رونمایی و معرفی کتاب جهانشناسی عرفانی در اندیشه ابن عربی و عارفان اسلامی


عرفان اسلامی و شارحان و وارثان آن
عرفان اسلامی در دامن مکتب تشیع زاده شده است و همه سلسله های تصوف، سر سلسله خود را مولای متقیان علی(ع) می دانند. با صرف نظر از درستی یا نادرستی بینش اهل تصوف، سیر و سلوک در نهاد شیعه نهفته است و به همین دلیل هرگز نهاد حوزه های علمی از گرایشهای عرفانی بیگانه نبوده است و همیشه در متن حوزه چنین جریانی در آشکار و نهان به حیات خود ادامه داده است.
متن هایی که در حوزه ها در زمینه عرفان تدریس می شود، هر چند بیشتر آنها، به دست علمای شیعه نوشته نشده اند، ولی چون نمی توان منکر علاقه مشایخ عرفانی به ساحت مقدس پیشوایان شیعه شد، علمای برجسته حوزه، بی هیچ تعصّبی در آموزش رموز عرفانی از این متنها بهره جسته اند.
عرفان، از ابتدا در حوزه ها پس از آموزش کلام و فلسفه تدریس می شده است و فصوص الحکم ابن عربی از مهم ترین متون درسی است که از مکاشفه سرچشمه گرفته است و قرنها توجه مدرسان رمز آشنا و چیره دست حوزه را به خود جلب کرده است.
متجاوز از صد شرح بر فصوص الحکم نوشته شده است و از مهم ترین شرحهای آن، نصوص قونوی و شرح قیصری (م:751ه.ق.) است که هر دو از متون درسی هستند. از شارحان برجسته شیعی فصوص، سید حیدرآملی (م:پس از 787ه.ق.) است که کتاب نص النصوص او، مدت چندین سده مورد استفاده عرفا قرار گرفته است.
در حوزه های علمی پس از دوره صفوی، افزون بر شرح فصوص قیصری، مفتاح الغیب و نصوص قونوی، تمهید القواعد صائن الدین علی بن محمد تُرکه (م:835ه.ق.) نیز تدریس می شده است و کتاب نهایی عرفان، شرح ابن فناری بر مفتاح الغیب صدرالدین قونوی (607 - 673ه.ق.) به نام مصباح الانس است.
از مدرسان نامی عرفان از دوره صفوی به بعد می توان به اشخاص زیر اشاره کرد: ملاحسن لبنانی (م:1094ه.ق.) مولانا محمد صادق اردستانی (م:1136ه.ق.) آقا محمد بیدآبادی (م:1198ه.ق.) میرزا محمد الماسی (م:1159ه.ق.)، میرزا محمد علی میرزا مظفر (م:1198ه.ق.)، ملا علی نوری (م:1246ه.ق.) و پسر وی، میرزا حسن نوری و شاگرد او، آقا علی حکیم اشاره کرد.
در دوره قاجار، میرزا عبدالجواد شیرازی و شاگرد وی، سید رضی لاریجانی و شاگرد او آقا محمد رضا قمشه ای (متولد1241ه.ق.) به درس عرفان در حوزه های علمی ایران رسمیت دادند. از میان شاگردان آقا محمد رضا قمشه ای، میرزا هاشم اشکوری (م:1332ه.ق.) آقا میرزا محمود قمی، از همه مشهورترند و حاج میرزا مهدی آشتیانی، آقا میرزا احمد آشتیانی، سید کاظم عصار تهرانی و میرزا محمد علی شاه آبادی، رفیعی قزوینی و محمد حسین فاضل تونی از تربیت شدگان مکتب میرزا هاشم هستند.
امام خمینی، آخرین و برجسته ترین استاد مسلم عرفان نظری است که پرورش یافته مکتب عرفانی مرحوم شاه آبادی است و تعلیقه ارجمندی بر فصوص الحکم دارد.
منبع: گذشته، حال و آینده حوزه در نگاه رهبری، جمعی از نویسندگان.
والحمد لله رب العالمین علی کل حال بعدد اسمائه تبارک و تعالی
نخستین تجلی تصوف و عرفان اسلامی:
زهد و تقشف رایج در بین مسلمانان، از وقتی مبنای نخستین تجلی تصوف و عرفان واقع گشت که از صورت خوف از جحیم و شوق به نعیم خارج شد و به صورت اعراض از متاع دنیا به قصد تقرب به وجه مولی در آمد و بدین گونه با پدیده محبت که در قرآن کریم هم اشارت «. . . یحبهم و یحبونه. . . » (مائده/5/54)
وحدت شخصی وجود در عرفان اسلامی و هستی شناسی مهایانا در عرفان بودایی
سؤال: آیا «وحدت شخصی وجود» که در عرفان اسلامی مطرح شده است، همان هستیشناسی مهایانا در عرفان بودایی است؟ این دو چه تفاوتها و شباهتهایی با هم دارند؟
مقدمه:
تبیین و تطبیق کامل هستیشناسی عرفان اسلامی و هستیشناسی مهایانا به چندین پژوهش و تحقیق مستقل نیازمند است تا هم داستانی یا عدم هم داستانی این دو در هر یک از مؤلفهها و شاخصههای اصلی مشخص شود. اما در این مجال سعی می شود با رعایت نهایت اختصار به سوال پاسخ داده شود. لذا ابتدا در دو محور به گزارش کوتاهی از مراتب هستی در عرفان اسلامی و عرفان مهایانا می پردازیم و در پایان نیز به شباهتها و تفاوتهای آن دو اشاره خواهیم کرد.
کلید واژه: وحدت شخصی وجود، عرفان اسلامی، آیین بودا، عرفان مهایانا
محور اول:
هستیشناسی در عرفان اسلامی
اصطلاحات عرفانی:
«شریعت» «طریقت» و «حقیقت»
اصطلاحات عرفانی «شریعت»، «طریقت» و «حقیقت» به چه معنا است؟
اهل عرفان انسان را موجودى میدانند که با قدم سیر و سلوک به اصلى که از آنجا آمده است باز میگردد و دورى و فاصله با ذات حق از بین رفته و در بساط قرب، از خود فانى و به او باقى میگردد. بنابراین، سیر و سلوک عرفانى، پویا و متحرک است، (نه ساکن) و این حرکت و سیر، آغاز و پایان و مسیر و مراحلى دارد که باید پیموده شود؛ از اینرو، رسیدن به "حقیقت" کمال انسانى و مقام قرب الاهى، با دستیابى به باطن "شریعت" که همان "طریقت" است، ممکن خواهد شد.
شریعت: از "شرع" به معناى "راه و روش" گرفته شده است. و در اصطلاح به معناى مجموعهی تعالیم انسانساز است که از طرف خداوند در اختیار بشر نهاده شد و از سوی انبیا و اوصیا(ع) تبیین گشت و تفصیل داده شد و به مرحلهی اجرا و عمل گذاشته شده است. به عبارت دیگر، شریعت مجموعهی کتاب و سنت نبوى(ص) و امامان معصوم(ع) است که با تعلم و به کارگیرى آنها انسان به هدف نهاییاش میرسد.
طریقت: از "طریق" (راه) گرفته شده و به معناى "پیمودن راه" است. و در اصطلاح عرفان به معناى پیمودن مراتب انسانیت و طى منازل تعالى و ترقى و صعود به کمال نهایى، انسان است.
حقیقت: از ریشهی "حق" به معناى "مطابق با واقع و خارج" است. و در اصطلاح به معناى کشف حقایق هستى و رسیدن به حق الیقین است. عمل به شریعت در واقع چیزى جز پیمودن مدارج کمال انسانى نیست و پیمودن مدارج کمال، سبب ارتقاى معارف و ایمان انسان میگردد و به تعبیر دیگر حقیقت، باطنِ طریقت و طریقت، باطنِ شریعت است.
پاسخ تفصیلی
از نظر عرفان و عرفاى اسلام، انسان سالک موجودى است که با قدم سیر و سلوک به اصل و جایگاهى که از آنجا آمده است، باز میگردد و با از بین رفتن دورى و فاصلهى با ذات حق، در بساط قرب الاهى از خود فانى شده و به او باقى میگردد: «یا ایها الانسان انّک کادح الى ربّک کدحاً فملاقیه»[1]؛ اى انسان، حقّاً که تو به سوى پروردگار خود به سختى در تلاشى، و او را ملاقات خواهى کرد.
رسیدن به "حقیقت" کمال انسان و مقام قرب الاهى با دستیابى به باطن "شریعت" که همان "طریقت" است، ممکن خواهد شد؛ از اینرو، در کلمات اهل عرفان، با تعبیرات "شریعت" و "طریقت" و "حقیقت" مواجه میشویم.
عزیزالدین نسفى که از عرفاى نیمهی دوم قرن هفتم بود، در کتاب الانسان الکامل مینویسد: "شریعت، گفتِ انبیاست و طریقت، کردِ انبیاست و حقیقت دیدِ انبیاست. سالک باید که اوّل از "علم شریعت" آنچه ما لابدّ است بیاموزد و یاد گیرد و آنگاه از "عمل طریقت"، آنچه ما لابدّ است، به جاى آورد تا از "انوار حقیقت" به قدر سعى و کوشش وى روى نماید.
هر که قبول میکند آنچه پیغمبر وى گفته است، از "اهل شریعت" است و هر که به جاى میآورد آنچه پیغمبر وى کرده است، از "اهل طریقت" است و هر که میبیند آنچه پیغمبر وى دیده است از "اهل حقیقت" است. آن طایفه که هر سه دارند، کاملانند و ایشانند که پیشواى خلایقند و آن طایفه که هیچ ندارند از این سه، ناقصانند و ایشانند که از بهایمند، «و در حقیقت بسیارى از جنیان و آدمیان را براى دوزخ آفریدهایم (چراکه) دلهایى دارند که با آن (حقایق را) دریافت نمیکنند و چشمانى دارند که با آنها نمیبینند و گوشهایى دارند که با آنها نمیشنوند. آنان همانند چهارپایان بلکه گمراهترند.»[2].[3]
البته، در بخش شریعت، عرفاى اسلام سخنانى دارند که ممکن است بر ضد مقررات فقهى تلقى شود.[4]
سید حیدر آملى براى رفع توهم مغایرت و ضدیّت مراتب سهگانهی شریعت، طریقت و حقیقت، به بیان این مراتب میپردازد و آنان را اسمهاى مترادفى میداند که بر یک واقعیت، صدق میکنند، ولى به اعتبارهاى مختلف و در واقع و نفس الامر آنان را بدون اختلاف میداند. وی در بخشى از سخنان خود چنین میگوید: "... و زمانى که محقق شد این مطلب، پس بدانکه "شریعت"، اسم است که از براى راههاى الاهى وضع شده است که مشتمل بر اصول و فروع آن راهها و رخصتها و عزیمتهاى آن و نیکو و نیکوترین آنها است. و "طریقت" عبارت است از گرفتن نیکوترین و با قوامترین آنها، و هر مسلک و روشى که انسان به بهترین و نیکوترین و با قوامترین و محتاطترین آنرا بپیماید، "طریقت" نامیده میشود، چه از جهت گفتار و چه از جهت افعال و چه از جهت صفت و حال. و اما "حقیقت" پس آن، اثبات چیزى است کشفاً یا عیاناً یا حالاً و وجداناً... و شهادت میدهد به همگى آن، قول نبى اکرم(ص)، به حارثه و آن اینکه فرمود: اى حارثه چگونه صبح کردى؟ حارثه گفت: صبح کردم در حالى که به حقیقت مؤمن میباشم..."[5].
وی در ادامهی کلمات خود میگوید: "... پس ایمان او به غیب، حق است و "شریعت" و کشف و دریافت او بهشت و دوزخ و عرش را، "حقیقت" است و زهد او در دنیا و بیدارى او در شبها و تشنگى او "طریقت" است...، و از این کشف، در مراتب ذکر شده، خبر داد خداى تعالى در کتاب خود به "کلاّ لو تعلمون علم الیقین لترون الحجیم ثم لترونها عین الیقین"[6]؛ یعنى نه چنان است، اگر بدانید به یقین هر آینه ببینید دوزخ را، پس هر آینه خواهید دید آنرا به چشم یقین. و در آیهی دیگر میفرماید: "و اِنّ هذا لهو حق الیقین"؛[7] و به درستى که این همان حق الیقین است. چون مرتبهى اول که "علم الیقین" باشد، به منزلهى "شریعت" است، و مرتبهى دوم که "عین الیقین" باشد به منزلهى "طریقت" است و مرتبهى سوم که "حق الیقین" باشد به منزلهى "حقیقت" است... ."[8]
استاد مطهرى در مورد این سه واژه چنین بیان میدارد:
"یکى از موارد اختلاف مهم میان عرفا و غیر عرفا، خصوصاً فقها، نظریهی خاص عرفا در بارهی شریعت و طریقت و حقیقت است.... فقها همین قدر میگویند: در زیر پردهی شریعت (احکام و مقررات) یک سلسله مصالح نهفته است و آن مصالح به منزلهی علل و روح شریعت... است، اما عرفا معتقدند که مصالح و حقایقى که در تشریع احکام نفهته است، از نوع منازل و مراحلى است که انسان را به مقام قرب الاهى و وصول به حقیقت سوق میدهد. عرفا معتقدند که باطن شریعت "راه" است و آنرا "طریقت" میخوانند و پایان این راه حقیقت است....؛ یعنى یکى ظاهر است و دیگرى باطن و سومى باطن باطن"[9].
به بیان دیگر، انسان چه بخواهد و چه نخواهد، در حال سیر و تحول است، حال اگر این سیر و تحول را با شرع منطبق نماید، با هر قدمى به سوى انسانیت و دستیابى به حقیقت نزدیکتر میشود، بلکه به همان اندازه انسانتر و کاشف حقیقت میگردد تا آنجا که به مقام "قرب الاهى" رسیده و خداگونه میشود و تمامى شکها و شبههها از دلش پاک و تمامى نقایص و رذایل از صفحهى وجودش محو گشته و خود آیینهی خدانما میگردد و میتواند در این مسیر دستگیر دیگران شود. پس عمل به شریعت، طریقت است و ثمره و نتیجهى طریقت، حقیقت است.
لکن چون کم و کیف اعمال انسانها و نیتها و ایمانشان متفاوت است، ثمربخشى این طریقت و دستیابى به حقیقت در افراد متفاوت است، به گونهاى که در برخى افراد چنانکه باید و شاید نمودى ندارد و در انسانهاى کامل؛ مانند نبى اکرم(ص) و امامان معصوم(ع) اوج آن تبلور مییابد.
از آنجا که خداوند متعال، حکیم است هیچ موجودى، از جمله انسانها را بیهوده و بیهدف نیافریده است. هدف موجودات طبیعى با سیر جبرى آنها و کمال موجودات مجرد(فرشتگان و...) به طور دفعى با افاضهى الاهى حاصل میشود، لکن چون انسانها مختارند، تصمیم و اراده آنها نیز در وصول به هدف دخیل است. و هر قصد و تصمیمى براى انجام کار، نیازمند تشخیص اهداف و فواید و سرانجام و لوازم آن کار است و بدون شناخت، تصمیم و اراده و انجام کار میسّر نخواهد بود. لکن انسان نمیتواند بدون دستگیرى وحى، کمال خود و راه وصول به آنرا شناسایى کند و شاهد این امر، اختلافات فاحشى است که در میان انسانهاى اندیشمند در این زمینه موجود است. اینجا است که نیاز به دستگیرى خداوند از او، از طریق وحى و ارسال رسل و انزال کتب روشن میگردد. خداوند نیز چون حکیم است انسان را رها نکرده و با ارسال رسل و انزال کتب، راه هدایت به مقصد را به او نمایانده است. که اگر تابع عقل و فطرت سلیم خود باشد و مرعوب یا فریفتهی تبلیغات و رزق و برقهاى متاع دنیا نشود، به راحتى تسلیم اوامر و نواهى الاهى در تمامى ابعاد زندگیش میشود. این مجموعهى تعالیم الهى و تبیین نبوى(ص) و تفاسیر اولیاى دین (ع) با عنوان "شریعت" شناخته میشوند. انسان عامل به شریعت بسان مسافرى به سوى خدا میماند که محرک او از یکسو، و زاد و توشهی او از سوى دیگر، همان تعالیم الاهى؛ یعنى شریعت است. هر چه انسان در این راستا پیش رود و بر عمل و ایمان به شریعت پایدار بماند، لحظه به لحظه به مقصد نزدیک و نزدیکتر میشود. ایمان و عمل کامل به شریعت، سیر در جادهی انسانیت است، و این سیر خاص به "طریقت" موسوم است. این سفر، بر خلاف اغلب سیر و سفرها، خود نیز هدف و مقصد است؛ یعنى با هر گامى که در اینراه به پیش میرود، با منظرهاى جدید و جذاب روبرو میشود و تأثیر آن بر نفس او، سبب تحول و تکامل تدریجى او میگردد، به سخن دیگر، با هر گامى، با توجه به کیفیت و کمیت و سوابق آن، انسان به هدف خود رسیده است و با گامهاى بعدى این هدف؛ یعنى کشف حقایق و قرب الى الله را تعمیق بخشیده و توسعه میدهد، و اینگونه به "حقیقت" میرسد.
استاد حسن زاده آملى در این زمینه میگوید: "... انسان موجودى است ابدى و بر اساس قرآن و عرفان و برهان، "علم" و "عمل" انسان سازند... غذاى جان میگردند، آنچنانکه آب و نان غذاى بدن میشوند،... یعنى غذاى جسمانى سبب بقاى بدن و غذاى روحانى، سبب بقاى نفس ناطقه انسان است.... غذایى که طعمهی جان میشود، اتحاد وجودى با نفس ناطقه که فراتر از طبیعت است پیدا میکند و براى همیشه باقى و برقرار میماند. پس انسان روز و شب در "طریق" ساختن خویش براى "ابد" است.... انسان باید مراقب خود باشد. باید بفهمد و بداند تا راه رشد و صلاح را بپیماید.... خداى سبحان این صنعت شگفت؛ یعنى وجود آدمى را که بزرگترین صنعت در نظام هستى است آفرید. در کنار آن "کتابى" براى به کارگیرى و بهرهورى صحیح و نیز نگهدارى از آن قرار داده است.... ما در عرفان عملى دستور العملى جز "قرآن نداریم و روایات و ادعیهاى که از ]پیامبر (ص) و[ اهلبیت عصمت(ع) صادر شده همه رشتههایى هستند که از دریاى بیکران الاهى "قرآن کریم" منشعب میشوند."... در عرفان نظرى و عرفان عملى، گفتارى بالاتر و ارزشمندتر از گفتار پیغمبر خاتم(ص) و آل او (ع) پیدا نمیکنیم؛ آنچه را که یک فرد انسان در خوراک جان و روان خود براى "قرب الى الله" نیاز دارد، در قرآن و کلام معصومان(ع) نهفته است. "قرب" یعنى اتصاف به صفات ربوبى و تخلق به اخلاق ملکوتى؛ یعنى انسان در مسیر تکاملى خود، علماً و عملاً رشد پیدا کند و به جایى برسد که متصف به صفات ربوبى شود. البته مراتب محفوظ است "والذین اوتوا العلم درجات"[10]. عالیترین مرتبه این است که یک انسان به فعلیت تامهاش برسد و انسان کامل شود ]لکن[ هر انسان به اندازه سعهی وجودى خود و به مقدار قرار گرفتنش در مسیر کمال انسانى، اهل نجات خواهد بود.... انسان در عرفان عملى به جایى میرسد که چشم برزخیش باز میشود؛ یعنى انسانها را مطابق سریره و ملکات آنها مشاهده میکند،... براى مردان بزرگ و اولیای حق قیامت در این دنیا قیام کرده است. همینطور پله پله بالا بروید تا میرسید به امام عارفان و متقین، امام موحدین، حضرت وصى، جناب امیرالمؤمنین على(ع) که میفرماید: "لو کشف الغطاء لما ازددت یقینا". دنیا و آخرت به آن صورتى که بر ما حجاب است، براى آنحضرت حجاب نیست"[11].
در پایان بخشى از سخنان عارف حقیقى امام خمینى را که بعد از بیان مقامات و نشئات انسان که همان نشأهى آخرت و برزخ و دنیا باشد، به علوم مناسب هر نشأه براى انسان اشاره نموده، بیان میکنیم: "کلیه علوم نافعه منقسم میشود به این سه علم؛ یعنى علمى که راجع به کمالات عقلیه و وظایف روحیه، و علمى که راجع به اعمال قلبیه و وظایف آن است و علمى که راجع به اعمال قالبیه و نشئهی ظاهره نفس است.... هر یک از این مراتب... به طورى به هم مرتبط است که آثار هر یک به دیگرى سرایت میکند، چه در جانب کمال یا طرف نقص. مثلاً اگر کسى قیام به وظایف عبادیه و مناسک ظاهریه، چنانچه باید و مطابق دستورات انبیا است، عمل نمود، از این قیام به وظایف عبودیت، تأثیراتى در قلب و روحش واقع میشود که خُلقش رو به نیکویى و عقایدش رو به کمال میگذارد و همین طور اگر کسى مواظب تهذیب خلق و تحسین باطن شد، در دو نشئهی دیگر مؤثر شود، چنانکه کمال ایمان و احکام عقاید تأثیر در دو مقام دیگر مینماید. بلکه تعبیر به "ارتباط" نیز از ضیق مجال و تنگى قافیه است، باید گفت: یک حقیقت داراى مظاهر و مجالى است."[12] و "در هر صورت، اى عزیز!... در هر درجه که هستى بکوش و اخلاص خود را زیادت کن و اوهام نفس و وساوس شیطان را از دل بیرون نما، البته نتیجه برایت حاصل میشود و راهى به "حقیقت" پیدا میکنى و "طریق هدایت" براى تو باز میشود و خداوند تبارک و تعالى از تو دستگیرى میفرماید"[13].[14]
منابع:
[1]. قرآن کریم، ترجمه، فولادوند، محمد مهدى.
[2]. نسفى، عزیزالدین بن محمد، انسان کامل، ص 3.
[3]. آملی، سید حیدر، جامع الاسرار و منبع الانوار، ترجمه، هاشمی علیا، سید جواد، ص 266 - 267.
[4]. مطهرى، مرتضى، آشنایى با علوم اسلامى، بخش عرفان، ص 80 - 82.
[5]. حسن زاده، حسن، در آسمان معرفت، ص 46 - 52.
[6]. موسوى امام خمینى، روح الله، شرح چهل حدیث، ص 386 – 387، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، چهل و چهارم، 1386ش.
. منابع براى مطالعه بیشتر:
- آملى، سید حیدر، جامع الاسرار و منبع الانوار، ترجمه، هاشمى علیا، سید جواد؛ محدث ارموى، میر جلال الدین، ره توشهی رهروان، ص 159-172؛
- بهارى همدانى، محمد، تذکرة المتقین؛
- حسن زاده آملى، حسن، در آسمان معرفت، ص 46 – 52؛
- حسینى تهرانى، محمد حسین، توحید علمى و عینى؛
- حسینى تهرانى، محمد حسین، رسالهی لب اللباب، ص 159 – 172؛
- مطهرى، شهید مرتضى، آشنایى با علوم اسلامى (عرفان)، ص 80 - 82. 8؛
- موسوى خمینى، روح الله، شرح چهل حدیث، ص 387 - 388 ، 394؛
- نسفى، عزیزالدین، الانسان الکامل.
[1] . انشقاق، 6، قرآن کریم، ترجمه، فولادوند، محمد مهدى.
[2] . اعراف، 179، قرآن کریم، ترجمه، فولادوند، محمد مهدى.
[3] . نسفى، عزیزالدین بن محمد، انسان کامل، ص 3.
[4] . مطهرى، شهید مرتضى، آشنایى با علوم اسلامى، ص 82.
[5] . آملی، سید حیدر، جامع الاسرار و منبع الانوار، ترجمه، هاشمی علیا، سید جواد، ص 266 - 267.
[6] . تکاثر، 5 - 7.
[7] . واقعه، 95.
[8] . جامع الاسرار و منبع الانوار، ترجمه، ص 268 - 267.
[9] . مطهرى، شهید مرتضى، آشنایى با علوم اسلامى، بخش عرفان، ص 80 - 82.
[10] . مجادله، 11.
[11] . حسن زاده، حسن، در آسمان معرفت، ص 46 - 52.
[12] . موسوى خمینى، روح الله، شرح چهل حدیث، ص 386 – 387، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، چهل و چهارم، 1386ش.
[13] . همان، ص 394.
[14] . منابع براى مطالعه بیشتر: آملى، سید حیدر، جامع الاسرار و منبع الانوار، ترجمه، هاشمى علیا، سید جواد؛ محدث ارموى، میر جلال الدین، ره توشهی رهروان، ص 159-172؛ بهارى همدانى، محمد، تذکرة المتقین؛ حسن زاده آملى، حسن، در آسمان معرفت، ص 46 – 52؛ حسینى تهرانى، محمد حسین، توحید علمى و عینى؛ حسینى تهرانى، محمد حسین، رسالهی لب اللباب، ص 159 – 172؛ مطهرى، شهید مرتضى، آشنایى با علوم اسلامى (عرفان)، ص 80 - 82. 8؛ موسوى خمینى، روح الله، شرح چهل حدیث، ص 387 - 388 ، 394؛ نسفى، عزیزالدین، الانسان الکامل.
مؤلفه هاي عرفان ناب اسلامي
عرفان اسلامي با مباني و مؤلفه هاي اصیلی كه دارد و به بخشي از آنها اشاره خواهد شد، عرفان توحيد و ولايت و محبت است؛ عرفاني است كه در آن، بار امانت الهي، يعني ولايت مطلقه الهي را انسان عارف دردمند، به دوش مي كشد. این مولفه های اصیل برای عرفان ناب اسلامی عبارتنداز:
1. خدا محوري
عرفان اصيل اسلامي، عرفاني "خدا محور " است؛ حال آيا "سلوك منهاي خدا " و عرفان خداگريزانه ممكن است؟
عرفان هاي بدون خدا و سلوك منهاي حق سبحانه، گرفتاري نفساني و ابليسي مي آورد و "انسان در تاريكي " خود را در "روشنايي " مي بينيد!
بايد هوشيار بود كه ايمان به خدا، داراي دو ركن زير است:
1. باور قلبي پايدار. 2. عمل مؤمنانه1.
"ايمان " هم داراي مراتبي است؛ "يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا آمِنُوا "2 و "لِيَزْدادُوا إِيماناً مَعَ إِيمانِهِمْ "3 . ايمان عقلي- شهودي، ايمان ناب و خالص ميتواند مأمن و مصونيتبخش باشد؛ "الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إِيمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ "4. پس عرفان، نبايد سكولار و منهاي خدا باشد كه "سرابي " بيش نيست.
2. ولايت گرايي
سالك الي اللَّه در عرفان اصيل اسلامي، "اهل ولايت " است؛ يعني معرفت و محبت به انسان كامل معصوم و تعبد و التزام عملي به سنت و سيره و اولياي دين را نصبالعين خويش قرار مي دهد؛ زيرا انسان كامل، هم "صراط مستقيم " است كه قرآن كريم فرمود: "إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ عَلي صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ "5.
امام صادق عليه السلام در تفسير "اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ "6 ، فرمود: "و اللَّه نحن الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ "7.
امام سجاد عليه السلام نيز فرمود: "نحن ابواب اللَّه و نحن الصراط المستقيم "8.
سلوك، "صراط مستقيم " ميطلبد و تخلفپذير باشد و نه "اختلاف بردار " و اين هم خصوصاً بايد تبيين شود و هم مصداقا و در احاديث آمده كه انسانهاي كامل و مكمل، مصاديق عيني و حقيقي صراط مستقيم هستند و سلوك منهاي ولايت آنان معنا ندارد و نتيجهبخش نيست؛ چنان كه در تفسير آيه "ثُمَّ اهْتَدي "9 از امام زين العابدين، امام محمدباقر و امام صادق عليهما السلام چنين آمده است: "ثم اهتدن، الي ولايتنا اهل البيت، فواللَّه او ان رجلا عبداللَّه عمرا، ما بين الركن و المقام، ثم مات و لم يجئي بولايتنا لاكبر اللَّه في النار علي وجهه "10.
3. نياز به استاد
به تعبير استاد مطهري، سالك براي رسيدن به "توحيد "، بايد مراحل و منازل را طي كند و در طي مراحل و مقامات كه با واردات قلبي همراه است، محتاج "پير "، "راهنما "، "مرغ سليمان " و "خضر طريق " يا انسان كامل است كه او را مراقبت نمايد و از راه و رسم منزلها، آگاهش كند11.
در "عرفان عملي "، پس از طرح ضرورت استاد سلوكي، از شرايط مريد و مراد و شاگرد و استاد گفتهاند؛ مثلا در شرايط استاد چنين گفته اند:
1. جامع باشد.
2. به مقام فنا رسيده باشد.
3. صاحبنظر و داراي ولايت باطني باشد.
4. اسلام شناس كامل باشد.
حال با توجه به ويژگيهاي علمي و عملي ياد شده، آيا بهتر نيست كه انسان سالك در پرتو انسان كامل معصوم كه سنت و سيره اش حضور دارد، سلوك نمايد و از جاده حق و مستقيم "ولايت گرايي "، خارج نشود و به دنبال استاداني برود كه ويژگي هاي ياد شده را داشته، غرق در ولايت باشند؛ مجتهد، مجاهد و صاحب ولايت باشند.
با توجه به نكات ياد شده است كه بزرگان فرموده اند: "اگر انسان عمري را در پيدا كردن استاد كامل صرف كند، جا دارد ".12 همچنين فرمودند: "كسي كه به استاد رسيد، نصف راه را طي كرده است "13.
4. شريعت گرايي
شريعت در اين جا به معناي مجموعه بايد و نبايدها يا احكام فقهي اسلام است كه در وجوب، حرمت، اباحه، استحباب و كراهت، ظهور يافتهاند؛ چنان كه گفته اند: "شرع از ماده شَرَعَ (بر وزن زرع) و در اصل، به معناي "راه روشن " است و راه ورود به نهرها را نيز "شريعه " مي گويند؛ سپس اين كلمه در مورد اديان الهي و شرايع آسماني نیز به كار رفته است؛ زيرا راه روشن سلوك و سعادت در آن است و طريق وصول به آب حيات و زندگي حقيقي، معقول و سازنده است؛ پس شريعت هرگاه در مورد آيين حق به كار برود، به خاطر آن است كه انسان را به سرچشمه وحي و رضايت الهي و سعادت جاودان كه همانند آب حيات است، مي رساند14.
"سلوك عرفان "، بدون التزام عملي به شريعت، يعني واجب و حرام، نتيجهبخش نيست و شريعتگروي براي همه اصحاب سير و سلوك - چه سالكان مجذوب و چه مجذوبان سالك - در همه شرائط روحي و معنوي مطرح و با توجه به ساحتها و لايههاي گوناگوني كه دارد، قابل اجرا و كارآمد است. عرفان منهاي شريعت، نه ممكن و نه سودمند است؛ "سقوط تكليف " نه تنها در هيچ مرتبهاي از مراتب و هيچ منزلي از منازل معنوي، اعتبار ندارد بلكه تكليف، بيشتر و وظايف، دشوارتر ميشود و به تعبيري سلوك با انجام واجب و ترك حرام، شروع و هر چه جلوتر ميرود، انجام مستحبات و ترك مكروهات و مباحات نيز بر آن اضافه شده، به گونهاي كه اهل معرفت خاص، به مرتبه اي مي رسند كه تنها دو وظيفه شرعي، يعني "واجب و حرام " را مي شناسند؛ يعني "مستحب " را بر خود واجب و مباح و مكروه را حرام مي دانند؛ تا رابطه آنها با خدا عميق تر و نيل به مقامات معنوي و فتوحات غيبي، دسترسپذيرتر و شفاف تر گردد كه به تعبير علامه طباطبايي، "افراد هر چه به خداوند تقرب بيشتري داشته باشند، تكاليف سنگين تري است كه حسنات الابرار، سيئات المقربين "15.
عرفان منهاي شريعت، عرفان منهاي عرفان است و ضلالت و فساد و نهايتش نيز ندامت و پشيماني است. علي عليه السلام فرمود: "الا و ان شرائع الدين واحده وسبله قاصده فمن اخذبها لحق و غنم و من وقف عنها ضل و ندم "16.
استاد جوادي آملي ميفرمايند: "البته اگر عارفان در سير و سلوك، تابع شريعت و ولايت اهل بيت عليهم السلام باشند و راه صحيح را طي كنند. گوشه اي از علم شهودي انبياء و اوليا به آنها مي رسد17 و در جاي ديگر فرمود: "معلوم مي شود اگر تهذيب و تزكيه، برخلاف مسير شرع باشد، چنين رياضتي باطل است؛ يعني سير و سلوك جز با انجام واجبات و مستحبات از يك سو و ترك محرمات و مكروهات، از سوي ديگر، قابل قبول نيست و بازدهي ندارد... "18 وي در تفسير آيه "وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّي يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ "19 نوشته است: يقين در آيه "وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّي يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ "، همان يقين معرفتي است و اگر به مرگ تفسير شده، از باب جري و تطبيق است؛ نه تفسير مفهوم يقين و حتي "غايت " نيست؛ تا گفته شود كه وصول به يقين، غايت عبادت است؛ پس عبادت كن تا به يقين برسي و با دستيابي به يقين، ميتواني عبادت را رها كني؛ هرگز، بلكه مراد آن است كه يكي از منافع عبادت، يقين است و رسيدن به يقين، جز از راه عبادت و بندگي، ميسور نيست.20
علامه طباطبايي(رحمه الله) نيز پندار برخي را كه در تفسير آيه مي گويند: رهايي از عبادت، پس از وصول به يقين دست ميدهد، نقد و نفي كرده اند.21
5. عقلگرايي و خرد ورزي
عرفان اسلامي براي عقل و خرد، اصالت و اهميت قائل است و برهان و عرفان را مانعه الجمع ندانسته است و به بهانه "شهود "، از "فهم " و به بهانه عرفان، از برهان و استدلال، گريزان نيست.
استاد مطهري ميگويد: "در اسلام، اصالت با عقل و معرفت عقلي است كه به واسطه آن و با چنين كليدي، انسان به دامان معرفت شهودي و معارف قلبي وارد ميشود "22.
به هر تقدير، عرفان، عقل را از كار نمي اندازد و از مصدر تشخيص، عزل نمي كند؛ بلكه آن را شكوفا نموده، به مراحل بالاتر و مراتب والاتر، دعوت مي كند و معرفت شهودي - سلوكي، در طول معرفت عقلي و برهاني است و نه در عرض آن و كافي است اندكي به آيات ذيل و تفسيرهاي آنها توجه نمائيم:
الف) "وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُجادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ لا هُدي وَ لا كِتابٍ مُنِيرٍ "23.
ب) "لا تَعْلَمُونَ شَيْئاً وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَه لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ "24.
ج) "إِنَّ فِي ذلِكَ لَذِكْري لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَي السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِيدٌ "25.
استاد شهيد مطهري ميگويد: "به نظر ما، سخن از ترجيح آن راه بر اين راه، بيهوده است؛ هر يك از اين دو راه، مكمل ديگري است و به هر حال، عارف، منكر ارزش راه استدلال نيست ".26 پس در معرفتشناسي جامع قرآني و حديثي، جايگاه هر كدام از "عقل و دل " و برهان و عرفان، معلوم و حضور يكي، عامل غيبت ديگري نيست. استاد مطهري ميگويد: "از كانون دل، حرارت و حركت بر ميخيزد و از كانون عقل، هدايت و روشنايي... ".27 البته در اين كه ميان اهل تصوف و عرفان، نسبت به عقل افراط شده و عقل را تحقير كردهاند، ترديدي نيست؛ امّا مقام عشق، بالاتر از مقام عقل است و ضديتي با هم ندارند و عقل خالص با شهود ناب، قابل اجتماع هستند.28 بنابراين، چنين نتيجه ميگيريم:
الف) عقل و خرد، داراي ارزش معرفتي و شرط لازم ورود به عرفان و سلوك عرفاني است.
ب) عقل سليم، معيار سنجش مكاشفات و مشاهدات عرفاني است و در طول هم هستند و نه در عرض هم.
ج) عقل، استعلاء يافته و برين، خود رهآورد شهود عرفاني و دوران پختگي "عرفان عملي " است.
6. رياضت معقول، مشروع و معتدل
در عرفان عملي اسلام، "رياضت "، نقش مهم و سرنوشتسازي دارد؛ تا درون انسان، نوراني و پاك گردد و "رياضت " در مراتب و مراحل سلوكي، بار معنايي و معرفتي خاصي دارد.
"رياضت سلوكي "، حداقل بايد سه ويژگي كلي و كلان داشته باشد كه عبارتند از:
الف) عقلاني بودن. ب) شرعي بودن. ج) معتدل بودن.
امام عليعليه السلام فرمود: "هي نفسي اروضها بالتقوي "29 ؛ "آن نفس من است كه با تقوا، آن را رياضت ميدهم ".
در قرآن كريم، بهترين تعريف از رياضت "معقول و معتدل " آمده است؛ "و اما كسي كه از ايستادن در برابر پروردگارش هراسيد و نفس خود را از هوس باز داشت... پس جايگاه او، همان بهشت است ".30
وجود داستانهاي عبرتانگيزي در صدر اسلام، مانند داستان عثمان بن مظعون، عبداللَّه بن عمرو و سخن پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله در نقد و ستيز با زهد افراطي، ميتواند تحمل تفسير درستي از رياضت و زهدگرايي باشد به تعبير استاد مطهري، "زهد براي آدمي،تمرين است؛ اما تمرين روح و روح با زهد ورزش مييابد و تعلقات اضافي را ميريزد و سبكبال و سبكبار ميگردد و در ميدان فضايل، سبك به پرواز در ميآيد ".31 اينك به چند روايت پيرامون زهد توجه كنيد:
1. امام علي عليه السلام فرمود: "اي مردم! زهد، كوتاه كردن آرزوست ".32
2. "تمام زهد در دو كلمه قرآن آمده است؛ "بر آن چه از دستتان رفته، اندوهگين نشويد و به آن چه به دست آورده ايد، سرخوش نباشيد ".33
3. امام صادق عليه السلام فرمود: "زاهد در دنيا كسي است كه حلال دنيا را از ترس حسابرسي آن كنار بگذارد و حرام دنيا را از ترس عذاب آن كنار بگذارد ".34
4. معناي زهد را ميتوان از برخورد قاطع امام علي عليه السلام با جريان "عاصم بن قاسم " فهميد. هنگامي كه او ترك دنيا كرده، اهل و عيال را رها كرد و نفقه زندگي او و عيال او را برادرش "علاء بن زياد " مي داد، حضرت او را نكوهش كرد و براي شبهه زدايي و دادن روش و معيار صحيح براي هميشه تاريخ، فرمود: "واي بر تو! من مانند تو نيستم. همانا خداوند متعال، بر امامان عادل، مقدر كرده كه در حد ضعيف ترين مردم، بر خود سخت بگيرند ".35
پس در رياضت و زهد ناب اسلامي، نكات ذيل قابل تأمل و راهگشا خواهند بود:
الف) زهدورزي و عدم وابستگي به دنيا، با بهره مندي به قدر كفاف و نياز، منافات ندارد.
ب) سرچشمه رياضت اسلامي، "شريعت " است كه رياضت معتدل، معقول و مقبول را در يك هندسه سلوكي تعريف شده، ارائه ميدهد.
ج) سنت و سيره انسان كامل معصوم، الگوهاي جامع و كاملي، براي رياضت و زهدگرايي است.
د) رياضت و زهد، به معناي ترك وظايف فردي، خانوادگي و اجتماعي نيست.
ه) زهدورزي، بايد آثاري چون وظيفهگرايي، معنويت و نورانيت دروني، جهاد و مبارزه با انحراف ها و تحريف ها، كرامت نفس و فروتني داشته باشد.36
7. عبوديت محور
عرفان اسلامي در بعد علمي و عيني، عرفاني است كه از رهگذر بندگي و عبوديت شكل ميگيرد و سير و سلوك، نه براي رسيدن به كشف، كرامات، شطح و غيبگويي، پيدا كردن موقعيت اجتماعي و مريدپروري نيست؛ بلكه تنها و تنها براي بندگي خدا خواهد بود.
قرآن كريم با آيه "رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَه وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ "37، منطق و معياري را ارائه كرده كه با جهانبيني محدود صوفيانه و تفكر خلوتگرايانه و بينش درونگرايانه محض، سازگار نيست و عرفان را با انگيزه الهي داشتن و براي خدا عمل كردن در خلوت و جلوت و در هنگام عبادت و تجارت، تأييد ميكند.
از ديدگاه عرفان اسلامي، بندگي خدا، در همه ساحتهاي زندگي ديده ميشود؛ يعني خوردن، آشاميدن، مهرورزي، به زن و فرزند و تأمين معيشت و نفقه آنها، تحصيل علم و توليد انديشه، سياستورزي و عدالتگستري و...، همه مشمول حكم عبادت ميباشند.
8. اجتماعی و سياسي
با توجه به مطالب پيش درباره زهد، رياضت و عبوديت در عرفان اسلامي، حاصل مي شود كه عرفان عملي اسلام، نه تنها با سياستورزي در تضاد و چالش نيست، بلكه سياست در دل عرفان قرآني و ولايي نهفته و عرفان به سياست نيز جهت خدايي و الهي مي دهد و رهبري جامعه، در حقيقت ساماندهي و نظام بخشي امت، در راستاي اهداف عالي الهي است.
علامه جعفري ميگويد: "رهبر يك جامعه، بزرگترين وسيله رسيدن به حيات معقول و زندگي هدفدار تكاملي جامعه است؛ لذا خود بايد در عاليترين حد ممكن، از حيات معقول و زندگي هدفدار تكاملي كه بر مبناي "عرفان مثبت اسلامي " استوار شده است، برخوردار باشد ".38
امام خميني خطاب به فرزندش، مرحوم احمدآقا فرمود: "پسرم! نه گوشه گيري صوفيانه دليل پيوستن به حق است و نه ورود به جامعه و تشكيل حكومت، گسستن از حق است؛ ميزان در اعمال، انگيزه هاي آنهاست. چه بسا عابد و زاهدي كه گرفتار دام ابليس است و آن دامگستر، با آن چه متناسب او است، چون خودبيني و خودخواهي و غرور و عجب و بزرگبيني و تحقير خلق اللَّه و شرك خفي و امثال آنها، او را از حق دور و به شرك مي كشاند و چه بسا متصدي امور حكومت كه با انگيزه الهي، به معدن قرب حق نايل ميشود ".39
استاد شهيد مطهري ميگويد: "عرفان، هيچ وقت در نهايت امر، سر از خدمت به خلق در نميآورد؛ در وسط راه و بلكه در مقدمه راه، سر از خدمت به خلق در ميآورد. خدمت به خلق در عرفان هست و بايد هم باشد؛ ولي خدمت به خلق، نهايت راه نيست. خدمت به خلق، مقدمهاي از مقدمات عرفان است ".40
9. ذكر و ياد خدا
بحث ذكر، از بحثهاي دامنهدار و مهم عرفان عملي است. ذكر، نقطه آغازين سلوك و حركت عرفاني است و در همه مراحل و مقامات نيز حضور جدي و سرنوشت سازي دارد. با ذكر، انسان از ماده به معنا و از مُلك به ملكوت و از فرش به عرش، هجرت ميكند و ذكر در واقع، از قيد خودپرستي و انانيت به در آمدن است و در همه حال، ياد خدا بودن است.
ذكر داراي اقسامي است كه عبارتند از: ذكر قلبي و ذكر عملي.
ذكر عملي از همه مهم تر است؛ زيرا دوري از گناه و لغزش و روي آوردن به تعبد و تدين و عمل مبتني بر شريعت است و ذكر، حالتي نفساني و كيفيتي دروني است كه معارف را از گزند خطا و لغزش و دل را از فراموشي خدا باز مي دارد و ذكر خدا، زمان و مكان نمي شناسد و حد خاصي ندارد. در قرآن آمده است:
1. "يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثِيراً "41.
2. "الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلي جُنُوبِهِمْ... "42.
3. "وَ اذْكُرْ رَبَّكَ فِي نَفْسِكَ تَضَرُّعاً وَ خِيفَه "43.
در حديثي امام صادق عليه السلام خطاب به ابي عبيده آمده است: "درباره ذكر بسيار خداوند، منظور "سبحان اللَّه والحمدللَّه ولا اله الا اللَّه واللَّه اكبر " نيست؛ اگر چه اين هم از آن است؛ اما منظورم ياد خدا درباره چيزي است كه حلال يا حرام كرده است. پس اگر طاعت خدا بود، به آن عمل كند و اگر نافرماني خدا بود، آن را ترك كند ".44
10. عشق و محبت
عرفان و عشق، سرنوشتي همراه داشته، به گونه اي كه جدايي ناپذيرند و نام يكي، نام ديگري را تداعي مي كند. خداي سبحان از باب حب به ذات، تجلي كرد و اين همه عوالم پيدا و پنهان را آفريد و همه هستي نيز عاشق و شيداي او هستند.
امام علي عليه السلام مي فرمايد: "خدايا! از تو خواهانم كه قلبم را از محبت خودت لبريز گرداني ".45
قرآن مجيد، هندسه محبت خدا را چنين ترسيم مي كند: "اگر [به راستي] خدا را دوست مي داريد، مرا پيروي كنيد؛ خدا شما را دوست مي دارد "46 و پس از آن، دوستي عترت طاهره پيامبر اكرم، معيار اساسي است؛ "قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّه فِي الْقُرْبي ".47
ناگفته نماند كه عشق، تعريف نابردار و تفسير ناشدني است؛ زيرا از جنس چشيدنيهاست و نه شنيدنيها كه با فناي عاشق در معشوق، درك كردني و شناخته شدني است؛ "الَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ ".48
نتيجه گيري
عرفان اسلامي با مباني و مؤلفه هايي كه دارد و به بخشي از آنها اشاره شد، عرفان توحيد و ولايت است؛ عرفاني است كه در آن، بار امانت الهي، يعني ولايت مطلقه الهيه49 را انسان عارف دردمند، به دوش ميكشد و در فرجام كار نيز از اين نعيم الهي، پرسش ميشود؛ "ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ ".50
معرفت نفس در عرفان اصيل قرآني، طريقت داشته، نه موضوعيت؛ "و تكون النفس طريقا سلوكا و اللَّه سبحانه هوالغايه التي يسلك اليها و ان الي ربك المنتهي ".51
مراقبت و محاسبه نفس، در يك رياضت مبتني بر شريعت محمدي است كه انسان عاشق كمال و وصال را به توحيد ناب و لقاي رب ميرساند كه مبناي آن، ايمان و عمل صالح ميباشد.
عرفان اصيل اسلامي، خداگرايي و خداباوري و خداجو شدن است و رنگ و بوي رحماني يافتن كه بر اثر تقواي الهي، رزق معنوي انسان ميشود و علم لدني و افاضي و رحمت خاصه الهي، شامل حال او ميگردد.64 و مقامات عارفان راستين و اولياي حقيقي، به دليل فناي فعلي، صفاتي و ذاتي آنها در خدا، براي ما دور افتادگان وادي حيرت و ضلالت و واماندگان كوي سرگشتگي و طبيعت، ميسور نيست.52
پينوشت:
1. ر.ك: مطهري، حكمت ها و اندرزها، ج 1، ص 47-50.
2. نساء، آيه 136.
3. فتح، آيه 4 .
4. انعام، آيه 122.
5. يس، آيه 3 و 4.
6. حمد، آيه 6.
7. نور الثقلين، ج 1، ص 21.
8. همان، ص 22.
9. طه، آيه 81.
10. طبرسي، مجمع البيان، ج 7، ص 35؛ طباطبايي، الميزان، ج 14، ص 199.
11. ر.ك: مطهري، مجموعه آثار، ج 23، ص 27-36.
12. حسن زاه آملي، در آسمان معرفت، ص 26.
13. سيدمحمدحسين تهراني، رساله سير و سلوك منسوب به بحر العلوم، ص 115-116.
14. ر.ك: مكارم شيرازي، تفسير نمونه، ج 21، ص 268؛ تفسيرالميزان، ج 5، ص 574 و ج 18، ص 252.
15. رساله الولايه، ص 17-20.
16. نهج البلاغه، خطبه 12.
17. جوادي آملي، دين شناسي، ص 268.
18. تفسير موضوعي قرآن مجيد، ج 11، ص 295.
19. حجر، آيه 99.
20. دين شناسي، ص 70-69 (با اندكي تصرف)؛ تفسير موضوعي قرآن مجيد، ج 11، ص 138-137.
21. ر.ك: تفسير الميزان، ج 8، ص 288-289.
22. ر.ك: مجموعه آثار، ج 4، ص 960-961؛ ج 21، ص 484-485؛ ج 23، ص 184-186.
23. حج، آيه 8-9.
24. نحل، آيه 78.
25. ق، آيه 37.
26. مجموعه آثار، ج 6.
27. مجموعه آثار، ج 23، ص 771-772.
28. ر.ك: مطهري، مجموعه آثار، ج 22، ص 214.
29. نهج البلاغه، نامه 45.
30. نازعات، آيه 40 و 41.
31. مجموعه آثار، ج 16، ص 541-539.
32. نهج البلاغه، خطبه 79.
33. حديد، آيه 23.
34. نهج البلاغه، خطبه 439.
35. جامع السعادت، ج 2، ص 52.
36. نهج البلاغه، خ 209؛ كليني، اصول كافي، ج 1، ص 401.
37. ر.ك: مطهري، مجموعه آثار، ج 23 ؛ ناظم زاده قمي، علي عليه السلام در آينه عرفان، ص 281-328 ؛ تفسير موضوعي قرآن مجيد، ج 1، ص 171-190.
38. نور، آيه 37.
39. عرفان اسلامي، ص 102 و 108.
40. نامه هاي عرفاني، ص 119-120.
41. م.ل، ج 23، ص 389.
42. احزاب، آيه 41.
43. آل عمران، آيه 191.
44. اعراف، آيه 200.
45. شيخ حر عاملي، وسائل الشيعه، ج 11، ص 200.
46. همان.
47. آل عمران، آيه 31.
48. شوري، آيه 23.
49. بقره، آيه 165.
50. تفسيرالميزان، ج 16، ص 342.
51. تكاثر، آيه 8 ؛ ر.ك: علامه تهراني، مهرتابان، ص 219.
52. الميزان في التفسير القرآن، ج 17، ص 193-194.
نقل از: وبلاگ دولت جاودان
مطهرات در احکام و عرفان اسلامی(فقه اکبر)
مُطهِّرات
مُطهِّرات؛ چیزهایی اند، که نجاست را پاک می کند، از قبیل آب، زمین، آفتاب، استحاله، انقلاب، انتقال، اسلام، تبعیت، برطرف شدن عین نجاست، استبراء، غایب شدن مسلمان و خارج شدن خون متعارف از ذبیحه یا قربانی.
مطهرات
مطهرات جمع مطهر به معنای پاک کننده میباشد و از ریشه طهر و طهارت گرفته شده است. طهارت در لغت یعنی نظافت، پاکی، تمیزی؛ و در اصطلاح یکی از احکام وضعی شرعی به شمار میرود که بر تمام اشیاء به جز اشیای ناپاک حمل میشود. طبیعی است یک چیز به شرطی میتواند پاک کننده باشد که خود پاک باشد.
۱ - انواع مطهرات:
مطهرات،در احکام فقهی جمعا دوازده مورد می باشد؛[1]از جمله:
۱.۱ – آب؛ همان که خداوند در آیه ۴۸ سوره فرقان فرموده است: «وانزلنا من السماء ماءً طهوراً»
«ما از آسمان آب را که پاک کننده است، فرو فرستادیم».
آب پاک کننده هر گونه حدث و خبث ی است؛ به شرط آنکه مطلق باشد و پاک باشد و در اثر شستن نجس خود آب متنجس نشود؛ نجس شدن آب به این است که در اثر برخورد با یک نجس یا یک شیء متنجس (نجس شده) متغیر و منفعل شود. لازم به ذکر است که اگر آب قلیل باشد به محض برخورد با نجس یا متنجس، نجس میشود و اگر آب کثیر باشد در صورتی که رنگ، بو، یا مزه آن در اثر برخورد با نجس یا متنجس تغییر کند، نجس خواهد شد.
۱.۲ – زمین؛ زمین به شرطی که خودش خشک و پاک باشد، اشیائی مانند کف پا و کف کفش نجس را پاک میکند. البته به شرطی که عین نجاست اشیاء مزبور، بواسطه راه رفتن، مالیدن و مانند آن از بین رفته باشد.
۱.۳ – آفتاب؛ هرگاه آفتاب بر زمین و ساختمان و درب و پنجره و آنچه جزء زمین شمرده میشود و قابل انتقال نیست و همچنین بر گیاهان و درختان بتابد و آنها را خشک نماید، پاک میشوند به شرطی که اشیاء نجس خشک نباشند و محل نجاست مستقیماً بواسطه آفتاب خشک شود و عین نجاست در آنها باقی نماند.
۱.۴ - استحاله و انقلاب؛ یعنی از حالی به حالی دیگر درآمدن (استحاله) و نیز تغییر یک شیء از جنسی به جنس دیگر (انقلاب): بنابراین اگر چیز نجس از حالی به حال دیگر درآمد. که به صورت چیز پاک درآمد و یا جنس آن به طوری عوض شد؛ که به صورت چیز پاکی درآمد، پاک میشود؛ مثل آن که چوب نجس بسوزد و خاکستر گردد و یا شراب به خودی خود یا بواسطه ریختن چیزی مثل سرکه و نمک در آن سرکه شود و یا آب انگوری که به سبب جوش آمدن نجس شده، به قدری بجوشید که دوسوم آن کم شود، در همه این موارد پاک خواهند شد.
۱.۵ – انتقال؛ اگر خونی که نجس است (یعنی خون انسان یا حیوانی که دارای خون جهنده است) به بدن حیوانی که خون جهنده ندارد، منتقل شود و خون آن حیوان حساب گردد، پاک میشود؛ که به این امر انتقال گویند. از آنچه گفته شد، معلوم میشود که خون نجس که به بدن حیوانی که دارای خون جهنده نیست، منتقل شده، تا زمانی که جزء خون آن حیوان نگشته و هنوز هم گفته میشود خون قبلی است، نجس میباشد مانند خونی که پشه یا زالو از انسان مکیده و هنوز جذب بدن آن نشده است.
۱.۶ – اسلام؛ فرد کافر با اقرار به شهادتین و به محض مسلمان شدن و پذیرش اسلام، پاک میشود و بدن و آب دهان و بینی و عرق او پاک میگردد. البته اگر در موقع مسلمان شدن، عین نجاست به همراه وی باشد، حکم خودش را خواهد داشت. نکته دیگر این که عقیده برخی از فقها و غالب فقهای معاصر این است که، تنها کفار غیر کتابی نجس اند و کفار کتابی پاک هستند.
۱.۷ – تبعیت؛ تبعیت آن است که چیز نجس به تبعیت از پاک شدن نجس دیگری، آن هم پاک شود مانند آنکه شراب سرکه شود. که در این صورت ظرف شراب نیز به تبع تبدیل شراب به سرکه و پاک شدن آن، پاک میشود؛ یا مثل بچه کافر که به تبع مسلمان شدن والدین وی، او نیز در حکم مسلمان محسوب و پاک میشودّ.
۱.۸ - برطرف شدن عین نجاست؛ در برخی موارد با برطرف شدن عین نجاست، متنجس پاک میگردد. مانند جایی که بدن حیوانی به نجس یا متنجس آلوده شود، با برطرف شدن نجاست، بدن آن حیوان پاک میشود و همچنین است باطن بدن انسان مانند داخل دهان و بینی.
۱.۹ - استبراء حیوان جلال (نجاست خوار)؛ بول و غائط حیوانی که به خوردن نجاست انسان عادت کرده، نجس است و برای این که پاک شود، باید آن را استبراء کنند. یعنی تا مدتی نگذارند نجاست بخورد که بعد از آن مدت دیگر نجاست خوار به آن نگویند.
۱.۱۰ - غایب شدن مسلمان؛ اگر بدن یا لباس یا سایر اشیائی که در اختیار مسلمان است، نجس شود و آن مسلمان غائب گردد، آن اشیاء پاک است به شرطی که مسلمان یاد شده، عالم و ممیز بوده و از موضوع مطلع شده باشد؛ دیگر این که علم برخلاف این امر، یعنی بقای نجاست نداشته باشیم.
۱.۱۱ - رفتن خون متعارف از ذبیحه؛ پس از ذبح شرعی حیوان حلال گوشت و بعد از این که به اندازه متعارف خون خارج شد، خونی که در درون ذبیحه باقی میماند، پاک است.[[2]][[3]]
نکته دیگر اینکه، طهارت؛ (پاکی و پاکیزگی) بر دو گونه است: یکی طهارت ظاهر و دیگری طهارت دل. چنانکه بی طهارت بدن نماز درست نیاید، بی طهارت دل معرفت درست نیاید و پس طهارت بدن را آب مطلق باید و طهارت دل را توحید محض؛ و باید طهارت باطن موافق طهارت ظاهر بوده باشد.
طهارت مؤمنان و عوام صوفیان عبارت باشداز تزکیه نفس از اخلاق ذمیمه و تصفیه دل از لوث محبت دنیا.[4]
خواجه عبدالله انصاری می گوید: طهارت یا ظاهراست یا باطن. طهارت ظاهر از ادناس و نجاسات باشد. و طهارت باطن سه است: اول طهارت جوارح از معصیت، چون غیبت و دروغ و حرام خوردن و خیانت کردن و در نامحرم نگریستن. چون این طهارت حاصل شود بنده آراسته فرمانبرداری و حرمت داری گردد و این درجه ایمان پارسایان است. دوم طهارت دل است از اخلاق ناپسندیده، چون عجب، حسد، کبر، ریاء، حرص، و عداوت. سوم طهارت سرّ است از هر چه دون (غیر) حق است.[5]
نجاست نزد عموم متدینین، همین آلودگیهای متعارف است و نزد خواصّ، آلودگیهای معنویّ است و نزد اهل معرفت و اصحاب قلوب، یعنی وارد شدگان در حریم عالم قلب و تجلّیات الهیّه همه عالم هرچه غیر خدا باشد است.[6] بنابراین طهارت نیز دارای مراتبی است که عبارتنداز:
۱. پاک نمودن و نظافت ظاهر از چرک و نجاسات و کثافات؛ که با شستن انجام می شود.
۲. پاک نمودن اعضاء و جوارح بدن از جرائم و گناهان؛ که با غسل و وضو و تیمم صورت می گیرد.
۳. تطهیر قلب از رذایل اخلاقی؛ که با مراقبت های اخلاقی انجام می پذیرد.
۴. تطهیر اندرون از غیر خدا؛ یعنی عدم توجه به مخلوق در تمام شئون زندگی که این مرتبه آخر مخصوص انبیاء و صدّیقین است.[7]
عارف شبستری میگوید:
موانع تا نگردانی ز خود دور •••• درون خانه دل نایدت نور
موانع چون در این عالم چهار است •••• طهارت کردن از وی هم چهار است
نخستین پاکی از احداث و انجاس •••• دویم از معصیت و از شر وسواس
سیم پاکی ز اخلاق ذمیمه است •••• که با وی آدمی همچون بهیمه است
چهارم پاکی سرّ است از غیر •••• که اینجا منتهی میگرددت سیر[8]
و بايد توجه داشت كه در هر مرتبهاى طهارت نيمى از عملى است كه با آن طهارت انجام مىشود. اين مراتب كه براى طهارت ذكر شد در واقع مراتب و درجات ايمان هستند و هر مرتبهاى در حدى مخصوص به خود قرار دارد و هيچ بندهاى به طبقه بالا نمىرسد مگر طبقات پايينتر از آن را طى كرده باشد.
بنابراين هيچ كسى به طهارت اندرون از غير خدا و اصلاح آن به وسيله شناخت و كشف جلال و عظمت او نمىرسد مگر خود را از اخلاق ناپسند خالى كرده و با اخلاق پسنديده اصلاح نمايد و هيچ كسى به اين مرتبه نمىرسد مگر از طهارت جوارح و اعضاء از گناهان و اصلاح آنان با اطاعت و عبادات فارغ شده باشد.
طهارت مرتبه اول در هر نجاستی به حسب آن است که در کتب فقهیه ذکر شده و معمولاً با آب است و گاهی با روشهای دیگر چون تبخیر دو ثلث در شراب و... است و موضوع علم اخلاق نیست.
طهارت در مرتبه دوم با آب پاک و پاکیزه توبه نصوح[9] و اطاعت از اوامر و نواهی و سنن الهی و دینی به دست میآید. [10]
طهارت مرتبه سوم، اهمّیّتش بیشتر و دشوارتر است، زیرا تا باطن انسان را آلودگیهای معنوی احاطه نموده، لایق مقام قدس نمیشود، بلکه مبدا گناهان ظاهری، ملکات فاسد باطنی است و اگر سالک به توبه موفّق شود، استقامت در آن که از مهمّات است برایش میسّر نمیشود (همان، ص۵۷) و این مرتبه با آراسته شدن به فضائل اخلاق و برترینهای ملکات حاصل میگردد. (همان، ص۶۱)
طهارت مرتبه چهارم، اساسیترین مرتبه است، زیرا تا ریشه تعلّق قلب به غیر خدای متعال و توجه به خود و حب نفس و حب دنیا که بالاترین خطاها و مادر همه امراض است، در قلب سالک وجود دارد، سیر او بهسوی نفس و شیطان است. (همان، ص۵۷ – ۵۸)
لذا مطهرات در عرفان اسلامی(فقه اکبر) و اخلاق عرفانی و نزد اهل معرفت بسیار است از جمله:
- آب پاک؛ و أنزل من السماء ماء طهورا ... پاک کننده جسم و جان آدمی است.
- آب کوثر و شراب طهور؛ پاک کننده روح و جان آدمی است.
- اخلاص و تقوا؛ پاک کننده ریا و شهوت است. (امام علی (علیهالسّلام)، نهج البلاغه، ص۲۱۰).
- ادخال سرور در قلب مومن؛ پاک کننده همّ و غمّ و حُزن از قلب و جان انسان است.
- اعتدال؛ انسان کامل انسانی معتدل و در نهایت حد اعتدال است. (عدل = عقل)
- انتقال گناهان مقتول به قاتل؛ (سوره مایده، آیه 29)[11]
- انفاق و صدقه و احسان؛ همچون زکات، پاک کننده رزق و روزی و نعمت آدمی است.
- اهمیت به طهارت ظاهری؛ (انفال / 11) مقدمه نایل شدن به طهارت باطنی است.
- ایثار و گذشت از مال؛ (توبه / 103) (مجادله / 12) موجب پاکی از دلبستگی ها و وابستگی های قلبی و روحی است.
- ایمان و ولایت؛ عامل طهارت انسان از رجس و پلیدی و پاک کننده از شرک و کفر و طاغوت است.
- بیماری و آفات؛ اعم از مالی و جانی: پاک کننده جسم و جان آدمی می باشد.
- پیوند با تاریخ دینی؛ اعم از انبیا و اولیای الهی (حج / 26) و (بقره / 125)
- تزکیه نفس و تصفیه دل و جان؛ پاک کننده از لوث محبت دنیا. تزکیه نفسانی (بقره/ 232)
- تنهایی؛ دلا خو کن به تنهایی که از تن ها بلا خیزد / سعادت آن کسی دارد که از تن ها بپرهیزد (فیض کاشانی، غزل 934)
- توبه و انابه و استغفار و استغاثه؛ پاک کننده از گناهان صغیره و گناهان کبیره می باشد.
- توحید و تشهد؛ پاک کننده از کفر و شرک و چندگانگی.
- توسل و ندبه؛ پاک کننده از ما سوی الله است.
- تهجد؛ پاک کننده دل و جان آدمی است برای رسیدن به مقام محمود....
- تهذیب نفس؛ پاک کننده نفس و جان آدمی است.
- تیمم؛ پاک کننده خودبینی و منیّت می باشد.[12]
- جُوع؛ گرسنگی .... پاک کننده جسم و جان آدمی است. (اندرون از طعام خالی دار **** تا در او نور معرفت بینی)
- حج خانه خدا؛ حج بیت الله الحرام: پاک کننده جسم و جان و عمر آدمی است.
- حسنات؛ ان الحسنات یذهبن السیئات؛(سوره هود/ 11، آیه 114)،.. نیکی ها پاک کننده بدی ها هستند.
- حیات طیبه؛ «من عمل صالحا من ذكر او انثى و هو مؤمن فلنحيينه حيوة طيبة و لنجزينهم اجرهم باحسن ماكانوا يعملون» (النحل/ آيه97)
- خروج از تمنیات و تعلقات اجتماعی؛ (آل عمران / 55)
- خمس و زکات؛ پاک کننده مال و جان انسان است.
- دعا و مناجات؛ پاک کننده کبر و نخوت است.
- ذکر های چهارگانه؛ تحمید، تسبیح، تهلیل، تکبیر.
- ذکر صلوات و .....؛ پاک کننده نفاق از روح و سرّ و جان آدمی و موجب پاکیزه شدن اعمال است. و پاک کردن گناهان از سوی فرشتگان است. (ر.ک. اصول کافی، جلدسوم، کتاب الدعا؛ الكافي : 2 / 493 /ح 13؛ بحارالأنوار91: 70).
- ذکر و فکر؛ اعم از ذکر اسماءالله یا تفکر در آلاءالله: پاک کننده خیال از اوهام و توهمات است.
- ریاضت؛ پاک کننده نفس انسان است.
- زیارت مشاهد مشرفه؛ پاک کننده قلب و روح آدمی است.
- سختی ها و مصیبت ها؛ همراه با صبر جمیل: پاک کننده توان و طاقت و تقویت کننده ظرفیت آدمی است.
- سخن حق؛ سخن حق بگویید تا اعمالتان اصلاح شود....(سوره احزاب، آیات 70 و 71)
- سُرُور؛ پاک کننده هموم و غموم از دل آدمی است. (اللهم ادخل علی اهل القبور السرور)
- سَهر؛ شب زنده داری، .... پاک کننده گناهان روزانه و صفابخش دل و توجهات قلبی است.
- شفاعت؛ اولیاء و معصومین علیهم السلام، ..... پاک کننده گناهان ترک اولی است.
- صُمت؛ سکوت .... پاک کننده انسان از آلودگی های زبانی و لسانی و قلبی است.
- صدقه پنهانی؛ صدقه پنهانی کفاره گناهان است و....(علی علیه السلام)
- طاعت و عبادت؛ اعم از واجبات و مستحبات. پاک کننده شرک و خباثت است.
- طهارت در حدث؛ (مائده/ 6)
- طهارت روحی؛ (توبه / 108)
- عدالت و دادگری؛ پاک کننده انسان از ظلم و ستم بی عدالتی است.
- عزلت؛ گوشه نشینی، .... پاک کننده انسان از غیر اللهی و ما سوی الله است.
- عشق و محبت؛ پاک کننده دل از بغض و حقد و نفرت است.
- عصمت؛ اعم از موهبتی یا اکتسابی: پاک کننده از شرک جلی و شرک خفی است.
- عقل و خرد؛ پاک کننده از جهل و ظلمت و تاریکی و نادانی است.
- علم و معرفت؛ پاک کننده جهل و ظلمت است.
- عمل صالح و نماز؛ پاک کننده از فساد و تباهی اعمال آدمی است.
- فضل و رحمت الهی؛ اگر فضل و رحمت الهی نبود، هرگز احدی پاک نمی شد 352
- فقر و افتقار؛ پاک کننده از تکبر و احساس بی نیازی از رب العالمین است.
- قرآن و تلاوت آیات؛ پاک کننده جسم و روح آدمی است. قرائت قرآن (عبس/ 14) و(واقعه/ 79)
- قصاص؛ ان فی القصاص حیاة لکم .... قصاص پاک کننده قاتل و جامعه انسانی است.
- قناعت؛ که منجر به حیات طیبه (زندگانی پاکیزه) می شود.
- کار و کسب روزی حلال؛ پاک کننده عمر و جوانی است.
- کاستن از روحیه کبریایی؛ (مدثر / 4) کبر و تکبر از اوبین پلیدی ها و رجس اعظم است.
- گریه (بکاء)؛ گریه بر هر درد بی درمان دواست.....البکاء سلاح المومن....
- محاسبة نفس؛ موجب پاکی و طهارت اعمال آدمی است.
- محبت و عشق به اهلبیت علیهم السلام؛ پاک کننده کدرورت های نفس و جلا دهنده دل و جان آدمی است.
- مراقبه اعمال نفس؛ مراقبت از نفس عامل همه پاکی هاست.
- مرگ و شهادت؛ در راه خدا (فی سبیل الله): پاک کننده گناهان از حق الله است.
- مسجد؛ رفت و آمد به مسجد (توبه/ 108) موجب پاکی و طهارت دل و جان آدمی است.
- مقتول شدن بی گناه؛ قتل موجب پاکی مقتول می گردد، زیرا تمامی گناهان مقتول به قاتل انتقال می یابد.
- نزول باران؛ عامل طهارت و رفع پلیدی شیطان از مجاهدان است.
«اذ یغشیکم النعاس امنة منه وینزل علیکم من السمآء مآء لیطهرکم به ویذهب عنکم رجز الشیطـن...»؛ و (یاد آورید) هنگامی را که خواب سبکی که مایه آرامش از سوی خدا بود، شما را فراگرفت؛ و آبی از آسمان برایتان فرستاد، تا شما را با آن پاک کند؛ و پلیدی شیطان را از شما دور سازد؛ و دلهایتان را محکم، و گامها را با آن استوار دارد! (انفال/۸، آیه۱۱)[13] ، [14].
- نماز های پنجگانه؛ عامل پاکیزگی از کبر و نخوت و تکبر و عصیان گری آدمی است.[15]
- نیت خیر؛ عامل طهارت اعمال انسان از رجس و پلیدی و مقدمه اخلاص و پاکیزگی عمل است.
- وضو و غسل؛ پاک کننده گناهان چشم و دست و پای آدمی است.[16]
- ولایت؛ پاک کننده از شرک و کفر و طاغوت است. نیز ایمان، عامل طهارت انسان از رجس و پلیدی است.(البقره/ 257)[17]
- هجرت از رجز و رجس و نجس؛ (مدثر / 5 الی 7) و از پليدى دور شو. و منت مگذار و فزونى مطلب. و براى پروردگارت شكيبايى كن. پس چون در صور دميده شود. آن روز [چه] روز ناگوارى است. بر كافران آسان نيست.[18]
- هجرت در رحلت؛ (اعراف / 82)، بخاطر حفظ پاکی و پاکدامنی از خانه و کاشانه شان اخراج شدند.
- یاد مرگ و آخرت؛ پاک کننده از آمال و آرزوهای دراز و دست نیافتنی است.
- یقین؛ و مراتب آن: علم الیقین، عین الیقین، حق الیقین. (مکاشفه – معاینه – مشاهده) که پاک کننده از جهل و کفر و شرک نظری و ظلمات نفسانی می باشد.
والحمد لله رب العالمین علی کل حال
[1] الشهید الاول (محمدبن جمال الدین مکی العاملی): الروضه البهیه فی شرح اللمعه الدمشقیه، بیروت، لبنان، دارالحیاء التراث الاسلامی، بیوفا، الجزء الاول، ص ۶۸ – ۶۵.
[2] الطباطبائی الیزدی، سید محمد کاظم؛ العروة الوثقی، تهران، المکتبه العلمیه الاسلامیه، بیتا المجلد الاول، ص ۱۰۷.
[3] الموسوی الخمینی، سید روح الله (امام خمینی)؛ تحریر الوسیله، خم، موسسه النشر الاسلامی، ۱۴۲۰ هـ.ق، ج ۱ و ۲، ص ۱۱۹ – ۱۱۳.
[4] . هجویری، کشف المحجوب، 375؛ کاشانی، مصباحالهدایه، 295؛ روزبهان، شرح شطحیات، 467، 456 نقل از: فرهنگ اصطلاحات عرفانی، سجادی، 558.
[5] . کشف الاسرار، ج5/46 به نقل از فرهنگ اصطلاحات عرفانی، سجادی، ص 558.
[6] . موسوی خمینی، روحالله، سرّ الصلاه، ص۵۴، مؤسسه تنظیم و نشر آثار موسوی خمینی، قم، ۱۳۷۸.
[7] . شبر، سیدعبدالله، الاخلاق، ص۵۲، ترجمه جباران محمدرضا، قم، انتشارات هجرت، ۱۳۷۸، چاپ چهارم.
[8] . شبستری، محمود، گلشن راز، ص۶۵ - ۶۶، انتشارات زرّین، چاپ اول، ۱۳۸۲.
[9] . موسوی خمینی، روحالله، آداب الصلاه، ص۵۶، مؤسسه تنظیم و نشر آثار موسوی خمینی، قم، چاپ هفتم، ۱۳۷۸.
[10] . موسوی خمینی، روحالله، آداب الصلاه، ص۶۱.
[11] . تفسیر صافی، جلد2، ص 27.
[12] . ملکی تبریزی، میرزا جواد آقا، اسرار الصلاه، ص۱۱۴.
[13] . مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج۷، ص۱۰۵.
[14] . طباطبایی، محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ترجمه موسوی همدانی، ج۹، ص۲۴.
[15] قال تعالی: اقم الصلاه طرفی النهار و زلفا من اللیل ان الحسنات یذهبن السیئات؛(هود/114)، یعنی: اقامه کن نماز را دو طرف روز و در وقت شب. به درستی که حسنات می برند و برطرف می کنند گناهان را.
در تفسیر برهان در ذیل آیه شریفه روایاتی نقل کرده از کافی و غیر آن که مفاد آنها این است که این نمازهای پنجگانه یومیه حسنات می باشند که برطرف می کنند و پاک می کنند گناهان ما بین نمازها را. یعنی نماز ظهر مثلا کفاره گناهان از صبح تا ظهر است، و نماز عصر کفاره گناهان ما بین ظهر و عصر، و نماز مغرب کفاره گناهان ما بین عصر و مغرب است، و هکذا. و این نمازها به منزله نهر جاری است بر در خانه شخص. پس همان طوری که اگر این شخص شبانه روزی پنج مرتبه میان آب بدن خود را بشوید کثافتی بر او باقی نمی ماند، همچنین این نماز کثافت گناه را پاک می کند.
[16] . نیشابوری، مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، ص۱۶۱؛ ملکی تبریزی، میرزا جواد آقا، اسرار الصلاه، ص۱۰۰.
[17] . أللهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ الَّذينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إلَى الظُّلُماتِ.
[18] يا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ «1» قُمْ فَأَنْذِرْ «2» وَ رَبَّكَ فَكَبِّرْ «3» وَ ثِيابَكَ فَطَهِّرْ «4» وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ «5» وَ لا تَمْنُنْ تَسْتَكْثِرُ «6» وَ لِرَبِّكَ فَاصْبِرْ «7»؛ اى ردا بر خود كشيده. به پا خيز و هشدار ده. و پروردگارت را بزرگ بدار. و لباست را پاكيزه دار. و از پليدى دور شو. و (در عطا) منّت مگذار. و (كارت را) بزرگ مشمار و به خاطر پروردگارت صبر كن.
چون طهارت نبود کعبه و بتخانه يکيست
نبود نور (خیر) در آن خانه که عصمت نبود
حافظا علم و ادب ورز که در مجلس شاه
هر که را نيست ادب لايق صحبت نبود
(حافظ اهل راز/غزل 208)
عرفان در اسلام
A lecture delivered at the David M. Kennedy Center for
International Studies, Brigham Young University, May 2003. © 2003 William C. Chittick