جزوه درس اندیشه اسلامی/ با هم بیندیشیم1 (قسمت اول)

اندیشه اسلامی/ با هم بیندیشیم (1)

اهمیت و ضرورت درس اندیشه اسلامی

برداشت شما از دروس عمومی چیست؟ آیا عمومی بودن درس اندیشه اسلامی به معنای کم اهمیت بودن آن است؟ درس عمومی مشترک لفظی است گاهی در برابر درس تخصصی قرار می گیرد و به معنای غیر تخصصی است و گاهی در برابر درس اختصاصی قرار می گیرد و به معنای غبر اختصاصی است. در دانشگاه مراد از عمومی غبر اختصاصی است یعنی اختصاص به رشته خاصی ندارد و همین کاربرد آن در زندگی عموم انسان ها در هر رشته ای نشانه اهمیت زیاد آن است. زیرا زندگی هرانسانی با هر موقعیت و تخصص که باشد در بسیاری موارد با چالش های عقلانی و فلسفی همراه است که باید پاسخ دقیقی برای آنها بیابد.

ادامه نوشته

امور فطری آدمی و موانع شکوفایی آنها

امور فطری انسان کدامند و موانع شکوفایی آنها چیست؟

در پاسخ به این پرسش ابتدا لازم است به نکاتی اشاره کنیم:

1. فرهنگ اسلام برای انسان، دو زندگی همگام قائل است؛ یکی مادی و حیوانی که استمرار آن با بهره‌‌مندی از مادیات مانند نور، هوا، غذا و... میسر است، و دیگری معنوی و انسانی که ریشه آن فطرت و سرشت خدادادی و استمرار آن با تقویت و شکوفایی فطرت است. (1)

علم و صنعت، ابزار و وسایل مادی را اختراع کرده و بر جاذبه دنیا افزوده است، نیروی چموش برق و اتم را مهار کرده، اما نیروهای خطرناک شیطانی را فراموش کرده است.

از این رو برای آنهایی که هنوز فطرت‌‌شان خاموش نشده است، نمایاندن راه برگشت لازم است.

2. تربیت یعنی رشد دادن و پرورش دادن و این مبنی بر پذیرفتن استعدادهایی در انسان است که وظیفه تربیت، بارور ساختن آنها است. فطرت با تربیت خویشاوندی خاصی دارد؛ (2) مانند هسته‌ای که استعداد درخت شدن و میوه دادن در نهاد او است، و شکوفایی آن نیازمند پرورشهای دهقان با تجربه است.

بنابراین تربیت که نیاز جامعه انسانی است، چیزی غیر از شکوفایی فطرت نیست.

3. انسان موجودی مختار است و بر سر دو راهی سعادت و شقاوت قرار دارد. فطرت از درون او را بسوی سعادت راهنمایی می‌‌کند و شریعت از بیرون.

در بیشتر موارد انبیاء و پیشوایان الهی یادآورنده (مُذَکَّر) میثاقهای فطری‌اند و در برخی موارد ـ که فطرت به آنها راه ندارد ـ آموزنده (معلّم) اند؛ (3) چنانکه راهنمای او به سوی شقاوت نیز یا درونی (هوی و نفس اماره) و یا بیرونی (شیطان) است.

پس تربیت و شکوفایی فطرت، از انسان مختار، موجودی با کمال و سعادت می‌‌سازد.

ادامه نوشته

انسان کامل در عرفان ابن عربی/ دکتر محسن جهانگیری

انسان کامل در عرفان ابن عربی

در این مقاله‌ی کوتاه درباره‌ی مفاهیم و حقیقت انسان کامل و مصادیق و افراد آن در عرفان نظری محی الدین ابن عربی مُرسیایی (560-638 هـ) و صدرالدین شیرازی (979-1050 هـ) سخن خواهیم گفت.

چکیده

در این مقاله‌ی کوتاه درباره‌ی مفاهیم و حقیقت انسان کامل و مصادیق و افراد آن در عرفان نظری محی الدین ابن عربی مُرسیایی (560-638 هـ) و صدرالدین شیرازی (979-1050 هـ) سخن خواهیم گفت. این دو بزرگ که در زمان حیات خود از اعلام و اقطاب و مشاهیر علمی و فرهنگی دارالاسلام به شمار آمدند پس از مرگ نیز در تمام جوامع و آفاق اسلامی از شرق و غرب اعتبار و شهرت یافتند و حتی صِیت و شهرتشان از سرزمین‌های اسلامی و شرقی فراتر رفت و به جامعه‌ی مسیحیت غربی رسید و نظر دانشوران و نظریه‌پردازان غربی مسیحی را نیز به خود جلب کرد.

تعداد کلمات 8780/ تخمین زمان مطالعه 44 دقیقه

ادامه نوشته

درس معرفت شناسی:  ارزش علم حصولی

درس معرفت شناسی

ارزش علم حصولی

این بحث که به نوعی مهمترین بخش معرفت شناسی محسوب می شود به ارزش و میزان واقع نمایی هر کدام از اقسام علوم حصولی می پردازد. در اینجا روشن می کنیم که هر قسمی از علم حصولی به چه میزان در کشف واقع قابل اعتماد است.

همانطورکه می دانیم علم حصولی یا تصور است یا تصدیق. علم حصولی تصوری از آنجا که هیچ قضاوتی درباره واقع ندارد از بحث ارزش علم تخصصاً خارج است؛ زیرا بحث کردن از ارزش علم حصولی در علومی معنا دارد که ادعای کشف از واقع دارند و اگر علم ادعا و قضاوتی درباره واقع نداشته و نسبت به جهان خارج ساکت باشد نوبت به طرح میزان واقع نمایی و ارزشها نمی رسد. ....

ادامه نوشته

رونمایی و معرفی کتاب جهانشناسی عرفانی در اندیشه ابن عربی و عارفان اسلامی

رونمایی و معرفی کتاب سنت های الهی در جهان و زندگی انسان

رو نمایی و معرفی کتاب معاد و جاودانگی در ادیان ابراهیمی

رونمایی و معرفی کتاب درسنامه اندیشه اسلامی 1 مبدأ و معاد: انسان جهان و جاودانگی

رونمایی و معرفی کتاب زندگی در آسمان جان

رونمایی و معرفی کتاب ادب و عرفان در آثار باباطاهرعریان

حقیقت مِی در آیات عرفانی الهی

حقیقت مِی در آیات عرفانی الهی

بخشی از آیه در سوره محمد(ص) آمده است:

« فیها انهار من ماء غیر آسن و انهار من لبن لم یتغیر طعمه و انهار من خمر لذه للشاربین و انهار من عسل مصفی»

یعنی؛ در بهشت جویهایی از آبی است که هرگز بو نمی گیرد و جوی هایی از شیر که طعمش دگرگون نمی شود و جوی هایی از باده و خمر که برای نوشندگان لذت برانگیز است و جوی هایی از عسل صاف و ناب است.

می و یا شراب (خمر) در قرآن دو نوع کاربرد دارد. یکی شرابی که برخی از مردم فاسق مثلا از آب انگور تهیه می کنند و هنگام مصرف آن عقلشان زائل می شود و در آن حالت ممکن است فرد به دلیل بی عقلی دست به هر کار زشت و ناپسندی بزند که اگر در حال عادی بود چه بسا از ارتکاب آن نزد بقیه احساس شرم می کرد. این نوع شراب در قرآن مورد نکوهش قرار گرفته و نوشیدن آن از گناهان کبیره به شمار می آید که تبعات بسیار بدی برای شخص در پی خواهد داشت. ....

ادامه نوشته

عرفان اسلامی و شارحان و وارثان آن

عرفان اسلامی و شارحان و وارثان آن

عرفان اسلامی در دامن مکتب تشیع زاده شده است و همه سلسله های تصوف، سر سلسله خود را مولای متقیان علی(ع) می دانند. با صرف نظر از درستی یا نادرستی بینش اهل تصوف، سیر و سلوک در نهاد شیعه نهفته است و به همین دلیل هرگز نهاد حوزه های علمی از گرایشهای عرفانی بیگانه نبوده است و همیشه در متن حوزه چنین جریانی در آشکار و نهان به حیات خود ادامه داده است.

متن هایی که در حوزه ها در زمینه عرفان تدریس می شود، هر چند بیشتر آنها، به دست علمای شیعه نوشته نشده اند، ولی چون نمی توان منکر علاقه مشایخ عرفانی به ساحت مقدس پیشوایان شیعه شد، علمای برجسته حوزه، بی هیچ تعصّبی در آموزش رموز عرفانی از این متنها بهره جسته اند.

عرفان، از ابتدا در حوزه ها پس از آموزش کلام و فلسفه تدریس می شده است و فصوص الحکم ابن عربی از مهم ترین متون درسی است که از مکاشفه سرچشمه گرفته است و قرنها توجه مدرسان رمز آشنا و چیره دست حوزه را به خود جلب کرده است.

متجاوز از صد شرح بر فصوص الحکم نوشته شده است و از مهم ترین شرحهای آن، نصوص قونوی و شرح قیصری (م:751ه.ق.) است که هر دو از متون درسی هستند. از شارحان برجسته شیعی فصوص، سید حیدرآملی (م:پس از 787ه.ق.) است که کتاب نص النصوص او، مدت چندین سده مورد استفاده عرفا قرار گرفته است.

در حوزه های علمی پس از دوره صفوی، افزون بر شرح فصوص قیصری، مفتاح الغیب و نصوص قونوی، تمهید القواعد صائن الدین علی بن محمد تُرکه (م:835ه.ق.) نیز تدریس می شده است و کتاب نهایی عرفان، شرح ابن فناری بر مفتاح الغیب صدرالدین قونوی (607 - 673ه.ق.) به نام مصباح الانس است.

از مدرسان نامی عرفان از دوره صفوی به بعد می توان به اشخاص زیر اشاره کرد: ملاحسن لبنانی (م:1094ه.ق.) مولانا محمد صادق اردستانی (م:1136ه.ق.) آقا محمد بیدآبادی (م:1198ه.ق.) میرزا محمد الماسی (م:1159ه.ق.)، میرزا محمد علی میرزا مظفر (م:1198ه.ق.)، ملا علی نوری (م:1246ه.ق.) و پسر وی، میرزا حسن نوری و شاگرد او، آقا علی حکیم اشاره کرد.

در دوره قاجار، میرزا عبدالجواد شیرازی و شاگرد وی، سید رضی لاریجانی و شاگرد او آقا محمد رضا قمشه ای (متولد1241ه.ق.) به درس عرفان در حوزه های علمی ایران رسمیت دادند. از میان شاگردان آقا محمد رضا قمشه ای، میرزا هاشم اشکوری (م:1332ه.ق.) آقا میرزا محمود قمی، از همه مشهورترند و حاج میرزا مهدی آشتیانی، آقا میرزا احمد آشتیانی، سید کاظم عصار تهرانی و میرزا محمد علی شاه آبادی، رفیعی قزوینی و محمد حسین فاضل تونی از تربیت شدگان مکتب میرزا هاشم هستند.

امام خمینی، آخرین و برجسته ترین استاد مسلم عرفان نظری است که پرورش یافته مکتب عرفانی مرحوم شاه آبادی است و تعلیقه ارجمندی بر فصوص الحکم دارد.

منبع: گذشته، حال و آینده حوزه در نگاه رهبری، جمعی از نویسندگان.

والحمد لله رب العالمین علی کل حال بعدد اسمائه تبارک و تعالی

رابطه عرفان، حکمت، ولایت و سیاست

رابطه عرفان، حکمت، ولایت و سیاست

مصاحبه با دکتر غلامرضا اعوانى

بسم اللّه‏ الرحمن الرحیم. حسبنا اللّه‏ و نعم الوکیل؛ نعم المولى و نعم النصیر.

ذکر این مطلب به عنوان مقدمه، ضرورى است که ما اگر به تاریخ مراجع تقلید شیعه، در گذشته نظر کنیم، کم‏تر مرجعى را مى‏ بینیم که اهل فلسفه باشد و از آن کمیاب‏تر، مرجعى که عارف باشد یا در عرفان توغلى کرده باشد. ترکیب فقیه و حکیم، یا فقیه و عارف بسیار نایاب است، و نایاب‏تر از این ترکیب، ترکیب فقیه، حکیم و عارف است. فقها نوعا مشهورند به این‏که مخالف عرفان و حکمت هستند؛ چه رسد به این‏که آن را تدریس کنند.

حضرت امام، هم به فقاهت شهرت داشتند و هم به حکمت و هم به تدریس متون عرفانى. این ترکیب، یک چیز تازه‏ اى است و بنده گمان مى‏کنم یکى از عوامل موفقیت امام همین جامعیت ایشان بوده است؛ یعنى اگر ایشان علاوه بر فقه ،حکمت و عرفان نخوانده بودند،این دید وسیع را پیدا نمى ‏کردند. حکمت و عرفان، افق دید را وسعت مى‏ بخشد و نگرش دیگرى به انسان مى‏ دهد. این جنبه از شخصیت امام فوق العاده حائز اهمیت است و باید روى آن تأکید شود. ....

ادامه نوشته

من و جز من یا انسان به انسان

«من» يا «انسان»؟

تبيين ديدگاه‌هاي دكتر ديناني و آيت الله جوادي آملي در معرفت نفس

«من» يا «انسان»؟

آنچه را كه ديناني با عنوان من و جز من از آن ياد کرده است، در آراء آيت الله جوادي تفصيل بيشتري يافته و البته از بايدها و نبايدهاي آن سخن به ميان آمده است. آيت الله جوادي با ترسيم اين نظريه، "من و جز من" را در قالب تفسيري انسان به انسان تبيين کرده و از محکم و متشابه آن پرده برداشته است؛ بدون آنکه در دام اومانيسم بلغزد.

اگر در آموزه‌هاي اسلامي از حد و حدود معرفت سخن به ميان ‌آمده و از "علم لاينفع" پرهيز داده‌اند؛ اما از سويي ديگر از نافع‌ترين نوع معرفت نيز پرده برداشته‌اند. معرفت نفس نافع‌ترين معارف لقب گرفته است. دکتر غلامحسين ابراهيمي ديناني کتابي نگاشته و از اين نافع‌ترين علم به نحو دقيق و موشکافانه‌اي سخن گفته است. "من و جز من" عنوان اثري است که ديناني در آن مي‌کوشد تا به نحو شفافي از "من" وجودي انسان سخن گويد. ديناني بر اين باور است که اگر بپذيريم انسان مي‌تواند به همه‌ امور جهان احاطه‌ علمي و آگاهانه پيدا کند؛ به اين امر نيز اعتراف خواهيم کرد که اگر انسان خودش را به درستي بشناسد، همه‌ امور ديگر را هم مي‌تواند بشناسد.(ص41) در انديشه‌ ديناني، هر فردي از افراد انساني در عين اين که يک "من" است و همواره با کلمه‌ "من" به خود اشاره مي‌کند، مي‌تواند يک جز "من" نيز باشد. اين جز من بودن را در اصطلاح "از خود بيگانگي" نيز مي‌نامند. (ص49) ديناني با اقتباس از سقراط که گفت "خودت را بشناس" بر اين نکته انگشت تأکيد مي‌نهد که تمام هستي وقتي مي‌تواند مورد شناخت قرار گيرد، که آدمي التفات به "من" داشته باشد و به واسطه آن است که مي‌تواند "جز من" را به احاطه و اختيار خود در آورد. به تعبير وي کساني که از طريق هستنده‌ها به هستي دست پيدا مي‌کنند، در توضيح هستي ناتوان خواهند بود. آنچه "من" خوانده مي‌شود، از طريق اين هستنده‌ها به هستي نمي‌رسد، بلکه با آگاهي حضوري خود از هر گونه اثبات بي‌نياز است.(ص233) ديناني بر اين باور است که تأمل در "من" مي‌تواند راهي باشد که "جز من" نيز به احاطه و اختيار آدمي در آيد. دکتر ديناني در اين اثر خود، رويکردي را برگزيده است که به نظر مي‌رسد سويه‌هايي اومانيستي را نمايندگي مي‌کند. ايشان بارها در اين اثر خود به اين امر توجه مي‌دهند که انسان، محور جهان هستي است و هر آنچه که غير از اوست، به عنوان "جز من" نگريسته مي‌شود و حکم "ديگري" دارد.

پيش از اين اما آيت‌الله جوادي آملي، آنچه که ديناني با عنوان "من و جز من" از آن ياد مي‌کند را در قالب "تفسير انسان به انسان" طرح کرده بود. آيت‌الله جوادي کوشيده بود تا نشان دهد که هرگونه "من" نمي‌تواند لايق محوريت عالم قرار گيرد. آن‌گونه که در انديشه اومانيستي طرح مي‌شود، انسان بما هو انسان محور عالم قرار مي‌گيرد. اما رأي آيت‌الله جوادي آملي با اين تفسير تمايز عمده‌اي دارد. ايشان، انسان را در محور انديشه اسلامي، باز تعريف مي‌کند. وي براي فربهي مفهوم "من"و محوريت آن بر اين نکته التفات داده بود که مي‌بايد ميان محکمات و متشابهات در تفسير انسان تفکيک قائل شويم. به تعبير ايشان همان‌گونه که قرآن کتاب تدوين شده الهي است، انسان هم مثل يک کتاب تکويني در کنار اين کتاب تدوين است و داراي محکمات و متشابهاتي است. در بخش جسمي، انسان مشابهتي با ديگر حيوانات دارد و قوايي بين او و ديگر موجودات مشترک است که اين همان متشابهات است. اما آنچه که از محکمات انسان است فطرت انسان است که با روح و نفس او ارتباط دارد. اگر بقيه قوا در خدمت فطرت قرار بگيرند انسان به کمال مي‌رسد. اين فطرت است که انتخاب‌گري را رقم مي‌زند، همان ويژگي که در ساير حيوانات وجود ندارد. آيت‌الله جوادي آملي با اين تفکيک است که بر اين نکته اذعان مي‌دارند که توجه و التفات بر فطرت سبب مي‌شود تا انسان حقيقي و لبيب و وزين، بوجود آيد. ايشان ويژگي‌هاي انسان حقيقي را اين‌گونه ترسيم مي کنند که: انسان حقيقي کسي را امام مي‌داند که لفظ امام با معناي حقيقي‌اش بر او منطبق باشد. اما در مقابل، انسان خفيف، به دنبال سقيفه مي‌رود و به امامت و خلافت ديگري فتوا مي‌دهد که اين لفظ درباره او تو خالي است، چون او حقيقتا خليفه امام و ولي مسلمانان نيست.(ص272) انسان خفيف از اصل حيات انساني تهي است و در واقع به مرگ جاهلي مرده است. انسان وزين، معاد جسماني و روحاني را مي‌پذيرد که حقيقت معناي معاد در کلمات ديني در آن صدق مي‌کند، ولي انسان خفيف يا نيستي پس از مرگ را باور دارد، يا تناسخ را معاد مي‌پندارد و در اين زمينه نيز بدل را جانشين اصل مي‌کند و لفظ تو خالي را به جاي اسم با مسمي برمي‌گزيند.(ص274)

آيت‌الله جوادي همچنين هدف اصلي قرآن را پرورش اين انسان حقيقي مي‌داند. قرآن مباحث مختلف خانوادگي، اجتماعي، سياسي و .. را براي اغراض متنوع ارائه مي‌کند، اما هيچ کدام از اين‌ها تفسير انسان به انسان نيست، گاهي قرآن انجام دادن کارها را براي تحکيم پيوند خانوادگي خوب مي‌داند و ترک آن را سبب فروريختن بنيان خانوادگي، ولي اين تفسير انسان است در حيث خانوادگي. زماني بالاتر، انجام دادن کاري را براي جامعه سودمند مي‌داند و انجام ندادن آن را زيانبار اما اين‌گونه رهنمودهاي قرآني صبغه حقوقي اجتماعي دارد. گاهي بر اساس نفع و ضررهاي سياسي رهنمود دارد. همه اين‌ها حق است، ولي تفسير انسان به انسان نيست، زيرا نسبت به انسان برون‌مرزي است نه درون‌مرزي، وقتي قرآن با معرفي جوهره انسانيت و تبيين فروعات آن، ما را از ظلم به آن گوهر اصيل باز مي‌دارد، تفسير انسان به انسان است.(صص283-284) مضمون بخش مهمي از قرآن اين است که درون انسان، گوهري هست که ضامن انسانيت اوست، ولي او نمي‌داند و به آن ظلم مي‌کند. اين گوهر، به منزله پشتوانه اوراق بهادار است که با وجود آن، اوراق وجود انسان ارزشمند است، وگرنه اوراق وجودش کاغذهايي بي‌ارزش است.(ص284)

آيت‌الله جوادي حتي در مواضع سياسي و اجتماعي نيز اين تفکيک را ميان انسان حقيقي و خفيف تسرّي مي‌دهند. در نظر ايشان بر پايه قرآن کريم انسان‌هاي بي‌مسمي و خفيف در برخي مسائل سياسي و اجتماعي بعضي از اسامي با‌مسمي را مانند خودشان تخليه و بي‌مسمي مي‌کنند. به عنوان نمونه واژه "استعمار" از واژه‌هاي بسيار لطيف و شيرين و پر برکت است که به دست انسان‌هاي خفيف و توخالي در شمار نحس‌ترين واژه‌ها در آمده است. خداي سبحان در قرآن کريم خود را مستعمِر مي‌خواند و انسان‌ها را مستعمَر مي‌خواند و خليفه خدا نيز بايد اهل استعمار باشد. هُوَ اَنشَأکُم مِن الارضِ وَ استَعمَرَکم فيها. يعني خداوند زمين را با همه نعمت‌هاي آن مانند آب و خاک و عناصر فراوان و مناسب آفريد و اين سفره را براي شما پهن کرد. آنگاه شما را با همه شئون علمي و عملي آفريد. (ص275). آزادي هم از کلمات پر برکت دين اسلام است. چانکه حضرت اميرالمومنين (ع) فرمودند "ولا تکن عبد غيرک و قد جعلک الله حُرا". اما انسان‌هاي خفيف اين واژه مقدس را از معناي حقيقي‌اش تهي مي‌کنند و آن را بر بي‌بندوباري تطبيق مي‌دهند(ص276). آيت‌الله جوادي بر اين باور است که همان‌گونه که قرآن آيات محکمات و متشابهات دارد و متشابهات را با محکمات حل مي‌کنند، در جامعه نيز برخي متشابه و بعضي محکم‌اند، محکمات جامعه، انبياء و اولياء و ائمه‌اند و آن‌گاه علما، معصومان(ع) در بينش و گرايش و کنش محکم‌اند، يعني از آفت جهل، سهو، نسيان و عصيان پيراسته هستند و هيچ چيز آن‌ها را به تجاوز عمدي و سهوي وا نمي‌دارد. بنابراين ديگران بايد به آنان مراجعه کنند و ايشان الگوي انسان‌هايند. (ص320)

آنچه را که ديناني با عنوان من و جز من از آن ياد کرده است، در آراء آيت الله جوادي تفصيل بيشتري يافته و البته از بايدها و نبايدهاي آن سخن به ميان آمده است. آيت الله جوادي با ترسيم اين نظريه، "من و جز من" را در قالب تفسيري انسان به انسان تبيين کرده و از محکم و متشابه آن پرده برداشته است؛ بدون آنکه در دام اومانيسم بلغزد.

والحمد لله رب العالمین علی کل حال

منبع: به نقل از پایگاه اخبار اسراء / www.esranews.com

نکاح عرفانی و توالد در اکوان در نظر ابن‌عربی

نکاح عرفانی و توالد در اکوان

در نظام‌ جهان‌ شناسی‌ عرفانی‌ ابن‌ عربی‌، می‌توان‌ به‌ مقوله مهم‌ «نکاح‌» اشاره‌ کرد.

مقوله‌ نکاح و توالد در اکوان از دیدگاه‌ ابن‌ عربی‌ از اهمیتی‌ ویژه‌ برخوردار است‌، چنان‌که‌ وی‌ نوشته‌ای‌ مستقل‌ با عنوان‌ کتاب‌ النکاح‌ الاول‌ داشته‌ که‌ گویا از میان‌ رفته‌ است‌، ولی‌ خود وی‌ در نوشته‌های‌ دیگرش‌ بدان‌ اشاره‌ می‌کند.

فهرست مندرجات:

۱ - علم توالد؛ ۲ – اقسام: ۲.۱ - نکاح حسی؛ ۲.۲ - نکاح معنوی؛ ۲.۳ - نکاح در علم الهی

۳ - پدران فرازین و مادران فرودین؛ ۴ - لوح و قلم؛ ۵ – طبیعت؛ ۶ - معانی و اجسام؛ ۷ - سلسله نزولی پیدایش زمینیان

۸ – جهان: ۸.۱ - وجه تسمه عالَم‌؛ ۸.۲ - حقیقت جهان؛ ۸.۳ - ترتیب و نظم؛ ۸.۴ - بهترین جهان

۹ - زمان و مکان و دهر: ۹.۱ - لواحق اجسام؛ ۹.۲ - بیان دیگر؛ ۹.۳ - مدلول واژه زمان؛ ۹.۴ – دهر

ادامه نوشته

مراتب  نفس و حقیقت آن در عرفان

مراتب نفس و حقیقت آن در عرفان

سیدضیاء‌الدین صدر

اشاره

بر خلاف دانش‌های نوین که تفاوت چندانی میان انسان و دیگر موجودات و نیز میان افراد و گروهای انسانی قائل نیست، دانش عرفان، قائل به تفاوتهای اساسی میان انسان و دیگر موجودات است. و نیز با توجه به ملکات و صفات روحی افراد انسانی به تمایز حقیقی میان آدمیان باور دارد، علاوه بر اینها [با توجه به ملکات نفس] در وجود هر فرد انسانی نیز تمایز حقیقی و آشکاری می‌بیند. بر اساس همین فرق‌گذری میان آدمیان و نیز میان مراتب نفس هر یک، برخی از افراد را بزر‌گ و بزرگتر و برخی را کوچک و نیز برخی دیگر را پست و حقیرتر می‌داند. در عرف عرفان، انسان می‌تواند فراتر از ملائکه و فروتر از حیوان و نبات می‌تواند رشد یابد یا پست و بی‌ارزش گردد. در صورت شناسایی و به فعلیت‌رسانی نیروها و استعدادهای درون، نفس او مراتب بی‌شماری را پذیرا می‌شود. عارفان مسلمان هریک با توجه به تجارب و مبانی عرفانی خود این مراتب را بر شمرده و نامگذاری کرده‌اند. این نوشتار علاوه بر یادآوری مراتب نفس از دیدگاه بیشتر عارفان دیدگاه سه کانه انگار را پذیرفته و طبق این مبنا سخن رانده است. مراتب سه گانه نفس(روح، قلب و سّر) را با الهام از منابع عرفانی به‌ویِژه سخنان عزالدین محمود کاشانی به تفصیل پی می‌گیریم. ....

ادامه نوشته

سيماي ابليس در مثنوي جلال الدين محمد بلخي

سيماي ابليس در مثنوي مولانا جلال الدين محمد بلخي

چكيده

ابليس در مثنوي معنوي دو سيماي متفـاوت دارد. از سـويي شخصـيتي شـرور و شوم است كه كمر به ويراني آرمان الهي بسـته اسـت. در مـواردي برابـر بـا نفـس امـاره شمرده مي شود و كار او وسوسه است و تنها با هدايت پير راهدان مي توان از وسوسه هـاي او در امان ماند .

نگاه ديگر به ابليس در مثنوي بسـيار شـگفتي آفـرين اسـت و بـا آنچـه در آثـار عارفاني چون عين القضات و حلاج آمده است شباهت دارد. تصوير اين چهـره در داسـتان معاويه و ابليس آشكار ميشود. در اين داستان مولانا با وسعت ديد و نگاه نوآور خود هـر چند با جمال، نكاتي حكيمانه را يادآور مي شود. داستان معاويـه و ابلـيس در ايـن مقالـه مورد بازنگري قرار گرفته است و نكات مورد نظر مولانا و نيز اشارات مشـابه آن در تـاريخ انديشه عرفاني مورد بررسي قرار گرفته است .

كليد واژه ها: عشق ـ معاويه ـ ابليس ـ جبر ـ خير و شر .

ادامه نوشته

منطق صوری و منطق مادی

منطق صوری و منطق مادی

پرسش: منشا تقسیم منطق به «منطق صوری و منطق مادی» چیست؟ در تعریف تصور و تصدیق چه نکاتی مهم است؟ انتخاب معلومات مناسب و صحیح و تنظیم درست آنها یک مساله اساسی است.

پاسخ: منطق صوری و منطق مادی دو شاخه اصلی امروزه در منطق است. منطق ارسطویی، در واقع منطقِ فُرم و صورت است که به تنظیم و صورت بندی درست معلومات برای حل مجهول است. منطق مادی بعدها در قرن شانزدهم میلادی توسط فرانسیس بیکن، پایه‌ریزی شد. بیکن معتقد بود که منطق ارسطویی (صوری) ناتوان از پاسخگویی به سوالات ما درباره کشف جهان است و صرفا به مباحث ذهنی و انتزاعی می‌پردازد. ....

ادامه نوشته

روش شناسی در هستی شناسی

روش شناسی در هستی شناسی

پرسش: تمام هستی شناسی انسان از راه چشمان او و حواسش صورت گرفته و بعد توسط عقل این داده ها تحلیل می شوند...اما سوال این هست که آیا اساسا این هستی شناسی ما زیر سوال نمی رود وقتی که فقط داریم با ابزار درونی خودمان آن را می شناسیم و شاید همه چیز را همه ی بشریت مطابق واقع خارجی اش درک نمی کنند و همه در یک خطای ثابت و همیشگی دارند به سر می برند و جهان را به همین شکل وارونه و غیر واقعی اش دارند درک می کنند؟

پاسخ: روش‌شناسى به عنوان یک علم مى‌تواند به نوبه‌ی خود موضوع دانش دیگرى قرار گیرد که به مطالعه‌ی روش‌شناسى‌ها مى‌پردازد، یعنى مى‌توان روش‌شناسى‌هاى مختلف را که متأثر از دیدگاه‌هاى فلسفى و نگرش‌هاى معرفت‌شناختى مختلف هستند، موضوع یک روش‌شناسى جدیدى قرار داد که نسبت به روش‌شناسى‌هاى پیشین یک علم درجه دوم به حساب مى‌آید. این نوع از روش‌شناسى را مى‌توان روش‌شناسى نوع دوم و روش‌شناسى‌هاى پیشین را که موضوع آن هستند روش‌شناسى نوع اوّل نامید. تعامل روش‌شناسى با علومى که روش آنها موضوع دانش منطق و روش‌شناسى است تعاملى دو سویه و دیالکتیکى است. علوم، برخى از مبادى و اصول موضوعه‌ی روش‌شناسى را تأمین مى‌کنند و روش‌شناسى راه و شیوه‌ی صحیح اندیشه را به آنها مى‌آموزد و بدین ترتیب هریک از این دو به غنا و گسترش مباحث دیگرى مى‌افزایند. سطوح مختلف معرفت، لایه‌هاى طولى روش‌شناسى را به دنبال مى‌آورند، و لکن بنیان‌هاى فلسفى، هستى‌شناسى‌ها و معرفت‌شناسى‌هاى گوناگون، انواع مختلف روش‌شناسى را که در عرض یکدیگر و یا در تقابل با یکدیگر مى‌باشند پدید مى‌آورند. .....

ادامه نوشته

فرشتگان و حقیقت آنان

فرشته / مَلَک

فرشته یا مَلَک موجوداتی نامرئی و فراطبیعی که مأمور اجرای اوامر خدا در دنیا و آخرت‌اند و باور به وجود آنها از اعتقادات مسلمانان است. عالمان مسلمان درباره ماهیت فرشتگان اختلاف‌نظر دارند؛ متکلمان آنها را موجودات جسمانی می‌دانند که به صورت‌های مختلف در می‌آیند، اما فلاسفه آنها را غیرجسمانی می‌دانند.

به باور عالمان شیعه فرشتگان معصوم‌اند، از این رو گناه و نافرمانی از دستورات خداوند نمی‌کنند. همچنین فرشتگان در انجام وظایف خود کوتاهی نمی‎‌کنند. وظایف آنها عبارت است از: عبادت، تسبیح خدا، نوشتن نامه اعمال، رساندن وحی به پیامبران، حفاظت از انسان‌ها، یاری رساندن به مؤمنان، رساندن روزی مادی و معنوی، گرفتن جان‌ها، هدایت قلب‌ها و اجرای عذاب الهی.

فرشته‌ها دسته‌ها و مراتب مختلفی دارند؛ جبرئیل، میکائیل، اسرافیل و عزرائیل؛ نسبت به فرشتگان دیگر جایگاه بالاتری دارند.

برتری ملائکه بر انسان‌ها، عصمت فرشتگان و جسمانی یا غیرجسمانی بودن آنها از مباحثی است که در کتاب‌های تفسیری و کلامی بیان شده و دیدگاه‌های متفاوتی در این باره ارائه شده است.

ادامه نوشته

وحدت شخصی وجود در عرفان اسلامی و هستی شناسی مهایانا در عرفان بودایی

وحدت شخصی وجود در عرفان اسلامی و هستی شناسی مهایانا در عرفان بودایی

سؤال: آیا «وحدت شخصی وجود» که در عرفان اسلامی مطرح شده است، همان هستی‌شناسی مهایانا در عرفان بودایی است؟ این دو چه تفاوت‌ها و شباهت‌هایی با هم دارند؟

مقدمه:

تبیین و تطبیق کامل هستی‌شناسی عرفان اسلامی و هستی‌شناسی مهایانا به چندین پژوهش و تحقیق مستقل نیازمند است تا هم داستانی یا عدم هم ‌داستانی این دو در هر یک از مؤلفه‌ها و شاخصه‌های اصلی مشخص شود. اما در این مجال سعی می شود با رعایت نهایت اختصار به سوال پاسخ داده شود. لذا ابتدا در دو محور به گزارش کوتاهی از مراتب هستی در عرفان اسلامی و عرفان مهایانا می پردازیم و در پایان نیز به شباهت‌ها و تفاوت‌های آن دو اشاره خواهیم کرد.

کلید واژه: وحدت شخصی وجود، عرفان اسلامی، آیین بودا، عرفان مهایانا

محور اول:

هستی‌شناسی در عرفان اسلامی

ادامه نوشته

شيخ مفيد نخستين منضبط کننده فقه و کلام شیعه

شيخ مفيد؛ نخستين منضبط کننده فقه و کلام شیعه

شیخ مفید در سلسله‌ی علمای امامیه، فقط یك متكلم و فقیه سر آمد و برجسته نیست، بلكه فراتر از این، وی مؤسس و سرحلقه‌ی جریان علمی رو به تكاملی است كه در دو رشته‌ی كلام و فقه، تا امروز در حوزه‌های علمی شیعه امتداد یافته و با وجود بركنار نماندن از تأثرات تاریخی جغرافیایی و مكتبی، ویژگیهای اصلی و خطوط اساسی آن همچنان پابرجاست مانده است.
تبیین و اثبات این نكته از آن‌جا اهمیت می‌یابد كه این جریان علمی، در دوران متصل به زندگی شیخ مفید تا نزدیك به نیم قرن پس از درگذشت او، به چنان تحول و تكامل سریع و شگرفی نائل گشته كه در برابر آن، نقش تأسیسی شیخ مفید مورد غفلت قرار گرفته است.

در این نكته، تأكید اصلی بر این است كه تلاش علمی ممتاز و درخشان شاگرد برجسته‌ی شیخ مفید یعنی سید مرتضی علم الهدی (متوفی در ۴۳۶ ه) و اوج قله‌ی رفیع همین سلسله در عهد شیخ الطائفه محمّد بن الحسن الطوسی متوفی در ۴۶۰ ه) در واقع ادامه‌ی جریانی است كه سرچشمه و مؤسس آن محمّد بن محمد بن النعمان المفید بوده است. برای تبیین این نكته لازم است نقش مؤثر و تعیین كننده‌ی مفید:

ادامه نوشته

ذهنیت گرایی یا انگاره گرایی اخلاقی

ذهنی‌گرایی اخلاقی

انگاره گرایی = ذهنیت گرایی = Subjectivism

اندیشه ذهنی‌گرایی یا انگاره گرایی اخلاقی بر آنست که گزاره‌های اخلاقی بیانگر واقعیتی خارج از اندیشه و احساس گوینده یا دیگران درباره اشخاص یا اعمال آن‌ها نخواهد بود. و تنها حاکی از پسند یا ناپسند گوینده یا عموم مردم نسبت به عمل یا اشخاص خاصی است.[1] این اندیشه در فلسفه اخلاق به «ذهنی گرایی» مشهور گشته است.

ذهنیت‌گرایی در اخلاق بر این باور است که موضوعات و اوصاف اخلاقی مانند ظلم و عدالت، بدی و خوبی، همگی برساخته‌ی ذهن آدمیان است و این امور به هیچ عنوان در جهان خارج وجود ندارند. از منظر ذهنیت‌گرایان موضوعات و احکام هنری نیز مشمول همین داوری هستند و…..

البته نظریه ذهنی گرایی با ذهن گراییmentalism تفاوت دارد. چرا که نظریه ذهن گرایی مبتنی بر این فرض است که توصیف رفتار انسان بدون استمداد از پدیده های روانی به عنوان ابزار تبیینی امکان پذیر نیست.

اما ذهنیت‌گرایی یا ذهنی‌گرایی یا سوبژکتیویسم Subjectivism عبارت است از اعتقاد به این که تجربه ذهنی، اساس همهٔ معیارها و قوانین است. هر شخص از ذهنیت خاص خویش برخوردار است و ذهنیت هر شخص بر اساس علایق و سلایقِ فردی متمایز از ذهنیت اشخاص دیگر است. در این تلقی، احکام و گزاره‌ها نهایتاً به رهیافت‌ها، علایق و سلایق ذهنیِ فرد بازمی‌گردند. ذهنیت‌گرایی در مقابل عینیت‌گرایی (اوبژکتیویسم) و واقع‌گرایی قرار می‌گیرد.[2]

این مقاله در موضوعات: ۱ - تعریف ذهنی گروی و لوازم آن ۲ - اقسام ذهنی گرایی ۳ - ذهنی گروی عام ۴ - نقد‌هایی بر ذهنی گروی و اشکالات وارده بر آن بحث می نماید. در ادامه توجه شما به مطالعه و دقت و تفکر بیشتر در پیرامون آن جلب می شود.

ادامه نوشته

14اعجاز علمی قرآن

14اعجاز علمی قرآن در تفسیر نمونه:

چکيده

در آيات متعددي از قرآن كريم به مباحث علمي اشاره شده است. از آنجا كه برخي از اين اشارات علمي در زمان نزول قرآن كشف نشده بود و بشر قرن‌ها بعد به بخشي از آنها پي برد، طرح اين مطالب علمي در قرآن، اخبار غيبي و اعجاز علمي اين كتاب آسماني محسوب مي‌شود. در تفسير نمونه ذيل آيات علمي قرآن، اكتشافات و علوم روز مورد توجه بوده و اعجازهاي علمي آن‌ها مشخص گرديده است.

در اين مقاله آياتي كه در تفسير نمونه سخن از اعجاز علمي آنها به ميان آمده است، گردآوري و در پاره اي از موارد تحليل شده است. اين موارد 14 موضوع است که عبارتند از:

تزيين آسمان با ستارگان؛ جايگاه و مسير مشخص ستارگان؛ حركت دوراني و جرياني خورشيد؛ حرکت زمين؛ قانون جاذبه؛ آماده شدن زمين براي زراعت به وسيله باران؛ زوجيت در گياهان؛ رستاخيز انرژي‌ها؛ تشكيل تمام اجسام از اتم؛ زندگي اجتماعي زنبور عسل؛ آفرينش انسان از علق؛ شکل گيري استخوان ها در جنين؛ رقيق تر بودن هوا در ارتفاعات و بريدگي ميان رشته كوه‌ها.

ادامه نوشته

اصول دروس معرفة النفس

اصول دروس معرفت نفس

ادامه نوشته

وجود رستاخيز براي حيوانات

وجود رستاخيز براي حيوانات

آيا «رستاخيز» براى حيوانات نيز وجود دارد؟

پاسخ اجمالی:

شرط اول حساب و جزا، عقل و تكليف است و بر طبق مدارك، حيوانات به اندازه خود داراى دركند و زندگى بعضی از آنها طوري است که نمي شود ناشى از غريزه باشد؛ زيرا غريزه معمولاً سرچشمه كارهاى يكنواخت و مستمر است؛ اما اعمالى كه در شرائط خاص و غير قابل پيش بينى بعنوان عكس العمل انجام مى گردد به فهم و شعور شبيه تر است تا به غريزه. از جمله شواهد قرآني مي توان به فرار مورچگان از برابر لشگر سليمان(ع) و آمدن هدهد به منطقه سبأ و آوردن خبر براى سليمان(ع) اشاره كرد. مواردي هم در روايات وجود دارد.

پاسخ تفصیلی:

شكي نيست كه نخستين شرط حساب و جزا، مسئله عقل و شعور و بدنبال آن تكليف و مسئوليت است، طرفداران اين عقيده مى گويند: مداركى در دست است كه نشان مى دهد حيوانات نيز به اندازه خود داراى درك و فهمند، از جمله: زندگى بسيارى از حيوانات آميخته با نظام جالب و شگفت انگيزى است كه روشنگر سطح عالى فهم و شعور آنها است كيست كه درباره مورچگان و زنبور عسل و تمدن عجيب آنها و نظام شگفت انگيز لانه و كندو، سخنانى نشنيده باشد و بر درك و شعور تحسين آميز آنها آفرين نگفته باشد؟ گرچه بعضى ميل دارند همه اينها را يك نوع الهام غريزى بدانند؛ اما هيچ دليلى بر اين موضوع در دست نيست كه اعمال آنها به صورت ناآگاه (غريزه بدون عقل) انجام مى شود.

چه مانعى دارد كه اين اعمال همان طور كه ظواهرشان نشان مى دهد ناشى از عقل و درك باشد؟ بسيار مى شود كه حيوانات بدون تجربه قبلى در برابر حوادث پيش بينى نشده دست به ابتكار مى زنند، مثلاً گوسفندى كه در عمرش گرگ را نديده براى نخستين بار كه آن را مى بيند به خوبى خطرناك بودن اين دشمن را تشخيص داده و به هر وسيله كه بتواند براى دفاع از خود و نجات از خطر متوسل مى شود.

علاقه اى كه بسيارى از حيوانات تدريجاً به صاحب خود پيدا مى كنند شاهد ديگرى براى اين موضوع است، بسيارى از سگ هاى درنده و خطرناك نسبت به صاحبان خود و حتى فرزندان كوچك آنان مانند يك خدمتگذار مهربان رفتار مى كنند. داستان هاى زيادى از وفاى حيوانات و اينكه آنها چگونه خدمات انسانى را جبران مى كنند در كتابها و در ميان مردم شايع است كه همه آنها را نمى توان افسانه دانست. و مسلم است آنها را به آسانى نمى توان ناشى از غريزه دانست؛ زيرا غريزه معمولاً سرچشمه كارهاى يكنواخت و مستمر است؛ اما اعمالى كه در شرائط خاصى كه قابل پيش بينى نبوده بعنوان عكس العمل انجام مى گردد به فهم و شعور شبيه تر است تا به غريزه.

هم امروز بسيارى از حيوانات را براى مقاصد قابل توجهى تربيت مى كنند، سگ هاى پليس براى گرفتن جنايتكاران، كبوترها براى رساندن نامه ها، بعضى از حيوانات براى خريد جنس از مغازه ها و حيوانات شكارى براى شكار كردن، آموزش مى بينند و وظائف سنگين خود را با دقت عجيبى انجام مى دهند، (امروز حتى براى بعضى از حيوانات رسماً مدرسه افتتاح كرده اند!) از همه اينها گذشته، در آيات متعددى از قرآن، مطالبى ديده مى شود كه دليل قابل ملاحظه اى براى فهم و شعور بعضى از حيوانات محسوب مى شود، داستان فرار كردن مورچگان از برابر لشگر سليمان(عليه السلام) و داستان آمدن هدهد به منطقه «سبأ و يمن» و آوردن خبر براى سليمان(عليه السلام)، شاهد اين مدعا است.

در روايات اسلامى نيز موارد متعددى در زمينه رستاخيز حيوانات ديده مى شود، از جمله: «از ابوذر نقل شده كه مى گويد: ما خدمت پيامبر اكرم(صلى الله عليه و آله و سلم) بوديم كه در پيش روى ما دو بز به يكديگر شاخ زدند، پيغمبر خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود، مي دانيد چرا اينها به يكديگر شاخ زدند؟ حاضران عرض كردند: نه! پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: ولى خدا مى داند چرا؟ و به زودى در ميان آنها داورى خواهد كرد!».(1)

و در روايتى از طرق اهل تسنن از پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم) نقل شده كه در تفسير اين آيه فرمود: «اِنّ اللهَ يَحْشُرُ هَذِهِ الْاُمَمَ يَومَ الْقِيَامَةِ وَ يَقْتَصّ مِنْ بَعضِهَا لِبَعضٍ حَتّى يَقْتَصّ لِلْجَمَاءِ مِنَ الْقُرَنَاء»(2)؛ (خداوند تمام اين جنبندگان را روز قيامت بر مى انگيزاند و قصاص بعضى را از بعضى مى گيرد، حتى قصاص حيوانى كه شاخ نداشته و ديگرى بى جهت به او شاخ زده است از او خواهد گرفت).

در آيه 5 سوره «تكوير» نيز مى خوانيم: «وَ اِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ»؛ (هنگامي كه وحوش محشور مى شوند) اگر معنى اين آيه را حشر در قيامت بگيريم (نه حشر و جمع به هنگام پايان اين دنيا) يكى ديگر از دلائل نقلى بحث فوق خواهد بود.(3)،(4)

- برای اطلاعات بیشتر به کتاب رسالة الحشر جناب ملاصدرا، صدرالمتآلهین مراجعه فرمایید.

- https://makarem.ir/maaref پایگاه اطلاع رسانی حضرت آیت الله ناصر مکارم شیرازی حفظه الله تعالی.

پی نوشت:

(1). مجمع البيان فى تفسير القرآن، طبرسى، فضل بن حسن، انتشارات ناصر خسرو، تهران، 1372 شمسی، چاپ: سوم، ج 4، ص 461؛ تفسير نور الثقلين‏، عروسى حويزى، عبد على بن جمعه‏، تحقيق: رسولى محلاتى، سيد هاشم، انتشارات اسماعيليان‏، قم‏، 1415 قمری، ‏چاپ: چهارم‏، ج 1، ص 715‏.

(2). تفسير القرآن الحكيم (تفسير المنار)، محمد رشيد بن علي رضا، الهيئة المصرية العامة للكتاب، بی جا، 1990 میلادی، ج 7، ص 331.

(3). تفسير نمونه، مكارم شيرازى، ناصر، دار الكتب الإسلامية، تهران، 1374 شمسی، چاپ: اول، ج 5، ص 224.

(4). گردآوری از کتاب: يكصد و هشتاد پرسش و پاسخ‏، مكارم شيرازى، ناصر، تهيه و تنظيم: حسينى، سيد حسين، دار الكتب الاسلامية، تهران، ‏1386 شمسی، ‏چاپ: چهارم‏، ‏ص 357.

کلیدواژه ها:

رستاخيزحيوانات، الهام غريزي، حساب و جزا، عقل و شعور، تكليف، قصاص وحوش.

افعال و کارهای عقل

افعال عقل

«ذکر» نقطه مقابل نسیان است؛ و به گفته راغب در مفردات حالتى است که به انسان امکان مى دهد معارفى را که دریافته است حفظ و نگهدارى کند; و به هنگام نیاز آن را در ذهن حاضر سازد. و این معنا گاهى با قلب و گاهى با زبان انجام مى گیرد.

«فکر» به معناى اندیشیدن و فعالیت عقل است، و به گفته راغب، نیرویى است که علم را به سوى معلوم مى برد، و به عقیده جمعى از فلاسفه حقیقت تفکّر و اندیشیدن مرکب از دو حرکت است: حرکتى به سوى مقدمات هر مطلب، سپس حرکتى از آن مقدمات به سوى نتیجه، مجموعه این دو حرکت که سبب شناخت و معرفت اشیاء است «فکر» نام دارد.

«فقه» گاهى به معناى فهم به طور مطلق تفسیر شده همان گونه که در لسان العرب آمده است. امّا به گفته مفردات « فقه» عبارت است از آگاهى بر مطلب پنهان به کمک مطلب حاضر و موجود; بنابراین « فقه » علمى است که از روى ادله به دست آید. (البتّه فقه به معناى اصطلاحى، علم به احکام اسلامى است).

«شعور» بطورى که جمعى از اهل لغت مانند صاحب قاموس، لسان العرب، مقاییس اللغه و غیر آنها گفته اند به معناى علم و آگاهى است، ولى راغب در مفردات آن را به معناى احساس ذکر کرده، و اگر منظور احساس درونى باشد با تفسیرى که دیگران گفته اند چندان تفاوتى نخواهد داشت. در بسیارى از آیات قرآن مجید نیز به همین معنا (علم) به کار رفته هر چند در بعضى دیگر از آیات به معناى احساس خارجى است.

«بصیرت» از « بصر» گرفته شده است که به گفته راغب به سه معنا آمده: به معناى چشم و نیروى چشم و قوّه ادراک و علم.

بعضى گفته اند: معناى اصلى آن علم است خواه از طریق مشاهده حسّى حاصل شود، یا از طریق علم و عقل.[1]

واژه « بصیرت » بالخصوص در ادراک قلبى و علم به کار مى رود؛ و لذا در لسان العرب آمده که « بصیرت» به معناى اعتقاد قلبى است، و بعضى آن را به معناى ذکاوت و هوش تفسیر کرده اند.

در آیات قرآن نیز این واژه در این معنا به کار رفته است مانند: ( قُلْ هَذِهِ سَبِیلِى أَدْعُو إِلَى اللهِ عَلَى بَصِیرَة ): «من و پیروانم، با بصیرت کامل، به سوى خداوند دعوت مى کنیم.»[2]

«درایت» به معناى علم و آگاهى بطور مطلق، یا علم و آگاهى در مسائل مخفى و پنهان، و به معناى هوشیارى نیز آمده است، از مقاییس اللّغه استفاده مى شود که در اصل به معناى توجّه به چیزى است، و سپس به معناى آگاهى نسبت به چیزى آمده، در قرآن مجید نیز بطور مکرّر در مفهوم علم استعمال شده است. از آنچه در این بخش گفتیم نیز به خوبى استفاده مى شود الفاظى که در قرآن مجید براى کار عقل و خرد استعمال شده و مفهوم علم و ادراک را مى رساند نیز الفاظ متنوّعى است که هر کدام از آنها به یکى از ابعاد علم اشاره مى کند و در هر مورد متناسب با آن بکار رفته است!....

آن جا که سخن از آگاهى توأم با موشکافى است واژه «درایت» و آن جا که سخن از تجزیه و تحلیل است کلمه «فکر» و آن جا که منظور آگاهى از یک امر پنهانى به کمک یک امر محسوس است واژه «فقه» استعمال شده، و آن جا که هدف آگاهى توأم با حفظ و یادآورى است کلمه «ذکر» و به همین ترتیب هر واژه جایى و هر لفظ مقامى دارد.

این نکته نیز قابل توجّه است: تعبیراتى که در قرآن مجید در زمینه کارها و افعال عقل آمده است، سلسله مراتبى دارد که از «شعور» به معناى درک ساده، شروع مى شود، سپس به مرحله «فقه» مى رسد که درک مسائل نظرى از مسائل آشکار است و بعد از آن مرحله «فکر» که ناظر به تجزیه و تحلیل حقایق است، مرحله بعد، مرحله «ذکر» یعنى حفظ و یادآورى است، و از آن بالاتر مرحله «نُهى» یعنى درک عمیق حقایق، و از آن نیز فراتر مرحله «بصیرت» یعنى بینش عمیق است.

این است معناى فصاحت و بلاغت!....


[1] . التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، مادّه « بصر».

[2] . سوره یوسف، آیه 108. از جمله آیات دیگرى که این معنا در آن به کار رفته آیه 14 سوره قیامت، آیه 104 سوره انعام، آیه 203 سوره اعراف و آیه 102 سوره اسراء است.

چگونگی شناخت و عشق ورزی با خدا

چگونگی شناخت و عشق ورزی با خدا

چگونه می‌شود خدا را شناخت و به او تکیه کرد و عاشق او شد؟

مفهوم واژه خداوند، از عمومی ترین و ساده ترین مفاهیمی است که هر انسانی حتی منکران وجود خداوند نیز تصویری از آن در ذهن خود دارند، هر چند شناخت حقیقت و کنه ذات خداوند برای انسان ممکن نیست.

راههای شناخت خداوند در یک دسته بندی کلی به راههای زیر تقسیم می شوند:

الف ـ راه عقل؛ مثل برهان امکان و وجوب

ب ـ راه حسی و تجربی؛ مثل برهان نظم

ج ـ راه دل؛ یا برهان فطرت

اما این که چگونه می شود به ذات او تکیه کرد باید گفت: کسی را که بر او توکل می کنیم باید دارای دو فضیلت باشد:

1- علم کافی نسبت به امری که به او محول شده و از او یاری خواسته شده است.

2- قدرت و توانایی بر انجام آن کار.

خداوند چون دانای به آشکار و نهان است و علم هیچ چیزی بر او پوشیده نیست و نیز بر همه چیز قادر و تواناست، در همه احوال بهترین دوست و اطمینان بخش ترین پشتیبان و وکیل است.

درباره راههای عشق ورزیدن به خداوند نیز باید به چند نکته توجه شود:

1. منشأ و سرچشمه عشق، درک کمال محبوب و معشوق است.

2. انسان موجودی «کمال جو» و «جمال خواه» است.

3. ذات مقدس خداوند کمال و جمال مطلق و منشأ و سرچشمه همه خوبیها و زیبایی هاست.

بنابراین؛ انسان از درون ذات خود عاشق خداوند است هر چند ممکن است در اثر انحرافات فکری و عملی چیز دیگری را خدای خود قرار دهد، و به همین جهت کار انبیای الهی بر طرف نمودن این انحرافات و زدودن غبار نادانی و غفلت و پاک نمودن صفحه ی دل از آلودگی هاست.

بدون تردید عشق حقیقی را نشانه هایی است و برای این که انسان حقیقتاً به خدای عشق آفرین عاشق شود باید با تهذیب نفس و سلوک در مسیرهای روشن شرعی که توسط عارفان حقیقی یعنی امامان معصوم(ع) تعیین شده است خود را به این نشانه ها نزدیک و نزدیکتر سازد تا به حقیقت و نورانیت او دست یافته و طعم عشق راستین را بچشد.

پاسخ تفصیلی

مفهوم واژه خداوند، از عمومی ترین و ساده ترین مفاهیمی است که هر انسانی حتی منکران وجود خداوند نیز تصویری از آن در ذهن خود دارند. چون همه می دانند خداوند یعنی موجودی که خالق همه موجودات، توانای بر هر کار، آگاه بر همه چیز، بینا، شنوا، حی و... است، اما باید دانست شناخت حقیقت و کنه ذات خداوند برای انسان ممکن نیست، چون ذات خداوند نامحدود و بی نهایت است و علم یعنی احاطه بر معلوم، و انسان چون ذات و خصوصیاتش محدود است نمی تواند به حقیقت ذات خداوند نامحدود پی ببرد. «بر خداوند احاطه علمی پیدا نمی کنند»[1] و به همین جهت در ذات خداوند نباید تفکر کرد.

هر چند ذات خداوند قابل شناخت کامل نیست ولی شناخت صفات خداوند برای ما ممکن است و هر کس به اندازه استعداد و تلاش خود می تواند صفات خداوند را بشناسد.

راههای شناخت خداوند در یک دسته بندی کلی به راههای زیر تقسیم می شوند:

الف ـ راه عقل؛ مثل برهان امکان و وجوب

ب ـ راه حسی و تجربی؛ مثل برهان نظم[2]

ج ـ راه دل؛ یا برهان فطرت،[3]، [4]

و اما این که چگونه می شود به ذات او تکیه کرد باید گفت: کسی را که بر او توکل می کنیم باید دارای دو فضیلت باشد:

1- علم کافی نسبت به امری که به او محول شده و از او یاری خواسته شده است.

2- قدرت و توانایی بر انجام آن کار.

خداوند چون دانای به آشکار و نهان است و علم هیچ چیزی بر او پوشیده نیست و نیز بر همه چیز قادر توانا است، در همه ی احوال بهترین دوست و اطمینان بخش ترین پشتیبان و وکیل است.[5] على (ع) مى فرماید: توکل نتیجه یقین قوى به خداوند است.[6] و نیز هرکس خدا را تکیه گاه خویش قرار دهد یعنی به او توکل کند خداوند او را کفایت خواهد نمود، حضرت على (ع) مى فرماید: (اَلتَّوَکُّلُ خَیْرُ عِمادٍ) توکل (بر خدا) بهترین تکیه گاه است.[7]

البته مـفـهـوم تـوکـل مـانـنـد بـرخـى دیـگـر از مـفـاهـیـم دیـنـى بـا حـجـاب هـایـى از جـهـل و خـرافـات پـوشـانـده شـده اسـت بـطـورى کـه گـروهـى مـى پـنـدارنـد توکل یعنى این که تصمیم گیر تنها خداست و تلاش و کوشش انسان کمترین اثرى در سرنوشت او و اداره زنـدگـى اش نـدارد. در حالی که از نظر منابع دینی، مورد توکل جایی است که انسان بخواهد کاری را انجام دهد پس توکل همراه با عمل معنا دارد، خداوند در قران می فرماید: وقتی که عزم اراده (بر کاری) کردی برخدا توکل کن.[8]

پیامبر اکرم (ص) به عربی که شتر خود را رها کرده بود و می گفت توکل کردم، فرمود: زانوی شتر خود را ببند و توکل کن.[9]

اما راه رسیدن به مقام عشق به خداوند:

واژه ی «عشق» مشتق از «عشقه» به معنای میل مفرط است. «عشقه» گیاهی است که هر گاه به دور درخت می پیچد، آبِِ آن را می خورد؛ در نتیجه درخت زرد شده، کم کم می خشکد.[10]

اما در اصطلاح، «عشق» عبارت است از: «محبت شدید و قوی». به عبارت دیگر، عشق مرتبه ی عالی محبت است.[11]

اما بیان کلی عقلی راه رسیدن انسان به عشق خداوند با توجه به چند نکته روشن می شود:

1. منشأ و سرچشمه ی عشق درک کمال محبوب و معشوق است.[12]

2. انسان موجودی «کمال جو» و «جمال خواه»است.

3. ذات مقدس خداوند کمال و جمال مطلق و منشأ و سرچشمه ی همه ی خوبیها و زیباییهااست.بنابراین انسان از درون ذات خود عاشق خداوند است هر چند ممکن است در اثر انحرافات فکری و عملی چیز دیگری را خدای خود قرار دهد. و به همین جهت کار انبیای الاهی بر طرف نمودن این انحرافات و زدودن غبار نادانی و غفلت و پاک نمودن صفحه ی دل از آلودگی هاست.

نکته ی دیگر این که، عشقی که دین برای انسان ترسیم می کند، متاُثر از دیدگاه خاصی به انسان، عالم هستی و خداوند متعال و نسبت این سه با یکدیگر است این عشق، عشقی دو طرفه است؛[13] بدین صورت که در قبال عشق انسان به خداوند، او نیز به انسان عشق می ورزد.[1]

راه شناخت عشق حقیقی

از مجموع آیات و روایات و سخن عارفان راستین، می توان نشانه های عشق حقیقی را دریافت. دانستن این علائم، انسان را قادر می سازد تا عشق خود را ارزیابی کند. و برای این که حقیقتاً به خدای عشق آفرین عاشق شود می بایست با تهذیب نفس و سلوک در مسیرهای روشن شرعی که توسط عارفان حقیقی یعنی امامان معصوم علیهم السلام تعیین شده است خود را به این نشانه ها نزدیک و نزدیکتر سازد تا طعم عشق راستین را بچشد. در این مجال نشانه های عشق حقیقی در دو قسمت، به صورت کلی و اجمالی اشاره می شود:

الف. نشانه های عشق انسان به خداوند:

1. خدا را بر همه محبوب های خود ترجیح دهد؛ در باطن و ظاهر مطیع خدا و در همه ی امور موافق او باشد.

2. اولیا و همه بندگان مطیع خدا را به جهت او دوست بدارد؛ و با همه مهربان باشد.

3. لقای خدا را بر بقای خود ترجیح دهد.

4. هر چیزی را در برابر عشق به خداوند حقیر شمارد؛ با مال و جان در راه محبوب، مجاهده کند.

5. همه اوقات، مستغرق ذکر خدا باشد.

6. آسایش و آرامشش در قرب او باشد.

7. از حضرت حق راضی و خشنود باشد.

8. به کلام محبوب (قرآن) عشق ورزد.

9. بر خلوت و مناجات با محبوب، حریص باشد.

10. عبادت برای او آسان باشد.

11. همه کافران و عاصیان را دشمن بدارد.[2]

- پانوشته ها:

[1] لا یحیطون به علما، طه، 110.

[2] تجربی نامیدن این راه به معنای استقلال آن از هر گونه استلال عقلی نیست، بلکه ناظر به این واقعیت است که یکی از مقدمات اساسی آن بر مشاهده تجربی پدیده های طبیعی استوارمی گردد.

[3] معارف اسلامی، ج1، ص41.

[4] برای آگاهی بیشتر رجوع کنید به نمایه: شناخت خدا؛ اقتباس از سؤال 479 (سایت اسلام کوئیست: ۵۲۰).

[5] و من یتوکل علی الله فهو حسبه، (سوره الطلاق، 3) .

[6] (اَلتَّوَکُّلُ مِنْ قُوَّةِ الْیَقینِ)، شرح غررالحکم الحکم ، ج 1 ، ص 184 .

[7] شرح غررالحکم ، ج 1 ، ص 133 .

[8] سوره آل عمران، 159.

[9] فی الخبر النبوی أنه ع: قال للأعرابی الذی ترک ناقته مهملة فندت فلما قیل له قال توکلت فترکتها فقال (ع): اعقل و توکل (شرح البلاغه،ج11، ص201.)

[10] «ابن منظور»؛ لسان العرب، ج9، ص224.

[11] محمد غزالی، احیاء علوم الدین، ج4، ص275.

[12] شرح اشارات، ج3، ص360

[13] مائده، 54؛ آل عمران، 31.


[1] . نک: احیاء علوم الدین، ج 4، صص 302303؛ چهل حدیث، صص 390 و 391؛ رساله ی عشق بوعلی، صص 4-6.

[2] . برای آشنایی تفصیلی، ر.ک: محمدرضا کاشفی، آیین مهرورزی، صص 85-98؛ رساله عرفان و تصوف، مجموعه پرسش و پاسخ دانشجویی، چاپ دوم، صص219 الی237.

عشق و اقسام آن

عشق و اقسام آن

مقدمه

عشق چیست؟ دانشمندان عشق را سه قسمت کردند: 1. عشق رمانتیک؛ یعنی وقتی که یک شخص، شخصی را (به طور غیر جنسی) بیش از هر کس دیگر دوست داشته باشد. 2. عشق شهوانی؛ یعنی وقتی که انسان نسبت به یک شخص علاقه شدید جنسی پیدا کند. 3. سرسپردگی؛ وقتی که انسان به جهت احساس وابستگی می‌خواهد با یک نفر بماند و خانواده تشکیل دهد، امثال این چنین عشقی را در آدم‌های مسن که سال‌ها است ازدواج کرده‌اند زیاد می‌بینیم. و آیا آن دو نوع اوّل عشق که ذکر شده صرفاً از طرف خدای سبحان امتحان هستند؟ از اقسام مختلف عشق کدام‌یک از نظر اسلام صحیح است؟

پاسخ اجمالی

فلاسفه و عارفان عشق را به اقسام گوناگون تقسیم کرده‌اند، اما در یک تقسیم‌بندی کلی گفته‌اند عشق بر دو قسم است:

عشق حقیقی، که همان عشق به خدا و صفات و افعال او است.

عشق مجازی، این عشق دامنه‌ی وسیعی دارد که می‌توان گفت: عشق مجازی منحصراً عشق انسان به انسان نیست، بلکه عشق ورزیدن به هرگونه معشوقی غیر از ذات احدیت(خدای متعال) مجاز نام دارد.

در این‌که عشق حکمش چیست؟ آنچه در این زمینه می‌توان گفت: این است که عشق اگر از نوع حقیقی و برخی از انواع مجازی آن؛ مانند عشق عقلانی و عشق روحانی باشد، نه تنها نکوهیده نیست، بلکه چه بسا از کمالات محسوب می‌شود. اما اگر از نوع حیوانی آن‌که پایین‌ترین نوع عشق است باشد، این نوع عشق هم اگر با عفاف و تقوا همراه باشد و از حریم عفت خارج نشود، بدون اشکال است.

این‌گونه عشق‌ها به سرعت می‌آید و به سرعت می‌رود، قابل اعتماد و توصیه نیست. فضیلت‌کش است. تنها با کمک عفاف، تقوا و تسلیم نشدن در برابر آن است که آدمی از آن سود می‌برد؛ یعنی در زمینۀ فراق و دست نارسی از یک طرف و پاکی و عفاف از طرف دیگر، سوز و گدازها، فشارها و سختی‌هایی که بر روح عاشق وارد می‌شود. آثار نیک و سودمندی به بار می‌آورد.

عرفا در همین زمینه است که می‌گویند: عشق مجازی تبدیل به عشق حقیقی؛ یعنی عشق به ذات احدیت می‌گردد و انسان می‌تواند از آن سود ببرد. علاوه بر این دارای آثار و فوایدی است؛ نظیر این‌که عشق به انسان نیرو و قدرت و چالاکی می‌بخشد، ترس را از وجود آدمی بیرون می‌کند و به انسان شجاعت و جسارت می‌بخشد. عشق، انسان بخیل را بخشنده می‌کند؛ عشق نفس را تکمیل می‌کند و استعدادهای حیرت‌انگیز باطنی را ظاهر می‌سازد؛ عشق تصفیه‌گر است و روح انسان را از ناخالصی‌ها پاک می‌کند.

بنابراین، عشق اگر از نوع حقیقی باشد قطعاً پسندیده است و نوع مجازی آن اگر همراه با عفاف و تقوا باشد، مورد نکوهش نیست.

پاسخ تفصیلی

واژۀ‌ی "عشق" در واژه‌نامه‌های عرفانی و فلسفی چنین تعریف شده است:

عشق، شوق مفرط و میل شدید به چیزی، به معنای فرط حب و دوستی، مشتق از "عشقه" است و آن گیاهی است که بر تنۀ هر درختی که پیچد، آن‌را خشک سازد و خود به طراوت خویش باقی بماند. پس هر عشقی بر هر تنی که بر آید، جز محبوب را خشک کند و محو گرداند و آن تن را ضعیف سازد و روح و دل را منور گرداند.[1]

عشق و محبت مهم‌ترین و یکی از عالی‌ترین حالات انسان عارف و از مبانی و اصول بسیار مهم عرفانی به شمار می‌رود. از دیدگاه عرفان، عشق از مواهب الهی و از داده‌های خداوندی است،[2] نه از دست‌آوردهای بشری، اگر چه مقدمات دست‌یابی به عشق می‌تواند تحصیلی باشد.

شیخ الرئیس، عشق را علت وجود همۀ موجودات برمی‌شمرد و معتقد است، عشق موهبتی است که اختصاص به انسان ندارد و همۀ موجودات به نحوی از آن برخوردارند.[3]

ملا صدرا، نیز عشق را حقیقتی ساری و جاری در کلیه‌ی موجودات می‌داند و معتقد است که هیچ موجودی نیست که از پرتو عشق بی‌بهره باشد.[4]

عارفان و فیلسوفان عشق را به اقسام مختلفی تقسیم کرده‌اند، اما در مجموع و در یک تقسیم‌بندی کلی عشق را به دو نوع می‌دانند:

الف) عشق حقیقی:

عشق حقیقی، که همان عشق به خدا و صفات و افعال او است. عشق ناب و حقیقی به خدا هنگامی عشق به آن اطلاق می‌شود که به طمع بهشت و یا ترس از دوزخ نباشد، بلکه عشق به صرف تصور جمال و کمال در حضرت خداوندی باشد. کمال عشق به خدا این است که تمام دل به او تعلق گیرد و جان از تمایل به تمام آنچه غیر خدا است پاک شود.

ب) عشق مجازی:

عشق مجازی دامنه‌ی وسیعی دارد که می‌توان گفت: عشق مجازی منحصراً عشق انسان به انسان نیست، بلکه عشق ورزیدن به هرگونه معشوقی غیر از ذات احدیت مجاز نام دارد. بنابراین، عشق مجازی تنوعی به انواع معشوق دارد. نظیر عشق انسان به مناظر طبیعی، عشق به زن و فرزند، به مال و سرمایه، زیبایی و جمال، شهرت و محبوبیت و... . پس عشق مجازی از انواع عشق انسانی است؛ یعنی عاشق همیشه انسان است، ولی معشوق در همه موارد لزوماً انسان نیست.

در این‌جا به اختصار برخی از اقسام عشق‌های مجازی را بیان می‌کنیم:

عشق عقلی(عقلانی):

عشق عقلی در اصطلاح فلاسفه، عشقی است که مبدأ آن توجه به ذات حق تعالی و مخصوص مقربان درگاه او است. عشق عقلی از سیر عقل کل در جوار نفس ناطقه در عالم ملکوت پدید می‌آید، از لوایح مشاهده جبروت. عشق عقلی، به کمال و حسن معنوی تعلق می‌گیرد(به اولیای حق و فضایل ایشان که متصل به عالم جبروت و فوق آن هستند). منشأ آن محبت به کمال مطلق و زیبایی صرف و تجلیات آن است که محل آن قلب و دل است، مربوط به اولیای حق و اهل معرفت و بی‌زوال است.[5]

عشق روحانی:

عشق روحانی، به مطلق زیبایی(اعم از صوری و ظاهری مربوط به دیدنی یا شنیدنی‌ها و ... تعلق می‌گیرد و منشأ آن محبت به کمال و زیبایی است که توأم با لذت عقلانی است. در این‌جا عاشق، معشوق را به جهت زیبایی و کمال او خواستار است، نه به جهت نفع خود. این نوع عشق نیز مربوط به خواص و افراد ویژه است.

عشق طبیعی نفسانی:

این عشق به زیبایی صورت و ظاهری محبوب (با قطع نظر از جهت شهوانی) و به جهت اعتدال و حسن تألیف و ترکیب زیبای آن تعلق می‌گیرد.

شیخ الرئیس می‌گوید: این عشق منحصر به انسان است و در حیوان یافت نمی‌شود، وی می‌گوید: میل نفس به زیبایی‌های ظاهری از جمله صورت نیکو، از دو جهت متفاوت قابل حصول است. یک: به نحو حیوانی. دو: به نحو عقلانی. شیخ الرئیس در عشق طبیعی عقلانی(نفسانی) می‌گوید: عاشق معشوق را به جهت صورت نیکو تنها به اعتبار عقلی به جهت موزون بودن و اعتدال نظام آن دوست می‌دارد، و این نحو عشق که خالی از شائبه‌ی حیوانیت است، وسیله‌ای برای رفعت و ترقی و زیادی درجه شمرده می‌شود.[6] منشأ این نوع عشق فطرت زیبایی دوستی انسان است و مربوط به قوه‌ی درک زیبایی نفس انسان و عاطفه است. در این نوع عشق، زیبایی ظاهری معشوق، مطلوب عاشق است.

نراقی در معراج السعادة می‌گوید: عشق و محبت حاصل نشود، مگر به سببی از اسباب و نظر به این‌که از برای آن [عشق و محبت] سبب‌های بسیار و مختلف است، پس عشق و محبت نیز به اقسام مختلف تقسم می‌شود: از نظر وی، یکی از اقسام محبت، محبت به صورت‌های جملیه است. وی می‌گوید: تصور نشود که دوستی صورت‌های جمیله فقط برای لذات جنسی قابل تصور است، بلکه ادراک نفس جمال و زیبایی به جهت ذات آن و بدون در نظر گرفتن مسائلی دیگر، لذتی است روحانی که به خودی خود محبوب است. و از این جهت است که انسان محبت به سبزه و آب روان دارد، نه به جهت این‌که سبزه را بخورد و آب را بیاشامد، یا به غیر از مجرد دیدن و تماشا حظ و بهره‌ای دیگر ببرد. وی می‌گوید: پیامبر(ص) هنگام دیدن آب و سبزه شکفتگی و نشاط به آن‌حضرت دست می‌داد. و هر طبع مستقیم و قلب سلیم از تماشای گل و غنچه و لاله و شکوفه و ... لذت می‌برد و آنها را دوست دارد، بلکه بسا غم‌های خود را به آن تسلی می‌دهد.[7]

عشق طبیعی حیوانی:

عشق حیوانی (وضیع) در مقابل عشق عفیف است که غرض عمده‌ی آن اطفای شهوت حیوانی است.[8] شیخ الرئیس درباره این نوع عشق می‌گوید: در این عشق که صورت نیکو را به جهت لذت حیوانی [جنسی] دوست داشته باشند، این عشق مضر به نفس ناطقه است؛ چرا که اقتضای نفس ناطقه پرداختن به کلیات است و شأن کلیات نیز ابدیت و فراگیری است؛ لذا چنین عشقی مستحق لوم و ملامت است.[9]

استاد مطهری نیز در مورد چنین عشقی می‌گوید: این‌گونه عشق‌ها به سرعت می‌آید و به سرعت می‌رود قابل اعتماد و توصیه نیست. فضیلت‌کش است. تنها با کمک عفاف، تقوا و تسلیم نشدن در برابر آن است که آدمی سود می‌برد؛[10] یعنی در زمینۀ فراق و دست نارسی از یک طرف و پاکی و عفاف از طرف دیگر، سوز و گدازها، فشارها و سختی‌هایی که بر روح عاشق وارد می‌شود. آثار نیک و سودمندی به بار می‌آورد.

در همین زمینه است که عرفا می‌گویند: عشق مجازی تبدیل به عشق حقیقی؛ یعنی عشق به ذات احدیت می‌گردد.[11]

عشق حیوانی، به انواع متلذات و اسباب لذت؛ نظیر مأکولات و منکوحات تعلق می‌گیرد. منشأ آن غرایز و میل‌های حیوانی است و مربوط به نفس اماره انسان است. در این عشق، عاشق معشوق را به جهت لذت و نفع خود می‌خواهد. در این‌که آیا این نوع از عشق حکمش چیست؟ فلاسفه در این مسئله اختلاف دارند که آیا این نوع عشق خوب و ممدوح است، یا زشت و ناپسند؟ چنان‌که بعضی آن‌را مذمت کرده و بعضی خوب دانستند.

ملا صدرا می‌گوید: این نوع عشق که نتیجه‌ی آن لذت بردن از زیبا رویان، و محبت مفرط نسبت به آنان است، در اکثر امم موجود است و از اوضاع الهی است که تابع مصالح و حکم خاصی است؛ و از این جهت نیکو و ممدوح است. این عشق‌ها اکثر منشأ صنایع ظریفه است. وی می‌گوید: عشق به زیبا رویان منشأ نکاح و زواج و بالاخره بقای نوع است.

بنابراین، عشق طبیعی حیوانی که پایین‌ترین درجه‌ی عشق است و غرض عمده‌ی آن اطفای شهوت حیوانی است، اگر چه از سوی برخی از عارفان و فیلسوفان ملامت شده است، اما اگر همراه با عفاف و تقوا باشد، انسان می‌تواند از آن سود برد، و اگر از حد شرعی تجاوز نکند می‌تواند سودمند باشد؛ چرا که به گفته‌ی ملا صدرا، منشأ نکاح و بقای نوع بشر و تولید نسل می‌شود.

ملا صدرا، می‌گوید: عشق یا حقیقی است و یا مجازی، عشق حقیقی محبت الله و صفات و افعال او است و عشق مجازی هم یا نفسانی است و یا حیوانی.

وی معتقد است، تمام موجودات عالم به عشق حقیقی عاشق حق‌اند و مشتاق لقای اویند و خداوند متعال در جبلت تمام موجودات عالم عشق خاصی را مرکوز کرده است.[1]

آثار عمومی عشق

البته عشق حقیقی آثار برکات بسیار عالی و شکوفی دارد که با آثار و فواید عشق‌های مجازی بسیار متفاوت است، اما برخی از آثار و ویژگی‌ها میان انواع عشق مشترک است؛ یعنی عشق، صرف نظر از این‌که از چه نوع باشد، حقیقی یا مجازی و مجازی هم چه مجازی نفسانی و چه مجازی حیوانی، و قطع نظر از این‌که معشوق چه و که باشد، یک دسته آثار و نتایجی دارد که میان همه انواع مذکور مشترک است. نظیر:

- ستاندن خودبینی و خود خواهی و غرور از انسان عاشق؛

- تولید نیرو، قدرت و چالاکی؛

- غفلت از عیوب معشوق و زیبا جلوه دادن آنها؛

- ستاندن ترس از وجود عاشق و شجاعت و جسارت بخشیدن به او؛

- ایجاد نیروی سخاوت و بخشندگی در انسان بخیل؛

- تکمیل نفس و بروز استعدادهای حیرت‌انگیز باطنی و درونی به وسیله عشق.

بنابر این، و با توجه به آنچه بیان شد، از مجموع سخنان عارفان و فیلسوفان در مسئله‌ی عشق به دست می‌آید، این است که عشق اگر از نوع حقیقی و برخی از انواع مجازی آن؛ مانند عشق عقلانی و عشق روحانی باشد، نه تنها نکوهیده نیست، بلکه چه بسا از کمالات محسوب می‌شود. اما اگر از نوع حیوانی آن، که پایین‌ترین نوع عشق است، باشد، این نوع عشق هم اگر با عفاف و تقوا باشد و از حریم حیا و عفت خارج نشود بدون اشکال است.

پا نوشته ها:

[1]. تهانوی، محمد اعلی بن علی، کشاف اصطلاحات الفنون، ج 2، ص 1012، بیروت، ناشرون، چاپ اول، 1996م؛ سجادی، سید جعفر، فرهنگ اصطلاحات و تعبیرات عرفانی، واژه‌ی «عشق»؛ همو، فرهنگ علوم عقلی، ص 357.

[2]. عطار نیشابوری، تذکرة الاولیاء، ص 328.

[3]. ابن سینا، الرسائل، ص 375.

[4]. صدرالمتألهین، الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الاربعة، ج 7، ص 149، بیروت، دار احیاء التراث، چاپ سوم، 1981م.

[5]. رحیمیان، سعید، حب و مقام محبت در حکمت و عرفان نظری، ص 152.

[6]. ابن سینا، رساله عشق، نقل از، حب و مقام محبت در حکمت و عرفان نظری، ص 139 و 140.

[7]. نراقی، ملا احمد، معراج السعادة، ص 713، قم، هجرت، چاپ ششم، 1378ش.

[8] سجادی، سید جعفر، فرهنگ علوم عقلی، ص 139 و 140.

[9]. رساله عشق، نقل از، حب و مقام محبت در حکمت و عرفان نظری، ص140 و 141.

[10]. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج 16، ص 251، تهران، صدرا.

[11]. همان.


[1] . سجادی، سید جعفر، مصطلحات فلسفی صدر الدین شیرازی، ص 153 – 155، تهران، نهضت زنان مسلمان، چاپ دوم، 1360ش.

ای نام تو بهترین سرآغاز / نظامی گنجوی

ای نام تو بهترین سرآغاز

نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۱ - به نام ایزد بخشاینده

ای نام تو بهترین سرآغاز[1]

بی‌نام تو نامه کی کنم باز

ای یاد تو مونس روانم جز نام تو نیست بر زبانم[2]

ای کارگشای هر چه هستند نام تو کلید هر چه بستند

ای هیچ خطی نگشته ز اوّل بی‌ حجّت نام تو مسجّل

ای هست کن اساس هستی کوته ز درت درازدستی

ای خطبه تو تبارک الله فیض تو همیشه بارک الله

ای هفت عروس نه عماری[3] بر درگه تو به پرده‌داری

ای هست نه بر طریق چونی دانای برونی و درونی

ای هرچه رمیده وارمیده در کن فیکون تو آفریده

ای واهب عقل و باعث جان با حکم تو هست و نیست یکسان

ای محرم عالم تحیر عالم ز تو هم تهی و هم پر

ای تو به صفات خویش موصوف ای نهی تو منکر امر معروف

ای امر تو را نفاذ مطلق وز امر تو کائنات مشتق

ای مقصد همت بلندان مقصود دل نیازمندان

ای سرمه کش بلند بینان در باز کن درون نشینان

ای بر ورق تو درس ایام ز آغاز رسیده تا به انجام

صاحب توئی آن دگر غلامند سلطان توئی آن دگر کدامند

راه تو به نور لایزالی از شرک و شریک هر دو خالی

در صنع تو کامد از عدد بیش عاجز شده عقل علت اندیش

ترتیب جهان چنانکه بایست کردی به مثابتی که شایست

بر ابلق صبح و ادهم شام حکم تو زد این طویله را بام

گر هفت گره به چرخ دادی هفتاد گره بدو گشادی

خاکستری ار ز خاک سودی صد آینه را بدان زدودی

بر هر ورقی که حرف راندی نقش همه در دو حرف خواندی

بی کوه ‌کنی ز کاف و نونی کردی تو سپهر بیستونی

هر جا که خزینه شگرفست قفلش به کلید این دو حرفست

حرفی به غلط رها نکردی یک نکته درو خطا نکردی

در عالم عالم آفریدن به زین نتوان رقم کشیدن

هر دم نه به حق دسترنجی بخشی به من خراب گنجی

گنج تو به بذل کم نیاید وز گنج کس این کرم نیاید

از قسمت بندگی و شاهی دولت تو دهی بهر که خواهی

از آتش ظلم و دود مظلوم احوال همه تراست معلوم

هم قصه نانموده دانی هم نامه نانوشته خوانی

عقل آبله پای و کوی تاریک وآنگاه رهی چو موی باریک

توفیق تو گر نه ره نماید این عقده به عقل کی گشاید

عقل از در تو بصر فروزد گر پای درون نهد بسوزد

ای عقل مرا کفایت از تو جستن ز من و هدایت از تو

من بی‌دل و راه بیمناکست چون راهنما توئی چه باکست

عاجز شدم از گرانی بار طاقت نه چگونه باشد این کار

می‌کوشم و در تنم توان نیست کازرم تو هست باک از آن نیست

گر لطف کنی و گر کنی قهر پیش تو یکی است نوش یا زهر

شک نیست در اینکه من اسیرم کز لطف زیم ز قهر میرم

یا شربت لطف دار پیشم یا قهر مکن به قهر خویشم

گر قهر سزای ماست آخر هم لطف برای ماست آخر

تا در نفسم عنایتی هست فتراک تو کی گذارم از دست

وآن دم که نفس به آخر آید هم خطبه نام تو سراید

وآن لحظه که مرگ را بسیجم هم نام تو در حنوط پیچم

چون گَرد شود وجود پستم هرجا که روم تو را پرستم

در عصمت اینچنین حصاری شیطان رجیم کیست باری

چون حرز توام حمایل آمود سرهنگی دیو کی کند سود

احرام گرفته‌ام به کویت لبیک زنان به جستجویت

احرام شکن بسی است زنهار ز احرام شکستنم نگهدار

من بی‌کس و رخنه‌ها نهانی هان ای کس بی‌کسان تو دانی

چون نیست به جز تو دستگیرم هست از کرم تو ناگزیرم

یک ذره ز کیمیای اخلاص گر بر مس من زنی شوم خاص

آنجا که دهی ز لطف یک تاب زر گردد خاک و دُر شود آب

من گر گهرم و گر سفالم پیرایه توست روی مالم

از عطر تو لافد آستینم گر عودم و گر درمنه اینم

پیش تو نه دین نه طاعت آرم افلاس تهی شفاعت آرم

تا غرق نشد سفینه در آب رحمت کن و دستگیر و دریاب

بردار مرا که اوفتادم وز مرکب جهل خود پیادم

هم تو به عنایت الهی آنجا قدمم رسان که خواهی

از ظلمت خود رهائیم ده با نور خود آشنائیم ده

تا چند مرا ز بیم و امید پروانه دهی به ماه و خورشید

تا کی به نیاز هر نوالم بر شاه و شبان کنی حوالم

از خوان تو با نعیم‌تر چیست وز حضرت تو کریم‌تر کیست

از خرمن خویش ده زکاتم مَنْویس به این و آن بَراتَم

تا مزرعه چو من خرابی آباد شود به خاک و آبی

خاکی ده از آستان خویشم وابی که دغل برد ز پیشم

روزی که مرا ز من ستانی ضایع مکن از من آنچه مانی

وآندم که مرا به من دهی باز یک سایه ز لطف بر من انداز

آن سایه نه کز چراغ دور است آن سایه که آن چراغ نوراست

تا با تو چو سایه نور گردم چون نور ز سایه دور گردم

با هر که نفس برآرم اینجا روزیش فروگذارم اینجا

دَرهای همه ز عهد خالیست اِلا دَرِ تو که لایزالیست

هر عهد که هست در حیاتست عهد از پس مرگ بی‌ثباتست

چون عهد تو هست جاودانی یعنی که به مرگ و زندگانی

چندانکه قرار عهد یابم از عهد تو روی برنتابم

بی‌ یاد توام نَفَس نیاید با یاد تو یاد کس نیاید

اول که نیافریده بودم وین تعبیه‌ها ندیده بودم

کیمُخت[4] اگر از ذمیم کردی باز از ذمیم ادیم[5] کردی

بر صورت من ز روی هستی آرایش آفرین تو بستی

واکنون که نشانه گاه جودم تا باز عدم شود وجودم

هرجا که نشاندیَم نشستم وآنجا که بَریَم زیر دستم

گردیده رهیت من در این راه گه بر سر تخت و گه بن چاه

گر پیر بوم و گر جوانم ره مختلف است و من همانم

از حال به حال اگر بگردم هم بر رق اولین نوردم

بی‌جاحتم آفریدی اول آخر نگذاریم معطل

گر مرگ رسد چرا هراسم کان راه به تُست می‌شناسم

این مرگ نه، باغ و بوستانست کو راه سرای دوستانست

تا چند کنم ز مرگ فریاد چون مرگ ازوست مرگ من باد

گر بنگرم آن چنان که رایست این مرگ نه مرگ نقل جایست

از خورد گهی[6] به خوابگاهی وز خوابگهی به بزم شاهی

خوابی که به بزم تُست راهش گردن نکشم ز خوابگاهش

چون شوق تو هست خانه خیزم خوش خُسبم و شادمانه خیزم

گر بنده نظامی از سر درد در نظم دعا دلیریی کرد

از بحر تو بینم ابر خیزش گر قطره برون دهد مریزش

گر صد لغت از زبان گشاید در هر لغتی تـــرا ستــــاید

هم در تو به صد هزار تشویر دارد رقم هــــــزار تقصیر

ور دم نزند چو تنگ حالان دانی که لغت زبان لالان

گر تن حبشی سرشته تُست ور خط خُتَنی نبشته تُست

گر هر چه نبشته‌ای بشوئی شویم دهن از زیاده گوئی

ور باز به داورم نشانی ای داور داوران تو دانی

زان پیش کاجل فرا رسد تنگ و ایام عنان ستاند از چنگ

ره باز ده از ره قبولم بر روضه تربت رسولم[7]


[1] . وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)

[2] . ای یاد تو مونس روانها جز نام تو نیست بر زبان ها

[3] . مراد از هفت عروس هفت سیاره میباشد:

1-ماه 2- تیر 3- ناهید 4- خورشید 5-بهرام 6-اورمزد 7- کیوان

عماری به معنی کجاوه یا تخت است.

پیشینیان را باور این بوده که این هفت سیاره را خداوند بر نه چرخ و فلک قرار داده که ماه بر چرخ نخست قرار دارد تیر بر چرخ دوم و به ترتیب،ناهید،خورشید،بهرام،اورمزد. کیوان که بر چرخ هفتم است و این چرخ ها بر فلک هشتم که ثابت است قرار دارد و همه اینها بر نهمین چرخ که فلک الافلاک یا عرش خوانده میشد. نظامی میگوید همه این سیاران هفت گانه و چرخ و فلک نه گانه به دستور تو هستند.

[4] . کیمخت. [ مُ ] (اِ) نوعی از پوست که به دباغت خاص پیرایند. فارسی است . (از منتهی الارب ). پوست کفل و ساغری اسب و خر است که به نوعی خاص دباغت کنند، و بعضی گویند کیمخت دانه هایی است که در آن پوست می باشد. (برهان ). چرمی است که از ساغری اسب و خر گیرند و دباغت کنند. (انجمن آرا) (آنندراج ). لغت‌نامه دهخدا

[5] . ادیم . [ اَ ] (ع اِ) چرم . || مطلق پوست دباغت داده . (غیاث اللغات ). چرم مهیا و ساخته :

بیاورد پس مشکهای ادیم بگسترد بر وی همه زر و سیم . فردوسی .|| پوستی که آنرا بودار گویند. (غیاث اللغات ). پوست خوشبوی که از یمن خیزد یعنی بلغار. پوست خوشبوی سرخ رنگ که بتابش سهیل رنگ گیرد و آنرا بلغار گویند و آن پوستی باشد خوشبوی و موج دار و رنگین ، گویند که از تابش ستاره سهیل آن رنگ بهم میرساند. (برهان قاطع). لغت‌نامه دهخدا

[6] . محل خوراک و مطبخ و خوردن

[7] . نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۱ - به نام ایزد بخشاینده.

چهار علم ضروری در تمام علوم اسلامی

چهار علم ضروری در تمام علوم اسلامی بعنوان پیش نیاز

اما چهار علم مورد نیاز درهمه رشته های علمی عبارت است از:

الف- تاریخ علم.

به عنوان مثال اگربخواهیم رشته عرفان اسلامی راتحصیل کنیم باید ابتدا تاریخ علم عرفان را بصورت عام از ابتدای پیدایش بشر در نظربگیریم و مطالعه کنیم ؛ تاریخ عرفان در ادیان آسمانی و غیرآسمانی در شرق و غرب عالم ؛ و بعد از آن وارد تاریخ عرفان در اسلام و جغرافیای جهان اسلام بشویم و فرق و نحله های آن و سیرتاریخی علم عرفان اسلامی وکتاب و دانشمندان مسلمان (منبع شناسی) آن آشنا شویم. تاریخ هجرت علما و دانشمندان و شکل گیری حوزه های علمی و امثال آن بسیار زیبا و در فهم ما از هر علمی موثراست. جالب اینکه الان ماموریت و مسافرت و فرصت مطالعاتی بعضی از کشورها را در شهر و کشورمان مشاهده می کنیم. چنین مطالعه ای ما را با طول تاریخ بشریت آشنا و جایگاه عرفان اسلامی را نشان می دهد و قطعه پازل عرفان اسلامی را در میان عرفان های دیگر مشخص و معین می کند. و باعث جلوگیری از غرور و افتخارهای کاذب خواهد شد. در بعضی موارد ما فکر می کنیم محور عالم عرفان در جهان هستیم و در حالیکه از تلاش ها و تفکرات و کتاب ها و دانشمندان عارف و اندیشه های مشابه آن بی خبریم. این موضوع در رشته های تخصصی و تطبیقی و تسلط به زیست های علمی گوناگون و آشنائی با تعدادی از زبانهای خارجی خودش را بیشتر نشان می دهد.

ب- فلسفه علم

منظور از فلسفه علم دانش های مضاف علم فلسفه نیست. بلکه بمعنای عام آن است. یعنی مثلا در عرفان اسلامی علت و چرائی پیدایش فلان مسئله عرفان اسلامی و شدت و ضعف و افول و صعود و استمرار و ناپدید شدن آن را بدانیم. متوجه شویم چرا در فلان قرن اینقدر درباره محبت و عشق کتاب نوشته شد. بسیاری از ریشه ها و چراهای مسائل رشته های علمی مبهم است که دانستن آن برای قضاوت و پیشرفت و عدم توسعه آن مسئله و آن علم تاثیرگذار است.

ج-روش علم

هر علمی از دهها روش برای طرحش استفاده می کند. امروز روش شناسی و متد شناسی و زبان شناسی و هرمنوتیک خودش علم مستقل شده است. لکن مقصود ما در اینجا این است که مثلا وقتی می خواهیم وارد رشته عرفان اسلام شناسی شویم ابتدا کتابی در باره روش شناسی علم و علوم بخوانیم و بعد بصورت خاص در باره روش شناسی عرفان اسلامی مطالعه کنیم. در تاریخ علم و فلسفه علم بصورت ترکیبی در باره روش های هر علمی می توانیم تحقیق کنیم. باید تحقیق کنیم کتاب اشارات نمط نهم ویا التمهید فی شرح رسالة قواعد التوحید مشهور به تمهید القواعد یا فصوص الحکم به چه روشی تالیف یافته است. و به چه روش یا روش هائی تحصیل و تدریس و تحقیق شود.( امروز در نظام آموزش جهان هزاران کتاب برای روش ها تالیف شده است.). اگراستاد و طلبه رشته عرفان اسلامی بدانند به چه روش هائی می توان تحصیل و تدریس و تحقیق کرد صرفه جوئی در وقت و اثر بخشی فوق العاده در تفاهم و مفاهمه این علم خواهد شد.

آیا علم عرفان که از منبع کشف و شهود استفاده می کند و یکی از چهار جهان بینی معتبر در سطح جهان می باشد روش آن با دیگر علوم به یک شکل است؟ قطعا با دیگر علوم متفاوت است. برای همین باید روش های هر علمی کشف گردد و مرتب از روش های جدید استفاده گردد. یک طاقه پارچه را به هزاران روش و مدل وسبک می شود درآورد و افراد متفاوت ازآن استفاده کنند. و این اتفاق در علوم اسلامی ما بسیارکمیاب است و بدان توجه جدی نمی شود.

د- معرفت شناسی.

در زمان معاصر قبل از ورود به هرعلمی بخصوص علوم اسلامی و اجتماعی و انسانی و نظری باید معرفت شناسی عام و خاص آن علم خوانده شود. امروز خود معرفت شناسی یک رشته علمی است و در تمام رشته ها باید کتاب خاص معرفت شناسی داشته باشیم.

مثل کتاب معرفت شناسی محمدرضا حسین زاده یا مثلا در عرفان اسلامی کتاب معرفت شناسی عرفانی سید حسین ابراهیمیان ؛ یا ماهیت معرفت عرفانی مسعود اسماعیلی.

وقتی این چهارعلم را درباره هرعلمی خواندیم بعد وارد آن رشته علمی شدیم ببینید چگونه آن علم خوب تحصیل و تدریس و تحقیق می شود.[1]


[1] . رسول ملکیان اصفهانی - شنبه ۱۴۰۱/۰۸/۰۷ | 13:26.

خلاصه دروس اندیشه اسلامی1

خلاصه دروس اندیشه اسلامی1

خلاصه مباحث مبدأ:

- انسان باید ابتدا قوا و ابزار شناخت خود و گستره و مرزهای آنها را بشناسد تا بعد به شناخت جهان دست یابد. آن چنان که امیرالمؤمنین می فرماید: کسی که خود را نمی شناسد، چگونه غیر خود را تواند شناخت.

- اگر آدمی قبل از هر چیز خود را بشناسد، بهتر می تواند از سرمایه های وجودی خود بهره ببرد و آنها را شکوفا سازد.

- هرگاه انسان موفق شود استعداد های خود را بشناسد، سرمایه های وجودی خود را به کمال رسانده است.

- اگر انسان ساختار پیچیده خود را مورد تأمل قرار دهد به ناظمی حکیم و علیم که چنین ساختاری را پدید آورده است آگاه می گردد و این مقدمه خود شناسی است.

- برای روشنی هر چه بیشتر رجحان و ضرورت خودشناسی می توان به دلایل ذیل اشاره کرد: 1- مقدمه کمال انسانی 2- پیش درآمد جهان شناسی 3- مقدمه خداشناسی.

- گروهی علاوه بر بعد مادی انسان به بعد غیرمادی او نیز اعتقاد دارند و برای انسان علاوه بر بدن مادی، حقیقتی به نام روح قائلند. ادیان الهی به ویژه اسلام با این دیدگاه همراه است.

- فیلسوفان دلایل متعددی بر غیر مادی روح اقامه کرده اند، یکی از آنها این است که وقتی ذر خودمان یعنی همان من درک کننده دقت می کنیم می یابیم که وجود من که حقیقت انسان است امری بسیط و غیر قابل تقسیم است و نمی توان آن را به دو نیمه من تقسیم کرد.

ازدیدگاه اسلام و قرآن، انسان علاوه بر بدن مادی از روح الهی بهره مند است و اصولا حقیقت انسان روح اوست. و قرآن در آیاتی به دو ساحتی بودن انسان تصریح می فرماید: « ثم سوّاه و نفخ فیه من روحه»

- قرآن در آیه «الله یتوفی الانفس حین موتها» موضوعی را پیش می کشد و آن اینکه حقیقت و واقعیت آدمی همان روح اوست که با بدن مادی همراه است.

- از آیاتی مانند « قل یتوفاکم ملک الموت الذی وکل بکم....» که بر اخذ روح انسان هنگام مرگ دلالت می کند این حقیقت به دست می آید که روح انسان توسط فرشته مرگ اخذ می شود.

- روح غیر مادی انسان شخصیت واقعی و راستین انسان را تشکیل می دهد.

- حواس پنجگانه؛ قوای حسی (شنوایی، بویایی، چشایی، بینایی، بساوایی) از ابزار شناخت قوای علم حصولی اند.

- امور فطری و غریزی از اموری اند که به تعلیم و تعلم نیازی ندارند.

- روح انسان علاوه بر بعد شناختی، بعد دیگری به نام بعد گرایشی دارد. بعد گرایشی همان تمایلاتی اند که با روح انسان سرشته شده اند.

- گرایش های انسان دو گونه اند: 1- گرایش های حیوانی که میان انسان و حیوان مشترکند، مثل: گرایش به حفظ ذات و صیانت از خود و میل به جنس مخالف 2- گرایشهای انسانی؛ تمایلاتی اند که فقط به انسان اختصاص دارند، مثل میل و محبت به خدا.

- گرایش های انسانی، گرایش ها و تمایلاتی اند که به انسان اختصاص دارند و از گرایش های اصیل انسان، میل و محبت به خداست که از وی جدایی ناپذیر است، بطوری که می توان انسان را موجود متأله یا دین ورز نامید.

- منظور امام علی علیه السلام از اینکه می فرماید:« من خدایی را که نبینم عبادت نمی کنم»، ناظر به ادراک نظری انسان است.

- شناختی را که مربوط به حوزه عمل یعنی باید ها و نبایدها و خوب ها و بدها است، حوزه شناخت عملی می گویند. مانند اینکه عدالت خوب است، یا انسان باید راست بگوید.

- حدیث؛ « خداوندا تو قلب ها را بر محبت خود آفریده ای» اشاره به بعد گرایشی انسان دارد.

- قرآن در آیات پرشماری آدمی را مختار و پاسخگوی اعمال خویش می داند. اصولا تقبیح و تحسین افعال و استحقاق عقاب و پاداش رفتار، نشان از اختیار انسان است.

- اصولا تفاوت اساسی بین افراد صالح و نیکوکار و افراد ظالم و بدکار در اعمال و رفتار آنان نهفته است.

- شناختی که مربوط به حوزه عمل یعنی؛ بایدها و نبایدها و خوب ها و بدها است، حوزه شناخت عملی می گویند.

- ایمان امری است معنوی و حالتی است روحی که جایگاه آن قلب آدمی است.

- ایمان؛ اعتقاد و تصدیق قلبی به خدا، روز قیامت، کتب آسمانی، ملائکه و پیامبران و به تعبیری امور غیب است و کسی که به این امور تصدیق و اعتقاد دارد و به آنها عمل می کند، مؤمن است.

- معیار جدایی نگرش دینی از نگرش الحادی و مادی گرایانه، اعتقاد به عالم غیب است.

- در اسلام ایمان مبتنی بر شناخت و معرفت است؛ ولی در مسیحیت، انسان باید نخست ایمان بیاورد تا بفهمد، نه اینکه نخست بفهمد و سپس ایمان بیاورد.

- از دیدگاه قرآن ایمان مبتنی بر معرفت و علم است ولی اینچنین نیست که اگر علم و معرفت وجود یابد ایمان نیز ضرورتا وجود دارد. هنگامی که قوم بنی اسرائیل معجزات روشن حضرت موسی را دیدند به انکار پرداختند و گفتند این یک سحر آشکار است. سپس قرآن می فرماید: « و جحدوا بها و استیقنتها »؛ با آنکه دلهایشان بدان یقین داشت از روی ظلم و تکبر آن را انکار کردند.

- آیه 15 سوره مبارکه حجرات: « قالت الاعراب آمنا قل لم تؤمنوا و لکن قولوا اسلمنا» به تبیین رابطه ایمان و عمل پرداخته است.

- از اینکه قوم بنی اسرائیل معجزات روشن حضرت موسی را دیدند و به انکار پرداختند، ضرورت مبتنی بودن ایمان بر معرفت و علم را می رساند.

- مطابق تعبیر امام کاظم علیه السلام؛ عقل حجت باطنی است. از این روایت به خوبی برمی آید که اسلام اهمیت فراوانی به عقل و خردورزی داده است. همچنین گزینش دین و پیروی از آن نیز به وسیله عقل صورت می گیرد.

- انسان می تواند با عقل و دین به سعادت جاودانه برسد.

- اصولا تقبیح و تحسین افعال و استحقاق عقاب و پاداش رفتار نشان از اختیار انسان است.

- قرآن در باب متعلقات ایمان مصداق های فراوان دارد؛ ولی می توان همه آنها را به توحید و ایمان به خدا بازگرداند. یعنی اعتقاد به نبوت، معاد، امامت، قرآن، کتب الهی و ایمان به ملائکه از لوازم و متعلقات ایمان به خداست.

- آیه شریفه « هو الذی انزل السکینه فی قلوب المومنین لیزدادوا ایمانا مع ایمانهم » دلالت دارد که ایمان در انسان ها دارای درجات می باشد.

- ایمان حقیقتی است که دارای درجات مختلف است و چنین نیست که اهل ایمان در درجه ایمان یکسان باشند. در روایتی از امام صادق آمده است که ایمان مانند نردبانی است که ده پله دارد و پله های آن یکی پس از دیگری پیموده می شوند. خداوند در آیه 8 سوره انفال، سکینه را که به معنای آرامش و اطمینان خاطر است بر قلب مؤمنان نازل می فرماید تا از شک و تردید آنها را نجات دهد.

- بنا بر سخن امام صادق علیه السلام که فرمودند: کمترین مرتبه ایمان این است که آدمی به وحدانیت خدا و بندگی و رسالت محمد گواهی دهد و اطاعت از حق را بپذیرد و امام زمان خود را بشناسد و بالاترین مرتبه ایمان؛ پیامبری و داشتن چشم برزخی و عصمت یعنی، مصون ماندن از گناه است.

- یکی از راه های شناخت اوصاف الهی سیر در آفاق و انفس است. برای مثال از مطالعه و بررسی نظم جهان هستی، حیوانات و گیاهان و حتی خود انسان آشکار می گردد که ناظم و خالق هستی بر اساس سنخیت علت و معلول دارای علم و قدرت و حکمت است.

- از راه سیر در آفاق انسان از طریق مشاهده مخلوقات و نظم پدیده ها به وجود خالق و مدبری دانا پی می برد.

- از طریق سیر در انفس و با تأمل در خود در می یابد که نسبت به خدا شناخت فلبی و بی واسطه دارد و در برابر چنین خدایی که کمال مطلق است سر تعظیم فرود می آورد. راه انفس را می توان به تعبیری راه فطرت نام نهاد.

- هرگاه در بررسی آفاق و انفس از طریق ترکیبی از روش های عقلی و نقلی صورت بگیرد، از روش کلامی استفاده شده است.

- موجودی که با وجود آن تحقق و وجود موجود دیگری ضرورت پیدا می کند را علت تامه می گویند.

- موجودی که محدودیت زمانی و مکانی دارد حتما فقر وجودی دارد و در نتیجه معلول خواهد بود زیرا یا سابقه نیستی دارد یا لاحقه نیستی. هر موجودی که به نحوی وابستگی به غیر دارد، دارای ضعف وجودی است و در نتیجه معلول است.

- از بین تمام برهان هایی که بر وجود خداوند اقامه شده است، برهان نظم از همه رایج تر است.

- ما از نظم و هماهنگی دقیق جهان به ناظمی حکیم و عالم که ورای جهان قرار دارد پی می بریم و چنین معلوماتی را معلومات عقلانی می گویند.

- سه عنصر سازنده مفهوم نظم عبارتند از: طراحی و برنامه ریزی دقیق؛ سازماندهی حساب شده؛ هدفمندی.

- اتقان و نظم شگفت انگیز موجودات می تواند دلیل علم و قدت الهی باشد.

- ادراک کامل ذات و صفات خداوند برای آدمی میسر نیست؛ ولی انسان می تواند از راه های مختلف روزنه ای به ساحت ربوبی بیابد، از جمله: 1- راه عقلی 2- سیر در آفاق و انفس 3- قرآن و روایات 4- کشف و شهود.

- خداوند قیوم است. قیوم به معنای قائم به خود است که به دیگری نیاز ندارد و دیگرانند که به او نیاز دارند.

- از جمله ویژگی های یک امر فطری این است که: 1- در همه افراد آن نوع یافت می شوند. 2- همواره ثابت اند. 3- نیاز به تعلیم و تعلم ندارند.

- در آیه « لو کان فیها آلهه الا الله لفسدتا » به شکل برهان خلف اثبات وجود خدا شده است و شکل آن چنین است. 1- اگر خدایی در آسمان و زمین غیر از الله بود، فساد در تکوین می شد. 2- در تکوین فساد نیست. 3- بنابراین به غیر از خدا، خدایی در آسمان و زمین نیست.

- انسان از طریق فطرت و با مشاهده درون خود به اصل علیت آگاه شده است.

- علت مادی زمینه پیدایش معلول است و در ضمن آن باقی می ماند.

- علت صوری، صورت و فعلیتی است که در ماده پدید می آید و منشأ آثار جدیدی می گردد.

- ملاک احتیاج معلول به علت، ضعف و فقر وجودی معلول است.

- دور به معنای این است که علت وجودی موجود، خود او باشد، یعنی وجود موجود، متوقف بر خودش باشد.

- اینکه جهان نمی تواند علت خودش باشد، اصطلاحا محال بودن دور گویند و لازمه آن اجتماع متناقضین است.

- تسلسل علل در فلسفه تا بی نهایت از اموری اند که به تعلیم و تعلم نیاز ندارند.

- هرگاه بنوان برای خدا شریکی قایل شد، آن شریک هم باید واجب الوجود باشد.

- غیر خدا ممکن الوجود است علاوه بر آن محدود و فقیر است. پس خداوند نمی شود با موجودی که دارای این صفات است متحد شود.

- واجب الوجود بودن خدا راه عقلی اثبات صفات خداوند است.

- آنان که صفات خدا را زائد بر ذات او می دانند اهل تعطیل هستند.

- صفات خدا قدیم اند. چرا که صفات خدا عین ذات الهی است، لذا صفات خداوند حادث نیستند.

- روش شناخت خداوند را از راه کشف و شهود، روش عرفانی می گویند.

- شناخت صفات خدا از راه کشف و شهود نسبت به سایر راهها مشکل تر است.

- صفات ذاتی آن دسته از صفات خداوندند که از ذات الهی انتزاع می یابند و در انتزاع آنها نیاز به تصور موجود دیگر نیست و صفات نفسی صفاتی اند که ذات الهی بدون لحاظ نسبت و اضافه به غیر ذات به آنها متصف می شوند. مانند: حیات، علم و قدرت. و صفات ذاتی خود زیرمجموعه صفات ثبوتی هستند.

- حیات، علم و خلاقیت بیانگر صفات ذاتی نفسی و ذاتی اضافی هستند.

- صفات ثبوتی آندسته از از صفات اند که کمالی از کمالات خدا را بیان می کنند و جنبه ثبوتی و وجودیا دارند و نبود آنها گونه ای نقص محسوب می گردد. مانند: علم- قدرت و حیات.

- صفات ذاتی ثبوتی خداوند عبارتنداز: 1- علم الهی 2- قدرت الهی 3- حیلت الهی 4- اراده الهی 5- حکمت الهی.

- صفت اضافی به لحاظ مفهومی، مشتمل بر نوعی اضافه به غیر است؛ مانند، علم و قدرت که مشتمل بر اضافه ونسبت به شیئ دیگر یعنی «معلوم» و « مقدور» است. یعنی علم به چیزی و قدرت بر چیزی تعلق می گیرد و بصورت مطلق بکار نمی رود.

- امام علی علیه السلام در تعابیری صفاتی را از خداوند سلب می کند که این صفات لازمه معلولیت اند و آنها عبارتنداز: گذر زمان او را تغییر نمی دهد. محدودیت مکانی- حالت او تغییر نمی کند. سکون و حرکت بر او عارض نمی شود- مثل و مانند ندارد- نه می زاید و نه زاییده می شود افول و زوال ندارد.

- برخی متکلمان قدرت را چنین تعریف کرده اند: فاعلی که کار خود را با اراده و اختیار انجام دهد، می گویند او در کار خود قدرت دارد. پس قدرت از نظر متکلمین یعنی مبدئیت فاعل مختار برای کاری که ممکن است از او سر بزند.

- اراده الهی به معنای مسرت و رضایت و معنای اعمال قدرت و حاکمیت خداست.

- اراده الهی به دو صورت تکوینی و تشریعی است. اراده تکوینی همان اراده خداوند بر هر امری است که تحقق می یابد.

- اراده تشریعی از رابطه خاص خدا با برخی افعال اختیاری انسان سرچشمه می گیرد که امکان تخلف از امر الهی وجود دارد.

- معنای نخست حکمت آن است که افعال فاعل در نهایت اتقان و استواری و کمال باشد و هیچ نقص وکاستی به فعل او راه نیابد و خداوند به این معنا حکیم است. معنای دیگر حکمت، قبیح و بیهوده نبودن فعل فاعل است.

- دلیل اثبات حکمت خداوند چنین است که ایجاد فعل قبیح و یا لغو و بیهوده، ناشی از جهل یا ناتوانی فاعل و یا نیازمندی اوست. چون خداوند از همه این نقص ها پیراسته است، هیچگاه عمل زشت انجام نمی دهد؛ در نتیجه افعال او حکیمانه است.

- صفات ربوبیت و حکمت همراه با صفات صفت عدالت و حکمت ضرورت نبوت و معاد را ایجاب می کند.

- اقسام عدل الهی عبارتنداز: 1- عدل تکوینی 2- عدل تشریعی 3- عدل جزایی.

- عدل تکوینی خداوند اقتضای تجسم اعمال در قیامت می باشد.

- عدل تشریعی بدین معناست که تکالیفی که خداوند بوسیله پیامبران بر مردم نازل کرده است بر پایه عدل و دادگری است و هیچ انسانی را بیش از توان و ظرفیتش مکلف نساخته است. و به تعبیری توان و قابلیت انسان را در نظر گرفته و به اندازه ظرفیت وجودی اش احکام را برایش مقرر ساخته است.

- آیه شریفه « لاتکلف الله نفسا الا وسعها » بیانگر عدل تشریعی می باشد.

- عدل جزایی به این معنی است که خداوند روز قیامت بین افراد به عدل داوری می کند و حق کسی را تباه نمی کند. یعنی میان افراد نیکوکار و بدکار یکسان داوری نمی کند و پاداش را متناسب با اعمال می دهد.

- آیه شریفه « و ما کنا معذبین حتی نبعث رسولا » مؤید عدل جزایی خداوند می باشد.

- عدالت و حکیم بودن خداوند اقتضا می کند که بین پاداش و کیفر تناسب وجود داشته باشد.

- مسئله شر، یکی از صفات سه گانه خدا علم، قدرت و خیرخواهی را به چالش می طلبد؛ زیرا خدای ادیان، خدایی است که هم عالم و قادر مطلق است و هم کاملا خیرخواه.

- شر در جهان از شرارت انسان حاصل می شود و شرارت انسان نیز ناشی از آزادی و اختیار اوست.

- اندیشمندان دینی پاسخ های متعددی به مسئله شر داده اند. برخی از این پاسخ ها عام است و شامل همه انواع شر می شود. و برخی فقط دسته ای از شرور را پاسخ می دهند که برخی از این پاسخ ها عبارتنداز: 1- شرور لازمه جهان مادی است. 2- شر ناشی از آزادی انسان است. 3- شر باعث شکوفا شدن استعداد ها می شود. 4- شرور برای بیداری از خواب غفلت لازم است.

- از فواید شرور؛ شکوفا شدن استعداد ها، بیداری از خواب غفلت، و آزمون الهی است.

- از آیه شریفه « إن الله لایغیر ما بقوم حتی یغیر ما بأنفسهم » اشاره به اختیار و آزادی انسان در تغییر سرنوشت خویش دارد، لذا شر ناشی از آزادی انسان است. بنابراین آفرینش انسان آزاد و مختار بهتر از آفرینش انسان مجبور است، گر چه گاهی از آزادی و اختیار سوء استفاده می کند.

- از جمله فواید شرور در جهان ؛ 1- شکوفا شدن استعدادها؛ 2- بیداری از غفلت؛ 3- آزمون الهی است.

- شرور باعث شده استعدادها شکوفا شده و از غفلت دوری جسته و این امور از آزمون های پروردگار به شمار می رود.

- یکی از فواید شرور در جهان، شکوفا شدن استعدادهاست. ساختار آدمی بگونه ای است که بسیاری از توانایی ها و استعدادهای او در سایه مواجهه با سختی ها و مشکلات شکوفا می شود. امام علی علیه السلام در این باره می فرماید: « بدانید که شاخه درختی که در بیابان می روید؛ سخت تر و پوست سبزه هایش خوش نما و نازکتر .... است.

- قانون گذار باید دو ویژگی داشته باشد: 1- انسان شناس باشد؛ یعنی به همه رموز و اسرار جسمی و روانی انسان آگاه باشد. 2- از هر نوع سود جویی پیراسته باشد. زیرا قانونگذار ممکن است تحت تأثیر منافع شخصی، گروهی، قبیله ای و حزبی قانون وضع نماید.

- یکی از وظایف پیامبر ابلاغ پیام خداست که به دو صورت انجام می شود: 1- دریافت و ابلاغ آیات الهی که بر قلب پیامبر نازل می شوند. 2- تبیین آیات الهی که در قالب احادیث متجلی شده اند.

- منظور از توحید ذاتی این است که خدا یگانه است، بی همتا و بی مانند است و حضرت امیرمومنان در این باره می فرماید: او یکی است و برایش در میان موجودات مانندی نیست. به عبارت روشن تر؛ ذات خدا به گونه ای است که تعدد و تکثر نمی پذیرد و لذا نمی توان در عالم خارج و ذهن برای او خود دیگری تصور کرد.

- توحید در خالقیت به این معنی است که در عالم، آفریدگار و خالقی جز خدا وجود ندارد و هر موجودی که لباس هستی پوشیده است، مخلوق و آفریده است. قرآن در این باره می فرماید: « قل الله خالق کل شیئ و هو الواحد القهار».

- توحید در ربوبیت به معنای آن است که تنها خداوند در اداره و تدبیر و کارگردانی جهان و انسان موثر است.

- توحید در ربوبیت به معنای خط بطلان کشیدن بر هر نوع اندیشه تدبیر مستقل از اذن الهی برای خداست. زیرا در مورد انسان و جهان کارگردانی دستگاه خلقت جدای از آفرینش آن نیست.

- اداره و تدبیر جهان و هستی نشانه توحید در ربوبیت است.

- مناظره حضرت ابراهیم علیه السلام با مشرکانی که ستاره، ماه یا خورشید را می پرستیدند به توحید در ربوبیت برمی گردد.

- مشرکان زمان حضرت ابراهیم علیه السلام، خدا را قبول داشتند ولی در ربوبیت و تدبیر هستی برای او شریک قائل بودند.

- لازمه غیریت و دوگانگی، آن است که وجود هر یک از آنها از وجود دیگری خارج باشد و آنجا که اولی است، دومی نباشد و برعکس و این همان نهایت پذیری و محدودیت است.

- نماز اسرار و حکمت هایی متعدد دارد که عبارتنداز: 1- یاد خدا؛ 2- وحدت؛ 3- رفع فاصله طبقاتی؛ 4- پرهیز از گناه؛ 5- اطاعت پذیری؛ 6- بهداشت تن؛ 7- اخلاص؛ 8- شادابی و نشاط؛ 9- وقت شناسی.

- آیه 4 و 5 سوره ماعون « فویل للمصلین الذین هم عن صلاتهم ساهون » به وقت شناسی در نماز اشاره دارد.

- دلایل عبادت انسان عبارتند از: 1- عبادت انسان به خاطر فلسفه خلقت جن و انس و نشانه آزادگی و اراده و بلوغ انسان است. 2- پرستش خدا حس تقدیر و شکرگزاری را در انسان زنده می کند. 3- عبادت مایه تکامل روحی انسان است.

- یکتا پرستی، اساس دعوت همه پیامبران الهی در تمام ادوار تاریخ است.

- محور همه تعالیم ادیان الهی زندگی اخروی انسان است.

- حکومت پیامبران و اولیای الهی همگی به اذن خداوند می باشد.

خلاصه مباحث معاد:

- معاد از نظر لغوی به معنای محل باز گشتن است و از ریشه (عود) می باشد و در اصطلاح به معنای دوباره زنده شدن پس از مرگ است. انسان به دلیل اینکه ذاتا علم دوست است و حقیقت جو می باشد و معاد مسئله سرنوشت سازی است به تحقیق در باره معاد علاقمند است.

- دلایل تحقیق انسان راجع به معاد: 1- انسان ذاتا علم جو وحقیقت گراست و می خواهد راجع به آینده زندگی خودش بداند. 2- قرآن و دیگر کتب آسمانی راجع به اعتقاد به قیامت بسیار سفارش کرده اند. 3- انسان به شناخت غایت و هدف زندگی خود علاقه مند است و در شکل گیری فعالیت ها و اعمال انسان نقش مهمی دارد.

- دعوت به معاد در تورات کنونی بسیار اندک مطرح شده است و شاید میل باطنی یهود به زندگی دنیوی آنان را واداشت تا آیات معاد را از تورات حذف کنند.

- مطابق آیات قرآن حضرت عیسی علیه السلام در همان روز که به دنیا آمد از معاد یاد کرد.

- پس از توحید، موضوع مهمی که قرآن به آن اهتمام ویژه دارد، معاد است. شمار آیات قرآن در باره جهان پس از مرگ بیش از 1400 آیه است، و این تعداد آیه نشانگر اهمیت معاد در قرآن است.

- انسان به گونه ای آفریده شده است که میل فطری به زندگی جاویدان و بقا دارد و از نیستی و فنا بیزار است. دنیا شایستگی ابدیت را ندارد. بنابراین حیات جاویدان یا سرای آخرت و معاد ضروری خواهد بود. زیرا اگر معاد و آخرت وجود نداشت، میل به بقا و جاودانگی و موهبت ابدیت خواهی در نهاد انسان باطل و بیهوده بود و خداوند کار بیهوده و عبث انجام نمی دهد.

- از نمونه های مشابه معاد معاد که در قرآن آمده است، احیای پرندگان بوسیله حضرت ابراهیم، زنده شدن عزیر پیامبر، به خواب رفتن و بیداری اصحاب کهف ، زنده شدن مردگان توسط حضرت عیسی علیه السلام به إذن خدا و رویش گیاهان و مردگی می باشد.

- یکی از راه هایی که انسان می تواند به حقانیت معاد راه یابد، برهان معقولیت است. در گذشته از آن با عنوان «دفع ضرر محتمل» یاد می کردند. انسان هر جا احتمال ضرر و خسارت مادی و دنیوی بدهد با تمام توان در رفع آن می کوشد و لذا عقل در چنین مواردی فرمان به احتیاط می دهد.

- مطابق برهان معقولیت اعتقاد به معاد، معقول تر از عدم اعتقاد به آن است.

- از دیدگاه قرآن، معاد یعنی برانگیخته شدن دوباره روح و جسم با هم است. آیاتی که نشان دهنده شهادت اعضای انسان در روز قیامت هستند بیانگر این حقیقت است که در روز رستاخیز اعضای بدن او بر اعمال او گواهی می دهند و لذا از این آیات به خوبی بر می آید که دیدگاه آنان که تنها به معاد روحانی معتقدند مخالف دیدگاه قرآن است، زیرا محشور شدن بدن از نظر قرآن قطعی است.

- از نظر قرآن و احادیث اسلامی، مرگ انسان و جهان، سنتی حتمی است و گریزی از آن نیست. همانگونه که قرآن می فرماید: «کل نفس ذائقة الموت»؛ هر انسانی طعم مرگ را می چشد.

- آیه شریفه « لکل أمة أجل فإذا جاء أجلهم لایستأخرون ساعة و لا یستقدمون» (اعراف/34) بر مرگ جامعه دلالت دارد.

- آیه 80 سوره نمل « قطعا تو نمی توانی سخنت را به گوش مردگان برسانی و نمی توانی کران را هنگامی که روی بر می گردانند و پشت می کنند، فرا خوانی»؛ به مرگ تن و قلب اشاره می نماید.

- طبق تعبیر پیامبر اسلام، مرگ اولین منزل از منازل آخرت و آخرین منزل از منازل دنیا است.

- غالبا مرگ ظالمان و ستمگران دشوار می باشد.

- از الطاف خداوند بر انسان آن است که از لحظه مرگ خود آگاه نیست. اگرانسان از زمان و مکان مرگ خویش مطلع بود، سالها پیش از رسیدن لحظه مرگ، غم و اندوه و سردی، چنان بر او حکومت می کرد که هر نوع تلاش و حرکتی را از او سلب می نمود.

- مردی به امام جواد علیه السلام عرض کرد؛ چرا برخی مسلمانان مرگ را دوست نمی دارند؟ امام در پاسخ فرمود: اگر مردم مرگ را می شناختند از اولیای الهی بودند و آن را دوست داشتند. آری آنان مرگ را نشناخته اند.

- هنگام مرگ فرشتگان روح غیر مادی او را می ستانند و بعد از آن اجزای بدن متلاشی می شود و روح انسان وارد مرحله دیگری می گردد.

- اگر لحظه مرگ را نخستین منزل انسان پس از دنیا بدانیم، باید نزول در قبر را منزل دوم بشماریم. البته قبر یک معنای ظاهری دارد که همان گودالی است که جسد را در بر می گیرد و یک معنای واقعی دارد که همان برزخ است. از این رو دومین منزل انسان از نظر قرآن برزخ است.

- منظور از عالم قبر، همان عالم برزخ است.

- برزخ چیزی است که میان دو شیئ حایل می شود و از این رو به جهانی که میان دنیا و آخرت است، برزخ می گویند.

- آدمی از هنگام مرگ وارد جهان برزخ می گردد. خواه او را در زمین دفن کنند یا وی را با آتش بسوزانند یا غذای پرندگان و درندگان شود. بنابراین از نظر قرآن دومین منزل انسان، برزخ است که گاهی از آن به عالم قبر و گاهی به جهان برزخ یاد می کنند.

- از جمله نشانه های قیامت عبارتند از: 1- وضع زمین و دریا و کوه ها؛ 2- وضع آسمان و ستارگان؛ 3- نفخ صور.

- به تعبیر امام صادق علیه السلام مقصود از برزخ قبر انسان است.

- یکی از نام های آخرت، حق است.

- معیار سنجش اعمال انسان در روز قیامت، حق است. و هر عملی که با حق همراه است، سنگین تر است. گویی در روز قیامت حق تجسم می یابد و اعمال بر او عرضه می شود.

- قرآن نام ها و اوصاف مختلفی برای قیامت برشمرده است که برخی از آنها عبارتنداز: 1- واقع شدنی و تردید ناپذیر است. 2- نزدیک بودن 3- روز حق 4- روز خبر بزرگ 5- فراخوانی همراه رهبر 6- روز فریاد 7- روز قطع پیوند ها و جدایی 8- پیر کننده 9- آشکار شدن رازها 10- سود ندادن مال و فرزندان 11- روز حسرت 12- پذیرفته نشدن عذرها.

- صحنه محشر را روز فریاد و «یوم التناد» می گویند. این نام بدان جهت است که دوزخیان، بهشتیان را صدا می زنند.

- در رستاخیز، کوه ها از جا کنده می شوند و به صورت غیر متعادل به حرکت در می آیند و به سان تلی خاک می شوند و مانند پشم زده شده، نرم و انعطاف پذیر شده و سرانجام مانند ذرات غبار پراکنده می گردند.

- تجسم اعمال؛ یعنی اعمال انسان به شکل دنیوی آن جلوه می کند.

- اعمال انسان در روز قیامت پس از تحولات و تطوراتی که رخ می دهد، شکل کنونی خود را از دست می دهد و بصورت واقعیت اخروی آن جلوه می کنند و موجب فرح یا آزار و اندوه انسان می شوند و این همان تجسم اعمال انسان است که صورت اخروی آن هم اکنون در دل و جان آدمی نهفته است؛ لذا خداوند در این آیه می فرماید:« فمن یعمل مثقال ذرة خیرا یره و من یعمل مثقال ذرة شرا یره». از این آیه به خوبی برمی آید که عمل در قیامت حاضر می شود و انسان از آن آگاه می گردد و همان عمل را می بیند نه پاداش و کیفر را.

- یکی از نامهای قرآنی قیامت «روز حساب» است؛ یعنی روزی که خداوند به حساب اعمال بندگان می رسد. برخی از آیات بر آن دلالت دارند که خود خداوند بر اعمال بندگان رسیدگی می کند.

- در آخرت از تمام اعمال بازخواست می شود.

- بهشت و جهنم هم اکنون برای نیکوکاران و کافران آماده است.

- حقیقت جهنم برای انسان با استفاده از تعاریف متعارف و لفظی و عامیانه قابل ادراک و فهم نیست.

- کسانی که شهوت و غضب بر آنها غلبه دارد و اعمال آنها پیوسته از این دو غریزه برمی خیزد، صورت اخروی آنها حیوان و درندگی است.

- افرادی که اخلاق پسندیده در نفسشان رسوخ کرده است، صورت های اخروی آنان از زیبا ترین صورت های بهشتی است.

- ناآگاهی از لحظه مرگ جنبه تربیتی دارد؛ زیرا گزینش راه درست، آنگاه نشانه کمال به شمار می آید که انسان احساس کند بر انجام و ترک فعل تواناست، نه روزی که آفتاب عمر خود را بر لب بام ببیند.

- عزیر یا به تعبیر برخی روایات أرمیا، که از انبیای بنی اسرائیل بود، بحث مرگ و زنده شدن دوباره وی نمونه خوبی برای تفهیم معاد است.

- از جمله براهین عقلی برای اثبات معاد عبارتنداز: 1- برهان فطرت؛ 2- برهان عدالت؛ 3- برهان معقولیت.

- آیاتی که گواهی می دهند علاوه بر روح، بدن مادی نیز محشور خواهد شد، عبارتنداز: آیاتی که از احیای مردگان در امت های پیشین سخن می گویند؛ مانند زنده شدن پرندگان به دعای حضرت ابراهیم، سرگذشت اصحاب کهف، زنده شده عزیر پیامبر و زنده شدن مردگان به دعای حضرت عیسی علیه السلام.

- اصحاب کهف در سالهای 249- 251 قبل از میلاد در روم زندگی می کردند و آنها به مشیت الهی 309 سال در غار به حالت خواب ماندند.

- بسیاری از انسانها چون به معاد ایمان ندارند و از حقیقت مرگ بی خبرند و یا از کیفر گناهان بیم دارند و ..... از مرگ می ترسند. گروهی مرگ را پایان زندگی می دانند و می پندارند با مرگ همه هستی آنها نابود می شود. بنابراین از نیستی هراس دارند.

- بنابر آیات قرآنی، توبه و ایمان در لحظه مرگ قبول نمی شود؛ زیرا توبه و ندامت در صورتی مایه کمال روح است که فرد نادم به انجام گناه قادر باشد. در غیر این صورت ندامت حالتی از دگرگونی شخص نیست.

- در جهان برزخ از پروردگار، پیامبر و دین و اعتقاد انسان سوال می شود.

- از قرآن و روایات برمی آید که میزان برای اهل ایمان است. یعنی برای مشرکان و گناهکارانی که بر اثر برخی گناهان همه کارهای خوب را تباه کرده اند و برای آنان که هیچ شباهتی به پیامبران ندارند میزانی نخواهد بود.

- در قیامت هر انسانی را با نام رهبر الهی و دینی او خوانده می شود.

- گواهان روز قیامت بسیارند، برخی از آنها عبارتنداز: 1- خدا 2- پیامبران 3- فرشتگان 4- زمین 5- زمان 6- قرآن 7- نامه اعمال 8- اعضای بدن 9- پوست بدن.

- زمان حوادث را در خود ثبت می کند و در قیامت به فرمان خدا سخن می گوید.

- مطابق آیات و روایات؛ راه های رسیدن به بهشت عبارتنداز: 1- ایمان و عمل صالح 2- پیروی از رسول خدا 3- راستگویی 4- نیکوکاری 5- صبر 6- مواظبت بر نماز 7- انفاق در راه خدا 8- شهادت در راه خدا.

- خداوند نیکوکاران را به بهشت می برد. و نیکی عملی است که رضایت خداوند را فراهم می آورد.

- مقصود از «جنة المأوی» همان بهشت موعود است که آیات دیگر از آن به جنات عدن و مانند آن یاد کرده اند.

- خداوند در قرآن به صراحت فرموده است که شهید را پیش خود جای می دهد و به او روزی می دهد. در بهشت هیچ پاداشی همانند مقام «قرب» یا «عندیت» ارزشمند نیست و آن از آن کسانی است که در راه خدا کشته می شوند. قرآن می فرماید: « و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله أمواتا بل أحیاء عند ربهم یرزقون»؛ هرگز گمان مبر کسانی که در راه خدا کشته می شوند مرده اند، بلکه آنان زنده اند و نزد پروردگارشان روزی داده می شوند.

- آنان که در راه خدا صبر پیشه کنند همان پرهیزکاران و نیکوکارنند. اینکه صبر در آیات و روایات جدا ستوده شده است به دلیل اهمیت آن است و لذا قرآن در ستایش صابران می فرماید: « سلام علیکم بما صبرتم فنعم عقبی الدار»؛ سلام بر شما به دلیل صبر و استقامتتان، پس چه نیکوست سرانجام آن سرای جاوید.

- انفاق در راه خدا جایگاه والایی دارد. انفاق فقط در امور مالی و مادی پسندیده نیست. مهمترین انفاق در راه خدا، انفاق علم و دانش و احکام و معارف دین است.

- در روایتی از امام صادق علیه السلام آمده است: آن کس که چهار چیز را انکار کند، شیعه ما نیست؛ معراج، سوال قبر، وجود بهشت، دوزخ و شفاعت.

- در سوره واقعه از سه گروه سخن به میان آمده است: 1- اصحاب یمین 2- اصحاب شمال 3- مقربین.

- سوره واقعه با وعده ها و وعید ها برای سه گروه «مقربان» و «اصحاب یمین» و «اصحاب شمال»، گواهی روشنی بر لذت ها و آلام جسمانی است.

والحمد لله رب العالمین علی کل حال

اندیشه اسلامی1- درس سوم / انسان شناسي

درس 3

انسان شناسي

اهمیت شناخت انسان و حقیقت آن؛

ابعاد وجودی آدمی،

حقیقت روح و جسم؛

ابعاد روح انسان؛ بعد ادراکی و گرایشی، بعد نظری و عملی.

آفرينش آدمي؛

جبر و اختيار؛

امر بین الامرین و مذهب اختیار؛

مقدمه

انسان سيری از نيستي به هستي را تجربه نموده، و لذت هستي را درک مي کند. اما از نقطه پاياني اين زندگي در هراس است لذا در جستجوي درک چگونگي و رهايي از ان بر مي آيد، ليکن در بسياري موارد به دامان تخيلات و پندارهاي وهمي مي افتند يا پناه مي برند. اما انسان در ضمير خود، خويش را فاني نمي بيند.

انسان موجودي راز آلود و اسرار آميز است. چون ابعاد وجود او بسيار گسترده مي باشد، شناخت او بسي دور از دسترس است.

کوششهاي فراوان متفکرين در طول تاريخ، به شناخت کامل انسان نیانجاميده است

در اين حوزه پژوهشي مسأله بر سر شناخت «آن» نيست بلکه بر سر شناخت «من» است.

- اهمیت شناخت خویشتن:

یکی از نشانه های مهم علم و حکمت و تدبیر پروردگار آفرینش انسان است که شناخت او موجب شناخت خالق و آفریننده اش می‌باشد.

قال علی علیه السلام: من عرف نفسه فقد عرفه ربه[1]، هر کس خودش را شناخت خدایش را شناخته است.

عجبت لمن یجهل نفسه کیف یعرف ربه[2]، تعجب دارم از کسی که خودش را نشناخته چگونه خدایش را می‌شناسد.

من عرف نفسه فقد انتهی الی غایه کل معرفه و علم، هر کس خودش را شناخت به تحقیق به هر شناخت و علمی رسیده است[3].

معرفه النفس انفع المعارف، شناخت نفس بهترین شناختها است[4].

عجبت لمن ینشد ضالته و قد اضل نفسه فلا یطلبها، در شگفتم از کسی که دنبال گمشده اش می‌گردد در حالی که خودش را گم کرده و آن را طلب نمی‌کند[5].

- حوزه ­هاي انسان شناسي:

انسان شناسي علمي

انسان شناسي فلسفي

انسان شناسي عرفاني

انسان شناسي ديني

اين حوزه­ها روشهاي تحقيق متفاوتي دارند. اما شناخت جامع انسان بدون توجه به دستاورهاي همه اين شاخه ها امکان ندارد.

* انسان در ديدگاه اسلام

انسان يگانه مخلوقي است که مي تواند مظهر و آينه تمام نماي حق باشد (فصلت 53)

غفلت از خويشتن خويش ملازم فراموش کردن خدا است.(حشر 19)

انسان شناسي با ديگر آموزه­هاي اعتقادي اسلامي(نبوت، معاد، اخلاق) ارتباط نزديک دارد.

- آفرينش آدمي

قرآن انسان را فرزند آدم مي خواند (نساء 1).

قرآن نظريه تکامل نژاد انسان از تطور گونه ديگري از حيوانات را مردود مي شمارد.چرا که انسان برتر از ديگر موجودات و اشرف مخلوقات است.

- ساحت هاي وجود انسان

انسان داراي دو ساحت جسماني (مادي) و روحاني (معنوي) مي باشد.

قرآن در خصوص خلقت انسان مي فرمايد: انسان = جسم مادي(ماء+ تراب= طين ؛ صلصال) + روح (روحي ملکوتي) نفس انساني

روح و جسم با هم تعاملي دوسويه داشته و بر هم اثر مي گذارند.

اسلام احترام بر دو ساحت را لازم مي داند، اما اصالت با گوهر روحانيت انسان است.

- روح انسانی اعجوبه عالم خلقت:

بعد دیگر وجود انسان روح اوست، روح از عجیب ترین و اسرار آمیزترین پدیده های عالم هستی محسوب می‌گردد و علیرغم اینکه از همه چیز به ما نزدیکتر است از معرفت و شناخت آن بسیار ناتوانیم، با اینکه دانشمندان تلاش و کوشش فراوانی برای شناخت روح داشته و دارند ولی همچنان چهره اسرارآمیز روح در پرده ابهام است.

وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَمَا أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلً،

از تو درباره روح سوال می‌کنند؟ بگو: روح از فرمان پروردگار من است و جز اندکی از دانش به شما داده نشده است(سوره إسرا/85). این پاسخ سربسته، اشاره ای پر معنی به اسرار آمیز بودن این پدیده بزرگ عالم هستی است و با این دانش کم جای تعجب نیست که از اسرار روح آگاه نشویم، این اعجوبه نشانه ای بزرگ از وجود خدای قادر متعال است. فعالیتهای مختلف روح انسان ما فعالیتهای روحی و فکری فراوانی داریم، چه در بخش خود آگاه و چه در بخش ناخودآگاه که هر کدام موضوع بحث جداگانه ای هستند و در کتابهای فراوانی از آنها بحث شده است.

قسمتی از این فعالیتها به شرح زیر است:

1. اندیشیدن: برای راهیابی به مجهولات و حل مشکلات.

2. ابتکار: برای رفع نیازهای مختلف، مقابله با حوادث گوناگون، اختراعات و اکتشافات.

3. حافظه: برای نگهداری انواع معلومات که از طریق حس یا تفکر و اندیشه برای انسان حاصل شده است و بعد طبقه بندی و بایگانی آنها و سپس یادآوری به هنگام لزوم.

4. تجزیه و تحلیل مسائل: برای پیدا کردن علل و ریشه های حوادث از طریق جدا کردن مفاهیم ذهنی از یکدیگر و بعد ترکیب آنها با هم و سپس رسیدن به علل و نتایج حوادث.

5. تخیل: یعنی ایجاد صورتهای ذهنی که احیانا در خارج وجود ندارد بعنوان مقدمه ای برای فهم مسائل جدید.

6. تصمیم و اراده: برای انجام کارها، یا متوقف ساختن و یا دگرگون کردن آنها.

7. محبت و دوستی، دشمنی و دهها پدیده دیگر که در اعمال انسان اثرات مثبت یا منفی دارد[6].

ابعاد روح انسان:

الف) بُعْدِ ادراکی یا علمی

ب) بُعْدِ گرایشی یا ایمانی

- بعد ادراکی:

الف) ادراکِ نظری: شناختِ انسان از هست ها و نیست های جهان؛ مثل فلسفه، عرفان و همۀ دانش­های دیگر و.

ب) ادراکِ عملی: علومی که برای عمل کردن می­آموزیم، مثل اخلاق، سیاست و فنونی که مقدمه عمل است.

ادراک نظری از 2 طریق حاصل می شود:

الف) باواسطه یا آموختنی (حصولی)،که به واسطه صورت ذهنی بدست می آید و معمولاً با خطا و فراموشی همراه است؛ مانند علم ما به پدر ، مادر و اشیاءِ بیرونی و اعضای جسمانی خود، اگر به تصور آتش توجه نماییم می بینیم که خود آتش خارجی به ذهن ما نمی آید وگر نه موجب سوزاندن ذهن می شد بلکه صورتی از آن پیش ماست.

ب) بی واسطه یا غیرآموختنی (غیراکتسابی، حضوری، شهودی): دراین ادراکات اصل معلوم نزد ماست نه صورت آن مانند علم ما به ذات و نفسِ خودمان یا علم ما به درد و غم و شادی خود. ادراک حضوری کم خطاترین علوم است.

نکته: مبنای همه ادراکات و علوم حصولی انسان ادراک حضوری او بویژه ادراک نفس اوست.

علم انسان به خداوند در اصل شهودی و حضوری است.

به نظر شما تصور ذهنی که ما از صندلی داریم حضوری است یا حصولی؟

مسلماً حضوری است، زیرا انسان بدون واسطه به تصورات ذهنی خود علم دارد. یعنی؛ علم ما به صندلی بیرونی حصولی است.

- علم انسان حصولی و حضوری است ولی علم خداوند حضوری است .

- انسان معمولاً از حضور خداوند و شهود او یک تصور هم میسازد که در علم حصولی با آن سروکار دارد .

مشترکات و تفاوت های انسان و حيوان

الف - جنبه­هاي مثبت؛

- انسان در جسمانيت با حيوان اشتراکات بسيار دارد (غرایز)، اما از لحاظ روحي تفاوت عميقي با هم دارند (فطرت الهی).

- انسان نسبت به حيوان شناخت بسيار گسترده اي دارد.

- انسان از حيث ابزار سازي و منابع آن داراي برتري کاملي نسبت به حيوان است.

- انسان داراي عقل مي باشد.

- انسان داراي گرايش­هاي معنوي خاصي مي­باشد.

1- گرايش به دانايي

2- گرايش به زيبايي

3- گرايش به اخلاق (خیر و نيکويي)

4- حس تقديس و پرستش

- برتري در آفرينش دارد. = در کل جهان آفرينش از موقعيتي ممتاز و منزلتي والا برخوردار است.

- خليفه خداوند در زمين است. (بقره:30) انسان داراي استعداد تکويني و قابليت­هاي غيرمتناهي است.

- برترين ظرفيت علمي را داراست = خداوند به او علم خاصي آموزش داده است.

- انسان مقام آموزگاري فرشتگان را دريافت نموده است. (بقره33-31)

- امانتدار الهي است. (احزاب:72) احتمالاً اين امانت همان تکليف و اختيار مي­باشد .

- جهان کارگزار آدمي است (لقمان :20)

- انسان مسجود فرشتگان است. (بقره 34)

- خداوند به انسان کرامت ذاتي داده است. (اسراء 70)

ب‌- جنبه منفي وجود انسان

ستم­گر و نادان (احزاب72)،

بسيار ناسپاس (حج 66)،

سرکش و طغيان گر (علق 6)،

تنگ چشم (اسراء 100)،

حريص (معارج 19)،

عجول و شتاب­گر (اسراء11)

و مجادله گرترين آفريدگار الهي (کهف 54)

* جبر و اختيار

پرسشي کهن: آيا انسان ها اسير جبر هستند يا داراي اختيار مي باشند؟

سه گونه پاسخ داده شده است:

1. انسان اسير جبر مطلق است - موقعيت ها و حوادث، گوياي جبر هستند؛

2. انسان داراي اختيار مطلق است- اختيار امري وجداني و معلوم حضوري است؛

3. زندگي انسان آميخته­اي از جبر و اختيار مي باشد.

اختیار و امر بین الامرین

شیعه به پیروی از معصومین علیهم السلام عقیده دارد که با وجود مشیت الهی، انسان در کارها و افعالش دارای اختیار است قبلا اشاره کردیم که گروهی از اهل تسنن به خاطر انگیزه های سیاسی و غیر معتقد به جبر شدند اینها با این اعتقاد بر سر دو راهی قرار گرفتند زیرا طبق آیات صریح قرآن و به ضرورت دین اسلام خداوند نیکوکاران را به بهشت و کفار و بدکاران را به دوزخ می‌برد.

اینجا در برابر این سوال قرار گرفتند که اگر انسان در کارهای خود مجبور است ثواب و عقاب) بهشت و دوزخ) در برابر اعمال غیر اختیاری چه معنایی دارد و چگونه با عدالت خداوند سازگار است؟

لذا معتقدین به جبر ناچار شدند ه یا جبر را بپذیرند و عدالت را انکار کنند و یا عدل را پذیرا شده و جبر را رد کنند و همانگونه که در بحثهای قبل گفتیم اینها عدالت را رها کردند و معتقد به جبر شدند. وجود اختیار و قدرت انتخاب و تصمیم گیری، یک امر بدیهی و غیر قابل انکار است در عین حال گروهی با فطرت و وجدان خویش هم مخالفت کرده و نپذیرفتند و گروه دیگری در مقابل تفویضی شدند در نتیجه در این بحث سه نظریه وجود دارد:

1. جبر و بی اراده گی: پیروان این نظریه می‌گویند انسانها در اعمال و رفتار خود کوچکترین اراده ای ندارند و بشر مانند ابزاری بی شعور در دست استاد است و آنچه واقع می‌شود همان مشیت خداوند است.

2. تفویض یا واگذاری: پیروان این نظریه می‌گویند خداوند انسان را آفرید و او را با دستگاه مغز و اعصاب مجهز کرده و کارهایش را به خودش واگذار نمود بنابر این خداوند هیچ تاثیری در افعال و رفتار انسان ندارد و فضا و قدر هم اثری ندارند.

مذهب اختیار

این عقیده را شیعه به پیروی از بیانات امامان معصومش اختیار کرده است یعنی: سرنوشت انسان به دست خود اوست و در اعمال و رفتارش صاحب اختیار می‌باشد اما با خواست خداوند و با اثری که برای قضا و قدر الهی هست، یعنی در یک پدیده و یک عمل انسانی دو اراده تاثیر می‌کند) اراده خداوند و اراده انسان) و تا این دو اراده نباشد عملی واقع نخواهد شد، البته این دو اراده در عرض یکدیگر نیست (یعنی از باب تاثیر دو علت در معلول واحد نیست) بلکه در طول یکدیگر است یعنی همانگونه که وجود هر موجودی در سایه وجود الهی و قدرت هر قادری بسته به قدرت خداوند است و علم هر عالمی در پرتو علم اوست همین طور اراده و اختیار هر مختاری در پرتو اراده و اختیار خداوند متعال است.

بنابراین انسان برای انجام اعمال و رفتار خودش اراده و اختیار می‌کند اما این اختیار و قدرت را از خداوند متعال دارد یعنی در سایه قدرت و اراده خداوندی می‌تواند اراده کرده و کاری را انجام دهد این است معنای: و ما تشاوون الا ان یشاء الله رب العالمین؛ (سوره تکویر، آیه آخر) شما نمی‌خواهید و اراده نمی‌کنید جز آنکه خدا بخواهد 1 یعنی اراده شما خواست خداوند است نه اینکه عمل شما خواست و اراده خداوند باشد[7].

اشاعره با تکیه نادرست بر توحید افعالی قائل به جبر شده و عدل خداوند را زیر سوال بردند و معتزله قائل به استقلال مطلق انسان شدند (تفویض) و عملا توحید افعالی را مورد انکار قرار داده و دچار شرک افعالی شدند ولی شیعه به پیروی از امامان معصومش راهی را در پیش گرفت که از افراط و تفریط دور است این راه همانست که در روایات و احادیث اهل بیت علیهم السلام به (امر بین الامرین) تعبیر شده است.

- احادیث معصومین در مذهب اختیار:

احمد بن محمد می‌گوید به امام رضا علیه السلام عرض کردم: بعضی اصحاب ما قائل به جبر و بعضی قائل به استطاعت (تفویض) هستند حضرت فرمود: بنویس علی بن الحسین علیه السلام فرمود خدای عزوجل فرمود: ای فرزند آدم به خواست من، تو اراده می‌کنی و به قوه و قدرت من واجبات مرا انجام می‌دهی و یا نعمت من بر معصیت من قوت و قدرت پیدا کردی، تو را شنوای بینا قرار دادم، هر خوبی که به تو می‌رسد از خداوند است و هو بدی که به تو می‌رسد از خود توست زیرا من به خوبیهای تو از تو سزاوارترم و تو به بدیهایت از من سزاوارتری زیرا من از آنچه انجام می‌دهم سوال و بازخواست نمی‌شوم و آنها سوال و بازخواست می‌شوند، آنچه اراده داشتی برایت منظم کردم[8].

یکی از اصحاب از امام صادق علیه السلام پرسید؟ آیا خداوند بندگانش را بر اعمالشان مجبور ساخته است؟ حضرت در پاسخ فرمود: خداوند عادلتر از آن است که بنده ای را مجبور به کاری کند سپس او را بر انجام آن مجازات نماید[9].

در حدیث دیگری امام رضا علیه السلام جبر و تفویض را رد کرده و در جواب یکی از اصحاب که پرسید آیا خداوند کارها را به بندگان واگذار و تفویض نمود؟ فرمود: الله اعز من ذلک خداوند تواناتر از آن است که چنین کند پرسید آیا آنها را مجبور بر گناهان کرده؟ فرمود: الله اعدل و احکم من ذلک خداوند عادلتر و حکیم تر از آن است که چنین کند[10].

- راه حل روشن برای مساله جبر و ختیار:

وجدان عمومی و فطرت همگانی یکی از روشنترین دلائل اختیار است و طرفداران اختیار و حتی جبریون عملا اصل اختیار و آزادی را پذیرفته اند لذا می‌بینیم:

1 همه نیکوکاران را مدح و تمجید می‌کنند و بدکاران را ملامت و سرزنش می‌کند، اگر جبر بود و انسانها در رفتارشان بی اختیار بودند، تمجید و تعریف نیکوکاران یا سرزنش بدکاران معنایی نداشت.

2 همه در تعلیم و تربیت فرزندان خود کوشش می‌کنند اگر انسانها مجبور بودند تعلیم و تربیت مفهومی نداشت.

3 انسان گاهی از اعمال گذشته خویش پشیمان می‌شود و تصمیم می‌گیرد در آینده از تجربه گذشته استفاده کند اگر در کارهایش مجبور بود پشیمانی نداشت و تصمیم برای آینده معنایی نداشت.

4 در تمام دنیا مجرمان و بدکاران را محاکمه و مجازات می‌کنند و اگر آنها در رفتارشان مجبور بوده اند، محاکمه و مجازات آنها صحیح نیست.

5 انسان در خیلی از کارها فکر می‌کند و اگر فکرش به جایی نرسد با دیگران مشورت می کند، اگر انسان مجبور بود فکر و مشورت چه تاثیری داشت[11].

تمرین و تفکر

- سوالاتی برای تمرین و تحقیق و پژوهش :

1- اهمیت شناخت خویشتن و حقیقت انسان چه می باشد؟

2- ابعاد روح انسان و جنبه های مثبت و منفی آدمی را بنویسید.

3- آيا انسان ها اسير جبر هستند يا داراي اختيار مي باشند؟

4 - نظریه های جبر، تفویض و اختیار را معنی کنید.

5 - نظر شیعه درباره اختیار انسان چیست؟

6 - حدیث حضرت علی بن الحسین علیه السلام در مذهب اختیار چیست؟

7 - راه حل روشن مساله جبر و اختیار را بیان کنید.


[1] . غرر و درر، واژه عرف.

[2] . همان.

[3] . همان.

[4] . همان.

[5] . همان.

[6] . ناصر مکارم شیرازی، پيام قرآن، جلد 2، بحث روح.

[7]. گمشده شما، محمد یزدی.

[8]. قال علی بن الحسین علیه السلام قال الله عزوجل: یا بن آدم بمشیتی کنت انت الذی تشاء و بقوتی ادیت الی فرایضی و بنعمتی قویت علی معصیتی جعلتک سمیعا بصیرا ما اصابک من حسنه فمن الله و ما اصابک من سیئه فمن نفسک و ذلک انی اولی بحسناتک منک و انت اولی بسیئاتک منی و ذلک انی لا اسئل عما افعل و هم یسئلون قد نظمت لک کل شیء ترید.( اصول کافی، باب امر بین الامرین، حدیث 12).

[9]. الله اعدل من ان یجبر عبدا علی فعل ثم یعذبه علیه؛ (بحارالانوار، جلد 5، صفحه 51).

[10]. اصول کافی، باب امر بین الامرین، حدیث 3.

[11]. تفسیر نمونه، جلد 26، صفحه 64 (با تلخیص).

اندیشه اسلامی1- درس چهارم/ فطرت و توحید فطری

درس4

فطرت و توحید فطری

فطرت در لغت و اصطلاح؛

اثبات وجود خدا؛

بیان نظریه های خداشناسی؛

تفاوت فطرت و غریزه،

امور فطری و حقیقت آن؛

برهان فطرت بر اثبات وجود خدا؛

مقدمه

فطرت در لغت به معناي سرشت يا طبيعت و در اصطلاح به معناي غريزه معنوي هر انسان مي باشد، انسان داراي دو نوع غريزه است:

1 ـ غرايز مادي که براي تامين احتياجات مادي در درون انسان نهفته است مانند حب ذات، تشنگي، گرسنگي، ترس، اميد و ...

2 ـ غرايز معنوي مانند کمال طلبي، نوع دوستي، ايثار و از خود گذشتگي، احسان و شفقت، و بالاخره وجدان اخلاقي، که اين غرايز در وجود انسان براي عبور از مرز حيوانيت و رسيدن به کمال واقعي نهاده شده است.

فطرت يا غريزه معنوي

غريزه معنوي يا فطرت يعني آنچه انسان آن را در خود مي يابد و نياز به فراگيري در مورد آن ندارد.

فطرت يکي از منابع الهام بخش معرفت و شناخت است، گاهي از اين منبع شناخت به قلب نيز تعبير مي شود و با عقل که مرکز تفکر و ادراکات نظري است تفاوت روشني دارد و همه اينها شاخه هاي يکي درخت و ثمره هاي شجره مبارکه روح انسان هستند.

اين فطرت معنوي در وجود هر انساني هست فقط گاهي حجابهاي ظلماني مانع بروز آن مي شود و بعثت انبياء و آمدن امامان معصوم براي رفع اين حجابها و رشد اين فطرت الهي بوده است و گرنه هر انساني با فطرت پاک توحيدي به دنيا مي آيد. « فاقم وجهک للدين حنيفا فطره الله التي فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله ذلک الدين القيم و لکن اکثر الناس لا يعلمون»[1].

ملتزم و پذيرا باش دين حقي که خداوند آفرينش انسانها را بر اساس آن قرار داده است که هيچ تبديل و دگرگوني در آفرينش خداوند نيست اين است دين و آيين محکم ولي اکثر مردم نمي دانند.

- فطرت در روايات:

قال رسول الله صلي الله عليه و آله: کل مولود يولد علي الفطره حتي يکون ابواه يهودانه او ينصرانه«»[2]

رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: هر نوزادي بر فطرت (توحيد و اسلام) متولد مي شود و اين فطرت همچنان هست تا پدر و مادر او را به آيين يهود يا نصرانيت بار آورند.

عن زراره قال سالت ابا عبداْ عليه السلام عن قول الله عزوجل فطره الله التي فطر الناس عليها قال: «فطرهم جميعا علي التوحيد»[3].

زراره مي گويد از امام صادق عليه السلام از تفسير قول خداي عزوجل (فطره الله...) پرسيدم، حضرت فرمودند: خداوند همه را بر فطرت خداشناسي آفريد.

از امام صادق عليه السلام سوال شد مقصود از فطرت در آيه مذکور چيست؟ حضرت فرمودند: مقصود اسلام است که وقتي خداوند پيمان بر توحيد و شناسايي خود را از بشر گرفت نياز به دين را هم در وجودشان قرار داد.[4]

عن علي بن موسي الرضا صلوات الله عليه عن ابيه عن جده محمد بن علي بن الحسين عليهم السلام في قوله: «فطره الله التي فطر الناس عليها قال هو لا اله الا الله محمد رسول الله صلي الله عليه و آله و علي امير المومنين عليه السلام الي هينا التوحيد»[5].

امام رضا عليه السلام از پدرشان و ايشان از جدشان امام باقر عليه السلام نقل کرده که فرموده مقصود از (فطره الله ...) لا اله الا الله محمد رسول الله صلي الله عليه و آله و علي امير المومنين عليه السلام است. يعني اعتقاد کامل به توحيد، باورمندي به پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و امامت و ولايت علي عليه السلام را در بر دارد.

ابو بصير از امام باقر عليه السلام نقل کرده که فرمودند: «منظور از آيه فاقم وجهک للدين حنيفا ولايت است»[6].

در نتيجه مي بينيم هر انساني در وجود خود احساس نياز به آفريدگار مي کند و اين حالتي است که خداوند در سرشت و فطرت انسانها قرار داده است اين مساله اي است که حتي دانشمندان غير مسلمان هم به آن اعتراف کرده اند که به نمونه هايي از آن اشاره مي کنيم.

همه عمر برندارم سر از این خمار مستی که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی

تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی

(شیخ سعدی رحمه الله)[7]

- فطرت مذهبي در کلمات دانشمندان:

انيشتين می گوید: يک عقيده و مذهب بدون استثنا در همه وجود دارد... من آنرا احساس مذهبي آفرينش نام مي گذارم... در اين مذهب انسان کوچک بودن آرزوها و هدفهاي بشري، عظمت و جلالي که در ماوراي اين امور و پديده ها نهفته است حس مي کند.[8]

ويليام جيمز می گوید: دل دلايلي دارد که عقل را به آن دسترسي نيست. (پاسکال)[9] من به خوبي مي پذيرم که سرچشمه زندگي مذهبي دل است...[10]

ماکس مولر معتقد است که اسلاف ما از آن موقع به درگاه خداوند سر فرود آورده بودند که حتي براي خدا نام هم نتوانسته بودند بگذارند.[11]

الکسيس کارل می نویسد؛ حقيقتا چنين به نظر مي رسد که احساس عرفاني جنبشي است که از اعماق فطرت ما سرچشمه گرفته است و يک غريزه اصلي است... انسان همچنانکه به آب و اکسيژن نيازمند است به خدا نيز محتاج است.[12]

- انقطاع و ظهور فطرت الهی:

از آيات و روايات بسيار روشن مي شود که هنگام اضطرار و انقطاع از ما سوي الله، هر انساني به خداوند قادر متعال توجه پيدا مي کند و فطرتا خود را نيازمند به آن وجود بي نياز مي بيند و اگر در هر زمان اين حالت پيدا شود انسان مي يابد که بين او و معبودش فاصله نيست[13].

امير المومنين عليه السلام در تفسير کلمه (الله) مي فرمايند: هو الذي يتاله اليه عند الحوائج و الشدائد کل مخلوق عند انقطاع الرجاء من جميع من هو دونه و تقطع الاسباب من کل من سواه. خدا کسي است که هر آفريده اي به هنگام نيازها و سختيها (وقتي اميدش از غير او قطع شد و از اسباب طبيعي مايوس شد) به او پناهنده مي شود[14].

شخصي به امام صادق عليه السلام عرض کرد اي فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم خدا را به من معرفي کن زيرا اهل مجادله با من سخن بسيار گفته اند و مرا سرگردان کرده اند. حضرت فرمودند: آيا تاکنون کشتي سوار شده اي؟ گفت آري، فرمود: برايت اتفاق افتاده که کشتي دچار سانحه شود و در آنجا نه کشتي ديگري و نه شناگري باشد که تو را نجات دهد؟ عرض کرد آري.

حضرت فرمود: آيا در آن هنگام احساس نمودي که هم اکنون نيز قدرتي هست که مي تواند تو را از آن ورطه هولناک نجات دهد؟ گفت آري، فرمود: همان خاست که مي تواند تو را نجات دهد آنجا که نجات دهنده اي نيست و به فرياد رسد آنجا که فريادرسي نيست[15].

خداوندي که بي قرن و عديل است / وجود او نه محتاج دليل است

اگر افتي به دام ابتلائي / به جز او از که مي جوئي رهايي

بنابراين فطرت خداشناسي از سرمايه هاي اصيل و اساسي وجود انسان است که آينه سان حقيقت را مي نمايد. ليکن، چه بسا تيره تبليغات، تلقينات، محيط فاسد و در يک کلمه: گناه، مانع حق نمائي فطرت مي گردد. گناه، اين آينه صافي را زنگاري و غبار اندود مي کند.

ثم کان عاقبه الذين اساوا السواي ان کذبوا بايات الله و کانوا بها يستهزون؛ سوره روم، آيه 10. سر انجام کساني که بسيار گناه کردند اين شد که نشانه هاي خدا را تکذيب و مسخره کردند.

- حقیقت وجود انسان:

نشانه های خداوند در وجود انسان در آیات قرآن بدین قرار است:

سنریهم آیاتنا فی الافاق و فی انفسهم حتی یتبین لهم انه الحق ؛[16]

ما نشانه های خود را در سراسر جهان و در وجود خود انسانها به آنها نشان می‌دهیم تا بدانند او بر حق است.

و فی خلقکم و ما یبث من دابه آیات لقوم یوقنون ؛[17]

و در آفرینش شما و جنبندگانی که همه جا منتشرند نشانه هائی است برای گروهی که اهل یقین اند.

و من آیاته ان خلقکم من تراب ثم اذا انتم بشر تنتشرون. (سوره روم، آيه 20)؛

و از نشانه های خداوند این است که شما را از خاک آفرید سپس انسان شدید و در روی زمین پراکنده شدید. با اینکه دانشمندان دانش های گوناگونی را فرا گرفته اند و در زمینه های مختلف سرگرم تحقیق و بررسی هستند ولی خود انسان به صورت یک موجود ناشناخته باقی مانده است و سالیانی دراز می‌طلبد تا دانشمندان جهان بتوانند این معمای بزرگ عالم هستی را بگشایند و زوایای آن را روشن سازند و شاید هیچگاه نتوانند این کار را انجام دهند.

دکتر کارل فرانسوی پس از سالها مطالعه و بررسی بالاخره می‌گوید:

هنوز زیست شناسان به حقیقت اسرار بدن انسان پی نبرده اند و نام کتابش را که در این زمینه نوشته، انسان موجود ناشناخته گذاشته است. و اینجاست که باید اعتراف کنیم قبل از هر چیز وجود خود انسان نشانه ای بزرگ از عظمت خداوند است.

در این بخش به گوشه ای از ابعاد وجود این موجود اسرارآمیز (انسان) اشاره می‌کنیم تا بیاری خدا زمینه ای برای معرفت پروردگار که آفریننده این همه اسرار است پدید آید.

یکی از اصحاب امام صادق علیه السلام می‌گوید از هشام بن حکم (از شاگردان امام صادق) پرسیدم اگر کسی از من پرسید چگونه خدایت را شناختی به او چه پاسخی بدهم؟ هشام گفت، می‌گویم: من خداوند جل جلاله را بوسیله خودم شناختم زیرا او نزدیکترین چیزها به من است، می‌بینم ساختمان بدنم اجزاء مختلفی دارد که هر کدام با نظم خاصی در جای خود قرار گرفته اند، ترکیب این اجزاء قطعی و روشن است آفرینش آنها متین و دقیق است و انواع و اقسام نقاشی‌ها در آن بکار رفته است، می‌بینم برای من حواس مختلف و اعضاء گوناگونی از قبیل چشم، گوش، شامه، ذائقه و لامسه ایجاد شده است و عقل همه عاقلان محال می‌داند که ترکیب منظمی بدون ناظم، و نقشه دقیقی بدون نقاش بوجود آید، از این راه پی بردم که نظام وجودم و نقاشی های بدنم از این قانون مستثنی نیست و نیازمند به آفریدگار است[18].

شخصی از امام رضا علیه السلام تقاضا کرد که دلیل بر وجود خداوند را بیان نمایند، حضرت فرمودند: علمت ان هذا البنیان بانیا فاقررت به، من در ساختمان وجودم نظر کردم دانستم که این بنا بنیانگذاری دارد پس به آن اقرار کردم[19].

امام صادق علیه السلام می‌فرماید تعجب از مخلوقی که می‌پندارد خدا از بندگانش پنهان است در حالیکه آثار آفرینش را در وجود خود می‌بیند با ترکیبی که عقلش را مبهوت و انکارش را باطل می‌سازد و بجان خودم سوگند اگر در نظام آفرینش فکر می‌کردند قطعا با دلائلی قانع کننده به آفریدگار جهان رهنمون می‌شدند[20].

ساختمان اسرار آمیز بدن انسان دانشمندان برای شناساندن خصوصیات انسان علومی را پایه گذاری کرده و توانسته اند به گوشه ای از اسرار آن آگاه گردند زیرا در هر عضوی از اعضاء انسان یک جهان اسرار توحید نهفته است این اسرار را می‌توان در امور ذیل جستجو نمود:

1. ساختمان اسرار آمیز سلولهای بدن انسان: بدن انسان مانند یک ساختمان از سلولهائی تشکیل یافته که هر کدام به تنهائی موجود زنده ای است که مانند سایر جانداران زندگی، هضم، جذب، دفع و تولید دارند. در بدن یک انسان معمولی تعداد این سلولها که مرتبا بوسیله خون و به کمک قلب تغذیه می‌شوند معادل ده میلیون میلیارد می‌باشد، هر یک از این سلولها موظفند به گونه ای خاص درآیند، گاهی بصورت گوشت، گاهی به صورت پوست، گاه مینای دندان و گاهی اشک چشم را تشکیل می‌دهند، طبیعی است که هر کدام غذای خاصی می‌خواهند که قلب باید بوسیله خون به آنها برساند.

2. دستگاه گوارش که آبدارخانه و آشپزخانه بدن بشمار می‌رود.

3. دستگاه گردش خون که سرویس سریع پخش غذای کشور تن حساب می‌شود.

4. دستگاه تنفس که تصفیه خانه خون بدن انسان است.

5. دستگاه مغز و اعصاب که ستاد فرماندهی کل قوای انسان است.

6. گوش و چشم و بینی که شبکه آگاهی و سازمان اطلاعات مغز محسوب می‌شود.

7. سایر اعضاء بدن.

سازمان هر یک از این دستگاههای شگفت آور ما را به وجود آفریدگاری دانا و توانا راهنمائی می‌کند[21].

برای پی بردن و چگونگی فعالیت و فیزیولوژی هر یک از اعضاء بدن انسان هزاران دانشمند مطالعه کرده و هزاران کتاب درباره آن نوشته اند، آیا هیچکس باور می‌کند که برای شناخت هر یک از این اعضاء این همه عقل و هوش و درایت لازم باشد اما برای ساختن آنها علم و عقلی لازم نبوده باشد؟ چگونه ممکن است پی بردن به طرز کار و فعالیت هر یک از این اعضاء بدن انسان سالها مطالعه لازم باشد اما آفرینش آنها بدست عوامل بیشعور (طبیعت) صورت گیرد؟ کدام عقلی باور می‌کند؟ آفرینش شگفت انگیز مغز مهمترین و دقیق ترین دستگاه بدن انسان مغز اوست، مغز وسیله ای برای فرماندهی قوای بدن و اداره تمام دستگاههای وجود انسان می‌باشد. مغز برای کسب اطلاعات لازم، درک احتیاجات اعضاء و رساندن دستورهای لازم به تمام بدن از رشته های باریکی که در سراسر بدن پخش است استفاده می‌کند این رشته‌ها سلسله اعصاب نامیده می‌شوند.

توجه به چگونگی فعالیت این دستگاه عظیم که در جمجمه انسان با حجمی کوچک قرار گرفته ما را به عظمت و قدرت و حکمت آفریدگار جهان رهنمون می‌سازد.

تمرين برای تفکر

- سوالاتی برای تمرین و تحقیق و پژوهش :

1 ـ فطرت در لغت و در اصطلاح چه معنايي دارد؟

2 ـ منظور از فطرت در آيه فطره الله التي فطر الناس عليها چيست؟

3 ـ سقراط درباره فطرت توحيدي چه مي گويد؟

4 ـ امام صادق عليه السلام در جواب مردي که گفت خدا را به من معرفي کن چه فرمودند؟

5- یک حدیث از حضرت علی علیه السلام درباره معرفت نفس بنویسید؟

6- دلیل هشام بن حکم برای شناخت خداوند چه بود؟

7- بطور خلاصه بنویسید بدن انسان از چه چیزهایی تشکیل یافته است؟

8- خلاصه ای از فعالیتهای روح را بیان کنید؟


[1]. الروم، آيه 30.

[2] . بحار الانوار، جلد 3، صفحه 281.

[3] . همان منبع، صفحه 278.

[4] . همان منبع.

[5] . همان منبع، صفحه 277.

[6] همان منبع.

[7] . مصلح الدین سعدی شیرازی، دیوان اشعار، غزل ۵۲۳.

[8] . دنيايي که من مي بينم، صفحه 53.

[9] . سير حکمت در اروپا، صفحه 14.

[10] . همان منبع، صفحه 321.

[11] . مقدمه نيايش، صفحه 31.

[12] . نيايش، صفحه 24 و 16.

[13] . قرآن کريم، به ترتيب آيات 12، 11، 65، 33 و 32 از سوره هاي يونس، زمر، عنکبوت، روم و لقمان.

[14] . ميزان الحکمه، واژه صانع.

[15] . بحار الانوار، جلد 3، صفحه 41.

[16] . سوره فصلت، آيه 53.

[17] . سوره جائيه، آيه 4.

[18] . بحار الانوار، جلد 3، صفحه 50.

[19] . اصول کافي، کتاب التوحيد، باب 1، حديث 3.

[20] . بحار الانوار، جلد 3، صفحه 152.

[21] . راه خداشناسي، استاد سبحاني.

اندیشه اسلامی1- درس پنجم/ بیداری فطرت

درس5

بیداری فطرت

خداشناسی فطری؛

اهمیت بیداری فطرت و رشد آن؛

راه های تذکر و یاد آوری فطرت؛

توجه به آیات انفسی؛

توجه به آیات آفاقی؛

نمونه هایی از آیات در آفاق؛

مقدمه

هر انسان سالمی درک مي کند که برای زنده ماندن، احتياج به آب و غذا دارد و همچنين روح هر انسان سلیمی درک مي کند که احتياج فراواني به غذاي روح دارد، اين احساس درونی عبارت است از ديني که اولين انسان به آن هدايت شد. دليل اين مطلب اينکه: اگر بچه اي را از وحشي ترين اقوام دنيا بگيريم و او را آزاد بگذاريم که هر گونه که مي خواهد زندگي کند و حتي هيچ ديني به او تلقين نکنيم، وقتي بزرگ شد و به رشد و کمال رسید، مشاهده مي کند که دنبال گمشده اي مي گردد و دائما روي اصل غريزه و انديشه فطرتش به اين طرف و آن طرف مي زند تا در مغز و روح خود چيزي تصور کند که ما آن را عقيده يا دين مي ناميم. (سقراط حکيم)

شورش عشق تو در هيچ سري نيست که نيست منظر روي تو زيب نظري نيست که نيست

نه همين از غم تو سينه ما صد چاک است داغ تو لاله صفت، بر جگري نيست که نيست

(حاج ملا هادی سبزواری)[1]

- راه های تذکر و یاد آوری فطرت:

1: دچار حادثه ی ناگهانی و قطع امید از زندگی.

((وچون در دریا به شما صدمه ای برسد هرکه را جز او می خوانید و چون خداوند شما را به سوی خشکی رهانید روی گردان می شوید و چقدر انسان همواره ناسپاس است)) .[2]

2: توجه به نظام خلقت

آیا به شتر نمی نگرید که چگونه آفریده شده است وبه آسمان که چگونه گسترده شده است وبه زمین که چگونه گسترده شده است وبه کوه ها که چگونه بر پا شده است پس تذکر ده که تو تنها تذکر دهنده ای[3].

- اگر وجود خدا ذاتی انسان است، چرا برخی از خدا بی خبرند ؟

1 - توجه به همه ی امیال نمی کنند 2 محیط آنان نامناسب است.

- خدا شناسی از راه دل:

به سئوالات زیر پاسخ دهید :

- مقصود از خداشناسی از راه دل چیست؟

مقصود شناخت خدا از راه دل است نه عقل نظری. مثال: انسان به مانند کودکی که خود به خود جویای مادر است ( بدون آنکه خودش بداند بدنبال مادر است.)

چنان که از علی (ع) پرسیدند: آیا خدای خود را دیده ای ... ؟ در جواب فرمودند : خدایی را که نبینم عبادت نمی کنم . . .« قلبها او را با حقیقت ایمان در می یابند .»

- عرفا و راه دل:

عرفا: توسل به غیرخدا برای اثبات اوکاری است ناصواب.[4]

فروغی بسطامی می گوید:

کی رفته ای ز دل که تمنا کنم تو را کی بوده ای نهفته که پیدا کنم تو را

غیبت نکرده‌ای که شوم طالب حضور پنهان نگشته‌ای که هویدا کنم تو را

با صد هزار جلوه برون آمدی که من با صد هزار دیده تماشا کنم تو را

چشمم به صد مجاهده آیینه‌ساز شد تا من به یک مشاهده شیدا کنم تو را[5]

نتیجه اینکه؛ در انسان نوعی غریزه ی خدا خواهی معنوی وجود دارشته بطوری که میان کانون دل و کانون هستی جذبه ای وجود دارد که همانند اجرام و اجسام میباشد و انسان تحت تأثیر این نیروی مرموز و اسرار آمیز الهی است.

شعور ظاهری و باطنی

دسته ای ازدانشمندان شعور ظاهری را مولود شعور باطنی می دانند ( فروید) و بعضی شعور ظاهری را معلول شعور باطنی می دانند. یونگ شاگرد فروید؛ به احساس مذهبی اعتقاد دارد.

انیشتین و احساس مذهبی

انیشتین: او ضمن انتقاد از کتب مذهبی تورات و انجیل از این نظر که مسئله ی خدا را به شکل درستی معرفی نکرده اند، می گوید: یک عقیده و مذهب ثالث بدون استثناء در بین همه وجود دارد اگر چه با شکل خالص یکدست در هیچ کدام یافت نمی شود ، من آن را احساس مذهبی آفرینش می دانم[6] .

میل به خدا و الکسیس کارل

الکسیس کارل: دعا پرواز روح است. او می گوید در عمق وجدان انسان شعله ای فروزان است که بوسیله ی آن انسان خود را آن چنان که است در می یابد و زشتی های خود را می شناسد و برای انجام تکالیف اخلاقی رام می شود . . . در همین حال باب آمرزش و توبه برای او باز می شود. ویلیام جیمزو میل یا غریزه دینی.

ویلیام جیمز می گوید:

. . . غالب میل های ما از عالم ماوراء طبیعت سرچشمه گرفته است. به این دلیل که غالب آنها با محاسبات مادی و عقلانی سازگار نمی باشد.[7]

نشانه های خداوند در آفاق

- زمین:

خدای متعال می‌فرماید: ان فی السموات و الارض لایات للمومنین[8] بدون شک در آسمانها و زمین نشانهای فراوانی (خداشناسی) برای اهل ایمان هست.

و نیز فرمود: و فی الارض آیات للموقنین؛ و در زمین نشانه هایی برای اهل یقین هست[9].

در قرآن حدود 80 مرتبه درباره آفرینش زمین بحث شده و از پیروان قرآن دعوت به شناخت عظمت خلقت زمین شده است. امام صادق علیه السلام خطابه به مفضل می‌فرمایند: فکر کن در خصوصیات آفرینش این زمین که بگونه ای قرار داده شده که محکم و استوار محل استقرار اشیاء باشد و مردم بتوانند در احتیاجاتشان بر آن کوشش کنند و هنگام آرامش و استراحت بروی زمین نشسته و یا بخواب روند و عبرت بگیر، از آنچه هنگام زلزله‌ها به مردم می‌رسد که دیگر زمین آرامشی ندارد و مردم ناچار به ترک خانه‌ها شده و فرار می‌کنند[10].

ان فی خلق السموات و الارض و اختلاف الیل و النهار لایات لاولی الالباب 2 همانا در آفرینش آسمانها و زمین و رفت و آمد شب و روز نشانه هایی برای اندیشمندان هست. (سوره آل عمران، آیه 191).

قالت رسلهم أ فی الله شک فاطر السموات و الارض 3 رسولان آنها گفتند: آیا در خدا شک است؟! کسی که آسمانها و زمین را آفریده است؟!( سوره ابراهیم، آیه 10).

تعجب اینجاست که این سفینه فضایی با این عظمت و میلیاردها مسافر و با سرعتی فوق العاده مانند گهواره ای با قرار و آرام می‌باشد.

بفرموده مولا علی علیه السلام در دعای صباح: یا من ارقدنی فی مهاد امنه و امانه، ای کسی که مرا بخواب بردی در گهواره امن و آرام. قسمت عمده زمین را اقیانوسها و دریاها گرفته، عجایبی در آنها وجود دارد که خود احتیاج به بحث مفصل و جداگانه ای دارد؛ یا من فی البحار عجایبه؛ ای کسی که شگفتیهای قدرتت در دریاهاست[11].

از حضرت علی علیه السلام در مناجات دیگری آمده: انت الذی فی السماء عظمتک و فی الارض قدرتک و فی البحار عجائبک خدایا تو هستی که عظمتت در آسمان و قدرتت در زمین و شگفتیهای خلقتت در دریاهاست[12].

امام صادق علیه السلام خطاب به مُفضّل می‌فرماید: اگر می‌خواهی وسعت حکمت آفریدگار و کوتاهی دانش مخلوقات را بدانی نظر کن به آنچه در اقیانوسها از انواع ماهیان و جنبندگان آب و صدفها وجود دارد انواعی که شماره ندارد و منافع آن تدریجا برای بشر روشن می‌شود[13].

- خورشید و ماه:

و من آیاته اللیل و النهار و الشمس و القمر و از نشانه های خداوند شب و روز و خورشید و ماه است[14]. و در سوره یونس می‌فرماید: او خدایی است که خورشید را روشنایی و ماه را نور قرار داد و برای آنها جایگاه هایی قرار داد تا تعداد سالها و حساب را بدانید و خداوند این را جز به حق نیافریده، او نشانه‌ها را برای گروهی که اهل دانش هستند بیان می‌کند.

خورشید با نور جهانتاب خود نه تنها بستر موجودات را گرم و روشن می‌سازد بلکه سهم بزرگی در پرورش گیاهان و زندگی حیوانات دارد امروز این حقیقت ثابت شده که هر حرکت و جنبشی در کره زمین از برکت تابش نور خورشید است.

کره خورشید یک میلیون و سیصد هزار مرتبه از زمین بزرگتر است، حرکت منظم خورشید در برجهای آسمانی، و طلوع و غرب حساب شده آن که با نظم دقیقی صورت می‌گیرد علاوه بر تشکیل فصلهای مختلف به پیدایش تقویم و حساب منظم زمان که برای زندگی اجتماعی بشر فوق العاده اهمیت دارد کمک می‌کند. ماه در هر ساعت 3600 کیلومتر به دور زمین می‌گردد که در هر ماه قمری (کمی بیش از 29 روز) یک بار به دور زمین گردش می‌کند و همراه زمین سالی یکبار به دور خورشید می‌چرخد.

برای حرکت هر یک از ماه و خورشید و زمین خواص فوق العاده ای است که فکر و درک بشر از آن عاجز است. آنچه ما می‌یابیم اینست که این حرکت منظم و دقیق وسیله محاسبه زمان و سبب پیدایش شب و روز و ماه و سال است.

امام صادق علیه السلام در روایت مفضل می‌فرماید: در طلوع و غروب خورشید اندیشه کن که خداوند حاکمیت روز و شب را با آن برپا می‌کند.

اگر طلوع خورشید نبود نظم جهان به کلی به هم می‌خورد و زندگی یا نبودن نور خورشید و آثار آن ناگوار می‌شد و اگر غروب آ «نبود مردم آرامش و قرار نداشتند با اینکه احتیاج زیادی برای آسایش جسم و آرامش روح دارند.

1 سپس در ارتفاع و انخفاض خورشید که سبب پیدایش فصول چهارگانه است و منافع و آثاری که برای آنست بیندیش بوسیله ماه خدا را بشناس که مردم با نظام مخصوصش ماه‌ها را می‌شناسند و حساب سال را نگه می‌دارند. بین چگونه شبهای تاریک را روشن می‌سازد و چه فایده ای در آن نهفته است[15]. ستارگان: انا زینا السماء الدنیا بزینه الکواکب ؛ ما آسمان پایین را به زیور ستارگان زینت دادیم. (سوره صافات، آیه 6).

علی علیه السلام در حدیثی می‌فرمایند: این ستارگانی که در آسمانند شهرهایی همچون شهرهای روی زمینند که هر شهری از آن با شهر دیگر با ستونی از نور مربوط است[16].

- نظام کهکشان ها و بزرگی آنها:

یکی از نشانه های بزرگ خداوند این است که: با ستونهای نامرئی و نظاماتی که بر قانون جاذبه و دافعه حکمفرماست کرات آسمانی را برپا داشته که اگر کمترین تغییری در این موازنه پیدا شود و تعادل آنها به هم بخورد یا با شدت به یکدیگر برخورد می‌کنند و متلاشی می‌شوند و یا به کلی دور می‌شوند و رابطه آنها از هم گسسته می‌شود.

تا آنجا که دانشمندان تحقیق کرده اند کهکشانی که منظومه شمسی ما در آن واقع شده است یکصد میلیارد ستاره در آن می‌باشد که خورشید یکی از ستارگان متوسط آن محسوب می‌شود. برپایه آخرین تحقیقات حداقل یک میلیارد کهکشان در عالم وجود دارد، اینجاست که عقل و دانش بشری با تحیر وصف ناپذیری اعتراف می‌کند که عظمت و بزرگی از آن خداوندی است که این عالم بی نهایت بزرگ را آفریده است.

دقت در آفرینش آسمانها

در حدیث معروفی در ذیل آیه 191 آل عمران رسیده است، شبی از شبها پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم پس از استراحت کوتاهی از جا برخاسته وضو گرفت و مشغول نماز شد آنقدر در نماز اشک ریخت که جلوی لباس آن حضرت تر شد سپس سر به سجده گذاشت و چندان گریست که زمین از اشک چشمش مرطوب شد و همچنان تا طلوع صبح منقلب و گریان بود هنگامیکه بلال موذن مخصوص پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم او را به نماز صبح خواند حضرت را گریان دید عرض کرد یا رسول خدا چرا گریه می‌کنی در حالیکه مشمول لطف و عفو خداوند هستی؟ فرمود آیا من بنده شاکر خداوند نباشم؟ چرا نگریم؟ در حالیکه در این شب آیت تکان دهنده ای بر من نازل شد، سپس آیه فوق از سوره آل عمران و چهار آیه پشت سر آن را تلاوت فرمود و در پایان فرمود: ویل لمن قراها و لم یتفکر فیها وای بر کسی که آنها را بخواند و در آن اندیشه نکند[17].

اولین نکته ای که در مطالعه فضا مورد توجه واقع می‌شود وسعت حیرت آور آن می‌باشد اگر شبی تاریک که نور ماه در آسمان نمی‌درخشد نظری به آسمان بیندازیم منطقه ای طولانی مانند قوسی که از افق تا افق کشیده شده ملاحظه می‌کنیم که به سفیدی آب نهری در سیاهی زمین شباهت دارد و به آن کهکشان گفته می‌شود. در هر کهکشان ستارگان بی شماری وجود دارد، قطر کهکشان ما (که منظومه شمسی ما در آن قرار دارد) یکصد هزار سال نوری است یعنی اگر بخواهند با سرعت سیصد هزار کیلومتر در ثانیه از طرفی تا طرف دیگر این کهکشان مسافرت کنند صد هزار سال طول می‌کشد و خورشید با سرعت فوق العاده ای که دارد و به دور این کهکشان در حرکت است 250 میلیون سال طول می‌کشد که یک دور گرد این کهکشان بچرخد[18] (قبلا بیان کردیم که طبق آخرین تحقیقات دانشمندان حداقل یک میلیارد کهکشان در عالم وجود دارد و تنها در کهکشان ما یکصد میلیارد ستاره وجود دارد)[19].

در هر صورت یکی از آیات و نشانه های با عظمت خداوند متعال آفرینش آسمانهاست که قرآن هم با عظمت خاصی از آن یاد نموده و 313 مرتبه نام آسمان به لفظ مفرد و جمع در آیات قرآن آمده است و در مواردی آشکارا بشر را دعوت کرده که در خلقت آسمانها دقت کند تا بر معرفت او افزوده شود.

در سوره (ق آیه 6) می‌فرماید: أَ فَلَمْ يَنْظُرُوا إِلَى السَّماءِ فَوْقَهُمْ كَيْفَ بَنَيْناها وَ زَيَّنَّاها وَ ما لَها مِنْ فُرُوجٍ؛ آیا به آسمانی که بر فراز آنان است توجه نکردند که چگونه آن را بنا کردیم و بوسیله ستارگان زینت بخشیدیم و هیچ شکافی در آن نیست. مخصوصا در روایات اسلامی آمده است که سحر خیزان وقتی برای نماز شب بر می‌خیزند نخست به آسمان نگاه کنند و آیات آخر سوره آل عمران را بخوانند.

- توجه و نظر معصومین: به آفرینش آسمانها:

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آنگاه که برای نماز شب بر می‌خاست نخست مسواک می‌کرد و سپس نظری به آسمان می‌افکند و این آیات را تلاوت می‌کرد: ان فی خلق السموات و الارض (آل عمران/190-199)

- مناجات علی علیه السلام هنگام مشاهده آسمان:

یکی از اصحاب امیر المومنین علیه السلام بنام حبه عرنی می‌گوید شبی من با نوف در حیاط دار الاماره کوفه خوابیده بودیم اواخر شب ناگهان متوجه شدیم علی علیه السلام در صحن دار الاماره مانند افراد واله و حیران دستها را به دیوار نهاده و این آیات را تلاوت می‌فرمود:

«ان فی خلق السموات و الارض و اختلاف اللیل و النهار لایات لاولی الالباب یذکرون الله قیاما و قعودا و علی جنوبهم و یتفکرون فی اخلق السموات و الارض ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانک فقنا عذاب النار انک من تدخل النار فقد اخزیته و ما للظالمین من انصار ربنا اننا سمعنا منادیا ینادی للایمان ان آمنوا بربکم فامنا ربنا فاغفر لنا ذنوبنا و کفر عنا سیئاتنا و توفنا مع الابرار ربما و اننا ما وعدتنا علی رسلک و لا تخزنا یوم القیمه انک لا تخلف المیعاد».[20]؛

حبه می گوید: حضرت چنان مجذوب مشاهده و مطالعه آسمان زیبا بود که حضرت این آیات را مکرر تلاوت می‌فرمود و چنان مجذوب مطالعه آسمان زیبا و خالق این زیبائیها بود که گویا هوش از سرش پریده بود کم کم بالای سرم رسیده و پرسیدند حبه خوابی یا بیدار؟، جواب دادم بیدارم، آقا شما که با این جهاد و کوشش و با آن همه سوابق درخشان و آن همه زهد و تقوی، چنین اشک می‌ریزی ما بیچارگان چه کنیم؟ حضرت چشمها را به پایین انداخته و شروع به گریه کردند و فرمودند: ای حبه همگی ما در برابر خداوند ایستگاهی داریم که هیچ یک از اعمال ما بر او پوشیده نیست ای حبه بطور قطع خداوند از رگ گردن به من و تو نزدیکتر است، ای حبه هیچ چیز نمی‌تواند من و تو را از خدا پنهان دارد آنگاه حضرت رفیقم نوف را مورد خطاب قرار داده و فرمود: ای نوف خوابی؟ جواب داد: نه یا علی حالت حیرت انگیز و شگفت آور شما موجب شد که امشب فراوان بگریم حضرت فرمود: ای نوف اگر امشب از خوف خدا فراوان گریه کردی فردا در پیشگاه خدا چشمانت روشن خواهد شد، ای نوف: هیچ قطره اشکی از دیدگاه کسی از خوف خدا جاری نمی‌شود مگر آنکه دریایی از آتش را خاموش می‌کند. آخرین جمله حضرت به ما این بود که: از خداوند در ترک انجام مسئولیتها بترسید آنگاه در حالی که زمزمه می‌کرد از جلوی ما گذشت و فرمود: خدایا ای کاش می‌دانستم هنگامی که غافلم تو از من اعراض نموده ای یا به من توجه داری و ای کاش می‌دانستم با این خواب طولانی ام و کوتاهی در سپاسگزاری نعمتهایت حالم در نزد تو چگونه است. نوف می‌گوید به خدا قسم حضرت تا صبح در همین حال بود[21].

امام سجاد علیه السلام: برای نماز شب بیدار شدند دست در آب نموده که وضو بگیرند به آسمان نظر نموده و مشغول تفکر در اوضاع آنها می‌شد و همچنان مبهوت عظمت آسمانها شده و فکر می‌کردند تا صبح شد و موذن اذان گفت و هنوز دست حضرت در آب بود.

امیر المومنین علیه السلام می فرماید: «سبحانک ما اعظم ما نری من خلقک و ما اصغر کل عظیمه فی جنب قدرتک و ما اهول ما نری من ملکوتک و ما احقر ذلک فیما غاب عنا من سلطانک و ما اسبغ نعمک فی الدنیا و ما اسغرها فی نعم الاخره» خداوندا منزهی تو چقدر بزرگ است آنچه از آفرینش تو مشاهده می‌کنیم و چقدر هر بزرگی کنار قدرت تو کوچک است و چقدر شگفت انگیز است آنچه از ملکوت تو می‌بینیم و چقدر اینها نسبت به آنچه از سلطنت تو بر ما پنهان است کوچک می‌باشد و چقدر نعمتهای تو در دنیا فراوان است و چه اینها نسبت به نعمتهای آخرت اندک می‌باشد[22].

تمرین برای تفکر

- سوالاتی برای تمرین و تحقیق و پژوهش:

1- منظور از آیات آفاقی و آیات انفسی چه می باشد؟

2- امام صادق علیه السلام درباره آفرینش زمین چه می‌فرماید؟

3- تعداد کهکشانها و قطر کهکشان ما و تعداد ستاره های آن چقدر است؟

4- امام صادق علیه السلام درباره خورشید چه می‌فرمایند؟

5- گریه پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله برای چه بود و به بلال چه فرمودند؟

6- خلاصه داستان حبه عرنی درباره مناجات علی علیه السلام را بنویسید.


[1] . دیوان اشعار حکيم سبزواری، غزل شما ره 42.

[2] . آیه ی 67 سوره ی اسراء.

[3] . آیه ی 17 -21 سوره ی غاشیه 88.

[4] . توجه نمایید به دعای عرفه؛ مفاتیح الجنان، صفحه ی 60 .

[5] . فروغی بسطامی؛ دیوان اشعار، غزل شمارهٔ ۹.

[6] . رجوع کنید: 1 ) روش رئالیسم ، ج 5 ، ص 77 و 76 ؛ 2 ) رساله ی دنیایی که من می شناسم ، ص 53.

[7] . کتاب دین و روان به نقل از روش رئالیزم، ص75 .

[8] . سوره جاثیه، آیه 3.

[9] . سوره ذاریات، آیه 20.

[10] . بحارالانوار، جلد 3، صفحه 121.

[11] . دعای جوشن کبیر.

[12] . جلد 97، بحارالانوار، صفحه 97.

[13] . بحارالانوار، جلد 3، صفحه 103.

[14] . سوره فصلت، آیه 37.

[15] . بحارالانوار، جلد 55، صفحه 175.

[16] . بحارالانوار، جلد 55، صفحه 91.

[17] . پیام قرآن، جلد دوم، صفحه 62 (با نقل از تفاسیر متعدد).

[18] . راه تکامل، جلد 6، صفحه 103.

[19] . پیام قرآن، جلد 2، صفحه 176.

[20] . سوره آل عمران/،آیات 190 تا 194.

[21] . مجمع البیان ذیل آیه مذکور.

[22] . سفینه البحار، جلد 1، صفحه 95 بحارالانوار 41، صفحه 22.

اندیشه اسلامی1- درس هشتم/ عدل الهی

درس 8

عدل الهی

بررسی صفات ثبوتی خداوند؛

تعریف عدل و ظلم؛

تعریف عدل الهی؛

دلایل عدل الهی؛

اقسام عدل الهی؛

مقدمه

عدل؛ از اصول اعتقادی اسلام و از صفات خداوند متعال است. عدل یکی از صفات جمالیه خداوند متعال است. مساله عدل الهی از یک سو با اصل ایمان به خدا ارتباط دارد و از سوی دیگر با مساله معاد، و از سویی با مساله نبوت و امامت و از طرفی با مساله فلسفه احکام، پاداش و جزا، جبر و تفویض مربوط می‌شود از این جهت اعتقاد به اصل عدالت یا نفی آن «می تواند چهره تمام معارف و اعتقادات دینی را دگرگون سازد، اضافه بر این بازتاب عدل الهی در مساله عدالت اجتماعی و عدالت اخلاقی و مسائل تربیتی نیز قابل انکار نیست به خاطر این ویژگی هاست که در بین صفات خداوند عدل از اصول اعتقادی شمرده شده است.

تاریخچه مساله عدل

طایفه ای از اهل سنت که اشعری نامیده می‌شوند به اصل عدل معتقد نیستند. البته اینها منکر عدالت خداوند نیستند ولی می‌گویند از این نظر که خداوند مالک جهان هستی است، اختیار دارد هر کاری بکند؛ حتی نیکوکاران را مجازات کرده و بدکاران را پاداش دهد، و عین عدالت است. اعتقاد این گروه این است، یعنی حسن و قبح در افعال خداوند راه ندارد و هر چه انجام دهد حسن و نیکو است. رئیس این طایقه ابوالحسن اشعری از نوادگان ابوموسی اشعری است. انگیزه اصلی پیدایش این عقیده از یک سو گرفتاری آنها در چنگال مساله جبر بود. زیرا اشاعره از طرفداران سر سخت جبر، و اختیار نداشتن بندگان در افعال خود بودند آنها می‌گویند انسان محکوم سرنوشت و اراده خداوند است و هر چه انجام دهد از قبل خواست خداوند بوده است، از طرف دیگر آنها در برابر این سوال قرار می‌گرفتند که چگونه انسانی که در کارهایش مجبور است عذاب می‌شود و چگونه با عدالت خداوند سازگار است. لذا ناچار شدند عدل الهی را انکار کرده و بگویند: خداوند هر کاری بکند عین عدالت است. در حالی که شیعه با الهام از قرآن و کلمات معصومین علیهم السلام عدالت خداوند را یکی از اصول اعتقادی اسلام معرفی نموده و می‌گوید اعتقاد به عدل از اصول دین است. لذا شیعه معتقد است که حسن و قبح عقلی الهی وجود دارد و مسلک جبریون را رد می‌کند.

امیر المومنین علیه السلام در عبارت فشرده و پر محتوایی توحید و عدل را در کنار هم قرار داده و می‌فرمایند: التوحید ان لاتتوهمه و العدل ان لاتتهمه؛ یعنی، توحید آنست که او را در وهم و اندیشه خویش نیاوری (زیرا هر چه در وهم آید محدود است) و عدل آن است که او را متهم نسازی (یعنی؛ اعمال قبیحی که از تو سر زده به او نسبت ندهی)[1].

دلائل عدل الهی

دلیل عقلی: ظلم قبیح است و خداوند حکیم هرگز کار قبیح انجام نمی‌دهد، زیرا عوامل ظلم چند چیز است و خداوند منزه از آنهاست؛ که در ادامه به شرح آنها می پردازیم.

- عوامل و ریشه های ظلم:

1 نیاز: کسی ظلم می‌کند که برای رسیدن به اموری نیازمند باشد و از راه ظلم بتواند به آنها برسد.

2 جهل و نادانی: کسی ظلم می‌کند که زشتی و قبیح بودن ظلم را نداند.

3 رزائل اخلاقی: کسی ظلم می‌کند که در وجودش کینه، عداوت، حسد، خودخواهی و هواپرستی باشد.

4 عجز و ناتوانی: کسی ظلم می‌کند که از دفع ضرر و خطر از خودش عاجز است و برای رسیدن به هدف راهی جز ظلم ندارد.

هر ظلمی در عالم واقع می‌شود در اثر یکی از این عوامل است و اگر این عوامل نبود هیچ ظلم و ستمی در هیچ کجا واقع نمی‌شد و هیچ یک از عوامل مذکور به ساحت قدس پروردگار راه ندارد زیرا خداوند:

الف غنی و بی نیاز مطلق است.

ب علمش نامحدود و بی پایان است.

ج تمام صفات کمال را دارا است و از تمام عیوب و نواقص پاک و مبری است.

د دارای قدرت نامتناهی و بی حد می‌باشد پس او عادل است.

در دعای چهل و پنجم صحیفه سجادیه چنین آمده است: و عفوک تفضل و عقوبتک عدل خدایا عفو تو تفضل است و مجازات تو عین عدالت می‌باشد.

و از ائمه معصومین علیهم السلام نقل شده که در پایان نماز شب این دعا خوانده شود:

و قد علمت یا الهی انه لیس فی نقمتک عجله و لا فی حکمک ظلم و انما یعجل من یخاف الفوت و انما یحتاج الی ظلم الضعیف و قد تعالیت یا الهی عن ذلک علوا کبیرا؛

«خدای من، من می‌دانم که در مجازات تو عجله نیست و در حکم تو ظلمی وجود ندارد کسی عجله می‌کند که می‌ترسد فرصت از دست برود و کسی ظلم می‌کند که ضعیف و ناتوان است و تو ای خدای من از اینها برتر و بالاتری»[2].

معنای عدالت خداوند

غیر از معنای مشهوری که برای عدل هست (خداوند عادل است و به کسی ظلم نمی‌کند) معنای وسیعتری هم وجود دارد:

1. عدل در خداوند یعنی دوری آفریدگار از انجام هر عملی که بر خلاف مصلحت و حکمت است.

2. عدل یعنی: همه انسانها در پیشگاه خداوند از هر جهت یکسان و برابرند و هیچ انسانی نزد او بر دیگری برتری ندارد مگر کسی که با تقوا و اعمال نیک خود را از فساد و تباهی دور بدارد. ان اکرمک عند الله اتقیکم ان الله علیم خبیر(سوره حجرات، آیه 14). همانا گرامی ترین شما نزد خداوند کسی است که پرهیزکارتر باشد به درستی که خداوند دانای خبیر است.

3. قضاوت و پاداش به حق: یعنی خداوند هیچ عملی را هر چند خیلی ناچیز و کوچک باشد از هیچ کس ضایع نکره و بی اجر و پاداش نیم گذارد و بدون تبعیض به هر کس جزای عملش را خواهد داد. فمن یعمل مثقال ذره خیره یره و من یعمل مثقال ذره شرا یره؛( سوره زلزال، آیه 7). پس هر کس ذره ای کار خوب انجام دهد آن را خواهد دید و هر کس ذره ای کار بد کند آن را نیز خواهد دید.

4. قرار دادن هر چیز در محل خودش: عادل کسی است که هر چیزی را در جای خود قرار می‌دهد[3].

خداوند هر پدیده و مخلوقی را در جای خود آفریده و مواد ترکیبی هر موجودی را به اندازه لازم آن معین کرده است و تعادل و تناسب در تمام پدیده های جهان آفرینش وجود دارد و انبتنا فیها من کل شیء موزون؛( سوره حجر، آیه 19). و رویاندیم در روی زمین از هر چیزی به اندازه و حساب شده.

جهان چون زلف و خط و خال و ابروست / که هر چیزی به جای خویش نیکوست[4]

5 عمل بر مبنای هدف: یعنی تمام آفرینش در جهان هستی بر مبنای هدف است و در ایجاد همه عالم اسرار و دلائلی نهفته است و هیچ چیز بیهوده و عبث نیست. افحبستم انما خلقانکم عبثا و انکم الینا لا ترجعون؛( سوره مومنون، آیه 117).آیا گمان کردید ما شما را عبث و بیهوده آفریدیم و شما به سوی ما بازگشت نمی‌کنید.

اعتقاد و یقین به عدل با معانی مذکورش و پیاده کردن هر یک از معانی را در خویشتن آثار اخلاقی فوق العاده ای دارد) عادل عدالت خواه است).

اقسام عدل الهی

اقسام عدل؛ عدل تکوینی، عدل تشریعی و عدل جزائی است.

عدل الهي به اقسام كلي زير تقسيم می شود:

1. عدل تكويني؛ (تکوین یعنی در مقام آفرینش) یعنی خداوند به هر موجودي به اندازه شايستگي هاي او از مواهب و نعمت ها عطا مي كند. به بيان ديگر خداوند متعال به هر يك از بندگان خويش به اندازه ظرفيت وجودي و به قدر قابليتشان از كمالات بهرمند مي سازد. در روایات آمده است که جهان بر عدالت استوار شده است، که این معنا به عدالت تکوینی اشاره دارد.[5]

2. عدل تشريعي؛ یعنی خداوند از يك سو در وضع تكاليف و قوانيني كه سعادت انسان در گرو آن است فروگذاري نمي كند و از سوي ديگر هيچ انساني را به عملي كه بيش از حد طاقت و استطاعت اوست مكلف نمي سازد.( قبح تکلیف مالا یطاق ) پس شریعت الهی به هر دو معنا عادلانه است.

وَ لَا نُکلَِّفُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا وَ لَدَیْنَا کِتَابٌ یَنطِقُ بِالحَْقّ‏ِ وَ هُمْ لَا یُظْلَمُون‏؛[6]

و ما هیچ کس را جز به اندازه تواناییش تکلیف نمى‏کنیم و نزد ما کتابى است که (تمام اعمال بندگان را ثبت کرده و) بحق سخن مى‏گوید و به آنان هیچ ستمى نمى‏شود

3. عدل جزائي؛ یعنی اینکه خداوند در مقام پاداش و كيفر بندگان خود جزاي هر انساني را متناسب با اعمالش مقرر مي كند. در برابر کار نیک پاداش می دهد و در برابر کار بد مجازات می کند و انسانی که هیچ تکلیفی ندارد را مجازاتش نمی کند. بخشی از پاداش و کیفر در دنیا و برخی در آخرت اعمال می شود. لذا با توجه به حقیقت مجازات اخروی و رابطه تکوینی آن با اعمال عدل جزایی به عدل تکوینی بر می گردد.

وَ نَضَعُ الْمَوَازِینَ الْقِسْطَ لِیَوْمِ الْقِیَمَةِ فَلَا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیًْا؛[7]

ما ترازوهاى عدل را در روز قیامت برپا مى‏کنیم پس به هیچ کس کمترین ستمى نمى‏شود

أَمْ نجَْعَلُ الَّذِینَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ کاَلْمُفْسِدِینَ فىِ الْأَرْضِ أَمْ نجَْعَلُ الْمُتَّقِینَ کاَلْفُجَّار؛[8] آیا کسانى را که ایمان آورده و کارهاى شایسته انجام داده‏اند همچون مفسدان در زمین قرار مى‏دهیم، یا پرهیزگاران را همچون فاجران؟

مَّنِ اهْتَدَى‏ فَإِنَّمَا یهَْتَدِى لِنَفْسِهِ وَ مَن ضَلَّ فَإِنَّمَا یَضِلُّ عَلَیهَْا وَ لَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى‏ وَ مَا کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتىَ‏ نَبْعَثَ رَسُولا

هر کس هدایت شود، براى خود هدایت یافته و آن کس که گمراه گردد، به زیان خود گمراه شده است و هیچ کس بار گناه دیگرى را به دوش نمى‏کشد و ما هرگز (قومى را) مجازات نخواهیم کرد، مگر آنکه پیامبرى مبعوث کرده باشیم (تا وظایفشان را بیان کند.[9]

تمرین و تفکر و پژوهش:

1- چرا عدل از اصول اعتقادی شمرده می‌شود؟

2 - دلیل عقلی عدل خداوند چیست؟

3 - عوامل و ریشه های ظلم چیست؟

4 - بطور فشرده معانی عدالت را بیان کنید.

5- اقسام عدل الهی را بنویسید و هر یک را تعریف نمایید.

منابع و مآخذ:

در بحث عدل از این کتابها استفاده و اقتباس شده است:

- اصول کافی؛

- نهج البلاغه؛

- پیام قرآن؛

- تفسیر نمونه؛

- اصول عقاید، آقایان: محمدی ری شهری، محمد یزدی، محسن قرائتی، جعفر سبحانی.


[1]. کلمات قصار، نهج البلاغه، حکمت 470.

[2]. مصباح المتهجد شیخ طوسی، صفحه 173، (دعاهای بعد از نماز شب).

[3]. مجمع البحرین، واژه عدل.( العادل الواضع کل شیء موضعه).

[4]. گلشن راز، شیخ محمود شبستری. بخش 50 در جواب سوال از معانی اصطلاحات شاعرانه عارفان.

[5] . میزان الحکمه ، حدیث 11955.

[6] . سوره مؤمنون / 62.

[7] . سوره انبیاء / 47.

[8] . سوره ص / 28.

[9] . سوره إسراء /15.

اندیشه اسلامی1- درس دهم / توحید و یگانگی خداوند

درس10

توحید و یگانگی خداوند

تعریف توحید؛

تعریف شرک؛

مراتب توحید و شرک؛

معنای بزرگداشت اولیای الهی؛

مقدمه

توحید شعار اصلی همه پیامبران الهی بوده است و حضرت محمد صلی الله علیه و آله با این شعار از کوه حراء آمد: قولوا لا اله الا الله تفلحوا و در حدیثی فرمود: افضل العباده قول لا اله الا الله.

پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: هیچ کلامی نزد خداوند عزوجل محبوبتر از گفتن لا اله الا الله نیست و هر کس صدایش را به لا اله الا الله بکشد گناهانش زیر قدمهایش می‌ریزد همانگونه که برگ درخت زیر آن می‌ریزد[1].

اشاره آیات الهی:

- الهکم اله واحد فله اسلموا؛[2]

خدای شما یکی است پس همه در برابرش سر تسلیم فرود آورید.

- لا تجعل مع الله الها آخر؛[3]

با خداوند، خدای دیگری قرار مده.

- لو کان فیها الهه الا الله لفسدتا؛[4]

اگر در آسمان و زمین غیر از خداوند، خدای دیگری بود به فساد و ویرانی کشیده می‌شد.

- دلائل توحید و یگانگی خداوند:

1 خداوندی که کمال مطلق است و هیچ حد و مرز و اندازه ای در او راه ندارد، آفریدگاری که ازلی و ابدی است، پروردگاری که زمان و مکان مخلوق اوست جز یکی نمی‌تواند باشد اگر به معنای نامحدود و نامتناهی بودن خداوند توجه کنیم می‌فهمیم که نامحدود جز یکی نمی‌تواند باشد زیرا تعدد موجب محدودیت و متناهی بودن است.

2- در جهان نظم واحدی وجود دارد و نظم واحد، دلیل بر ناظم واحد است همان نظامات و قوانینی که دانشمندان ستاره شناس در کرات و کهکشانها می‌بینند همانا را دانشمندان اتم شناس در دل اتم مشاهده می‌کنند و همین نظم در سراسر کشور تن و جسم انسان وجود دارد قهرا اگر جز یک منظم وجود داشت نظام عالم به هم می‌خورد و این است معنای لو کان فیهما الهه الا الله لفسدتا.[5]

3- اخبار همه انبیاء بر یگانگی خداوند دلیل قاطعی بر وحدانیت اوست، تمام پیامبرانی که از جانب خداوند مامور تبلیغ و ارشاد شده اند او را یگانه خوانده اند. علی علیه اسلام در وصیت به فرزندش امام حسن علیه السلام می‌فرماید: بدان ای پسرم اگر پروردگارت شریک و همتایی داشت رسولان او به سوی تو می‌آمدند و آثار ملک و قدرتش را می‌دیدی و افعال و صفاتش را می‌شناختی اما او خداوندی یکتاست همانگونه که خویش را توصیف کرده است[6].

«و ما ارسلنا من قبلک من رسول الا نوحی الیه انه لا اله الا انا فاعبدون»؛[7]

ما پیش از تو هیچ پیغمبری را نفرستادیم مگر اینکه به او وحی کردیم که معبودی جز من نیست پس فقط مرا پرستش کنید.

مساله توحید زیربنای شناخت تمام صفات خداوند است زیرا یگانگی او از نامحدود بودن وجود او سرچشمه می‌گیرد و این وجود است که جامع جمیع کمالات و خالی از هر گونه عیب و نقص می‌باشد در نتیجه اگر ما خداوند را به توحید حقیقی بشناسیم همه صفاتش را شناخته ایم.

امام صادق علیه السلام فرمود: هر کس با اخلاص بگوید لا اله الا الله داخل بهشت می‌شود و اخلاصش اینست که لا اله الا الله او را از آنچه خدای عزوجل حرام کرده باز دارد[8].

امام صادق علیه السلام فرمود: هر کس صد مرتبه لا اله الا الله بگوید از جهت عمل در آنروز افضل مردم است مگر اینکه کسی بیشتر گفته باشد[9].

مراتب توحید

1. توحید در ذات (توحید ذاتی):

یعنی بی نظیر از هر جهت و مطلق از جمیع جهات؛

لیس کمثله شیء و هو السمیع البصیر؛[10]

همانند او چیزی نیست و او شنوا و بینا است،

و لم یکن له کفوا احدا؛[11]

هرگز برای خداوند شبیه و مانندی نیست.

2. توحید در صفات (توحید صفاتی):

یعنی همه صفات او به یک چیز بر می‌گردد و عین ذات خداوند است یعنی اوست که عالم و قادر و حی و است.

شخصی نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمد و پرسید اساس علم چیست؟ حضرت فرمودند: معرفه الله حق معرفته شناخت خدا آنچنان که شایسته اوست. پرسید حق معرفت خدا چیست؟ حضرت فرمودند: اینکه بدانی او نه مثلی دارد و نه شبیهی، و او را معبود واحد و خالق و قادر و اول و آخر و ظاهر و باطن بشناسی که مثل و مانندی ندارد این است حق معرفت خداوند[12].

3. توحید در افعال (توحید افعالی):

منظور از توحید افعال اینست که همه کارها در دو جهان فعل خداوند است و هر موجودی هر خاصیتی که دارد از ذات پاک خداوند است، زیبایی گل، درخشندگی آفتاب و درمان دردها، همه و همه از اوست یعنی هیچ موجودی در عالم از خود استقلال ندارد و موثر مستقل در عالم فقط خداوند است به تعبیر دیگر همانگونه که موجودات در اصل وجود خود وابسته به ذات او هستند در تاثیر و فعل خود نیز چنین هست.

البته این معنی هرگز نفی قانون علیت و عالم اسباب را نمی کند و طبق فرمایش امام صادق علیه السلام: ابی الله ان یجری الاشیاء الا باسباب خداوند خواسته است که همه کارها از طریق اسباب آن جاری گردد[13] و نیز اعتقاد به توحید افعالی هرگز موجب اعتقاد به جبر و سلب آزادی از انسان نمی‌گردد) ان شاء الله بعدا به آن اشاره می‌کنیم که انسان در انجام افعال خود مختار و آزاد است ولی تمام قدرت و نیرو و حتی آزادی اراده او از سوی خداست)

قل الله خالق کل شیء و هو واحد القهار؛[14]

بگو خداوند خالق همه چیز است و او یکتای پیروز است (سوره رعد، آیه 16). ذلکم الله ربکم لا اله الا هو خالق کل شیء فاعبدوه و هو علی کل شیء وکیل خداوند پروردگار شماست هیچ معبودی جز او نیست آفریدگار همه چیز است پس او را بپرستید و او حافظ و مدیر همه موجودات است.

4. توحید در عبادت (توحید عبادی):

حساس ترین بخش توحید، توحید در عبادت است؛ یعنی که جز خداوند را نپرستیم و در برابر غیر او سر تسلیم فرود نیاوریم. توحید در عبادت لازمه توحید ذات و صفات است زیرا وقتی مسلم شد که واجب الوجود تنها خداست و هر چه غیر اوست ممکن و محتاج و نیازمند است پس عبادت مخصوص اوست و او کمال مطلق است. و غیر از او کمال مطلقی وجود ندارد و عبادت هم برای رسیدن به کمال است بنابراین عبادت مخصوص خداوند است. و لذا سر لوحه دعوت پیامبران مساله توحید در عبادت بوده و قرآن آیات فراوانی در مورد توحید در عبادت دارد.

توحید ذاتی

تعریف توحید ذاتی یا توحید در ذات؛ یعنی: در خارج از ذهن نمی توان برای او فرد دیگری را تصّور کرد.

توحید درآیات و روایات چنین اشاره شده است:

«شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلاَئِكَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ قَائِماً بِالْقِسْطِ لاَ إِله إِلَّا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ»؛[15]

« بسم الله الرحمن الرحيم قل هو الله احد)1( الله الصمد)2( لم يلد و لم يولد)3( و لم يكن له كفوا احد)»[16]

ِعلی علیه السلامَ : او یکی است و برایش در میان موجودات مانندی نیست.

دلیل عقلی برتوحید ذاتی

موجود محدود با عدم آمیخته است پس چنین موجودی خدا نیست.

موجود نامحدود تعدّد نمی پذیرد.

بی نهایت در بی نهایت ّمعنی ندارد .

ذات خدا بسیط است، جزء ندارد.

ذات خداوند، اجزاء بالفعل ندارد، در غیر این صورت ترکیب بوجود می آید، و ترکیب نشانه ی نیاز است، نیاز در خداوند راه ندارد .

تثلیث و حقیقت آن

چرا تثلیث باطل است؟

زیرا در معنای تثلیث؛ یا هر یک از سه خدا دارای وجود و شخصیّت مجزّا و جداگانه ای هستند، که دراین صورت با یکتایی خداوند مخالف است.

یا اینکه سه خدا دارای یک شخصیّت بوده، و هر یک جزئی از آن تشکیل می دهند، که دراین صورت مستلزم ترکیب بوده و با بساطت خدا یعنی مرکب نبودن خداوند، مخالف است.

نظر قرآن در باره تثلیث

قرآن در این باره می فرماید:

« لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ وَقَالَ الْمَسِيحُ يَابَنِي إِسْرَائِيلَ اعْبُدُوا اللّهَ رَبِّي وَرَبَّكُمْ إِنَّهُ مَن يُشْرِكْ بِاللّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللّهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَوَمَأْوَاهُ النَّارُ وَمَا لِلظَّالِمِينَ مَنْ أَنْصَارٍ»؛[17]

آنها كه گفتند: خداوند همان مسيح فرزند مريم است، بيقين كافر شدند، ) با اينكه خود ( مسيحگفت : > اي بني اسرايل! خداوند يگانه را، كه پروردگار من و شماست، پرستش كنيد،زيرا هر كس شريكي براي خدا قرار دهد، خداوند بهشت را بر او حرام كرده است،و جايگاه او دوزخ است، و ستمكاران، يار و ياوري ندارند. مائده 5

«يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لاَ تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ وَلاَ تَقُولُوا عَلَى‏ اللّهِ إِلَّا الْحَقَّ إِنَّمَا الْمَسِيحُ عِيسَى‏ ابْنُ مَرْيَمَ رَسُولُ اللّهِ وَكَلِمَتُهُ أَلْقَاهَا إِلَى‏ مَرْيَمَ وَرُوحٌ مِنْهُ فَآمِنُوا بِاللّهِ وَرُسُلِهِ وَلاَ تَقُولُوا ثَلاَثَةٌ انْتَهُوا خَيْراً لَكُمْ إِنَّمَا اللّهُ إِلهٌ وَاحِدٌ سُبْحَانَهُ أَن يَكُونَ لَهُ وَلَدٌ لَهُ مَا فِي له ما فی السَّماوَاتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَكَفَى‏ بِاللّهِ وَكِيلاً »؛[18]

اي اهل كتاب! در دين خود، غلو و زياده روي نكنيد، و درباره خدا، غير از حق نگوييد. مسيح عيسي بن مريم فقط فرستاده خدا، و كلمه و مخلوق اوست، كه او را به مريم القا نمود، و روحي شايسته از طرف او بود. بنابراين، به خدا و پيامبران او، ايمان بياوريد، و نگوييد: خداوند سه گانه است. از اين سخن خودداري كنيد كه براي شما بهتر است. خدا، تنها معبود يگانه است، او منزه است كه فرزندي داشته باشد، بلكه از آن اوست آنچه در آسمانها و در زمين است، و براي تدبير و سرپرستي آنها، خداوند كافي است.

2 : توحید صفاتی

توحید صفاتی یعنی؛ صفات خدا عین ذات او هستند، و عقل و وحی بر وجود این کمالات در وجود خدا دلالت می کنند.

چون مغایرت صفات خداوند در ذات، ملازم با کثرت در ذات خدا است. پس نتیجه می شود صفات او در عین اختلاف مفهومی در مقام عینیّت وحدت دارند، مثال:

هر یک از ما معلوم خدا و در عین حال مخلوق اوییم. درست است که مفهوم « معلوم» غیر از مفهوم « مخلوق » است، ولی در مقام تطبیق سراسر وجود ما معلوم، همچنین مخلوق خدا است. نه این که بخشی از ذات ما، معلوم خدا و بخش دیگر مخلوق اوست. بنابراین در مقام مصداق، هر یک عین دیگری و در مجموع عین ذات ما است.

سئوال: چرا عقیده ی کسانی که صفات خدا را ازلی و قدیم، ولی زاید بر ذات او می دانند، درست نیست؟

زیرا این نظریه در حقیقت از تشبیه صفات خداوند به انسان سرچشمه گرفته است و چون صفات انسان، زاید بر ذات او می باشد، تصور شده است که در خدا نیز چنین است، در حالی که خداوند شبیه چیزی نیست.

3 : توحید در خالقیت

توحید در خالقیت یعنی اینکه؛ خداوند خالق همه چیز است و او همواره یکتا و پیروز است:

« قُلْ مَن رَّبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ قُلِ اللَّهُ قُلْ أَفَاتَّخَذْتُم مِن دُونِهِ أَوْلِيَاءَ لاَ يَمْلِكُونَ لأَنْفُسِهِم نَفْعاً ولاَ ضَرّاً قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الْأَعْمَى‏ وَالْبَصِيرُ أَمْ هَلْ تَسْتَوِي الظُّلُمَاتُ وَالنُّورُ أَمْ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكَاءَ خَلَقُوا كَخَلْقِهِ فَتَشَابَهَ الْخَلْقُ عَلَيْهِم قُلِ اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ وَهُوَ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ »[19]

بگو: چه كسي پروردگار آسمانها و زمين است؟ بگو: الله! ) سپس ( بگو: آيا اوليا ) و خداياني (غير از او براي خود برگزيده ايد كه حتي ( مالك سود و زيان خود نيستند ) تا چه رسد به شما ؟! (بگو: آيا نابينا و بينا يكسانند؟! يا ظلمتها و نور برابرند؟! آيا آنها همتاياني براي خدا قرار دادندبخاطر اينكه آنان همانند خدا آفرينشي داشتند، و اين آفرينشها بر آنها مشتبه شده است؟! بگو: خدا خالق همه چيز است، و اوست يكتا و پيروز.[20]

سئوال : آیا توحید در خالقیت به معنای نفی اصل علیّت است؟

خیر ، برای این که علیت اشیاء از مظاهر اراده ی خداوند است، چنان که آیه ی 48 سوره روم می فرماید:

« اللَّهُ الَّذِي يُرْسِلُ الرِّيَاحَ فَتُثِيرُ سَحَاباً فَيَبْسُطُهُ فِي السَّماءِ كَيْفَ يَشَاءُ وَيَجْعَلُهُ كِسَفاً فَتَرَى الْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلاَلِهِ فَإِذَا أَصَابَ بِهِ مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ إِذَا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ »

خداوند همان كسي است كه بادها را مي فرستد تا ابرهايي را به حركت درآورند ، سپس آنها را در پهنه آسمان آن گونه كه بخواهد مي گستراند و متراكم مي سازد، در اين هنگام دانه هاي باران را مي بيني كه از لبه ي آن خارج ميشود،هنگامي كه اين باران حياتبخش را به هر كس از بندگانش كه بخواهد برساند، ناگهان خوشحال مي شوند.[21]

4 : توحید در ربوبیّت

با توجه به تاریخ انبیاء ، مناقشات بین انبیاء و مشرکان ، حول چه نوع شرکی بوده است ؟

«وَاتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لَّعَلَّهُمْ يُنصَرُونَ [74] لاَ يَسْتَطِيعُونَ نَصْرَهُمْ وَهُمْ لَهُمْ جُندٌ مُّحْضَرُونَ »[22]

تَاللَّهِ إِن كُنَّا لَفِي ضَلاَلٍ مُّبِينٍ إِذْ نُسَوِّيكُم بِرَبِّ الْعَالَمِينَ 98و97 س شعراء به خدا سوگند كه ما در گمراهي آشكاري بوديم، چون شما را با پروردگار عالميان برابر مي شمرديم!

قرآن و توحید در ربوبیت

« اللَّهُ الَّذِي رَفَعَ السَّماوَاتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا ثُمَّ اسْتَوَى‏ عَلَى الْعَرْشِ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي لاَِجَلٍ مُسَمّىً يُدَبِّرُ الْأَمْرَ يُفَصِّلُ الْآيَاتِ لَعَلَّكُم بِلِقَاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ » سوره ی 13 . آیه ی 2

« لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ » سوره ی 21 . آیه ی 22

5 : توحید در تشریع و تقنین؛

از نظر قرآن تنها واضع قانون، خداست.

6 : توحید در اطاعت؛

خداوند در سوره ی تغابن (64) آیه ی 16 می فرماید:

« فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ وَاسْمَعُوا وَأَطِيعُوا وَأَنفِقُوا خَيراً لِأَنفُسِكُمْ وَمَن يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ »

تا مي توانيد تقواي الهي پيشه كنيد و گوش دهيد و اطاعت نماييد و انفاق كنيد كه براي شما بهتر است، و كساني كه از بخل و حرص خويشتن مصون بمانند رستگارانند.

« مَن يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللّهَ وَ مَن تَوَلَّى‏ فَمَا أَرْسَلْنَاكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً » ( النساء (4) آیه ی 80)

یعنی: كسي كه از پيامبر اطاعت كند، خدا را اطاعت كرده، و كسي كه سر باز زند،تو را نگهبان و مراقب او نفرستاديم و در برابر او، مسوول نيستي.

وَمَن لَمْ يَحْكُم بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ المائده 44 آنهاكه به احكامي كه خدا نازل كرده حكم نمي كنند، كافرند.

وظایف پیامبر (ص)، ابلاغ پیام خداست، به چند صورت انجام می گیرد؟

توحید در حاکمیّت:

حکومت از نظر اسلام مربوط به خداست و حکومت دیگران به اذن او جایز است.

قرآن می فرماید: حکومت از آن خداست و این به این معنا نیست که هیچ انسانی حق حکومت ندارد، پس کسانی می توانند حکومت کنند که به اذن خدا باشد.

توحید در عبادت:

توحید در عبادت یعنی اینکه؛ اساس دعوت پیامبران در طول تاریخ بر مبنای یکتا پرستی و توحید بوده است.

تعریف عبادت:

عبادت یعنی: خضوع در مقابل صاحب جهان، با این اعتقاد که او ربّ و مالک انسان و جهان است.

لذا سجده ی همه موجودات به معنای استقلال آن ها از خداوند نیست، ثانیاً این امر به فرمان خداوند صورت می گیرد.

دلالت آیه زیر این نکته را تایید می نماید.

« وَلِلّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنَى‏ فَادْعُوهُ بِهَا وَذَرُوا الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي أَسْمائِهِ سَيُجْزَوْنَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ »[23]

و براي خدا، نامهاي نيك است، خدا را به آن ) نامها ( بخوانيد. و كساني را كه در اسما، خدا تحريف مي كنند ) و بر غير او مي نهند، و شريك برايش قال مي شوند(، رها سازيد. آنها بزودي جزاي اعمالي را كه انجام مي دادند، مي بينند.

« وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَسُولٍ إِلَّا لِيُطَاعَ بِإِذْنِ اللّهِ وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوكَ فَاسْتَغْفَرَوا اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللّهَ تَوَّاباً رَحِيماً »[24]

ما هيچ پيامبري را نفرستاديم مگر براي اينكه به فرمان خدا، از وي اطاعت شود.و اگر اين مخالفان، هنگامي كه به خود ستم مي كردند) و فرمانهاي خدا را زير پا مي گذاردند(، به نزد تو مي آمدند، و از خدا طلب آمرزش مي كردند، و پيامبر هم براي آنها استغفار مي كرد، و خدا را توبه پذير و مهربان مي يافتند.

« قَالُوا يَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا كُنَّا خَاطِئِينَ قَالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّي إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ ؛[25]

گفتند: پدر! از خدا آمرزش گناهان ما را بخواه، كه ما خطاكار بوديم. گفت: بزودي براي شما از پروردگارم آمرزش مي طلبم، كه او آمرزنده و مهربان است.

- توسل به اولیای الهی:

ادای واجبات و مستحبات (نماز و روزه ...) همگی وسایل معنوی تقرب به خدایند ؛ اما وسائل معنوی محدود به اینها نیستند .

برخی دیگر از آنها عبارتند از: توسل به نام ها و اسماء وحسنای خدا،توسل به دعای صالحان ، ...

شبهه : بعضی ها اشکال می کنند توسل در زمان حیات عیب ندارد ، ولی پس از مرگ درست نیست !!

این شبهه درست نیست، چون ما معتقدیم انبیاء و اولیای الهی در حیات برزخی اند و خداوند به صراحت می فرماید:

« شهدای راه حق، زنده اند و انبیاء در زمره ی شهداء اند و مقامی برتر دارند. »

و همچنین سلام آخر نماز بیانگر زنده بودن پیامبر اسلام در حیات برزخی است.

وَلِلّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنَى‏ فَادْعُوهُ بِهَا وَذَرُوا الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي أَسْمائِهِ سَيُجْزَوْنَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ؛[26]

و براي خدا، نامهاي نيك است، خدا را به آن ) نامها ( بخوانيد. و كساني را كه در اسما، خدا تحريف ميكنند ) و بر غير اومي نهند، و شريك برايش قال ميشوند(، رها سازيد. آنها بزودي جزاي اعمالي را كه انجام ميدادند، مي بينند.

وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوكَ فَاسْتَغْفَرَوا اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللّهَ تَوَّاباً رَحِيماً ؛[27]

اگر اين مخالفان، هنگامي كه به خود ستم ميكردند) و فرمانهاي خدا را زير پا ميگذاردند(، به نزد تو مي آمدند، و از خدا طلب آمرزش ميكردند، و پيامبر هم براي آنها استغفار مي كرد، خدا را توبه پذير و مهربان مي يافتند.

شرک نبودن بزرگداشت اولیای الهی

آیا بزرگداشت انبیاء و اولیای خدا شرک است؟ با استناد به آیات قرآن، خیر؛

« ذلِكَ الَّذِي يُبَشِّرُ اللَّهُ عِبَادَهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ قُل لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى‏ وَمَن يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَّزِدْ لَهُ فِيهَا حُسْناً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَكُورٌ »[28]

اين همان چيزي است كه خداوند بندگانش را كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند به آن نويد مي دهد. بگو: من هيچ پاداشي از شما بر رسالتم درخواست نميكنم جز دوست داشتن نزديكانم [= اهل بيتم ]، و هر كس كار نيكي انجام دهد، بر نيكي اش مي افزاييم، چرا كه خداوند آمرزنده و سپاسگزار است.

بزرگداشت انبیاء و اولیاء الهی

« ... فَالَّذِينَ آمَنُوا بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ أُوْلئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ »[29]

در آیه ی دوم خداوند برای رستگاران چهار ویژگی می شمارد:

1 : ایمان به پیامبر. 2 : تکریم او. 3 : یاری کردن او. 4 : پیروی از آنچه بر او نازل شده است.

و منظور از « عَزَّرُوهُ » همان تکریم و تعظیم پیامبر است و تکریم او مربوط به حیات مادی او نیست.

س: آیا تبرّک جستن به آثار اولیای الهی شرک است؟ تبرّک جستن به آثار اولیای الهی نیز شرک نیست.

زیرا خود خداوند از زبان یوسف(ع) فرمود: «اذْهَبُوا بِقَمِيصِي هَذا فَأَلْقُوهُ عَلَى‏ وَجْهِ أَبِي يَأْتِ بَصِيراً وَأْتُونِي بِأَهْلِكُمْ أَجْمَعِينَ»[30]؛

اين پيراهن مرا ببريد، و بر صورت پدرم بيندازيد تا بينا شود، و همه نزديكان خود را نزد من بياور.

تمرین و تفکر

1- دلائل توحید و یگانگی خداوند را بیان کنید.

2- چرا تثلیث باطل است ؟

3- وظایف پیامبر (ص)، ابلاغ پیام خداست، به چند صورت انجام می گیرد؟

4- مراتب توحید را بیان کنید.

5- منظور از توحید افعال چیست؟

6- آیا توحید در خالقیت به معنای نفی اصل علیّت است؟

7- عبادت را تعریف کنید.

8- توحید در عبادت را توضیح دهید.

9- آیا بزرگداشت انبیاء و اولیای خدا شرک است؟


[1] . همان منبع، حدیث 15.

[2] . سوره حج، آیه 36.

[3] . سوره اسراء، آیه 23.

[4] . سوره انبیاء، آیه 22.

[5] . سوره انبیاء، آیه 22.

[6] . نهج البلاغه، نامه 31، وصیت به امام حسن علیه السلام: (قال علی علیه السلام: و اعلم یا بنی انه لو کان لربک شریک لا تتک رسله و لرایت آثار ملکه و سلطانه و لعرفت افعاله و صفاته و لکنه الله واحد کما وصف نفسه).

[7] . سوره انبیاء، آیه 15.

[8] . توحید صدوق، باب ثواب الموحدین، حدیث 26.( عن ابی عبدالله علیه السلام قال: من قال لا اله الا الله مخلصا دخل الجنه و اخلاصه ان تحجزه لا اله الا الله عما حرم الله عزوجل).

[9] . همان منبع، حدیث 33. (قال ابوعبدالله علیه السلام: من قال لا اله الا الله ماه مره کان افضل الناس ذلک الیوم عملا الا من زاد).

[10] . سوره شوری، آیه 11.

[11] . سوره توحید.

[12] . بحارالانوار، جلد 3، صفحه 14.(ان تعرفه بلا مثال و لا شبه و تعرفه الها واحدا خالقا قادرا اولا و آخرا و ظاهرا و باطنا لا کفوله و لا مثل له فذاک معرفه الله حق معرفته).

[13] . اصول کافی، باب معرفه الامام، حدیث 7.

[14] . سوره انعام، آیه 102.

[15] . آل عمران/ آیه 18.

[16] . سوره توحید/ آیات 1 تا 4.

[17] . سوره المائده/5.

[18] . سوره النساء (4)171.

[19] . آیه ی 16 رعد/13.

[20] ترجمه آیه 16 س13 (رعد).

[21] ترجمه آیه 48 س30 روم.

[22] . سوره یس/ 74 75.

[23] . سوره ی 7 آیه ی 180.

[24] . سوره ی 4 آیه ی 64.

[25] . سوره یوسف، آیه 97 و 98.

[26] . سوره اعراف، آیه 180.

[27] . سوره نساء آیه 64.

[28] . سوره ی 42 آیه ی 23.

[29] . ق از سوره ی 7 آیه ی 157.

[30] . سوره یوسف/12آیه93.

اندیشه اسلامی1- درس یازدهم / توسل، شفاعت و عبادت

درس 11

توسل، شفاعت و عبادت

- توسل به اولیای الهی و آثار آنان؛

- اسرار نماز؛

- مساله شفاعت؛

مقدمه

مساله شفاعت يکي از مسائل مهم اعتقادي و ديني است و در قرآن مجيد و روايات معصومين عليهم السلام از آن ياد بسيار شده است براي روشن شدن بحث به مطالبي بايد توجه کنيم:

1 ـ معني شفاعت چيست؟ در لسان العرب واژه شفع چنين آمده است: الشافع الطالب لغيره يتشفع به الي المطلوب (شافع کسي است که چيزي براي غير خود طلب مي کند...) و در مفردات راغب واژه شفع چنين آمده است: الشفاعه الانضمام الي آخر ناصر اله و سائلا عنه (شفاعت منضم شدن کسي به ديگري است به منظور اينکه او را ياري داده و از طرف او خواسته هايش را بخواهد)، و حضرت علي عليه السلام در اين مورد چنين مي فرمايند: الشفيع جناح الطالب (شفاعت کننده براي طالب آن به منزله بالي است که با کمک آن به مقصد مي رسد)[1].

2 ـ آنچه مورد بحث ما است شفاعتي است که يک طرف آن خداوند باشد يعني شفاعت کنند هبين خلق و خالق واسطه شود و در ايجا شفاعت بين دو مخلوق مورد بحث نيست و به تعبير ديگر شفاعت، قرار گرفتن موجودي قويتر و بهتر در کنار موجود ضعيفتر و کمک کردن به او براي پيموندن مراتب کمال است. و شفاعت اولياء خداوند براي مردم بر اساس ضابطه ها است و به حساب رابطه ها نخواهد بود و اين خود تفاوت بين شفاعت و پارتي بازي مي باشد.

اثبات شفاعت

3 ـ اصل شفاعت از ضروريات مذهب شيعه است و آيات و اخبار بسيار بر آن دلالت مي کند، از جمله:

و لا تنفع الشفاعه عنده الا لمن اذن له (شفاعت سودي ندارد مگر برا کسيکه خداوند اذن داده باشد)، سوره سبا، آيه 23. يومئذ لا تنفع الشفاعه الا من اذن له الرحمن و رضي له قولا (روز قيامت شفاعت نفعي ندارد مگر براي کسي که خداوند رحمان برايش اذن داده و از سخنش راضي باشد) ، سوره طه، آيه 109. ما من شفيع الا من بعد اذنه (هيچ شفاعت کننده اي جز به اذن خداوند نيست). سوره يونس، آيه 3. من ذالذي يشفع عنده الا باذنه (چه کسي جز به اذن او شفاعت مي کند؟)، سوره بقره، آيه 255. ولا يشفعون الا لمن ارتضي (و آنها شفاعت نمي کنند مگر براي کسي که خدا از او خشنود است). سوره انبياء، آيه 28.

در آيات مذکور که شفاعت را مشروط به اذن و رضايت خداوند مي کند در حقيقت شفاعت مي کند و واضح است که شفاعت پيغمبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم و ديگر معصومين عليهم السلام با اذن خداوند است.

سوال ـ چرا در بعضي از آيت قرآن، شفاعت نفي شده است؟ مانند آيه 48 از سوره مدثر: فما تنفعهم شفاعه الشافعين (شفاعت شافعين براي آنها سودي ندارد) و اتقوا يوما لا تجزي نفس عن نفس شيئا و لا يقبل منا شفاعا و لايوخذ منها عدل ولاهم ينصرون (از روزي بترسيد که کسي به جاي ديگري مجازات نمي شود و شفاعتي پذيرفته نمي شود و غرامت و بدلي گرفته نمي شود و نه آنها ياري مي شوند). سوره بقره، ايه 48.

جواب ـ آيه اول مربوط به آنهاست که نماز و اطعام را ترک کرده و قيامت را تکذيب مي کردند، آيه مي فرمايد براي آنها شفاعت سودي ندارد که به طور ضمني شفاعت اثبات شده است يعني مي فهميم که در قيامت شفيع و شفاعت هست اما براي بعضي مجرمين نيست و آيه دوم به قرينه آيه سابقش مخصوص قوم يهود است که راه کفر و دشمني با حق را پيش گرفته و حتي انبياء را به قتل رساندند پس هيچ شفاعتي براي آنها پذيرفته نمي شود بنابراين آيات فوق به طور کلي شفاعت را نفي نمي کند علاوه بر اينکه آيات قبل و روايات متواتره و اجماع امت شفاعت را اثبات مي کند.

سوال ـ چرا در بعضي آيات شفاعت مخصوص خداوند شمرده شده است؟ مانند: مالکم من دونه من ولي ولا شفيع (هيچ ولي و شفاعت کننده جز خداوند براي شما نيست)، سوره سجده، آيه 4 ؛ قل لله الشفاعه جميعا (بگو تمام شفاعت براي خداوند است). سوره زمر، آيه 44.

جواب ـ بديهي است که ذاتا و استقلالا شفاعت منحصر به خداوند است و اين منافات با شفاعت ديگران به اذن خداوند ندارد به دليل آياتي که قبلا شفاعت را با اذن و رضايت خداوند بيان مي کرد، در نتيجه قرآن شفاعت را با شرايطي براي گروهي اثبات مي کند.

فلسفه شفاعت

شفاعت يک مساله مهم تربيتي است که از جهات مختلف آثار مثبت و سازنده دارد از جمله:

1 ـ ايجاد رابطه معنوي با اولياء الله و شفيعان: واضح و روشن است کسي که به مسائل روز قيامت و اضطراب و ترس آنجا توجه دارد، اميد به شفاعت پيغمبر اکرم صلي الله عليه و آله و ديگر معصومين عليهم السلام دارد و سعي مي کند که رابطه با آنها برقرار سازد و آنچه موجب رضاي آنها است انجام داده و آنچه موجب ناراحتي آنها است ترک کند زيرا از مفهوم شفاعت مي فهميم که بايد رابطه اي معنوي بين شفاعت شوندگان و شفيعان وجود داشته باشد.

2 ـ تحصيل شرايط شفاعت: در آياتي که قبلا به آن اشاره کرديم و در احاديث بسيار شرايط مختلفي براي شفاعت ذکر شده است، مسلما کسي که اميد و انتظار شفاعت دارد کوشش مي کند که اين شرايط را در خود ايجاد کند از همه مهمتر اذن و رضايت پروردگار است يعني بايد کاري انجام دهيم که محبوب و مطلوب خداوند است و آنچه موجب محروميت از شفاعت است ترک کنيم.

- بعضي از شرايط شفاعت:

الف ـ ايمان از شرايط اصلي است و افرادي که ايمان و عقيده ندارند شفاعت شامل حال آنها نمي شود.

ب ـ تارک الصلاه نباشد و حتي طبق روايت امام صادق عليه السلام نماز را سبک نشمرده باشد.

ج ـ تارک زکات نباشد.

د ـ تارک حج نباشد.

ه ـ ظالم نباشد و ما للظالمين من حميم و لا شفيع يطاع؛ يعني براي ظالمين هيچ مهربان و هيچ شفيع مطاعي نمی باشد.

و در سوره مدثر مي فرمايد: چند چيز موجب محروم شدن از شفاعت است: 1 ـ بي اعتنايي به نماز 2 ـ بي توجهي به طبقه محروم جامعه 3 ـ سرگرم باطل شدن 4 ـ نپذيرفتن معاد.

مجموعه اين جهات سبب مي شود که اميدواران شفاعت، در اعمال خويش تجديد نظر کنند و نسبت به آينده تصميم هاي بهتري بگيرند پس شفاعت آثار مثبت و سازنده اي داشته و يک عامل مهم تربيتي است[2].

انسان و عبادت

- اشارات قرآنی:

و لقد بعثنا فی کل امه رسولا ان اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوت؛[3]

ما در هر امتی رسولی فرستادیم که خدای یکتا را بپرستید و از طاغوت اجتناب کنید.

و ما ارسلنا من قبلک من رسول الا نوحی الیه انه لا اله الا انا فاعبدون؛[4]

ما پیش از تو هیچ پیامبری را نفرستادیم مگر اینکه به او وحی کردیم که معبودی جز من نیست فقط مرا عبادت کنید.

و ان الله ربی و ربکم فاعبدوه هذا صراط مستقیم؛[5]

خداوند پروردگار من و شماست او را پرستش کنید این است راه راست.

توجه به این نکته لازم است که احترام و تواضع و خشوع مراتب و درجاتی دارد و آخرین درجه و بالاترین مرحله آن همان پرستش و عبودیت است و این مرحله مخصوص خداوند است که مصداق روشن آن همان سجده می‌باشد و به همین دلیل سجده برای غیر خداوند جایز نیست بدیهی است که اگر انسان به این مرحله از عبودیت برسد و در مقابل خداوند به خاک افتاده سجده نماید بزرگترین گام را در مسیر اطاعت خدا و تکامل خویش برداشته است.

چنین عبادت خالصانه ای آمیخته با محبت محبوب است و جاذبه این محبت عامل مهم حرکت به سوی خداوند است و حرکت به سوی آن کمال مطلق عامل جدایی از گناه و سایر آلودگی ها است.

عبادت کننده حقیقی تلاش می‌کند خود را به معبود و محبوبش شبیه سازد و از این طریق پرتوئی از صفات جمال و جلال را در خود منعکس می‌کند این امور در تربیت و تکامل انسان نقش مهمی دارد.

* انسان کامل و نيايش

نيايش يعني داشتن يک ارتباط قدر شناسانه و نيازمندانه به سوي معبود.

اين روحيه ، از گرايشهاي فطري انسان است که او را از حيوانات جدا مي سازد.

عبادت و راز و نياز با معبود انسان را به او نزديک مي سازد، و اگر جذبة الهي نيز به مدد بيايد، آنگاه انسان را به اوجي مي رساند که دست هيچ فرشته اي به آن نخواهد رسيد.

* اسرار نماز

1- وضو= مرتبه پايين آن طهارت برخي از اعضاي بدن و تعالي آن پاکي قلب و جان نمازگذار مي باشد. نماز گذار با شستن صورت خود با آب پاک قلب خود را که صورت باطن اوست از آلودگي مي شويد. و با شستن دست هاي خويش، ضمير خود را از پيرايه هاي دنيا زدگي مي شويد.

2- اذان= ظاهر آن اعلام وقت نماز است. اما باطن آن فراخواني همه هستي به نيايش خداوند مي باشد

3- اقامه = ظاهر آن برپا داشتن نماز و دعوت به مناجات است. اما باطن آن اقدام به اتصال به محضر خداوند است.

4- قيام = ظاهر آن برپاداشتن بدن در مقابل پروردگار است. اما باطن آن برپاداشتن قلب خويش از مقام عبوديت و قرار گرفتن در صراط مستقيم است.

در مقابل خداوند ايستادن : - مؤدب مستقيم متعادل با خضوع و تواضع

5- نيت= روح عمل (نماز) و تعيين کننده :

- هدف عبادت (چرا)؟ = برای درداني از نعمت و رفع نيازمندي خویش

- جهت عبادت (به سوي چه کسي) = خداوند متعال

- اخلاص در عبادت (تنها براي او) = تنها او سزاوار پرستش است.

نيت در نماز در مراتب ايمان مفهومي متفاوت دارد

در نزد عامه : عزم به برپا داشتن نماز است به جهت ترس از عذاب يا طمع بر ثواب.

اما در نزد اهل معرفت : عزم به اطاعت خداوند همراه با تعظيم و بزرگ داشت مقام ربوبي

و در نزد اهل جذبه و محبت: تصميم بر اطاعت خداوند از سر اشتياق و عشق به معبود

از مهمترين آداب نيت اخلاص است = پاک نمودن عمل از هر گونه شائبه غير خدايي

6- قرائت = بيان تسبيح خداوند بر اساس باورها و احساسات نمازگزار

تسبيح هاي الهي : حمد (3 آيه در غياب و 3 آيه در حضور) و سوره (کلام و تعليمي از خداوند)

تسبيح هاي انساني: ذکر هاي رکوع و سجده ها

رکوع و سجده= مظهر کامل تکريم و تعظيم ما انسانها، به خداوند.

تشهد = بازگشت نماز گذار از منزل تقرب به محبوب، به سوی عالم کثرت (من الله الي الخلق بالحق)

بنابراین؛ با توجه به آیات قرآن و اهمیت عبادت می توان نتیجه گرفت که:

يکي از اهداف مهم خلقت انسان در قرآن، عبادت خداوند قلمداد شده است. (ذاريات:56)

قرآن مردم را دعوت مي کند که در همه احوال خدا را بخوانند (غافر:65)

قرآن انسانهاي داري بصيرت و خرد را ذاکران دائمي خداوند مي خواند (ال عمران :191)

برخي از آيات قرآن عبادت نيکو را خالصانه، پنهاني (در خلوت باطن)، نيازمندانه مي داند. لذا بالاترين الگوي عبادت، نمازهاي روزانه، نمازهاي مستحب، دعاهاي وارده از اهل بيت(علیهم السلام) می باشد.

نماز زيباترين جلوه نيايش، ستون دين، معراج مؤمن، نزديک کننده انسان به خدا، جلوگيري کننده از فساد و تباهی انسان هاست.

و بدین ترتیب ظاهر نماز؛ مجموعه اي از اذکار و اعمال (حرکات عبادي) و باطن نماز؛ اسرار نهفته اعمال و اذکار و واقعيت اتصال به حقيقت حضور الهي است.

تمرین و تفکر و پژوهش

1- تعریف شفاعت در لغت و اصطلاح چیست؟

2 ـ شافع کيست و حقیقت شفاعت چيست؟

3 ـ آثار مثبت و سازنده شفاعت را بيان کنيد.

4 ـ شرايط شفاعت چیست؟

منابع و مآخد این فصل:

در بحث توحید از این کتابها استفاده و اقتباس شده است:

- اصول کافی؛

- نهج البلاغه؛ پیام قرآن؛

- اصول عقاید آقایان: مکارم شیرازی، جعفر سبحانی، رضا استادی، محمدی ری شهری، شهید هاشمی نژاد.


[1] . نهج البلاغه، حکمت 63.

[2] . در بحث معاد از اين کتابها استفاده و اقتباس شده است: نهج البلاغه ـ بحار الانوار- تسليه الفواد مرحوم شبر ـ کلم الطيب (مرحوم طيب) ـ محجه البيضاء (مرحوم فيض) معاد آقاي فلسفي ـ معاد آقاي مکارم ـ معاد آقاي قرائتي ـ معاد آقاي سلطاني ـ تفسير نمونه و بيشترين استفاده و اقتباس از تفسير پيام قرآن 56.

[3] . سوره النحل، آیه 36.

[4] . سوره انبیاء، آیه 25.

[5] . سوره مریم، آیه 36.

اندیشه اسلامی1 درس دوازدهم/ معاد، بازگشت به جهان آخرت

بخش دوم: معاد

درس 12

بازگشت به جهان آخرت

اهمیت توجه به معاد

مقدمه

معاد موضوعی بسیار مهم در زندگی و سرنوشت انسان است. آدمی حداقل به دو دلیل به موضوع معاد و آخرت و عاقبت خود و جهان آخرت علاقه مند است. یکی اینکه انسان حقیقت جو و کنجکاو است. او می خواهد بداند؛ آیا زندگی اش با مرگ پایان می پذیرد؟ و یا اینکه پس از مرگ زندگانی دیگری خواهد داشت؟ چگونه از این زندگی دنیا به آنجا منتقل می شود؟ زندگی آخرت چگونه است و چه مراحلی دارد؟ لوازم مورد نیاز زندگی آنجا چیست؟ آیا همه لوازم زندگی در آنجا موجوداست یا اینکه آنها را باید از اینجا یعنی در دنیا تهیه کرد و به آنجا فرستاد و یا با خود همراه برد. زمینه ساز خوشی ها و ناخوشی های جهان آخرت چیست؟ پاسخ به این پرسش هاست که عطش حقیقت جوی انسان حقیقت طلب را سیراب می نماید.

دوم اینکه هدف نهایی از زندگی برای انسان بسیار اهمیت دارد. چرا که در شکل گیری فعالیتهای آدمی و اعمال زندگی نقش بسیار مهمی ایفا می تماید. یعنی انسانی که مرگ را پایان زندگانی خود می داند رفتار خود را به گونه ای می گذراند که که نهایت لذت و پوچی و بیهودگی را در دنیای فریبنده سر کند. در حالی که آنکه به زندگانی جاودانه وابدی معتقد است برنامه زندگی خود را طوری مرتب و منظم می کند که هر چه بیشتر برای زندگی اخروی و حیات جاودانه اش سود مند باشد و از طرف دیگر سختی های و بلاها و ناکامی ها و مصبیت ها ی دنیا او را ناامید و دلسرد نمی سازد و همواره می کوشد در راه کسب رضای الهی و سعادت جاودانی و کمال ابدی خود زندگی کند.

پیش فرض های اعتقاد مسئله معاد عبارتنداز:

الف) توحید و خداشناسی؛

ب ) شناخت انسان؛ به مسئله بعد غیر مادی وجود انسان (روح )

ج) بهترین و مطمئن ترین راه ورود به این آگاهی از جهان آخرت، وحی ( قرآن و روایت دینی ) است.

نظریات در خصوص جاودانگی:

1. منظور از جاودانگی و معاد انسان، ماندن او در خاطرات است؛

2. منظور از جاودانگی و معاد انسان، مسئله ای است که به ارتقاءِ زندگی کنونی می انجامد؛

3. منظور از جاودانگی و معادِ انسان، پیوستن او به حقیقت الهی است؛

4. منظور از جاودانگی و معاد، ورود انسان با حفظ تَشَخُّص به جایگاه حقیقی خود نزد هستی مطلق است.

بررسی نظرات فوق:

الف: درخصوص نظریه اول می توان گفت این نظریه هیچ اشاره ای به سرنوشت انسان در جهان آخرت ننموده است و از طرف دیگر نتیجه مثبتی در ارتقاء سطح زندگی کنونی بشر ندارد بنابراین از نظر ادیان الهی قابل قبول نیست.

ب: در خصوص نظریه دوم همان طور که مشاهد می شود در این دیدگاه به مسئله ارتقاء زندگی به عنوان یکی از نتایج جاودانگی اشاره شده است ولی مانند نظریه قبل در اینجا نیز معلوم نگردیده که زندگی اخروی انسان چگونه است. اصلا آخرتی دارد یا ندارد و در هر دو نظریه اشاره ای به سرنوشت نیکوکاران و بد کاران نشده است پس این دیدگاه قابل قبول نیست.

ج: در خصوص نظریه سوم هر چند این دیدگاه از دو دیدگاه قبلی بهتر به مسئله جاودانگی پرداخته ولی با توجه به اینکه در پیوستن افراد به حقیقت مطلق خوبان و بدان از هم تمایز نمی یابند، نمی تواند قابل قبول باشد. زیرا این مسئله خلاف عدالت الهی است که قطرات شیرین و شور (انسان های نیکوکار و ظالمین) به دریای بی کران الهی بپیوندند و بدکاران مجازات زشتی های خود را نبینند.

د: بدین ترتیب دیدگاه چهارم قابل قبول تر می باشد ولی در خصوص این دیدگاه چندین فرض لازم است مورد توجه قرار گیرد: باید مدیریت هر دو جهان یکی باشد (که چنین است و خداوند صاحب هر دو جهان است )، انسان باید از یک خصوصیتی برخوردار باشد که در هر دو جهان موجب شناخت و انسانیت او باشد و از ان جایی که جهان آخرت غیر مادی است این بعد وجود انسان نیز باید غیر مادی بوده و خود اگاه باشد.

هرکس باید سرنوشت فردی خود را داشته باشد، هرچند تمام انسان ها به خالق خود می­پیوندند ولی حضور هر انسانی به گونه ای است که با دیدن او گفته می­شود که این همان فلانی است (حفظ این همانی فرد).

- دلائل قرآن براي اثبات معاد:

يادآوري آفرينش نخستين: هو الذي يبدا الخلق ثم يعيده و هواهون عليه (خداونديکه ايجاد نمود آفرينش را سپس آنها را بر مي گرداند و بازگرداندن براي خدا آسان است). سوره روم، آيه 27.

کما بداکم تعودون (همانگونه که اول شما را آفريد بار ديگر (قيامت) باز مي گرداند) . سوره اعراف، آيه 29.

و يقول الانسان اذا مات لسوف اخرج حيا او لا يذکر الانسان انا خلقناه من قبل و لم يک شيئا (انسان مي گويد آيا وقتي مردم دو مرتبه زنده مي شوم آيا فکر نمي کند که او هيچ بود و ما او را آفريديم). سوره مريم، آيه 66 ـ 67.

فسيقولون من يعيدنا قل الذي فطرکم اول مره (مي پرسند چه کسي ما را دوباره بر مي گرداند بگو همان خدائيکه بار اول شما را آفريد). سوره اسراء، آيه 53.

عربي بياباني قطعه استخوان پوسيده اي از انساني را پيدا کرد و با عجله به سوي شهر آمده و سراغ پيغمبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم آمد و فرياد زد چه کسي اين استخوانهاي پوسيده را زنده مي کند؟ قل يحييها الذي انشاها اول مره و هو بکل خلق عليم (بگو زنده مي کند آنها را همان خدائيکه اول بار او را آفريد و او بر هر خلقي داناست). سوره يس، آيه 80.

«و قد علمتم النشاه الاولي فلو لاتذکرون» (اي منکران معاد شما که آفرينش نخستين را مي دانيد چرا متنبه مي دانيد چرا متنبه نمي شويد). سوره واقعه، آيه 61.

کما بدانا اول خلق نعيده وعدا علينا انا کنا فاعلين (همانگونه که ايجاد کرديم آفرينش را اعده مي کنيم آنرا وعده اي است بر ما که حتما انجام دهيم). سوره انبياء، آيه 104.

از مجموع آيات مذکور و آيات مشابه استفاده مي کنيم که با توجه به آفرينش نخستين و خلقت انسانها بازگردان دوباره آنها براي خداوند متعال آسان است يعني براي خداوندي که قدرت بي نهايت دارد همه چيز آسان است (آفريدن در مرتبه اول و بازگرداندن آنها در قيامت يکي است).

چون قدرت او منزه از نقصان است آوردن خلق و بردنش آسان است

نسبت به من و تو هر چه دشوار بود در قدرت پر کمال او آسان است[1]

معاد و قدرت مطلقه خداوند

قدرت خداوند:

يکي از صفات خداوند متعال قدرت بي پايان اوست که در بحث توحيد بيان شد وسعت آسمانها و کهکشانها و منظومه ها، کثرت و عظمت کرات، تنوع گوناگون موجودات و ... همه نشانه اي قدرت بي پايان خداوند است، با قبول چنين اصلي جاي سوال نمي ماند که چگونه انسانها دو مرتبه زنده مي شوند.

او لم يروا ان الله الذي خلق السموات و الارض و لم يعي بخلقهن بقادر علي ان يحي الموتي بلي انه علي کل شيئي قدير (آيا ندانستند خداونديکه آسمانها و زمين را آفريد و از آفرينش آنها ناتوان نشد قادر است مردگان را زنده کند آري او بر همه چيز توانا است). سوره احقاف، آيه 33.

او ليس الذي خلق السموات و الارض بقادر علي ان يخلق مثلهم بلي و هو الخلاق العليم (آيا کسيکه آسمانها و زمين را آفريد قدرت ندارد همانند آنها را بيافريند؟! آري او آفريدگار داناست). سوره يس، آيه 81.

ايحسب الانسان ان لن نجمع عظامه بلي قدرين علي ان نسوي بنانه (آيا گمان مي کند انسان که ما استخوانهايش را جمع نمي کنيم آري قادريم حتي سر انگشتانش را درست کنيم). سوره قيامه، آيه 3 و 4.

ايحسب الانسان ان يترک سدي الم يک نطفه من مني يمني ثم کان علقه فخلق فسوي فجعل منه الزوجين الذکر و الانثي اليس ذلک بقادر علي ان يحي الموتي (آيا انسان گمان مي کند که مهمل و بي حساب رها مي شود آيا او نطفه اي از مني نبود که خون بسته شد پس آفريد و درست نمود پس او را مذکر و مونت قرار داد آيا آن خداوند قادر نيست که زنده کند مردگان را؟!). سوره قيامه، آيه 37.

قل سيروا في الارض فانظروا کيف بدأ الخلق ثم الله ينشيء النشأه الاخره ان الله علي کل شيي قدير ( بگو در زمين سير کنيد و بنگريد خداوند چگونه آفرينش را آغاز کرده سپس خداوند (همين گونه) جهان آخرت را ايجاد مي کند همانان خداوند بر هر چيز قادر است). سوره عنکبوت، آيه 20. به قول مولانا:

همچو خفتن گشت این مردن مرا از اعتمادِ بحث کردن ای خدا

برهان عدالت و مساله قيامت

- معاد و عدالت خداوند:

مردم در برابر دستورات خداوند دو دسته اند: گروهي مطيع و فرمانبردار و گروهي عاصي و گنه کار. و همين طور مردم نسبت به يکديگر گروهي ظالم و ستمگر و گروهي مظلوم و تحت آزارها و شکنجه ها هستند و از نظر زندگي هم عده اي از هر راه شده عمري را در رفاه و آسايش بسر مي برند وعده اي در مقابل، يک عمر در فقر و سختي و محروميت مي باشند، عدالت پروردگار اقتضا مي کند که پس از اين جهان قيامتي باشد و حساب و جزائي بوده باشد که به همه اين برنامه ها رسيدگي شود.

ام حسب الذين اجترحوا اليئات ان نجعلهم کاذين آمنوا و عملوا الصالحات سواء محياهم و مماتهم ساء ما يحکمون و خلق الله السموات و الارض بالحق و لتجزي کل نفس بما کسبت و هم لا يظلمون (آيا کساني که مرتکب گناه شدند گمان مي کنند که ما آنها را همچون کساني که ايمان آورده و عمل صالح انجام دادند قرار مي دهيم که حيات و مرگشان يکسان باشد؟! چه بد داوري مي کنند و خداوند آسمانها و زمين را بحق آفريده است تا هر کس در برابر اعمالي که انجام داده است جزاء داده شود و به آنها ستمي نخواهد شد) . سوره ائيه، آيه 22 ـ 21.

افمن کان مومنا کمن کان فاسقا لا يستوون (آيا کسي که مومن است با فاسق يکسان است مسلما مساوي نيستند). سوره سجده، آيه 18.

افنعجل المسلمين کالمجرمين مالکم کيف تحکمون (آيا مومنان را همچون مجرمان قرار مي دهيم شما را چه مي شود چگونه حکم مي کنيد). (سوره قلم، آيه 35 ـ 36).

ام نجعل الذين آمنوا و عملوا الصالحات کالمفسدين في الارض ام نجعل المتقين کالفجار (آيا کساني را که ايمان آورده و عمل صالح انجام دادند همچون مفسدان در زمين قرار دهيم يا پرهيزکاران را همچون فاجران؟!). (سوره ص، آيه 28).

اليه مرجعکم جميعا وعد الله حقا انه يبدا الخلق ثم يعيده ليجزي الذين آمنوا و عملوا الصالحات بالقسط و الذين کفروا لهم شراب من حميم و عذاب اليم بما کانوا يکفرون (بازگشت همه به سوي خداوند خواهد بود اين وعده حق خداست که خلقي آفريده و سپس به سوي خود بر مي گرداند تا آنها که ايمان آورده و عمل صالح انجام دادند به پاداش خويش به عدالت برساند و آنها که کيفر کفرشان، شرابي از حميم دوزخ و عذابي دردناک معذب گرداند). (سوره يونس، آيه 4).

معاد فلسفه آفرينش

در قرآن حدود صد مرتبه خداوند به کلمه حکيم توصيف شده است و ما نشانه هاي حکمت خداوند را در همه جهان هستي مشاهده مي کنيم، حال اگر چنين فرض کنيم که مرگ براي انسان پايان همه چيز است و اگر بعد ازاين جهان قيامتي نباشد آفرينش پوچ و عبث و بيهوده خواهد بود و هرگز خداوند حکيم کار عبث نمي کند آيا صحيح است که کسي فکر کند آن همه حکمتي که در خلقت جهان هستي بکار رفته عبث بوده و نهايت هستي، نيستي و فنا باشد؟ آيا باور کردني است که خداوند سفره اي به اندازه جهان هستي بگستراند و همه وسائل را براي انسان فراهم کند و سپس با مردن همه چيز تمام شده و سفره برچيده شود؟! ربنا ما خلقت هذا باطلا (خداوندا اين جهان هستي را پوچ و باطل نيافريدي). (آل عمران، آيه 191).

در نتيجه ايمان به خداوند عليم و حکيم مساوي با ايمان به زندگي پس از مرگ است يعني هر کس معتقد به توحيد بود حتما معتقد به قيامت نيز خواهد بود قرآن در اين رابطه آياتي دارد که به بعضي از آنها اشاره مي کنيم.

افحسبتم انما خلقناکم عبثا و انکم الينا لا ترجعون (آيا گمان کرديد که شما را بيهوده آفريديم و به سوي ما بازگشت نخواهيد کرد). سوره مومنون، آيه 115.

و ما خلقنا السماء و الارض و ما بينهما باطلا ذلک ظن الذين کفروا فويل للذين کفروا من النار (و ما آسمان و زمين و آنچه بين آنهاست بيهوده نيافريديم اين گمان آنهاست که کافر شدند پس واي بر آنان از آتش). سوره ص، آيه 27.

و ما خلقنا السموات و الارض و ما بينهما الا بالحق و ان الساعه لاتيه فا صفح الصفح الجميل (و ما آسمانها و زمين و آنچه بين آنهاست جز به حق نيافريديم و قيامت حتما فرا خواهد رسيد پس در گذر درگذشتي خوب). سوره حجر، آيه 85.

ايحسب الانسان ان يترک سدي الم يک نطفه من مني يمني ثم کان علقه فخلق فسوي فجعل منه الزوجين الذکر و الانثي اليس ذلک بقادر علي ان يحيي الموتي (آيا انسان گمان مي کند بيهوده رها مي شود آيا از مني ريخته شده نبود که خون بسته شده پس آفريد و جفت گردانيد آيا چنين کسي (خداوند) قادر نيست که مردگان را زنده کند؟!). سوره قيامه، آيه 36 ـ 40.

- نمونه هاي عيني معاد در قرآن:

داستان عزير يا ارمياي پيغمبر: او کالذي مر علي قريه و هي خاويه علي عروشها قال اني يحيي هذه الله بعد موتها فاماته الله ماه عام قال کم لبثت يوما او بعض يوم قال بل لبثت ماه عام فانظر الي طعامک و شرابک لم يتسنه و انظر الي حمارک و لنجعلک آيه للناس فانظر الي العظام کيف ننشزها ثم نکسوها لحما فلما تبين له قال اعلم ان الله علي کي شيي قدير (ارميايا عزير از کنار قريه اي گذشت که خراب و ويران شده بود با تعجب گفت خداوند چگونه اين مردگان را زنده مي گرداند پس خداوند او را صد سال مي ميراند سپس او را زنده کرد و پرسيد چقدر درنگ کرده اي گفت يک روز يا قسمتي از روز را، خدا فرمود بلکه صد سال است که تو در اينجايي نگاه به غذا و نوشيدني خود کن که از بين نرفته و نگاهي به الاغ خود کن که چگونه از هم متلاشي شده تا قرار دهيم تو را نشانه اي براي مردم (درباره معاد) اکنون به استخوانها نگاه کن که چگونه آنها را برداشته و به آن گوشت مي پوشانيم چون اين مطلب براي او روشن شد گفت مي دانم که خداوند بر همه چيز توانا و قادر است). سوره بقره، آيه 259.

آن شهر ويران شده طبق بسياري از روايات (بيت المقدس) بوده و اين ويراني به وسيله بخت النصر واقع شده است حضرت عزير يا ارميا عليه السلام در حاليکه بر الاغ خود سوار بود خوردني و نوشيدني به همراه داشت و از کنار آن شهر مي گذشت ديد خانه ها ويران شده و اهالي آن از بين رفته و استخوانهاي پوسيده آنها در زمين پراکنده شده است آن منظره غمناک اين پيغمبر خدا را به فکر فرو برد و با خود زمزمه کرد که چگونه و چه زماني خداوند اينها را زنده خواهد کرد؟ خداوند به او پاسخ عملي داده او و مرکبش را مي ميراند و بعد از صد سال اول خود آن پيغمبر را زنده کرد تا قدرت خداوند را در تغيير نکردن غذاها (با اينکه غذا زود فاسد مي شود) و زنده شدن مردگان با چشم خود ببيند بنابراين آيه مذکور و قضيه اين پيغمبر الهي بهترين دليل برا اثبات معاد جسماني مي باشد همانطور که حضرت عزير زنده شدن مرکب خود را ديد گفت مي دانم که خداوند بر هر چيزي قدرت و توانايي دارد.

داستان حضرت ابراهيم عليه السلام: و اذ قال ابراهيم رب ارني کيف تحيي الموتي قال او لم تومن؟ قال بلي و لکن ليطمئن قلبي قال فخذ اربعه من الطير فصرهن اليک ثم اجعل علي کل جبل منهن جزا ثم ادعهن ياتينک سعيا و اعلم ان الله عزيز حکيم (ابراهيم گفت خدايا به من نشان بده که چگونه مردگان را زنده مي کني؟ خداوند فرمود مگر ايمان نياورده اي عرض کرد چرا ولکن مي خواهم قلبم آرام شود فرمود چهار نوع مرغان (خروس، طاوس، کبوتر، کلاغ) را انتخاب کرده و پس از ذبح آنهارا به سوي خود بخوان که به سرعت به سويت مي آيند و بدان که خداوند تواناي دانا است). سوره بقره، آيه 260.

در ذيل آيه شريفه مفسرين نوشته اند که حضرت ابراهيم عليه السلام از کنار دريايي مي گذشت مرداري را ديد که در ساحل دريا افتاده است و لاشخوران اطراف آن جمع شده و از آن مردار مي خورند وقتي حضرت ابراهيم عليه السلام اين منظره را ديد به فکر چگونگي زنده شدن مردگان افتاد که به چه کيفيتي زنده مي شوند (زيرا اجزاء آن مردار پراکنده، و حتي جزء بدن ديگران شده بود) حضرت ابراهيم عليه السلام با اينکه به علم اليقين مي دانست که خداوند مرگان را زنده مي کند لکن مي خواست آنچه مي داند با چشم کيفيت آنرا ببيند. اين آيه و شان نزول آن هم از بهترين دلائل معاد جسماني است.

داستان مقتول بني اسرائيل: و اذ قتلتم نفسا فاداراتم فيها و الله مخرج ما کنتم تکتمون فقلنا اضربوه ببعضها کذالک يحيي الله الموتي و يريکم آياته لعلکم تعقلون (و هنگامي که يک نفر را کشتيد سپس درباره او به نزاع پرداختيد، خداوند آنچه را کتمان کرديد آشکار مي کند پس گفتيم قسمتي از آن را بر بدن مقتول بزنيد خداوند مردگان را اينگونه زنده مي کند و آيات خود را به شما نشان مي دهد شايد درک کنيد). سوره بقره، آيه 71.

يک نفر از افراد سرشناس بني اسرائيل به طرز مرموزي کشته شد براي پيدا کردن قاتل بين بني اسرائيل اختلاف شد و هر قبيله اي به ديگري نسبت مي داد نزديک بود فتنه بزرگي برپا شود آنها از حضرت موسي عليه السلام کمک خواستند او هم با استمداد از الطاف خداوند دستور داد گاوي را سربريدند و قسمتي از آنرا بر بدن مقتول زندند او براي لحظه اي زنده شد و قاتل را معرفي کرد و در ضمن دليلي براي معاد و زنده شدن مردگان شد.

- داستان زنده شدن هفتاد نفر از قوم حضرت موسي عليه السلام:

و اذ قلتم يا موسي لن نومن لک حتي نري الله جهره فاخذتکم الصاعقه و انتم تنظرون ثم بعثناکم من بعد موتکم تشکرون. (و هنگاميکه که گفتيد اي موسي به تو ايمان نمي آوريم مگر وقتي که خدا را آشکارا ببينيم پس صاعقه (مرگ) شما را فراگرفت و شما نگاه مي کرديد پس زنده کرديم شما را بعد از مرگتان شايد که شما شکر کنيد). (سوره بقره، آيه 55).

نمايندگان بني اسرائيل همراه حضرت موسي عليه السلام به کوه طور رفتند و تقاضاي ديدن خدا را با چشم ظاهر کردند که صاعقه اي مرگبار به کوه زده شد، کوه متلاشي شد، حضرت موسي عليه السلام بي هوش گرديد و نمايندگان بني اسرائيل مردند سپس خداوند آنها را زنده کرد شايد شکر نعمت او را بجاي آورند، اين هم نمونه اي ديگر از زنده شدن مردگان پس از مرگ دليلي براي اثبات معاد از نظر قرآن مي باشد.

برهان بر بقاء روح

بقاء و استقلال روح: و لاتحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون (هرگز گمان نبريد که آنهائيکه در راه خدا کشته شدند مردگانند بلکه آنها زنده اند و نزد پروردگارشان روزي داده مي شوند). سوره آل عمران، آيه 169.

و لاتقولوا یقتلون في سبيل الله اموات بل احياء و لکن لاتشعرون (و به آنهائيکه در راه خدا کشته مي شوند مرده نگوييد بلکه آنها زنده هستند ولي شما نمي فهميد). سوره بقره، آيه 154.

قل يتوفاکم ملک الموت الذي و کل بکم ثم الي ربکم ترجعون (بگو فرشته مرگ که بر شما مامور شده جان شما را مي گيرد سپس به سوي پروردگارتان باز مي گرديد). سوره سجده، آيه 11.

اين تعبيرات در آيات مذکور بخوبي دليل بقاء روح مي باشد و اگر زندگي انسان با مرگ پايان مي يافت اين تعبيرات حتي درباره شهيدان هيچ مفهومي نداشت، دو آيه اول مربوط به شهداء راه خدا و بقاء روح آنهاست و آيه سوم عمومي است و بازگشت همه انسانها بسوي پروردگار که دليل بقاء همه انسانها مي باشد و به قول راغب در کتاب مفردات (وافي) در اصل به معناي چيزي است که به حد کمال برسد بنابراين (توفي) گرفتن کامل است اين تعبير به وضوح مي فهماند که مرگ به معناي فنا و نابودي نيست بلکه نوع کاملي از قبض و دريافت است (توفي = دريافت کامل).

و يسئلونک عن الروح قل الروح من امر ربي و ما اوتيتم من العلم الا قليلا (اي پيغمبر از تو از روح مي پرسند بگو روح از امر پروردگار من است و به شما داده نشده از علم مگر اندکي). سوره اسراء، آيه 88.

انسان حالت خواب و مرگ را مي بيند و متوجه مي شود بدون اينکه جسم تغييري پيدا کند دگرگوني عجيبي در هنگام خواب يا مرگ در وجود انسان پيدا مي شود و از همين جا ظاهر مي شود که گوهر ديگري غير از جسم در اختيار انسان است.

هيچ کس منکر وجود روح نشده و حتي ماديها وجود روح را پذيرفته اند و بر همين اساس روانشناسي و روانکاوي از علومي هستند که در دانشگاههاي بزرگ دنيا مورد تحقيق و بررسي هستند، تنها بحثي که بين الهيون (خدا پرستان) و ماديها هست استقلال و عدم استقلال روح است که دانشمندان اسلامي با الهام از فرهنگ غني اسلام روح را باقي و مستقل مي دانند.

دلائل فراواني براي استقلال روح هست که ابتدا دلائل عقلي و سپس دلائل نقلي آنرا بيان مي کنيم گرچه معتقدين به قرآن بهترين دليل را کلام خداوند مي دانند و اين اصل مسلم را پذيرفته اند.

- دلائل عقلي استقلال روح:

1 ـ ما بالوجدان احساس مي کنيم که (من) متفکر و مريد و مدرک غير از فکر و ادراک است به دليل اينکه مي گوييم فکر من ـ درک من ـ اراده من ـ پس من غير از فکر و اراده و درک هستم و اينها از (من) است و بالوجدان درک مي کنيم که من غير از مغز و قلب و اعصاب هستم اين (من) همان روح است.

2 ـ هرگاه انسان خود را از تمام بدن غافل کند و همه اعضايش را از خود منقطع فرض کند باز هم مي يابد که هست با آنکه اجزاء بدن نيست و اين وجود روح است که مستقلا مي تواند باشد.

3 ـ وحدت شخصيت در طول عمر: اين (من) از اول تا آخر عمر يکي است اين (من) همان من ده سال قبل است و پنجاه سال بعد هم اگر چه علم و قدرت و زندگي من تکامل بايد ولي همان من هستم، با اينکه علم ثابت کرده است که در طول عمر بارها سلولهاي بدن حتي سلولهاي مغز تعويض مي گردد، در هر شبانه روز ميليونها سلول در بدن ما مي ميرند و ميليونها سلول ديگر جانشين آن مي شود (مانند استخر بزرگي که از يک طرف آب وارد مي شود و از طرف ديگر خارج مي شوند بديهي است که آبهاي استخر مرتب عوض مي شود اگرچه افراد ظاهربين توجه نداشته و آنرا هميشه به يک حال مي بينند).

بنابراین؛ اگر انسان فقط همان اجزاء بدن بود و تنها مغز و اعصاب بود (يعني روح نداشت) نمي بايست مسئول اعمال گذشته خود باشد يعني اگر مثلا کسي ده سال قبل مرتکب جرمي شده است الان نمي شود او را مواخذه و محاکمه کرد زيرا علم ثابت کرده است که تقريبا هفت سال يک مرتبه تمام سلولهاي بدن عوض مي شوند، پس اگر انسان هميهش مسئول است و حتي خود انسان به اين مساله اعتراف دارد به دليل اين است که اگر همه سلولهايش عوض شود خودش همان است که بوده و خواهد بود (اين همان روح است) اجزاء بدن براي انسان است و انسان فقط مغز و اعصاب و جسم نيست همه اينها تعويض مي شوند و خود انسان در طول عمر يکي است، گوهري غير از اجزاء بدن هميشه با اوست اين گوهر (روح) آدمي است.

- دلائل نقلي استقلال و بقاء روح:

در تاريخ اسلام موارد بسياري از ارتباط با ارواح بعد از مرگ آمده است، که به بعضي از آنها شاره مي کنيم.

بعد از جنگ بدر پيغمبر اکرم صلي الله عليه و آله دستور دادند کشتگان دشمن را در چاهي بريزند سپس حضرت سر درچاه کرده و فرمودند: هل وجدتم ما وعدکم ربکم حقا فاني قد وجدت ما وعدني ربي حقا (آيا شما به وعده خداوند رسيديد؟ ما که وعده خدا را به حق يافتيم) بعضي حاضران گفتند آيا با افراد بي جان که به صورت جيفه اي در آمده اند سخن مي گويي؟! پيامبر صلي الله عليه و آله فرمودند: آنها بهتر از شما سخن مرا مي شنوند و به عبارت ديگر فرمودند: شما سخنان مرا بهتر از آنها نمي شنويد[2].

سلمان فارسي از طرف امير المومنين عليه السلام فرماندار مدائن بود اصبغ بن نباته مي گويد: روزي به ديدن سلمان رفتم مريض بود روز به روز مرضش شدت پيدا کرد تا يقين به مرگ نمود روزي به من فرمود اي اصبع رسول خدا صلي الله عليه و آله به من فرموده اند موقعي که مرگت نزديک مي شود ميتي با تو سخن مي گويد مرا به قبرستان ببريد طبق دستورش او را به قبرستان بردند گفت مرا متوجه قبله نمائيد آنگاه با صداي بلند گفت: السلام عليکم يا اهل عرصه البلاء السلام عليکم يا محتجبين عن الدنيا (سلام بر شما اي اهل وادي بلاء سلام بر شما اي رو پوشيدگان از دنيا) آنگاه روح مرده اي جواب سلامش را داد و گفت هر چه مي خواهي بپرس، سلمان پرسيد آيا اهل بهشتي يا دوزخ؟ گفت خداوند مرا مشمول عفو قرار داده و اهل بهشتم سلمان از چگونگي مرگش و اوضاع و احوال بعد از مرگ پرسيد و او همه را جواب گفت و به دنبال آن سلمان از دنيا رفت[3].

وقتي حضرت امير المومنين عليه السلام از جنگ صفين بر مي گشتند در کنار قبرستاني که پشت شهر کوفه قرار داشت ايستاده و رو به قبرها نموده فرمودند: اي ساکنان قبرهاي وحشتناک و تاريک ... شما پيشرو اين قافله بوديد و ما به دنبال شما مي آئيم، زمام خانه هاي شما به دست ديگران افتاده و همسران شما ازدواج کردند و اموال شما تقسيم شد، اينها خبرهاي ما، نزد شما چه خبر؟ ثم التفت الي اصحابه فقال: اما لو اذن في الکلام لا خبروکم ان خير الزاد التقوي (سپس به سوي اصحابش نظر افکنده و فرمودند: بدانيد اگر ايشان اجازه سخن داشتند به شما خبر مي دادند که: بهترين توشه تقوي و پرهيزکاري است)[4].

به روز مرگ چـو تابوت من روان باشد گمـان مبر که مرا درد این جهـان باشد

برای من مگـری و مگـو دریغ دریغ به یوغ دیو درافــتی دریغ آن باشد

جنازه‌ام چو ببیـنی مگو فـراق فـراق مرا وصـال و ملاقــات آن زمان باشد

مرا به گـور سپــاری مگو وداع وداع که گــور پرده جمعـیت جنـان باشد

فـرو شدن چو بدیدی بر آمدن بنــگر غروب شمـس و قـمر را چرا زیان باشد

تو را غـروب نمــاید ولی شـروق بود لحد چو حبس نماید خلاص جان باشد

کـدام دانه فـرو رفت در زمین که نرست چــرا به دانه انسانت این گمـان باشد

کـدام دلو فـرو رفـت و پر برون نامد ز چاه یوسـف جان را چرا فغـان باشد

دهان چوبستی ازین سوی آن طرف بگشا که های هوی تو در جو لامکان باشد[5]

تمرين:

1 ـ چگونه آفرينش نخستين دليل معاد مي شود؟

2 ـ چگونه قدرت خداوند دليل معاد است آيه اي در اين مورد بيان کنيد؟

3 ـ برهان عدالت براي اثبات معاد چيست؟

4 ـ چگونه از راه فلسفه آفرينش اثبات معاد مي کنيد؟

5 ـ داستان عزير يا ارمياي پيغمبر عليه السلام را بيان کنيد.

6 ـ داستان حضرت ابراهيم عليه السلام را بيان کنيد؟

7 ـ داستان مقتول بني اسرائيل را بيان کنيد.

8 ـ قرآن درباره بقاء روح چه مي گويد آيه اي بيان کنيد؟

9 ـ دلائل عقلي استقلال روح را بيان کنيد؟

10 ـ يکي از دلائل نقلي بقاء روح را بيان فرمائيد؟


[1] . رک. كتاب: پيام قرآن‏، مكارم شيرازى، ناصر، تهيه و تنظيم: جمعى از فضلاء، دار الكتب الاسلاميه‏، تهران‏، ‏1386 شمسی‏، چاپ نهم، ج 5، ص 122.

[2] . سيره ابن هشام، جلد 1، صفحه 639.

[3] . بحار الانوار، جلد 1، معاد فلسفي، صفحه 315.

[4] . نهج البلاغه فيض السلام، کلمات قصار، حکمت 125.

[5] . مولوی » دیوان شمس » غزلیات/ غزل 911.

اندیشه اسلامی1 درس سیزدهم/ ادامه معاد

درس 13

معاد و حقیقت اعمال

معاد جسماني یا روحاني

- معاد هم جسماني و هم روحاني است.

آيا حيات بعد از مرگ روحاني است؟ يعني بدن مي پوسد و متلاشي مي شود و زندگي آخرت تنها مربوط به روح است و يا فقط جسماني است و روح هم از خواص و آثار جسم است؟ يا اينکه روحاني و نيمه جسماني است (جسم لطيفي که برتر از اين جسم دنيوي است)؟ و يا زندگي پس از مرگ هم با جسم مادي و هم روح است و بار ديگر با يکديگر متحد شده و حاضر مي شوند؟

هر چهار نظريه، طرفداراني دارد. اما شيعه عقيده دارد که آياتي از قرآن، و احاديث فراواني دلالت دارد که معاد جسماني و روحاني است: و در اين مورد جاي هيچ ترديدي نيست.

1 ـ در موارد متعددي قرآن به منکراني که مي پرسيدند چگونه ما وقتي خاک شديم و يا به صورت استخوانهاي پوسيده در آمديم زنده مي شويم؟ پاسخ مي گويد که در بخش استدلالهاي قرآن براي معاد بيان کرديم (مانند سوره يس آيه 80) که با صراحت معاد جسماني و روحاني را تبيين مي کند.

2 ـ نمونه ديگر آيه 3 و 4 از سوره قيامت که مي فرمايد: آيا انسان مي پندارد که ما استخوانهاي او را جمع نخواهيم کرد، آري قادريم که حتي خطوط سر انگشتانش را مرتب کنيم. که قدرت خداوند بر جمع استخوانها و تسويه سر انگشتان دليل ديگري بر معاد جسماني و روحاني مي باشد.

3 ـ نمونه سوم، آياتي که مي گويد انسانها از قبرها بر مي خيزند، روشن است که قبرها جايگاه جسم انسانهاست البته در نزد دانشمندان اسلام مسلم است که بازگشت جسم بدون روح ممکن نيست (جسم بي روح همان مرده است). در نتيجه آياتي از اين قبيل دليل روشني بر معاد جسماني و روحاني است: و ان الساعه آتيه لاريب فيها و ان الله يبعث من في القبور (شکي در قيامت نيست و حتما خداوند تمام کسانيکه در قبرها هستند زنده مي کند) سوره حج، آيه 7. و سوره يس آيه 51 ـ 52 و آيات ديگر.

4 ـ آياتي که از انواع نعمتهاي مادي بهشت (ميوه ها ـ نهرها ـ خوردنيها و نوشيدنيها ـ لباسهاي مختلف و انواع لذائذ جسماني ديگر) سخن مي گويد. البته لذتها و نعمتهاي بهشت منحصر به ماديات نيست و لذائذ معنوي و روحي فراواني دارد که در بحث بهشت ان شاء الله خواهد آمد، ولي آياتي از قبيل آنچه در سوره الرحمن آمده به وضوح مي فهماند که معاد هم جسماني و هم روحاني است و براي روح و جسم لذائذي هست. درست است که نعمتهاي بهشتي با آنچه در دنيا است فرق دارند و خيلي عالي تر است ليکن همه دليل معاد جسماني و روحاني است.

5 ـ آياتي که از انواع کيفرها و عذابهاي مختلف مجرمان سخن مي گويد که بسياري از آنها بر جسم است اين آيات در قرآن فراوان است که به چند آيه اشاره مي کنيم:

يوم يحمي عليها في نار جهنم فتکوي بها جباههم و جنوبهم و ظهورهم (روزيکه آنها را در آتش جهنم گرم و سوزنده کرده و با آنها صورتها و پهلوها و پشتهايشان را داغ مي کنند). سوره توبه، آيه 35.

يوم يسحبون في النار علي وجوههم ذو قوامس سقر (در آن روز که در آتش دوزخ بر صورتهايشان کشيده مي شوند و به آنها مي گويند بچشيد آتش دوزخ را). سوره قمر، آيه 48.

تصلي نارا حاميه ـ تسقي من عين آنيه ـ ليس لهم طعام الا من ضريع لا يسمن و لا يغني من جوع (و در آتش سوزان وارد مي گردند ـ از چشمه اي فوق العاده داغ به آنها مي نوشانند ـ طعامي غير از ضريع (خار خشک تلخ و بدبو) ندارند ـ غذايي که نه آنها را فربه مي کند و نه رفع گرسنگي مي کند). سوره غاشيه، آيه 4 تا 7.

کلما نضجت جلودهم بدلناهم جلودا غيرها ليذوقوا العذاب ان الله کان عزيزا حکيما (هر چه پوست کفار پخته و سخته گردد بجاي آن پوست ديگرشان مي دهيم تا بچشند عذاب را بدرستيکه خداوند تواناي درستکار است). سوره نساء، آيه 56.

از اين قبيل آيات بسيار است که در بحث جهنم به آن اشاره مي شود و همه دلالت بر معاد جسماني و روحاني مي کند زيرا اگر معاد فقط جنبه روحاني داشت عذابهاي جسماني چه معنايي داشت؟

6 ـ آياتي که در قرآن از سخن گفتن اعضاي بدن انسان در روز قيامت سخن مي گويد که دليل روشني بر جسماني و روحاني بودن معاد مي باشد اين آيات هم فراوانند که به نمونه هايي اشاره مي کنيم:

اليوم نختم علي افواهم و تکلمنا ايديهم و تشهد ارجلهم بما کانوا يکسبون (امروز بر دهان آنها مهر مي نهيم و دستهايشان با ما سخن مي گويند و پاهايشان به کارهايي که انجام دادند شهادت مي دهند). سوره يس، آيه 65.

حتي اذا جائوها شهد عليهم سمعهم و ابصارهم و جلودهم بما کانوا يعملون (وقتي به آن مي رسند گوشت و چشم و پوست تنشان به آنچه عمل کرده اند گواهي مي دهند).

و قالوا لجلودهم لم شهدتم علينا قالوا انطقنا الله الذي انطق کل شيي (آنها به پوست تنشان مي گويند چرا بر ضد ما گواهي دادي آنها در جواب مي گويند آن خدايي که همه را به نطق آورد ما را گويا کرد). سوره فصلت، آيه 20 و 21.

7 ـ آياتي که نمونه هايي از معاد را در همين دنيا به صورت جسماني و روحاني ثابت مي کند مانند داستان حضرت ابراهيم و مرغهاي چهارگانه که زنده شدند (سوره بقره آيه 260)، داستان مقتول بني اسرائيل که زنده شد (سوره بقره آيه71)، داستان عزير يا ارمياي پيغمبر عليه السلام (سوره بقره آيه 259)، داستان حزقيل پيغمبر و زنده شدن گروهي کثير بعد از مرگشان که در سوره بقره آيه 244 به آن اشاره شده، زنده شدن مردگان توسط حضرت عيسي عليه السلام (که در سوره مائده آيه 110 و آل عمران 48 آمده است) و زنده شدن هفتاد نفر بعد از مرگشان در زمان حضرت موسي عليه السلام (بقره آيه 55) همه اينها دلائل محکمي براي جسماني و روحاني بودن معاد است.

جهان برزخ

لحظه مرگ انسان در مرز دنيا و آخرت قرار مي گيرد و به فرمايش امير المومنين عليه السلام: لکل دار باب و باب دار الاخره الموت (براي هر خانه اي دري هست و درب خانه آخرت مرگ است)[1].

بطوري که بعضي از احاديث استفاده مي شود هنگام مرگ اموري براي ما روشن و آشکار مي گردد:

1 ـ ديدن ملک الموت و ملائکه ديگر.

2 ـ مشاهده پيغمبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم و امامان معصوم عليهم السلام.

3 ـ ديدن جايگاه خود در بهشت يا دوزخ.

4 ـ تجسم اعمال و توجه به پرونده عمر گذشته.

5 ـ تجسم اموالي که جمع کرده.

6 ـ تجسم اولاد و خويشان و دوستان.

7 ـ تجسم شيطان.

8 ـ و خلاصه اين حالتي است که حتي خوبان و نيکوکاران از آن دلهره دارند و پناه بر خدا مي برند. در اين هنگام انسان وقتي بعضي از اسرار پشت پرده دنيا (جهان برزخ) را مي بيند، نتيجه اعمالش آشکار گشته و دست خود را خالي از حسنات و پشت خود را سنگين از بار گناهان مي بيند، به شدت از گذشته خويش پشيمان شده و تقاضاي بازگشت براي جبران گذشته مي کند، حتياذا جاء احدهم الموت قال رب ارجعون لعلي اعمل صالحا فيما ترکت کلا انها کلمه هو قائلها (زماني که مرگ يکي از آنها مي رسد مي گويد پروردگار من مرا باز گردانيد شايد آنچه ترک کردم جبران کرده وعمل صالحي انجام دهم، به او مي گويند چنين نيست اين سخني است که او مي گويد)[2].

يعني اين سخن را به زبان مي گويد و اگر برگردد اعمالش چون گذشته است همانگونه که وقتي مجرمان گرفتار مجازت مي شوند چنين مي گويند ولي وقتي گرفتاري يا مجازات بر طرف شد غالبا اعمال قبل را تکرار مي کنند.

مرگ هر یک ای پسر همرنگ اوست پیش دشمن دشمن و بر دوست دوست

هر که یوسف دید جان کردش فدی هر که گرگش دید برگشت از هدی

پیش ترک آیینه را خوش رنگی است پیش زنگی آینه هم زنگی است

(مولوی جلال الدین رحمه الله)[3]

قال لقمان لابنه: يا بني ان الدنيا بحر عميق و قد هلک فيها عالم کثير، فاجعل سفينتک فيها الايمان بالله و اجعل زادک فيها تقوي الله و اجعل شراعها التوکل علي الله فان نجوت فبرحمه الله و ان هلکت فيه فبذنوبک و اشد ساعاته يوم يولد و يوم يموت و يوم يبعث.... (جناب لقمان به فرزندش فرمود: اي فرزند عزيزم همانا دنيا درياي عميقي است و افراد زيادي در آن غرق شدند پس قرار بده کشتي خودت را در دنيا ايمان به خدا و توشه خودت را پرهيزکاري و بادبان آنرا توکل بر خدا پس اگر نجات پيدا کردي به رحمت خداوند است و اگر هلاک شدي به گناهان توست و سخت ترين ساعات انسان روزي است که به دنيا مي آيد و روزي که مي ميرد و روزي که مبعوث مي شود)[4].

برزخ يا قيامت صغري

هر کس قدم به اين جهان ميگذارد ناچار چهار دوره را خواهد ديد:

1 ـ دوران تولد تا مرگ که عالم دنياست.

2 ـ دوره مرگ تا برپايي قيامت که به آن عالم برزخ گفته مي شود.

3 ـ قيامت کبري.

4 ـ بهشت يا دوزخ.

برزخ به معناي فاصله و حائل بين دو چيز است، در اينجا منظور از برزخ جهاني اتس که بين دنيا و آخرت است. هنگامي که رو از بدن جدا مي شود (قبل از آنکه بار ديگر در قيامت به بدن اصلي برگردد) در يک جسم لطيفي که به آن بدن مثالي مي گويند قرار مي گيرد و تا برپا شدن قيامت با او خواهد بود، براي اثبات عالم برزخ آيات قرآن و احاديث بسياري وارد شده است گرچه از طريق عقلي يا حسي (ارتباط با ارواح) هم به اثبات رسيده است.

آيات قرآن درباره برزخ: حتي اذا جاء احدهم الموت قال رب ارجعون لعلي اعمل صالحا فيما ترکت کلا انها کلمه هو قائلها و من ورائهم برزخ الي يوم يبعثون (زماني که مرگ يکي از آنها مي رسد مي گويد: پروردگار من! مرا بازگردان شايد عمل صالحي در آنچه ترک کردم انجام دهم، چنين نيست اين سخني است که او به زبان مي گويد و پشت سر آنها برزخ است تا روزي که مبعوث شوند) سوره مومنون، آيه 99 و 100. (اين آيه صريحا به برزخ اشاره نموده است).

و لاتحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون (هرگز گمان مکن آنها که در راه خدا کشته شدند مردگانند بلکه آنها زنده اند و نزد پروردگارشان روزي مي خورند). سوره آل عمران، آيه 169.

«و لا تقولوا لمن يقتل في سبيل الله اموات بل احياء و لکن لا تشعرون» (به آنها که در راه خدا کشته مي شوند مرده نگوييد بلکه آنها زنده اند ولي شما نمي فهميد). سوره بقره، آيه 154.

اين دو آيه حيات برزخي را ثابت مي کند، و روزي خوردن شهدا را، و در مقابل عذاب کافران: النار يعرضون عليها غدوا و عشيا و يوم تقوم الساعه ادخوا آل فرعون اشد العذاب (صبح و شام آتش عذاب است که بر آنان عرضه مي شوند و روزي که قيامت برپا شد دستور مي دهد آل فرعون را در سخت ترين عذابها وارد کنيد) سوره مومن، آيه 46. (از امام صادق روايتي وارد شده است که در دنيا آل فرعون هر صبح و شام در برابر آتش قرار مي گيرند (برزخ) و اما در قيامت و يوم تقوم الساعه است[5]، آيه به وضوح عذاب آل فرعون را دو قسمت کرده: 1 ـ آتش صبح و شام در برزخ 2 ـ شديدترين عذاب در قيامت.

قبر اولين منزل جهان ديگر

سوال قبر: هنگامي که انسان را در قبر گذاشتند دو فرشته از فرشته هاي الهي که به آنها نکير و منکر يا ناکر و نکير مي گويند به سراغ او مي آيند و از توحيد و نبوت و ولايت و نماز و غيره سوال مي کنند.

عن ابي عبدالله عليه السلام: قال من انکر ثلاثه اشياء فليس من شيعتنا: المعراج و المساله في القبر و الشفاعه (از امام صادق عليه السلام نقل شده که فرمودند: هر کس سه چيز را منکر شود از شيعيان ما نيست معراج و سوال در قبر و شفاعت).

امام زين العابدين عليه السلام هر جمعه اي در مسجد پيغمبر اکرم صلي الله عليه و آله مردم را موعظه مي کرد به گونه اي که مردم آن را حفظ کرده و مي نوشتند مي فرمود:

« اي مردم تقواي الهي را پيشه کنيد و بدانيد که به سوي او باز مي گرديد پس هر کسي خوبيهاي که در اين دنيا کرده مي يابد و همچنين بديهايش را که آرزو مي کند اي کاش بين من و گناهان فاصله اي طولاني بود و خداوند شما را بر حذر مي دارد، واي بر تو اي انسان غافل که از تو غفلت نشده، اي فرزند آدم مرگ تو سريعترين چيز به تو است رو به تو دارد و نزديک است که تو را بگيرد و گويا اجل رسيده و فرشته روحت را گرفته و تو به منزل تنهايي وارد شده اي و روح به تو برگشته و نکير و منکر براي سوال و امتحان شديد تو حاضرند، آگاه باش: اول چيزي که از تو مي پرسند از خدايي است که عبادت مي کردي و از پيامبري که به سوي تو فرستاده شده بود و از ديني که به آن معتقد بودي و از قرآني که مي خواندي و از امامي کهولايتش را پذيرا بودي سپس از عمرت که در چه فنا کردي؟ و مالت را که از کجا بدست آوردي؟ و در چه تلف کردي؟ پس احتياط را مراعات کن و درباره خود بينديش و قبل از آزمايش و سوال و امتحان خود را آماده کن...»[6].

نفخه صور ـ نامه اعمال

پايان دنيا و آغاز جهان ديگر با صيحه اي عظيم

در آيات فراواني از قرآن مجيد اشاره به نفخ صور شده است و از مجموع اين آيات استفاده مي شود که: دو مرتبه در صور دميده مي شود:

1 ـ در پايان جهان که همه خلايق مي ميرند و اين نفخه مرگ است.

2 ـ در آستانه برپايي قيامت که همه زنده مي شوند و اين نفخه حيات است، درباره اين دو حادثه مهم قرآن تعبيرات مختلفي دارد: نفخ صور ـ صيحه ـ نقر در ناقور ـ صاخه ـ قارعه ـ زجره.

و نفح في الصور فصعق من في السموات و من في الارض الا من شاء الله ثم نفخ فيه اخري فاذاهم قيام ينظرون (و در صور دميده مي شود و تمام کساني که در آسمانها و زمين هستند مي ميرند مگر کساني که خدا بخواهد سپس بار ديگر در صور دميده مي شود که ناگهان همه به پا مي خيزند و در انتظار حساب و جزا هستند) و آيه هاي 87 از سوره نمل، 51 از سوره يس، 13 از سوره حاقه، 101 از سوره مومنون، 99 از کهف، 102 طه، 18 نبا، 73 انعام، و آيه 53 از سوره يس از اين واقعه به عنوان صيحه ياد کرده است:

ان کانت الا صيحه و احده فاذا هم جميع لدينا محضرون (صيحه واحدي بيش نيست که با اين صيحه و فرياد همگي نزد ما حاضر مي شوند) و نيز 49 يس، 15 ص، 42 ق.

و آيه 8 از سوره مدثر نقر در ناقور: فاذا نقر في الناقور ـ فذلک يومئذ يوم عسير (هنگامي که در ناقور کوبيده مي شود آن روز، روز سختي است).

و آيه 33 سوره عبس صاخه: فاذا جائت الصاخه (هنگامي که آن صداي مهيب بيايد).

و آيه 3 ـ 1 سوره قارعه از اين واقعه مهم به عنوان قارعه ياد کرده است: القارعه ما القارعه و ما ادراک ماالقارعه (آن حادثه کوبند و چه حادثه کوبنده اي و تو چه مي داني که حادثه کوبند چيست؟)

و آيه 19 صافات به عنوان زجره بيان کرده است: فانما زجره واحده فاذا هم ينظرون (تنها يک فرياد عظيم واقع مي شود که ناگهان همه برخاسته و نگاه مي کنند).

از مجموع آيات مذکور استفاده مي شود که پايان اين دنيا و آغاز جهان ديگر به صورت ناگهاني و با يک صيحه عظيم رخ مي دهد و عناوين مذکور همه کتابي مي باشد (نفخ به معناي دميدن و صور به معناي شيپور است)، البته روشن است اين حاديث عظيم بوده و دميدن در يک شيپور عادي نيست بلکه صيحه اي عجيب مي باشد که خداوند بزرگ با يک فرمان به سادگي دميدن در يک شيپو اهل آمسان و زمين را مي ميراند و با فرماني ديگر همه را براي برپا شدن قيامت نزده مي کند، فاصله اين دو فرمان براي ما معلوم نيست.

صحيفه يا نامه اعمال

در آيات قرآن و احاديث معصومين عليهم السلام بحث گسترد هاي درباره نامه اعمال آمده است نامه هايي که تمام اعمال انسان در آن ثبت مي شود و روز قيامت کشف و ظاهر مي شود.

1 ـ ثبت و ضبط اعمال: و نکتب ما قدموا و آثارهم و کل شيي احصيناه في امام مبين. (و مي نويسيم آنچه پيش فرستاد هاند و همه چيز را در کتابي ضبط کرده ايم).[7]

و کل شيي فعلوه في الزبر و کل صغير و کبير مستطر (و هر چه انجام داده اند در تابي نامه هاي اعمال ثبت است و هر عمل کوچک يا بزرگي نوشته مي شود).[8]

ان رسلنا يکتبون ما تمکرون (حتما فرشتگان ما آنچه مکر مي کنيد مي نويسند).[9]

ام يحسبون انا لا نسمع سرهم و نجويهم بلي و رسلنا لديهم يکتبون (آيا فکر مي کنند که ما نمي شنويم سر و رازشان را، آري فرشتگان ما نزد آنها هستند و کارهايشان را مي نويسند).[10]

فمن يعمل من الصالحات و هو مومن فلا کفر ان لسعيه و انا له کاتبون (هر کس کار شايسته اي انجام دهد و او مومن باشد کوشش او کفران و ضايع نمي شود و حتما برايش مي نويسيم).[11]

2 ـ ظهور و کشف اعمال: و اذا الصحف نشرت ... علمت نفس ما احضرت (روزيکه پرونده ها باز مي شود... هر انساني مي فهمد چه آورده است)[12]، بل بدالهم ما کانوا يخفون من قبل (بلکه ظاهر مي شود بر آنها آنچه را که قبلا پنهان مي کردند).[13]

ينبا الانسان يومئد بما قدم و اخر (روز قيامت انسان به آنچه قبلا فرستاده و به دنبال داشته آگاه مي شود).[14]

و کل انسان الزمناه طائره في عنقه و نخرج له يوم القيامه کتابا يلقيه منشورا (و نامه عمل هر انساني را بر گردنش آويزان مي کنيم و روز قيامت آن نامه را مقابلش باز کنيم).[15]

و وضع الکتاب فتري المجرمين مشفقين مما فيه و يقولون يا ويلتنا مال هذا الکتاب لا يغادر صغيره و لا کبيره الا احصيها و وجدوا ما عملوا حاضرا و لا يظلم ربک احدا؛

(نامه عمل گشوده مي شود پس مي بيني که گنه کاران از آنچه در آن است مي ترسند و مي گويند واي بر ما اين چه نامه اي است که هر کوچک و بزرگي را ضبط کرده و آنچه عمل کرده بودند حاضر مي بينند و پروردگارت به احدي ظلم نمي کند).[16]

- نامه اعمال در احاديث معصومين عليهم السلام:

امام باقر عليه السلام در تفسير آيه 14 از سوره اسراء (نامه عمل هر انساني را بر گردنش قرار مي دهيم) مي فرمايد: خيره و شره معه حيث کان لا يستطيع فراقه حتي يعطي کتابه يوم القيمه بما عمل(خير و شر انسان به گونه اي همراه اوست که نمي تواند از آن جدا شود تا اينکه کتابش را که حاوي آنچه عمل کرده به او مي دهند)[17].

عن ابي عبد الله عليه السلام: اذا کان يوم القيامه دفع الي الانسان کتابه ثم قيل له اقرء فقال الراوي فيعرف ما فيه؟ فقال ان الله يذکره فما من لحظه و لاکلمه و لا نقل قدم و لا شيي فعله الا ذکره کانه فعله تلک الساعه فلذلک قالوا يا ويلتنا ما لهذا الکتاب لا يغادر صغيره و لا کبيره الا احصيها؛

(امام صادق عليه السلام فرمودند: هنگامي که قيامت برپا مي شود نامه عمل انسان را به دست او مي دهند سپس به او گفته مي شود بخوان، راوي مي گويد آيا آنچه در آن هست مي شناسد؟ حضرت فرمودند: خداوند به او يادآوري مي کند بطوري که هيچ لحظه و سخن گفتن و قدم برداشتن و چيز ديگري که عمل کرده نيست مگر اينکه خداوند همه را به ياد او مي آورد يه گونه اي که گويا در همان ساعت انجام داده است و لذا مي گويند اي واي بر ما! اين چه کتابي است که هيچ کار کوچک و بزرگي نيست مگر اينکه آن را شمارش کرده و ثبت نموده است)[18].

- نامه عمل چيست؟

آنچه حتمي و مسلم است اينکه تمام اعمال و رفتار انسانها ثبت و ضبط مي شود، آيا مانند ورقها و کاغذها و کتاب است يا بصورتي ديگر؟ تفسيرهاي مختلفي در اين باب آمده است، مرحوم فيض کاشاني در تفسير صافي مي گويد: نامه اعمال کنايه از روح آدمي است که آثار اعمالش در آن نقش مي بندد و مرحوم علامه طباطبايي در تفسير الميزان مي فرمايد: نامه اعمال حقايق اعمال انسان را در بر دارد و مانند خطوط و نقوش معمولي در کتابهاي دنيا نيست بلکه آن نفس اعمال انساني است که خداوند آدمي را آشکارا بر آن آگاه مي کند و هيچ دليلي بهتر از مشاهده نيست، ايشان از آيه 30 سوره آل عمران استفاده کرده که مي فرمايد: (روزي که هر انساني اعمال نيک و بد خود را حاضر مي بيند)[19].

و بعضي نامه اعمال را تشبيه به فيلمهاي ويدئويي و نوارهاي ضبط صوت نموده اند، در هر صورت چونکه نامه اعمال در قرآن و روايات بسياري آمده است ما بايد به آن اعتقاد داشته باشيم هر چند کيفيت آنرا تفصيلا ندانيم.

تمرين:

1 ـ درباره چگونگي حيات بعد از مرگ چه نظرياتي وجود دارد؟

2 ـ شيعه حيات بعد از مرگ را چگونه مي داند؟ يک دليل قرآن بياوريد.

3 ـ نمونه هايي از معاد جسماني و روحاني که در همين دنيا اتفاق افتاده بيان کنيد.

4 ـ انسان در لحظه مرگ چه مي بيند؟

5 ـ هر انسان از تولد به بعد چند دوره را مي گذراند؟

6 ـ برزخ يعني چه و چه دوره اي است؟

7 ـ قرآن درباره برزخ چه مي گويد؟ آيه اي بنويسيد.

8 ـ منظور از نفخ صور چيست و چه زماني واقع مي شود؟

9 ـ امام باقر عليه السلام درباره نامه عمل چه مي فرمايند؟

10 ـ نامه عمل چيست توضيح دهيد؟


[1] . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد.

[2] . سوره مومنون، آيه 99 و 100.

[3] . جلال الدین محمد مولوی « مثنوی معنوی» دفتر سوم.

[4] . بحار الانوار، جلد 6، صفحه 250.

[5] . بحار الانوار، جلد 6، صفحه 285.

[6] . بحار، جلد 6، صفحه 223.

[7] . سوره يس، آيه 12.

[8] . سوره قمر، آيه 3 ـ 52.

[9] . سوره يونس، آيه 21.

[10] . سوره زخرف، آيه 80.

[11] . سوره انبياء آيه 94.

[12] . سوره تکوير، آيه 10 و 14.

[13] . سوره انعام، آيه 28.

[14] . سوره قيامت، آيه 14.

[15] . سوره اسراء، آيه 14.

[16] . سوره کهف، آيه 49.

[17] . نور الثقلين، جلد سوم، صفحه 144.

[18] . پيام قرآن، جلد 6، صفحه 101.

[19] . الميزان، جلد 13، صفه 58.

اندیشه اسلامی1 درس چهاردهم / ادامه معاد


درس 14
ميزان اعمال و شاهدان قیامت
ميزان اعمال در قيامت
در قرآن و احاديث معصومين عليهم السلام از ميزان قيامت سخن بسيار گفته شده است، ميزان وسيله سنجش است، ميزان هر چيز مناسب با همان چيز است، ميزان بقال ترازوي اوست و ميزان آب و برق کنتور مخصوص هر کدام، و ميزان گرمي و سردي هوا دماسنج است و بالاخره ميزان قيامت وسيله سنجش اعمال مردم مي باشد.
قبل از اينکه به تفسير و معناي مزاي قيامت بپردازيم به آيات قرآن در اين امور دقت کنيم:
و نضع الموازين القسط ليوم القيمه فلا تظلم نفس شيئا و ان کان مثقال حبه من خردل و کفي بنا حاسبين؛[1]
(و قرار مي دهيم ميزانهاي عدالت براي روز قيامت پس به احدي ظلم نمي شود و اگر عمل ذره اي کوچک باشد آن را مي آوريم و کافي است ما را که حسابگر هستيم).
و الوزن يومئذ الحق فمن ثقلت موازينه فاولئک هم المفلحون و من خفت موازينه فاولئک الذين خسروا انفسهم بما کانوا بآياتنا يظلمون؛ [2]
(وزن و سنجش در قيامت حق است پس هر کس ميزانش سنگين باشد از رستگاران است و هر که ميزانش سبک باشد از کساني است که زيان کرده اند چون به آيات ما ستم کردند).
فاما من ثقلت موازينه فهو في عيشه راضيه و اما من خفت مواينه فامه هاويه؛ [3]
(پس هر کس ميزانش سنگين باشد او در يک زندگي پسنديده اي است و هر کس ميزانش سبک باشد پس جايگاهش در دوزخ است).
ميزان قيامت چيست؟ مرحوم طبرسي مي گويند: وزن عبارت از عدل در آخرت است و اينکه به احدي ظلم نمي شود يا مراد از وزن ظهور مقدار عظمت و ارزش مومن، و ذلت و بي ارزشي کافر است همانطور که در سوره کهف آيه 105 درباره مشرکين آمده است:
فلا نقيم لهم يومئذ وزنا
(براي آنان وزن و ارزشي قرار نمي دهيم) و منظور از آيه: ثقلت موازينه يعني برتري داشته باشد خوبيهايش و زياد باشد خيراتش، و منظور از خفت موازينه يعني سبک باشد خوبيها و کم باشد طاعاتش[4] (آنچه از مرحوم طبرسي نقل شد در ضمن روايتي که هشام بن حکم از امام صادق عليه السلام نقل مي کند آمده است)[5].
موازين قيامت چه کساني هستند؟ در ذيل صفحه 242 از جلد هفتم بحار الانوار، خلاصه اي از تفسير صافي در بيان معناي ميزان آورده شده و در نهايت چنين آمده: ميزان مردم در روز قيامت آن چيزي است که قدر و قيمت هر انساني با آن چيز به حسب عقيده و خلق و عملش سنجيده مي شود تا اينکه جزاي هر انساني داده شود. اين وسيله سنجش، انبياء و اوصياء هستند، زيرا قيمت و ارزش هر انساني به مقدار متابعتش از آنها و نزديکي او به سيره آنهاست و بي وزني هر کسي به ميزان دوري او از انبياء و اوصياء است، در کافي و معاني الاخبار از امام صادق عليه السلام نقل شده که در تفسير آيه:
و نضع الموازين القسط ليوم القيامه
(ما ميزان هاي عدالت را در روز قيامت قرار مي دهيم) فرمودند: هم الانبياء و الاصياء يعني آنها ميزان ها انبياء و اوصياء هستند، در روايت ديگري فرمودند: نحن موازين القسط (ما ميزانهاي عدالت هستيم)[6].
مرحوم علامه مجلسي از شيخ مفيد نقل مي کند که در روايت آمده: ان امير المومنين و الائمه من ذريته هم الموازين (همانا امير المومنين و امامان و ذريه او (عليهم السلام) ميزان هاي عدل در قيامت هستند)[7].
در زيارت مطلقه اول از زيارات حضرت علي عليه السلام آمده است:
السلام عليک يا ميزان الاعمال
(سلام بر تو اي ميزان اعمال)[8].
بنابر آنچه بيان شد ميزان همان عدل الهي است و پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و امامان معصوم عليهم السلام نمونه و مظهر عدل او هستند و به قول بعضي محققين، پيشوايان معصوم به منزله يک کفه ترازو هستند و انسانها با اعمال و عقايد و نياتشان به منزله کفه ديگر هستند و با يکديگر موازنه و مقايسه مي شوند و هر اندازه اعمال و عقايد ما به عقايد و اعمال آنها شباهت و نزديکي داشته باشد ميزان عمل ما سنگين است، چنانچه مرحوم طبرسي در مجمع البيان ذيل آيه 105 سوره کهف مي گويد: در روايت صحيح داريم که پيغمبر اکرم صلي الله عليه و آله فرمودند: انه لياتي الرجل العظيم السمين يوم القيمه لا يزن جناح بعوضه
(در روز قيامت مرداني فربه و عظيم الجثه را مي آورند که به اندازه بال مگسي وزن ندارند)، يعني بي وزن و بي ارزش هستند چرا که اعمال و افکار و شخصيت آنها بر خلاف قيافه ظاهرشان کوچک و سبک بوده است.
سوالات قیامت
- در قيامت از چه چيزهائي سوال مي شود؟
روز قيامت ابتدا از مواردي سوال مي شود که توجه به آنها اهميت داشته و سازنده است.
عن الرضا عن آبائه عن علي عليه السلام قال:
قال النبي صلي الله عليه و آله اول مايسال عنه العبد حبنا اهل البيت؛
(امام رضا از پدرانش از علي عليه السلام نقل کرده که پيغمبر اکرم صلي الله عليه و آله فرمودند: اول چيزي که از انسان سوال مي شود محبت ما اهلبيت است)[9].
عن ابي بصير قال: سمعت اباجعفر عليه السلام يقول:
اول ما يحاسب العبد الصلاه فان قبلت قبل ماسواها
(ابو بصير مي گويد از امام باقر عليه السلام شنيدم مي فرمود: اول چيزي که مورد محاسبه قرار مي گيرد نماز است که اگر قبول شد ديگر عبادات هم قبول است)[10].
حديث قبل اولين سوال در عقيده است و حديث دوم اولين سوال در عمل مي باشد.
عن ابي عبد الله عليه السلام: في قول الله: ان السمع و البصر و الفواد کل اولئک کان عنه مسولا قال يسال السمع عما يسمع و البصر عما يطرف و الواد عقد عليه (امام صادق عليه السلام در تفسير قول خداوند؛
(همانا نسبت به گوش و چشم و قلب مسئوليت است) فرمودند: سوال مي شود از آنچه گوش شنيده و از آنچه چشم ديده و از آنچه که قلب دلبستگي پيدا کرده است)[11].
عن ابي عبدالله عليه السلام قال: قال رسول الله صلي الله عليه و آله انا اول قادم علي الله ثم يقدم علي کتاب الله ثم يقدم علي اهل بيتي ثم يقدم علي امتي فيقفون فيسالهم ما فعلتم في کتابي و اهل بيت نبيکم؟
(از امام صادق عليه السلام نقل شده که رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمودند: من اولين کسي هستم که به پيشگاه خداوند حاضر مي شوم سپس کتاب خدا (قرآن) بر من وارد مي شود و آنگاه اهل بيتم و سپس امتم بر من وارد مي شوند آنها مي ايستند و خداوند از آنها مي پرسد با کتاب من و اهلبيت پيغمبرتان چه کرديد؟)[12].
عن الکاظم عن آبائه عليه السلام قال: قال رسول الله صلي الله عليه و آله قال: لا تزول قدم عبد يوم القيامه حتي يسال عن اربع عن عمره فيما افناه و شابه فيما ابلاه و عن ماله من اين کسبه و فيما انفقه و عن حبنا اهل البيت؛
(امام کاظم عليه السلام از پدرانشان نقل کرده که رسول خدا فرمودند: در قيامت هيچ بنده اي قدم از قدم بر نمي دارد تا از چهار چيز بازپرسي شود از عمرش که در چه راهي صرف کرده و از جواني اش که در چه راهي آنرا از دست داده؟ و از مالش که از کجا آورده و در چه راهي مصرف کرده؟ و از محبت ما اهلبيت)[13].
محاسبه حق الناس در روز قيامت
از مواردي که محاسبه اش بسيار سخت و دقيق است حقوقي است که مردم بر يکديگر دارند اين حقوق را تا صاحب حق نبخشد خداوند نمي بخشد احاديث بسياري در اين مورد آمده است که به بعضي از آنها اشاره مي کنيم:
قال علي عليه السلام: .... اما الذنب الذي لا يغفر فمظالم العباد بعضهم لبعض ان الله تبارک و تعالي اذا برز لخلقه اقسم قسما علي نفسه فقال و عزتي و جلالي لا يجوزني ظلم و ظالم ولو کف بکف ... فيقتص للعباد بعضهم من بعض حتي لا يبقي لاحد علي احد مظلمه؛
(علي عليه السلام فرمودند: ... گناهي که بخشيده نمي شود ظلم و ستم بندگان نسبت به يکديگر است همانا خداوند روز قيامت به عزت و جلال خود سوگند ياد مي کند که از ظلم هيچ ظالمي نمي گذرد اگر چه به مقدار زدن دستي به دست ديگر باشد پس خداوند به طور کامل حقوق ضايع شده را باز مي گيرد تا از کسي نزد ديگري مظلمه اي نماند)[14].
علي عليه السلام فرمود: روزي رسول اکرم صلي الله عليه و آله با اصحاب خود نماز گزارده سپس فرمود در اينجا کسي از قبيله بني نجار نيست؟ دوست آنها جلوي درب بهشت زنداني گشته است (به او اجازه ورود نداده اند) به خاطر سه درهم که به فلان شخص يهودي بدهي داشته با آنکه مديون از شهداء است[15].
قال ابوجعفر عليه السلام: کل ذنب يکفره القتل في سبيل الله الا الدين فانه لاکفاره له الا ادائه او يقضي صاحبه او يعفو الذي له الحق
(امام باقر عليه السلام فرمودند: کشته شدن در راه خداوند کفاره هر گناهي است مگر بدهي زيرا بدهي هيچ کفاره اي ندارد مگر پرداخت آن يا دوستش بپردازد يا طلبکار ببخشد)[16].
روزي رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله خطاب به مردم فرمودند: مي دانيد فقير و مفلس کيست؟ عرض کردند: ما به کسي که مال و منال ندارد مفلس مي گوييم، حضرت فرمودند: مفلس امت من کسي است که با داشتن نماز و روزه و زکات وارد محشر مي شود اما کساني را دشنام يا نسبت ناروا داده و به مال بعضي تجاوز کره و به بعضي کتک زده ... براي جبران گناهانش از حسناتش به اين و آن مي دهند اگر حسناتش تمام شود از گناهان صاحبان حق به حساب او مي گذارند سپس او را در آتش مي اندازند[17].
قال ابوعبدالله عليه السلام: اما انه ما ظفر احد بخير من ظفر بالظلم اما ان المظلوم ياخذ من دين الظالم اکثر مما ياخد الظالم من مال المظلوم
(امام صادق عليه السلام فرمودند: آگاه باشيد که کسي از راه ظلم به خبري نمي رسد بدانيد که مظلوم مي گيرد از دين ظالم بيشتر از آنچه از مال مظلوم گرفته است)[18].
شاهدان قيامت
خداوند متعال بر کليه اعمال خوب و بد مردم آگاهي کامل دارد چه کارهايي که آشکارا انجام داده اند و چه آنها که در نهان بوده است ولي مشيت حکيمانه خداوند بر اين تعلق گرفته که در قيامت حسابهاي مردم بر معيار پرونده اعمال و شهادت گواهان رسيدگي شود، اين شاهدان عبارتند از:
1 ـ خداوند:
كه نخستين گواه است:
ان الله علي کل شيي شهيد؛ [19]
(همانا خداوند بر همه چيز گوا است)،
ان الله کان عليکم رقيبا؛[20]
(همانا خداوند مراقب شماست)،
فالينا مرجعه ثم الله شهيد علي ما يفعلون؛ [21]
(بازگشت همه به سوي ماست پس خداوند گواه است بر آنچه انجام مي دهند).
2 ـ انبياء و امامان عليهم السلام:
و يکون الرسول عليکم شهيدا؛ [22]
(پيغمبر بر شما گواه مي باشد)،
و جئنابک علي هولاء شهيدا؛ [23]
(و مي آوريم تو را در حاليکه بر آنها گواه و شاهد هستي)،
و يوم نبعث في کل امه شهيدا من انفسهم؛ [24]
(و روزي که در هر امتي گواه و شاهدي از خودشان مي آوريم).
ابوبصير از امام صادق عليه السلام در تقسير قول خداوند متعال:
و کذلک جعلناکم امه وسطا لتکونوا شهداء علي الناس و يکون الرسول عليکم شهيدا؛
چنين فرمودند:
نحن الشهداء علي الناس بما عندهم من الحلال و الحرام و بما ضيعوا منه؛
(ما شاهدان بر مردم هستيم به آنچه نزد آنها ار حلال و حرام هست و آنچه را ضايع کردند)[25]، در حديث ديگر فرمودند: (ما امت وسط و شاهدان خداوند بر خلقش و حجت هاي خداوند در زمين هستيم)[26].
3 ـ فرشتگان:
و جائت کل نفس معها سائق و شهيد
(و مي آيد هر انساني در حاليکه فرشته اي او را مي برد و فرشته اي شاهد کارهاي اوست)،
ما يلفظ من قول الا لديه رقيب عتيد؛ [27]
(هيچ کلمه اي بيان نمي شود مگر اينکه برايش مراقبي حاضر است).
امير المومنين در دعاي کميل مي فرمايد:
و کل سيئه امرت باثباتها الکرام الکاتبين الذين وکلتهم بحفظ ما يکون مني و جعلتهم شهودا علي مع جوارحي؛
(... خداوند! ببخش هر گناهي که به فرشتگان شايسته امر فرمودي ثبت و حفظ کنند و آنها را همراه اعضايم شاهدان من قرار دادي).
4 ـ زمين:
يومئذ تحدث اخبارها
(زمين در قيامت اخبارش را بازگو مي کند)، پيغمبر اکرم صلي الله عليه و آله وقتي آيه مذکور را خواندند فرمودند:
اتدرون ما اخبارها؟ جائتي جبرئيل قال خبرها اذا کان يوم القيمه اخبرت بکل عمل علي ظهرها؛
(آيا مي دانيد اخبار زمين چيست؟ جبرئيل به من گفت روز قيامت زمين خبر مي دهد به آنچه بر آن انجام گرفته است)[28].
قال علي عليه السلام: صلوا المساجد في بقاع مختلفه فان کل بقعه تشهد للمصلي عليها يوم القيمه؛
(حضرت علي عليه السلام فرمود: در قسمتهاي مختلف مساجد نماز بخوانيد زيرا هر قسمتي روز قيامت براي نمازگزار شهادت مي دهد)
و همچنين امير المومنين عليه السلام وقتي موجودي بيت المال را بين صاحبان حق تقسيم مي کرد و خزينه خالي مي شد دو رکعت نماز مي خواند و خطاب به زمين بيت المال مي فرمود: در قيامت شهادت بده که من به حق اموال را در تو جمع کرده و به حق توزيع کردم[29].
5 ـ زمان (شب و روز):
قال ابوعبد الله عليه السلام: ما من يوم ياتي علي ابن آدم الا قال ذلک اليوم: يابن آدم انا يوم جديد و انا عليک شهيد فقل في خيرا اشهد لک يوم القيامه فانک لن تراني بعدها ابدا (امام صادق عليه السلام فرمودند: هيچ روزي براي انسان نمي آيد مگر اينکه آن روز مي گويد: اي فرزند آدم! من روز جديدي هستم و بر تو شاهدم پس در اين روز خير بگو تا روز قيامت بر تو شهادت دهم پس تو هرگز بعد از اين مرا نخواهي ديد).
و عنه عن ابيه عليه السلام: قال الليل اذا اقبل ناد يمناد بصوت يسمعه اخلايق الا الثقلين: يابن آدم اني علي ما في شهيد فخذ مني فاني لو طلعت الشمس لم تزد في حسنه و لم تستعتب في من سيئه و کذلک يقول النهار اذا ادبر الليل؛
(امام صادق عليه السلام از پدرشان امام باقر عليه السلام نقل کرده که فرمودند: زماني که شب مي شود منادي فرياد مي زند که غير از جن و انس همه مي شنوند: مي گويد: اي فرزند آدم همانا من بر آنچه که در من واقع مي شود شاهد هستم پس توشه ات را از من بگير زيرا اگر خورشيد طلوع کرد ديگر نمي تواني کار خوبي در من زياد کني و نمي تواني از گناهي در من باز گردي و همين فرياد را روز دارد وقتي که شب گذشت)[30].
6 ـ اعضاء و جوارح انسان:
يوم تشهد عليهم السنتهم و ايديهم و ارجلهم بما کانو يعلمون؛ [31]
(روزي که زبانها و دستها و پاهايشان بر آنان گواهي مي دهند)،
اليوم نختم علي افواههم و تکلمنا ايديهم و تشهد ارجلهم بما کانوا يکسبون؛[32]
(روزي که بر لبهایشان مهر مي زنيم و دستها و پاهايشان به آنچه عمل کردند گواهي مي دهد)،
شهد عليهم سمعهم و ابصارهم و جلودهم بما کانوا يعملون؛ [33]
(روز قيامت گوش و چشم و پوستهايشان به آنچه عمل کرده اند شهادت مي دهند).
7 ـ حضور خود عمل (تجسم عمل که فوق شهادت است):
يومئذ يصدر الناس اشتاتا ليروا اعمالهم فمن يعمل مثقال ذره خيرا يره و من يعمل مثقال ذره شرا يره؛ [34]
(در آنروز مردم به صورت گروههاي مختلف از قبرها خارج مي شوند تا اعمالشان به آنها نشان داده شود، پس هر کس ذره اي کار خوب کرده آنرا مي بيند و هر کس ذره اي کار بد کرده آنرا مي بيند)،
و وجدوا ما عملوا حاضرا و لا يظلم ربک احدا؛[35]
(و همه اعمال خود را حاضر مي بينند و پروردگارت به احدي ظلم نمي کند)،
يوم تجد کل نفس ما عملت من خير محضرا و ما عملت من سوء تودلو ان بينها و بينه امدا بعيدا؛ [36]
(روزي که هر کس آنچه کار نيک انجام داده حاضر مي بيند و دوست دارد ميان او و بدي هايش که حاضر شده، فاصله زياد بود).
مساله حضور و تجسم عمل در احاديث بسياري وارد شده است، به گونه اي که مرحوم شيخ بهائي مي گويد:
تجسم الاعمال في النشاه الاخرويه قد ورد في احاديث متکثره من طرق المخالف و الموافق؛
(تجسم اعمال در جهان ديگر در احاديث بسياري از شيعه و سني نقل شده است)[37].
براي نمونه به يک حديث از پيغمبر اکرم صلي الله عليه و آله اشاره مي کنيم: ... و اذا اخرجوا من قبورهم خرج مع کل انسان عمله الذي کان عمله في الدنيا لان عمل کل انسان يصحبه في قبره؛
( زماني که انسانها از قبرهايشان خارج مي شوند همراه هر انسان عملي که در دنيا انجام داده هم مي آيد زيرا عمل هر انساني در قبر همراه اوست)[38].
- صراط دنيا و آخرت چيست؟
صراط در لغت به معناي طريق و راه است و در اصطلاح آيات قرآن و احاديث اهلبيت عليه السلام صراط بر دو معنا استعمال شده است يکي صراط دنيوي و ديگر صراط اخروي.
صراط دنيا؛ عبارت است: از راه سعادت و نجات و رستگاري، چنانچه در قرآن آمده:
ان هذا صراطي مستقيما فاتبعوه و لاتتبعوا السبل فتفرق بکم عن سبيله؛ [39]
(همانا اين راه من است که مستقيم مي باشد پس آنرا متابعت کنيد و راههاي ديگر را پيروي نکنيد که شما را از حق جدا مي کند).
و هذا صراط ربک مستقيما؛ [40]
(اين راه پروردگار توست که مستقيم است)، اين صراط دنيا در احاديث به تعبيرات مختلفه آمده، از قبيل: راه معرفت خداوند، اسلام، دين، قرآن، پيغمبر صلي الله عليه و آله، امير المومنين عليه السلام، ائمه طاهرين عليهم السلام و همه به يک معني اشاره دارد که همان طريق سعادت و رستگاري است و مراد از عبور از اين صراط تحصيل عقايد حقه (از معرفت خداوند و صفات او و معرفت انبياء و ائمه عليهم السلام و ساير اعتقادات) و عمل به وظايف ديني و تحصيل اخلاق حميده است، معلوم است که اين صراط از مو باريکتر و از شمشير برنده تر مي باشد و هر کس با دقت و توجه سير کرد از صراط آخرت مي گذرد.
صراط آخرت؛ عبارت است از جسر و پلي که روي جهنم کشيده شده است و آخر اين پل بهشت برين مي باش و هر کس آنرا به سلام طي کند به سعادت ابدي رسيده و در بهشت جاودان مستقر مي گردد و هر کس نتواند بگذرد در آتش دوزخ سقوط کرده و معذب خواهد بود.
و ان منکم الا واردها کان علي ربک حتما مقضيا ثم ننجي الذين اتقوا و نذر الظالمين فيها جثيا؛[41]
(و هيچ يک از شما نيست مگر اينکه وارد دوزخ مي شود اين امر از طرف پروردگار تو حتمي است سپس پرهيزکاران را نجات مي دهيم و ستمکاران رابه حال ذلت و زبوني در آن رها مي کنيم). ذيل آيه مذکور حديثي از پيغمبر اکرم صلي الله عليه و آله نقل شده که فرمودند: بعضي مانند برق از صراط عبور مي کنند و بعضي چون باد و گروهي مانند اسب و گروهي مانند کسي که در حال دويدن است و بعضي مانند راه رفتن انسان و اين بستگي به اعمال هر کدام دارد و جابر بن عبدالله انصاري مي گويد: از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم که فرمودند: هيچ نيکوکار و يا فاجري نيست مگر اينکه داخل دوزخ مي شود اما براي مومنين سرد و سالم است همينطور که آتش براي ابراهيم عليه السلام بود سپس متقين نجات پيدا مي کنند و ستمکاران در آتش مي افتند[42].
هر کس بر صراط دنيا ثابت باشد بر صراط آخرت نمي لغزد
عن مفضل بن عمر قال سالت اباعبدالله عليه السلام عن الصراط فقال: هو الطريق الي معرفه الله عزوجل و هما صراطان صراط في الدنيا و صراط في الاخره فاما الصراط الذي في الدنيا فهو الامام المفروض الطاعه و من عرفه الدنيا و اقتدي بهداه مر علي الصراط الذي هو جسر جهنم في الاخره و من لم يعرفه في الدنيا زلت قدمه عن الصراط في الاخره فتردي في نار جهنم
(مفضل مي گويد از امام صادق عليه السلام درباره صراط سوال کردم فرمودند: صراط همان طريق به سوي معرفت خداوند متعال است و دو صراط هست يکي در دنيا و ديگري در آخرت، اما صراط دنيا همان امام واجب الاطاعه است هر کس او را بشناسد و از هدايتش پيروي کند از صراط آخرت که پلي روي جهنم است مي گذرد و هر کس او را نشناسد قدمش بر صراط آخرت مي لغزد و در آتش جهنم سقوط مي کند)[43].
ذيل آيه اهدنا الصراط المستقيم از سوره حمد احاديث بسياري در تفاسير روايي وارده شده که به بعضي از آنها از تفسير نور الثقلين اشاره مي کنيم. قال رسول الله صلي الله عليه و آله ... اهدنا الصراط المستقيم صراط الانبياء و هم الذين انعم الله عليهم.
(رسول خدا صلي الله عليه و اله فرمود: صراط مستقيم، راه انبياء است و آنها هستند که خداوند برايشان نعمت داده است).
امام صادق عليه السلام فرمود صراط مستقيم راه و معرفت امام است.
و در حديث ديگر فرمود: و الله نحن الصراط المستقيم.
و در حديث ديگر در تفسير صراط الذين انعمت عليهم فرمود: يعني محمدا و ذريته صلوات الله عليهم.
امام باقر عليه السلام در تفسير آيه فرمود: ما طريق واضح و صراط مستقيم به سوي خداي عزوجل هستيم و ما از نعمتهاي خدا بر خلقش هستيم[44].
و در حديث ديگر امام صادق عليه السلام فرمودند: الصراط المستقيم امير المومنين عليه السلام.
قال النبي صلي الله عليه و آله: اذا کان يوم القيامه و نصب الصراط علي جهنم لم يجز عليه الا من کان معه جواز فيه ولايه علي بن ابيطالب عليه السلام و ذلک قوله: وقفوهم انهم مسئولون يعني عن ولايه علي بن ابيطالب عليه السلام؛
(پيغمبر اکرم صلي الله عليه و اله فرمودند: وقتي قيامت برپا شود و صراط را بر جهنم قرار دهند هيچ کس از آن عبور نمي کند مگر کسي که با او جوازي باشد که در آن ولايت علي بن ابيطالب عليه السلام باشد و اين است قول خداوند: نگه داريد آنها را که مسئولند يعني از ولايت علي بن ابيطالب سوال مي شوند).
و در حديث ديگر پيغمبر صلي الله عليه و آله فرمودند: ثابت قدم ترين شما بر صراط کسي است که محبتش به اهلبيت من بيشتر باشد[45].
بهشت و بهشتيان، دوزخ و دوزخيان
سرنوشت نهايي انسان سرانجام بهشت و يا دوزخ است، اين پايان قيامت و ابتداي زندگي نوين است بهشت يعني کانون انواع نعمتهاي معنوي و مادي و دوزخ يعني کانون انواع رنجها و شکنجه ها و سختيها، آيات و احاديث بسياري درباره صفات بهشت و بهشتيان و نعمتهاي مختلف آن آمده است اين نعمتها روحاني و جسماني است و قبلا بيان شد که معاد جسماني و روحاني است و بايد جسم و روح بهره مند گردند.
فقط فهرستي از اين نعمتها را بيان مي کنيم.
نعمتهاي جسماني:
1 ـ باغهاي بهشتي:
که در بيش از يکصد آيه قرآن مجيد تعبير جنت و جنات و ... آمده است، باغهايي که قابل مقايسه با باغهاي دنيا نيست و اصلا براي ما قابل تصور و درک نيست.
2 ـ قصرهای بهشت:
تعبيرهايي مانند و مساکن طيبه مي فهماند که محل سکونت بهشتيان تمام مزايا را دارد.
3 ـ فرشها و تختهاي گوناگون:
از نعمتهاي جالب بهشت فرش هاي زيبا و دل انگيز است که با تعبيرهاي مختلف نقل شده است.
4 ـ غذاهاي بهشتي:
از مجموع آيات قرآن استفاده مي شود که غذاهاي بهشت کاملا متنوع است و جمله مما يشتهون (از هر نوع بخواهند) معناي وسيعي دارد و قسمت عمده آن ميوه هاي مختلف است.
5 ـ شراب هاي طهور:
نوشيدنيهاي بهشت کاملا متنوع و نشاط آفرين است و به قول قرآن لذه للشاربين (مايه لذ نوشندگان است) و هميشه تازه و هيچ وقت طعم آن تغيير نمي کند، زلال و خوشبو است.
6 ـ لباسها و زينتها:
لباس زينت مهمي براي انسان است به تعبيرهاي مختلفي از لباسهاي اهل بهشت (در آيات و احاديث) توصيف شده است که همه حکايت از زيبايي و جذابيت آن مي کند.
7 ـ همسران بهشتي:
همسر شايسته وسيله آرامش انسان است بلکه اساس لذت روحاني هم هست در قرآن و احاديث معصومين عليهم السلام به تعبيرهاي مختلف از اين نعمت بهشت سخن به ميان آمده است و از آن توصيف بسيار شده است يعني همسران بهشتي داراي تمام امتيازات ظاهري و باطني هستند.
8 ـ هر چه بخواهند:
فيها ما تشتهيه الانفس و تلذ الاعين ؛
(در بهشت آنچه دل مي خواهد و چشم از آن لذت مي برد موجود است)،
و اين بالاترين تعبيري است که درباره نعمتهاي بهشت آمده است يعني همه لذتهاي جسمي و روحي هست.
لذات روحاني
نعمتهاي روحاني بهشت به مراتب از لذتهاي مادي و جسماني والاتر و پرشکوه تر است ولي از آنجا که نعمتهاي معنوي معمولا در وصف نمي گنجد (يعني گفتني و شنيدني نيست بلکه رسيدني، يافتني و چشيدني است) لذا در قرآن و احاديث غالبا سر بسته به آن اشاره شده است بطور فشرده و خلاصه:
1 ـ احترام مخصوص: از هنگام ورود به بهشت استقبال فرشتگان و احترامات ويژه آغاز مي شود و از هر دري فرشته ها وارد شده و مي گويند سلام بر شما به جهت صبر و استقامتتان چه عاقبت خوبي پيدا کرديد.
2 ـ محيط آرامش:
بهشت دار السلام است، خانه امن و امان است:
ادخلوا الجنه لا خوف عليکم و لا انتم تحزنون؛ [46]
(داخل بهشت شويد که ديگر هيچ ترس و هيچ غصه اي بر شما نخواهد بود).
3 ـ دوستان و همراهان باوفا: يکي از بهترين لذات روحاني بهره مند شدن از دوستان باصفا و با کمال است آنچه قرآن تعبيرش چنين است ... و حسن اولئک رفيقا ... (چه رفيقان خوبي اين فضل و مرحمت خداوند است).
4 ـ برخوردهاي آميخته از محبت: در بهشت صفا و صميميت و محبت فشا را پر نشاط مي کند هيچ سخن بيهود اي نيست فقط سلام است، في شغل فاکهون (سرگرميهاي خوشحال کننده دارند).
5 ـ نشاط و خوشحالي فوق العاده:
تعريف في وجوههم نضره النعيم؛ [47]
(در چهره هاي آنان طراوت و نشاط نعمت را مي بيني)،
وجود يومئذ مسفره ضاحکه مستبشره؛ [48]
(صورتهايي که در آن روز نوراني، گشاده، خندان و مسرور است).
6 ـ احساس خشنودي خداوند:
لذت درک رضاي محبوب از بزرگترين لذتهاي معنوي است در آيه 15 سوره آل عمران بعد از ذکر باغهاي سرسبز بهشتي و همسران پاکيزه مي فرمايد:
و رضوان من الله (خشنودي خداوند) رضي الله عنهم و رضوا عنه ذلک الفوز العظيم؛ [49]
(هم خداوند از آنها خشنود است و هم آنها از خداوند، اين است رستگاري بزرگ).
7 ـ ابديت و جاودانگي نعمتهاي بهشتي: هميشه ترس و نگراني از زوال و نيستي است اما بهشت و نعمتهايش جاودانه است هرگز ترس زوال نيست و اين ارزش فوق العاده اي است. اکلها دائم و ظلها؛ سوره رعد، آيه 35. (ميوه ها و خوردنيها و سايه اش هميشگي است).
8 ـ آنچه در تصور نمي گنجد:
فلا تعلم نفس ما اخفي لهم من قره اعين؛
(هيچکس نمي داند چه پاداشهايي که موجب روشني چشمها است براي آنها نهفته شده است) و به قول پيغمبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم آنچه هيچ چشمي نديده و هيچ گوشي نشنيده و به هيچ قلبي خطور نکرده است در بهشت موجود مي باشد[50].
دوزخ و دوزخيان
جهنم کانون قهر و غضب الهي است، عذابهاي جهنم جسماني و روحاني است و اگر کسي فقط به مجازاتهاي روحي و معنوي تفسير کند بخشي عظيمي از آيات قرآن را ناديده گرفته است در بحث معاد جسماني و روحاني بيان شد که معاد جسماني و روحاني است پس بهشت و جهنم هم چنين است.
عذابهاي جسماني دوزخيان
1 ـ شدت عذاب: عذاب جهنم به اندازه اي شديد است که شخصي گنهکار دوست مي دارد فرزندان، همسر، برادر، دوست، قبيله و حتي همه روي زمين را فدا کند تا سبب نجاتش شود.
يود المجرم لو يفتدي من عذاب يومئذ ببنيه و صاحبته و اخيه و فصيلته التي توويه و من في الارض جميعا ثم ينجيه؛ [51]
(گنهکار دوست مي دارد فرزندان خود را در برابر عذاب آن روز فدا کند و همسر و برادرش و قبيله اش را که هميشه از او حمايت مي کردند و تمام مردم روي زمين را، تا مايه نجاتش شود).
2 ـ غذاها و نوشيدنيهاي دوزخيان:
ان شجره الزقوم طعام الاثيم کالمهل يغلي في البطون کغلي الحميم؛ [52]
(همانا درخت زقوم غذاي گنهکاران است همانند فلز گداخته در شکمها مي جوشد، جوششي چون آب سوزان).
3 ـ لباس جهنميان:
و تري المجرمين يومئذ في الاصفاد سرابيلهم من قطران و تغشي وجوههم النار؛ [53]
(در آن روز گنهکاران را همراه هم در غل و زنجير مي بيني لباسشان از قطران (ماده چسبنده بدبوي قابل اشتعال) است و صورتهايشان را آتش مي پوشاند). فالذين کفروا قطعت لهم ثياب من نار يصب من فوق روسهم الحميم يصهر به ما في بطونهم و الجلود؛ سوره حج، آيه هاي 21 ـ 19. (پس کسانيکه کافر شدند لباسهايي از آتش بر آنها بريده مي شود و مايعي سوزان و جوشان بر سر آنها مي ريزند چنانچه ظاهر و باطنشان را ذوب مي کند).
4 ـ عذابهاي گوناگون:
همه چيز جهنم رنگ عذاب دارد زيرا جهنم کانون قهر و غضب است.
« ان الذين کفروا باياتنا سوف نصليهم نارا کلما نضجت جلودهم بدلناهم جلودا غيرها ليذوقوا العذاب ان الله کان عزيزا حکيما؛ »[54]
(همانا کساني که به آيات ما کافر شدند بزودي آنها را در آتشي وارد مي کنيم که هر چه پوستهاي آنها سوخت پوستهاي ديگري به جاي آن قرار مي دهيم تا عذاب را بچشد، خداوند توانا و حکيم است).
از مجموع آياتي که درباره عذاب جهنميان آمده، به دست مي آيد که کيفر اهل جهنم به وصف نمي گنجد و بسيار شديد و دردناک است.
عذابهاي روحي
1 ـ غم و اندوه و حسرت بي پايان:
«کلما ارادوا ان يخرجوا منها من غم اعيدوا فيها و ذوقوا عذاب الحريق؛» [55]
(هر زمان بخواهند از غم و غصه هاي جهنم خارج شوند آنها را بر مي گردانند و گفته مي شود بچشيد عذاب سوزان را).
2 ـ خواري و ذلت فراوان:
والذين کفروا و کذبوا بآياتنا فاولئک لهم عذاب مهين؛ [56]
( و کساني که کافر شدند و آيات ما را تکذيب کردند براي آنها عذاب خوار کننده اي است).
در موارد متعددي از قرآن ذلت و خواري اهل جهنم را بيان مي کند همانگونه که آنها در دني مومنين را خوار مي پنداشتند.
3 ـ تحقير و سرزنش بسيار:
وقتي دوزخيان مي گويند پروردگارا ما را از دوزخ خارج کن اگر به اعمال گذشته برگرديم قطعا ستمگريم، به آنها گفته مي شود: اخسئوا فيها و لاتکلمون؛ [57]
(دور شويد در دوزخ و با من سخن نگوييد).
اين تعبير إخسئوا جمله اي است که هنگام دور ساختن سگ به کار مي رود و اين جمله براي تحقير ستمگران و گنهکاران است.
4 ـ جاودانگي عذاب و کيفر:
و من يعص الله و رسوله فان له نار جهنم خالدين فيها ابدا؛ [58]
(کسي که نافرماني خدا و رسولش کند براي او آتش جهنم است که هميشه در آن خواهد ماند).
خلود و هميشگي که براي گروهي از اهل جهنم هست بسيار دردناک و سخت خواهد بود زيرا هر کس در مشکلي بسر مي برد فقط شاديش اميد نجات است اما شدت بيچارگي در موردي است که هيچ اميد نجات نباشد. علاوه به اينها دوري از رحمت خداوند از شديدترين آلام روحي است: .... فکيف اصبر علي فراقک.
سوال: چگونه مي شود انساني که حداکثر صد سال گناه کرده است هزاران ميليون سال بلکه هميشه عذاب شود البته اين سوال درباره جاودانگي بهشت هم هست ولي آنجا لطف بي پايان خداوند است، اما عذاب هميشگي چگونه با عدل سازگار است؟
جواب: بعضي گناهان مانند کفر اثر طبيعي اش عذاب هميشگي است. مثلا؛ اگر راننده اي با تخلف از قوانين رانندگي موجب تصادف و مثلا قطع پاها گردد، تخلف او يک لحظه بوده ولي تا آخر عمر از نعمت پاها محروم است يک کبريت کوچک مي تواند شهري را به آتش بکشد اعمال انسان نيز چنين است قرآن مي فرمايد:
و لا تجزون الا ما کنتم تعملون؛ [59]
(هرگز جزا داده نمي شويد مگر به آنچه عمل کرده ايد). یعنی، خلود اثر خود عمل است.
فردا که زوال شش جهت خواهد بود قدر تو به قدر معرفت خواهد بود
در حسن صفت کوش که در روز جزا حشر تو به صورت صفت خواهد بود
(ابوسعید ابوالخیر، رباعی ۲۷۲)
تمرين و تفکر
1 ـ شاهدان قيامت چه کساني هستند؟ بطور فشرده بيان کنيد.
2 ـ ميزان يعني چه و ميزان قيامت چيست؟
3 ـ موازين قيامت چه کساني هستند؟
4 ـ در قيامت از چه چيزهايي سوال مي شود؟
5 ـ از نظر پيغمبر اکرم صلي الله عليه و آله فقير و مفلس کيست؟
6 ـ صراط دنيا و آخرت چيست؟
7 ـ امام صادق عليه السلام درباره صراط (به مفضل) چه فرمودند؟
8 ـ پنج مورد از نعمتهاي جسماني بهشت را بيان کنيد.
9 ـ پنج مورد از نعمتهاي روحاني بهشت را بيان کنيد.
10 ـ سه مورد از عذابهاي جسماني اهل دوزخ و سه مورد از عذابهاي روحي جهنميان را بيان کنيد.

. در بحث معاد از اين کتابها استفاده و اقتباس شده است: نهج البلاغه ـ بحار الانوار- تسليه الفواد مرحوم شبر ـ کلم الطيب (مرحوم طيب) ـ محجه البيضاء (مرحوم فيض) معاد آقاي فلسفي ـ معاد آقاي مکارم ـ معاد آقاي قرائتي ـ معاد آقاي سلطاني ـ تفسير نمونه و بيشترين استفاده و اقتباس از تفسير پيام قرآن 56.
....(( و الحمد لله رب العالمين بعدد ما احاط به علمه ))....

کتابنامه

منابع و مآخذ:
1. انديشه اسلامي، جعفر سبحاني و محمد محمدرضايي، دفتر نشر معارف.
2. معارف اسلامي 1، محمد سعيدي مهر - محسن جوادي، دفتر نشر معارف.
3. معارف اسلامي 1 و 2، جمعي از نويسندگان، انتشارات سمت.
4. معارف در آثار شهيد مطهري، دفتر نشر معارف.

منابع تكميلي جهت مطالعه بیشتر:
1. درآمدي بر خداشناسي فلسفي، محسن جوادي، قم، معارف.
2. طبيعت و حكمت، احمد ديلمي، قم، معارف.
3. فلسفه دين (خدا، اختيار و شر)، الوين پلانتينجا، ترجمه و توضيح محمد سعيدي مهر، قم، طه.
4. نقد برهان ناپذيري وجود خدا، عسكري سليماني اميري، قم، بوستان كتاب.
5. معارف قرآن، (خداشناسي - كيهان شناسي - انسان شناسي)، محمدتقي مصباح يزدي، قم، موسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره).
6. آيا خدايي هست، ريچارد سويين برن، ترجمه محمد جاودان ، قم، دانشگاه مفيد.
7. فلسفه دين در قرن بيستم، چارلز تاليا فرو، ترجمه انشاءالله رحمتي، تهران، دفتر پژوهش ونشر سهروردي.
8. درآمدي بر الهيات تطبيقي اسلام و مسيحيت، عبدالرحيم سليماني اردستاني، قم، طه.
9. حيات جاودانه (معادشناسي)، امير ديواني، قم، معارف.
10. مرگ و جاودانگي، ترجمه سيدمحسن رضازاده، تهران، دفتر پژوهش و نشر سهروردي.
11. تبيين براهين اثبات خدا، عبدالله جوادي آملي، قم، اسراء.
12. معارف اسلامي 1، (مبتني بر روش فعال)، رضا فيروزي، قم، انجمن معارف اسلامي ايران.
13. دين پژوهي (جلد دوم) ، ويراسته ميرچاالياده، ترجمه بهاءالدين خرمشاهي، تهران، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي.
14.تصويري از بهشت و جهنم، احمد حبيبيان، تهران، شركت چاپ و نشر بين الملل.

کتا ب های مرتبط با اندیشه اسلامی
- در باره انسان‌شناسی:
1. از عقل قدسي تا عقل ابزاري، پارسانيا، حميد، مجله علوم سياسي، شماره 19، 1381.
2. اگزیستانس و اگزیستانسیالیسم تطبیقی، محمود نوالی، 1373، دانشگاه تبریز
3. انسان از آغاز تا انجام، علامه طباطبایی
4. انسان در اسلام و مکاتب غربی، علی اصغر حلبی
5. انسان در اسلام، احمد واعظی
6. انسان در قرآن، انسان و سرنوشت، فطرت، (مجموعه آثار ج 3)، شهید مطهری
7. انسان شناسی (اسلام- اگزیسانسیالیسم- اومانیسم). ابراهیمان، حسین. تهران: صدف، 1381.
8. انسان شناسی فرهنگی، بیتس دانیل، ترجمه محسن ثلاثی
9. انسان شناسی فلسفی، علی اصغر حلبی
10. انسان شناسی فلسفی، هانس، ترجمه محمد رضا بهشتی، نشر هرمس
11. انسان شناسی، محمود رجبی
12. انسان شناسي قرآني، مجله معرفت ش 32.
13. انسان کامل، شهید مطهری
14. تفسیر انسان به انسان، جوادی آملی
15. حیات معقول، محمد تقی جعفری
16. حيات حقيقي انسان در قرآن، تفسير موضوعي ج 15، جوادي آملي.
17. خدا و انسان در فلسفه یاسپرس، عبدالله نصری، 1375، نشر آذرخش
18. خلافت انسان، محمد باقر صدر
19. صورت و سيرت انسان در قرآن، تفسير موضوعي ج 14، جوادي آملي.
20. فطرت در قرآن، تفسير موضوعي ج 12، جوادي آملي.
21. فلسفه وجودی، مک کواردی، حنایی کاشانی
22. مقام عقل، حیدری، کاظم؛ اسفندیاری، محمد. قم: دلیل ما، 1383.
23. نسبت ميان عقلانيت و کرامت انسان در فلسفه ملاصدرا و کانت، محمدپور دهکردي، سيما، اکبريان، رضا، اعواني، شهين، مجله معرفت فلسفي، سال ششم، شماره چهارم، تابستان 1388.
24. هستی و هبوط، حمید پارسانیا
25. هفت نظریه در طبیعت انسانی، لس لی، بهرام پور

- درباره تکامل:
1. انسان از دیدگاه اسلام، احمد واعظی
2. آفرینش انسان، محمد تقی جعفری
3. آیا انسان براستی زاده میمون است، دکتر بهزاد
4. تفسیر المیزان ج 16
5. تکامل زیستی و آیات آفرینش، ابراهیم کلانتری
6. توحید و تکامل، شهید مطهری
7. خلقت انسان از نظر قرآن، مصباح یزدی
8. داروینیسم یا تکامل انواع، جعفر سبحانی
9. علل گرایش به مادیگری، شهید مطهری
10. علم و دین، ایان باربور
11. فیلسوف نماها، مکارم شیرازی
12. کلام جدید، عبدالحسین خسرو پناه
13. مبانی انسان شناسی در قرآن، عبدالله نصری
14. منشأ انواع، چالز داروين، نورالدين فرهيخته، انتشارات زرين، چاپ اول، 1380.
15. موضوع علم و دین در خلقت انسان، احد فرامرز قراملکی

- در باره روح:
1. انسان روح است نه جسد، رؤوف عبید، ترجمه کاظم خلخالی، انتشارات افراسیاب
2. حقیقت روح (دانشی اندک از علم ارواح)، احمد زمردیان
3. روح – ماده – کائنات، محسن فرشاد
4. روح و دانش جدید، آیزنک، هانس یورگن و دیگران، ترجمه محمد رضا غفاری
5. معرفت نفس، حسن زاده آملی

- در باره خداشناسي:
1. اثبات وجود خدا به روش اصل موضوعی، عبدالرسول عبودیت
2. اثبات وجود خدا جان کلوور مونسما ترجمه: احمد آرام و ... سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی 1362
3. اسماء الحسنی شرح دعای جوشن کبیر ، مهدی افتخار
4. اسماء حسنی، آیت الله محمد شجاعی، انتشارات سروش
5. اصول فلسفه و روش رئاليسم (ج5)، علامه طباطبائي.
6. ایمان دینی در اسلام و مسیحیت، محمد تقی فعالی
7. آموزش در کلام اسلامي، محمد سعيدي مهر، طه. (ج 1، خداشناسي).
8. آموزش فلسفه (ج2 )، محمد تقي مصباح
9. آموزش کلام اسلامی محمد سعیدی مهر – طه ج 1
10. باور به خدا، رضا صادقی
11. بررسی تطبیقی اسماء الهی اسلام، مسیحیت، یهودی، بودایی، زرتشتی، هندو، تائویی، مرضیه شنکایی، انتشارات سروش
12. پرسش­ها و پاسخ­ها، ج 5 دانشجویی، نشر معارف
13. تبيين براهين اثبات خدا (تعالي شأنه)، جوادي آملي، چاپ سوم، قم، نشر اسراء، 1378.
14. توحید در ادب فارسی، مهدی فارسی، مهدی دشتی، وزارت فرهنگ و ارشاد 1384
15. توحید در قرآن، جوادی آملی، (ج 2 تفسیر موضوعی قرآن)
16. توحید مفضل، ترجمه علامه مجلسی وزارت فرهنگ و ارشاد تحقیق: باقر بیدهندی
17. توحید ناب (ادله اثبات خدا)، آیت الله سید حسین شمس، دفتر تبلیغات
18. توحید و مراتب آن، جعفر سبحانی، (منشور جاوید ج 2)
19. توحید، شهید مطهری، (مجموعه آثار، ج 4)
20. جهان بيني توحيدي (مجموعه آثارج 2)، شهيد مطهري
21. خدا از نگاه امام علی، دکتر محمد محمد رضایی
22. خدا و انسان در قرآن، توشی هیکو ایزوتسو، ترجمه احمد آرام دفتر نشر فرهنگ اسلامی 1373 چاپ سوم
23. خداشناسی از ابراهیم تاکنون (یهود، مسیحیت، اسلام)، کرن آرمسترانک، ترجمه محسن سپهر 1382 نشر مرکز
24. خداشناسی فطری، عزیز الله مهریزی، کانون اندیشه جوان
25. خداشناسي در قرآن، محمد تقي مصباح.
26. خداگرایی و خداشناسی فطری، محمد اسماعیل سید هاشمی ، دانشگاه شهید بهشتی
27. درآمدی بر اسماء الهی از دیدگاه قرآن و عرفان، رضا رمضانی گیلانی
28. دو هزار دانشمند در جستجوی خدا، رایموند روایه، ترجمه فرامرز برزگر
29. راه خداشناسی و شناخت صفات او، جعفر سبحانی
30. سرشت انسان پژوهشی در خداشناسی فطری، علی شیروانی، نشر معارف
31. شکوه نجوا، شرح مناجات شعبانیه و مناجات المریدین، مصباح یزدی
32. شهود و شناخت، شرح ادعیه صحیفه سجادیه، حسن ممدوحی
33. علم کلام،(اثبات خدا)، علی محمدی خراسانی، پارسیان
34. علم و آفریدگار، علی ربانی گلپایگانی، مجله نور علم، شماره 42 (مقاله)
35. الله شناسی، محمد حسین حسینی طهرانی
36. مبانی خداشناسی در فلسفه یونان و ادیان الهی، رضا برنجکار
37. مرزهای توحید و شرک در قرآن، جعفر سبحانی، ترجمه مهدی عزیزیان
38. معرفت فطری خدا ، رضا برنجکار
39. مفهوم ایمان در کلام اسلامی، ایزوتسو ،ترجمه زهرا پورسینا ، انتشارات سروش
40. نظریه ایمان در عرصه کلام و قرآن، محسن جوادی، نشر معارف
41. نقد برهان ناپذیری وجود خدا، عسکری سلیمانی امیری

- در باره کلام اسلامی- اصول عقاید:
1. اصول عقائد و دستورات ديني، مجموعه آثار علامه طباطبائي 2، اصغر ارادتي، دفتر نشر آثار علامه.
2. اندیشه­های کلامی شیعه با جستارهایی درباره معتزله، اشاعره و شعوبیه دکتر سید حسین رئیس السادات
3. آموزش عقائد، مصباح يزدي، چاپ و نشر بين الملل.
4. آموزش کلام اسلامي، محمد سعيدي مهر، مؤسسه فرهنگي طه.
5. تحقیقی در مسائل کلامی از نظر متکلمان اشعری و معتزلی، دکتر اسعد شیخ الاسلامی.
6. حاصل عمر، انديشه­هاي کلامي و اجتماعي شهيد مطهري، عبدالله نصري.
7. طرحي نو در تدريس عقايد اسلامي، امامي و آشتياني، سازمان تبليغات.
8. عقايد اسلامي در پرتو قرآن، حديث و عقل، جعفر سبحاني، دفتر تبليغات.
9. عقائد تطبیقی (تشیع و تسنن) حسین رجبی دفتر نمایندگی رهبری در امور اهل سنت
10. علم کلام، دکتر سيد احمد صفايي، انتشارات دانشگاه تهران.
11. قرآن و معارف عقلي، سبحاني، جعفر، قم، انتشارات نصر.
12. مباني اعتقادات اسلام، سيد مجتبي موسوي لاري، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، چاپ اول، 1387.
13. مبدأ و معاد در مکتب اهل بيت، آيت الله حسنعلي مرواريد، ترجمه گلستاني.
14. مبدأ و معاد، آيت الله مرواريد، ترجمه حميد رضا آژير.
15. معارف اسلامي در آثار شهيد مطهري، علي شيرواني، نشر معارف.
16. معارفي از قرآن، محمد هادي معرفت، ترجمه تقدسي نيا.
17. منشور عقائد اماميه، (150 اصل)، جعفر سبحاني.
18. نگرشي نو بر انديشه اسلامي، سيد محمد تقي مدرسي، ترجمه آژير.
19. نهضت کلامی در عصر امام رضا علیه السلام، سید محمد مرتضوی استاد دانشگاه فردوسی.

- در باره جبر و اختيار:
1. اراده خدا از دیدگاه فیلسوفان، متکلمان و محدثان، علی اله بداشتی، پژوهشگاه فلسفه و کلام، بوستان کتاب قم
2. آزادي اراده انسان در کلام اسلامي، طاهره روحاني.
3. بحثي درباره جبر و اختيار، زين العابدين قرباني.
4. تحقيق در مسأله جبر و اختيار، محمد صادق روحاني، ترجمه: يوسفي.
5. جبر و اختيار، جعفر سبحاني، رباني گلپايگاني.
6. جبر و اختيار، عباس ايراندوست.
7. جبر و اختيار، علي رباني گلپايگاني.
8. جبر و اختيار، محمد باقر بهبودي.
9. جبر و اختيار، محمد تقي جعفري.
10. طلب و اراده، امام خمینی
11. قضاء و قدر از دیدگاه ملاصدرا حسن اسلامی
12. مسأله اختیار در تفکر اسلامی و پاسخ معتزله به آن شیخ بو عمران ترجمه اسماعیل سعادت نشر هرمس

- در باره فلسفه احکام:
1. احکام شناسی، موگهی، عبدالرحیم، تهران: طرح نو، 1382.
2. حکمت عبادات، جوادي آملي، نشر اسراء، 1378.
3. رازهاي نماز، جوادي آملي، اسرا.
4. صهباي حج، جوادي آملي، اسرا.
5. عبادات اسلامی، محمد باقر صدر
6. فلسفه احکام، احمد اهتمام، چاپخانه اسلام، اصفهان.
7. فلسفه احکام، محمد وحيدي، انتشارات عصمت، 1381.
8. فلسفه زيارت، جوادي آملي، اسرا.
9. نماز (ترجمه الصلوه)، ملامحسن فیض کاشانی محمد علی صفیر
10. نماز تسلیم انسانی عصیانگر، جلال رفیع

- در باره شرور:
1. اقوام هلاک شده، هارون یحیی
2. پلانتينگا، آلوين، فلسفه دين (خدا، اختيار و شرّ)، ترجمه محمد سعيدي‏مهر، قم، طه، 1376.
3. خدا و مسأله شر، محمدحسن قدردان قراملکی، دفتر تبلیغات
4. نظريه نيستي انگارانه شر، علی عابدي شاهرودي، کيهان انديشه، 1372، ش 49.

- در باره هدف آفرينش:
1. حیات و هدف داری، روویر ترجمه دکتر عباس شیبانی
2. راز آفرینش، کریسی موریسن، ترجمه سید غلامرضا سعیدی
3. راز آفرینش، پرسش و پاسخ دانشجویی، شاکرین
4. فلسفه آفرینش، عبدالله نصری، چاپ سوم، قم، دفتر نشر معارف، 1388.

- در باره معنای زندگی:
1. انسان در جست­وجوي معنا، فرانکل، ويکتوراميل، دکتراکبرمعارفي، چاپ هفتم، انتشارات دانشگاه تهران،1384.
2. انسان در جست­وجوي معناي نهايي، فرانکل، ويکتوراميل، احمدرضا محمدپور، نقد و نظر، 1385، ش44-43.
3. انسان و خدا يا معناي زندگي، فري، لوک، عرفان ثابتي، تهران، انتشارات ققنوس، 1383.
4. پرسش‌هاي زندگي، سوتر، فرناندو ، عباس مخبر، چاپ اول، طرح نو، 1384.
5. سیمای فلسفی زندگی، محسن فرشاد
6. سيماي فلسفي زندگي، فرشاد، محسن، چاپ دوم، انتشارات آناهيتا، 1369.
7. علم مدرن، کليت جهان و معناي زندگي، محموديان، محمد رفيع، نامه فلسفه، 1378، ش 7.
8. غزالي و تولستوي در جست­وجوي معنا، محمدي، مژگان، نقد و نظر، ش44-43.
9. فلسفه پوچي، کامو، آلبر، محمد تقي غياثي، تهران، 1351.
10. قصه سرگرداني، نقدي بر «در بي‌معنايي معنا هست»، سليماني اميري، عسکري، نقد و نظر، سال هشتم، شماره اول و دوم، بهار و تابستان 1383، ش34- 33.
11. معنای زندگی، نقد و نظر، سال هشتم، شماره اول و دوم، بهار و تابستان 1382، ش 29- 30.
12. معنای زندگی، نقد و نظر، سال هشتم، شماره سوم و چهارم، پاييز و زمستان 1382، ش32-31.
13. معناي زندگي، پويا، اعظم چاپ اول، تهران، نشر اديان، 1386.
14. معناي زندگي، موفق، عليرضا، چاپ اول، تهران، کانون انديشه جوان، 1387.
15. معناي معناي زندگي، عليزماني، امير عباس، نامه حکمت، سال پنجم، ش 1، 1386.
16. نقش مقصود(معناي زندگي‌درشعر و انديشه‌حافظ)، فريامنش، مسعود، نقد و نظر،ش44-43.

- در باره عدل الهي:
1. عدل الهي از ديدگاه امام خميني، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني.
2. عدل الهي، شهید مطهری، چاپ نهم، تهران، انتشارات اسلامي، 1398.
3. تئودیسه و عدل الهی مقایسه­ای بین آراء لایپ نیتس و استاد مطهری مهین رضایی (وزارت ارشاد) نشر سهروردی

- در باره معاد:
1. اسرار آیات بعث و عود ارواح و اجساد، غلامحسین آهنی
2. امدادهای غیبی، شهید مطهری
3. آثار فردی معاد از دیدگاه قرآن، اسدالله جمشیدی
4. آفرینش و رستاخیر، شینیا ماکینو، ترجمه دوستخواه، (ماکینو: استاد دانشگاه پژوهشهای خارجی توکیو)
5. آموزش درس معاد، محسن غرویان
6. بسوی جهان ابدی، زین العابدین قربانی لاهیجی
7. پرسش­ها و پاسخ­ها، ج 12، دانشجویی، نشر معارف
8. جاودانگي، اکبري، رضا، چاپ اول، قم، بوستان کتاب قم، 1382.
9. جهان غیب و غیب جهان سه مقاله در علم کلام بهاءالدین خرمشاهی انتشارات کیهان 1365
10. جهنم چرا، محمد حسن قدردان قراملکی، دفتر تبلیغات
11. حیات جاودانه، امیر دیوانی، نشر معارف، 1376.
12. سیاحت غرب، آقا نجفی قوچانی
13. سیری در جهان پس از مرگ، دکتر حبیب الله طاهری، جامعه مدرسین
14. عروج روح، محمد شجاعی، کانون اندیشه جوان
15. قیامت، محسن خرازی
16. معاد از دیدگاه مدرس زنوزی، دکتر ابراهیمی دینانی
17. معاد انسان و جهان، جعفر سبحانی
18. معاد در قرآن، تفسير موضوعي ج 4 و 5، جوادي آملي.
19. معاد در نگاه عقل و دین، محمد باقر شریعتی سبزواری بوستان کتاب قم
20. معاد در نگاه وحی و فلسفه، محمد باقر شریعتی سبزواری
21. معاد شناسی در پرتو کتاب، سنت و عقل، جعفر سبحانی ترجمه شیروانی نشر الزهراء
22. معاد شناسی، محمد حسین حسینی طهرانی، 5 جلد
23. معاد یا بازگشت به سوی خدا، محمد شجاعی
24. معاد: ابديت در قرآن و اديان، ابوالحسن مؤيدي.
25. مواقف حشر، محمد شجاعی ،کانون اندیشه جوان


والحمد لله رب العالمین بعدد ما احاط به العلم
آرزومند سلامتی و سعادت شما
محمد ادیب نیا

[1] . سوره انبياء، آيه 48.
[2] . سوره اعراف، آيه 7.
[3] . سوره قارعه، آيه 5.
[4] . بحار الانوار، جلد 7، صفحه 247 و 243.
[5] . بحار الانوار، جلد 7، صفحه 248.
[6] . بحار الانوار، جلد 7، صفحه 243.
[7] . همان منبع، صفحه 252.
[8] . مفاتيح الجنان.
[9] . بحار الانوار، جلد 7، صفحه 260.
[10] . بحار الانوار، جلد 7، صفحه 267.
[11] . همان منبع.
[12] . بحار الانوار، جلد 7، صفحه 265.
[13] . بحار الانوار، جلد 7، صفحه 258.
[14] . معاد فلسفي، جلد 3، صفحه 172، از کافي.
[15] . معاد فلسفي، جلد 3، صفحه 194، از احتجاج طبرسي.
[16] . همان منبع، صفحه 195، از وسائل الشيعه.
[17] . معاد فلسفي، جلد 3، از مسند احمد و صحيح مسلم.
[18] . همان منبع، از کافي.
[19] . سوره مومن، آيه 51.
[20] . سوره نساء آيه 1.
[21] . سوره يونس، آيه 46.
[22] . سوره بقره، آيه 137.
[23] . سوره نساء، آيه 43.
[24] . سوره نحل، آيه 86.
[25] . تفسير نور الثقلين، جلد 1، صفحه 134.
[26] . همان منبع.
[27] . سوره ق، آيه 21 و 18.
[28] . در المنثور، جلد دوم معاد فلسفي، صفحه 334.
[29] . لئالي الاخبار، صفحه 462.
[30] . بحار الانوار، جلد 7، صفحه 325.
[31] . سوره نور، آيه 24.
[32] . سوره يس، آيه 65.
[33] . سوره فصلت، آيه 20.
[34] . سوره زلزال، آيه 6 تا آخر.
[35] . سوره کهف، آيه 49
[36] . سوره آل عمران، آيه 30.
[37] . بحار الانوار، جلد 7، صفحه 228.
[38] . تفسير برهان، جلد 4، صفحه 87.
[39] . سوره انعام، آيه 151.
[40] . سوره انعام، آيه 126.
[41] . سوره مريم، آيه 72.
[42] . تفسير نور الثقلين، جلد 3، صفحه 353.
[43] . بحار الانوار، جلد 8، صفحه 66.
[44] . تفسير نور الثقلين، جلد 1، صفحه 20 تا 24.
[45] . بحار الانوار، جلد 8، صفحه 68 و 69.
[46] . سوره اعراف، آيه 49.
[47] . سوره مطففين، آيه 24.
[48] . سوره عبس، آيه 39.
[49] . سوره مائده، آيه 119.
[50] . الميزان و مجمع البيان و ...
[51] . سوره معارج، آيه هاي 14 ـ 11.
[52] . سوره دخان، آيه هاي 46 ـ 43.
[53] . سوره ابراهيم، آيه هاي 50 ـ 49.
[54] . سوره نساء، آيه 56.
[55] . سوره حج، آيه 22.
[56] . سوره حج، آيه 57.
[57] . سوره مومنون، آيه 108 ـ 107.
[58] . سوره جن، آيه 23.
[59] . سوره يس، آيه 54.

در باره کتاب مفتاح اسرار الحسینی


مروری بر کتاب مفتاح اسرار الحسینی؛ در اسرار سیر و سلوک

مفتاح اسرار الحسینی در اسرار سیر و سلوک، تقریر شیعی مسائل عرفان اسلامی است. ملّا عبدالرّحیم بن محمّد یونس دماوندی اصفهانی حائری، عارف قرن دوازدهم هجری در اصفهان بوده و تاریخ ولادت و وفات وی معلوم نیست؛ اما احتمالاً تا ۱۱۶۲ قمری در قید حیات بوده است. نزد ملاّ محمّد صادق اردستانی و آقا خلیل قائنی اصفهانی و میرزا حسن لاهیجی قمی کسب علم کرد و بعدها ساکن کربلا شد و به تألیف و تحقیق و اقامه جماعت پرداخت. مدفن وی نیز همانجاست. انتساب او به سلسله نوربخشیه یا ذهبیه اثبات نشده است. آثار قابل توجهی از وی باقی مانده که یکی از مهم‌ترین آن مفتاح اسرار الحسینی است. شادروان سیّد جلال الدین آشتیانی آن را برای نخستین بار در منتخباتی از آثار حکمای الهی ایران منتشر کرد.

مفتاح اسرار الحسینی از نوشته های مفصل دماوندی است که آن را در ۱۱۶۰ قمری یعنی در اواخر عمر تألیف کرده و مبیّن دیدگاه‌های عرفانی وی است. به گفته او (ص۵۷) سبب تسمیه کتاب و درج «اسرار» در عنوان آن مربوط به «بعضی مکاشفات و واردات» است.

این کتاب یک مقدّمه و سی و هفت مفتاح و یک خاتمه دارد. دماوندی پاره‌ای از مطالب دیگر نوشته‌های خود را هم در آن نقل کرده است. بخش های متفاوت آن براساس «مفتاح» متمایز شده و مؤلف ذیل هر یک نظر عرفانی خود را طرح کرده است.

ادامه نوشته

ابن عربی و مولوی

تاثير ابن عربي بر مولوي

ابن عربي به لحاظ زماني نمي توانسته از مولانا تاثير بگيرد، ولي امکان دارد که مولانا از او تاثير گرفته باشد و اين مساله با احساسات ملي گرايانه کمرنگ جلوه داده شده است؛ زيرا برايشان گران است که مولاناي روم از ابن عربي عرب زبان و عرب تبار تاثير بگيرد.

استاد محمد خواجوي چندي پيش در گفتگويي پيرامون تاثير ابن عربي بر مولوي سخن گفت. استاد محمد خواجوي در پاسخ به اين پرسش که با توجه به تاخر مولانا نسبت به ابن عربي و اين نکته که در زمان ابن عربي و اشتهارش، مولانا از شهرتي برخوردار نبوده و شايد اين انتظار که ابن عربي در آثار خود از مولانا نام ببرد، انتظاري بي جاست، از چرايي عدم تصريح مولانا در ذکر نام ابن عربي که در زمان او شهره خاص و عام بوده است، گفت: در زمان بلوغ فکري و اوج اشتهار ابن عربي، مولوي به لحاظ سني خردسال بوده و در زمان مرگ ابن عربي هم او جوان بوده و کمي بيشتر از 23سال داشته است.

وي درباره ذکر نکردن صريح نام ابن عربي در آثار مولانا گفت: اما در مورد نقل نکردن مطالب قابل ملاحظه از سوي مولوي درباره ابن عربي در دوران بلوغ فکري مي توان گفت که مريدان تاب نمي آوردند که مطالبي بيان شود. در تصرف عملي برخي مريدان به مرشد يکديگر هم حسادت مي کردند و همچنين آمده است که مولانا درباره حسام الدين چلبي که محرر مثنوي بوده است ، نيز نام او را کامل نياورده است.

او مي گويد: حسام الدين که نور انجمن است / طالب آغاز سفر پنجم است ؛ (يعني دفتر پنجم مثنوي) در آن وضعيت حتي در برخي موارد اسم اميرالمومنين علي ع را هم نمي توانسته به زبان بياورد و حتي در حکايت خندق و عمر بن عبدود، مولانا صريحا نام علي ع را نياورده و به طبع اولي نام ابن عربي و حسام الدين را نيز نمي توانسته است بياورد. مترجم «قرآن حکيم » در پاسخ به ميزان اعتبار اين فرضيه موجود که ميان انديشه مولوي با انديشه ابن عربي تقابلي وجود دارد، گفت: اين ذهنيت برخاسته از ملي گرايي ترکهاست.

افرادي مانند گولپينارلي موثر بوده اند، چون مي دانند که به لحاظ زماني و سني ابن عربي که نمي توانسته است از مولانا تاثير بگيرد، ولي امکان دارد که مولانا تاثير گرفته باشد، پس آمده اند با احساسات ملي گرايانه خود اين مساله را کمرنگ جلوه داده و محو کرده اند. زيرا براي ايشان سخت است که مولاناي روم از ابن عربي عرب زبان و عرب تبار تاثير بگيرد. مترجم «فتوحات مکيه» و «فصوص الحکم» افزود: در کتاب «مناقب العارفين» افلاکي که خود مولانا را نديده است، حکايت هايي آمده است که اين فرضيه را تقويت مي کند؛ البته اين حکايات ضعيف است ولي خود مولانا مي گويد:

اندر جبل صالحه کاني است ز گوهر / زين رو است که ما غرقه به درياي دمشقيم.

مساله اينجاست که در کوه صالحه دمشق غير از قبر ابن عربي چه مي تواند باشد؟ مترجم «اسفار اربعه» صدرالدين شيرازي اظهار کرد: مساله مولانا و ابن عربي توارد کشف است؛ يعني شما خورشيد را در هر جايي به گونه اي مي بيني و من نيز به گونه اي.

کسي در امريکا خورشيد را 4 بعدازظهر مي بيند و ما در اينجا 6 صبح ولي خورشيد يگانه است.

مترجم «نفحات الهيه» و «فکوک» صدرالدين قونوي درباره وضعيت روند ترجمه کتاب کبير شيخ اکبر، محيي الدين ابن عربي، يعني فتوحات مکيه گفت: ترجمه فتوحات به 15مجلد مي رسد که10جلد آن توسط انتشارات مولي منتشر شده است و جلد يازدهم آن نيز در حال حروفچيني است که تا پايان سال منتشر مي شود و جلد دوازدهم آن نيز به اميد خدا تا پايان سال ترجمه شده و اوايل سال آينده منتشر مي شود و دعا کنيد خدا توفيق دهد و ترجمه جلد سيزدهم، چهاردهم و پانزدهم نيز تمام شود. استاد محمد خواجوي درباره ديگر فعاليت هاي خود به ترجمه فصوص الحکم ابن عربي اشاره کرد و گفت: ترجمه فصوص نيز با ترجمه دقيق و بدون اطناب و کلمات زياده به زودي منتشر مي شود و ترجمه اي بسيار روان دارد. همچنين شرح فصوص قيصري را ترجمه کرده ام که هنوز ناشر آنها مشخص نشده است.

مترجم قرآن حکيم و تفاسير ملاصدرا، درباره ويراستاري نشدن برخي از آثار خود و نقد منتقدان از اين مساله گفت: آثاري از اين دست به ويراستار حاذق نياز دارد و جذب ويراستار قوي به ناشر برمي گردد و وظيفه مترجم نيست.[1]


[1] . روزنامه جام جم* شماره 2151.

عرفان نظری آقای خامنه ای (حفظه الله تعالی)

عدم مخالفت با عرفان نظری

ایشان به عرفان نظری اشاره کردند؛ بنده هیچ دشمنی و مخالفتی با عرفان نظری ندارم. گفته می‌شود: �الانسان عدوّ لما جهله�. بنده هیچ ورودی در عرفان نظری ندارم، اما هیچ عداوتی هم ندارم؛ منتها اعتقادم این است که ما نباید عرفان را به معنای الفاظ و تعبیرات و فرمول‌های ذهنی مثل بقیه علوم ببینیم. عرفان، همان مرحوم قاضی است؛ مرحوم ملاحسینقلی همدانی است؛ مرحوم سید احمد کربلایی است؛ عرفان واقعی اینهاست. مرحوم آقای طباطبایی خودش فیلسوف بود، اهل فلسفه بود، بلاشک در عرفان هم وارد بود؛ منتها آنچه که در عرفان از ایشان معهود است، عرفان عملی است؛ یعنی سلوک، دستور، تربیت شاگرد؛ شاگرد به معنای سالک. عرفان نظری باید به سلوک بینجامد. خب، موضوع عرفان، ذات مقدس پروردگار است. موضوع عرفان، خداست. از این جهت، برتر از همه ی علوم است. خب، این خدا باید در زندگی کسی که اهل عرفان است، تجلی پیدا کند. ما کسانی را دیدیم که گفته می‌شد در عرفان نظری از همه بهترند، اما در عرفان عملی یک قدم برنداشته بودند. ما افراد اینطوری را دیدیم و درک کردیم که اصلاً مسائل سلوکی و اینها را مس نکرده بودند. آنچه که من به آن تکیه دارم، این است که واقعاً یک حرکت عملی دیده شود؛ که این در مورد اهل معقول، به طور عام مطلوب است. آن کسانی هم که به عنوان اهل حکمت و اهل معقول شناخته شدند، غالباً کسانی‌اند که این جنبه ی معنوی در آنها وجود داشته.

حالا شما از قول مرحوم آقای فاضل، از امام (رضوان الله علیه) خاطره‌ای نقل کردید؛ خود من هم یک خاطره‌ای دارم که آن را هم بگویم. من از ایشان پرسیدم که شما درس مرحوم حاج میرزا جواد آقا را درک کردید یا نه؟ ایشان گفتند که نه، افسوس، افسوس، نشد!

البته در برخی کتاب‌ها می‌نویسند که امام جزو شاگردهای آمیرزا جواد آقا بودند؛ در حالی که نخیر، قطعاّ ایشان نبودند. ایشان گفتند که آقای آشیخ محمدعلی اراکی آمد من را دو جلسه برد درس ایشان. ظاهراً شب‌های جمعه جلسه داشتند. ایشان گفتند دو جلسه رفتم، اما نپسندیدم. می‌گفتند آن وقت‌ها ذهن ما پر بود از آن حرف‌ها. یعنی همان حرف‌های عرفان نظری. امام در سن هشتاد و چند سالگی افسوس می‌خورد که درس آمیرزا جواد آقا نرفته؛ با اینکه ایشان شاگرد و مرید و عاشق مرحوم شاه آبادی بوده.

یک خاطره دیگر هم به مناسبت عرفان نقل کنم. گفتند اوّلی که ایشان مرحوم آقای شاه آبادی را در قم دیده بودند، یک کسی گفته بود آن که شما دنبالش می‌گردید، این است. مرحوم شاه آبادی چند سالی هم در قم مانده بودند. ایشان گفتند که من و فلانی ـ یک کس دیگری را اسم آوردند، که من حالا یادم نیست ـ دو نفری رفتیم پیش ایشان و گفتیم یک درسی برای ما شروع کنید. ایشان اول امتناع می‌کرد، اما بعد با اصرار زیاد ما گفت: خب، حالا چه می‌خواهید؟ منظومه، اسفار، فلان؟ گفتیم نه، ما از این چیزها گذشته‌ایم؛ �مصباح الانس� می‌خواهیم. ایشان گفت: اِ، �مصباح الانس�؟! خانه ایشان ظاهراً گذر جدّا بود. امام می‌گفتند از مدرسه دارالشفاء یا فیضیه تا گذر جدّا با ایشان همین طور رفتیم، تا اینکه بالاخره ایشان را وادار کردیم که برای ما �مصباح الانس� بگوید. امام از اول هم از �مصباح الانس� شروع کرده.

ایشان خیلی هم به عرفان علاقه مند بودند. می‌دانید تبحر امام بیشتر در عرفان بود، بیش از فلسفه ـ یعنی امام متبحر و منغمر در عرفان بودند ـ خب، در فلسفه هم که ایشان بلاشک استاد بودند؛ لیکن حالا بعد از سن هشتاد سالگی به بالا، که یادم نیست چه سالی بود، ایشان به من اینجوری می‌گفتند: افسوس؛ نه، ذهن ما آن وقت‌ها پر بود از آن حرف‌ها. خب، حرف‌های عرفان نظری، حرف‌های پر زرق و برقی هم هست؛ اما آن چیز دیگری است، راه دیگری است، حرف دیگری است. من حرفم این است؛ والاّ نخیر، بنده هیچ مخالفتی به این معنا با این مسئله ندارم.

ان‌شاء‌الله که خداوند آقایان را موفق و مؤید بدارد. امروز حقیقتاً من خوشحال شدم از دیدن شما آقایان و حرف‌هایی که زدید. حرف سنجیده و پرمغز، انسان را خوشحال می‌کند. ان‌شاء‌الله موفق و مؤید باشید.

تجلی عرفان در سخنان رهبری

تجلی عرفان در سخنان رهبر معظم انقلاب حضرت آیت الله خامنه ای

شرح حدیثی درباره ویژگی‌های نزدیک‌ترین افراد به پیامبر در روز قیامت

معنای با مردم بودن این نیست که فرض کنید انسان به چهار نفر از طبقه‌ ممتاز بگوید اینها مردمند؛ نه، یعنی توده‌ مردم، طبقات پایین مردم، عامّه‌ مردم؛ با اینها باشید، بین اینها باشید، مثل آنها زندگی کنید، در حدّ آنها زندگی کنید، پیش آنها تواضع کنید؛ اینها معنای مردمی بودن است.

۵ سال پیش

شرح وصیت نامه حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام ؛

بیانات رهبر معظم انقلاب در شرح وصیت‌نامه حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام

امیرالمؤمنین علیه السلام اعجوبه خلقت است. مسلمان درجه اوّل است. تالی تلوّ نبىّ اکرم است. مقامات او در آسمان‌ها معروف‌تر است تا در زمین. مریدان و محبّین او در بین ملائکه آسمان‌ها بیشتر هستند تا در بین انسان‌ها. این انسانِ متّصل به ملکوت؛ این عارف به همه معارف عالیه و راقیه الهی؛ این مجاهد درجه اوّل فی‌ سبیل‌ اللَّه که �جاهد فی اللَّه حقّ جهاده� همان‌طور که شایسته جهاد بود، در همه مراحل زندگی، جهاد کرد. آن زاهد درجه یک، سیاستمدار درجه یک، زمامدار درجه یک، انسانی با این خصوصیات والا، از دنیا می‌رود.

۵ سال پیش

محور بیانات آیت الله کمیلی در آغاز سال تحصیلی حوزه ؛

ضرورت تهذیب در بیان مقام معظم رهبری (حفظه الله)

علیرغم اهمیت تهذیب نفس، ورود به این عرصه کمرنگ است و پیگیری این مطالبه نیز جدی دنبال نمی شود

۶ سال پیش

گفتاری با برگزارکنندگان کنگره بزرگداشت آیت‌الله ملکی تبریزی ؛

کلامی درباره آیت‌الله میرزا جواد آقا ملکی تبریزی (ره)

می‌بینید اقبال جوان‌ها به این چیزها را (امور معنوی). هر گوشه یک شخصی علمی به‌پا کرد، یک عده دورش جمع می‌شوند. این نشان‌دهنده این است که این تشنگی وجود دارد امروز. این تشنگی را باید با آب زلال برطرف کرد. ما چنانچه آب گل‌آلود یا آب مسموم هم بدهیم، این تشنگی برطرف خواهد شد اما با چی؟! نباید بگذاریم این تشنگی، این عطشی که وجود دارد با این آب‌های مسموم، گل‌آلود، متعفن برطرف بشود. باید این تشنگی بماند و با آب زلال و گوارا، عرفان حقیقی و معنوی برطرف بشود.

همین سلسله‌ی مرحوم آقای قاضی - مجموعه‌ی این بزرگواران که از مرحوم حاج سید علی شوشتری شروع میشود - همه‌شان مجتهدین طراز اول بودند ؛

بیانات مقام معظم رهبری در مورد آیت الله قاضی و طریقت ایشان

مرحوم آقای قاضی - میرزا علی آقای قاضی - یکی از حسنات دهر است؛ یعنی واقعاً شخصیت برجسته‌ی علمی و عملی مرحوم آقای قاضی، حالا اگر نگوییم بی‌نظیر، حقّاً در بین بزرگان کم‌نظیر است.

نقل از: وب سایت تخصصی عرفان عملی شیعی

پایگاه اطلاع رسانی حضرت آیت الله کمیلی خراسانی

حقیقت تجرد نفس در عرفان


حقیقت تجرد نفس در عرفان

روزی يك نفر از آقاى حاج سيّد هاشم پرسيد: تجرّد چيست؟!
فرمودند:
تجرّد عبارت است از: شناخت انسان بالمشاهده كه حقيقت وى، غير از اين ظواهر و مظاهر است.
و بعد از مدّتى سكوت فرمودند: مردى بود كه براى اينكه خودش را گم نكند، كدوئى را سوراخ كرده و به گردنش آويزان نموده بود، و در حضَر و سفر و در خواب و بيدارى آن كدو به گردنش آويخته بود؛ و پيوسته شادان بود كه: من تا به حال با اين علامت بزرگ نه خودم را گم كرده‌‏ام و نه از اين به بعد تا آخر عمر خودم را گم خواهم نمود.
شبى كه با رفيق طريقش در سفر با هم خوابيده بودند، در ميان شب تاريك رفيقش برخاست و آهسته كدو را از گردن وى باز كرد و به گردن خود بست و گرفت خوابيد.
صبحگاه كه اين صاحب كدو از خواب برخاست، ديد كدويش در گردنش نيست؛ فلهذا بايد خود را گم كند. و آنگاه ملاحظه كرد كه اين كدو به گردن رفيقش كه در خواب است بسته است و گفت: پس حتماً من اين رفيقِ در خواب هستم، زيرا كه علامت من در گردن اوست.
مدّتى در تحيّر بود كه بارالها! بار خداوندا! چه شده است كه من عوض شده‌‏ام؟! از طرفى من منم، پس كو كدوى گردنم؟ و از طرفى كدو علامت لا ينفكّ من بود، پس حتماً اين مرد خوابِ كدو به گردن بسته، خود من هستم. و با خود اين زمزمه را در زير زبان داشت‏:
اگر تو منى پس من كِيَم؟! اگر من منم پس كو كدوى گردنم؟!

بارى، بايد ملاحظه نمود كه آن تفسير و سپس اين مثال لطيف را كه آقا حاج سيّد هاشم قَدّس الله تربتَه الشّريفه بيان فرمودند، در نهايت وضوح و رساندن اين معنى شگفت است كه چقدر روشن، حقيقت تجرّد را بيان فرموده‌‏اند.
انسان عادى و عامى كه در راه سلوك و عرفان خداوندى نيست، پيوسته خود را با اين آثار و لوازم طبيعى و مادّى و نفسى همچون نسبت با پدر و مادر و محيط و زمان و مكان و علوم محدوده و قدرت محدوده و حيات محدوده و سائر صفات و أعمال و آثارى را كه از خودش می‌داند و به خودش نسبت می‌‌دهد، خود را جدا و منفصل از عالم حقيقت نموده، و خداوند قادر قاهر حىّ قيّوم و عليم و سميع و بصير را يك خداى تخيّلى و پندارى، و در گوشه و زاويه زندگى، و در پس موارد استثنائى همچون زلزله و سيل و مرگ و أمثال آن، و يا بر فراز آسمان موجود محدود و مقيّدى تصوّر می‌‌كند.
در حاليكه واقع غير از اين است. خداوند اصل و اصيل است؛ و بقيّه موجودات با جميع آثار و لوازمشان فَرع و بالتّبَع. خداوند أصل الوجود، و كمال الوجود، و حقيقة الحيوة و العلم و القدرة است، و جميع ما سواى او امور اعتباريّه و ماهيّات امكانيّه، كه حيات و علم و قدرتشان مجازى و تَبَعى و ظِلّى است. او قائم به ذات خود است و همه موجودات قائم به او.
و اين امر و اين ديده و نظريّه خودنگرى و استقلال بينى در طبيعت بشر هست؛ مگر آنكه به قدم راستين، پاى در جادّه توحيد نهد و با تربيت استاد الهى‏ در معارف دينيّه شريعت حقّه اسلاميّه و مجاهده با نفس امّاره، خداى پندارى كه وجود خودش می‌باشد، با صفات و آثار متعلّقه به خودش كه همه را از خود می‌‏بيند و می‌داند و به خود نسبت می‌دهد و پيوسته عملًا و فعلًا- گرچه با زبان نباشد- خود را مستقلّ می‌‏پندارد؛ اين بت استقلال نگرى واژگون شود، و اين كاخ استبداد فرو ريزد، و اين كوه أنانيّت و جبل عظيم هوى و نفس امّاره مندكّ شود، و حقيقتِ لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْوحِدِ الْقَهَّارِ. [ذيل آيه ۱۶، از سوره غافر]
«تمام حقيقت قدرت و حكمرانى و حكمفرمائى، در امروز براى كيست؟! براى خداوند واحد قهّار است!»
بر وى متجلّى شود، و يا حقيقت گفتار حضرت يوسف علَى نَبيِّنا و آلهِ و علَيهِ الصّلَوةُ و السَّلام به دو رفيق زندانى خود براى انسان ملموس و ممسوس و مشهود آيد، آنجا كه گفت:
يَصَحِبَىِ السِّجْنِ ءَأَرْبَابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَهُ الْوحِدُ الْقَهَّارُ. [آيه ۳۹، از سوره يوسف]
«اى دو همنشين و مصاحب زندانى من! آيا مراكز قدرتهاى جدا جدا بهتر است يا خداوند واحد قهّار»!؟
در تجرّد، سالك خود را موجود ديگرى می‌يابد مغاير با آنچه می‌‏پنداشته، و در عين حال می‌‏بيند كه اين اوست‏.
سالك راه خدا بالوجدان و المشاهده و با لَمس و عيان، نه با دليل و برهان، خود را از اين محدوده و اين نسبت‌هاى استقلال بيرون می‌نگرد و می‌‏بيند: عجيب است كه خودش وجودى برتر و بالاتر و عالی‌‏تر و راقى‌تر بوده است؛ و اين وجود مجازى كه آنرا تا به حال به خود نسبت می‌داده است و خودش را آن می‌‏پنداشته است، نيست. خودش چيز ديگرى است منوّر و مجرّد و بسيط و داراى حيات و علم و قدرت واقعى؛ و آن وجود پيشين چيزى بود كثيف و ظلمانى و محدود و مقيّد، و حيات و علم و قدرتش محدود و مجازى‏ مراتب عبوديّت و تجرّد و حيات‏.
از طرفى خودش بوده است كه اين شده است و بدين صورت پر بها و بسيط و جميل در آمده است، و در اين شكّى نيست كه اين اوست؛ و از طرفى می‌بيند اين او نيست و ابداً با وى مناسبت و مشابهتى ندارد. او مرده بود، اين زنده. او جاهل بود، اين عالم. او عاجز بود، اين قادر. او محدود بود، اين مجرّد. او ظلمت بود، اين نور و نورانى و نور دهنده. او ثقيل بود، اين سبك و آسان.
خلاصه امر، همه صفات و أسمائش تغيير كرده و صفات خدائى را واجد شده است. از لباس اهريمن بيرون شده و ملبّس به خلعت مَلَك و ملكوت و لباس خداوندى گرديده است. (یعنی مظهر صفات خدا شده است نه اینکه نعوذبالله خدا شده باشد) و در اين شكّ نيست كه اين او نيست.
عيناً مانند آن كدو كه آن مرد به گردن خود بسته بود. بعضى از كدوها بسيار بزرگ است، و تو خالى و سبك كه آنرا بصورت ظرف در می‌آورند و از آن استفاده می‌كنند؛ و حقير ديده بودم سابقاً از آنها كوزه غليان می‌‏ساختند. و چون سبك است و تو خالى، وقتى خشك شود، اگر يك تَلَنگر به آن بخورد صدا می‌دهد. و چون هيكلش بزرگ است براى شناسنامه و شناسائى اين مرد بسيار انتخاب خوبى بوده است.
يعنى انسان هم با اين زر و زيورها، با اين تعيّنات اعتبارى، با اين پندارهاى پوچ و متورّم و تو خالى و بزرگ نما، خوديّت خود را می‌‌خواهد حفظ كند؛ امّا براى سالك راه خدا يك مرتبه همه اين تعيّنات از بين مي‌رود و اين علامتها و نشانه‏‌هاى علم و قدرت و حيات و آثارشان را در وجودى ديگر كه حقيقت خود اوست مشاهده مى ‏نمايد.
مى‌بيند عجبا! اگر اين آثار مال من بود، چرا اينك نيست؟ و اگر اين آثار مال حقيقت من بود، پس چرا براى اين موجود مجازى من بود؟
بالاخره اقرار و اعتراف می‌كند كه: لا مُؤَثِّرَ فى الْوُجودِ سِوَى اللَه. «هيچ‏ مؤثّرى (موثر مستقل) در عالم وجود جز خداوند نيست.»

منبع: کتاب روح مجرد ( علامه طهرانی)

لینک کوتاه : https://www.komeily.com/?p=21463

قسمتی از خطبة البیان مولا علی علیه السلام


قسمتی از خطبه البیان امیرالمومنین علیه السلام

أنا صاحب الصراط و الموقف، منم صاحب صراط و قیامت و جایگاه حساب،
أنا قاسم الجنۀ و النار بامرربّی ،
منم قسمت کننده بهشت و دوزخ به امر پروردگارم ،

أنا ادم الاول ،آدم اول من هستم ،

أنا نوح الاول، نوح اول من هستم ،

أنا ایه الجبّار، منم نشان خدای جبّار ،

أنا حقیقه الاسرار، منم اصل رازها ،

انا مورّق الاشجار، منم سازندۀ برگ درختان ،

انا مونع الثمار، منم که میوه ها را می رسانم ،

أنا مفجّر العیون، منم جاری کنندۀ چشمه ها،

انا مجری الانهار، من نهرها را روان می سازم ،

أنا خازن العلم، منم خزانه دار علم،

أنا طور الحلم، منم کوه بردباری ،

أنا امیرالمومنین، منم فرمانروای مومنین ،

أنا عین الیقین ، منم نفس یقین،

أنا حجه الله فی السموات والارض ، منم برهان خدا در آسمانها و زمین ،
أنا الراجفه، منم اول نفخۀ صوراسرافیل،

أنا الصاعقه، منم عذاب هلاک کننده،

أنا الصیحه بالحق، منم بلند اواز به حق ،

أنا الساعه لمن کذّب بها، منم قیامت موعود برای کسی که ان را انکار کرد ،
أنا ذلک
النور الذی یقتبس منه الهدی، منم این چنین نوری که از ان راه راست بر گرفته می شود ،

أنا صاحب الصور،منم صاحب شیپور اسرافیل ،

أنا مخرج فی القبور، منم که مردگان را از قبرها خارج می کنم ،

أنا صاحب یوم النشور، منم مالک روز قیامت ،

أنا صاحب نوح و منجیه، منم همراه نوح و رهایی بخش او ،

أنا صاحب ایوب المبتلی و شافیه ، منم همراه ایوب دردمند و شفابخش او ،

أنا اقمت السموات بامر ربی، من آسمانها را به امر پروردگارم برپا داشته ام ،

أنا صاحب ابراهیم، منم همراه ابراهیم ،

أنا سرّ الکلیم، منم راز موسی کلیم ،

أنا الناظر فی الملکوت، منم نظر کننده در عالم فرشتگان ،

أنا امر الحی الذی لا یموت ،منم امر پرورگار زنده ای که نمی میرد ،

أنا ولی الحق علی سائر الخلق ، منم جانشین حق بر جمیع مخلوقات ،

أنا الذی لا یبدّل القول لدیّ ،منم انکه قول ووعدۀ الهی ازعقاب و ثواب نزد من تغییر پذیرنیست ،

و حساب الخلق الیّ ، و حساب خلق در قیامت با من است ،

أنا المفوض الیّ امرالخلائق، منم انکه کار خلق به من واگذارشده،

أنا خلیفه الاله الخالق ، منم جانشین خداوند آفریدگار ،

أنا سرّالله فی بلاده ، منم راز خداوند در شهرهای او ، و حجته علی عبا ده ، و برهان او بر بندگانش ،

أنا امر الله و الروح ، کما قال سبحانه تعاّلی: (و یسئلونک عن الروح قل الروح من امر ربّی ) منم امر خداوند و روح ، همانگونه که خداوند تعالی فرمود: ای رسول از تو سوال می کنند از روح بگو روح از امر پروردگار من است ،

أنا ارسیت الجبال الشامخات ، من کوههای مرتفع را استوار ساختم ،

و فجّرت العیون الجاریات ، و چشمه های جاری را شکافتم ،

أنا غارس الاشجار ، منم نشانندۀ درختان ،

و مخرج الوان الثمار، منم نمایان کنندۀ رنگهای میوه ها ،

أنا مقدرالاقوات ، منم قسمت کننده رزقها ،

أنا منشرالاموات ، منم زنده کننده مردگان،

أنا منزّل القطر، منم نازل کنندۀ قطرات باران ،

أنا منوّرالشمس و القمر و النجوم ، منم نوردهندۀ خورشید و ماه وستارگان ،

أنا قیّم القیامه ، عهده دار قیامت منم ،

أنا مقیم الساعه، برپا کنندۀ قیامت منم .

معرفی کتاب ادب و عرفان در آثار باباطاهر عریان

نویسنده: محمد ادیب نیا

ناشر: آیت اشراق

تاریخ نشر: ۱۴۰۱ ش.

چاپ اول ، قطع و نوع جلد: وزیری و سلفون

تعدادصفحان: ۴۳۸ صفحه

دسته: ادبیات عرفانی

برچسب موضوعات: آثار باباطاهر، امامت، انسان کامل، اهل سلوک، باباطاهر همدانی. پندهای اخلاقی، تصوف. تقدیر. حقیقت نفس، دعا، دو بیتی، ذکر، رباعی، زندگی باباطاهر، سکر و صحو، سیر و سلوک، طلب، عارف عریان، عرفان اسلامی، عشق، عهد الست، فهلویات، قلندر، محبت، مراقبه، مشاهده، معرفت عارف، مقام ادبی باباطاهر، مقام عرفانی باباطاهر، مناجات عاشقانه، وجد و وجود، وقت عارف، ولایت

ادب و عرفان در آثارِ بابا طاهر عریان

در آسمان ادب و عرفان اسلامی ستارگان درخشانی اند که پرتو نورشان همه جا را فرا گرفته است و فیض ولایت وجودشان تشنگان بسیاری را سیراب نموده است. در این میان بابا طاهر همدانی از جایگاه ویژه ای برخوردار است.

انچه او را در این بین ممتاز می نماید زبان عامه پسند اوست که نکات عمیق و لطایف دقیق عرفانی و اخلاقی را در قالبی مردمی همچون فهلویات می سراید و نیز مسایل عرفانی را در عباراتی کوتاه و بی پیرایه و بی تکلف در قالب کلمات قصار بیان می نماید.

این پژوهش جهت نمایاندن این شخصیت بزرگ قرون چهارم و پنجم هجری به شناساندن دو بعد از ابعاد برجسته ، یعنی ادب و عرفان در آثار ایشان پرداخته است. لذا ابتدا به بررسی تجلی ادب و عرفان در کلمات قصار باباطاهر و آنگاه به بررسی تجلی ادب و عرفان در دوبیتی های ایشان وارد شده و دستاوردهای دل انگیزی بدست آورده است.

بررسی و پزوهش اندیشه های عرفانی در باب زمینه ها و ریشه های عرفانی قرن باباطاهر که عصر سلطه سلاطین عباسی و سلاطین غزنوی و عصر ترکان سلجوقی بود، خود نیز رهاوردهای شورانگیزی به همراه دارد؛ رهاوردی که دل هر خردمند دردمندی را سخت می فشارد و او را با درد ها و نوا های باباطاهر همنوا می گرداند تا انجا که شاید آدمی بتواند دریابد که چرا بابای عارف عاشق و این سوخته دل صادق، بیشتر عمر خود را به تنهایی در خارج شهر و در کوه و دشت و بیابان آواره و سرگردان بوده است.!!!....

حقیقت جهان در اندیشه اسلامی

مقایسه تفاوت ها و ویژگی های  دنیا و آخرت

اسما و صفات دنیا و آخرت

دنیا = اول، الاُولی، مبدأ، مُلک، عالَم شهود، خلق، أرض، طبیعت، میقات، حادثة، عاجلة، عالم سِفلی و  ظلمانی ....

آخرت=آخِر، الاُخری، معاد، مَلکوت، عالم غیب، امر، سماء، قیامت، میعاد، واقعة، ساعة، عالم عِلوی و نورانی ....

حیات دنیا و حیات آخرت                            

حیاة الاولی= حیات دنیوی(در دنیا) =//= حیاةالاخری= حیات اخروی(در آخرت)

عالَم مادّه و عالَم مجرد

عالم ماده/مادی و مقید (طبیعی= عالم طبع) =//= عالم غیر مادی و مجرد(معنوی=عالم معنا)

عالم مقیّد و عالم مطلق

عالم مقید =//= عالم مطلق

عالَم محدود و عالَم نامحدود             

محدود (کرانه مند) =//= نامحدود (بی کرانه)

عالَم ازلی و عالَم ابدی

دنیا ازلی است =//= آخرت ابدی است

عالَم جسمانی و عالَم روحانی

عالم جسم (جسمانی) و مشرق عالم =//= عالم روح (روحانی) و مغرب عالم

عالم صغیر و عالم کبیر

دنیا عالم صغیر =//= آخرت عالم کبیر

عالَم کثرت و عالَم وحدت

دنیا عالم کثیر و محل کثرت =//= آخرت عالم واحد و محل وحدت

تجلی وحدت در کثرت =//= تجلی کثرت در وحدت

کثرت در تجلی(قوابل و عناصر) =//= تجلی وحدت عوامل و شؤون صفات

عالَم ممکنات و عالَم موجودات

دنیا محل ایجاد ممکنات =//= آخرت محل ابقای موجودات

عالَم نزول و عالَم صعود

عالم سیر در قوس نزول از ازل =//= عالم سیر در قوس صعود به ابد

عالَم خلق و عالَم امر

دنیا عالم خلق است(مقام ید الخلقی) =//= آخرت عالم امر است(مقام ید الحقی)

عالم شهود و عالم غیب

عالم شهود و ظاهر =//= عالم غیب و باطن

عالَم انزال رسالت و عالَم اکمال ولایت

مقام رسالت و نبوت (انزال) =//= مقام امامت و ولایت (اکمال)

عالَم لیلة القدر و عالَم یوم القیامة

عالم ظلمانی و مقام تعیّن لیلة القدر =//= عالم نورانی و مقام تحقق یوم القیامة

 

عالَم گذرگاه فرار و عالَم منزلگاه قرار

گذرگاه(سرای عبور و دارالفرار) =//= قرارگاه(منزلگاه سرور و دارالقرار)

عالَم عاشق و عالَم معشوق

دنیا عالم و سرای عاشقان وصال =//= آخرت عالم و سرای معشوق بی مثال

عالم جمال و عالم جلال

عالم جمال =//= عالم جلال

عالم آفاق و عالَم انفس

دنیا عالم آفاقی =//= آخرت عالم انفسی

عالَم عکس و عالَم اصل

دنیا عالم عکس(عکوس) است =//= آخرت عالم اصل و صاحب عکس است

دنیا عالم آینه ها و آیات الهی =//= آخرت عالم آینه دار و صاحب آیات

عالَم دِراست و عالَم وراثت

دنیا محل علم الدراسة(خلافت) =//= آخرت محل علم الوراثة(ولایت)

عالَم وجه الله و عالَم سرّالله

مقام تجلی عبدالله و وجه الله =//= مقام تجلی عندالله و سرّالله

عالَم قرآن و عالَم فرقان

دنیا مقام قرآن است =//= آخرت مقام فرقان است

آمیختگی و قرینگی خیر و شر و حق و باطل =//= جدایی خیر از شر و حق از باطل(فرقان)

عالَم مخلوط و عالَم خالص

آمیخته از مرگ و زندگی =//= سراسر حیات ناب و خالص

مخلوطی از رنج و لذت =//= مملو از رنج و لذت خالص

عالَم مقدمه و عالَم نتیجه

دنیا مقدمه و دار اعمال =//= آخرت نتیجه و دار حساب عمل

عالَم تکلیف و عالَم پاداش

ظرف تکلیف و آزمایش=//= ظرف پاداش و مشاهده نتایج

دار کشت و کار =//= دار درو و بهره برداری

عالَم تزاحم و عالَم آزادی

دار قید و بند ها و تزاحم و تمانع =//= دار آزادی و یگانگی و عدم تزاحم و تمانع

عالَم مستوری و عالَم مستی

دار مستوری ادراکات در حجاب محسوسات =//= دار مستی ادراکات در شدت آگاهی ها

دار خفا بودن حقایق در حجاب های ظلمانی =//= نمایان بودن حقایق و رفع حجب ظلمانی

عالَم ملالت و عالم ملاحت

دار ملالت و دل زدگی(عالم کهنه شدن) =//= دار نشاط و دل انگیزی(عالم تازه شدن)

عالَم مشترک و عالَم اختصاصی

سرنوشت مشترک و همگانی دنیوی =//= سرنوشت جداگانه و اختصاصی اخروی

 

عالَم عرضی و عالَم طولی

دنیا و اسباب دنیوی در عرض جهان =//= آخرت و اسباب اخروی در طول جهان

عالَم ظاهر و عالَم باطن

ظاهر و لیل(ظلمت) و لیلة القدر =//= باطن و یوم( نور ) و یوم القیامة

عالَم اعراض و عالَم جواهر

دار عَرَض و عالم اَعراض =//= دار جوهر و ذات و عالم جواهر

عالَم مرکب و عالَم بسیط

عالم مرکّب از قوا و عناصر و مواد =//= عالم بسیط و مجرّد از قوای عنصری (تجرد تام)

عالَم زمانی- مکانی و عالَم لازمانی و لامکانی

زمانی – مکانی(مقید به زمان و مکان) =//= لا زمانی- لا مکانی(مجرد از زمان و مکان)

عالَم افعال و عالَم اعمال

دار افعال (تجلیات فعلی) =//= دار اعمال و ظهور نتایج عمل(تجلی صفاتی و ذاتی)

عالَم فقیر و عالَم غنی

نیازمند(فقیر) به قوای خود =//= بی نیاز(غنی)از قوای خود

عالَم وابسته و عالَم مستقل

دنیا وابسته(به آخرت) =//= آخرت مستقل(از دنیا)

عالَم سنت های مادی و عالَم سنت های معنوی

 محل وجود و تعین سنت ها و قوانین طبیعی =//= محل ظهور اسما و صفات جمالیه و جلالیه الهی

عالَم فناپذیر و عالَم جاودانه

دنیا دار موقت و فناپذیر =//= آخرت دار فنا ناپذیر و جاودانه

عالَم دار ممات و عالَم دار حیات

دار ممات و از دست رفتن و عامل مرگ(موت) =//= دار حیات و به دست آوردن و عامل فوت (توفی)

عالَم متحرّک و عالَم محرِّک

دنیا،عالم قابل و متحرک =//= آخرت،عالم فاعل و محرّک

عالَم بالقوة و عالَم بالفعل

یکپارچه جهان مادی در حرکت از قوه به فعل =//= جهان آخرت یکپارچه در فعلیت محض(بالفعل)

عالَم متغیر و عالَم ثابت

متغیر (محل تغییر و حرکت در هر لحظه) =//= ثابت (محل ثبات و جاودانگی در سراسر وجود)

عالَم صورت و عالَم سیرت

باطن و اسرار آدمی در پنهانی(صورت) =//= ظهور کامل باطن و اسرار آدمی(سیرت)

عالَم کون و فساد و عالَم ثبات و جاودانگی

تحلیل و تبدیل و کون و فساد =//= تکامل و ترفیع و ثبات و جاودانگی

عالَم محو و خیال و عالَم صحو و هوشیاری

عالم خیال (خیال اندر خیال) و محو =//= عالم بیداری و هوشیاری و آگاهی(صحو)

خیال غیر از حواس و جدا از آن =//= خیال عین حواس و متحد با آن

 

عالَم محسوسات وعالَم معقولات

دار الفاظ و لغات و کلمات (علم حصولی) =//= دار مفاهیم و معانی و کلام (علم حضوری)

عالم جزئیات و محسوسات(علم حصولی) =//= عالم کلیات و معقولات (علم حضوری)

   دنیا مقام جهل و شک و ظن و علم الیقین =//= آخرت مقام عین الیقین و حق الیقین

عالَم تمام و عالَم کمال

دنیا نماد عدد تمام (شش) =//= آخرت نماد عدد کمال (هفت)

عالَم خستگی و نشستن و عالَم بیداری و برخاستن

محل خستگی و چُرت و خواب و قعود(نشستن) =//= محل بیداری و قیام و قیامت(برخاستن)

عالَم آمال و عالَم آجال

در آرزوی آمال و خواسته ها =//= هنگام رسیدن آمال و خواسته ها

عالَم تابع و عالَم متبوع

مخلوق و تابع و مرید =//= خالق و متبوع و مراد

عالَم دل و عالَم دلدار

دنیا مقام دل و جان =//= آخرت مقام دلدار و جانان

عالَم تفرقه وعالَم جمع

دار پراکندگی و متفرق بودن مخلوقات =//= محل جمع و محشور شدن مخلوقات

عالَم محاط و عالَم محیط

آخرت در دل دنیا و دنیا در محاط آخرت =//= دنیا در دل آخرت و آخرت محیط بر دنیا

عالَم سایه و ظلّ و عالَم نور منیر

دار سایه گسترده (مدّ ظل)، مستنیر (ماه) =//= دار نور یکسره، منیر (آفتاب)

عالَم نسبی واعتباری و عالَم مطلق و اصیل

همه امور نسبی و نظام اعتباری =/= همه امور مطلق در نظام اصیل

موجود نسبی و هستی نما (اعتباری) =//= وجود مطلق و هستیّ ما (حقیقی)

عالَم اجتماعی و عالَم فردی

دنیا دارای نظام اجتماعی =//= آخرت دارای نظام فردی

عالَم توبه و جبران و عالَم روح و ریحان

دنیا، دار فرصت تغییر و توبه و جبران =//= آخرت، دار بهره مندی از ره توشه جان و جنان

عالم رحمان وعالم رحیم

دنیا عالم رحمن (عالم مقام رحمانی) =//= آخرت عالم رحیم (عالم مقام رحیمی)

عالم عاجلة و عالم آجلة

عالم عاجلة (گذرای شتابان) =//= عالم آجلة (آینده آمدنی)

عالم غریب وعالم قریب

دنیاعالم غریب واهل غربت است(دارالغربا) =//= آخرت عالم قریب و اهل قرب است(دارالاقربا)

 

فهرست منابع:

قرآن کریم:

آیات؛ آل عمران/ 197، نساء/ 77، توبه/ 38، نحل/ 117؛ كهف/ 46، مريم/ 76، طه/ 73، قصص/ 60، شوري/ 36، اعلي/ 17؛ كهف/ 45؛ آل عمران/ 15، نساء/ 77، انعام/ 32، رعد/ 34، طه/ 127، سجده/ 21؛ الطارق، 9. هود، آيه 98 ؛ ابراهيم، آيه 48؛ انعام/ 16؛ ......

- آخرت سراى پايدار، 1جلد، خراسانى، على، ، بوستان كتاب قم (انتشارات دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم) - ايران - قم، چاپ:1، 1387 ه.ش.

- آغاز و انجام، ص 23

5- آفرينش و رستاخيز، ص 64- 71

- آموزش عقائد، ج 3، مصباح يزدي، محمد تقي، درس پنجاه و دوم، مركز چاپ و نشر سازمان تبليغات، چ1، زمستان 1370.

- اسفار اربعة، ج 9، ص 314 و ج 9، ص 175- 176

- الشواهد الربوبیه – تألیف صدرالمتألهین شیرازی، تصحیح سید جلال آشتیانی، ص۳۳.

- انسان شناسی، محمد رجبی، موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، تابستان 79.

- رساله بستان القلوب – مجموعه مصنفات شیخ الاشراق، تصحیح سید حسین نصر، ج۳ ص۳۷۴.

- گفتار فلسفی – معاد از نظر روح و جسم، تألیف حجت السلام فلسفی، نشر معارف اسلامی ص۱۰۳.

- عرشیه – تألیف صدر المتألهین شیرازی – ترجمه و تصحیح غلامحسین آهنی – ص۲۵۲.

- معاد از دیدگاه حکیم مدرس زنوزی – تألیف دکتر غلامحسین ابراهینی دینانی – انتشارات حکمت – ص ۱۵۵.

- مرصاد العباد – تألیف نجم رازی – به اهتمام محمد امین ریاحی- انتشارات علمی و فرهنگی ص ۴۰۴

- معارف اسلامی 1 و 2، جمعی از نویسندگان،  نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاهها پاییز 78- چاپ دهم.

- معارف اسلامی 1 و 2، جمعی از نویسندگان، انتشارات سمت، چاپ چهاردهم 1376.

- راهیان کوی دوست، شرح حدیث معراج، محمدتقی مصباح یزدی، انتشارات موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، چاپ چهارم تابستان 1379.

- مجموعه آثار(زندگى جاويد يا حيات اخروى)، ج 2، ص 524 و514 و519 .

- معاد در نگاه وحى و فلسفه، ص 317 و 326 و 329

- مفاتيح الغيب، ص 999 و منتخبى از آثار حكما، ج 2، ص 37

- حكمتها و اندرزها، ص 196

- مجموعه آثار( عدل الهى)، ج 1، ص 221- 223؛

- به سوى‏جهان ابدى، ص 299- 302

- التبيان، ج 7، ص 326؛ مجمع البيان، ج 7، ص 161 و جامع البيان، ج 17، ص 240

- الميزان، ج 11، ص 7و ج 12، ص 318 و ج 13، ص 70 ، ج 3، ص 96؛ ج 20، ص 106 و ج 13، ص 322 و ج 1، ص 179و 321

- مجمع البيان، ج 6، ص 628.

- نور الثقلين، ج 3، ص 147.

- الامالى، ص 281؛ و بحارالانوار،

- بحار الانوار، ج 8، ص 61  و ص 288

- جامع البيان، ج 2، ص 16؛ التبيان، ج 2، ص 7 و مجمع البيان، ج 1، ص 416

- تفسير عياشى، ج 1، ص 63؛ تفسير فرات الكوفى، ص 62 و الصافى، ج 1، ص 196- 198

- وسائل الشيعه، ج 5، ص 188 و ج 15، ص 223.

- مجموعه آثار( معاد)، ج 4، ص 668 ، ج 4، ص 624- 625 .

- تفسير القرطبى، ج 19، ص 90

- كشف المراد، ص 301- 300

- علم اليقين، ج 2، ص 839- 843

- معاد در قرآن، ج4، آيت الله جوادي آملي.

- معاد شناسي، ج2، سيد محمد حسين حسینی تهراني.

- عدل الهي، مطهري، مرتضي، انتشارات صدرا، ص 228و 230.

- شرح الاسماء الحسني، سبزواري، ملا هادي، مكتبه بصيرتي، ج 1، ص 190.

- عوالي اللآلي، ابن ابي جمهور احسايي، قم، انتشارات سيدالشهدا، چاپ اول، 1405، ج 1، ص 267.

- نهج البلاغه، خطبه 42، قم، انتشارات دارالهجرة.

http://andisheqom.com

http://daneshnameh.roshd.ir

https://hawzah.net

 

حقیقت انسان

حقیقت انسان

مقایسه تفاوت ها و ویژگی های جسم و روح

نفس= جسم و روح

معناى « النَّفْسُ جِسْمانيَّةُ الْحُدوثِ وَ رَوْحانيَّةُ الْبَقآءِ»[1]

(اسفار اربعة ملاصدرای شیرازی، ج6، ص109؛ ج8، ص354؛ همو، 1382، ص95؛ همو، 1375، ص88)[2].

جسم= (بدن- تن - قالب- جسد- کالبد- جنازه- نعش)

روح = (جان- نفس - عقل- قلب(دل)- روان سرّ- من)

جسم= دنیوی(صورت در دنیا) =//= روح= اخروی(سیرت در آخرت)

                                                                  از ظلمت طبیعت =//= از نور آخرت

عالم صغیر =//= عالم کبیر

مرتبه تنزل روح =//= مرتبه تعالی جسم

متعلق به عالم شهود=//= متعلق به عالم غیب

جوهر مادی(از عالم خلق) =//= غیر مادی(معنوی و از عالم امر)

دارای قابلیت =//= دارای فاعلیت[3]

دارای ظاهر(ظلمانی) =//= دارای باطن (نورانی )

دارای اعَراض =//= جوهر ذاتی(روح)

مرکّب از قوا و اعضا و جوارح(تجسّد تام) =//= مجرّد از قوای جسم و جوارح(تجرد تام)

زمانی - مکانی =//= لا زمانی- لا مکانی

کثرت(قوا و اعضا و جوارح) =//= وحدت قوا و شؤون نفس

مجری افعال(فعل) =//= صاحب اعمال(عمل)

نیازمند به قوای خود =//= بی نیاز(غنی)از قوای خود

محدود (کرانه مند) =//= نامحدود (بی کرانه)

وابسته(به روح) =//= مستقل(از جسم)

مَرکب ( مطیع) و متحرک =//= راکِب ( مطاع )و محرک

غریزه (غرایز طبیعی) =//= فطرت(قوای فطری الهی)

در محاط روح =//= محیط بر جسم

موقت و فناپذیر =//= فنا ناپذیر و جاودانه

موت(مرگ)و ممات =//= فوت(دریافت)و حیات

متغیر(تغییر در هر لحظه) =//= ثابت(ثبات در شخصیت)

تحلیل و تبدیل و تحول =//= تکامل و ترفیع وتعالی

ناخودآگاه و مجبور=//= خود آگاه و با اراده

لفظ(جسم بیرون) =//= معنا(روح درون)

پیله پروانه =/= پروانه

رحم مادر =/= جنین نوزاد

پوست بادام =/= مغز بادام روغن بادام

پوست گردو =/= مغز گردو روغن گردو

بدن(ماده و افعال) آلت نفس =/= نفس(مجرد) و اعمال

چُرت و خواب و خستگی =//= بیدار و نستوه و قائم

مخلوق و تابع و پیرو بی اختیار =//= خالق و متبوع دارای اختیار

جسم در روح(در عرض= ظاهر) =//= روح بر جسم(در طول= باطن)

محل محسوسات و علم حصولی =//= محل معقولات و علم حضوری

                                                                 ظل روح و مستنیر(پرتو ماه)=//= نور آفتاب و منیر

نسبی - اعتباری =//= مطلق اصیل

قول به"جسمانیه الحدوث و روحانیه البقاء"

یکی از نظریات بسیار مهم دیگری که در این قسمت آورده شده نظریه بدیع صدر المتالهین است. این نظریه وی به نام "جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء" بودن نفس، مبتنی بر قبول حرکت جوهری است؛ یعنی بر خلاف حکمای پیش از ملا صدرا که فقط حرکت در اعراض را می‌پذیرفتند، حرکت در جوهر اشیاء نیز مورد قبول وی است. بنابراین نظریه در مورد حدوث نفس، ماده جسمانی بر اثر حرکت جوهری خویش به تدریج مراتب کمالی وجود را طی می‌کند (یعنی هر چه در او بالقوه است را به بالفعل تبدیل می‌کند) تا آنجا که به مرز ماده و تجرد می‌رسد و سپس در ادامه حرکت از عالم ماده می‌گذرد و در مراتب طولی تجرد، تکامل می‌یابد. همچنین در خلال این حرکت جوهری، جوهر متحرک در مرز بین ماده و تجرد، به نفس انسانی مبدل می‌شود و سپس این نفس انسانی با به کارگیری آلات خود به مراتب کمالی ادراک و وجود نائل می‌آید[4].

صدر المتالهین می‌گوید نفس ناطقه‌ای که مدرک معقولات باشد، در حدود سن چهل سالگی برای افراد حاصل می‌شود[5].

 زیرا معقول نمی‌داند که نفس ناطقه از اول حدوث مزاج برای بدن حاصل باشد، زیرا این امر مستلزم محذوراتی است که از جمله مهمترین آن محذورات می‌توان به این اشاره کرد که اگر نفس ناطقه با تمام کمالات ذاتی اش در اول تکون قلب و دماغ ، یعنی همان حدود چهار ماهگی، بخواهد حادث شود، در این صورت از انجام افعال و کسب کمالاتی که لائق اوست تا مدتی طولانی معطل می‌ماند و ما برهان بر این داریم که هر آنچه که خلق می‌شود، افعال و آثار او نیز با وی هستند؛ به تعبیری کارهایی که از آن موجودی خاص توقع می‌رود، تعطیل نمی‌شود. یا به تعبیر فلاسفه "لا معطل فی الوجود".[[6]

 پس نمی‌توان قائل شد که نفس ناطقه مجرد از همان دوران جنینی حادث می‌شود. بلکه آن نفس حادث شده یک صورت جسمانی منطبع در ماده است که بر اثر حرکت جوهری در زمان طولانی نفس ناطقه مجرد می‌شود.

منبع: الحکمة المتعالیة فی الاسفار الاربعة، شیرازی، صدر الدین محمد، ج۹، ص۱۱۲، بیروت، دار احیاء التراث الغریی ۱۹۹۹.   

 


[1]. قدماءِ از فلاسفه الهىِ يونان و اسلام چون بوعلى معتقد بودند كه خلقت نفس جداى از بدن و از عالم تجرّد مى‌باشد و براى انجام افعال خود به بدن تعلّق مى‌گيرد و در حقيقت بدن آلتى است براى كارهاى نفس، ولى صدر المتألّهين اثبات كرد- به واسطه حركت در جوهر- كه: نفس در اصل ماهيّت وجودى خود نياز به بدن دارد و اصولًا با بدن تحقّق مى‌يابد، و انسان عبارت است از يك موجود تدريجى كه اوّلش مادّه و آخرش عقل است. نفس آدمى از نطفه كه يك تك سلّول است شروع شده، و پس از تكوّن و عبور از مراحل حسّ و خيال و وهم، به مرتبه عقل مى‌رسد و مجرّد مى‌گردد و پيوسته باقى مى‌ماند. (علامه سید محمد حسین حسینی طهرانی/ مهر تابان)

 

نفس انسان مانند پروانه كه در پيله است و مانند جنين كه در رحم است و مانند مغز بادام و گردو كه در بدو تكوّن آميخته با پوست مى‌باشند بوده و با بدن تكوّن و تحقّق مى‌پذيرد و سپس در سير تكاملى خود حركت مى‌كند و مدّتى با بدن بوده و پس از آن، به واسطه استكمال جوهرى، قائم به خود مى‌گردد و از بدن مستغنى مى‌شود، و مانند روغن بادام و روغن گردو جدا مى‌شود؛ و يا همچون پروانه كه از پيله خارج شود و يا حيوانى كه پوست عوض كند، بدن را خلع مى‌كند و بدون مادّه يعنى بدون بدن زندگى مى‌كند و مجرّد مى‌شود.

[2]. الشیرازی، محمد بن ابراهیم، الحکمة المتعالیه فی الاسفار العقلیة الاربعة، بیروت: دار الاحیاء التراث العربی، 1999م.

. [3] الحکمة المتعالیة فی الاسفار الاربعة، شیرازی، صدر الدین محمد، ج۸، ص۱۴۵. 

[4]. شرح جلد هشتم اسفار اربعه، مصباح یزدی، محمد تقی، ج۲، ص۲۱۹_ ۲۲۱.

[5]. الحکمة المتعالیة فی الاسفار الاربعة، شیرازی، صدر الدین محمد، ج۸، ص۱۴۵.   

[6]. الحکمة المتعالیة فی الاسفار الاربعة، شیرازی، صدر الدین محمد، ج۸، ص۱۴۵ ۱۴۷.   

کشور دوست در غزلیات عرشی حافظ شیراز

کشور دوست

مناجات عرفانی

صبا اگر گذری افتدت به کشور دوست

بیار نفحه‌ای از گیسوی معنبر دوست[1]

به جان او که به شکرانه جان برافشانم

اگر به سوی من آری پیامی از بر دوست

و گر چنان که در آن حضرتت نباشد بار

برای دیده بیاور غباری از در دوست

من گدا و تمنای وصل او هیهات

مگر به خواب ببینم خیال منظر دوست

دل صنوبریم همچو بید لرزان است

ز حسرت قد و بالای چون صنوبر دوست

اگر چه دوست به چیزی نمی‌خرد ما را

به عالمی نفروشیم مویی از سر دوست

چه باشد ار شود از بند غم دلش آزاد

چو هست حافظ مسکین غلام و چاکر دوست[2]

مقدمه

با مشاهده و تحلیل سخنان عاشقانه و عارفانه دیوان اشعار حکیم ربانی و عارف الهی لسان الغیب شمس الدین محمد حافظ شیرازی، درمی یابیم که مجموعه کلمات ایشان طیبه، عرشی و ملکوتی است. ازجمله این کلمات، کلمه دوست است. با نگاهی به کلمات دوست و ترکیبات آن در غزل فوق همچون؛ کشور دوست، گیسوی معنبر دوست، پیامی از بر دوست، غباری از در دوست، خیال منظر دوست، قد و بالای چون صنوبر دوست، مویی از سر دوست، غلام و چاکر دوست، در این غزل زیبا، حافظ شیرین شخن شخصیت بسیار ارزشمندی را در نظرگاه خود می ستاید و می نوازد.

آنچنکه در دیگر غزلیات خود همین ستایش ونوازش را دنبال می نماید. کلمات و ترکیباتی که در سراسر دیوان خواجه شیراز موج می زنند و چشم ها را می نوازند، از جمله؛ اَقدام دوست، جمال دوست، راز دوست، دوست پرور، روی دوست، گیسوی دوست، دیار دوست، خط مُشکبار دوست، عز و وقار دوست، همه کار و بار دوست، اختیار دوست، انتظار دوست، رهگذار دوست، اندر کنار دوست، نِیَم شرمسار دوست، دوست غایب از نظر، لطف بی نهایت دوست، حُسن دوست، حُسن رخ دوست، حُسن بی پایان دوست، طُرّه دوست، طره مُشکسای دوست، ضمیر منیر دوست، پادشاه حُسن، جناب دوست، دولت کشتی نوح، آستان حضرت دوست، نظیر دوست، رخ دوست، پیغام دوست، فدای نام دوست، شِکَر و بادام دوست، در دام دوست، جام دوست، اِبرام دوست، کام دوست، درد بی آرام دوست، دهان دوست، جمال دوست، وصل دوست، دامن دوست، نسبت دوست، فدای دوست، جان دوست، خیال رخ دوست، خاک دَر دوست، زبان کلک دوست، روی دوست، برِ دوست، جای دوست، درِ دوست، کوی دوست، خاک کوی دوست، خط زنگاری دوست، سوی دوست، لطف دوست، احوال دوست، پیام دوست، سرزنش دوست، تا بر دوست، بارگاه دوست، شاه دوست پرور و... مانند اینها، به دور از انصاف است که آنها را کنایه و تلمیحی از حقیقت دوست واقعی و جایگاه حقیقی چون انسان کامل در جهان هستی که واسطه فیض الهی بر سراسر هستی است ندانیم، و نیز بسیار ساده اندیشی است که این کلمه مقدس دوست را به هر آدم موهومی که برازنده آن نیست بدانیم. آنچنانکه  لسان الغیب خود نیز می فرماید:

عارضش را به مَثل ماه و فلک نتوان خواند

نسبت دوست به هر بی سر و پا نتوان کرد

به جز ابروی تو درمحراب دل حافظ نیست

طاعت غیر تو در مذهب  ما نتوان کرد

لذا معتقدیم که دوست و ترکیبات آن در دیوان خواجه شیراز و حافظ اهل راز، بی گمان وجود مقدس آقا و سرور و مولایمان، حضرت امام زمان مهدی، موعود غایب حاضر علیه الصلوة والسلام است. آری چه زیبا می گوید حافظ اهل راز؛

رازی که بر غیر نگفتیم  و نگوییم

با دوست بگوییم که او محرم راز است

در کعبه کوی تو هر آن کس که بیاید

از قِبله ابروی تو در عین نماز است

 

شرح لغات و اصطلاحات غزل

نفحه = بوی خوش / معنبر = معطر (عنبر آگین ) / برافشانم = نثار کنم / هیهات = دور و بعید است (صوت ، شبه جمله) / صنوبری = مخروطی شکل ، محکم و استوار / به شکرانه = برای شکرگزاری / به جان او = به جان او قســم / وگر = هرگاه / چه باشد؟ = چه می شود؟ / بار = اجازه / در = درگاه

برداشت ۱: ای باد صبا اگر گذرت به مملکت دوست(ولایت امام عصر) افتاد، از گیسوی عطر آگین دوست (امام علیه السلام) برای من بوی خوش بیاور!.

برداشت 2: دل صنوبری من که همیشه محکم و استوار بود، از اندوه و دریغ ندیدن قد موزون و رسای چون صنوبر دوست، برخود مانند بید می لرزد و نگران است.

برداشت 3: من گدا هرگز نمی توانم در آرزوی پیوند و وصل او باشم، مگر در خواب بتوانم روی یار را ببینم. و خیلی کم نشانه ی دوری و گسستگی می شود و می شود گفت همیشه برای پیوستگی کاربرد دارد (من گدا و تمنا!)

برداشت 4: اگر چه دوست ما را از شدت ضعف و نقص وجودی مان به چیزی (پشیزی) نمی خرد و ما در چشم او ارج و ارزی نداریم، اما مویی از سر او را به جهانی نمی فروشیم. در واقع به چیزی نخریدن استعاره از به هیچ گرفتن و کم ارزش بودن عاشق است، مانند به نیم جو خریدن!

برداشت 5: چه می شود اگر دل من عاشق(حافظ) روزی از بند غم فارغ و آزاد گردد؛ زیرا حافظ نغمه سرا، بنده و چاکر و جزو غلامان محبوب یار(امام حاضر غایب) می باشد.

سعدی در این مضمون می گوید :

مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم   /   که از وجود (میان) تو مویی به عالمی نفروشم

شرح معنا و مفهوم ابیات:

1- صبا اگر گذری افتدت به کشور دوست

بیار نفحه‌ای از گیسوی معنبر دوست

ای باد نوید بخش صبحگاهی اگر تو را به اتفاق گذر به سرزمین معشوق من افتاد از بوی جان افزای گیسوان یارم برایم ارمغانی بیاور.

۲- به جان او که به شکرانه جان برافشانم

اگر به سوی من آری پیامی از بر دوست

اگر حامل پیام معشوقه ام به سوی من باشی و من بوی او را به کام دریایم، به جانش سوگند می خورم که جانم را نثارش کنم.

۳- و گر چنان که در آن حضرتت نباشد بار

برای دیده بیاور غباری از در دوست

چنانچه تو را به بارگاه نگارم اجازه ورود نبود، ناچار از خاک کوی او به من ارمغانی آور تا آن را سرمه دیده کنم و چشمانم را به یادش نورانی نمایم.

۴- من گدا و تمنای وصل او هیهات

مگر به خواب ببینم خیال منظر دوست

با این وجود ناچیزم گدای عشق او هستم و چه خیال خامی در ذهن می پرورانم که به وصالش برسم، آرزو می کنم که شاید در خواب خیال صورت او را ببینم.

۵- دل صنوبری ام همچو بید لرزان است

ز حسرت قد و بالای چون صنوبر دوست

دل صنوبرای ام که همواره عاشق است، سخت در عشق او چون شاخه های آویزان بید از شدت امید وصال آن نگار بالا بلند سرو اندام لرزان است.

۶- اگر چه دوست به چیزی نمی‌خرد ما را

به عالمی نفروشیم مویی از سر دوست

اگر چه ما در مقابل معشوق دوست هیچ هستیم و خریداری در وجود نداریم (شکوه و گلایه از بی اعتنایی معشوق ) با این حال حتی یک مو از او را با عالمی معامله(معاوضه) نمی کنیم.

7- چه باشد ار شود از بند غم دلش آزاد

چو هست حافظ مسکین غلام و چاکر دوست

آیا آن روز خواهد رسید که حافظ به پاس خدمتگزاری و ارادتمندی به نگار(امام عصر عجل الله تعالی فرجه) به وصال رسیده و از بند غم دلش رهایی یابد.

 


[1]. وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)

[2] . غزل شمارهٔ ۶۱، حافظ، غزلیات

مناجات نامه اخلاقی - عرفانی

مناجات نامه

مناجات های نظامی گنجوی در ابتدای پنج گنج (خمسه) از زیباترین و دلنشین ترین مناجات ها در ادب پارسی است. در این مجال، بخش اول از مناجات روح بخش وی را در"شرف نامه" به نظاره می نشینیم، با چشم جان می خوانیم و با گوش جان می شنویم و به روح پاکش درود می فرستیم:

خدایا جهان پادشاهی تو راست[1]

ز ما خدمت آید،خدائی تو راست

پناه  بلندیّ  و  پستی  توئی      همه نیستند،آنچه هستی توئی!

همه آفریده است بالا و پست     توئی آفریننده ی هر چه هست

توئی برترین دانش‌آموز پاک     ز دانش قلم رانده بر لوح خاک

چو شد حجّتت بر خدائی درست     خرد داد بر تو گوائی نخست

خرد را تو روشن بصر کرده‌ای     چراغ هدایت تو بر کرده‌ای

توئی کآسمان را برافراختی     زمین را گذرگاه او ساختی

توئی کآفریدی ز یک قطره آب     گهرهای روشن‌تر از آفتاب

جواهر تو بخشی دل سنگ را   تو در روی جوهر کشی رنگ را

نبارد هوا تا نگویی ببار        زمین ناورد تا نگویی بیار

جهانی بدین خوبی آراستی       برون زان که یاریگری خواستی

ز گرمی و سردیّ و از خشک و تر     سرشتی به اندازه ی یکدگر

چنان برکشیدی و بستی نگار     که به زان نیارد خرد در شمار

مهندس بسی جوید از رازشان     نداند که چون کردی آغازشان؟

به هرچ آفریدی و بستی طراز     نیازت نه‌، ای از همه بی‌نیاز!

چنان آفریدی زمین و زمان     همان گردش انجم و آسمان ،

که چندان که اندیشه گردد بلند    سر خود برون ناورد زین کمند

نبود آفرینش ، تو بودی خدای     نباشد همی هم، تو باشی به جای

کواکب تو بربستی افلاک را     به مردم تو آراستی خاک را

چنان بستی آن طاق نیلوفری     که اندیشه را نیست زو برتری

خرد تا ابد در نیابد تو را     که تاب خرد بر نتابد تو را

سری کز تو گردد بلندی گرای     به افکندن کس نیفتد ز پای

کسی را که قهر تو در سرفِکَند     به پامردی کس نگردد بلند

همه زیر دستیم و فرمان پذیر     توئی یاوری ده، توئی دستگیر

اگر پای پیل است اگر پرّ مور     به هر یک تو دادی ضعیفی و زور

که را زَهره ی آنکه از بیم تو     گشاید زبان جز به تسلیم تو؟

مرا در غبار چنین تیره خاک    تو دادی دل روشن و جان پاک

گر آلوده گردم من،اندیشه نیست   جز آلودگی خاک را پیشه نیست

گر این خاک روی از گنه تافتی    به آمرزش تو که ره یافتی؟

گناه من ار نامدی در شمار     تو را نام کی بودی آمرزگار؟

شب و روز در شام و در بامداد    تو بر یادی از هر چه دارم به یاد!

چو اول شب آهنگ خواب آورم     به تسبیح نامت شتاب آورم

چو در نیم‌شب سر برارم ز خواب    تو را خوانم و ریزم از دیده آب

و گر بامدادست راهم به توست     همه روز تا شب پناهم به توست

چو خواهم ز تو روز و شب یاوری   مکن شرمسارم در این داوری

چنان دارم ای داور کارساز     کزین با نیازان شوم بی‌نیاز

پرستنده‌ای کز ره بندگی          کند چون توئی را پرستندگی

درین عالم آباد گردد به گنج      در آن عالم آزاد گردد ز رنج[2]

 


[1]. وزن شعر: فعولن فعولن فعولن فعل (بحر متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)

[2] . حکیم نظامی گنجوی « خمسه » شرف نامه بخش ۱ - به نام ایزد بخشاینده.

انسان شناسی قرآنی

انسان شناسی قرآنی

جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء بودن نفس انسان

مجموعه آيات قرآن کریم مى‌رساند كه بدون ترديد اصل آفرينش نفس انسانى از جسم و مادّه بوده است. و آن مادّه كه صَلصال يا حَمأ مسنون و يا غيرهما بوده باشد، در اثر تطوّرات و تبدّلاتى كه در جوهرش پيدا شد، بصورت نطفه و سپس علقه و سپس مُضغه درآمد… و اين بواسطه حركت در جوهر است[1].

آیة‌ الله سید محمد حسین حسینی طهرانی در بخش دوم کتاب مهرتابان؛ یادنامۀ مرحوم علامه طباطبایی، مجموعه‌ای از چندین پرسش و پاسخ ناب فلسفی و عرفانی را که بین ایشان و آن مرحوم صورت گرفته تقریر نموده‌اند. به این صورت که ابتدا پرسش خویش را با عنوان متواضعانۀ «تلمیذ» مطرح ساخته و سپس پاسخ علامه طباطبایی را با عنوان «علامه» بیان می‌کنند.

  • ۱- در حقيقت معنى «النَّفْسُ جِسْمانيَّةُ الْحُدوثِ رَوْحانيَّةُ الْبَقآءِ»
    • ۱.۱- ابتداء و اصل آفرينش انسان از زمين است‌
    • ۱.۲- تبدّلات و تطوّرات انسان در اثر حركت جوهريّه‌
    • ۱.۳- قوس نزول و صعود انسان در مدارج كمال‌

در حقيقت معنى «النَّفْسُ جِسْمانيَّةُ الْحُدوثِ رَوْحانيَّةُ الْبَقآءِ»

تلميذ: در اينكه النَّفْسُ جِسْمانيَّةُ الْحُدوثِ روحانيَّةُ الْبَقآءِ كه بسيار مطلب با ارزش و استوار و متينى است، و بر اساس حركت جوهريّه كه مرحوم آخوند رضوانُ الله عَليه پايه‌هاى آن را مستحكم و قواعد آن را مُشيَّد نموده‌اند، و آياتى از قرآن كريم كه بر آن دلالت دارد، اين مطلب ثابت شده است؛ بهترين و روشن‌ترين آيات براى رسانيدن اين معنى كدامست؟ [2]

ابتداء و اصل آفرينش انسان از زمين است‌

علّامه:

وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَنَ مِن سُللَةٍ مِّن طِينٍ* ثُمَّ جَعَلْنَهُ نُطْفَةً فِى قَرَارٍ مَّكِينٍ* ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَمًا فَكَسَوْنَا الْعِظَمَ لَحْمًا ثُمَّ أَنشَأْنَهُ خَلْقًا ءَاخَرَ فَتَبَارَكَ اللَهُ أَحْسَنُ الْخَلِقِينَ.[3] 

در اينجا خدا مى‌فرمايد: ما انسان را از گِل خالص آفريديم، پس اصل آفرينش انسان از سلاله گل است. و معلوم است كه گل جسم است، پس حدوث انسان از گل شروع شده و آن جسم است.

و پس از آفرينش او از گل، ما آنرا، يعنى آن انسان گلى را نطفه نموديم. در اينجا هم ملاحظه مى‌شود تبديل به جسم شده است، چون نطفه جسم است. پس بر اساس حركت جوهريّه، گل تبديل به نطفه شده است؛ يعنى جسمى تبديل به جسم ديگر شده است.

و پس از آن ما نطفه را به شكل عَلَقه يعنى به شكل خون بسته شده آفريديم؛ در اينجا نيز جسمى تبديل به جسم ديگر شده است.

و پس از آن ما علقه را مُضْغه يعنى پاره گوشت جويده شده آفريديم؛ در اينجا نيز جسمى تبديل به جسم ديگر گرديده است.

و پس از آن ما مضغه را استخوان آفريديم؛ در اينجا نيز جسمى تبديل به جسم ديگر شده است.

و چون خداوند بر روى استخوان گوشت پوشانيد، مى‌فرمايد: در اينحال ما اين انسان را تبديل بخلقت ديگرى نموديم، يعنى اين انسان جسمى را روحانى كرديم و حقيقت و روح اين اجسام تبديل به نفس ناطقه انسانى گرديد.

پس در ثُمَّ أَنشَأْنَهُ خَلْقًا ءَاخَرَ مادّه كنار مى‌رود، و آن مادّه تبديل به نفس مجرّد مى‌گردد.

و بنا بر آنچه از آيه بدست مى‌آيد، آنچه را كه حكماء قدماء مى‌گفتند: كه چون انسانى بخواهد پديد آيد، اوّل وجود جنينى او تحقّق پيدا مى‌كند؛ تا بسرحدّيكه مستعدّ براى وُلوج و دميدن روح مى‌گردد، و در آن وقت در يك آن، بلافاصله خداوند متعال نفس را ايجاد مى‌كند مُتَعَلِّقًا بِالْمادَّة؛ اين مطلب خلاف آيه مباركه است.

قدماء از حكماء مى‌گفتند: انسان مركّب است از روح و بدن؛ ولى آيه تركيب را نمى‌رساند، بلكه با صراحت تبديل را مى‌رساند.

مى‌فرمايد: انسان از سلاله گل است؛ بعد همين، چنين مى‌شود چنين مى‌شود. همينطور خلقت خدائى بر اساس مجراى مادّى سير مى‌كند؛ قدم بقدم، قدم بقدم، تا مى‌رسد بجائى كه از مادّه مى‌پَرد. ثُمَّ أَنشَأْنَهُ خَلْقًا ءَاخَر مى‌گويد: مادّه اين شد؛ خلقت ديگرى شد.

در اثر حركت جوهريّه مادّه تبديل به موجود مجرّد مى‌گردد؛ جسم، نفس ناطقه مى‌شود.

اين آيه بسيار روشن است، ولى در عين حال آيات ديگرى در قرآن كريم داريم كه اين معنى را مى‌رسانند؛ از جمله اين آيه است:

مِنْهَا خَلَقْنَكُمْ وَ فِيهَا نُعِيدُكُمْ وَ مِنْهَا نُخْرِجُكُمْ تَارَةً أُخْرَى.[4]

چون در اين آيه بصراحت وارد است كه شما را از زمين آفريديم، پس بدءِ آفرينش انسان جسم است. و از جمله اين آيه است:

وَ اللَهُ أَنبَتَكُم مِّنَ الارْضِ نَبَاتًا.[5]

روئيده شدن انسان از زمين دلالت بر جسميّت و مادّى بودن اصل آفرينش انسان دارد

و از جمله چهار گونه تعبيريست كه قرآن مجيد درباره اصل خلقت نموده است: ۱- مِنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ.[6]  ۲ مِن صَلْصَلٍ كَالْفَخَّارِ.[7]  ۳ مِن سُللَةٍ مِّن طِين.[8] ) وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنسَنِ مِن طِينٍ.)[9]  ۴ مِن سُللَةٍ مِّن مَّآءٍ مَّهِينٍ. [10]

امّا حَمَإٍ مَّسْنُونٍ عبارتست از لَجَن متعفّن، چون حَمَأ بمعنى لَجَن است و مَسْنُون بمعنى بدبو و يا بمعنى بد طعم است. و در هر حال اصل خلقت انسان از لجن متعفّن كه گلى است بدبو و يا بدطعم، مى‌باشد.

و امّا صَلْصَلٍ كَالْفَخَّارِ؛ صلصال عبارت از گلى است كه خشك شود و تَرَك تَرَك خورد و چون پا روى آن گذارند خِش خِش صدا كند، و فخّار هم بمعناى كوزه كوزه‌گرى است.

يعنى انسان را از گل خشك شده‌اى كه ترك خورد و مانند كوزه صدا كند آفريديم‌

و شش آيه در قرآن مجيد داريم كه دلالت مى‌كند بر اينكه اصل آفرينش انسان از خاك است، و از جمله آنها اين آيه است: وَ اللَهُ خَلَقَكُم مِّن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ جَعَلَكُمْ أَزْوجًا. [11]

يا اين آيه: إِنَّ مَثَلَ عِيسَى‌ عِندَ اللَهِ كَمَثَلِ ءَادَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ. [12]

تبدّلات و تطوّرات انسان در اثر حركت جوهريّه‌

بارى، اين آيات مجموعاً مى‌رساند كه بدون ترديد اصل آفرينش نفس انسانى از جسم و مادّه بوده است. و آن مادّه كه صَلصال يا حَمأ مسنون و يا غيرهما بوده باشد، در اثر تطوّرات و تبدّلاتى كه در جوهرش پيدا شد، بصورت نطفه و سپس علقه و سپس مُضغه درآمد. و يا آدم أبو البشر را پس از آنكه از خاك آفريد با لفظ كُنْ كه همان نفس مشيّت الهيّه است لباس وجود پوشانيد؛ و اين بواسطه حركت در جوهر است.

يعنى نفس جوهر در كينونت خود متحرّك است. اوّل آن جوهر مثلًا در ماهيّت سُلاله گل بود سپس بواسطه حركت در جوهر خود و در ذات خود بعالم نطفگى درآمد و بماهيّت نطفه مبدّل شد، و پس از آن، نطفه در جوهر و ذات بسوى علقگى حركت كرد و علقه شد و بماهيّت علقگى مبدّل شد، و علقه بودن در اثر حركت در جوهر، بماهيّت مُضغه بودن درآمد، و سپس مضغه نيز در جوهر خود حركت كرد و تبديل به استخوان شد.

و پس از رويانيدن گوشت بر روى استخوان، يكباره مادّه تبديل به نفس مجرّد گشت: ثُمَّ أَنشَأْنَهُ خَلْقًا ءَاخَر؛ مادّه، نفس ناطقه شد، روح متعلّق به‌ مادّه شد؛ روحى كه در قالب جسم است.

و وقتى هم كه از اين عالم مى‌رود، اين روح مجرّد يكباره مادّه را ترك مى‌كند و مى‌اندازد و مى‌رود. و مادّه بدون تعلّق نفس روى زمين مى‌ماند، و ثُمَّ إِنَّكُم بَعْدَ ذلِكَ لَمَيِّتُونَ تحقّق پيدا مى‌كند.

و باز همان نفس ناطقه پس از تجرّد از مادّه و پس از مردن بواسطه حركت در جوهر خود رو به استكمال مى‌رود، و پس از گذرانيدن برزخ بصورت تجرّد قيامتى در مى‌آيد و لباس قيامتى مى‌پوشد، و ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ الْقِيَمَةِ تُبْعَثُون متحقّق مى‌گردد. اينها همه بواسطه حركت در جوهر است. تا وقتيكه انسان مادّه محض شد حركت در مادّه بود؛ و چون نفس ناطقه شد، حركت جوهريّه‌اش در نفس ناطقه است.

اين تبدّلات انسان را در اثر حركت جوهريّه مى‌توانيم تشبيه كنيم بنور چراغى كه از فتيله خارج مى‌شود. چون اين نور اصلش زَيت بود و يا مثلًا دانه‌هاى روغن كرچك بود و يا هيزم بود و نفت بود.

در اثر صفاى احتراق، آن روغن زيت و كرچك و نفت و غيرها تبديل به شعله نورانى مى‌گردد. و شعله هم تبديل به گاز مى‌شود، و شعاعش را خارج نموده، اطراف را روشن مى‌سازد.

قوس نزول و صعود انسان در مدارج كمال‌

تلميذ: و در اينصورت قوس نزول و صعود چه مى‌شود؟ رواياتى داريم كه خداوند ارواح را دو هزار سال قبل از اجسادشان خلق كرد، و همچنين روايات مختلف بمضامين ديگرى كه اجمالًا دلالت دارند بر آنكه ارواح زودتر از اجساد آفريده شده‌اند؛ و بطور كلّى رواياتى كه دلالت دارد بر آنكه قبل از عالم طبع و مادّه عوالمى بوده است و انسان در آن عوالم بوده و گفتگوهائى داشته است، و سپس از آن عوالم يكى پس از ديگرى نزول نموده تا بدين عالم وارد شده است‌

علّامه: آن دسته از روايات هيچ منافاتى با قائل شدن به اصل جسمانى بودن بدء آفرينش انسان ندارد، چون نه تنها انسان بلكه جميع موجودات عالم طبع و مادّه داراى جان و ملكوتى هستند، و حقيقت روح و ملكوت، از عالم مادّه و جسم نيست بلكه از عوالم بالاست كه نحوه تعلّقى به مادّه پيدا كرده است. نطفه ملكوت دارد، علقه ملكوت دارد، سنگ و درخت و آب و زمين هر يك ملكوت دارند. حيوانات، پرندگان، كواكب و ستارگان هر يك داراى نفس مختصّه بخود و ملكوت مى‌باشند.

تمام اين جان‌ها و ملكوت ها، از اين عالم جسم و جسمانيّت نيست، بلكه از عوالم فوق است. هر كدام بحسب خود از نقطه خاصّى نزول كرده، و نحوه تعلّقى بمادّه پيدا نموده‌اند.

از جمله نفس انسان از عوالم مجرّده بالاست. و چون ديد جهاتى را از كمال، كه بواسطه مجرّد بودن نمى‌تواند كسب كند و بدست بياورد، و آن جهات در عوالم كثرت و پائين است؛ لذا براى بدست آوردن كمالاتِ كثراتى رو به پائين نزول نمود، و پس از كسب آنها دوباره رو ببالا صعود نموده بحضور حضرت حقّ نائل مى‌شود. پس در واقع بالائى بوده و آمده بپائين و بعد به بالا بازگشت نموده است.

توضيح آنكه: اين روح مسكين بحسب ظاهر در وهله اوّل بالا بوده و بعد پلّه پلّه پائين‌تر آمده و وجهه او در اين سير رو به نزول بوده است. و در طىّ اين مراحل نزوليّه، نظرى نداشت جز آنكه كثراتى را كه از راه مادّيّت، متعلّق به مادّه مى‌شود بدست آورد؛ غرضش و نظرش فقط اين بود.

چون اگر انسان همان انسانيّت را داشت و ماوراى انسانيّت چيزى نداشت، از اين كثرات فائده‌اى نمى‌برد (اين كثراتى كه در اين نشأه از انسان صادر مى‌گردد). انواع و اقسام اعمال و افعال و اوصاف را، روح مجرّد خارجى‌ در دست نداشت.

روح به اين عالم كثرات پائين آمد كه اينها را جمع و جور كند و ببرد به عالم بالا، و بعد از بالا كه بخواهد بپائين بيايد آنها را جمع آورى مى‌كند و با خود بپائين مى‌آورد؛ و مسأله را تمام مى‌كند.

در هنگام نزول به اين عالم در مسير خود از هر عالمى كه عبور كند رنگ آن عالم را بخود مى‌گيرد، و از هر مرحله‌اى كه بگذرد فردِ آن مرحله مى‌گردد. و چون در قوس نزول به عالم مثال رسد، عيناً مانند يكى از موجودات مثاليّه داراى صورت مى‌شود و يك فرد از افراد عالم مثال است.

و چون به اين عالم طبع و مادّه رسيد عيناً يك فرد مادّى است؛ مادّه محض است. حقيقت او نطفه است؛ و آن روح مجرّد آنقدر نزول نموده كه اينك فقط روح نطفه شده است، و آن روح نطفه در اثر حركت جوهريّه بصورت‌ها و ماهيّت‌هاى مختلفى تبديل و تغيير مى‌يابد، تا دو مرتبه از مادّه مى‌پَرَد و مجرّد مى‌شود، و آن وقتى است كه در جنين حركت و جنبش اختيارى پيدا مى‌شود و روح بوجود مى‌آيد.

پس انسان در وقتيكه نطفه است حقيقتش تا به اين سرحدّ نزول كرده و واقعاً نطفه شده است. و بعد از تبدّلات و تغيّرات صورى چون به أَنشَأْنَهُ خَلْقًا ءَاخَرَ مى‌رسد، حقيقةً، همين استخوانِ گوشت روئيده شده بر آن، تبديل به نفس ناطقه مجرّده مى‌گردد و مراحل بعدى را نيز مى‌پيمايد. نه آنكه جسم جداست و روح در آن دميده مى‌شود، و روح منفصل از جسم و بدن باشد، و چند روزى با هم اجتماع كرده و سپس متفرّق شوند.

كمالات انسان بواسطه نشأه كثرت است. اگر پائين نيامده بود و مادّه محض نشده بود و سپس از اينجا دوباره سير خود را به عوالم بالا شروع ننموده بود، كمالى نداشت.

روح كه از بالا بپائين آمد يك واحد بيشتر نبود؛ پائين كه آمد شروع كرد به اخذ فعليّت‌ها و اخذ خصوصيّات و كسب كثرات؛ اينها همه را جمع آورى كرد و بار كرده رو بسمت بالا رفت كه رفت[13].

 

 


[1] .منبع: مهر تابان ، صص 234 -242. نویسنده: علامه آیةالله حاج سید محمد حسین حسینی طهرانی.

[2] ۱. قدماءِ از فلاسفه الهىِ يونان و اسلام چون بوعلى معتقد بودند كه خلقت نفس جداى از بدن و از عالم تجرّد مى‌باشد و براى انجام افعال خود به بدن تعلّق مى‌گيرد و در حقيقت بدن آلتى است براى كارهاى نفس، ولى صدر المتألّهين اثبات كرد- به واسطه حركت در جوهر- كه: نفس در اصل ماهيّت وجودى خود نياز به بدن دارد و اصولًا با بدن تحقّق مى‌يابد، و انسان عبارت است از يك موجود تدريجى كه اوّلش مادّه و آخرش عقل است. نفس آدمى از نطفه كه يك تك سلّول است شروع شده، و پس از تكوّن و عبور از مراحل حسّ و خيال و وهم، به مرتبه عقل مى‌رسد و مجرّد مى‌گردد و پيوسته باقى مى‌ماند.

نفس انسان مانند پروانه كه در پيله است و مانند جنين كه در رحم است و مانند مغز بادام و گردو كه در بدو تكوّن آميخته با پوست مى‌باشند بوده و با بدن تكوّن و تحقّق مى‌پذيرد و سپس در سير تكاملى خود حركت مى‌كند و مدّتى با بدن بوده و پس از آن، به واسطه استكمال جوهرى، قائم به خود مى‌گردد و از بدن مستغنى مى‌شود، و مانند روغن بادام و روغن گردو جدا مى‌شود؛ و يا همچون پروانه كه از پيله خارج شود و يا حيوانى كه پوست عوض كند، بدن را خلع مى‌كند و بدون مادّه يعنى بدون بدن زندگى مى‌كند و مجرّد مى‌شود.

[3] ۲. آيات ۱۲ تا ۱۴، از سوره ۲۳: المؤمنون: «و به تحقيق كه ما انسان را از جوهره و عصاره گل آفريديم. و پس از آن او را نطفه‌اى در مكان مستقرّ قرار داديم. و سپس آن نطفه را عَلَقه آفريديم و سپس آن علقه را مُضْغَه آفريديم و سپس مضغه را استخوان‌ها آفريديم و سپس روى استخوان‌ها را از گوشت پوشانيديم، و سپس ما آنرا بخلقت ديگرى مبدّل ساخته و انشاء نموديم؛ پس با بركت و مبارك باد الله كه او بهترين خلقت كنندگان است».

[4] ۳. . آيه ۵۵، از سوره ۲۰: طه: «از زمين شما را آفريديم، و در زمين باز مى‌گردانيم، و براى بار ديگر از زمين بيرون مى‌آوريم». ‌

[5] ۴. . آيه ۱۷، از سوره ۷۱: نوح: «و خداوند شما را از زمين رويانيد رويانيدنى.».

[6] ۵. ذيل آيه ۲۶، از سوره ۱۵: الحجر: «و بدرستي‌كه ما انسان را از لجن متعفّن آفريديم‌«.

[7] ۶. ذيل آيه ۱۴، از سوره ۵۵: الرّحمن: «انسان را از گل خشك شده و ترك خورده چون گل كوزه‌گرى آفريديم‌«.

[8] ۷. ذيل آيه ۱۲، از سوره ۲۳: المؤمنون: «و بدرستيكه ما انسان را از جوهره و عصاره گل آفريديم‌«.

[9] ۸. ذيل آيه ۷، از سوره ۳۲: السّجدة: «و خداوند ابتداى آفرينش انسان را از گل قرار داد»

[10] ۹. ذيل آيه ۸، از سوره ۳۲: السّجدة: «و سپس نسل و ذرّيّه آدم را از جوهره و عصاره آب پست قرار داد.».

[11] ۱۰. صدر آيه ۱۱، از سوره ۳۵: فاطر: «و خداوند شما را از خاك آفريد و سپس از نطفه آفريد و سپس شما را جفت‌هائى قرار داد».

[12] ۱۱. صدر آيه ۵۹، از سوره ۳: آل عمران: «بدرستيكه مثال عيسى در نزد خداوند مثال آدم است كه او را از خاك آفريد.»

[13]. پایگاه عرفان و حکمت در پرتو قرآن و عترت. انتشار: شنبه ۷ جمادی‌الثانیه ۱۴۳۶.

حقیقت جهان(دنیا و آخرت)

مقایسه تفاوت ها و ویژگی های  دنیا و آخرت

اسما و صفات دنیا و آخرت

دنیا= اول، اُولی، مبدأ، ملک، عالَم شهود، خلق، أرض، طبیعت، میقات، حادثة، عاجلة، عالم سِفلی

آخرت=آخِر، اُخری، معاد، مَلکوت، عالم غیب، امر، سماء، قیامت، میعاد، واقعة، ساعة، عالم عِلوی

1. حیات دنیا و حیات آخرت                 

حیاة الاولی= حیات دنیوی(در دنیا) =//= حیاةالاخری= حیات اخروی(در آخرت)

2. عالَم مقید و عالَم مجرد

عالم ماده/مادی و مقید (طبیعی= عالم طبع) =//= عالم غیر مادی و مجرد(معنوی=عالم معنا)

3. عالَم محدود و عالَم نامحدود     

محدود (کرانه مند) =//= نامحدود (بی کرانه)

4. عالَم ازلی و عالَم ابدی

دنیا ازلی است =//= آخرت ابدی است

5. عالَم جسمانی و عالَم روحانی

عالم جسم (جسمانی) و مشرق عالم =//= عالم روح (روحانی) و مغرب عالم

6. عالَم کثرت و عالَم وحدت

دنیا عالم کثیر و محل کثرت =//= آخرت عالم واحد و محل وحدت

تجلی وحدت در کثرت =//= تجلی کثرت در وحدت

کثرت در تجلی(قوابل و عناصر) =//= تجلی وحدت عوامل و شؤون صفات

7. عالَم ممکنات و عالَم موجودات

دنیا محل ایجاد ممکنات =//= آخرت محل ابقای موجودات

8. عالَم نزول و عالَم صعود

سیر در قوس نزول از ازل =//= سیر در قوس صعود به ابد

9. عالَم خلق و عالَم امر

دنیا عالم خلق است(مقام ید الخلقی) =//= آخرت عالم امر است(مقام ید الحقی)

10.عالَم انزال رسالت و عالَم اکمال ولایت

مقام رسالت و نبوت (انزال) =//= مقام امامت و ولایت (اکمال)

11.عالَم لیلة القدر و عالَم یوم القیامة

مقام تعیّن لیلة القدر =//= مقام تحقق یوم القیامة

12.عالَم گذرگاه فرار و عالَم منزلگاه قرار

گذرگاه(سرای عبور و دارالفرار) =//= قرارگاه(منزلگاه سرور و دارالقرار)

13.عالَم عاشق و عالَم معشوق

دنیا عالم و سرای عاشقان وصال =//= آخرت عالم و سرای معشوق بی مثال

14.عالم آفاق و عالَم انفس

دنیا عالم آفاقی =//= آخرت عالم انفسی

15.عالَم عکس و عالَم اصل

دنیا عالم عکس(عکوس) است =//= آخرت عالم اصل و صاحب عکس است

دنیا عالم آینه ها و آیات الهی =//= آخرت عالم آینه دار و صاحب آیات

16.عالَم دِراست و عالَم وراثت

دنیا محل علم الدراسة(خلافت) =//= آخرت محل علم الوراثة(ولایت)

17.عالَم وجه الله و عالَم سرّالله

مقام تجلی عبدالله و وجه الله =//= مقام تجلی عندالله و سرّالله

18.عالَم قرآن و عالَم فرقان

دنیا مقام قرآن است =//= آخرت مقام فرقان است

آمیختگی و قرینگی خیر و شر و حق و باطل =//= جدایی خیر از شر و حق از باطل(فرقان)

19.عالَم رحمان و عالَم رحیم

دنیا مقام رحمان است =//= آخرت مقام رحیم است

20.عالَم مخلوط و عالَم خالص

آمیخته از مرگ و زندگی =//= سراسر حیات ناب و خالص

مخلوطی از رنج و لذت =//= مملو از رنج و لذت خالص

21.عالَم مقدمه و عالَم نتیجه

دنیا مقدمه و دار اعمال =//= آخرت نتیجه و دار حساب عمل

22.عالَم تکلیف و عالَم پاداش

ظرف تکلیف و آزمایش=//= ظرف پاداش و مشاهده نتایج

دار کشت و کار =//= دار درو و بهره برداری

23.عالَم تزاحم و عالَم آزادی

دار قید و بند ها و تزاحم و تمانع =//= دار آزادی و یگانگی و عدم تزاحم و تمانع

24.عالَم مستوری و عالَم مستی

دار مستوری ادراکات در حجاب محسوسات =//= دار مستی ادراکات در شدت آگاهی ها

دار خفا بودن حقایق در حجاب های ظلمانی =//= نمایان بودن حقایق و رفع حجب ظلمانی

25.عالَم ملالت و عالم ملاحت

دار ملالت و دل زدگی(عالم کهنه شدن) =//= دار نشاط و دل انگیزی(عالم تازه شدن)

26.عالَم مشترک و عالَم اختصاصی

سرنوشت مشترک و همگانی دنیوی =//= سرنوشت جداگانه و اختصاصی اخروی

27.عالَم عرضی و عالَم طولی

دنیا و اسباب دنیوی در عرض جهان =//= آخرت و اسباب اخروی در طول جهان

28.عالَم ظاهر و عالَم باطن

ظاهر و لیل(ظلمت) و لیلة القدر =//= باطن و یوم( نور ) و یوم القیامة

29.عالَم اعراض و عالَم جواهر

دار عَرَض و عالم اَعراض =//= دار جوهر و ذات و عالم جواهر

30.عالَم مرکب و عالَم بسیط

عالم مرکّب از قوا و عناصر و مواد =//= عالم بسیط و مجرّد از قوای عنصری (تجرد تام)

30.عالَم زمانی- مکانی و عالَم لازمانی و لامکانی

زمانی – مکانی(مقید به زمان و مکان) =//= لا زمانی- لا مکانی(مجرد از زمان و مکان)

31.عالَم افعال و عالَم اعمال

دار افعال (تجلیات فعلی) =//= دار اعمال و ظهور نتایج عمل(تجلی صفاتی و ذاتی)

32.عالَم فقیر و عالَم غنی

نیازمند(فقیر) به قوای خود =//= بی نیاز(غنی)از قوای خود

33.عالَم وابسته و عالَم مستقل

دنیا وابسته(به آخرت) =//= آخرت مستقل(از دنیا)

34.عالَم سنت های مادی و عالَم سنت های معنوی

 محل وجود و تعین سنت ها و قوانین طبیعی =//= محل ظهور اسما و صفات جمالیه و جلالیه الهی

35.عالَم فناپذیر و عالَم جاودانه

دنیا دار موقت و فناپذیر =//= آخرت دار فنا ناپذیر و جاودانه

36.عالَم دار ممات و عالَم دار حیات

دار ممات و از دست رفتن و عامل مرگ(موت) =//= دار حیات و به دست آوردن و عامل فوت (توفی)

37.عالَم متحرّک و عالَم محرِّک

دنیا،عالم قابل و متحرک =//= آخرت،عالم فاعل و محرّک

38.عالَم بالقوة و عالَم بالفعل

یکپارچه جهان مادی در حرکت از قوه به فعل =//= جهان آخرت یکپارچه در فعلیت محض(بالفعل)

39.عالَم متغیر و عالَم ثابت

متغیر (محل تغییر و حرکت در هر لحظه) =//= ثابت (محل ثبات و جاودانگی در سراسر وجود)

40.عالَم صورت و عالَم سیرت

باطن و اسرار آدمی در پنهانی(صورت) =//= ظهور کامل باطن و اسرار آدمی(سیرت)

41.عالَم کون و فساد و عالَم ثبات و جاودانگی

تحلیل و تبدیل و کون و فساد =//= تکامل و ترفیع و ثبات و جاودانگی

42.عالَم محو و خیال و عالَم صحو و هوشیاری

عالم خیال (خیال اندر خیال) و محو =//= عالم بیداری و هوشیاری و آگاهی(صحو)

خیال غیر از حواس و جدا از آن =//= خیال عین حواس و متحد با آن

43.عالَم محسوسات وعالَم معقولات

دار الفاظ و لغات و کلمات (علم حصولی) =//= دار مفاهیم و معانی و کلام (علم حضوری)

عالم جزئیات و محسوسات(علم حصولی) =//= عالم کلیات و معقولات (علم حضوری)

   دنیا مقام جهل و شک و ظن و علم الیقین =//= آخرت مقام عین الیقین و حق الیقین

44.عالَم تمام و عالَم کمال

دنیا نماد عدد تمام (شش) =//= آخرت نماد عدد کمال (هفت)

45.عالَم خستگی و نشستن و عالَم بیداری و برخاستن

محل خستگی و چُرت و خواب و قعود(نشستن) =//= محل بیداری و قیام و قیامت(برخاستن)

46.عالَم آمال و عالَم آجال

در آرزوی آمال و خواسته ها =//= هنگام رسیدن آمال و خواسته ها

47.عالَم تابع و عالَم متبوع

مخلوق و تابع و مرید =//= خالق و متبوع و مراد

48.عالَم دل و عالَم دلدار

دنیا مقام دل و جان =//= آخرت مقام دلدار و جانان

49.عالَم تفرقه وعالَم جمع

دار پراکندگی و متفرق بودن مخلوقات =//= محل جمع و محشور شدن مخلوقات

50.عالَم محاط و عالَم محیط

آخرت در دل دنیا و دنیا در محاط آخرت =//= دنیا در دل آخرت و آخرت محیط بر دنیا

51.عالَم سایه و ظلّ و عالَم نور منیر

دار سایه گسترده (مدّ ظل)، مستنیر (ماه) =//= دار نور یکسره، منیر (آفتاب)

52.عالَم نسبی واعتباری و عالَم مطلق و اصیل

همه امور نسبی و نظام اعتباری =/= همه امور مطلق در نظام اصیل

موجود نسبی و هستی نما (اعتباری) =//= وجود مطلق و هستیّ ما (حقیقی)

53.عالَم اجتماعی و عالَم فردی

دنیا دارای نظام اجتماعی =//= آخرت دارای نظام فردی

54.عالَم توبه و جبران و عالَم روح و ریحان

دنیا، دار فرصت تغییر و توبه و جبران =//= آخرت، دار بهره مندی از ره توشه جان و جنان

55.مخلوق خدا و مخلوق انسان

 دنیا مخلوق خداوند =//= آخرت مخلوق آدمی  

 

 

فلسفه خنده و حکمت گریه

فلسفه خنده و حکمت گریه

غلامحسین ابراهیمی دینانی

انسان موجودی است که هم می خندد و هم گریه می کند. نمی دانم که موجودات دیگر گریه و خنده دارند یا نه؛ جمادات که حتما ندارند. نباتات هم ندارند. البته گاهی اوقات، گل خندان می گوییم اما این یک حرف شاعرانه است. بعضی ها می گویند حیوانات خنده و گریه دارند ولی بنده چنین باوری ندارم. حالا شاید چیزی شبیه گریه و خنده فکر می کنند، باشد . حیوانات بعید است که گریه واقعی و خنده واقعی داشته باشند گاه چیزی شبیه گریه و خنده در آنها دیده می شود، ولی در واقع خنده و گریه نیست عجیب این است که خداوند در قرآن به این نکته اشاره کرده است. شاید گریه را بهتر شود توضیح داد تا خنده. اما چرا خداوند بنده اش را دعوت به گریه می کند

قدما می گویند که خنده وقتی بر انسان عارض می شود که انسان تعجب می کند. یعنی وقتی انسان تعجب می کند، خنده می کند. عارضه تعجب را خنده می دانند ولی من این حرف را قبول ندارم. چه بسا آدم تعجب می کند، اما اصلا نمی خندد. همچنین هنگامی که تعجب ندارد، اما می خندد. چه طور می شود که آدم می خندد، خیلی جوابش مشکل است. حتی وقتی که احساس سرور هم می کنید مطلقا نمی شود گفت که می خندید.

چه بسا نخندید اما بسیار هم خوشحال باشید یا حتی در اثر خوشحالی گریه کنید! خیلی ها هم اصلا مسرور نیستند اما می خندند. و من این آیه را می خوانم و تعجب می کنم از این بشارتی که کرده و فرموده: « وَأَنَّهُ هُوَ أَضْحَکَ وَأَبْکَىٰ وَ أَنَّهُ هُوَ أَماتَ وَ أَحْیی »[1] تعریف فیزیکی که از خنده و گریه شده همان حالت انقباض و انبساط است که اینها تعریف حقیقی نیست. به هر صورت خنده و گریه دو حالتند در انسان. امروزه روانشناسان سلامتی روح و جسم را در خنده می بینند.

وقتی که انسان می خندد که مسبوق به یک سرور و خوشحالی است، تعلقش به جهان بیشتر می شود. غالبا مواردی که موجب خوشحالی می شود، خبرهایی است که نفعی عاید شما از این عالم می شود. هرچه نفع بیشتری به شما از این عالم برسد، دلبستگی شما به این عالم بیشتر می شود و هر چه دلبستگی بیشتر شود، شما از بی تعلقی دور می شوید. انسان همان جایی است که دلش آنجاست. خنده مظهر شادی ها و تعلقات این جهانی است.

چرا خداوند بنده اش را دعوت به گریه می کند؟ در گریه، یک ناامیدی از این جهان است. یک قطع تعلق است. گریه مظهر و سمبل قطع تعلق از این دنیاست. هر چه گریه بیشتر باشد، یعنی تعلقاتت از این جهان کمتر می شود.

اما در گریه، یک ناامیدی از این جهان است. شما وقتی گریه می کنید که از چیزی بریده شدید. خبر ناگوار، خبر سخت، یک ضرر؛ غالبا گریه جاهایی است که یک ناهمواری و یک ناگواری روبرو می شوید. یعنی یک قطع تعلق. وقتی که تعلق قطع شد، دیگر خلا نیست. بنده این مساله را بارها عرض کردم که خلا در عالم و روح انسان محال است. حالا وقتی تعلق ات قطع شد روح ات متوجه حق تبارک و تعالی می شود. بنابراین گریه مظهر و سمبل قطع تعلق از این دنیاست. هر چه گریه بیشتر باشد، یعنی تعلقاتت از این جهان کمتر می شود.

حکیم ملاهادی سبزواری در جواب سوال فلسفه گریه و خنده چیست می گوید: خنده ها و گریه های ما در مقابل جَزَع است؛ « إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً «۲۰» وَ إِذا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعاً»[2] اما گریه یک مفهوم عرفانی دارد که وقتی انقطاع حاصل می شود و ارتباط انسان با تعلقات قطع می شود، انبساطی به او دست می دهد. این نشانه انبساط قلب است و جوششی دارد به نام اشک  همان طور که چشمه ها ازش آب می جوشد. بنابراین گریه و خنده معمولی مراد نیست بلکه این انبساط قلب است که در واقع درهای رحمت را باز می کند.

گریه و خنده دو خصلت آدمی است. اینکه فلسفه گریه و خنده چیست، بسیار بحث دقیقی است و نیاز است که کتاب ها درباره اش بنویسیم. اما آنچه می توان به عنوان نتیجه بحث به آن اشاره داشت، این است که: در گریه، انقباض و در خنده انبساط، دو شاخصه اصلی محسوب می شود. گریه و خنده، مظهری از انبساط و انقباض درون آدمی است.

هرچه درون آدمی منبسط باشد، نمود ظاهری اش در خنده بیشتر و هرچه منقبض تر باشد، نمود بیرونی اش در گریه بیشتر است. انبساط به حقیقت و تعقل مطلوب است. همان طور که انقباض به تیرگی ها و جهالت، مطلوب است. تعادل انبساط و انقباض در انسان، نقطه عطفی است که می توان از آن به عنوان یکی از بزرگترین شاخصه های «انسان بودن» آدمی نام برد.

والحمد لله رب العالمین علی کل حال

 


[1] . سوره نجم/53 آیات ۴۳ و ۴۴.

[2] . سوره معارج/70: آیات 20و21.

یوسف ثانی، خسرو خوبان و شیرین زمان

یا صاحب الزمان، ….. ادرکنا و اغثنا...الغیاث؛ یا صاحب الزمان ادرکنی

مناجات عرفانی

یوسف ثانی و شیرین زمان

گفتند خلایق  که  تویی  یوسف ثانی

چون نیک بدیدم به حقیقت به از آنی[1]

شیرین تر از آنی به شکرخنده که گویم         ای خسرو خوبان که تو شیرین زمانی

تشبیه  دهانـت  نتـوان  کرد  به  غنچه         هرگز  نبود غنچه  بدین  تنگ  دهانی

صد بار بگفتی که دهم زان دهنت  کام         چون سوسن آزاده  چرا  جمله  زبانی

گویی  بدهم   کامـت  و  جانت  بستانم         ترسم  ندهی  کامـم  و  جانـم  بستانی

چشم  تو خدنگ  از سپر جان  گذراند         بیمار که دیده‌ست  بدین سخت  کمانی

چون اشک  بیندازیش از دیده ی مردم         آن را که دمی از نظر  خویش  برانی

از پیش مران حافظ غمدیده ی خود را         کز عشق رخت داد دل و دین و جوانی

در راه تو حافظ چو قلم کرد ز سر پای

چون نامه چرا یک دمش از لطف نخوانی[2]

مقدمه

اصطلاحات و ترکیبات؛ یوسف ثانی، خسرو خوبان، شیرین زمان، غنچه تنگ دهان، سوسن آزاده، کام ده ی جان ستان، بیمار سخت کمان، حافظ غمدیده، عشق رخ تو، و.... حاکی از آنست که این غزل نوعی معاشقه آسمانی و مطایبه دلدادگی و مناجات عرفانی با یک وجود کامل و متعالی است، که در عرفان اسلامی از آن به انسان الهی و کامل تعبیر می شود. و البته در عرفان شیعی این وجود کامل همان وجود کامل و مکملی است که جهان موجود به وجود مقدس او برپاست و آن همان وجود مبارک و نورانی حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف می باشد.    

شرح غزل:

- گفتند خلایق که تویی یوسف ثانی

چون نیک بدیدم به حقیقت بِه از آنی

خلایق: مردم، مخلوقات / یوسف ثانی: یوسف دوّمی، کنایه از چهره وجود مقدس امام عصر عجل الله تعالی فرجه می باشد. 

معنای بیت: مردم همه گفتند که تو در زیبایی و جمال، یوسف دوّم هستی امّا وقتی که من به تو دقیق تر نگاه کردم، دریافتم که به راستی تو بهتر از آن زیبایی یوسفی هستی که مردم گفته اند.

هرکس که دید روی تو بوسید  چشم من  /   کاری که کرد دیده ی من بی نظر نکرد

- شیرین تر از آنی به شکرخنده که گویم

ای خسرو خوبان که تو شیرین  زمانی

شکرخنده: تبسم / خسرو خوبان: پادشاه خوبی ها، امام و ولی الهی / شیرین زمان: حلاوت دلهای عاشق

معنای بیت: ای پادشاه خوبان، وقتی که لبخند می زنی بسیار دلپذیرتر وشیرین تر از آن می شوی که من بگویم تو شیرین زمانه هستی، چرا که تو از شیرینِ خسرو عاشق نیز شیرین تری.

اجرها باشدت ای خسرو شیرین دهنان   /   گر نگاهی سوی فرهادِ دل افتاده کنی

- تشبیه دهانت نتوان کرد به غنچه

هرگز نبود غنچه بدین تنگ دهانی

غنچه تنگ دهان: کنایه از نهایت خاموشی و سربسته بودن و حافظ راز و حفظ اسرار و غایب بودن از نظرها و بصر ها می باشد.

معنای بیت: دهان کوچک و تنگ تو را به غنچه نمی توان تشبیه نمود چرا که غنچه هرگز به این تنگ دهانی وجود ندارد.

جان  فدای  دهنت باد  که  در باغ  نظر   /   چمن آرای جهان خوشتر از این غنچه نبست

- صد بار بگفتی که دهم زان دهنت کام

چون  سوسن آزاده  چرا  جمله  زبانی

سوسن آزاده: گلی است معروف که انواع مختلفی دارد. یکی ازآنها سفید که پنج گلبرگ و پنج کاسبرگ دارد و به همین سبب به ده زبان و یا سوسن آزاد معروف شده است. و در اینجا نماد اهل بیت علیهم السلام است که به پنج تن معروف می باشند. البته در اینجا سخن شاعر با دَلال و مُطایبه همراه شده است.

معنای بیت: صدها بارخودت گفتی که روزی از دهانم تو را کامیاب خواهم نمود؛ ای دوست و حبیب من چرا به گفته ی خودت عمل نمی کنی و همانندِ گل سوسن سر تا پا زبان هستی!

به سان سوسن اگر ده زبان شود حافظ   /   چوغنچه به پیش تواَش مُهر بر دهن باشد

- گویی بدهم کامت و جانت بستانم

ترسم  ندهی  کامم  و جانم  بستانی

معنای بیت: می گویی به تو کام می دهم و جانت را می گیرم؛ من می پذیرم امّا بیم آن دارم که جانم را بگیری و مرا کام ندهی! البته در اینجا نیز سخن شاعر با دَلال و مُطایبه همراه شده است.

به لب رسید مرا جان و بر نیامد کام   /   به سررسید امید و طلب به سر نرسید

- چشم تو خدنگ از سپر جان گذراند

بیمار که دیده ‌ست بدین سخت کمانی

خدنگ: تیر / سخت کمان: کسی که کمان سخت و محکم را بکشد. و آن‌که در کشیدن کمان و تیراندازی مهارت داشته باشد؛ تیر‌انداز ماهر و پرزور.

معنای بیت: چشمان تو بقدری نافذ و قدرتمند است که تیرعشوه و غمزه را از سپر جان عبورمی دهد، چه کسی چشم مست و بیماری دیده است که اینچنین در کشیدن کمان و تیراندازی مهارت داشته باشد!

عدو  با جان حافظ  آن نکردی  /   که تیر چشمت ای ابرو کمان کرد

- چون اشک بیندازیش از دیده ی مردم

آن را که دَمی از  نظر  خویش  برانی

چون اشک انداختن: از نظر خویش راندن و دور کردن. کنایه از خوار و بی قدر کردن است.

معنای بیت: آن کسی را که لحظه ای از چشم می اندازی و از نظر می رانی در نظر مردم چنان بی اعتبار و بی ارزش می شود که گویی قطره ی اشگی بوده و از چشم افتاده است.

من اَر چه در نظر یار خاکسار شدم   /   رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند

- از پیش مران حافظ غمدیده ی خود را

کز عشق رخت داد دل و دین و جوانی

معنای بیت: حافظ غمدیده ی خود را از نزد خود نران، چرا که از قبل همه چیزش را، از جمله دل و دین خود را برای عشق روی تو داده است. در اینجا سخن شاعر با دَلال و مُطایبه همراه شده و بر معشوق خود به نوعی نیازمندانه عرض نیاز می نماید.

دوش عشق شمس دين مي باختيم     /    سوي رفعت روح مي افراختيم

در فراق روي آن معشوق جان  /     ماحضر با عشق او مي ساختيم

در نثار عشق جان افزاي او   /    قالب از جان هر زمان پرداختيم

آری؛ شمس دین هم به معنای حضرت صاحب الزمان(عج) است و هم به بمعنای حضرت رسول (ص) و لذا از نظرگاه شهودی اولیایی چون مولانا تنها عشق به اینها از شنیده ها باعث زندگی و حیات بخشیدن به قالب بی جان ما می شود و با عشق بدانها می توانیم یکی پس از دیگری حجاب ها را کنار بزنیم تا آنجا که مانند بدر منیر نور افشانی می کنیم که ناگهان وجود مقدس آفتاب تابان (امام عصر والزمان عجل الله تعالی فرجه ) بر ما آشکار می شود و بر نور ماه ما غالب می گردد و بعد از آن است که ما می توانیم از اسارت های مادی و معنوی طبیعت (جهان هستی بمعنای جهان خیال و کاذب) بکلی رهایی یابیم و انقطاع الی الله حاصل شود. لذا مولوی آرزو می کند که برای درک این مرحله موفق به دیدار صورت ایمان نیز بشود؛

بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست   /   بگشای لب که قند فراوانم آرزوست

ای آفتاب حسن برون آی دمی ز ابر   /   کآن چهره ی مشعشع تابانم آرزوست

....

گوشم شنید قصه ایمان و مست شد   /   کو قسم چشم صورت ایمانم آرزوست[3]

- در راه تو حافظ چو قلم کرد ز سر پای

چون نامه چرا یک دمش از لطف نخوانی

کلمات: در راه تو: بخاطر تو/ چو: چون/ ز سرپا: تمام وجود/ چون: مانند/ يکدمش: يک لحظه او را/ لطف: مهرباني

در راه تو حافظ سراپایش را قلم زد؛ پس چرا مانند نامه ای او را یک بار نمی خوانی؟!

در ره او چو قلم گر به سرم باید رفت   /    با دل درد کش و دیده گریان بروم[4]

ز دلبرم  که  رساند  نوازش  قلمی   /   کجاست پیک صبا گر کند کرمی

چرا بیک نی قندش نمی خرند آنکس   /     که کرد صد شکرافشانی از نی قلمی[5]

در قلم آورد حافظ قصه ی لعل لبش    /    آب حیوان میرود هر دم زاقلامم هنور[6]

حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان  /   این نقش ماند از قلمت  یادگار عمر[7]

حافظ آنروز طربنامه عشق تو نوشت   /   که قلم بر سر اسباب دل خرم زد[8]

سیاه نامه تر از خود کسی نمی بینم   /   چگونه چون قلمم دود دل به سر نرود[9]

والحمد لله رب العالمین علی کل حال


[1] . وزن شعر: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (بحر هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف).

[2] . حافظ شیراز، غزلیات، غزل شمارهٔ ۴۷۵، بر اساس نسخه ی غنی، قزوینی و قدسی و سید ابولقاسم انجوی شیرازی.

 [3] . مولوی، دیوان شمس، به تصحیح مرحوم فروزانفر، غزل  441.

[4] . دیوان خواجه حافظ شیرازی، به اهتمام سید ابولقاسم انجوی شیرازی.غزلیات، بیت سیزدهم، ص 174.

[5] . دیوان خواجه حافظ شیرازی، به اهتمام سید ابولقاسم انجوی شیرازی.غزلیات، بیت دهم، ص 251.

[6] . دیوان خواجه حافظ شیرازی، به اهتمام سید ابولقاسم انجوی شیرازی.غزلیات، بیت هفددهم، ص 134.

[7] . دیوان خواجه حافظ شیرازی، به اهتمام سید ابولقاسم انجوی شیرازی.غزلیات، بیت هفدهم، ص 126.

[8] . دیوان خواجه حافظ شیرازی، به اهتمام سید ابولقاسم انجوی شیرازی.غزلیات، بیت شانزدهم، ص 69.

[9] . دیوان خواجه حافظ شیرازی، به اهتمام سید ابولقاسم انجوی شیرازی.غزلیات، بیت پانزدهم، ص 67.

هدف خداوند از آفرینش جهان

خدا چرا آفرید؟ هدف خدا از خلقت انسان و جهان چه بود؟

سیما جلیل زاده

خدا چرا انسان و جهان را آفريد؟ مگر خدا به اينكه قدرت خود را به ما نشان دهد يا ما را مورد رحمت قرار دهد و يا به عبادت ما نيازي داشته است؟ در یک کلام، هدف از خلقت انسان و جهان چیست؟

پاسخ:

وقتي گفته مي شود: چرا خداوند عالم یا انسان را آفريد؟ یا هدف خدا از آفرينش عالم يا انسان چيست؟ دو معني ممكن است مورد نظر باشد:

1ـ اين كه خدا به عنوان خالق و فاعل عالم و انسان چه هدفي از خلقت خود داشته است ؟ يعني هدف خودش از آفرينش عالم یا انسان چه بود و می خواست به چه هدفی دست یابد؟

2ـ اين كه خدا چه هدفي را براي موجودات عالم و از جمله انسان قرار داده است ؟ يعني غايت مخلوقات و از جمله انسان چيست و قرار است به کدام مقصد برسند؟

حتماً به گوشتان خورده که خداوند متعال فرمود: « وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ ــ و من جنّ و انس را نيافريدم جز براى اينكه عبادتم كنند»(الذاريات:56) ؛ این بیان از هدف خلقت انسان ، در حقیقت ، پاسخ پرسش دوم است ؛ امّا گاهی دیده می شود که برخی افراد ، آن را به اشتباه پاسخ سوال اوّل پنداشته و اشکالاتی بر آن وارد می کنند ؛ کما اینکه بسیاری ، عبادت را هم با مراسم عبادی خلط می کنند. پس لازم است که ما هر دو سوال را پاسخ دهیم تا حقیقت مطلب برای شما جوان گرامی نیز روشنتر شود.

بحث اجمالی:

پاسخ سوال نخست آن است که خداوند کمال محض می باشد ؛ و هدف و غایت داشتن برای او بی معنی است. لذا او خلق می کند ، چون خالقیّت اقتضای ذات اوست. یعنی خالقیّت عین ذات اوست و فرض خدای غیر خالق ، مثل فرض مربّع سه ضلعی ، فرضی است متناقض.

امّا پاسخ پرسش دوم آنکه خداوند برای هر موجود مادّی ، غایت و نقطه ی اوجی معیّن ساخته که در مسیر حرکت خود به آن می رسد. برای انسان نیز غایتی تعیین نموده که اگر با اختیار خود به آن برسد ، سعادتمند است و در غیر این صورت ، ناقص و شقاوتمند خواهد بود. و آن نقطه ی اوج ، برای انسان ، همان مقام عبودیّت و بندگی است. دقّت شود: نمی گوییم عبادت رسمی مثل نماز و روزه ، بلکه می گوییم عبادت و بندگی ؛ که نماز و روزه و امثال اینها ، ابزار رسیدن به چنان مقام وجودی می باشند.

بنا بر این، از عبادت ما نفعی به خدا نمی رسد؛ بلکه عبودیّت کمال خود ماست که اگر به آن برسیم کاملیم و اگر نرسیم ناقص خواهیم ماند. پس مراد از عبودیّت و بندگی ، صرفاً به جا آوردن عبادتهای شرعی نیست ؛ بلکه مقصود رسیدن به درجه ای از معرفت و خلوص قلبی و درجه ی وجودی است که در آن مرتبه ، شخص هیچ اعتباری برای خود و دیگر مخلوقات قائل نیست و جز خدا هیچ نمی بیند و همه ی موجودات و از جمله خود را بند به اراده ی خدا می یابد ؛ لذا بنده ی خدا (بند شده به خدا) نامیده می شود. در این رتبه است که بنده ی خدا ، مظهر اسماء الله می شود و اسماء الهی در وجود او ظاهر می گردند ؛ لذا خلیفة الله و نماینده ی خدا ( نمایان کننده ی خدا) نامیده می شود ؛ چون تمام وجودش خدا را می نمایاند.

ادامه نوشته

خداوند از نگاه ملاصدرا/ مرتضی اشراقی

خداوند از نگاه ملاصدرا

كتب ملاصدرا كه حكمت متعاليه ناميده مي شود، بر اصل «وجود» و تمايز آن از «ماهيت» استوار است. پيش از ملاصدرا فيلسوفان قادر به فهم تفاوت اين دو نبودند، اما ملاصدرا مرز اين دو مفهوم را به خوبي روشن كرد. بنابر ديدگاه او، بديهي ترين مساله جهان، مساله وجود يا هستي است كه ما با علم حضوري و دريافت دروني خود آن را درك كرده و نيازي به اثبات آن نداريم اما ماهيت آن چيزي است كه سبب گوناگوني و تكثر پديده ها مي شود و به هر وجود قالبي ويژه مي بخشد.

چراکه همه پديده هاي جهان در يك اصل مشتركند كه همان «وجود» نام دارد و وجود يگانه است زيرا از هستي بخش (يعني خداوند يگانه) سرچشمه گرفته، اما ويژگي هاي هر يك از اين پديده ها از تفاوت ميان ذات و ماهيت آنها حكايت دارد. برابر اين ديدگاه، اصل بر وجود اشياء است و ماهيت معلول وجود به شمار مي آيد.

ملاصدرا در مخالفت با استادش ميرداماد كه خود پيرو سهروردي بود، مدعي شد كه «وجود» امري حقيقي است و ماهيت امري اعتباري. صدرا درباره حركت نيز نظريه جديدي عرضه كرد كه به حركت جوهري مشهور است. ملاصدرا در پرتو اين نظريه، تفسير فلسفي نويني از حركت ارائه مي دهد كه اساسا با تبيين فلسفي ارسطو و ابن سينا متفاوت است. دفاع ايشان از حركت در جوهر و اثبات ناآرامي و بي ثباتي نهادي در بنيان همه كائنات مادي آنچنان عميق و قابل توجه است كه هنوز هم جاي پژوهش و ژرف انديشي در آن وجود دارد. اين اصل، بنياد جهان بيني ملاصدرا را تشكيل مي دهد. در پرتو اين اصل است كه وي تبيين فلسفي نويني از مسائل دقيق طبيعي و مابعدالطبيعي از جمله حدوث زماني عالم، رابطه ميان ثابت و متغير، خلق عالم، آفرينش مستمر، ارتباط نفس و بدن، معاد جسماني و مسائل مربوط به معاد را ارائه مي دهد.

اين اصل را بايد به عنوان يك نظريه جامع و وحدت بخش كه از مبدا و معاد حكايت مي كند به منزله يكي از ويژگي هاي اساسي و ممتاز نظريه پردازي ملاصدرا به شمار آورد. حكيمان تا قبل از طلوع نظريه حركت جوهري، عموما بر اين مطلب متفق بودند كه حركت و تحول در جوهر يك شيء امري نامعقول و امكان ناپذير است اما ملاصدرا صريحا و شجاعانه بر اثبات حركت جوهري اصرار ورزيد و حركت را چيزي جز تجديد و تجدد مداوم عالم در هر لحظه نمي داند و به اين نتيجه مي رسد كه نه تنها اعراض، بلكه خود جوهر عالم هم همواره در حركت و نوآفريني است. ابن سينا در كتاب شفا با صراحت غيرقابل تاويلي به نفي حركت جوهري پرداخته و آن را ناممكن مي داند.

از نظر وي چيزي كه موهم حركت ممتد جوهري است در واقع فاقد امتداد، بلكه امري منقطع و پر از فواصل است كه تحت تصرف نيرويي خارج از قلمرو طبيعت قرار دارد. از نظر او خلقت انسان به اين صورت نيست كه صورت هاي مختلف نطفه، علقه مضفه و غيره به صورت يك حركت ممتد و مداوم در خارج تحقق پيدا كند، بلكه به اين صورت است كه حركات كمي و كيفي ماده را براي قبول صورت مستعد مي سازد و در لحظه يي كه قابليت قبول به نقطه كمال خود مي رسد واهب الصور آن را افاضه مي كند پس حركت در جوهر نيست چون صور جوهري، محصول حركت نبوده بلكه مخلوق اراده خالقي از سير دروني طبيعت است.

درست در همين جاست كه فلسفه ابن سينا و اساسا تفكر فلسفي مسلمين از فلسفه ارسطو جدا مي شود. ابن سينا فاعليت خدا را از نوع فاعليت ايجاد مي داند. او در شفا سعي دارد تبييني فلسفي از تمايز ميان فاعل طبيعي و فاعل الهي ارائه دهد. در فلسفه ملاصدرا، حركت طبيعي ارسطويي و تغيير دفعي يك جوهر به جوهر ديگر كه ابن سينا آن را همراه باتغيير تدريجي پذيرفته و از آن به كون و فساد تعبير كرده است جاي خود را به حركت جوهري «وجودي» مي دهند كه از منبع فيض الهي كه دائم الفيض است نشات مي گيرد.

البته با توجه به اينكه منبع فيض ايجاد حركت نمي كند بلكه موجد صور دائمي به هم پيوسته يي است كه نفس حركت ثمره آن است. صدرالمتالهين با صراحت اظهار مي دارد كه تحريك در حركت جوهري اين نيست كه محرك به چيزي حركت دهد، بلكه تحريك همان ايجاد و آفرينش است كه محرك در آن موجد چيزي است كه ذات آن سيلان است. در واقع طبق حركت جوهري، حركت و متحرك در خارج يك چيزند كه همان وجود گذرا و سيال است و سيال بودن و گذرا بودن حركت، لازم وجود متحرك است. پس حركت، ذاتي متحرك است و متحرك قطع نظر از حركت هويتي ندارد و به اين ترتيب نيست كه حركت در مرحله بعد از تحقق به آن ملحق شود بلكه حركت از حاق وجودش انتزاع مي شود به طوري كه نحوه وجود، نحوه سيلاني است لذا نيازمند علتي جداگانه نيست، بلكه جعل وجود متحرك، جعل حركت هم هست. بنابراين ملاصدرا تمام حركت را در محور وجود مطرح مي كند و به قدرت الهي برمي گرداند.

منبع:

www.shafaqna.com/persian

مبانی اندیشه اسلامی / محمد ادیب نیا

                                 مبانی اندیشه اسلامی(1)

الف – راههای شناخت در اسلام

ب – هستی از دید گاه اسلام

ج – انسان از دیدگاه اسلام

د – توحید و مراتب آن

ه – صفات خداوند

و – عدل الهی

ز – قضا و قدر

ح – انسان و اختیار

ط – دلایل لزوم بعثت پیامبران

ی – عصمت پیامبران

ک – نبوت خاصه

ل – ویژگی های نبوت پیامبر اسلام

م – امامت و خلافت

ن – غیبت و ظهور

س – جهان پس از مرگ

ادامه نوشته