خداوند از نگاه ملاصدرا/ مرتضی اشراقی

خداوند از نگاه ملاصدرا

كتب ملاصدرا كه حكمت متعاليه ناميده مي شود، بر اصل «وجود» و تمايز آن از «ماهيت» استوار است. پيش از ملاصدرا فيلسوفان قادر به فهم تفاوت اين دو نبودند، اما ملاصدرا مرز اين دو مفهوم را به خوبي روشن كرد. بنابر ديدگاه او، بديهي ترين مساله جهان، مساله وجود يا هستي است كه ما با علم حضوري و دريافت دروني خود آن را درك كرده و نيازي به اثبات آن نداريم اما ماهيت آن چيزي است كه سبب گوناگوني و تكثر پديده ها مي شود و به هر وجود قالبي ويژه مي بخشد.

چراکه همه پديده هاي جهان در يك اصل مشتركند كه همان «وجود» نام دارد و وجود يگانه است زيرا از هستي بخش (يعني خداوند يگانه) سرچشمه گرفته، اما ويژگي هاي هر يك از اين پديده ها از تفاوت ميان ذات و ماهيت آنها حكايت دارد. برابر اين ديدگاه، اصل بر وجود اشياء است و ماهيت معلول وجود به شمار مي آيد.

ملاصدرا در مخالفت با استادش ميرداماد كه خود پيرو سهروردي بود، مدعي شد كه «وجود» امري حقيقي است و ماهيت امري اعتباري. صدرا درباره حركت نيز نظريه جديدي عرضه كرد كه به حركت جوهري مشهور است. ملاصدرا در پرتو اين نظريه، تفسير فلسفي نويني از حركت ارائه مي دهد كه اساسا با تبيين فلسفي ارسطو و ابن سينا متفاوت است. دفاع ايشان از حركت در جوهر و اثبات ناآرامي و بي ثباتي نهادي در بنيان همه كائنات مادي آنچنان عميق و قابل توجه است كه هنوز هم جاي پژوهش و ژرف انديشي در آن وجود دارد. اين اصل، بنياد جهان بيني ملاصدرا را تشكيل مي دهد. در پرتو اين اصل است كه وي تبيين فلسفي نويني از مسائل دقيق طبيعي و مابعدالطبيعي از جمله حدوث زماني عالم، رابطه ميان ثابت و متغير، خلق عالم، آفرينش مستمر، ارتباط نفس و بدن، معاد جسماني و مسائل مربوط به معاد را ارائه مي دهد.

اين اصل را بايد به عنوان يك نظريه جامع و وحدت بخش كه از مبدا و معاد حكايت مي كند به منزله يكي از ويژگي هاي اساسي و ممتاز نظريه پردازي ملاصدرا به شمار آورد. حكيمان تا قبل از طلوع نظريه حركت جوهري، عموما بر اين مطلب متفق بودند كه حركت و تحول در جوهر يك شيء امري نامعقول و امكان ناپذير است اما ملاصدرا صريحا و شجاعانه بر اثبات حركت جوهري اصرار ورزيد و حركت را چيزي جز تجديد و تجدد مداوم عالم در هر لحظه نمي داند و به اين نتيجه مي رسد كه نه تنها اعراض، بلكه خود جوهر عالم هم همواره در حركت و نوآفريني است. ابن سينا در كتاب شفا با صراحت غيرقابل تاويلي به نفي حركت جوهري پرداخته و آن را ناممكن مي داند.

از نظر وي چيزي كه موهم حركت ممتد جوهري است در واقع فاقد امتداد، بلكه امري منقطع و پر از فواصل است كه تحت تصرف نيرويي خارج از قلمرو طبيعت قرار دارد. از نظر او خلقت انسان به اين صورت نيست كه صورت هاي مختلف نطفه، علقه مضفه و غيره به صورت يك حركت ممتد و مداوم در خارج تحقق پيدا كند، بلكه به اين صورت است كه حركات كمي و كيفي ماده را براي قبول صورت مستعد مي سازد و در لحظه يي كه قابليت قبول به نقطه كمال خود مي رسد واهب الصور آن را افاضه مي كند پس حركت در جوهر نيست چون صور جوهري، محصول حركت نبوده بلكه مخلوق اراده خالقي از سير دروني طبيعت است.

درست در همين جاست كه فلسفه ابن سينا و اساسا تفكر فلسفي مسلمين از فلسفه ارسطو جدا مي شود. ابن سينا فاعليت خدا را از نوع فاعليت ايجاد مي داند. او در شفا سعي دارد تبييني فلسفي از تمايز ميان فاعل طبيعي و فاعل الهي ارائه دهد. در فلسفه ملاصدرا، حركت طبيعي ارسطويي و تغيير دفعي يك جوهر به جوهر ديگر كه ابن سينا آن را همراه باتغيير تدريجي پذيرفته و از آن به كون و فساد تعبير كرده است جاي خود را به حركت جوهري «وجودي» مي دهند كه از منبع فيض الهي كه دائم الفيض است نشات مي گيرد.

البته با توجه به اينكه منبع فيض ايجاد حركت نمي كند بلكه موجد صور دائمي به هم پيوسته يي است كه نفس حركت ثمره آن است. صدرالمتالهين با صراحت اظهار مي دارد كه تحريك در حركت جوهري اين نيست كه محرك به چيزي حركت دهد، بلكه تحريك همان ايجاد و آفرينش است كه محرك در آن موجد چيزي است كه ذات آن سيلان است. در واقع طبق حركت جوهري، حركت و متحرك در خارج يك چيزند كه همان وجود گذرا و سيال است و سيال بودن و گذرا بودن حركت، لازم وجود متحرك است. پس حركت، ذاتي متحرك است و متحرك قطع نظر از حركت هويتي ندارد و به اين ترتيب نيست كه حركت در مرحله بعد از تحقق به آن ملحق شود بلكه حركت از حاق وجودش انتزاع مي شود به طوري كه نحوه وجود، نحوه سيلاني است لذا نيازمند علتي جداگانه نيست، بلكه جعل وجود متحرك، جعل حركت هم هست. بنابراين ملاصدرا تمام حركت را در محور وجود مطرح مي كند و به قدرت الهي برمي گرداند.

منبع:

www.shafaqna.com/persian

وحدت وجود و وحدت شخصیه آن  

وحدت وجود

وحدت وجود / وحدت وجود با بیان ساده / وحدت وجود و تجلی / وحدت وجود و موجود / ربط بین وحدت وجود مورد نظر ابن عربی با حکمت متعالیه / تمثیلات تجلی / برگشت علیت به تجلی / تجلی مطلق در مقید / اقسام وحدت وحدت عددی و وحدت حقه حقیقیه در فلسفه / وحدت حقه / رفع تعارض در سخنان معصومین در مورد «وحدت وجود » و «وحدت عددی» / جایگاه وحدت وجود در زندگی معنوی.

وحدت وجود

مقصود عارفان و حکیمان از وحدت وجود این نیست که مجموعۀ جهان هستی خداست؛ زیرا مجموع، وجود و وحدت حقیقی ندارد، همچنین مقصود اتحاد خداوند با موجودات نیست چون اتحاد (به این معنا که دو چیز بدون از دست دادن شیئیت و دوئیت خود تبدیل به یک چیز گردند) محال است، چنان که مراد تجافی از یک مقام و تلبس به مقام دیگر نیست؛ بلکه منظور این است که هستی منحصر در ذات متعالی خداوند است و ماسوی الله نمود و ظهور و تجلی او هستند؛ به این بیان خداوند متعال که هستی محض است، شدت و کمال هستی او موجب عشق به ظهور و تجلی می گردد. ذات حضرت حق عین عشق و محبت است، و محبوب ترین چیز در نزد حضرت حق، دیدن ذات خود از طریق دیدن شئونات ذاتی خود است که از او به «استجلاء» (ظهور ذات حق از برای ذات خود در تعینات) تعبیر می آورند، و استجلاء تام حاصل نمی شود مگر به ظهور او در هر شأن از شئونات. به بیان دیگر مراد از وحدت وجود این است که وجود در عین این که شخصی است ولی کثرت و تعدد و اختلاف انواع و آثار آنان نیز محفوظ است مانند نفس انسان که واحد شخصی است زیرا که مسلما هر فردی یک شخص بیش نیست و لی در عین حال با قوای خود اعم از قوای ظاهری و باطنی ( مشاعر، هاضمه، نامیه و مولده) متحد می باشد که نفس عین قوای خود و قوا عین نفس هستند.

کلیدواژه ها: تجلی و ظهور, وجود, وحدت, وحدت حقیه وجود، وحدت شخصیه وجود

 وحدت وجود با بیان ساده

مبحث وحدت وجود از مسائل مشکل عرفان و فلسفه اسلامی است که فهم آن منوط به مطالعات عمیقی است. از آن روی در این جا به بیانی تمثیل‌وار و ساده از وحدت وجود کفایت می‌کنیم و در صورت نیاز، شما را به کتاب‌های نوشته شده در این زمینه ارجاع می‌دهیم[1].

عرفا معتقدند که تنها وجود حقیقی در این عالم خدا است و دیگران وجود حقیقی ندارند، بلکه همگی مظاهر و سایه‌هایی از وجود خدایند؛ بنابراین، مجازاً به آنها وجود می‌گویند. این سخن نه انکار خدا و نه انکار جهان است. عرفا می‌گویند ما کثرت را در جهان می‌پذیریم، اما می‌گوییم این کثرت در مظاهر وجود است، نه خود وجود.

عارفان برای تبیین دیدگاه خود دلیل‌هایی از قرآن و روایات بیان کرده‌اند که در کتاب های عرفانی مفصل به آنها پرداخته شده است. در این جا تنها به یکی از ادلۀ قرآنی آنها اشاره می‌کنیم: در سوره حدید درباره وجود خدا چنین می‌گوید: “اول و آخر و ظاهر و باطن او است”[2]. این آیه بیانگر آن است که تنها او ظاهر است و تنها او باطن است. عارف نیز همه عالم را جلوه حق می‌داند. به همین دلیل است که به دریا و صحرا که می‌نگرد او را می‌بیند؛ بنابراین، این که عارف می‌گوید وقتی همگان در جست و جوی خدایند من در جست و جوی غیر خدایم، حرف درستی زده است؛ چون تنها کسی که ظاهر است او است. کجا است که او دیده نشود[3].

عرفا برای ساده کردن فهم این مطلب، به برخی مثال‌ها رو آورده‌اند. اگرچه مثال نمی‌تواند بیانگر همه معنا باشد و این مطلب نیاز به درک قلبی و معنوی دارد، اما تا حدودی می تواند به تفهیم مطلب کمک کند.

یکی از این مثال‌ها مثال صورت در آینه است. یک شخص را در نظر بگیرید که در کنار ده آینه که در محدب و مقعر بودن با هم اختلاف دارند قرار گیرد. طبیعتاً این یک شخص است؛ در حالی که تصاویر مختلفی از او در آینه‌ها به وجود آمده است. این شخص ده جلوه از خود نشان داد، اما این موجب تعدد در اصل ذات او نمی‌شود، بلکه او یک حقیقت است با ده جلوه. بنابراین، کثرت وجود دارد، اما در جلوه‌ها، نه در اصل ذات او[4]. به بیان دیگر،  قائلان به نظریۀ وحدت وجود هیچ‌گاه در پی آن نیستند که بگویند کثرت در عالم وجود ندارد، بلکه معتقدند که وجود حقیقی از آن خدا است و او است که دارای وجودی حقیقی است و دیگر موجودات سایه و جلوه‌ای از حضرت حق هستند. اگر به مثال آینه دقت کنیم متوجه می شویم که همۀ تصاویر به وجود آمده یکی نبوده، بلکه هر کدام بر حسب نوع آینه شکلی داشتند؛ بنابراین، منظور ما از وحدت وجود این نیست که همه موجودات عالم یک چیزند و با هم تفاوتی ندارند، بلکه بحث بر سر این است که وجود حقیقی تنها از آن خدا است، یا این که موجودات عالم نیز وجودی حقیقی دارند؟[5]

بنابراین، روشن شد که در نظریۀ وحدت وجود تنها وجود حقیقی در عالم از آن خدا است و دیگران همه جلوه‌ها و سایه‌هایی از حضرت حق هستند. در نتیجه کثرت در عالم وجود دارد، ولی این کثرت در جلوه‌ها است.

مثال‌های دیگری نیز در کتاب های عرفانی بیان شده است که برای پرهیز از طولانی شدن سخن از بیان آنها می‌گذریم.

نکتۀ دیگر این که این نظریه هیچ تلازمی با شرک ندارد؛ یعنی بنابر این نظریه هیچ گاه یک انسان، خدا خوانده نمی‌شود. چون اصلاً این انسان وجودی ندارد و تنها وجود واقعی خدا است. این انسان تنها جلوه‌ای است از حضرت حق.



[1] در صورت نیاز می‌توانید ر. ک. به: کلیات عرفان اسلامی، همایون همتی، انتشارات امیرکبیر؛ مبانی عرفان و تصوف، محمد حسین بیات، انتشارات دانشگاه علامه طباطبایی

[2] الحدید/57: 3.

[3] دروس عرفان نظری استاد یزدان‌پناه، دفتر دوم، ص ۸۴ – ۸۵، دائره المعارف علوم عقلی اسلامی.

[4] همان،‌ ص ۱۵؛ همچنین ر. ک. به: مبانی عرفان و تصوف، محمد حسین بیات، ص ۶۹٫.

[5] ر. ک. به: دروس عرفان نظری استاد یزدان‌پناه، ص ۳۴ – ۳۵٫

ادامه نوشته