طرح درس جزوه اندیشه اسلامی 2

اندیشه اسلامی 2

طرح درس

فصل اول: نبوت

گفتار اول: چرایی دين؟

از آنجایی که حيات انسان محدود به اين دنيا نيست و دين راه صحيح زيستن براي رستگاري از اين دنيا و رسيدن به سعادت اخروي را براي انسان به ارمغان مي آورد. و خداوند بنابر هدايت عامه (قائده لطف) انسان را از نعمت هدايت پيامبران بهره مند ساخته است.

الف - ضرورت نبوت از منظر کلامي

نظر به اصول اعتقادات:

عقل به عنوان رسول باطنی، حسن و قبح ذاتي افعال را مي داند و انسان را به رعايت آن امر مي نمايد. اما عقل محدويت هايي دارد:

1- عقل استدلالي اصول کلي نيک و بد را مي شناسد اما در شناخت حکم امور جزيي معمولاً به خطا رفته است. او مي داند سپاس گویي از نعمت، بسيار نيکو است اما دقيقاً نمي داند چگونه بايد سپاس گذاري کرد.

2- عقل گاهي مغلوب هوي نفس مي گردد. دانستن ضرورت انجام عمل نيکو، براي تحقق آن کافي نيست، بلکه انسان در انجام آن به اراده و تصميم نياز دارد و لذا از آنجا که خداوند در هدايت انسان جدي است با ارسال پيامبران، لطف خويش در دعوت عقلي به خير را کامل کرده تا انسان به سعادت اخروي برسد.

ادامه نوشته

نظم دعای الفبایی برای تلاوت قرآن

باسمه تبارک و تعالی

دعاء الفبایی ختم قرآن

اللهم ارزقنا بكل حرف من القرآن حلاوة و بكل جزء من القرآن جزاءً.

اللهم ارزقنا بکل بالالف الفة، و بالباء بركة، و بالتاء توبه، و بالثاء ثوابا، و بالجیم جمالا، و بالحاء حكمة، و بالخاء خیرا، و بالدال دلیلا، و بالذال ذكاءً، و بالراء رحمة، و بالزاء زكاة، و بالسین سعادة، و بالشین شفاءً، و بالصاد صدقا، و بالضاد ضیاء، و بالطاء طراوة ، و بالظاء ظفرا، و بالعین علما، و بالغین غنى، و بالفاء فلاحا، و بالقاف قربة، و بالكاف كرامة، و باللام لطفا، و بالمیم موعظة، و بالنون نورا، و بالواو وصلة، و بالهاء هدایة، و بالیاء یقینا....

نظم دعای الفبایی برای تلاوت قرآن

به نـام آنکه هر دم در بر ماست * کلام چون جام و مِی درآن معناست

کتابت آیت جام جهان اســــــــت * همه آیات آن روزیّ جـــــان اســت

ز دست آن ولیّ الله اکـــــــــــرم * که زیر بــاء بسم شد مُـکـَـــــــرّم

دعایی بوده اســـــــت اندر الفـبا * به هر حرفـــی از آن باشد تمنـــــا

که گویند ناظـــم آن هم علی بود * چو نظـــم جمله عالم از ولـــی بود

بگفتا روزی ام می ده به نامت * به هر حرفی از آن آیات جامــت

به هرحرفی ازآن اجزاء مکتوب * به پاداشـــم نما روزی محســــوب

*****

به یاد آنکه هر دَم صُحبت ماست * الف در قامت او الـفــت ماســت

الف ها را اِلـــــــــــهی الفتی ده * از آن جامت به جانم شربتـی ده

وز آن بائـی که در بســم نهادی * در آن برکــه روانــم آب دادی

به هر تائـــــی از آنم توبه ای ده * که برگشت ها بدون بازگشت بهِ

ثوابی ده به ثــاء آن ثیــــــــابی * لباسی در خور و شأن و حسابی

به هر جیمی از آن زیبای جامش * ز هر حائی به حکمت های نامش

به هر خائی عطا کن خیری از آن * به هر دالش دلیل سِــیری از آن

به هر ذائـی نصـــیبم کن ذکــــاوت * به هر رائی گشا درهای رحمت

زکـاتــم ده بـه هـر زائـــی ز آیـات * طهارت در زکات باشد بدایــات

سعادت بخش به هر سین از کتابت * مطهّر کن وجودم غیــــر بــابت

میان شین عشقت شــــاهدی بــــود * به هر شینی شِفاء راقــدی بـــود

الهی شین عشــــقت در بـــــر آرم * شِفاء دل به آن شین است کــــارم

به هر صادی صداقت را بیفروز * جنود عقل اینجا هست پـیـــــروز

به ضائی کن دلم را نور و روشن * به طایی همچو طـاها باغ گلــشن

به طائی زان طــراوت را ببــخشا * به شادی خرّمـی سرسبز مصــفا

به هر ظائی خطر ها را ظفر کن * حیـــات جاودانم پر ثمــــــر کن

به هر عـــینی مـرا دانــای رازی * به هر غــینی غـِنای بی نیـازی

به هر فائــی عطـا کن رستگاری * نه پیوستـــه چو دلبسته به خاری

به قافش در کمین قربت تــــــــو * چو مجنـون در هوای صحبت تو

به هر قافی مرا ده قربت خویش * پناهم ده مرا از غربت خویش

به کاف آن کرامت کن عَطایم * چو از فرزنــد آدم بــــــود نایـَـــم

الهی ده به هر لامی ز آیـــــــات * به لطــف و مِهر مَهروی ولایات

به هر میمی مرا پندی بیـــاموز * ز آیات حبیـبـــم هر شب و روز

به هر نونی مرا نوری عطا کن * جهـــان جـــــاودانم را صفــا کن

به هر واوی به امیــــــد وصالت * به یادِ وصل و ایصــال کمالـــــت

به هر هائی هدایت روزی ام کن * صراط المستقیــم پیـروزی ام کن

هدایت ها به هاء درگـــــه هوست * چو شک ها مُضمَحِل گردد، هو اوست

یقین باشد به یاء آخرین حـــــرف * که شکّ و وَهم آنجا غَرق در ژرف

چو دریای یقین بس صاف باشـــد * مر آدم را در این بحر کاف بــــاشد

الهی روزی ام می ده به هر یـــا * یقینی تا از او جوشیـــــده دریــــا

چو مُلک آسمانها و زمین هـــــم * که بینند مردم اهل یقـــــین هـــــــم

صفای مؤمنان اینگونه بوده است * که چشم موقنان را دل ربوده اســت

ادیب عشق عطا کن از وَلایت * از آن شُرب طهور، جام سقــــــایت

همان حوض ظهُور کوثر عشق * همان شُرب طهُور مَحضــر عشـق

حیات جاودان در جام بودست * سَقیهُم رَبّهُم زآنـــجا نمـــودســـــــت

بدان، جام در جهان جان باشد * هم او را نزد حق قرآن باشـــــــــــد

شرابی می دهد از آن تجــــلی * تمام عاشقان را زین مُصــلـــــــــی

ادیبانه بکوش در طیر جانــان * اگر خواهی بگیری جامـــــی از آن

زغیر حق دلت را پاک گـــردان * شود آیات حق بر تو نمـــــــــــایان

ستایندۀ نام پاک اولیاء - محمد ادیب نیا

ادامه نوشته

بیماری عُجب و راه درمان آن

درمان بیماری عُجب

در نهج البلاغه حکمت چهل و ششم آمده است:

قال علی عليه‏ السلام:

سَيِّئَةٌ تَسُوءُكَ خَيْرٌ عِنْدَ اللَّهِ مِنْ حَسَنَةٍ تُعْجِبُكَ[1].

امام عليه السلام در حکمت چهل و ششم نهج البلاغه  به نكته مهمى اشاره مى ‏فرمايد كه در سير و سلوك انسان به سوى خداوند بسيار تأثيرگذار است. ایشان مى ‏فرمايند:

«كار بدى كه تو را ناراحت (و پشيمان) مى‏سازد نزد خدا بهتر است از كار نيكى كه تو را مغرور مى ‏كند»؛

دليل آن روشن است، زيرا انسان معصيت‏كارى كه از عمل زشت خود ناراحت مى ‏شود به سوى پشيمانى و توبه و جبران آن گام برمى ‏دارد: حال آنكه آن‏كس كه از كار نيك خود مغرور مى‏ گردد گامى به سوى رياكارى برمى ‏دارد.

توبه آثار شوم معصيت را مى ‏شويد، در حالى كه غرور عُجب و ريا از كارهاى نيك، انسان را به پرتگاه گناهان كبيره مى ‏كشاند.

در حديثى از پيغمبر اكرم مى ‏خوانيم:

«مَنْ رَأى أنَّهُ مُسى‏ءٌ فَهُوَ مُحْسِنٌ؛

كسى كه خود را بدكار ب‏داند او نيكوكار است»[2].

به گفته مرحوم مغنيه در فى ظلال نهج ‏البلاغه‏ عكس اين مطلب نيز صادق است و آن اينكه گفته شود

«مَنْ رَاى‏ إنَّهُ مُحْسِنٌ فَهُوَ مَسى‏ءٌ؛

كسى كه خود را نيكوكار بداند، بدكار است»

زيرا عُجب و غرور احسانش را تباه كرده و چه بسا سخنانى كه ايمان را نيز از اساس متزلزل سازد[3].

در حديثى از امام صادق عليه السلام مى‏ خوانيم كه فرمود: «خداوند متعال به داود پیامبر وحى فرستاد:

«بَشِّرِ الْمُذْنِبينَ وَانْذُرِ الصِّديقينَ؛

گنهگاران را بشارت ده و صديقين (والا مقام) را بيم ده»

 (داود تعجب كرد و) عرض كرد: اى پروردگار چگونه چنين چيزى ممكن است؟

خداوند فرمود: گنهكاران (پشيمان و نادم) را بشارت ده كه من توبه آنها را مى ‏پذيرم و از گناهان شان صرف نظر مى ‏كنم

و صديقين را بيم ده كه از اعمالشان عُجب به خود راه ندهند»[4].

در حديث ديگرى از آن حضرت چنين آمده است كه مى ‏فرمايد: دو نفر وارد مسجد شدند يكى عابد بود و ديگرى فاسق اما هنگامى كه از مسجد خارج مى ‏شدند فاسق، جزء صديقان شده بود و عابد از فاسقان.

سپس فرمود: اين بدان رو است كه چون عابد وارد مسجد شد به عبادت خود مى ‏باليد و در اين فكر بود و فاسق هنگامى كه وارد شد فكرش در پشيمانى بود و پيوسته از گناهان خويش استغفار مى ‏كرد[5].

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

خداوند به آن حضرت وحى فرستاد كه بعضى از بندگان من در مسير عبادت تلاش مى ‏كنند و شب از خواب خوش و بستر لذت‏بخش بر مى ‏خيزند و مشغول عبادت مى ‏شوند و خود را در عبادت من به سختى و تعب مى ‏اندازند.

گاه من آنها را يك شب يا دو شب گرفتار خواب مى ‏كنم تا در مسير صحيح گام بردارند، زيرا هنگامى كه به خواب مى ‏روند و صبح بيدار مى ‏شوند نسبت به خود خشمگينند و خود را سرزنش مى ‏كنند؛

زیرا که اگر من بنده ام را در آنچه از عبادت من مى ‏خواهد آزاد بگذارم، چه بسا عُجب و خودپسندى به او عارض شود و از اين راه حالتى به او دست دهد كه هلاكش در آن است[6].

نکات

=عجب به معنای بزرگ شمردن و خشنود شدن از اعمال نیک خود است به شرط آن که نسبتشان را به خدا فراموش کند، آنها را از جانب خود بداند و از تباه‌شدن آنها نترسد.

البته ملا احمد نراقی عجب را خود بزرگ‌ بینی و ناشی از پنداشتن کمالی در خود می‌داند.

=عجب معنایی نزدیک با تکبر دارد با این تفاوت که در شکل‌گیری عجب، انسان خود را با دیگران مقایسه‌ نمی‌کند ولی در تکبر، انسان خود را از دیگران برتر و بالاتر می‌داند.

درمان عُجب

مرحوم ملا احمد نراقى در معراج السعاده مى فرماید:

« برای درمان عُجب دو معالجه است: یکى اجمالى و دومى تفصیلى؛

معالجه اجمالى این است که پروردگار خود را بشناسى و بدانى که عظمت و کمال و عزت و جلال ، سزاوار غیر او نیست و معرفت به حال خود هم رسانى و بشناسى که تو به خودى خود از هر ذلیلى ذلیل تر و از هر قلیلى قلیل ترى . . .

و اما معالجه تفصیلى آن این است که تفحص کند از آنچه سبب عجب او شده و چاره او را کند به نوعى که مذکور مى شود و تفصیل آن بدین قراراست؛ و اسباب عجب در اغلب ؛ این موارد می باشد:

1. علم است و معرفت و عبادت و طاعت؛

2. کمالات نفسانیه مانند ورع و تقوا و شجاعت و سخاوت و امثال اینها؛

3. نسب و جمال و مال و قوت و تسلط و جاه و اقتدار؛

4. بسیارى اعوان و انصار؛

5. زیرکى و ذکاء و فهم و صفا . . . ».

بعضی از راهکارهاى کلى درمان عجب:

- به فقر وجودى خود نسبت به خداوند سبحان توجه کامل داشته باشیم، اگر لطف و فیض الهى نباشد چه خواهیم شد و آیا اصلاً وجود می داشتیم و یا مى‌توانستیم موجود باشیم؟

- جایگاه خود را در مجموعه نظام هستى بیابید که ذره‌اى هستید در بیکرانه عالم وجود که گویا بود و نبود ما یکى است. همانند قطره‌اى در برابر اقیانوس انسان‌ها و یک ذره‌اى در مجموعه عالم هستى.

على (علیه السلام ) در این زمینه مى فرماید: « تعجب مى کنم از اشخاص مغرور که دیروز نطفه اى بودند و فردا لاشه اى بیش نخواهند بود »

و امام باقر (علیه السلام ) مى فرمایند: « راه غرور و خود برتر بینى را به وسیله معرفت نفس مسدود کن».

- به ضعف و نقص خود در دستگاه بدن و ناتوانى در انجام کارهایى که مى‌خواهید انجام دهید ولى نمى‌توانید بیاندیشید.

 و به یقین بدانیم که تمام این امور حکایت از تدبیر مدبرى مافوق همه تدابیر بشرى دارد و او تصمیم‌ گیرنده نهایى است.

 - به پیامدهاى ناگوار حب ذات افراطى بیاندیشیم و سرنوشت زشت این‌گونه افراد را مطالعه کنیم؛

مثلا توجه به عاقبت کسانى که خود برتر بین و گردنکش بودند، مثل فرعون مصر که خود را خدا مى خواند و شاه ایران که خویشتن را شکست ناپذیر می دانست و ژاندارم منطقه تصور مى کرد، چگونه همگی ذلیل گشتند؟!

روزى عارفى به هارون الرشید که مى خواست آب بخورد گفت: اگر آب پیدا نشود ارزش این آب چقدر است؟

گفت به اندازه نصف پادشاهى ام!!

 آنگاه پرسید اگر این آب از تو بیرون نیاید، به کسى که بخواهی تو را معالجه کند چقدر حاضرى بپردازى؟

 گفت: تمام پادشاهى ام!!

عارف گفت: ریاست و پادشاهى که به بهای یک آب خوردن و یک بیرون آمدن آن نمى ارزد، مغرور نباش[7].

 


[1] . حکمت  چهل  و  ششم  نهج  البلاغه.        

[2] . شرح نهج ‏البلاغه ابن ابى‏ الحديد، ج 20، ص 317، ح 641.

[3] . سید قطب، فى ظلال نهج البلاغه، ج 4، ص 245.

[4] . كافى، ج 2، ص 314، ح 8.

[5] . كافى، ج 2، ص 314، ح 6.

[6] . كافى، ج 2، 60، ح 4.

[7] . @darshaayenahjolbalagh

ماجرای من و معشوق ...

مناجات عرفانی

السلام علیک یا اباعبدالله

ماجرای من و معشوق...

مرحبا  طایر  فرخ پی  فرخنده  پیام[1]

خیر مقدم چه خبر دوست کجا راه کدام

یا رب این قافله را لطف ازل بدرقه باد    که از او خصم به دام آمد و معشوقه به کام

ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست           هر چه  آغاز  ندارد  نپذیرد  انجام

گل  ز حد  برد  تنعم  نفسی  رخ  بنما    رو می‌نازد و خوش نیست خدا را بخرام

زلف  دلدار  چو  زنار  همی‌ فرماید      برو ای شیخ که شد بر تن ما خرقه حرام

مرغ روحم که همی‌زد ز سر سدره صفیر       عاقبت دانهٔ خال تو فکندش در دام

چشم بیمار مرا خواب نه در خور باشد         من  لَهُ  یَقتُلُ  داءٌ  دَنَفٌ  کیفَ  ینام

تو ترحم نکنی بر من مخلص گفتم             ذاکَ دعوایَ و ها انتَ و تلکَ الایام

حافظ ار میل به ابروی تو دارد شاید

جای در گوشه محراب کنند اهل کلام[2]

 شرح غزل:                       

با سلام بر امام عاشقان علی ابن موسی الرضا(علیه السلام) سرسلسله عارفان ناب اسلامی:

کلمات و اصطلاحات؛ طایر، فرخ، فرخنده، خیرمقدم، قافله، لطف ازل، خصم، ماجرا، معشوق، آغاز نداشتن، پایان نپذیرفتن، تنعم، رخ نمودن گل، ناز کردن، زلف دلدار، شیخ، خرقه حرام، مرغ روح، صفیر سر سدره، دانه خال، در دام افکندن، چشم بیمار، ترحم، من مخلص، ادعا، ایام، میل ابرو، گوشه محراب، اهل کلام، دراین غزل شورانیز جای تامل و تفکر بسیار دارد. گویا این غزل انسان را به یاد واقعه عاشورا و نامردمی های دشمنان اهل بیت علیهم السلام می اندازد. و حافظ اهل راز با معشوقه های حقیقی چه زیبا ارتباط برقرار کرده و با آنان مناجات می کند و حاجات خود را مخلصانه در حضورشان می سراید....!            

مَرحبا طـایــر فــرُّخ پی فرخـُنـده پــیـام

خیر مقدم چه خبر؟ دوست کجا ؟ راه کدام ؟

مَرحبا: سلام و درود بر تو، خوش آمدی

طایر: پرنده ، نیزاستعاره ازپیک الهی ازجانبِ معشوق.

فرّخ‌پی: خوش قدم

فرخنده: خجسته و مبارک

خیرمقدم: خوش آمدی

معنی بیت: درود بر تو تو ای پرنده‌ی خوش قدم و خوش خبر خوش آمدی، قدمت مبارک و خجسته باد، بگو چه خبر از دوست؟ معشوق کجا و اینجا کجا؟ از کدام راه به اینجا آمده ای؟!

"حافظ لسان الغیب" دراین غزل با پیک و فرستاده ای ازجانبِ معشوق روبروشده  و ازاحوالِ معشوق خود جویا می گردد.

مَرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست   /   تاکنم جان ازسر رغبت فدای نام دوست

یـا رب ایـن قـافـلــه را لـطـف ازل بـدرقــه بــاد

کـه ازوخـَصـم بـه دام آمـد و مـعـشـوقـه بـه کــام

قافله: کاروان

لطفِ ازل:عنایتِ پروردگار از زمان بی آغاز.

بدرقه: همراهی ، پشت و پناه وحفظ و حراست

خَصم: دشمن

کام: مـُراد، خواسته و آرزو

"به دام آمد": گرفتارشد، شکست خورد.

ومعنی بیت: پروردگارا؛ این کاروانی که معشوق درمیان آنهاست موردِ عنایت و حمایتِ خاصِّ خود قرارده. این کاروانِ باشکوهی که باعثِ شکست خوردنِ دشمن شد و معشوق ما را نیز بـه خواسته و آرزویمان برسان.

باتوجّه به لَحنِ کلام وعباراتی که بکاربرده شده، به ویژه کاروانی که معشوق را مشایعت می کند و دشمن را شکست می دهد، به احتمال زیاد، ممدوح یاهمان معشوق امام حسین(ع) می باشد ومنظور از کاروان نیز لشکریانِ همراهِ اوهستند. حافظ با اهل بیت (ع) ارتباط عاطفیِ خاصّی داشته تا آنجا که این ارتباط در تمامی غزلیات حافظ پیدا و پیدا و پنهان به چشم می خورد.

چشم من دررهِ این قافله ی راه بماند  /   تابه گوشِ دلم آوازِ درآ بازآید

ماجرای مـن و معشـوق مـراپایان نـیـسـت

هــر چـه آغاز نـدارد نپـذیــرد انـجــام

معنی بیت: جریان و سرگذشتِ عشق من با معشوق(امام حسین علیه السلام) هرگز پایانی نخواهد داشت. زیرا هر آنچه که آغازی برایش نیست وازازل بوده است سرانجامی نیزبرایش نخواهد بود؛ آری هر اَزلی، ابدی هم هست.

روز اوّل رفت دین اَم بر سر زلفین تو  /   تاچه خواهد شد دراین سودا سرانجامم هنوز

گـل ز حـــد بـُـرد تـَنـَــعـُّــم، نـفـسـی رُخ بـنــمـــا

سـرو مـی‌نـازد و خـوش نـیـست، خـدا را بـخـرام

تنعُّم: بهره مند از نعمت فراوان، نازپرورد

نفسی: دمی، لحظه ای

خرامیدن: با ناز و اِفاده راه رفتن

معنی بیت: خطاب به معشوق خود امام حسین(ع) می گوید: گل(زینب علیها السلام) درغیابِ تو از حدودِ خویش خارج شده و بیش از اندازه بی تابی می کند، ازطرفِ دیگر سَرو(امام سجاد علیه السلام) نیز در نبودِ تو در قد و قامتِ خویش اصلاً خوش نیست! یک لحظه چهره‌ اَت را نشان بـده تا جلوه گران(دشمنان) شرمسار شوند و بر سرجایشان بنشینند.

نرگس کرشمه می بَرد ازحد برون خرام  /  ای من فدای شیوه یِ چشم سیاه تو

زلــف دلـدار چـو زُنـــّـار هـمـی فرماید

بروای شیخ که شـدبرتنِ ما خرقه حـرام

“زلف” درادبیاتِ عاشقانه  به جهتِ غارتگردل و دین بودن و رنگِ سیاهش نمادِ کفر و بی دینی است.

ز کفر زلفِ تو هر حلقه ای و آشوبی   /   ز سِحر چشم تو هر گوشه ای و بیماری

“زُنـّار” به گردنبند یا کمربندی گویند که غیرمسلمانان مثل مسیحیان و زرتشتیان به جهت تمایز از مسلمانان می بستند.

حافظ دراین بیت نکاتِ زیادی را با بکارگیری زُنّار یادآورشده است.

زلفِ دلدار دل ازعاشق ربوده و حالا اَمر به دست کشیدن از دین و دینداری و مسلمانی صادرمی کند. چنانکه شیخ صنعان بعدازهفتادسال زُهد وعبادت، ناچار به بستنِ زُنّار و آتش زدنِ خرقه ی زُهد و پرهیزگاری شد.

"زُنّاربستن" تاکید بر خروج از ظاهر شریعت و پایبندی به قوانینِ طریقِ عشق است. وقتی کسی زُنّارمی بندد تحتِ فرمانِ مطلقِ معشوق قرارمی گیرد. همانندِ شیخ صنعان هرچه که موردِ درخواستِ معشوق بوده باشد بایستی بی هیچ اعتراضی گردن نهاده وانجام دهد.

معنی بیت: زلفِ دلدارم(امام زمانم) آنقدرهوسناک و وسوسه انگیز است که فرمان به عاشق شدن صادرمی کند. من ازاین وسوسه نمی توانم روی برتابم! حتّی سرنوشتِ شیخ صنعان نیز برای من رقم بخورد آماده ام. آماده ام به فرمانِ عشق زُنّار ببندم،دین و ایمانِ خویش را ببازم وهرآنچه که خواست معشوقم(امامم) بوده باشد گردن نَهم. ای شیخ برو که خرقه ی زُهد و پرهیزگاری بر من روا نیست، من از شریعت شما (مسلمانان ظاهری و سطحی)خارج شده و به کُفر زلفِ یار(باطن دین امام زمانم) گرویده ام.

آری؛ در”زُنّاربستنِ آشکار”هیچ نیازی به ریاکاری وتزویرنیست ، ازهمین روی زُنّاربستن نمادِ بی ریایی نیز هست. امّا زُنّاربستنِ پنهانی ریاکاریست.

حافظ این خرقه که داری توببینی فردا  /   که چه زُنّار ز زیرش به دَغابگشایند

مـرغ روحم کـه همی زد ز سر ســدره صـفـیـر

عـاقـبــت دانــه‌ی خــال تــو فـکـنـدش در دام

مرغ روح: روح شاعر به پرنده تشبیه شده است.

سـدره: معروف است که درآسمان هفتم درختی وجودارد. آخرین حدِّ اعمال انسانی است و جبرئیل فقط توانسته تا آنجا رود!

صفیر: فریـاد

دانه‌ی خال: خال به دانه تشبیه شده است.

“خال” نقطه‌ای سیاه بر پوست بـدن، خال و خط  در صورتِ معشوق بر زیبایی و دلرُباییِ او می‌افزایـد، کنایه ازتوحید شهودی و ربوبی الهی.

معنی بیت: مرغِ جانِ من که در آسمانِ هفتم بر روی شاخه های درخت سدر نغمه خوانی می کرد با دیدن دانه‌ی خالِ رخسارتـو(توحید ربوبی)، به دام عشق گرفتار شد و سرانجام در دامـگـه (وحدت حقه الهی) ماندگارشد.

حافظ به زبانها وعباراتِ گوناگون، دربیانِ دلیل آمدنِ انسان به کُره ی خاکی “عشق”(انسان کامل) رامطرح می سازد و براین باوراست که ما رهرو منزل عشقیم وازسرحدِّ عدم، این همه راه را برای رسیدن به خودِ معشوق(امام زمان علیه السلام) پیموده ایم، برای ساکن شدن در بهشت عدن و جنات نعیم عند ملیک مقتدر(بهشت ولایت).

طایرگلشنِ عشقم چه دهم شرح فراق  /   که دراین دامگهِ حادثه چون افتادم؟!

چـشـم بـیـمـارمـرا خواب نـه در خـور بـاشـــد

مـَـنْ لـَـــهُ یـَقـتـُــلُ دا ءٌ دَنـَـفٌ کـَیـْــفَ یـَـنــٰـام ؟!

درخور: شایسته ، روا

معنی بیت: چشمانِ بیمار من سزاوار خواب نیستند! آخر کسی که دارای بیماری ایست که دارد آرام آرام او را نابود می سازد و می کُشد چگونه می‌تواند بـخوابد ؟

حافظ به ادبیّاتِ اصیل اسلامی و قرآنی نیز تسلّطِ کامل داشت و بعضاً بیتها و مصراع هایی به زبانِ عربی می سرود و دراین عرصه هنرنمایی می کرد. گرچه ازروحیّاتِ او چنین استنباط می گردد که عاشق ادبیات قرآنی نیز بوده و لذا در چند غزل، ابیاتی به این زبان طبع آزمایی کرده است.

اگر چه عرض هنر پیش یار بی‌ادبیست   /   زبان خموش و لیکن دهان پر از عربیست

تـو تـرحـُّم نـکـنی بـر مـن مـُخـلـِـص، گـفتـم:

ذاکَ دَعـوایَ وَ هـٰـا اَنـتَ وَ تـِلـــــکَ الایــّـام

معنی بیت: گفتم؛(ای امام عصر و زمان) تـو بر من بی ریـای عاشق رحم نمی‌کنی، این ادّعای مخلصانه من است، حال، این تـو و این هم روزها یی که در پیشِ رویمان است تا ببینیم چه ترحّمی در حقِ این عاشقِ مُخلص و صادق می کنی؟(یعنی وقت زیاد است و ایام دراز و من عاشق مخلص صبورم).

حافظ رندانه قصد دارد معشوق(امامش) را درشرایطِ معذوراتِ اخلاقی قراردهد تا هر بیشتر موردِ توجّه قرار گیرد.

حـافـــظ ار مـیـل بـه ابــروی تـو دارد، شـایـد

جـای در گـوشــه‌ی مـحـراب کـنـنـد اهل کلام

میل: آرزو، اشتیاق

شایـد: شایسته است، رواست

اهل کلام: اهل علم وادب، اهل توحید، اهل قرآن، اهل الله

معنی بیت: اگر حافظ شیفته و شیدایِ محراب ابرویِ تو شد بیجا نیست، بلکه شایسته است، چرا که اهل توحید نیز در گوشه‌ی محراب معشوق به عبادت می‌ پردازند و در این جایگاه محبوب خود را توجه نموده و عاشقانه او را دوست می دارند.

بجز ابروی تو محرابِ دلِ حافظ نیست

طاعتِ غیر تو در مذهبِ ما نتوان کرد

اللهم  ارزقنا شفاعة الحسین عند الورود....

والحمد لله رب العالمین علی کل حال

 


[1]. وزن شعر: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (بحر رمل مثمن مخبون محذوف).

[2]. حافظ شیرازی، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۳۱0 .

Mysticism in Islam عرفان اسلامی/ پروفسور ویلیام چیتیک

عرفان در اسلام

A lecture delivered at the David M. Kennedy Center for

International Studies, Brigham Young University, May 2003. © 2003 William C. Chittick

 

ادامه نوشته

وحدت وجود

بعقیده عارفان بزرگی همانند مولوی و محی الدین و قیصری و دیگران، مفهوم وجود یک مصداق بالذات بیشتر ندارد و آن هم حق تعالی است. .......

ادامه نوشته

در باره مجموعه مقالات هانری کربن

این مجموعه مقالات شامل 15 مقاله است که عناوین آنها عبارتند از: شکوفایی فلسفه در اسلام....

ادامه نوشته

در باره ی مارتین لوتر/ محمد ادیب نیا                                                                

او در 1483 در شهر آیزل بن آلمان متولد شد . و تا سال 1546 بعنوان کشیشی متجدد و اصلاح طلب مذهبی در بسیاری از مناطق اروپای قرن شانزدهم معروف شد . به طوری که گفته اند لوتر یکی از تأثیر گذارترین شخصیت هایی است که در تاریخ مسیحیت بعد از قرون وسطی تأثیرگذار بوده است .

 

ادامه نوشته

مبانی اندیشه اسلامی / محمد ادیب نیا

                                 مبانی اندیشه اسلامی(1)

الف – راههای شناخت در اسلام

ب – هستی از دید گاه اسلام

ج – انسان از دیدگاه اسلام

د – توحید و مراتب آن

ه – صفات خداوند

و – عدل الهی

ز – قضا و قدر

ح – انسان و اختیار

ط – دلایل لزوم بعثت پیامبران

ی – عصمت پیامبران

ک – نبوت خاصه

ل – ویژگی های نبوت پیامبر اسلام

م – امامت و خلافت

ن – غیبت و ظهور

س – جهان پس از مرگ

ادامه نوشته

اشعاری در شرح انفسی بسم الله الرحمن الرحیم/ محمد ادیب نیا

     قال امیرالمومنین علی علیه السلام ؛

                 اسرارُ کلام اللهِ فِی القرآن و اسرارُ القرآن فِی الفاتحةِ و اسرارُ الفاتحةِ فی بسم ِاللهِ الرحمن الرحیم و اسرارُُ بسم الله الرحمن الرحیم فی باء بسم الله الرحمن الرحیم واسرارُ الباء فی النقطة التی تحتَ الباء وانا النقطة ُالتی تحتَ الباءِ .             

....جمیعُ ما فی القرآن فِی باء بسم اللهِ و انا النقطة ُتحتَ الباء .(وحدت از دیدگاه عارف و حکیم /علامه حسن حسن زاده آملی ص122).....

                     

ادامه نوشته

خلاصۀ رساله اوصاف بهشت وجهنم در قرآن وعرفان ؛/ محمد ادیب نیا

 این رساله در ابتدا دارای یک مقدمه می باشد که در پیرامون اصل معاد و ارتباط آن با توحید و نبوت و سپس به ارتباط معاد با انسان و انسان شناسی به بحث و بررسی پرداخته شده است و آنگاه به اهمیت اعتقاد به معاد و فواید ایمان به معاد و انواع دلایل وجود معاد و براهین آن ملاحظه شده است .

ادامه نوشته

یاد یار / محمد ادیب نیا

   یاد یار

خداوند حی و قادر و کردگار              نموده بنی آدم به دنیا قرار

یگانه محبت نمودست به جود          به ذکر و دعایی همره نمود

          

ادامه نوشته