوده و سابقه ی نصرانی داشته است و او دربان امام رضا علیه السلام می شود .
درکتابهای عرفانی گذشته نقل می کنند که او زیر دست و پای شیفتگان آن امام از بین می رود .
ذکر او در تذکرة الاولیاء عطار آمده است. درقضیه قسم خوردن به سر معروف کرخی و آرام  شدن طوفان دریا حکایتش معروف است .
برخی سلسله ها به امام زین العابدین می رسند و در نهایت به امام علی علیه السلام متصل می شوند.
فقط یکی دو سلسله ، انتساب خودرا به ابوبکر می رسانند ،
نظر ائمه معصومین و اصولاًعالم اسلام از تصوف چیست ؟ روایات زیادی داریم که ائمه علیهم السلام مردم را از حضور در محافل تصوف منع می کردند . ولی به هرحال امامان علیهم السلام اصحاب سرّی داشته اند که ازعرفای تاریخ اسلام هستند. با این حال فقهای شیعه شرکت در مجالس صوفیه را بکلی ممنوع می دانند . شاید به این دلیل که بیشتر فرقه های تصوف سنی بوده اند . و لذا در زمان بنی امیه و بنی عباس به شدت با ارتباط حضرات معصومین مخالف بودند . البته در جریان های اجتماعی حضرات معصومین موضع و نقش مستقیم نداشتند. اما مردم معنویت خود را از امامان علیهم السلام می گرفتند. و تنها چیزی که حاکمیت ها نتوانستند از معصومین بگیرند ، همین معنویت حضرات معصومین علیهم السلام بود.
دردمندان دین وجهه قداست ائمه ی دین را به شدت حفظ می کردند . حتی با شغل سبزی فروشی و یا در شکل میوه فروش با فروختن خیار به خدمت ائمه علیهم السلام می رسیدند.
حتی علی بن یقطین از امام موسی بن جعفر علیه السلام کسب اجازه می کند که چگونه در میان عباسیان وضو بگیرم. چرا که کسی دین را از هارون نمی گرفت و لذا معنویت را نیز از آنها دریافت نمی کرد.
وضع جوری بود که تکیه گاه معنویت مردم امامان علیهم السلام بودند .
در چنین حال و هوایی دستگاه خلافت عباسی عده ای از زهاد را در برابر امامان تشکیل داده بودند که مردم را از آنان دور کنند .
این گونه فرقه ها و مرشد ها و جلسات که در زمان معصومین از صوفی ها تشکیل می شد غالباً علیه حضرات معصومین علیهم السلام بود و مردم برای اینکه منحرف نشوند، و معنویت امامان شکسته نشود، ائمه علیهم السلام اجازه حضور در میان آنان (صوفیان) را نمی دادند .
بعضی از متزهدها را در تاریخ احوال امامان می بینیم که در برخورد با امام باقر (ع) ایشان را نصیحت می کردند که مثلا ًچرا داری کار می کنی و عرق می ریزی!. در حالی که علی علیه السلام هم زمامدار عموم مسلمانان بود و باید رعایت اضعف عموم را می کرد .
پس مخالفت ائمه با صوفی گری ، مقابله با دستگاه خلافت اموی و عباسی بود .
و لذا همین ابن عربی بحثی دارد که می گوید ( راجع به وزراء مهدی علیه اسلام ) که تمام احادیثش شیعی است. و یا در مورد سلمان که او را در حریم عصمت می داند .
اینکه ما یک علم ازعلوم اسلام را مدون داشته باشیم (مانند موضوع عبادی و مسائل دیگر....) کار محیی الدین است.
مقاله تلقی مولوی از مباحث فلسفی در مجله دانشکده ادبیات چاپ شده است .
عرفا براین باورند که دنیای عرفان دنیای ورای تعقل اند نه مخالف تعقل ،
عقل ستیزی در عرفان و معرفت نیست ، بلکه می گویند؛ عقل هم محدویتی دارند .
عین القضات اسم بعد از تعقل را بصیرت می گذارد. و می گوید حوزه عرفان حوزه فرا عقلانی است .
ابن عربی وقتی در فصّ آدمی می گوید این را با عقل فلسفی نمی توان دریافت. همچنان که بسیاری از امور شرع معقول نیستند اما عقلانی اند .
عقل کارش دریافت است اما تا کجا ، بهشت و جهنم را عقل نمی بیند که آن را معقول کند. اما عقلانی اند یعنی عقل آنها را انکار نمی کند. برای امورعقلانی اگر چه ابزار شناخت آن برایش نیست ولی انکار آن را هم نمی کند. و لذا عرفان عقلانی است، ولی ممکن است معقول نباشد .
ما را ز منع عقل مترسان و می بیار          کین شحنه در ولایت ما هیچ کاره نیست
و لذا تفسیر عرفانی ابن عربی را در فتوحات مکیه می بینیم و اجمال آن را در فصوص الحکم او می یابیم و جامعیت فصوص آن قدر است که آن را وصیت نامه ابن عربی می دانند .
حکمت سه معنا دارد : درک و معنا ی حقایق به اندازه طاقت بشری – علم توأم با عمل، و معادل فلسفه یعنی علمی که از راه استدلال و تعقل پذیرفته شده باشد . این تعبیر قرآنی هم دارد؛( یُوتی الحِکمة مَن یشاء و مَن یُوتَ الحِکمة فقد اوُتِیَ خیرا ًکثیرا ًو ما یذکرُ الا اوُلوُا الالبابِ)- بقره/269. پس ما بینش نسبت به حقایق غیر قابل تردید را حکمت می نامیم.
خداوند در قرآن آخرین مرز تعلیم را حکمت می داند( ... یعلمهم الکتاب والحکمة ) تعلیم کتاب و حکمت. البته گفته شده است که همه ی کتابها یا علمی اند یا ادبی .
پس مجموعه ی ماثورات بشری در دو دسته علمی و ادبی خلاصه می شوند .
قرآن چه کتابی است؟! . هم علمی و هم ادبی و هم ....
شرح اسماء حاج ملا هادی سبزواری بهتر ین کتاب است .
هرم اسماء الهی بدین گونه است؛
آدم = موجود، کون جامع = اسم جامع = الله = جامعیت در کمال حق است
(پس باید به الله شهادت داد).    
 بعد از الله، چهار اسم هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن می باشد.  
    مرتبه بعد (امهات اسماء) 7اسم ـــ سمیع و بصیر و مرید و...
 اسماء و صفات  اسماءالحسنی:99اسم از اسماء و صفات خداوند می باشند.
اسماء وصفات 1000 گانه به تعداد کتب آسمانی انبیاء.
 و بعد از آن اسم های4000 گانه و در نهایت اسماء بی نهایت مخلوقات که در قاعده این هرم اسماء قرار دارد.
اسماء الهی مصداقا ًیکی اند ولی مفهوما ًبا هم فرق می کنند. 
و فصوص الحکم بیان خلاصه ای ازحقیقت جامعیت حق است که در شخصیت انسان الهی ظهور یافته است.
پس انسان نگین انگشتر ی می شود که خداوند همه ی حقایق را بر این نگین نقش زده است .
و لذا خداوند اراده ی تجلی کرد.( ملازمت پرتو با نور همیشگی )
بین خدا و تجلیات او تقدم و ترتب رتبی برقرار است .
پس عالم مجلای کمال خداست . پس عالم می شود آئینه. و البته اسم ، آیت ، آئینه ـــــ هر سه یک معنا دارد.
توجیه نظام هستی ظهور است . خداوند جهان هستی را برای هیچ کسی نیا فریده است .
اما یادتان نرود که دیدن انواعی دارد ، این دیدن گاهی ذهنی است و گاهی بیرونی است، و اگر خواست بیرونی باشد یک صفحه ی شفاف می خواهد که خود را در آن به تماشا بنشیند. و عالم تماشای جلوات خدا را تضمین می کند .
و جلای آئینه عالم، انسان شد. صرف نظر از انسان، معرفت به مبدإ اعلی تحقق نمی یابد. پس انسان آئینه جلا یافته نظام هستی می باشد. تمام نظام هستی پیکره است ، و کالبد است . و کی مانند انسان می شود.
و خداوند روحی را که در جهان بخشید خلقت آدم بود . (ابتها ج در برابر احتیاج است.)
پس عالم مدیون ابتهاج حق است. ( اشتیاق در مقابل افتراق )
و حافظ شیراز رحمة الله علیه چه زیبا فرمود:
جلوه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه باک        ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود
بنابراین نسبت عالم و آدم به نسبت جهان و انسان ، نسبت به آئینه و جلاء آئینه است .
انسان وجهه ی شفاف و چهره نمای خلقت است .
نکته دیگر اینکه؛ نسبت انسان و جهان ، نسبت روح با بدن است .
جهان پیکره ای بود که حیاتش را از انسان گرفت . این جامعیت که انسان روح نظام خلقت است ، فرشته برای خودش باور داشت و اصلا ًملائک باورش این بود. چرا که نسبت آدم با فرشتگان نسبت قوای ظاهر و باطن با روح و نفس است . پس هیچ پدیده ای در نظام خلقت جامعیت انسان را ندارد .
 والحمد لله رب العالمین علی کل حال
پایان درس دوم
   
  ادامه درس جهان شناسی.......(۳)                                             17/12/90                                       
انسان کامل در حکم روح عالم است .
عالم پیکره ای است که روحی که درآن دمیده شده است انسان کامل است. این سخن درهرمقاله ای مطرح می شود، ولی منظورش چیست ؟
عالم صرف نظر از آدم واجد معرفتی است که او را به خدا رهنمون باشد نیست آنکه به همه هستی حیات و درک و دریافت می بخشد انسان است و آنکه معنا می کند عالم را، انسان است. وهمه ارزش های جهان هستی به ارزش انسان کامل برمی گردد. همین تشبیه لفظ و معنی را اگرعنایت کنید انسان معنی لفظ عالم است و الفا ظ وقتی مستقل اند که رابطه ای با معانی پیدا کنند .
الفاظ مهمل را به الفاظی که واجد معنا نیستند و میانشان رابطه ای با معنا نیست مهمل می گویند. همین مثال به ما نشان می دهد که زبان بودن زبان، به معنی دار بودن آنست. ایجاد رابطه تفاهم از راه معانی الفاظ القاء می شود .
پس آفاق بلندی را در رابطه انسان و جهان می توان جستجو کرد .
الانسان جلاء مرءات العالم = انسان جهت صیقلی آئینه ی عالم است . هر که می خواهد به تماشای عالم بنشیند باید از چشم انسان بنشید. یک تکه آهن که نمی تواند جلائی عالم را تحقق ببخشد.
از این دیدگاه جهان، دفتر معرفت می شود. البته ما سه کتاب در توحید داریم .(دفتر تدوین و تشریع یعنی؛ قرآن- دفتر تدوین و آفرینش یعنی؛ جهان - دفتر آفرینش و خویشتن بینی یعنی؛ انسان ).
درون گرایی های عارفانه شهودهایی را به همراه دارد که کمتر از به آفاق پرداختن نیست. دیدن و عالم گشودن چنان درون سازی می کند، چرا که انسان شناسی با جهان شناسی تعامل دارند.
جهان را انسان می شناسد و انسان را جهان، عامل شناخت می شود . پس هر سه معرفت هستند ، هر سه شناختند و هر سه مقدس هستند. پس همه چیز از کرامت و قداست برخوردار می شود.
بنابراین در عرفان یک لحظه را نمی شود تلف کرد از نظر خود .
نکتــه ســوم
جامعیت انسان نسبت به همه ی عالم وجود. نه فقط نسبت به طبیعت بلکه نسبت به همه ی عوالم وجود است. ملائکه می پنداشتند که از همه بالاترند. در حالی که بالاتری از جامعیت است. و بالاترین بودن حاکی از جامعیت داشتن است.
همواره چنین است که عالی، دانی را درک می کند ولی دانی هرگز به درک عالی نمی رسد .
پایینی ها ممکن است خیلی خوب باشند، ولی انسان صدرنشین عالم آفرینش است. زیرا انسان از جامعیت برخوردار است.
اسم انسان در اندیشه ی ابن عربی یک حضرت و ساحت خلقت است، که به نام حضرت جامع است .
در دیدگاه ابن عربی ما پنج حضرت داریم که حضرات خمس را می سازند .
حضرت لاهوت = یعنی عالم اسماء(اولین اسمی که داوری می کند و ظهور می بخشد .....)
حضرت جبروت = یعنی انسان کامل که اولین ظهور است که به همه چیز وجود می بخشد.
حضرت ملکوت = یعنی فرشتگان، که قوای انسان کامل می باشند.
حضرت ناسوت = یعنی عالم طبیعت = جسم انسان و ظاهر آن
حضرت جامع = عالم انسان کامل، که جامع همه ی حضرات خمس الهیه می باشد.
 اینجا دیگر انسان یک موجود نیست بلکه یک عالم است.  انسان از باب جسمش جزء عالم ناسوت است. ولی از باب جانش خود یک عالمی در برابر طبیعت و عقول و دیگران است. زیرا این عوالم در نظام هستی وجود دارند، ولی هیچکدام به هم کاری ندارند. ولی به انسان که می رسیم انسان جامع همه ی آنها می شود و از همه ی آن عوالم سهم دارد، لذا انسان کون جامع است.
در حقیقت انسان وجود منبسط است. چرا که خداوند در اولین تجلی الهی خود حقیقت محمدیه(ص) را می سازد.
 یک صانع ، مصنوع، و صنع داریم . و انسان کامل صُنع خداست. یعنی حلقه ی پیوند خدا و خلق.
چه چیز تابلو می آفریند از انگشت هنرمند؟ آن هنر هنرمند است. و انسان کامل هنر آفرینش است .
ولذا می فرماید : تبارک الله احسن الخالقین .
 الله نور سموات الارض ؛ یعنی خداوند در چه چهره ای تجلی می کند؟ در حقیقت محمدیه، یعنی در عقل اول که همان حق مخلوق به در تمام مشیت ، اراده حق تعالی می باشد.
در روایات نیز از این حقیقت به شکل اول ما خلق الله نوری ــــــ العقلم ــــ اللوح ـــــ العقل ..... نام برده شده است.
یعنی هستی در ظهور نور آسمانها و زمین است. و این نورانیت حلقه پیوند خدا و خلق است که مبنای خلقت است.
و نیز عبارات خالق و خلق و مخلوق، و حادث و حدوث و قدیم، و افعال و وجوب، و علت و معلوم، و ظاهر و مظهر بیان دیگری از همین معنا هستند. در حالی که عرفان قائل به فاعل به تجلی است . یعنی فاعلیت حق از راه تجلی تحقق می یابد .
تعریف نور (ظاهرٌ لذاته و مظهرٌ لغیره )است. خاصیت نور تابش است و آن پرتو می آفریند و این حقیقت عین نور است. و غیر نور است – نور روشن است. ابن عربی برای وجه تسمیه انسان این معنا را بکار می برد،
روشن است بواسطه ( زمین روشن است به واسطه )
خورشید عین روشنی است. و روشنی عین خورشید است . ( می توانیم کره ای نورانی را تصور کنیم )
ولی روشن بودن غیر از خورشید بودن است. زیرا گاهی کسوف نیز رخ می دهد. اما در نور روشن است ،
دیگر تفکیک عینی و خارجی هم نداریم، هر وقتی نور و روشنی را تصور کنیم ، پس روشنی و نور نسبت به هم عین هم است. در خارج و مقام عین و حال آنکه سه چیز در عالم تحقق عین هم اند.  ولی در عالم مفهوم سه چیز مختلف است؛ وحدت ، وجوب ، وجود. غیر خدا چیزی نیست که شریک خدا قرار بگیرد .
بنابراین بدیهی ترین چیزها توحید است ( لااله الاالله ).
آنکه متعدد است موجود است نه وجود ، مخلوق است نه خالق ( و ما امرُنا الا واحدة )
بنابراین عینیت و غیریت را اینگونه می فهیم. لذا همه ی حرف های عرفان در وحدت وجود، دور می زند.
انتخاب عناوین صحیح از ویژگیهای گذشتگان بوده است.
مثلأصیغه مبالغه شغل از اسم فاعل است ؛مثل: عالم ـــ علامه و غافر ـــ غفار.
فاعل حالت اسم فاعل است. ولی اسم فاعل مشتقی از فاعل است . اسم فاعل و اسم مفعول صرفی کلمه است ولی فاعل و مفعول موضع نحوی آن کلمه است .
بزرگان ما گفتند وحدت وجود ، نگفتند وجود واحد ، آن از بیک رنگی حقایق دارد. ابدأ در عرفان وجود مفهومی نیست بلکه وجود تحقق صرف است . اگر وجود نبود ما نبودیم و آسمان نبود و آب نبود. آب هست ، یعنی هستی تحقق است که یک سهم خود را به آب داده است. یعنی هستی تجلی یافته است. خودش چه دارد، اگرهستی را از او بگیریم هیچ ندارد. فقدان لایق امکان است ، لااقتضاء است .
اذا اراد شیأ ان یقول له کن فیکون .......
انسان دو وجه اشتقاق دارد،( انس ) و ( نسی )
انس یعنی آشنایی ، چرا؟ زیرا که با تمام عوالم آشناست .
موجودی که آشنای عالم لاهوت و جبروت است. چرا که از نزد خدا آمده ایم و به سوی خدا بر می گردیم .
اگر نظام آفرینش را ترسیم کنیم ، یک دایره است . که نقطه ی روی این دایره می شود الله.                                         
تمام موجودات باید از راه انسان اوج بگیرند و برای سیرتکاملی شان باید از مسیرانسان بگذرند.
 اگر بخواهیم در درس عرفان فلسفه هستی را در یک جمله خلاصه کنیم ، قوس نزول، عرفان نظری است، و قوس صعود همان سیر و سلوک است که عرفان عملی است.                                             
در حقیقت، انا لله قوس نزولی است و الیه راجعون قوس صعودی این حرکت است .
نظام هستی دارای حرکت دورانی است. یک هسته خرما بعد از درخت شدن یک هسته خرما می شود. ولی با تعداد بیشتر و جهان از اجمال رو به تفصیل می رود. یعنی قابلیت هایی در هر موجودی نهفته است که برای ظهور و پرورش و شروع این حرکت است. پس ما و همه موجودات نیاز به حرکت جمعی دارند تا کمالاتش ظهور پیدا نماید. در واقع گنج فشرده ی نهفته شده است ( کنت کنزاً مخفیاً فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لکی ان اعرف.....)
من گنج مخفی بودم پس دوست داشتم که شناخته شوم پس خلق را آفریدم تا بلکه شناخته شوم. 
پری رو تاب مستوری ندارد      چو در بند ی سر از روزن برآرد
سوخته گشتم گر چه هستم بوتراب     غرق نورم گر چه سقفم شد خراب
خاصیت کمال ظهور است آنطور که خاصیت نور تابش است .
انسان از نسی است، زیرا در مسیر گذر، جزئیات همۀ عوالم را از یادش برده است .
کدام انسان به یادش است که از عالم ذر به یاد داشته باشد.
مواز قالوا بلی تشویش دارم .......گنه از برگ و بارون بیش دارم
اگر لا تقنطوا دستم نگیره ........ مو از یا ویلتا اندیش دارم  
ضرب الله الانسان و نسی خلقه .....برای خداوند نمونه ای را می آورد در حالی که خلقت خود را فراموش کرده است .
عالم همین را که می بینیم نیست ، عوالمی را پشت سر گذاسته ایم که آنها فراموش کرده ایم .
اجزا پیکر آدمی که آدمی نیست. لذا شبهه آکل و مأکول اصلاً معنی نمی دهد.
قالبهای موجود عوض می شود. و لذا اصلاً معدومی نیست تا اعاده صورت گیرد. ابن عربی می گوید، همه ی معلوم به برکت علت بوجود آمده است. اما من گویم معلوم علت علت است. اگر ما نبودیم تبارک الله که می گفتی؟! و این فقط انسان کامل است که می گوید:
اگر تمام عالم را بمن بدهند و یک انتظار داشته باشند که یک پوست جویی را از دهان موری به زور بردارم، من این را نمی کنم. عدالت خدا را امیرالمؤمنین علیه السلام باید تحقق ببخشد. و این دو نکته را در جامعیت انسان مطرح کرده اند. 
هر موجود دو نحوه قابلیت دارد.( کمال اولیه، یعنی استعداد و کمال ثانویه، یعنی کمال شایسته آدمی )
یک معنای اصطلاحی خاص عرفانی دارد، که انسان یعنی انسان العین خاص خدا، یعنی مردمک چشم خدا. و این یعنی خداوند با چشم انسان کامل به خلق نظر رحمت می کند و در چشم انسان کامل به کمالات خود به تماشا می نشیند.
و اینجاست که نمایندگی انسان برای خدا محرز می شود. و کیست که جهان را در وجود خود به تماشا بنشیند!.             
جهان انسان شد و انسان جهانی     از این پاکیزه تر نبود بیانی
شبستری در دیوان خود نکات زیبایی را بیان می دارد .
انسان فرمان نامه ای است که سند اعتبارش مُهر انسانیت است .
به همین دلیل نام آن را خاتم یا خاتِم می گذارند .
مُهری که به در گنجینه ی خلقت زده شده است، همان مُهر انسان کامل است .(خاتم  )
قرآن پیامبر را هم خاتم و هم خاتِم می داند. خاتِم یعنی پایان دهنده است.
خاتم یعنی مُهر و اعتبار دهندۀ به اسناد است. و اعتبار هر چکی مدیون اعتبار آن است.
در احادیث است ؛ ( لولاالحجة لساخط الارضُ اهلها .....)
حقیقت علی علیه السلام است که خاتم الاولیا است.(صاحب ولایت  کلیه )
ابن عربی می گوید؛ خاتم الاوصیا ، اگر بخواهد برود با همراه خودش همه چیز را به آخرت منتقل می کند. انسان کامل به عبارتی همان انسان معصوم است و در این شکی نیست. پس نظام خلقت مُهرش به انسان کامل است و اگر بنا باشد مُهرش برداشته شود، نظام خلقت به عالم آخرت منتقل می شود .....
« وُجودُه لطفٌ و تصرُفه ُفی الوجود لطفٌ و عدمُه منا »
دیده ای نیست که نبیند رخ زیبا ی تو را. یکی از شئون ظهور غیبت است . ابر (غیبت شأنی از شؤون تابش آفتاب است. اصلاً سایه بدون نور معنا ندارد. سایه ظهور نوراست. پس غیبت یعنی حضور ظهور انسان کامل است .
دستگاه خلقت مدیون حضور امام است. یکی ازراه های بیان عظمت انسان در خلقت نخستین آدم است. خدا از راه فرشتگان به ما درس داده است. وقتی خدا آدم را خلق کرد (انی جاعل فی الارض خلیفة .....)
یک دفعه فرشتگان برآشفتند که آیا موجودی را در زمین خلیفه قرار می دهی که فساد می کند. و خون می ریزد و حال آنکه ما تو را تسبیح و تقدیس می کنیم .
ابن عربی می گوید؛ و.... این اعترض فرشتگان ،عین نزاعی بود که خودشان آغاز کردند و متوجه نبودند .
زیرا لازمه جامعیت انسان یعنی همین امکان داشتن ، و این غیر از داشتن امکانات است .
آیا داشتن نیروی افساد به معنای افساد است. آیا داشتن خنجر به معنای افساد است و یا داشتن علم به معنای گمراه نمودن است . خیر؛ اما مجال سوء استفاده از آن نیز است. یعنی هر چه نعمتی بیشتر باشد، مجال سوء استفاده از آن نیز بیشترهست. ولی آیا می شود بخاطر این ایراد، جلوی خلقت انسان را گرفت؟  
ملک با چه اسمائی خدا را تسبیح و تقدیس می کرد .
ولی خدا اسمائی داشت که ملائکه به آن آگاه نبودند و آن کلیت اسماء بود که حقایق اسماء است .
انسان علوّ مرتبه ای دارد که خدا آن را با تمامی حقایق تعلیم داده است.
خداوند به انسان فرمود؛ که آنها را به اسماء آگاه کن و لذا خود این فراگیری اسماء انسان دلیل بر جامعیت انسان است.
بیان قصه آدم برای این است که (در وحی)  انسان را از راه دیگری که فرشته است تعلیم بدهند که مغرور کمالاتش نشود.
یعنی با همه ی جامعیتی که  داری، اصل در وجود تو فقر است نه غنی.
حتی دانسته های انسان هم نباید برایش غرور بیا فریند ( انی اعلم ما لاتعلمون )
پس تنبیه و بیداری به آدم می دهد که انسان حتی نسبت به دانسته ها یش نیز مغرور نشود ، چه رسد به نادانی ها یش .
آدم ظهور انسان کامل در زمان خودش می باشد . و هر پیغمبری ظهور کمال انسان در زمان خود است.
خلافت یعنی انسانهایی که قبلاً بوده اند. و الارض، یعنی این که خاصیت زمین تزاحم است .
 
            پایان درس سوم
 والحمد لله رب العالمین علی کل حال
جهان شناسی عرفانی ......(4)                             23/1/91
 ابواب فصوص الحکم ترتب وجهه تاریخی ندارد. بلکه از یک ترتب عرفانی منطقی برخوردارند. و بلکه با حکمتی که ریشه ی مطالب فصوص است وعرفانی که مورد عنایت ابن عربی است ارتباط دارند و رابطه بین فص آدمی و فص شیثی همان رابطه ی است که بین ایجاد و ابقاء وجود دارد. موجودات در فلسفه در دو بعد ایجادی و ابقایی قابل تحلیل اند. و این مدیون تفضلات الهی است. این سخن یهود که؛ و قالت الیهود یدالله مغلولة غلت ایدیهم و لعنوا بما قالوا بل یداه مبسوطتان ینفق کیف یشاء....(مائده-64) یعنی؛ که خدا ساخت و دیگر دست از کار کشید. نه تنها از نظر شریعت اسلام قابل قبول نیست بلکه؛ یدان مبسوطتان؛ یعنی دست خداوند بلکه هردو دست خداوند برای همیشه باز است.
در دعا ی شریفه آمده است که ؛ یا باسط الیدین بالعطیة ......
یعنی ای خدایی که دائم الفضل هستی و هر دودستت برای بخشندگی همواره گشوده است . ابن عربی همانطور که در ابتدای آفرینش از نخستین شخصیت الهی یعنی آدم سخن می گوید، در فص شیثی از ادامه ی فیض الهی سخن می گوید.
و او نام این فص را ( فصّ حکمة نفثیة فی کلمة شیثیة ،) می گذارد.
توضیح این که ما دو نحوه وزش داریم که در قرآن به صورت نفخ صور آمده است ، دمیدن در شیپور یک نفخ است که اماته می آورد؛ من صعق من فی السموات و الارض (زمر) فرشته صور می دمد و همه بیهوش می شوند، که مثل سموم برای خزان است .
پس یک وزش داریم در بهار که روح بخش است. و یک وزش پاییزی است، که در آن درختها با آن برهنه می شوند .
خزید و خز آرید که هنگام خزان است        باد خنک از جانب خوارزم وزان است
نفحه ای دیگر احیاء است که عیناً همان نسیم در فروردین است که احیاء گراست، که همه جا را سبز و خرم می گرداند.
پیامبر) فرمودند؛ نفث الروح الامین فی قلبی– دمید فرشته ی وحی در جان و دل من. و تمام موجودات به رزق ادامه حیات می دهند.(بدل ما یتحلل) یعنی جایگزین شدن نیروهای ازدست داده، و این نیروها جایگزین نیروهای از دست داده می شوند.
پس یک قسمت از حکمت ها نیز به بخشش ها و افاضه های الهی احاله دارد. و شیث در عبری یعنی موهبت و این موهبت از طریق شیث علیه السلام در زمین گسترش یافت. پس شیث نماد بقاء فضل و رحمت خداست.   پس گفته شده است که نگین حکمت فیض و فضل خداست که نگین آن شیث است .
عطایا ی الهی یا ذاتی اند یا اسمائی اند. اول تقسیم را باید در ذاتی و اسمائی آغاز کرد.
و عطیات ذاتی درحدود وجودی موجود است. ( ذاتی ) که فیض اقدس نامیده می شوند.
وعطیات اسمائی یعنی خداوند با فضل و صفاتش عطا می کند. (اسمائی) که فیض مقدس نامیده می شوند.
عطیات؛  ذاتی یا از ناحیه درخواست است؛ که نیاز به مقدمات دارد. و یا سئوال معین است یا غیر معین.
                   و یا بدون درخواست است که یا ابتدایی است؛ که همان عطایای امتنانی اند. مثل؛ چشم و گوش و دست و سایر اعضا.
       و یا عطیات؛ اسمائی است؛ که آن یا بدون درخواست است. و یا از ناحیه درخواست است.                  
مخلوقون امتداداً مرحومونا ًبالاختصارات. ( علی علیه السلام )
البته بسیاری از خواسته ها راه تحقق  آن دعاست. و لذا گاهی سئوا ل از دعای معین و مشخص است .
به مانند؛ این که زمینه قبول مرا در دانشگاه فراهم کن .
گاهی می گویی، ربنا آتنا ما شئت ( الهی کفی علمک عن سؤال وعن مقال )
الهم اعطنی ما شئت (سؤال هست ولی سؤال معین نیست )
تفاوت عطایای ذاتی با عطایای اسمائی چه است؟
نعمت های ذاتی همان عطایای وجودی انسان قبل از تحقق قابلیت هاست. 
نعمت های اسمائی و صفاتی برگرفته از نیازهای بعدی وجود در تحقق قابلیت ها است. و تشخیص آن به یک معرفت ذوقی است.
آیا اصل دعا و تشریع آن منافات با حدود موجودات ندارد ؟ یعنی اگر هر کسی را در حد معینی آفریده اند و اگر حد هر کسی با تعین اعیان ثابته هر موجودی است دعا چه اثری دارد؟ راز و رمز دعا را در کجا جستجو کنیم؟! این بر می گردد به جهان شناسی عمیقی که عرفای ما دارند.
اولین نکته ای که در پاسخ به این سؤالات باید گفت؛ این است که، مسأله ی قضا و قدر با مسأله ی جبر و تفویض دو تا است؟ و این ها هیچ ربطی به هم ندارند .
اصلا نظام هستی را بر چه مبنایی آفریدند؟ بر مبنای قضاء و قدر آفریده اند .
بدین معنی که به سر نوشت کلی آن می گوئیم قضاء و به وقت آن قدر می گوئیم .
القضاء حکم الله فی الاشیاء و القدر توقیت.
کل عمر انسان قضاء است؛ و برای مثال حج رفتن ما قدر آن است .
جبر و تفویض یک مسأله ی مربوط به فعل انسان است و ربطی به قدر ندارد. مثل حرف زدن که آیا مثل طپش قلب انسان است .
دعا چه موضعی دارد ؟
دعا در سا حت قضا و قدر جایگاه خاصی دارد. یعنی عالم، عالم اسباب است. یعنی باران به امر خدا می آید، ولی ابر می خواهد. یعنی زمان در اختیار امر خداست، ولی شب و روز لازم است تا یکی برای استراحت و یکی برای کار و فعالیت باشد. پس دعا یکی از اسباب است، بلکه از بزرگترین اسباب تحقق امر الهی است . فرمود: ابی الله ان یجری الامور الا باسبابها. یعنی خداوند ابا دارد که کارها را جز از راه هایشان به جریان اندازد.
دو نعمت است که از هر نعمتی بالاتر است. نعمت بطور اطلاق در قرآن به معنای دین بکار رفته است.
دو نعمت است که با فرض فقدان آنها آدمی می فهمد که چه نعمت بزرگی است ؟ یکی از آن دو توبه است. مگر آدم و حوا چه کرده بودند ، رفتند از آن چشیدند و اگر توبه نبود، آنها بیچاره بودند .
جد تو آدم بهشتش جای بود          قدسیان کردند برو سجده تمام
یک گنه ناکرده گفتندش تمام         مذنبی مذنب برو بیرون خرام
تو طمع داری که با چندین گناه       داخل جنت شوی ای رو سیاه
امام سجاد علیه السلام در مناجات التائبین دعای خمس عشر می فرماید: الهی فتحت بابا من رحمتک و سمیت باب التوبة فی عذر من .....خدای من دری را از رحمت خود باز کردی و نام در توبه گذاشتی.
.... فاستغفروا الله و استغفر لهم الرسول لوجد الله توابا رحیما /نساء-64
صفای وقت را به یاد گذشته تاریک نباید از دست داد. (خواجه عبدالله انصاری)
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم          چه بگویم چو بیایی غم جان از دل برود
توبه جبران مافات است و وقتی جبران شد دیگر باید به وضع حال و آینده اش بیاندیشد. چرا که توبه مقام اول یا دوم سیر و سلوک است.  استغفرالله کل یوم سبعین مرة انه لیغان قلبی = بر آسمان دل من پاره ابرهایی می آید ما  از گناه توبه می کنیم و پیامبر از( لیغان قلبی) توبه می کند .
ما سه نوع ابر داریم ؟
رین ــــــــــــ ابری که چهره ی روز را تاریک می کند .
غیم ــــــــــــ ابر معمولی است
غین ـــــــــــ ابر شفاف و سفید و پاکیزه ای داریم . که آسمان را زیبا می کنند .
باب دوم که خداوند گشوده است، باب دعا است.
شدت فقر ذاتی انسان است، که پناهگاه می خواهد . وجود فقری همان لا اقتضا است. و دعا یعنی احساس نیاز به خداوند است .
میان عاشق و معشوق فرق بسیار است         چو یار ناز نماید شما نیاز کنید
یعنی ( ناز می نمایند تا نیاز را ببینند.)
ادب عرفانی یعنی نسبت خیر و نیکویی ها را به خدا دهیم و نسبت شرور را به خویشتن. یعنی اگرکسی تقوا را در عرفان در نیا بد، این نسبت ها را درست در نمی یابد.
رضا  به داده بده و گره از جبین بگشای            که بر من و تو در اختیار نگشادند                    یعنی رضا به داده های خدا دادن، و این جبر نیست .
به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات          بخواست جام  می و گفت عیب پوشیدن
در اندرون من خسته دل ندانم که کیست        که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
که عشق آسان نمود اول.... یعنی آسانی و دیر پایی ( دیر پایی و دشواری عشق )
برای اینکه بویی از موی یار ببری چه خون و دل ها باید بخوری......
تشریع دعا چه رابطه ای با قضا و قدر دارد ؟
دعا یکی از اسباب و ابزار های مهم تحقق است .
دعا هم از دیدگاه اهل سؤال سر نوع دعا است .
انواع دعا :
1- سؤال استعجالی (با توجه به حالت شتابزرگی- خلق الانسان هلوعا) مبنای این شتابان، طبیعی انسان است.
و گاهی همین شتابزدگی آدم را از رسیدن محروم می کند .
(دعای افتتاح ) الهم اعطنا  فوق رغبتنا ......( وان لدینا مزید  )
2- دعای امکانی و احتمالی ( آدم احتمال می دهد راه رسیدن به مقصود است )
غالب دعا ها دراین ناحیه انحام می گیرد .
3- دعای امتثالی ( یعنی صرف نظر از این که برسم یا نرسم به مقصود دعا می کنم .
خداوند فرموده است ؟ ادعونی استجب لکم
حافظ و ظیفه تودعا گفتن است و بس          در بند آن نباش شنید یا نشنید                                   و این دعای امتثالی را مخصوصاً عبادت تلقی می کنند.
اسئلک، در دعای سحر قسم است و تمام این دعا، سیر در اسماء و صفات است .
دعای امتثال را مخ عبادت می گویند .
الدعا مخ العبادة -  دعا جوهر و حقیقت مغز عبادت است .
پس ، عطیات مدیون درخواست های الهی است و آنها را تقسیم به ذاتی و صفاتی می کنند.
و محور دوم اقسام سؤال از دیگاه سائل (استعجالی – امکانی – امتثالی ) است .
نکته سوم، خداوند می فرماید، هردعایی بکنید، اجابت می شود- ادعونی استجب لکم. و گاهی اجابت را جلو می آورد.  
اجیب دعوة الداع اذا دعان . ( ای دعا از تو اجابت هم ز تو ..........
گر خدا خواهد که غفاری کند        میل بنده را زاری کند .
تفاوت است میان اجابت و وصول به مطلوب. زیرا معنای اجابت این است که هیچ دعایی بی پاسخ نمی ماند. اما آیا پاسخ ها و اجابت ها عین رسیدن به خواسته های شخص است؟  خیر.
 گاهی اجابت این است که شما شایستگی و لیاقت آن(درخواست) را ندارید .
و گاهی اجابت منوط به شرایط معین خاصی می گردد.
و گاهی اجابت، فوری حصول می شود .
مِنـَح = داد و دهش ها را می گویند. دعا ها قضاء الهی اند و اجابت ها قدرها هستند. چرا که قدرها تعین وقت اند،(القدر توقیت) .
صاحب سؤال امتثالی ،عبد محض است .
سؤال زبانی ؛ استعدادی ؛ حالی را در آینده توضیح می دهیم.
 موجودات در مقام قید، متصف به صفاتی می شوند که ساحت غیب چون مطلق است منزه از این قیدها هست. چرا که خلقت هنر خطاطی است .
مصادیق؛ مجلی ، و محل نمایش حقایق می شود.
فاطمه سلام الله علیها جنبه ی تنزیهی( صفات حق) است و لذا به معنای فاصله گرفته شده است (فطم = قطع)
علی علیه السلام در رثای محبوبش می فرماید:
حبیب غاب عن عینی و جسمی ..... ای معشوقی که از چشمم و جسمم غایب شدی ولی هرگز از دل علی بیرون نمی روی!!! .
  پایان درس چهارم                            والحمد لله رب العالمین
 
 
 جهان شناسی عرفانی.......(5)                                                       30/1/91
 
ادامه شرح فص نفثیة فی کلمة شیثیة ؛
گفته شد، عطیات الهی که ابقاء و تداوم موجودات را در کنار ایجاد و آفرینش آنها توجیه می کند یا ذاتی است و یا اسمائی. و هر کدام از آنها به دو دسته تقسیم می شوند؛ عطیاتی که برخاسته از درخواستهای ما می باشند، یعنی عن سؤال اند. و یا عن غیر سؤال ما هستند، یعنی ابتدایی و امتنانی اند.
و اگر عطیات به دلیل سؤال باشند، این سؤال یا درخواست خاصی است که ما از خداوند عنایت ویژهای را بخواهیم و یا اینکه سؤال درخواست معینی نیست، بلکه سؤال مطلق و کلی است. و ما پذیرش در خواست را به خودش واگذار کنیم؛ و بگوییم (الهی اعطنی ما شئت)، الهی مرا آن ده که آن به.
و اقسام سؤال استعجالی .....
نکته مهم مسأله اجابت و وصول به مطلوب است. آیا اصلا دعای نا مستجاب داریم؟ اگر نه، آیا اجابت همیشه به معنای رسیدن به خواسته است؟.....
به هر حال اجابت الهی همراه دعا هست و اگر خود خواسته را به ما ندهند قطعا اجر آن را و یا بدل آن را و یا عطیه ای برتر از آن درخواست را به ما خواهند داد.
بدیهی است که این نظام عرفانی برای کسی منطقی و دقیق است که خوب بتواند مطالب ابن عربی را دریافت کند. ابن عربی در فتوحات خود می گوید: « اگر کسی به متون نگارش یافته ام نگاه کند احساس نوعی پراکندگی در مطالب آنها میکند و این از نظر ظاهر درست است. همان طور که در قرآن نیز آیات در نگاه ظاهری پراکنده است ولی با دقت تناسب آنها را پیدا می کنید.»
یعنی ایجاد ارتباط های وحیانی تأمل و تدبر می خواهد و این نکته را کسانی که با حقیقت محض مأنوسند آن را در می یابند.
مطلب مهم بعدی روح این فص است؛ یعنی بخش چهارم فص شیثی. و آن مسأله اقسام دعا از دیدگاه دعا کننده است. ابن عربی می گوید: اصل دعا لفظی است و ما سه گونه دعا داریم؛ لفظی، حالی، و استعدادی انسان با لفظ دعای مأثوری را بر زبان جاری می سازد. که آنرا قولی یا لفظی نیز می گویند. ابن عربی می گوید کاربرد کلمه دعا برای این نوع دعاهاست. و مطلق ذکر دعا به دعای قولی تعلق می گیرد. مثل حمد است که می تواند لفظی باشد یا حالی باشد و یا استعدادی باشد. اما حمد در اصل اطلاقش حمد قولی است. بمانند؛ الحمد لله....و یا شکرا لله . و حامد کسی است که حمد را بر زبانش جاری می کند. و دعا نیز همین طور است. چرا که فرمود؛ ادعونی.... یعنی دستتان را بلند کنید. و آنچه را می خواهید بر زبان بیاورید. و این تأکید شده است، که دعاهایتان را بر زبان بیاورید، و خداوند خوشنود می شود.
و اما درخواست و دعای حالی نیز داریم. مثل تشنه ای که اگر نگوید آب، آب؛ ولی چهره اش و لب های خشکش همه از نیاز به آب حکایت می کند. مولوی می گوید:
آب کم جو تشنگی آور بدست            تا بجوشد آبت از بالا و پست
در این موارد بسیاری از اشخاص اند که حال و حالت دعا را ندارند ولی دعا می کنند. یعنی گاهی واقعا شاکر نیستند ولی الحمدلله می گویند.
عطار نیشابوری می گوید: کسی در خیابان فریاد می زد؛ خدایا از من نیازمندتر هم داری؟! که ناگهان گرگی گرسنه به او حمله کرد، و او بلافاصله گفت: خدایا غلط کردم، حال فهمیدم که از من نیازمندتر هم هست.
نوع سوم از دعا، که ابن عربی همه ی دعاها را از آن می داند؛ دعای استعدادی است. یعنی ظرفیت ها و رسیدن به خواسته ها در اشخاص متفاوت است.
حضرت سجاد علیه السلام که استاد کل فی الکل در دعاهاست، هیچ کس همچون ایشان آموزش رابطه با خدا را نداده است. دعا در حمد خدا، دعا در درود بر انبیاء، دعا در تشکر بر فرشتگان خدا، دعا در طلب نزول باران و .....
از برکات ادعیه، تعالیم بلند در دعاهاست. زبان دعا زبان فاخری در تربیت و تعلیم است. کلام متعالی دعا حامل پیام هایی است که در غیر دعاها وجود ندارد. در واقع دعای بنده قرآن صاعد است در برابر کلام خداوند که قرآن نازل است. و کلام امام سجاد علیه السلام تا آنجا اوج می گیرد که تا خدا بالا می رود. و لذا همه ی امامان علیهم السلام صحیفه ی دعا دارند.از جمله این دعاها صحیفه فاطمیه، صحیفه کاظمیه، صحیفه مولویه، صحیفه باقریه، صحیفه صادقیه،و .....اما مشهورترین کتاب دعایی که برای ما باقی گذاشته اند، زبور آل محمد(صلی الله علیه وآله و سلم) صحیفه ی سجادیه است. که در جایی از این دعاها حضرت به خداوند عرض می کند: « الهی من چنان عاشق توام که اگر خاکستر داغ را بر چشمم بریزی و یا مرا از کوه پرت نمایی، دست از عشق تو بر نمی دارم. » البته این گونه دعاها را از نظر فقهی رجاءً می توان خواند . گر چه بعضی از فقرات دعای کمیل نیز جنبه ی تعلیمی دارد.
بنابراین مضامین بلند بسیاری از دعاها، زبان حال آدم است، ولی بعضی از آنها فراتر از زبان و استعداد ما می باشد. و لذا آنچه ابن عربی تأکید می کند اصل استعداد شناسی است. و این مشکل است که گاهی انسان چیزی را بر زبان می راند که استعداد آن را ندارد. و اگر هم به بدهند، نمی خواهد و یا نمی تواند آن را بخواهد. پس انسان این استعداد شناسی را از کجا باید بدست بیاورد؟ ابن عربی می گوید: استعداد شناسی کار مشکلی است، اما محال نیست. بعضی انسان ها خودشان چنین قابلیتی را دارند که میزان چنین قابلیتی را بشناسند و همان را از خداوند درخواست کنند. و لذا این دسته همیشه دعاهایشان قابل استجابت است.                               
نکته اینکه اگر سابقه ی وجودی ما ملاک سرنوشت ماست پس در عین این که راه حل بسیاری از مشکلات، انسان شناسی است خودش از مشکلات اساسی است.
توضیح آن اینکه باغبان به هیچ طریقی نمی تواند میوه زردآلو را گلابی کند. یعنی حدود وجودی را نمی توان تغییر داد. اما خداوند عنایت میکند برای عده ای از پیش حدود وجودی خویش را می شناسند و درخواست وجودی را می خواهند. و یک عده ای باید حوزه وجودی شان را ببینند تا بشناسند و درخواست های وجودی خود را بنمایند. و اینها به چند نوع شخصیت تقسیم می شوند. عده ای را با خبر از عین ثابت از دور حدود وجودی شان را نشان می دهند. و با هدایت الهی می روند. و عده ای با ورود به فضای عین ثابت می آیند و آشنا می شوند. و یک عده ای دستشان را می گیرند و به منشأ عین ثابت می آورند و اخبار الهی را می شناسند. و دسته ای به احاطه ی وجود خویش بسنده نمی کنند، بلکه به علم الهی که صور علمیه عین ثابته را در می یابند. از تمام آنها بالاتر دسته ی سوم است که خداوند آنها را در حریم علم خودش راه داده است .
نکته لطیف این است که اینها (دسته سوم) در علم خودشان درست در ساحت علم خدا قرار می گیرند. و معنای دقیق این حرف این است که ممکن واجب شده است به طوری که با دریافت علم خودش با علم خدا هم سطح شده است. ابن عربی می گوید: اولیاء کامل با منشأ علم ثابت خویش پیش می روند. البته ما با این نظر خویش ممکن را واجب نکرده ایم، بلکه علم اینها به علم خدا عَرَضی و اِفاضی است. سپس می گوید ما رعایت ادب را در شناخت ممکن و واجب، در همین ساحت هم لازم می دانیم. و البته عده ای هستند که چون این ساحت را برای علم خدا قائل اند، ممکنات را هم واجب می بینند. و بعد می آیند واجب این گونه تقسیم می کنند؛ واجب بالذات، و واجب بالغیر. و لذا ممکنات را واجب بالغیر می گیرند. ولی عارف موضع شناس است و در تفاوت بین ممکن و واجب جایگاه آن دو را به خوبی می شناسد.
ولیّ مطلق خدا در هر عصری از این ساحت از علم و آگاهی قرار گرفته است. زیرا که منشأ آگاهی های او علم خداست. و خدا او را تا خلوت علم خویش اوج بخشیده است. اسم این ولی کامل که آشنا به عین ثابت خویش و دیگران است، خاتم الاولیاء است. بنابرین هر که در دانش علم ثابت راه می یابد به برکت خاتم الاولیاء است. زیرا که او انسان کاملی است که تا عین ثابت الهی پیش رفته است. حتی انبیاء و اولیاء هم از مشکوة خاتم الاولیاء فیض می گیرند. یعنی این از ولایت اوست که در انبیاء و اولیاء، آنها را به ساحت حقایق آشنا می گرداند. ابن عربی می گوید که خاتم الرسل هم از وجهه ی ولایت، به حقایق دست می یابد. و همه ی انبیاء از ختم ولایت خویش آگاهی می یابند. پس منشأ همه ی اینها خاتم الولایه است. وچون پییغمبر اکرم همانطور که در ساعت خاتم رسالت است در ولایت نیز خاتم ولایت است پس ما دو نوع خاتمیت برا پیامبر قائلیم یکی خاتم الرسل بودن وخاتم الوالیه بودن
خاتم الرسل بودن مردم می رسد وخاتم الوالیه به خدا می رسدکه ازآنجا آگاهی ازحقایق عین ثابت می یابد                  
پیغمبر اکرم فرمود:کعبه برمن متمثل شد ، من کعبه را در خواب دیدم که چهار دیواری آن کامل بود
چنان کمالی که هیچ جای خالی از سنگ و خشت نداشت تا جایی که فقط یک جای کعبه از سنگ خالی بود و من خود را در آن جایگاه خالی کعبه دیدم و کعبه با وجود من کامل شد .
پس پیامبر می شود آخرین خشت بنای کعبه، و با تمثیلی که خود حضرت نقل می کند .
ابن عربی گوید من هم خوابی دیدم که کعبه بر من متمثل شد که جای یک خشت (لبنة )را در آن جا خالی دیدم؛ و در آن حال من در جای خالی آن قرار گرفتم و بنای کعبه تمام شد.   دوخشت (لبنتین )
این دوخشت خالی (طلا و نقره ) همان ختم الولایه  است ، بعد می گوید؛ من خدا را شکر کردم که خداوند مرا چنین مقامی (ختم الولایه ) داده است.
این تعبیر که انا خاتم الولایه فی ایامی ..... کار دست او داده است که تکفیرش کننند. کسانی که شارح ختم الولایة ابن عربی اند عبارتتد از ..... جندی ؛ کاشانی ؛ قیصری .
در شیعه دوستداران ابن عربی مانند سید حیدر آملی می گوید؛ به هیچ وجه راضی نیستم که خودت را در ردیف عیسی و مهدی قرار دهی. ادب اقتضا می کند که اگر این مقام و کشف را هم داری خودت را همردیف آنها قرار ندهی.
در میان متأخران حرف زیبلیی را آقای جوادی آملی زده اند که فرمودند؛ اولا ابن عربی را معصوم نمی دانیم. بنابراین مجال اشتباه برای غیرمعصوم نیز هست. و کسی که معصوم نیست در حرف هایش لغزش است. و دیگر این که مقامات عرفانی داشتن دلیل ندارد که او نگوید من به کجا رسیده ام. و این ارتباطی به ابن عربی ندارد. در میان معارف اسلامی اصطلاحات ولایت و ختم در معارف دینی یعنی صاحب کمال بودن معنا می دهد. مثل خاتم المجتهدین، خاتم المحدثین، و مانند آن. آنچنانکه در شعر نیز تفاخر شاعرانه بسیار داریم.
به شعر حافظ شیراز می رقصند و می نازند/ سیه چشمان کشمیری و ترکان سمرقندی
کس چو حافظ نگشود از رخ اندیشه نقاب/ تا سر زلف عروسان سخن شانه زدند
این همه شهد و شکر کز سخنم می ریزد/ اجر صبری است کزان شاخ نباتم دادند
از آقا محمد رضا قمشه ای کتابی نیز در شرح فص شیثی نوشته شده است.
ما یک خاتـَم داریم و یکی خاتِم ؛ البته خاتـَم، خاتِم نیز هست .
نبوت یک دوران طولی و تاریخی دارد که خاتِم آن پیغمبر اسلام است .
و یک دوران عرضی دارد یعنی هر چه پیامبران گذشته داشته اند تمامی مراتب انبیاء گذشته را دارد.
یعنی صاحب و جامع المراتب بوده است. خاتمیت در پیغمبر ما هم خاتم طولی است و هم خاتم عرضی است .
ختم ولایت پیامبر مطلق است ، یعنی عام است ، کلی است، و الهی است ؛
این ختم ولایت کلیه مطلقه عامه، مظهرآن علی بن ابیطالب است (ختم ولایت مطلقه عامه کلیه الهیه نبویه).
یکی هم ولایت مهدی (علیه السلام) است ؛ که در امیرالمومنین علیه السلام این ولایت به اصالت است ولی در حضرت بقیةالله (عج) به وراثت می باشد.   
نبوت عامه مال همه ی انبیاء است. ولی چهره ی مشخصه ی آن حضرت عیسی علیه السلام است . پس  آن حضرت ختم نبوت هم دارد؛ و ولایت نیز دارد  .
                               1 - محمد= نبوت عامه و خاصه
پس چهار تا ولایت داریم :2 - علی  = ولایت عامه   
                              3 - مهدی = ولایت خاصه
                              4 -عیسی = ختم ولایت عیسوی مال پیغمبری اوست.(ختم نبوت عامه)
آیا در امت نیز ولایت هست یا نیست ؟ قرآن می فرماید در امت نیز ولایت هست .
الله ولی الذین امنوا.....، در هر روزگاری یک شخصیتی که درجه اش از همه بالاتر است را داریم .
پس ختم ولایت را در امت نیز داریم .
این خاتم الولایه در امت کیست؟ بدیهی است که خود این صاحب ولایت نباید ادعا کند ؟ ابن عربی می گوید که او خاتم ولایت محمدی امت است. یَملاءُ الله الارض قسطأ و عدلأ بعد یملاء ظلما ً و جورا ً......
وقتی مسئله خلقت را ابن عربی مطرح می کند ( در بحث نظام آفرینش ) می گوید ، خدا اولین نوری را که آفرید در چهره ی امام علی امیرالمومنین می داند .
کتاب، در آینه حُسن، چاپ انتشارات دانشگاه تهران در موضوع ختم ولایت از دیدگاه ابی عربی از اینجانب است که اگر می خواهید این بحث را دنبال کنید، آن را در این کتاب ببینید .
اسرار ولایت را باید پنهان داشت مگر آنجا که اجازه داده باشند.
درواقع راه رازدانی راز داری است .( سالک باید قدرت رازداری داشته باشد )
هر که بیشتر بتواند اسرار را نگه دارد، اسرار بیشتری به او داده می شود.( رازدانها رازدارانند )
آخرفص شیثی ابن عربی می گوید: آخرین انسان پدید آمده در خلقت صاحب سبک و حامل اسرار و شیوه شیث است در تفضلات الهی. و بعد از وی فرزندی به دنیا نمی آید.     
دو اصطلاح؛ علی قلبٍ و علی قدم ٍ(به نوعی از روش هدایتی اشاره می نماید. ) ابن عربی در انتهای فص شیثی می گوید؛ در پایان کار عالم، آخرین فرزند از نوع انسان خواهد آمد. همانطور که شیث خود از  اولین فرزندان آدم بود، خاتمه سلسله ی فرزندان آدم از شیث خواهد بود و آخرین فرزند نوع آدم خواهری به همراه دارد یعنی این مولود همزادی دارد که خواهر اوست، و سر او بر پای آن مولود چسبیده است. و این واقعه در سرزمین چین روی می دهد و زبان او نیز زبان چینی است. و او مردم را به سوی خداوند می خواند ولی کسی دعوت او را اجابت نمی کند. و چون خدا او و مؤمنان زمان او را قبض روح کند، بقیه  مردم چون ستوران(بهائم) باشند که حلال و حرام را نشناخته و رعایت نمی کنند. پس از او زاد و ولد در تاریخ بشر رخت می بندد. و فرهنگ مدنیت( عقل و شرع= قانون) جای خود را به زاد و ولد حیوانی می دهد . و در مردان و زنان عقیم بودن سنت می شود. و این سرنوشت نهایی و خاتم اولاد انسانی است. و در چنان وضعیتی است که قیامت بر پا می شود.
تخته اول که الف نقش بست /  بر در محجوبه احمد نشست (در این بیت فکر کنید؛ و معنای کلمه ی محجوبه را دریابید).                    
تخته اول = روح اول   
بر در محجوبه احمد = ( ا + حمد ) 
احمد، احدی است که م امکانی به ان اضافه شده است. 
 
 والحمد لله رب العالمین 
 پایان درس جلسه ی پنجم
  تکمله درس پنجم
در نعت پیامبر گرامی اسلام، از حکیم نظامی
        تختـۀ اوّل که الـف نـقـش بـَست                 بر درِ مَحـجوبۀ احـمد نـِشست
        حلقـــۀ حـیّ را کالــف اقلـیم داد                 طوق ز دال و کمر از میم داد
        لاجرم او یافت از آن میم و دال                 دایــرۀ دولـت و خـط ّ کـــمال
        بود در این گنـبد فیـروزه خِشت                 تازه تُرَنجی ز سـرای بـِهشت   
        رسم ترنج است که در روزگار                 پیــش دهد میوه پس آرد بـهار  
        « کُنتُ نَبیّاً» چوعَلــَم پیش بُرد                  ختم نبوّت به محمّد سِپُرد(ص)
 
Mohammad.adibnia@yahoo.com
 
Madibnia.blogfa.com