هدف خداوند از آفرینش جهان
ـ مطلب دوم در باب هدف خلقت انسان.
خداوند متعال انسان را آفرید تا خلیفة الله باشد ؛ لذا قبل از آفرینش اوّلین فرد انسانی ، خطاب به برترین موجودات آن روز ، یعنی فرشتگان و برخی جنّهایی که در صف ملائک قرار گرفته بودند ، فرمود: « من قرار دهنده ی خلیفه ای در زمين هستم. فرشتگان گفتند: پروردگارا! آيا كسى را در آن قرار مىدهى كه در آن فساد و خونريزى كند؟! در حالی که ما تسبيح و حمد تو را بجا مىآوريم، و تو را تقديس مىكنيم. پروردگارت فرمود: من چیزی مىدانم كه شما نمىدانيد. » (بقره:30)
امّا آن چه رازی بود که ملائک از آن بی خبر بودند و خدا از آن آگاه بود؟ از ادامه ی آیات سوره ی بقره چنین فهمیده می شود که آن امر مجهول و آن راز پنهان ، حقیقت خلافت الهی بوده که فرشتگان از آن بی خبر بوده اند. در ادامه ی آیات آمده است: « سپس آموخت به آدم اسماء را جملگی. بعد آنها را به فرشتگان عرضه داشت و فرمود: «اگر راست مىگوييد، اسامى اينها را به من خبر دهيد!» فرشتگان عرض كردند: «منزّهى تو! ما چيزى جز آنچه به ما تعليم دادهاى، نمىدانيم؛ تو دانا و حكيمى.» فرمود: «اى آدم! آنان را از اسمائشان آگاه كن!» هنگامى كه آنان را آگاه كرد، خداوند فرمود: «آيا به شما نگفتم كه من، غيب آسمانها و زمين را می دانم؟! و نيز می دانم آنچه را شما آشكار می كنيد، و آنچه را پنهان می داشتيد؟»
از این آیات فهمیده می شود که حقیقت خلیفةالله بودن ، همانا داشتن علم الاسماء می باشد. البته باید توجّه داشت که داشتن علم الاسماء دانستن الفاظ یا معانی اسماء الهی نیست ؛ بلکه مقصود این است که کسی مظهر آن اسماء گردد ؛ به این معنی که حقیقت وجودی تمام آن اسماء را بالفعل در وجود خود داشته باشد. به تعبیر دیگر ، خلیفة الله کسی است که همچون آیینه ، که تمام خصوصیّات انسان را می نمایاند ، اسماء و کمالات حقّ تعالی را بنمایاند ؛ و از همین روست که در زبان فارسی او را نماینده ی خدا می گویند ؛ چون نماینده یعنی آنکه دیگری را می نمایاند. و هم از این رو بود که خداوند متعال فرشتگان را امر فرمود که بر آدم سجده نمایند ؛ چرا که او آیینه ی خدانما بود و سجده بر او ، سجده بر اسماء الله بود نه سجده بر ماسوی الله.
پس غرض از خلقت آدمی این است که در سیر صعودی خود ، از پایین ترین رتبه ی وجود ، شروع به حرکت تکاملی نموده ، حقیقت و کمال وجودی تک تک موجودات را به دست آورد و به جایی برسد که از تمام ملائک نیز فراتر رفته جامع جمیع کمالات امکانی گردد. بلکه پا فراتر از آن نیز گذاشته به مقام آیینگی تامّ و مقام فنا می رسد ؛ که در آنجا بنده ، خودی در میان نمی بیند تا سخن از دوگانگی و یگانگی یا امکان و وجوب باشد ؛ آن سان که صورتِ نقش بسته در آیینه در مقایسه با شخص بیرون از آیینه ، خودی برای خود نمی بیند ؛ و این است آن غرض و کمالی که انسان برای آن آفریده شده و این است آن مقام عبودیّت و معرفت ؛ و این است لقاء الله ، که انسان در خود جز خدا را نبیند ، همان گونه که صورت نقش بسته در آیینه خودی جز صاحب صورت ندارد. در این حالت ، تمام وجود شخص مترنّم به این نغمه می گردد که :« گر بشکافند سراپای من ـــ جز تو نیابند در اعضای من» و امتحانات الهی تماماً برای رساندن انسان به این مقصد اعلی می باشد. این همان حقیقتی است که فرشتگان و ابلیس از درک آن عاجز بودند و هستند و خواهند بود. لذا خداوند در محاجّه با ابلیس فرمود: « يا إِبْليسُ ما مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِيَدَيَّ أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعالينَ ــ اى ابليس! چه چيز مانع تو شد تا بر مخلوقى كه با دو دست خویش او را آفريدم سجده كنى؟! آيا تكبّر كردى يا از برترينها بودى؟! » (ص:75) ؛ مراد از دو دست خدا اسماء جلال و جمال او هستند که آدم بالفعل ، مظهر جمیع آنهاست. دیگر موجودات ، مظهر برخی اسماء الهی هستند ولی انسان بالفعل شده ، مظهر تمام اسماء الهی است. همچنین در حدیثی قدسی به انسانهای بالفعل نشده و غافل از هدف خلقت آدمی فرمود: « يا بن آدم! خلقتُ الأشياءَ كُلّها لِأجلِك ، و خَلقتُك لِأجلي ، و أنت تَفِرّ مِنّي. ـ ای فرزند آدم ! همه ی اشیاء را برای تو آفریدم و تو را برای خویش ساختم ، در حالی که تو از من فرار می کنی.» (تحرير المواعظ العددية ، ص574 ) ؛ یعنی همه چیز جلوه ای از کمالات انسانند و همه در خدمت اویند تا او به کمال نهایی خویش برسد ؛ از عرش برین و جبرئیل امین گرفته تا شیطان رجیم ، خواسته یا ناخواسته ، دست به دست هم داده اند تا زمینه ی رشد و ترقّی آدمی به مقام خلیفة اللّهی را فراهم نمایند.
در این گردونه ی عالم که انسان مرکز گردش آن می باشد ، گروهی از موجودات ، چون ملائک الهی مانند مربّیانی هستند که در حدّ توان خود انسان را مدد می رسانند تا به بام عالم پا نهاده ، وارد عالم اسماء الهی گردد ؛ و شیاطین و دار و دسته ی آنها ، همچون حریفانی قَدَر می باشند که انسان در مبارزه با آنها ، استعدادهای وجودی خود را شکوفا می کند. لذا جهان مادّی صرفاً میدان مسابقه است و بس ؛ و میدان مسابقه جای سبقت گرفتن و به مقصد رسیدن است نه جای اقامت و خوشی ؛ « فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ جَميعا ــ پس در نيكيها بر يكديگر سبقت جوييد! بازگشت همه ی شما، به سوى خداست»(المائدة:48) و فرمود: « وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ ـ و امّا پیشی گیرندگانِ پیشی گیرندگان ، آنهایند مقرّبان.» (الواقعة:10). آنانکه در این مسابقه بازنده باشند و به سلامت از خطّ پایان نگذرند« إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ ـــ آنها در آن روز از پروردگارشان محجوبند.» امّا آنانکه از خطّ پایان بگذرند ، بهشت را ، که وصف آن از حد بیرون می باشد ، جایزه می برند ؛ و آنها که نفرات برگزیده باشند به فراتر از بهشت راه یافته در جنّة الاسماء به رحیق مختوم می رسند که تنها نوشندگان دانند چیست. اینان چنانند که « تَعْرِفُ في وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعيمِ ؛ يُسْقَوْنَ مِنْ رَحيقٍ مَخْتُومٍ ؛ خِتامُهُ مِسْكٌ وَ في ذلِكَ فَلْيَتَنافَسِ الْمُتَنافِسُونَ ؛ وَ مِزاجُهُ مِنْ تَسْنيمٍ ــ در چهرههايشان طراوت و نشاط نعمت را مىبينى و مىشناسى. آنها از شراب زلال و دست نخورده و سربستهاى سيراب مىشوند ؛ مهرى كه بر آن نهاده شده از مِشك است ؛ و پیشی گیرندگان ، در اين بايد بر يكديگر پيشى گيرند. اين شراب آميخته با«تسنيم» است.»(مطففین: 23 ـ 27 ) امّا آنانکه حتّی از برگزیدگان نیز برگزیده ترند ، فراتر از جنةالاسماء به جنّةالذات بار می یابند و از چشمه ی فنا که چشمه ی تسنیم باشد سیراب می گردند ؛ همان چشمه ای که ذرّه ای از آن در رحیق مختوم ریخته و رحیقیان را مست نموده است ؛« عَيْناً يَشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُون ـــ چشمه ای که مقرّبان از آن می نوشند.» (مطففین:28)
در آخر گفتنی است که این همه گفتار نقش خیالی بیش نیست ؛ که شنیدن کی بود مانند دیدن. ملائک از درک آنچه قرار است انسان بدان راه یابد عاجزند پس چون حقیری که به فرض ترقّی وجودی ، مسیر کمال را تا سر کوی نیز نرفته است ، چگونه می تواند آن حقایق را وصف نماید. فقط همین اندازه می توان گفت که ما هم اکنون در میدان مسابقه ای بس بزرگیم ، و هدف در درجه ی اوّل به سلامت گذشتن از خطّ پایان و در درجه ی دوم جزء نفرات برگزیده شدن و در درجه ی بالاتر ، اوّل شدن و با اهل بیت (ع) همراه گشتن است؛ آن سان که سلمان فارسی شد و مدال « سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْت » را از دست مبارک رسول الله و امیر مومنان و امام صادق (ع) گرفت . و امّا قانون این مسابقه ، شریعت الهی ؛ و داور آن ، انبیاء و ائمه(ع) و داور داوران ، حضرت خاتم الانبیاء (ص) می باشند. «فَكَيْفَ إِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهيدٍ وَ جِئْنا بِكَ عَلى هؤُلاءِ شَهيدا ــ حالِ آنها چگونه است آن روزى كه از هر امّتى، شاهد و گواهى مىآوريم، و تو را نيز بر آنان گواه خواهيم آورد؟ » (النساء:41)
و عجبا از برخی انسانها که خیال می کنند اگر در این میدان ندوند ، زیانی به خدا می رسد ؛ حال آنگه دامن کبریایی او از گرد نیاز منزّه می باشد ؛ و هر کسی هر چه کوشد ، به حال خود کوشیده است. لذا فرمود: « لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها لَها ما كَسَبَتْ وَ عَلَيْها مَا اكْتَسَبَت ــ خداوند هيچ كس را، جز به اندازه توانان وجودی اش تكليف نمىكند. (انسان،) هر كار(نيكى) را انجام دهد، براى خود انجام داده؛ و هر كار(بدى) كند، به زيان خود كرده است » (البقرة:286) و فرمود: « ... مَنْ يَشْكُرْ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ حَميدٌ ــ هر كس شكرگزارى كند، تنها به سود خويش شكر كرده ؛ و آن كس كه كفران كند ، همانا خداوند بىنياز و ستوده است.» (لقمان:12) و فرمود: « وَ قالَ مُوسى إِنْ تَكْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ جَميعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ حَميدٌ ــ و موسى(به بنى اسرائيل) گفت: اگر شما و همه ی مردم روى زمين كافر شويد ، (به خدا زيانى نمىرسد؛ چرا كه) خداوند، بىنياز و شايسته ی ستايش است.» (إبراهيم:8). هدف از آفرینش انسان
اين سؤال را مطرح کنيم که هدف از خلقت انسان چيست و براي چه آفريده شدهايم؟
در پاسخ اين سؤال با توجه به آيات و روایات ميتوانيم بگوئيم که هدف از خلقت انسان؛ رسيدن انسان به کمال آفرينش است، خداوند انسان را خلق نمود تا به کمال برسد و هدف از خلقت انسان رسيدن به کمال خود انسان است.
توضيح: هدف داشتن در هرکاري به يکي از اين سه معنا است:
1. سودطلبي و جلوگيري از زيان: انسان در خود، نيازها و کمبودهايي ميبيند که انگيزه ميشوند تا فعاليت کند و نقيصهها و خواستهها را برطرف نمايد.
2. سود رساندن به ديگران: بدين گونه که انسان در انجام کاري، نخست هدفش سود رساندن به ديگران باشد، ولي در حقيقت هدف از آن کار، تکامل معنوي و آرامش دروني خودش است، مثلاً پدري که براي پرورش و آموزش فرزندش، خود را در رنج و زحمت قرار ميدهد و ميگويد که هدفي جز نفع فرزند ندارم، در حقيقت هدفش اين است که فرزندي نمونه داشته باشد. وي به خوبي ميداند که داشتن فرزند خوب، از بزرگترين افتخارات و عاليترين کمالات است. در اينگونه اهداف نيز انسان، هدفش تکامل خويشتن است، ولي براي رسيدن به هدف خود به تکامل ديگري ميپردازد.
3. انجام دهنده کار، منافع خودش را در نظر نگيرد، بلکه تنها به خاطر نفع رساندن به ديگري، کاري را انجام دهد، شبيه مادري که خود را فراموش ميکند و به فرزند خويش عشق ميورزد و همانند پروانه ميسوزد و پرواز ميکند. وي به مصلحت خويش نميپردازد. نمونه ديگري که شبيه اين مورد است، انسان شيفتهاي است که در بندگي وعبادت خدا از ياد خود غافل ميشود، به گونهاي که حضرت علي(ع) فرمود: «الهي ما عبدتک خوفاً من نارک ولا طمعاً في جنتک و لکن وجدتک أهلاً للعبادة فعبدتک»؛ خداوندا! عبادت من نه به جهت ترس از آتش توست و نه طمع در بهشتت، بلکه به جهت اين است که تو را شايسته عبادت يافتم. در اين هدف خود و نفع شخصي منظور نيست، بلکه خويش را فراموش ميکند.
حال با توجه به اين سه نوع هدف؛ بنگريم که خداوند در آفرينش انسان و جهان، کدام يک از اين سه نوع هدف را دنبال ميکند؟ قطعاً از نوع اوّل و دوّم نيست، چون خداوند بي نياز است. وقتي خدا را آن چنان شناختيم و دانستيم از اينکه خداوند وجودي است که از هر جهت بي نهايت و غني است و هيچگونه نقص و نياز در ذات او راه ندارد، روشن ميشود که هدف در کارهاي خدا فقط به معناي سوم است که عبارت است از: رساندن فايده به مخلوقات خويش و تکامل همه جانبه و رفع نقصها و نيازهاي آنان.
به گفته شاعر:
من نکردم خلق تا سودي کنم بلکه تا بر بندگان جودي کنم
او نخواسته است نيازي از خود را برطرف کند، چون بي نياز است. او به آفرينش نپرداخت تا نقصي را از خود دفع کند، چون بي عيب و نقص است. خدا، جهان و انسان را آفريد تا همه به سوي کمال رهسپار شوند و قابليت و قوه نهفته در خويش را به کمال و فعليت رسانند. جهان را آفريد تا انسان براي رفع نيازهاي خويش و درک کمالات از آن بهرهگيري کند. انسان را آفريد و به او اراده عطا کرد تا با اختيار خويش راه کمال پويد و خود را از نقصها بپيرايد.
هدف از آفرينش جهان و انسان، تکامل جبري و ناخود آگاه جهان و تکامل ارادي و خود خواسته انسان است. همه را براي تکامل انسان خلق کرد و انسان را براي قرب خداوندي.
حمید رضا پورعابدینی
هدف از خلقت ما آدم ها چیست؟!
در طول سالهای تحصیل و تدریس چون کنجکاویم کمتر از دانش آموز نبود جواب قانع کننده ای هم برای عقل و قلب خود و دانش آموز داشتم از اینرو دستانم خالی نبود و دانش آموز هم نا خرسند .
اما تا این اواخر از میان سوالات فراوانی که جوابش را نمی دانستم و البته کسی هم نمی پرسید یک سوال اگر پرسیده می شد از جواب خودم چندان راضی نبودم.
و آن هنگامی بود که دانش آموز با لحنی که نشان می داد از حال و روزش راضی نیست و این سوال ، مشکل قلب اوست نه عقلش می پرسید:
آقا خدا برای چی ما را خلق کرد؟حضرت آدم یک اشتباهی کرد مجازاتش را چرا ما باید پس بدهیم؟ اصلا اگر بهانه ی خلقت رفتن به بهشت است اگر بهشت را نخواهیم که را باید ببینیم؟
و من در پشت سؤالش مشکل فقر و خانواده ی در گیر انواع مشکلات و روزگار نا بکام دانش آموز بخاطر ناملایمات را میدیدم.
به او می گفتم جواب سؤالت در داشتن نگاه زیرکانه و هوشمندانه ی توست.
پس خوب گوش کن.
یک اصل در زندگی را خوب یاد بگیر ؛
و آن اینکه مشکلات و سختی های زندگی هم هوشمند و زیرک هستند .
می دانند تا زمانی که دست تو در دستان خدایت باشد و آدمی در کنار پروردگارش محکم بایستد قادر به شکست دادنش نیستند .
از اینرو در اولین قدم سعی می کنند به بهانه ی مشکلات زندگی، ترا با خدایت درگیر کنند و اگر موفق شوند و بتوانند دستانت را از دستان خداوند درآورند و راهت را از خداوند جدا کنند در قدم دوم به راحتی ترا با خودت در گیر می کنند و اعتماد به نفست و قدرت ایستادگیت را از تو می گیرند و بعد به راحتی قادر می شوند ترا بشکنند و زمین گیرت کنند پس تو هم با هوش باش و با وجود تمام مشکلات دست از دست خدایت جدا نکن و از او دور نشو.
دلیل درستی مطلب هم این است که چرا زمانی که همه چیز در زندگیت عالی است دیگر نه تنها این سؤال برایت مطرح نمی شود بلکه به بودن خود عشق می ورزی؟
بعد داستان صبر ایوب و زوایای آن را توضیح می دادم؟
ولی در این شکل پاسخ فقط یک طرف سوال را جواب داده بودم نه همه ی آن را.
هنوز این سوال مطرح بود برای چه خلق شدیم؟
ولی الان به این نتیجه رسیده ام که دلیل خلقت آدمی آموختن عشق و مهر ورزیست.
گشتن (طواف و عبادت) به دور مهر عالم هستی (عبادت خداوند)بدون آموختن مهر به خود و همنوع و خداوند امکان پذیر نیست.
خلق شده ایم تا به خود همنوع و خداوند عشق ورزیدن را بیاموزیم.
که تا عشق به خداوند را نفهمیم دلیلی برای مهر به همنوع و به خویشتن در لحظات دشوار زندگی نیز نخواهیم یافت.
آری زندگی بی عشق و محبت ، سیاهی و مرگ همراه با جهل است.
که اگر عشق را آموخته بودیم هیچ سپاه فقر و فلاکتی قادر به راهزنی ایمان جوانان و پیرانمان نبود.
در دین حضرت عیسی (ع)عشق ماند هرچند توحیدش گم شد و بسیار کم رنگ در سایه عشق قرار گرفت و در دین اسلام توحیدش هر چند کم نفس و کم جان اما ماند ولی مهر و عشق به همنوع در زندگی مردم در سایه رفت.
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
جلوهای کرد رخت دید ملک عشق نداشت
عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد
عقل میخواست کز آن شعله چراغ افروزد
برق غیرت بدرخشید و جهان برهم زد
مدعی خواست که آید به تماشاگه راز
دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد
دیگران قرعه قسمت همه بر عیش زدند
دل غمدیده ما بود که هم بر غم زد
جان علوی هوس چاه زنخدان تو داشت
دست در حلقه آن زلف خم اندر خم زد
حافظ آن روز طربنامه عشق تو نوشت
که قلم بر سر اسباب دل خرم زد
پرسشی مرتبط بادرس دوم کتاب دینی دوازدهم؛اینکه چراخداوندآفریننده ندارد❓
🌷پاسخ
سلام بزرگوار
بایداول مفهومی ازخداوند بیان کرد: ساده ترین مفهوم خدا، همان موجود کامل و بی نقص و بی نیازی است که هست بدون این که به کسی نیازی داشته باشد تا از او مدد بگیرد؛ چه در وجود و چه در آثار.
پس اگر خدایی تصورشود که گاهی هست و گاهی هم نیست، این همان خدای توهمی ماست؛ چرا که گفتیم خدا یعنی موجودی بی نیاز که وجود و آثار خود را از کسی نمی گیرد، بنابراین همیشه بوده و هست.
خداوندقایم بالذات است واما به فرمایش علامه جعفرسبحانی درکتاب اصول عقایدبراساس قرآن وروایات :
این صرفاً یک وسواس ذهنی است که ذهن انسان وقتی متوجه مفهوم خالقیت است، فراموش می کند که خدا، بی نیاز است و وجود، حقیقت ذاتی اوست. بنابراین نمی تواند تصور کند که وقتی هرچیزی خالقی بالاتر از خود دارد پس چرا نباید خدا هم خالقی برتر داشته باشد. در این جا، خدا به عنوان یک پدیده فرض شده است، حال آن که این مفهوم از خدا ساخته ذهن است نه خدایی که بذاته وجود دارد و بی نیاز از علت است.
بنابر این اگر خداوند چنین موجودی است که هستی و عشق و بی نیازی و فیاضیت مطلق و بی پایان است، بدون این که هیچ حد و قید و نقصان و ظلمت و نیازی داشته باشد، پس نمی تواند همچون موجودات محدود و ناقص، نیاز به کسی بالاتر از خود داشته باشد که به عنوان خالق، محتاج او باشد.
چرا که خود اوست که همه هستی را و همه برتری ها و حدود را ایجاد کرده است و بدون او هیچ چیزی وجود ندارد تا بتوان خالقیت هم برای آن توهم کرد.
اما در ذهن بسیاری از مردم، مفهوم درستی از خدا وجود ندارد چرا که خدا بالاتر از هر مفهومی است. لذا تصور اکثر اذهان ضعیف از خدا فقط شامل صفت خالق بودن اوست، آن هم به معنایی مشابه با هر خالق حادثی دیگر با این تفاوت که خدا خالقی است باعظمت تر به حدی که تمام آنچه می بینیم اعم از سیارات و تمامی کیهان، همه را آفریده؛ همچون فرشته ای باعظمت که البته جا دارد سؤال شود این خدای باعظمت آیا خود،خالقی ندارد؟ بنابراین این تصورو ایده، هرچند که موجودی است با عظمت، اما خدا نیست چرا که منظور از خدا آن ذاتی است که مستجمع جمیع صفات کمال و فاقد همه صفات نقصان است و مقید به هیچ قیدی از قیود و محدود به هیچ حدی از حدود نیست و هستی مطلق و یگانه و بی نیازی است که بذات خود دارای این صقات است نه این که کسی این صفات را به او داده باشد.
خدایی که نیاز به خالق داشته باشد و بتوان در مورد او این سؤال را مطرح نمود که چه کسی خالق و موجد خود او بوده، در واقع مفهومی است ناقص که البته خدا منزه از آن است و بلکه از هر فهم و درک و ذهنیتی و لو در دقیق ترین و صحیح ترین شکل آن برتر و بالاتر است.
آنچه گفته شد را می توان با مثال ها و سؤال هایی به ذهن نزدیک و ساده تر کرد؛ مثلا می دانیم رطوبت هر چیز از آب است. اما رطوبت آب از چیست و از کجاست؟ چربی همه غذاها از روغن است. چربی روغن از چه و از کجاست؟ شوری همه چیز از نمک است. شوری نمک از کجاست؟ پاسخ این است که رطوبت برای آب و شوری برای نمک و چربی برای روغن ذاتی آنها است. همچنین هنگامی که سؤال شود هستی هر موجودی از خدا است پس هستی خدا از کیست؟ پاسخ می دهیم: هستی خدا ذاتی او و از خود او است و از جای دیگر نیست.
والحمد لله رب العالمین علی کل حا