ماجرای من و معشوق ...

مناجات عرفانی

السلام علیک یا اباعبدالله

ماجرای من و معشوق...

مرحبا  طایر  فرخ پی  فرخنده  پیام[1]

خیر مقدم چه خبر دوست کجا راه کدام

یا رب این قافله را لطف ازل بدرقه باد    که از او خصم به دام آمد و معشوقه به کام

ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست           هر چه  آغاز  ندارد  نپذیرد  انجام

گل  ز حد  برد  تنعم  نفسی  رخ  بنما    رو می‌نازد و خوش نیست خدا را بخرام

زلف  دلدار  چو  زنار  همی‌ فرماید      برو ای شیخ که شد بر تن ما خرقه حرام

مرغ روحم که همی‌زد ز سر سدره صفیر       عاقبت دانهٔ خال تو فکندش در دام

چشم بیمار مرا خواب نه در خور باشد         من  لَهُ  یَقتُلُ  داءٌ  دَنَفٌ  کیفَ  ینام

تو ترحم نکنی بر من مخلص گفتم             ذاکَ دعوایَ و ها انتَ و تلکَ الایام

حافظ ار میل به ابروی تو دارد شاید

جای در گوشه محراب کنند اهل کلام[2]

 شرح غزل:                       

با سلام بر امام عاشقان علی ابن موسی الرضا(علیه السلام) سرسلسله عارفان ناب اسلامی:

کلمات و اصطلاحات؛ طایر، فرخ، فرخنده، خیرمقدم، قافله، لطف ازل، خصم، ماجرا، معشوق، آغاز نداشتن، پایان نپذیرفتن، تنعم، رخ نمودن گل، ناز کردن، زلف دلدار، شیخ، خرقه حرام، مرغ روح، صفیر سر سدره، دانه خال، در دام افکندن، چشم بیمار، ترحم، من مخلص، ادعا، ایام، میل ابرو، گوشه محراب، اهل کلام، دراین غزل شورانیز جای تامل و تفکر بسیار دارد. گویا این غزل انسان را به یاد واقعه عاشورا و نامردمی های دشمنان اهل بیت علیهم السلام می اندازد. و حافظ اهل راز با معشوقه های حقیقی چه زیبا ارتباط برقرار کرده و با آنان مناجات می کند و حاجات خود را مخلصانه در حضورشان می سراید....!            

مَرحبا طـایــر فــرُّخ پی فرخـُنـده پــیـام

خیر مقدم چه خبر؟ دوست کجا ؟ راه کدام ؟

مَرحبا: سلام و درود بر تو، خوش آمدی

طایر: پرنده ، نیزاستعاره ازپیک الهی ازجانبِ معشوق.

فرّخ‌پی: خوش قدم

فرخنده: خجسته و مبارک

خیرمقدم: خوش آمدی

معنی بیت: درود بر تو تو ای پرنده‌ی خوش قدم و خوش خبر خوش آمدی، قدمت مبارک و خجسته باد، بگو چه خبر از دوست؟ معشوق کجا و اینجا کجا؟ از کدام راه به اینجا آمده ای؟!

"حافظ لسان الغیب" دراین غزل با پیک و فرستاده ای ازجانبِ معشوق روبروشده  و ازاحوالِ معشوق خود جویا می گردد.

مَرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست   /   تاکنم جان ازسر رغبت فدای نام دوست

یـا رب ایـن قـافـلــه را لـطـف ازل بـدرقــه بــاد

کـه ازوخـَصـم بـه دام آمـد و مـعـشـوقـه بـه کــام

قافله: کاروان

لطفِ ازل:عنایتِ پروردگار از زمان بی آغاز.

بدرقه: همراهی ، پشت و پناه وحفظ و حراست

خَصم: دشمن

کام: مـُراد، خواسته و آرزو

"به دام آمد": گرفتارشد، شکست خورد.

ومعنی بیت: پروردگارا؛ این کاروانی که معشوق درمیان آنهاست موردِ عنایت و حمایتِ خاصِّ خود قرارده. این کاروانِ باشکوهی که باعثِ شکست خوردنِ دشمن شد و معشوق ما را نیز بـه خواسته و آرزویمان برسان.

باتوجّه به لَحنِ کلام وعباراتی که بکاربرده شده، به ویژه کاروانی که معشوق را مشایعت می کند و دشمن را شکست می دهد، به احتمال زیاد، ممدوح یاهمان معشوق امام حسین(ع) می باشد ومنظور از کاروان نیز لشکریانِ همراهِ اوهستند. حافظ با اهل بیت (ع) ارتباط عاطفیِ خاصّی داشته تا آنجا که این ارتباط در تمامی غزلیات حافظ پیدا و پیدا و پنهان به چشم می خورد.

چشم من دررهِ این قافله ی راه بماند  /   تابه گوشِ دلم آوازِ درآ بازآید

ماجرای مـن و معشـوق مـراپایان نـیـسـت

هــر چـه آغاز نـدارد نپـذیــرد انـجــام

معنی بیت: جریان و سرگذشتِ عشق من با معشوق(امام حسین علیه السلام) هرگز پایانی نخواهد داشت. زیرا هر آنچه که آغازی برایش نیست وازازل بوده است سرانجامی نیزبرایش نخواهد بود؛ آری هر اَزلی، ابدی هم هست.

روز اوّل رفت دین اَم بر سر زلفین تو  /   تاچه خواهد شد دراین سودا سرانجامم هنوز

گـل ز حـــد بـُـرد تـَنـَــعـُّــم، نـفـسـی رُخ بـنــمـــا

سـرو مـی‌نـازد و خـوش نـیـست، خـدا را بـخـرام

تنعُّم: بهره مند از نعمت فراوان، نازپرورد

نفسی: دمی، لحظه ای

خرامیدن: با ناز و اِفاده راه رفتن

معنی بیت: خطاب به معشوق خود امام حسین(ع) می گوید: گل(زینب علیها السلام) درغیابِ تو از حدودِ خویش خارج شده و بیش از اندازه بی تابی می کند، ازطرفِ دیگر سَرو(امام سجاد علیه السلام) نیز در نبودِ تو در قد و قامتِ خویش اصلاً خوش نیست! یک لحظه چهره‌ اَت را نشان بـده تا جلوه گران(دشمنان) شرمسار شوند و بر سرجایشان بنشینند.

نرگس کرشمه می بَرد ازحد برون خرام  /  ای من فدای شیوه یِ چشم سیاه تو

زلــف دلـدار چـو زُنـــّـار هـمـی فرماید

بروای شیخ که شـدبرتنِ ما خرقه حـرام

“زلف” درادبیاتِ عاشقانه  به جهتِ غارتگردل و دین بودن و رنگِ سیاهش نمادِ کفر و بی دینی است.

ز کفر زلفِ تو هر حلقه ای و آشوبی   /   ز سِحر چشم تو هر گوشه ای و بیماری

“زُنـّار” به گردنبند یا کمربندی گویند که غیرمسلمانان مثل مسیحیان و زرتشتیان به جهت تمایز از مسلمانان می بستند.

حافظ دراین بیت نکاتِ زیادی را با بکارگیری زُنّار یادآورشده است.

زلفِ دلدار دل ازعاشق ربوده و حالا اَمر به دست کشیدن از دین و دینداری و مسلمانی صادرمی کند. چنانکه شیخ صنعان بعدازهفتادسال زُهد وعبادت، ناچار به بستنِ زُنّار و آتش زدنِ خرقه ی زُهد و پرهیزگاری شد.

"زُنّاربستن" تاکید بر خروج از ظاهر شریعت و پایبندی به قوانینِ طریقِ عشق است. وقتی کسی زُنّارمی بندد تحتِ فرمانِ مطلقِ معشوق قرارمی گیرد. همانندِ شیخ صنعان هرچه که موردِ درخواستِ معشوق بوده باشد بایستی بی هیچ اعتراضی گردن نهاده وانجام دهد.

معنی بیت: زلفِ دلدارم(امام زمانم) آنقدرهوسناک و وسوسه انگیز است که فرمان به عاشق شدن صادرمی کند. من ازاین وسوسه نمی توانم روی برتابم! حتّی سرنوشتِ شیخ صنعان نیز برای من رقم بخورد آماده ام. آماده ام به فرمانِ عشق زُنّار ببندم،دین و ایمانِ خویش را ببازم وهرآنچه که خواست معشوقم(امامم) بوده باشد گردن نَهم. ای شیخ برو که خرقه ی زُهد و پرهیزگاری بر من روا نیست، من از شریعت شما (مسلمانان ظاهری و سطحی)خارج شده و به کُفر زلفِ یار(باطن دین امام زمانم) گرویده ام.

آری؛ در”زُنّاربستنِ آشکار”هیچ نیازی به ریاکاری وتزویرنیست ، ازهمین روی زُنّاربستن نمادِ بی ریایی نیز هست. امّا زُنّاربستنِ پنهانی ریاکاریست.

حافظ این خرقه که داری توببینی فردا  /   که چه زُنّار ز زیرش به دَغابگشایند

مـرغ روحم کـه همی زد ز سر ســدره صـفـیـر

عـاقـبــت دانــه‌ی خــال تــو فـکـنـدش در دام

مرغ روح: روح شاعر به پرنده تشبیه شده است.

سـدره: معروف است که درآسمان هفتم درختی وجودارد. آخرین حدِّ اعمال انسانی است و جبرئیل فقط توانسته تا آنجا رود!

صفیر: فریـاد

دانه‌ی خال: خال به دانه تشبیه شده است.

“خال” نقطه‌ای سیاه بر پوست بـدن، خال و خط  در صورتِ معشوق بر زیبایی و دلرُباییِ او می‌افزایـد، کنایه ازتوحید شهودی و ربوبی الهی.

معنی بیت: مرغِ جانِ من که در آسمانِ هفتم بر روی شاخه های درخت سدر نغمه خوانی می کرد با دیدن دانه‌ی خالِ رخسارتـو(توحید ربوبی)، به دام عشق گرفتار شد و سرانجام در دامـگـه (وحدت حقه الهی) ماندگارشد.

حافظ به زبانها وعباراتِ گوناگون، دربیانِ دلیل آمدنِ انسان به کُره ی خاکی “عشق”(انسان کامل) رامطرح می سازد و براین باوراست که ما رهرو منزل عشقیم وازسرحدِّ عدم، این همه راه را برای رسیدن به خودِ معشوق(امام زمان علیه السلام) پیموده ایم، برای ساکن شدن در بهشت عدن و جنات نعیم عند ملیک مقتدر(بهشت ولایت).

طایرگلشنِ عشقم چه دهم شرح فراق  /   که دراین دامگهِ حادثه چون افتادم؟!

چـشـم بـیـمـارمـرا خواب نـه در خـور بـاشـــد

مـَـنْ لـَـــهُ یـَقـتـُــلُ دا ءٌ دَنـَـفٌ کـَیـْــفَ یـَـنــٰـام ؟!

درخور: شایسته ، روا

معنی بیت: چشمانِ بیمار من سزاوار خواب نیستند! آخر کسی که دارای بیماری ایست که دارد آرام آرام او را نابود می سازد و می کُشد چگونه می‌تواند بـخوابد ؟

حافظ به ادبیّاتِ اصیل اسلامی و قرآنی نیز تسلّطِ کامل داشت و بعضاً بیتها و مصراع هایی به زبانِ عربی می سرود و دراین عرصه هنرنمایی می کرد. گرچه ازروحیّاتِ او چنین استنباط می گردد که عاشق ادبیات قرآنی نیز بوده و لذا در چند غزل، ابیاتی به این زبان طبع آزمایی کرده است.

اگر چه عرض هنر پیش یار بی‌ادبیست   /   زبان خموش و لیکن دهان پر از عربیست

تـو تـرحـُّم نـکـنی بـر مـن مـُخـلـِـص، گـفتـم:

ذاکَ دَعـوایَ وَ هـٰـا اَنـتَ وَ تـِلـــــکَ الایــّـام

معنی بیت: گفتم؛(ای امام عصر و زمان) تـو بر من بی ریـای عاشق رحم نمی‌کنی، این ادّعای مخلصانه من است، حال، این تـو و این هم روزها یی که در پیشِ رویمان است تا ببینیم چه ترحّمی در حقِ این عاشقِ مُخلص و صادق می کنی؟(یعنی وقت زیاد است و ایام دراز و من عاشق مخلص صبورم).

حافظ رندانه قصد دارد معشوق(امامش) را درشرایطِ معذوراتِ اخلاقی قراردهد تا هر بیشتر موردِ توجّه قرار گیرد.

حـافـــظ ار مـیـل بـه ابــروی تـو دارد، شـایـد

جـای در گـوشــه‌ی مـحـراب کـنـنـد اهل کلام

میل: آرزو، اشتیاق

شایـد: شایسته است، رواست

اهل کلام: اهل علم وادب، اهل توحید، اهل قرآن، اهل الله

معنی بیت: اگر حافظ شیفته و شیدایِ محراب ابرویِ تو شد بیجا نیست، بلکه شایسته است، چرا که اهل توحید نیز در گوشه‌ی محراب معشوق به عبادت می‌ پردازند و در این جایگاه محبوب خود را توجه نموده و عاشقانه او را دوست می دارند.

بجز ابروی تو محرابِ دلِ حافظ نیست

طاعتِ غیر تو در مذهبِ ما نتوان کرد

اللهم  ارزقنا شفاعة الحسین عند الورود....

والحمد لله رب العالمین علی کل حال

 


[1]. وزن شعر: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (بحر رمل مثمن مخبون محذوف).

[2]. حافظ شیرازی، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۳۱0 .

پرتو روی حبیب

مناجات عرفانی

السلام علیک یا حبیب الله ، السلام علیک یا طبیب الله

پرتو روی حبیب

روی تو کس ندید و هزارت رقیب هست[1]

در غنچه‌ای هنوز و صدت عندلیب هست

گر آمدم به کوی تو چندان غریب نیست       چون من در آن دیار هزاران غریب هست

هر چند دورم از تو که  دور از توکس مباد     لیکن امید  وصل  تواَم عن قریب  هست[2]

در عشق  خانقاه  و  خرابات  فرق  نیست       هر جا که هست  پرتو روی حبیب هست

آن جا که کار صومعه را  جلوه  می‌دهند       ناقوس  دیر  راهب  و  نام  صلیب  هست

عاشق که شد که یار به  حالش  نظر  نکرد     ای خواجه درد نیست وگرنه طبیب هست

فریاد حافظ این همه آخر به  هرزه  نیست

هم قصه‌ای غریب و حدیثی عجیب هست[3]

توضیح ضروری:

حافظ دلداده محبوبی است که بنا به گفته خویش به چهارده روایت قرآن را از بر داشته و در راه معبود مجاهدت های فراوانی داشته است و سوز و آتش درونی اش باعث شده که تمام روزنه ها و کوچه و پس کوچه های عشق را یکی پس از دیگری طی نموده و مسیر حقیقت را در نهایت پیدا کرده و در راه وصال دوست قدم بر داشته و به جاودانگی در دنیا و آخرت رسیده است و آنچه از خویش به یادگار گذاشته صدای سخن عشق است که حتی یک حرف و تنها یک حرف از غزلیات حافظ را نمی توان یافت که به دنبال مدح و ستایش و چاپلوسی امیر و حاکمی باشد و آنجا هم اگر نامی از شاه و یا وزیری در ابیات پایانی خویش می آورد کاملا ایهام بر انگیز است و اگر به محتوای مفهومی غزل توجه کنیم در می یابیم که نام آن شخص یا حاکم به صورت مجاز استفاده شده و معنی ذاتی آن اسم و یا نام، اشاره به محبوب ازلی(خداوند) و  یا پیر و مراد حقیقی او(اهل بیت علیهم السلام) دارد.

نکته قابل توجه در غزلیات خواجه این است که ساختار متنی و شعری غزلیاتش را چون قرآن کریم آمیخته به صورت و  باطن کرده است و صورت و باطن و مفهوم ابیات در تنیدگی پیچیده ای از هم قرار گرفته و لذا استخراج مفهوم را سخت را می کنند، که تنها جویندگان و پویندگان حقیقت با مجاهده می توانند به درون کلام راه یابند و برای دست یابی به درون ابیات صرفا نیاز به دل عاشق داشتن است و هیچ احتیاجی به مستندات تاریخی نیست، چون خواجه شعر خویش را از قالب زمان و مکان خارج کرده است.

تلاش برای یافتن ارجاعات فردی و شخصی در شعر حافظ خوب است اما انگشتان راهنمایی که به سمت ماه نشانه رفته نباید از خود ماه غافل شود، چرا که حافظ  راهنمایی است که به دنبال نمایاندن ماه و زیبایی اوست.

حافظ با هوشیاری و به موجب اتصال به حقیقت توانسته است عصاره مفهومی قرآن کریم را در قالب غزل و به شکل حکمت ایرانی و منطبق بر ذوق و سلیقه و فرهنگ شیعی ایرانی و اسلامی ارائه داده و کام جویندگان حقیقت در سرزمین مقدس ایران را شیرینی بخشد به شکلی که هر خانواده ایرانی همواره یک نسخه غزلیات لسان الغیب را در کنار کتاب قرآن به همراه دارد. و به جرات می توان گفت که حتی یک حرف از ابیات و غزلیات حافظ مربوط به غیر نبوده و در مسیر عشق و سلوک و حقیقت جویی و توحید سروده شده است، که تنها راز ماندگاری شعر خواجه شیراز همین می باشد. لذا در تشریح ابیات لسان الغیب در ابتدا می بایستی افق ولایی و توحید گرایی حافظ را مد نظر داشته و سپس به رمز گشایی اشعار حافظ اهل راز بپردازیم.

 


[1] وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)

[2] . متاسفانه این بیت از این غزل را علامه قزوینی و قاسم غنی ان را ضبط نکرده اند لیکن در بسیاری از نسخ چاپی دیگر این بیت وجود دارد چنانکه اکثر نسخ خطی قدیمی نیز این بیت را ضبط کرده اند.

[3] . « دیوان حافظ » غزلیات، غزل شمارهٔ ۶۳.

ادامه نوشته

تأثیر قرآن کریم در غزلیات لسان الغیب حافظ شیرازی

تأثیر قرآن کریم در غزلیات لسان الغیب حافظ شیرازی[1]

تخلص بزرگترین شاعر غزلسرای فارسی "حافظ" است؛ چرا که با قرآن مجید، پیوندی ژرف و شگرف داشته است[2].

حافظ فقط از بردارنده کلام الله نیست - که خود فضیلتی بزرگ است بلکه از فضیلت قرآن پژوهی نیز بهره مند است.

او فقط قاری (خواننده آداب دان ساده) نیست، بلکه در ترتیل و تغنی قرآن هم ید طولایی دارد و مقری است؛ یعنی استادی واقف به ریزه کاریهای قرائات و اختلاف آنها.

در کشور لیبی نیز، در حدود یکصد هزار نفر حافظ قرآن دارای گواهینامه هستند؛ اما باید دید که از هر هزار نفر حافظ قرآن، چند نفر قرآن پژوه و قرآن شناسند. چند نفر می توانند قرآن را با چهارده روایت از بر بخوانند و در اختلاف قرائات بحث و استدلال کنند.

تفاوت خواجه شمس الدین محمد حافظ، با یک حافظ و قاری ساده در این است که خواجه حافظ، قایل به اعجاز زبانی و ادبی قرآن است.

 


[1] . گنجینه معارف حوزه .

[2] . به مناسبت بیستم مهرماه روز تصویب شده فرهنگستان زبان و ادب فارسی به نام"حافظ".

ادامه نوشته

شاخ نبات حافظ / وقت سحر

شاخ نبات حافظ ( شجره طیبه الهی)

مناجات عرفانی

وقت سحر

دوش وقت سحر از غصّه نجاتم دادند       و اندر آن ظلمت شب، آب حیاتم دادند[1]

بی خود از شعشعه ی پرتو ذاتم کردند        باده  از  جام   تجلّی   صفاتم   دادند

چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی     آن شب قدر که این تازه براتم دادند

بعد ازین روی من و آینه وصف جمال         که در آنجا خبر از جلوه ذاتم دادند

من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب       مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند

هاتف آن روز به من مژده این دولت داد       که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند

این همه شهد و شکر کز سخنم می ریزد     اجر صبری است کزان شاخ نباتم دادند

همّت حافظ و انفاس سحر خیزان بود

 که   ز  بند  غم  ایّام  نجاتم  دادند[2]

تفسیر عرفانی

1. دیشب وقت سحر مرا از غم و رنج نجات دادند و در آن تاریکی شب، آب حیات عشق را که زندگی جاویدان می بخشد، به من نوشاندند.هنگام راز و نیاز سحرگاهی به وصال معشوق رسیدم و لذّت و سرخوشی غیر قابل وصفی پیدا کردم.

2. در آن معراج عارفانه با تجلّی و تابش نور ذات حق بر دلم از خود بی خود گشتم و در آن سرگشتگی، جامی پر نور از تجلیات صفات الهی را به من نوشاندند و به این ترتیب دلم از راز و اسرار عالم غیب آگاه شد.

3. چه سحرگاه و شب مبارک و خجسته ای بود آن شب قدری که سند آزادی از گناهان را به دست من دادند و نور معرفت دلم را روشن نمود و اجازه راهیابی به کوی عشق را به من دادند و من از راز معنا آگاه شدم.

4. از این به بعد، دل من آینه ای خواهد شد که تنها جمال زیبای معشوق را نمایان می سازد و من این آینه را که جایگاه جلوه گری ذات حق است، پاس می دارم و از آن غفلت نخواهم کرد.

5. اگر به تمام آرزوهای خود دست یافتم و دلشاد گشتم، جای شگفتی ندارد؛ زیرا مستحقی بودم که اینها را به عنوان زکات(برای پاک شدنم) به من دادند.

6. فرشته خوشبختی و سروش عالم غیب آن روز این مژده را داد که سرانجام بر اثر صبر و شکیبایی در برابر ناملایمات و رنج ها، توفیق وصال با یار و رسیدن به تجلیّات ذات و صفات حق را پیدا نمودی.

7. این همه معانی و تعبیرهای لطیف و شیرین و زیبا که از سخن من می ریزد، تحفه و پاداشی است که آن را به سبب شکیبایی و نگهداری قلم و قدرت بیان( کلمه طیبه ) به من عطا کردند.

8. همّت و توجه حافظ و دعای عارفان و سحرخیزان، آن چیزهایی بودند که مرا از اسارت بندهای غم و درد روزگار نجات بخشیدند.

* مرحوم دکتر محمد معین این غزل را از جمله غزلیات عرشی حافظ می داند[3].

مراد از «شاخ نبات» در غزلیات لسان الغیب حافظ  چیست و کیست؟

مراد از «شاخ نبات» در تمامی غزل های لسان الغیب حافظ  شیراز، همان  شجره طیبه در آیات و روایات اسلامی است که ریشه آن در خانه علی و فاطمه(علیهما السلام) و شاخه هایش در منزل مومنان است و آنان هر وقت بخواهند از میوه های شاخه آن بهره مند می شوند.

در کتاب کافی از امام صادق (علیه السلام) در تفسیر آیه" کلمة طیبة کشَجَرَةٍ طَیبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماءِ" آیه 24 سوره ابراهیم چنین نقل شده است: « رسول اللَّه اصلها و امیر المؤمنین فرعها، و الأئمة من ذریتها اغصانها، و علم الأئمة ثمرها، و شیعتهم المؤمنون ورقها، هل فیها فضل؟ قال قلت لا و اللَّه، قال: و اللَّه ان المؤمن لیولد فتورق ورقة فیها و ان المؤمن لیموت فتسقط ورقة منها» " پیامبر( ص) ریشه این درخت است و امیر مؤمنان علی (ع) شاخه آن، و امامان که از ذریه آنها هستند شاخه های کوچکتر، و علم امامان میوه این درخت است، و پیروان با ایمان آنها برگهای این درختند. سپس امام فرمود: آیا چیز دیگری باقی ماند؟ راوی می گوید: گفتم نه، به خدا سوگند! فرمود: به خدا قسم هنگامی که یک فرد با ایمان متولد می شود برگی در آن درخت ظاهر می گردد و هنگامی که مؤمن راستین می میرد برگی از آن درخت می افتد"![ نور الثقلين جلد 2 صفحه 535.]در روایت دیگری همین مضمون از امام صادق ع نقل شده و در ذیل آن آمده که راوی سؤال کرد، آیه 25 آن «تُؤْتِی أُکلَها کلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّها» مفهومش چیست؟ امام فرمود: اشاره به علم و دانش امامان است که در هر سال از هر منطقه به شما می رسد[همان صفحه 538] در روایات دیگری می خوانیم که: «شجره طیبه» پیامبر و علی و فاطمه و فرزندان آنها است.

این همه شهد و شکر کز سخنم می‌ریزد

اجر صبریست کز آن شاخ  نباتم  دادند

در جای دیگر می فرماید :

حافظ چه طُرفه شاخه نباتی ست کلک تو

 کِش میوه دلپذیر تر از شهد و شکر است

خلاصه اینکه؛ آری انسان‏هاى پاك، گفتار پاك، عقيده ‏ى پاك و رهبرانی پاك، پايه ‏هايى محكم و شاخه ‏هایى پربار از عالم اسرار دارند[4].

دروغ ترین داستان علیه حافظ شیرازی(رحمه الله)

داستان عشق حافظ و شاخه نبات

آورده‌اند که:

سال‌ها پیش خواجه شمس‌الدین محمد شاگرد نانوایی بود!. عاشق دختر یکی از اربابان شهر شد!. که دختری بود زیبا رو بنام شاخ نبات!. در کنار نانوایی مکتب خانه ای قرار داشت که در آنجا قرآن آموزش داده می‌شد و شمس‌الدین در اوقات بیکاری پشت در کلاس مینشست و به قرآن خواندن آنان گوش می‌داد!. تا اینکه روزی از شاخ نبات پیغامی شنید که در شهر پخش شد " من از میان خواستگارانم با کسی ازدواج می‌کنم که بتواند 100 درهم برایم بیاورد!" 100 درهم، پول زیادی بود که از عهده خیلی از مردم آن زمان بر نمی‌آمد که بتوانند این پول را فراهم کنند! عده ای از خواستگاران شاخ نبات پشیمان شدند و عده ای دیگر نیز سخت تلاش کردند تا بتوانند این پول را فراهم کنند و او را که دختری زیبا بود و ثروتمند به همسری گزینند تا در ناز و نعمت زندگی کنند! در بین خواستگاران خواجه شمس‌الدین محمد نیز به مسجد محل رفت و با خدای خود عهد بست که اگر این 100 درهم را بتواند فراهم کند 40 شب به مسجد رود و تا صبح نیایش کند. او کار خود را بیشتر کرد و شب‌ها نیز به مسجد می‌رفت و راز و نیاز می‌کرد تا اینکه در شب چهلم توانست 100 درهم را فراهم کند و شب به خانه شاخ نبات رفت و اعلام کرد که توانسته است 100 درهم را فراهم کند و مایل است با شاخ نبات ازدواج کند.

شاخ نبات او را پذیرفت و پذیرایی گرمی از او کرد و اعلام کرد که از این لحظه خواجه شمس‌الدین شوهر من است. شمس‌الدین با شاخ نبات راجع به نذری که با خدای خود کرده بود گفت و از او اجازه خواست تا به مسجد رود و آخرین شب را نیز با راز و نیاز بپردازد تا به عهد خود وفا کرده باشد. اما شاخ نبات ممانعت کرد. خواجه شمس‌الدین با ناراحتی از خانه شاخ نبات خارج شد و به سمت مسجد رفت و شب چهلم را در آنجا سپری کرد. سحرگاه که از مسجد باز می‌گشت چند جوان مست خنجر به دست جلوی او را گرفتند و جامی به او دادند و گفتند بنوش او جواب داد من مرد خدایی هستم که تازه از نیایش با خدا فارغ شده‌ام، نمی‌توانم این کار را انجام دهم اما آنان خنجر را به سوی او گرفتند و گفتند اگر ننوشی تو را خواهیم کشت بنوش، خواجه شمس‌الدین اولین جرعه را نوشید آنان گفتند چه می‌بینی گفت: هیچ و گفتند: دگر بار بنوش، نوشید، گفتند:حال چه می‌بینی؟ گفت: حس می‌کنم از آینده باخبرم و گفتند :باز هم بنوش، نوشید، گفتند: چه می‌بینی؟ گفت :حس می‌کنم قرآن را از برم؛ و خواجه آن شب به خانه رفت و شروع کرد از حفظ قرآن خواندن و شعر گفتن و از آینده‌ی مردم گفتن و دیگر سراغی هم از شاخ نبات نگرفت! تا اینکه آوازه او به گوش شاه رسید و شاه او را نزد خود طلبید و او از آن پس همدم شاه شد؛ و شاه لقب لسان‌الغیب و حافظ را به او داد. (لسان‌الغیب چون از آینده مردم می‌گفت و حافظ چون حافظ کل قرآن بود). تا اینکه شاخ نبات آوازه او را شنید و فهمید و نزد شاه است و به دنبال او رفت اما... حافظ او را نخواست و گفت: زنی که مرا از خدای خود دور کند به درد زندگی نمی‌خورد... تا اینکه با وساطت شاه با هم ازدواج کردند.

و خلاصه اینکه.... این دروغ ترین داستانی است که از جناب حافظ شیرازی ساخته و بافته اند... آری؛ شاخ نبات نام هیچ دختری نیست بلکه کنایه از شجره طیبه و درخت طوبای بهشت است که اولیای الهی از آن شاخه هرگاه بخواهند بهره مند می شوند و این مستی لسان الغیب از شراب طهور آن درخت بهشت است که بیداری و آگاهی الهی را از غیب به همراه می آورد و این همه نتیجه اجر و پاداشی است که در صبر و پایداری برای آن شجره نبوت و امامت یعنی اهل بیت علیهم السلام حاصل شده و برای شیعیان خاص و خالصی از محبان اهل بیت علیهم السلام همچون جناب حافظ شمس الدین محمد شیرازی نیز حاصل می شود... اللهمَّ أرزقنا حلو الحياةِ و خير العطاء و سعة الرزق و راحة البال و لباس العافية و إكتب لنا محو الذنوب و ستر العيوب و حسن الخاتمة ...

اللَّهُمَّ ارْزُقْنَا تَوْفِيقَ الطَّاعَةِ وَ بُعْدَ الْمَعْصِيَةِ ، وَ صِدْقَ النِّيَّةِ وَ عِرْفَانَ الْحُرْمَةِ ، وَ أَكْرِمْنَا بِاْلهُدَى وَ الاِسْتِقَامَةِ ، وَ سَدِّدْ أَلْسِنَتَنَا بِالصَّوَابِ وَ الْحِكْمَةِ ، وَ امْلَأْ قُلُوبَنَا بِالْعِلْمِ وَ الْمَعْرِفَةِ ... يا رب العالمين

این همه شهد و شکر کز سخنم می‌ریزد

اجر صبریست کز آن شاخ  نباتم  دادند.

والحمد لله رب العالمین علی کل حال

 


[1] . وزن شعر: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (بحر رمل مثمن مخبون محذوف)

[2] . حافظ،غزلیات، غزل شمارهٔ ۱۸۳.

 [3] . باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول.

[4] . رضايى اصفهانى، محمدعلى، تفسير قرآن مهر، 24جلد، پژوهشهاى تفسير و علوم قرآن - ايران - قم، چاپ: 1، 1387 ه.ش.]

یوسف ثانی، خسرو خوبان و شیرین زمان

یا صاحب الزمان، ….. ادرکنا و اغثنا...الغیاث؛ یا صاحب الزمان ادرکنی

مناجات عرفانی

یوسف ثانی و شیرین زمان

گفتند خلایق  که  تویی  یوسف ثانی

چون نیک بدیدم به حقیقت به از آنی[1]

شیرین تر از آنی به شکرخنده که گویم         ای خسرو خوبان که تو شیرین زمانی

تشبیه  دهانـت  نتـوان  کرد  به  غنچه         هرگز  نبود غنچه  بدین  تنگ  دهانی

صد بار بگفتی که دهم زان دهنت  کام         چون سوسن آزاده  چرا  جمله  زبانی

گویی  بدهم   کامـت  و  جانت  بستانم         ترسم  ندهی  کامـم  و  جانـم  بستانی

چشم  تو خدنگ  از سپر جان  گذراند         بیمار که دیده‌ست  بدین سخت  کمانی

چون اشک  بیندازیش از دیده ی مردم         آن را که دمی از نظر  خویش  برانی

از پیش مران حافظ غمدیده ی خود را         کز عشق رخت داد دل و دین و جوانی

در راه تو حافظ چو قلم کرد ز سر پای

چون نامه چرا یک دمش از لطف نخوانی[2]

مقدمه

اصطلاحات و ترکیبات؛ یوسف ثانی، خسرو خوبان، شیرین زمان، غنچه تنگ دهان، سوسن آزاده، کام ده ی جان ستان، بیمار سخت کمان، حافظ غمدیده، عشق رخ تو، و.... حاکی از آنست که این غزل نوعی معاشقه آسمانی و مطایبه دلدادگی و مناجات عرفانی با یک وجود کامل و متعالی است، که در عرفان اسلامی از آن به انسان الهی و کامل تعبیر می شود. و البته در عرفان شیعی این وجود کامل همان وجود کامل و مکملی است که جهان موجود به وجود مقدس او برپاست و آن همان وجود مبارک و نورانی حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف می باشد.    

شرح غزل:

- گفتند خلایق که تویی یوسف ثانی

چون نیک بدیدم به حقیقت بِه از آنی

خلایق: مردم، مخلوقات / یوسف ثانی: یوسف دوّمی، کنایه از چهره وجود مقدس امام عصر عجل الله تعالی فرجه می باشد. 

معنای بیت: مردم همه گفتند که تو در زیبایی و جمال، یوسف دوّم هستی امّا وقتی که من به تو دقیق تر نگاه کردم، دریافتم که به راستی تو بهتر از آن زیبایی یوسفی هستی که مردم گفته اند.

هرکس که دید روی تو بوسید  چشم من  /   کاری که کرد دیده ی من بی نظر نکرد

- شیرین تر از آنی به شکرخنده که گویم

ای خسرو خوبان که تو شیرین  زمانی

شکرخنده: تبسم / خسرو خوبان: پادشاه خوبی ها، امام و ولی الهی / شیرین زمان: حلاوت دلهای عاشق

معنای بیت: ای پادشاه خوبان، وقتی که لبخند می زنی بسیار دلپذیرتر وشیرین تر از آن می شوی که من بگویم تو شیرین زمانه هستی، چرا که تو از شیرینِ خسرو عاشق نیز شیرین تری.

اجرها باشدت ای خسرو شیرین دهنان   /   گر نگاهی سوی فرهادِ دل افتاده کنی

- تشبیه دهانت نتوان کرد به غنچه

هرگز نبود غنچه بدین تنگ دهانی

غنچه تنگ دهان: کنایه از نهایت خاموشی و سربسته بودن و حافظ راز و حفظ اسرار و غایب بودن از نظرها و بصر ها می باشد.

معنای بیت: دهان کوچک و تنگ تو را به غنچه نمی توان تشبیه نمود چرا که غنچه هرگز به این تنگ دهانی وجود ندارد.

جان  فدای  دهنت باد  که  در باغ  نظر   /   چمن آرای جهان خوشتر از این غنچه نبست

- صد بار بگفتی که دهم زان دهنت کام

چون  سوسن آزاده  چرا  جمله  زبانی

سوسن آزاده: گلی است معروف که انواع مختلفی دارد. یکی ازآنها سفید که پنج گلبرگ و پنج کاسبرگ دارد و به همین سبب به ده زبان و یا سوسن آزاد معروف شده است. و در اینجا نماد اهل بیت علیهم السلام است که به پنج تن معروف می باشند. البته در اینجا سخن شاعر با دَلال و مُطایبه همراه شده است.

معنای بیت: صدها بارخودت گفتی که روزی از دهانم تو را کامیاب خواهم نمود؛ ای دوست و حبیب من چرا به گفته ی خودت عمل نمی کنی و همانندِ گل سوسن سر تا پا زبان هستی!

به سان سوسن اگر ده زبان شود حافظ   /   چوغنچه به پیش تواَش مُهر بر دهن باشد

- گویی بدهم کامت و جانت بستانم

ترسم  ندهی  کامم  و جانم  بستانی

معنای بیت: می گویی به تو کام می دهم و جانت را می گیرم؛ من می پذیرم امّا بیم آن دارم که جانم را بگیری و مرا کام ندهی! البته در اینجا نیز سخن شاعر با دَلال و مُطایبه همراه شده است.

به لب رسید مرا جان و بر نیامد کام   /   به سررسید امید و طلب به سر نرسید

- چشم تو خدنگ از سپر جان گذراند

بیمار که دیده ‌ست بدین سخت کمانی

خدنگ: تیر / سخت کمان: کسی که کمان سخت و محکم را بکشد. و آن‌که در کشیدن کمان و تیراندازی مهارت داشته باشد؛ تیر‌انداز ماهر و پرزور.

معنای بیت: چشمان تو بقدری نافذ و قدرتمند است که تیرعشوه و غمزه را از سپر جان عبورمی دهد، چه کسی چشم مست و بیماری دیده است که اینچنین در کشیدن کمان و تیراندازی مهارت داشته باشد!

عدو  با جان حافظ  آن نکردی  /   که تیر چشمت ای ابرو کمان کرد

- چون اشک بیندازیش از دیده ی مردم

آن را که دَمی از  نظر  خویش  برانی

چون اشک انداختن: از نظر خویش راندن و دور کردن. کنایه از خوار و بی قدر کردن است.

معنای بیت: آن کسی را که لحظه ای از چشم می اندازی و از نظر می رانی در نظر مردم چنان بی اعتبار و بی ارزش می شود که گویی قطره ی اشگی بوده و از چشم افتاده است.

من اَر چه در نظر یار خاکسار شدم   /   رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند

- از پیش مران حافظ غمدیده ی خود را

کز عشق رخت داد دل و دین و جوانی

معنای بیت: حافظ غمدیده ی خود را از نزد خود نران، چرا که از قبل همه چیزش را، از جمله دل و دین خود را برای عشق روی تو داده است. در اینجا سخن شاعر با دَلال و مُطایبه همراه شده و بر معشوق خود به نوعی نیازمندانه عرض نیاز می نماید.

دوش عشق شمس دين مي باختيم     /    سوي رفعت روح مي افراختيم

در فراق روي آن معشوق جان  /     ماحضر با عشق او مي ساختيم

در نثار عشق جان افزاي او   /    قالب از جان هر زمان پرداختيم

آری؛ شمس دین هم به معنای حضرت صاحب الزمان(عج) است و هم به بمعنای حضرت رسول (ص) و لذا از نظرگاه شهودی اولیایی چون مولانا تنها عشق به اینها از شنیده ها باعث زندگی و حیات بخشیدن به قالب بی جان ما می شود و با عشق بدانها می توانیم یکی پس از دیگری حجاب ها را کنار بزنیم تا آنجا که مانند بدر منیر نور افشانی می کنیم که ناگهان وجود مقدس آفتاب تابان (امام عصر والزمان عجل الله تعالی فرجه ) بر ما آشکار می شود و بر نور ماه ما غالب می گردد و بعد از آن است که ما می توانیم از اسارت های مادی و معنوی طبیعت (جهان هستی بمعنای جهان خیال و کاذب) بکلی رهایی یابیم و انقطاع الی الله حاصل شود. لذا مولوی آرزو می کند که برای درک این مرحله موفق به دیدار صورت ایمان نیز بشود؛

بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست   /   بگشای لب که قند فراوانم آرزوست

ای آفتاب حسن برون آی دمی ز ابر   /   کآن چهره ی مشعشع تابانم آرزوست

....

گوشم شنید قصه ایمان و مست شد   /   کو قسم چشم صورت ایمانم آرزوست[3]

- در راه تو حافظ چو قلم کرد ز سر پای

چون نامه چرا یک دمش از لطف نخوانی

کلمات: در راه تو: بخاطر تو/ چو: چون/ ز سرپا: تمام وجود/ چون: مانند/ يکدمش: يک لحظه او را/ لطف: مهرباني

در راه تو حافظ سراپایش را قلم زد؛ پس چرا مانند نامه ای او را یک بار نمی خوانی؟!

در ره او چو قلم گر به سرم باید رفت   /    با دل درد کش و دیده گریان بروم[4]

ز دلبرم  که  رساند  نوازش  قلمی   /   کجاست پیک صبا گر کند کرمی

چرا بیک نی قندش نمی خرند آنکس   /     که کرد صد شکرافشانی از نی قلمی[5]

در قلم آورد حافظ قصه ی لعل لبش    /    آب حیوان میرود هر دم زاقلامم هنور[6]

حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان  /   این نقش ماند از قلمت  یادگار عمر[7]

حافظ آنروز طربنامه عشق تو نوشت   /   که قلم بر سر اسباب دل خرم زد[8]

سیاه نامه تر از خود کسی نمی بینم   /   چگونه چون قلمم دود دل به سر نرود[9]

والحمد لله رب العالمین علی کل حال


[1] . وزن شعر: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (بحر هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف).

[2] . حافظ شیراز، غزلیات، غزل شمارهٔ ۴۷۵، بر اساس نسخه ی غنی، قزوینی و قدسی و سید ابولقاسم انجوی شیرازی.

 [3] . مولوی، دیوان شمس، به تصحیح مرحوم فروزانفر، غزل  441.

[4] . دیوان خواجه حافظ شیرازی، به اهتمام سید ابولقاسم انجوی شیرازی.غزلیات، بیت سیزدهم، ص 174.

[5] . دیوان خواجه حافظ شیرازی، به اهتمام سید ابولقاسم انجوی شیرازی.غزلیات، بیت دهم، ص 251.

[6] . دیوان خواجه حافظ شیرازی، به اهتمام سید ابولقاسم انجوی شیرازی.غزلیات، بیت هفددهم، ص 134.

[7] . دیوان خواجه حافظ شیرازی، به اهتمام سید ابولقاسم انجوی شیرازی.غزلیات، بیت هفدهم، ص 126.

[8] . دیوان خواجه حافظ شیرازی، به اهتمام سید ابولقاسم انجوی شیرازی.غزلیات، بیت شانزدهم، ص 69.

[9] . دیوان خواجه حافظ شیرازی، به اهتمام سید ابولقاسم انجوی شیرازی.غزلیات، بیت پانزدهم، ص 67.

زندگینامه شمس الدین محمد ملقب به حافظ شیرازی

زندگینامه شمس الدین محمد ملقب به حافظ شیرازی

به اتفاق تذکره نویسان لقب اصلی او شمس الدین است و آن از بیت ذیل که از قطعه در تاریخ وفات اوست بر می آید:

به سوی جنت اعلی روان شد     /      فرید عهد ، شمس الدین محمد

نویسنده مقدمۀ دیوان حافظ او را «شمس المله و الدین» یاد کرده و یکی از دیوانهای چاپی حافظ «شمس الدین و الدنیا» نوشته، بدیهی است که لقب او همان شمس الدین بوده و «ملت» و «دنیا» زائد است .

پس از وفات او اهلِ ذوق و عرفان وی را با القاب ذیل خوانده و ستوده اند .

بلبل شیراز، لسان الغیب، خواجۀ عرفان، خواجه شیراز، ترجمان الحقیقت، کاشف الحقایق، ترجمان الاسرار، مجذوب سالک، ترجمان السان و غیره. نام وی به اتفاق همه صاحبان تذکره، محمد است و آن از بیت ذیل که از قطعه در تاریخ وفات اوست، تایید می شود.

یگانه سعدی ثانی ، محمدِ حافظ     /      از این سراچه فانی به دارِ راحت رفت

تخلص خواجه، حافظ است. و او خود در مقطع اغلب غزلیات و ضمن بعضِ اشعار دیگر خویش این تخلص را بکار برده است. و حتی یک غرلِ مردف به « کلمۀ حافظ» در دیوان خواجه است به مطلع ذیل:

ز چشمِ بد ، رخِ خوب تو را خدا، حافظ     /      که کرد جمله نکویی به جای ما، حافظ

از قدیم حافظ به کسانی که قرآن را از بر داشتند اطلاق می شده . خواجه شیراز  نیز قرآن را با روایات سبع از بر داشت:

عشقت رسد به فریاد گر خود به سانِ حافظ     /      قرآن ز بر بخوانی با چارده روایت

از این رو خواجه کلمۀ « حافظ » را تخلصِ خویش اختیار کرد:

ز حافظان جهان کس چو بنده جمع نکرد     /       لطایفِ  حکمی  با  نکاتِ  قرآنی

طریقتِ حافظ :

در باره طریقت حافظ گفتگو بسیار است. پیداست که خواجه دیری در وادی طلب و سرگردان بود:

دل چو پرگار به هر سو دورانی می کرد     /      وندر آن دایره سرگشتۀ پا برجا بود

و در وادی حیرت فرو رفت :

از هر طرف که رفتم جز حیرتم نیفزود     /      زنهار از این بیابان وین راهِ بی نهایت

و دانست :

این راه را نهایت صورت کجا توان بست    /      کش صد هزار منزل بیش است در بدایت

و چندان انتظار کشید که فرمود:

مُردم ز انتظار و درین پرده راه نیست     /      یا هست و پرده دار نشانم نمی دهد

خواجه از سرگردانی ملول شد و دانست که به خود اهتمام نمودن ، تنها باعث وصال نیست .

به سعی خود نتوان برد ره به گوهر مقصود     /      خیال  بود که  این کار بی حواله  برآید

و نیز:

مددی گر به چراغی نکند آتشِ طور / چارۀ تیرهِ شبِ وادی ایمن چه کنم

*

کجاست اهلِ دلی تا کند دلالت خیر    /      که ما به دوست نبردیم ره به هیچ طریق

*

در این شبِ سیاهم گم گشت راهِ مقصود     /      از گوشه ای برون آی ای کوکبِ هدایت

جامی در نفحات الانس آورده : هر چند که معلوم نیست که وی به یکی از اهلِ تصوف نسبتِ ارادت کرده باشد اما سخنانش چنان با مشرب این طایفه واقع شده است که هیچکس را این اتفاق نیفتاده و امیر شیرعلی در مرآه الخیال نیز همین مطلب را آورده است. هدایت در ریاض العارفین نوشته: جامی در نفحات الانس آورده است که حافظ پیری نداشت و همین امر در محضر یکی از عرفا مذکور شد فرمود که : اگر بی پیر چون حافظ توان شد، کاش مولوی و جامی هم پیر نداشتی. از اشعار حافظ چنین بر می آید که او به پیری رسیده بود.

ای دلیل ره گم گشته خدا را مددی     /      که غریب ار نبرد ره به دلالت برود

*

ای آنکه ره به مشرب مقصود برده ای     /      زین بحر قطره ای به منِ خاکسار بخش

*

تو دستگیر شو ای خضرِ پی خجسته که من     /      پیاده می روم و همرهان سوارانند

*

کار از تو می رود مددی ای دلیلِ راه     /      که انصاف می دهیم ز راه اوفتاده ایم

و حتی از پیرِ طریقت یاد می کند :

نصیحتی کنمت یاد گیر و در عمل آر     /      که این حدیث ز پیرِ طریقتم یاد است

و به سالکان اندرز می دهد:

کلیدِ گنج سعادت قبولِ اهلِ دل است     /      مباد کس که در این نکته شک و ریب کند

شبان وادی ایمن گهی رسد به مراد     /      که چند سال  به  جان  خدمت  شعیب  کند

در اینجا تصریح می کند که به پیران متوسل شده است:

عمری ست تا من در طلب هر روز گامی می زنم    /     دستِ شفاعت هر زمان در نیکنامی می زنم

و حافظ بدو رسید:

بندۀ پیرِ مغانم که ز جهلم برهاند     /     پیرِ ما هر چه کند عینِ دلالت باشد

اما طریقت حافظ چون طریقت صوفیان عصر نبود و از زهد و ریا و مرید و خانقاه بیزار بود:

رطلِ گرانم ده ای پیر خرابات     /      شادی شیخی که خانقاه ندارد

از این رو طریقت و نام مرشد خویش پوشیده داشت .

وفات حافظ :

در مورد وفات خواجه حافظ اختلاف است . بنا به قول اشهر وفات وی در سال ۷۹۲ هجری قمری اتفاق افتاده است .

مزار حافظ :

حافظیه نامِ مزار حافظ در شیراز است که مردم، آنجا را بسیار حرمت دارند و هم آنانکه آشنای آن آستانند و هم رندان صاحبدل که از اطراف جهان به شیراز می آیند . همیشه آنجا را زیارتگاه خود می دانند . و قبر شاعر را عدۀ بسیاری از قبور دیگران که در عالم خاک شرافت مصاحبت جسمانی را با کالبد آن مرد روحانی آرزو کرده اند. احاطه کرده است و مصداقِ بیت او تحقق یافته که می فرماید:

بر سرِ تربتِ ما چون گذری همت خواه    /     که زیارتگه رندان جهان خواهد بود

نقل از : لغت نامه علامه علی اکبر دهخدا   

لطف الهی/ اخلاق عرفانی/ حافظ شیرازی

اخلاق عرفانی

لطف الهی

هاتفی از  گوشه  میخانه  دوش  

 گفت  ببخشند  گنه  می  بنوش[1]

لطف الهی بکند کار خویش                 مژده رحمت برساند سروش

این خرد خام به میخانه بر              تا می لعل آوردش خون به جوش

گر چه وصالش نه به کوشش دهند     هر قدر ای دل که توانی بکوش

لطف خدا بیشتر از جرم ماست       نکته سربسته چه دانی خموش[2]

گوش من و حلقه گیسوی یار            روی من و خاک در می فروش

رندی حافظ نه گناهیست صعب              با  کرم  پادشه  عیب  پوش

داور دین شاه شجاع آن که کرد        روح قدس حلقه امرش به گوش

ای  ملک  العرش  مرادش   بده     

و از خطر چشم بدش دار گوش[3]

حافظ » غزلیات/ غزل شماره ۲۸۴

شرح اجمالی غزل

کلمات و ترکیبات؛ هاتف، میخانه، می نوشیدن، لطف الهی، مژده رحمت، سروش، خرد خام، می لعل، وصال، کوشش، دل، نکته سربسته، گوش، حلقه گیسوی یار، روی(توجه)، خاک در می فروش، رندی، کرم(می)، پادشه عیب پوش، داور دین، شاه شجاع(مولا علی علیه السلام)، روح قدس(روح القدس)، حلقه امر(حلقه بگوش امر او)، همه خبر از سیر و سلوکی عارفانه می دهد.  

هاتف: دعوت کننده به سوی حقیقت که در دل سالک تجلّی می‌کند.

میخانه: 1- باطن عارف کامل که منبع ذوق و شوق و معارف است. 2- عالم لاهوت.

سروش: هاتف غیبی.

می: 1- جوشش عشق 2- مراقبه.

وصال، وصل: اتّصال سرّ سالک به حق که در پی آن، به جز حق نبیند.

دل: نفس ناطقه که محل تفصیل معانی است.

حلقه زلف: مرتبة تفصیل تعینات الهی است که به هر تعین، حلقه گویند.

حلقه گیسو: مرتبة تفصیل تعلقات الهی است که به هر تعلق، حلقه گویند.

رو، رخ: 1ـ تجلّی ذات الهی به صفات جمالی 2ـ نقطة وحدت ظهور و بطون.

خاک در می فروش:  کنایه از مولا علی علیه السلام که از القاب ایشان ابو تراب نیز می باشد.

رند: انسان کاملی که همه تعینات را از خود زدوده  و در ظاهر تقیه نیز می کند و این زیرکی واقعی است[4].

آری؛ وَ العَصرِ إنَّ الإنسانَ لَفی خُسرٍ....

روز از نفس افتاد. غوغای خلق و کثرت رفت و آمدها در تاریکی و سکوت شب گم شد. همه از ازدحام و هیاهوی خویش خفتند. دیگر در دریای وحدت شبانه حق نشانی از امواج کثرت روزانه نیست. اینک در خلوت شبانگاهی دور از همهمه و مشغله ها صدای دلنشینی شنیده می شود. صدایی متفاوت با همه صداهای دیگر. صدایی که  ما را می خواند. صدای هاتفی در دل و جان طنین انداخته و از سمت میخانه می آید. از همانجایی که هرکه رفت از خویش بی نشان شد و همه نشان از یاری بی همتا یافت. از همانجا که خبری از لنگ لنگان رفتن نیست بلکه همه پرواز است. از آنجا که نَفَس چون و چرای بیهوده و دلگیرکننده را وا نهاده است. هاتف میخانه وحدت با من گفت می وحدت بنوش تا از گناه کثرت برهی. او گفت اگر مست حضور آن یار دلربا گشتی همه وجودت سراسر نیکی است. آنگاه لحظه لحظه در سجودی شکوهمند با تماشای حضوری.

جام می و نای نی[5] و چنگ[6] و دف[7]

گاه سماع[8] است و شبی پر شعف

روی به سوی  مه  و  انجم  ولی         پای به میدان و سر  و  سینه تف

زاهد و صوفی همگی در سما          چرخ زنان رقص کنان هر طرف

تا گذرد  هفت خط از  جام می[9]   عاقل و مجنون بشود صف به صف

موطن   بیدا   نکند   آشکار                تا  نبری  راه   به  جای  خسف

بهر  وصال  مه  آخر  بشوی[10]

دست به دامان بزرگ نجف[11]

 


[1] . در نسخه قدسی بیت «همره اوست دلم ، باد به هرجا که رود همت اهل کرم بدرقه جان و تنش » پس از بیت اول آمده است که در نسخه های دیگر این بیت نمی باشد .

[2] مصرع اول بیت ۵ تلمیح حدیث نبوی است به این مضمون:

«عفو الله اکبر من ذنوبک» یعنی «عفو خدا از گناهان تو بزرگتر است»

این حدیث در نهج‌الفصاحة حدیث شماره‌ی ۱۹۴۴ است. البته کتاب نهج‌الفصاحة در زمان حافظ هنوز به نگارش در نیامده بوده‌است و حافظ این حدیث را از منابع دیگر خوانده بوده‌است.

[3] وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف).

[4] . رساله مشواق فیض کاشانی.

[5] . نای: پیغام محبوب.

[6] . چنگ: 1ـ اشارات پیر و اشراقات قلبی او برای تنظیم حرکات و سکنات سالک. 2ـ دست یافتن به کمال شوق و ذوق.

[7] . دف: کنایه از طلب همراه با شوق عاشق نسبت به معشوق.

[8] . سَماع : حرکت و سیر سالک که بر اثر شادی و فرح روح انجام می‌شود.

[9] . جام: کنایه از دل عارف که از معرفت لبریز است. / جام الهی: تجلیات قدس الهی که عارف را سرمست می‌کند./ جام جهان نما: قلب عارف کامل./ جام گیتی فروز: کنایه از قلب عارف کامل است.

[10] . مه آخر، مه چهارده، مه چرخ، مه تابان، اشاره به ماه کامل که کنایه از وجود مقدس امام زمان علیه السلام می باشد.

[11] . بزرگ نجف، شاه نجف، شحنه نجف، اشاره به وجود مقدس مولا علی علیه السلام است.

امید  وصال تو / مناجات حافظ اهل راز

مناجات عرفانی

السلام علیک یا صاحب الزمان ...

امید  وصال تو

هزار دشمنم  ار می‌کنند  قصد هلاک

گرم تو دوستی از دشمنان ندارم باک[1]

مرا  امید  وصال تو  زنده  می‌دارد            و گر نه هر دمم از هجر توست بیم هلاک

نفس نفس  اگر  از  باد  نشنوم  بویش        زمان زمان چو گل از غم کنم گریبان چاک

رود به خواب دو چشم از خیال تو هیهات      بود  صبور  دل  اندر  فراق  تو  حاشاک

اگر تو زخم زنی به که دیگری مرهم            و گر تو زهر دهی به که دیگری تریاک

بضرب  سیفک  قتلی  حیاتنا  ابدا               لأن  روحی  قد  طاب  ان  یکون  فداک[2]

عنان نپیچم که گر می‌زنی به شمشیرم          سپر کنم  سر و  دستت  ندارم  از  فتراک

تو را چنان که تویی هر نظر کجا بیند           به قدر دانش خود  هر کسی  کند  ادراک

به چشم خلق عزیز  جهان  شود  حافظ

که بر در تو نهد روی مسکنت بر خاک[3]

 

شرح غزل:

هزار دشـمـنـم اَر می کنند قـصد هلاک
گـرم تــو دوستی از دشمنـان ندارم باک
هزار: کنایه و نشانه ی کثرت است.
اگرهزاران دشمن قصدِ از بین بُردن مرا داشته باشند هیچ بیم و باکی ندارم به شرطی که تو(امام حافظ و ولیّ ناصر) دوست و یاورم باشی.
آری اگر دوستی بر پایه ی عشق راستین به ولی الهی و از صمیم دل و جان باشد تردیدی نیست که آدمی به اتّکای چنان دوستی، ازهزاران نفر دشمن نهراسد. چرا که در این صورت پشتوانه ی او نه قدرت جسمانی و مادّی بلکه عشقی به عظمت کوه های سر به فلک کشیده ی ولایت الهیه می شود و فرد به قدرت خارق العاده ای متّصل می گردد. همانطور که بارها و بارها به تجربه مشاهده شده که مادری از لحاظ جسمانی کاملاً ضعیف و ناتوان و شاید بسیار ترسو، در شرایطِ خاص، تبدیل به بی باک ترین فرد روی زمین شده و فرزندش را از دهان گرگ و تمساح و پلنگ شجاعانه بیرون می کشد! او دقیقاً به اتّکای ولایت عشق پاکِ مادری است که ناگهان صاحبِ چنین نیرویی شگفت انگیز می شود. بنابراین جناب حافظ غُلوّ نکرده و پرده از حقیقتی شگفت انگیز برداشته است. عشقی که پاک و بی غَلّ وغَش باشد فرقی نمی کند زمینی یا آسمانی، چون هر دو به منبع لایزالِ معشوق متّصل بوده و هر دو اعجازگرند. آری در ولایت عشق، یاری دوست و لشکر بخت هر دو مهیا و آماده ی خدمت اند.
دوست گو یار شو و هر دو جهان دشمن باش   /   بخت  گو پشت مکن روی زمین لشکر باش
مــرا امــیــدِ وصــال تــو زنــده  مـی دارد
و گر نـه هر دَمَـم از هجر تـوست بیـم ِهلاک

بنابراین؛ من تنها به امیدِ رسیدن به تو زنده هستم و گر نه هر لحظه بیم نابودی و مرگِ من می رود. اگر امیدم به وصلِ تو نبود زنده نبودم چرا که بی تو و بی فروغ رُخسار تو(ای امام برحق الهی) جهان اصلاً جای خوبی نبوده و نیست!
مرا به کار جهان  هیچ  التفات  نبود   /   رُخ تو در نظرم اینچنین خوشش آراست
نـفـس نـفـس اگـر از بـاد نـشنـوم بـویـش
زمان زمان چو گل از غم کنم گریبـان چاک

“نفس نفس”: هر لحظه هر دَم
منظوراز”باد” همان باد صباست که پیام رسان عاشق و معشوق است. از سمتِ منزلگاهِ معشوق می وزد و بوی عطر دل انگیزش را به مشام عاشق می رساند.

اگر دَم به دم از نسیم صبا شمیم ِ جان پرور معشوق(امام عاشق) را نشنوم در هر لحظه همانندِ گل از غم و غصّه گریبان و جامه ی خویش را پاره می کنم.
دوش باد از سر کویش به گلستان بگذشت    /   ای گل این چاکِ گریبان تو بی چیزی نیست
رود به خواب دو چشم از خیال تـو؟ هیـهات !
بـود صـبـور دل اندر فـراقِ تــو ؟ حـاشـاک !
هیهات: امکان ندارد
حاشاک: شدنی نیست
از خیال تو امکان ندارد چشم های من به خواب برود هرگز!
دلِ بیقرار من در هجران تو لحظه ای آرامش یابد؟ میسّرنیست.!
قرارو خواب و صبوری طمع مدار ای دوست   /   قرار چیست صبوری  کدام  خواب  کجاست؟
اگـر تـو زخم زنـی بـِه کـه دیـگــری مَـرهــم
وگـر تـو زَهـر دهــی بـه کـه دیـگـری تـریـاک

“تریاک”: مَرهم، تسکین بخش
اگر تو بر جان و دل من پی در پی زخم بزنی و دردهایم را فزونی بخشی برای من بهتر است از اینکه دیگری بر زخم های من مَرهم بنهد و آن ها را مداوا کند و دردهایم را تسکین ببخشد.
زهر و سَم گرفتن از دست ِتو گواراتر و تسکین بخش تر از داروهایی است که از دستِ دیگران بگیرم. آری دوستی حافظ حقیقتاً تماشایی است!

      به تیغ اَم گرکُشد دستش نگیرم   /   و گر تیرم  زند منّت پذیرم

بـِضـَربِ سَـیـفِـکَ قـَتـلی حـَیـٰاتـُنـٰـــــا ابــداً

لاَنَّ روحـیَ قـَـدْ طـٰـابَ اَنْ یَـکـُونَ فـِـــــدٰاکَ
کشته‌ شدن با ضربه‌ های شمشیر تـو برای من زندگانی جاویـدان است، به این دلیل که روح و روان من شاد و منزّه می‌شود اگر فدای تـو گردم(روحی فداک) .
به  شمشیرم زد و با  کس نگفتم    /    که راز دوست از دشمن نهان بِه
عِنـان مـپـیـچ که گر می‌زنی به شمشیرم
سپــر کـنـم سـر و دستـت نـدارم از فتـراک
عنان: افسار و لگام مرکب
فتـراک: ترک بند یا تسمه‌ای که در عقب یا جلو زین بسته می‌شود برای حمل شکار یا بستن اسب یـدک
عنان مپیچ: روی برنگردان
آن هنگام که قصد می کنی بر سر من شمشیر فرود آری تردید مکن و روی بر نگردان من مشتاقم شمشیر تو بر سر من فرود آید. من سر خود را سپر می کنم و دست از ترک بندِ مرکبَت بر نمی دارم. من داوطلبانه به دنبالِ مرکب دوان دوان می آیم تا تو مرا شکار کنی‌.
جانا  کدام  سنگدل  بی کفایت  است   /   کو پیش زخم  تیغ تو جان را سپر نکرد؟
تـو را چنـان کـه تـویی هر نـظــر کجا بـیـنــد
بـه قـدر دانـش خـود هر کـسی کـنــد ادراک
زیبایی های تو(امام محبان و محبوبان) را هیچ کس نمی تواند بصورتِ کامل ببیند و لذا هر کسی به قدر دانش و فهم خود از زیبایی ها و حُسن تو دریافت می کند.
دررهِ عشق نشد کس به  یقین محرم راز   /   هر کسی  بر حَسَبِ فکر گمانی دارد
بـه چشم خلق عزیـز جهان شـود حافـظ
کـه بر در تو نهد روی مسکنت بر خاک
مسکنت: فقر و درویشی، نـیـازمندی
معنی بیت: اگر حافظ بر درگاهِ تـو روی نیاز ‌بساید و تنها تسلیم بوده باشد سعادتی نصیبش می شود. در چشم مردم جهان عزیز و محترم می‌شود.

 بنابراین در این غزل چنانکه مشاهده شده است حافظ شیراز اهل راز، عشق زمینی و آسمانی را درهم آمیخته ی عشق به ولایت ولی الله اعظم آن امام تمامی عاشقان و همه عارفان می داند، تا به جویندگانِ حقیقت این اطمینان خاطر را بدهد که عشق های زمینی اگر صادقانه و مخلصانه و حافظانه باشد بی تردید پلی خواهد شد جهت اتصّال به سرزمین ولایت عشق الهی و بهشت های آسمانی.

تا مرا عشق  تو  تعلیم  سخن  گفتن  کرد   /   خلق را وردِ زبان مدحت و تحسین من است

                                   والحمد لله رب العالمین علی کل حال

 


[1] . وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف).

[2] . زیباترین بیت این غزل بیت ششم است که میفرماید: بضرب سیفک قتلی حیاتنا ابدا  /   لان روحی قد طاب ان یکون فداک

و ترجمه ی آن اینکه: اگر به ضربه شمشیر تو کشته شوم به حیات جاودانی میرسم؛ زیرا روح من خوشحال می شود اگر فدای تو شود…

[3] . حافظ شیرازی، دیوان اشعار، غزل شمارهٔ ۳۰۰.

سلیمان زمان/ در مدح امام زمان علیه السلام

مناجات عرفانی

السلام علیک یا امام الانس و الجان

سلیمان زمان

آن  سیه چرده  که شیرینی عالم با اوست

چشم میگون لب خندان دل خرم با اوست[1]

گر چه  شیرین دهنان  پادشهانند  ولی              او سلیمان زمان است که خاتم با اوست

روی خوب است و کمال هنر و دامن پاک          لاجرم  همت پاکان  دو عالم  با اوست

خال مشکین که بدان عارض گندمگون است    سرّ آن  دانه  که  شد  رهزن آدم با اوست

دلبرم  عزم  سفر  کرد  خدا  را  یاران            چه کنم با دل مجروح که مرهم با اوست

با که این نکته توان گفت که آن سنگین دل          کشت ما را و دم عیسی مریم با اوست

حافظ  از  معتقدان  است  گرامی  دارش

زان که بخشایش بس روح مکرّم با اوست[2]

کلمات و ترکیبات؛ شیرین عالم، لب خندان، دل خرم، سلیمان زمان، خاتم داشتن، روی خوب، کمال هنر (معراج)، دامن پاک (عصمت)، همّت پاکان دو عالم، خال مشکین، عارض گندمگون، عزم سفر کردن، مرهم دل مجروحان، سنگین دل، دم عیسی مریم، معتقد حافظ (تشیّع)، بخشایش ارواح مکرم؛ همه این الفاظ آشنا به خوبی گویای این واقعیت است که جناب حافظ شیراز آن لسان الغیب اهل راز چه کسی را مدح می نماید و معشوق او چه کسی است. آری حافظ شیرین سخن دل در گرو محبوب خود دارد و ولیّ زمان و امام عصر خویش را نوازش می دهد و معتقدات خود را عاشقانه با امام خود در میان می گذارد چرا که این شیعه ی خالص و خاص آن حضرت خوب می داند که امام زمانش روح بخش بوده و از انفاس قدسی الهی بهره مند است و اسرافیل علیه السلام همواره با اوست. این حقایق در دعاهای زیارت جامعه و دعای ندبه و دعای زیارت امین الله کاملا مشهود است.

شرحی از آن هزاران

1_آن سیه چرده که شیرینی عالم با اوست

چشم میگون لب خندان دل خرم با اوست

آن سکاندار هدایت الهی از این روی که رخ و چهره به سوی پروردگار دارد، از شدت روشنایی فروغ پروردگارش، چهره اش سوخته و به صورت سیه چرده در عالم ملکوت دیده می شود و به موجب این همنشینی با پروردگار موجب رحمت و شیرینی به عالم امکان گردیده و صاحب چشمانی میگون و مست کننده و بیانی شیرین و خندان و دلی شادان و امید بخش می باشد.

و در این مسیر هدایت و ارشاد نمایندگانی از سوی خویش تعیین نموده که هر کدام از آن نمایندگان خسروان و شیرین دهنانی هستند که وصف العشق می کنند و کام عاشقان را شیرینی می بخشند.

۲_گر چه شیرین دهنان پادشهانند ولی

او سلیمان زمان است که خاتم با اوست

در مسیر و طریقت الی الله از حضرت آدم تا خاتم و از حضرت خاتم تا کنون سکاندار کشتی هدایت عاشقان به سوی معشوق به عهده کسی بوده که به رسم نشان نگین پادشاهی که در زمان حضرت سلیمان به مصلحت پروردگار امر گردید که مشهود عامه گردد؛ به دست او رسیده باشد.

پس به هر عصری ولی ایی قائم است          تا قیامت آزمایش دائم است(مثنوی مولوی)

۳_روی خوب است و کمال هنر و دامن پاک

لاجرم همّت پاکان دو عالم با اوست

ویژگی های آن خلیفه الهی چنین است که خوش سیما بوده و به تمام کمالات و هنرها متّصف بوده و از هر گونه پلیدی و زشتی منزه می باشد و در هر زمان همت و اراده حقیقت طلبان و راستی پویان هر دو عالم امکان و ملکوت از نفَس گرم و قدسی او می باشد.

۴_خال مشکین که بدان عارض گندمگون است

سرّ آن دانه که شد رهزن آدم با اوست

من به حضور آن امام موعود زمان خویش هم در صورت ظاهر و هم در صورت باطن رسیده و به پیشگاه قدسی اش مشرف شدم، خال مشکین بسیار زیبایی بر صورت گندمگون او بود که نشان از سِرّ الهی آمیخته به وجودش داشت همان سرّی که رهزن کلیه عاشقان واقعی الهی بوده و تمام‌ پاکان کونین(دو عالم) همچون آدم خلیفة الله نیز اسیر و مفتون همان سِرّ گشته و به مقام خلیفة اللهی رسیده اند.

۵_دلبرم عزم سفر کرد خدا را یاران

چه کنم با دل مجروح که مرهم با اوست

ای یاران؛ همان دلبری که قرار از کف دلم دزدیده و مرا به خویش مبتلا کرده است، اکنون که تنها التیام بخش زخم های دلم اوست و برای درد دل خویش دوای دیگری جز او سراغ ندارم، عزم سفر کرده و راهی دیار دیگری شده است.

۶_با که این نکته توان گفت که آن سنگین دل

کشت ما را و دم عیسی مریم با اوست

این راز را با که می توانم در میان بگذارم و چه کسی می تواند محرم راز دل من گردد که آن دلبری که دلش به سنگینی دو عالم است و باری را که دو عالم نتوانست تحمل کند او پذیرا شد، این من عاریتی و بی اعتبار را از من گرفت و در مقابل آن با دم روح بخش عیسوی خویش، جان دوباره ای به من ارزانی داشت.

7_حافظ از معتقدان است گرامی دارش

زان که بخشایش بس روح مکرم با اوست

ای آنانی که شعر و غزل حافظ به دستتان رسیده و آن را تفأل زده و می خوانید، یقین بدانید که حافظ از معتقدان سلسله اولیا از حضرت آدم تا زمان ولی عصر علیهم السلام است، که همان طریقت عشق می باشد و به یمن این ارادتمندی، واسطه رحمت و بخشش روح های عزیز بی شماری تا ابد خواهد بود. بنابراین حافظ اهل راز خوب می داند در بحبوحه های زندگی باید دامن چه کسی را بگیرد؛

حافظ از دست مده دامن این کشتی نوح

ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یا صاحب الزمان ادرکنی .... یا صاحب الزمان أغثنی 

 


[1] . وزن شعر: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (بحر رمل مثمن مخبون محذوف)

[2] . حافظ  شیرازی، غزلیات، غزل 57.

جام باده گلگون / لسان الغیب شمس الدین محمد حافظ شیرازی

اخلاق عرفانی 

جام باده گلگون 

صبح است ساقیا قدحی پر شراب کن[1]

دور  فلک  درنگ  ندارد  شتاب کن

زان پیشتر که  عالم فانی  شود خراب           ما را  ز جام باده گلگون  خراب کن[2]

خورشید می ز مشرق ساغر طلوع کرد   گر برگ عیش می‌طلبی ترک خواب کن

روزی که چرخ از گل ما کوزه‌ها کند            زنهار  کاسه  سر  ما  پر  شراب  کن

ما مرد زهد و توبه و  طامات نیستیم              با ما به جام باده ی صافی خطاب کن

ایام گُل چو عمر به رفتن شتاب کرد         ساقی به دور باده ی گلگون شتاب کن

کار صواب  باده  پرستیست  حافظا

برخیز و عزم جزم به کار صواب کن[3]

گفتنی است که این گونه رمز گویی و رندانه ورزی و ایهام گرایی ریشه در افکار باطنی عرفان شیعی دارد که همان شعبه ای از تقیه نمودن و کتمان سرّ اصحاب خاص امامان معصوم علیهم السلام است.

لذا اخلاق عرفانی و مناجات عاشقانه همراه با شور و شیدایی در بسیاری از اشعار جناب حافظ شیراز، لسان الغیب موج می زند.

می و شراب و باده در اشعار حافظ کنایه از روشنگری و آگاهی دارد، برخلاف می انگور که سکرآور است و حیف است که کسانی می حافظانه را با می خم انگوری اشتباه بگیرند، ساقی ولیّ خداوند است و حافظ از او می خواهد تا عمرش به دنیا باقیست و فرصت وصل دارد به سوی کمال رهنمونش شود و وی را از شراب آگاهی سیراب نماید ، به دیگران هم توصیه میکند اگر به دنبال لذت حقیقی از این مستی بی مثال هستید ترک خواب کنید، تا به بیداری دل و بیداری ذهن برسید بلکه از این شراب مست گردید.

بنابراین منظور این که در این شعر با توجه به مصرع « گر برگ عیش مطلبی ترک خواب کن»؛ که اشاره ی جناب حافظ همچون ابیات مختلف در سراسر دیوان به اقامه ی نماز شب و مناجات با خالق یکتا و خوردن می و می پرستی است و با توجه به اینکه بیت « زآن پیشتر که عالم فانی شود خراب ما را ز جام باده گلگون خراب کن» که مرحوم میرزا جواد آقای ملکی تبریزی از بزرگان و عرفا و مجذوبان و سوختگان درگاه حق تعالی در قنوت نماز و دعا و نیایش سحرگاهی میخواند میتوان به تمام و کمال به منظور جناب حافظ لسان الغیب پی برد.

نیز نسخه مرحوم انجوی شیرازی این بیت در این غزل قبل از بیت آخر آمده است؛

ایام گُل چو عمر به رفتن شتاب کرد

ساقی به دور باده ی گلگون شتاب کن

بنابراین همه باید به پا خیزیم و عزم خود را جزم نماییم و بدین کار صواب یعنی باده پرستی(عاشقی و پارسایی آگاهانه) در بیداری و هوشیاری بپردازیم.

زان پیشتر که  عالم فانی  شود خراب 

ما را  ز جام باده گلگون  خراب کن

چرا که؛

آدمی در عالم خاکی نمی آید به دست

عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی

یا علی مدد، ای ساقی کوثر الهی... ادرکنا و اغثنا!!!...

 


[1] . وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (بحر مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)

[2] . نقل کرده اند که مرحوم آیت الله میرزا جواد اقا ملکی تبریزی ( ۱۳۴۳ )، در قنوت نماز های نافله ، مکرر این بیت را می خواندند؛

زان پیشتر که عالم فانی شود خراب

ما را ز جام باده ی گلگون خراب کن

[3] . حافظ شیراز، غزلیات، غزل شماره ۳۹۶.

آئینه دار طلعت او / حافظ شیرازی(رحمه الله)

مناجات عرفانی

السلام علیک یا ولیّ الله الأعظم

آئینه دار طلعت او

دل سرا پرده ی  محبت اوست

دیده  آیینه دار  طلعت  اوست[1]

من که سر درنیاورم به دو کون             گردنم  زیر بار  منّت  اوست

تو و طوبی  و  ما و  قامت  یار        فکر هر کس به قدر همّت اوست

گر من آلوده دامنم چه  عجب             همه عالم  گواه عصمت  اوست

من که باشم در آن حرم که صبا             پرده دار حریم حرمت اوست

بی خیالش  مباد  منظر  چشم         زانکه این گوشه جای خلوت اوست[2]

هر گل نو که  شد  چمن آرای         ز اثر رنگ و بوی صحبت اوست

دور مجنون گذشت و نوبت ماست      هر کسی پنج روزه  نوبت اوست

ملکت عاشقی  و  گنج  طرب            هر چه دارم ز یمن همّت اوست

من و دل گر فدا شویم  چه  باک         غرض اندر میان سلامت اوست

فقر ظاهر  مبین  که  حافظ   را

سینه  گنجینه ی  محبّت  اوست[3]

      این غزل یکی ازعرفانی ترین بیانات حافظ می باشد. برای درک بهتر این غزل، مطالعه کتاب احیاء علوم الدین امام محمد غزالی به خواننده کمک بسیار خواهد کرد. بنظرم خلاصه و جان کلام امام محمد غزالی در خصوص رابطه محبت، لذت نظر، معرفت و رضایت کاملا در این غزل ارائه شده است.

این غزل حافظ را دیده شده که حجت الاسلام رنجبر در برنامه سمت خدا شرح کرده است. که بسیار شرحی زیبا بود .

 

شرح ابیات:

دل سراپرده ی محبّت اوست
دیده آیینه دار طلعت اوست
سراپرده: بارگاه، خیمه ای که پیرامون آن پارچه ای کشیده و به چیز مخصوصی اختصاص داده باشند، خلوتگاه و فضای اندرونی. وقتی حافظ از سراپرده ی دل صحبت می کند یعنی این فضا برای محبّت دوست اختصاص داده شده است و هیچ علاقه ی دیگری درآن جای ندارد.
آئینه دار: کسی که آئینه مقابل کسی نگاه دارد تا چهره اش را ببیند .
طلعت: چهره
معنای بیت: خطاب به معشوق ازلی(انسان کامل، ولیّ خدا). تمام فضای دلم سرشار از ذوق و اشتیاق و ارادت به معشوق اَزلی است. چشمانم آئینه ایست که فروغ رخ ِزیبای دوست(امام عصر علیه السلام) را باز می تاباند.
حافظ معتقد است که این همه زیبایی ها، نقش و نگارین و پدیده های موجود، ذرّه ای از فروغ روی دوست است و بس. بنابراین ما هر چه که می بینیم در حقیقت جلوه ای ازجمال جمیل اوست و دیدگان ما بسان ِآئینه ای فروغ زیبایی های او را انعکاس می دهد.
هردوعالم یک فروغ روی اوست
گفتمت  پیدا  و  پنهان  نیز هم
من که سردرنیاوَرَم به دوکون
گردنم  زیر  بار منّتِ  اوست
سر درنیاورم : سر فرو نیاورم، تسلیم نشوم، فریب دنیا و آخرت را نمی خورم.
دو کون: دو دنیا، هر دوعالم(دنیا و آخرت).
گردنم زیر بارمنّتِ اوست: خود را مدیون دوست می دانم. وام دار او هستم.
معنای بیت: من که فرد مطیعی نیستم، من که فریبِ مظاهر دنیا و آخرت را نمی خورم، من که در مقابل همه چیز عصیان می کنم و به هیچ چیز طمعی ندارم، من که از بندِ تعلّقات وارسته ام لیکن وقتی در مقابل دوست (آفریدگاریکتا) قرارمی گیرم با تمام وجود خود را مدیون لطف و مرهون عنایت او می بینم و سر اطاعت فرو می آورم.
حافظ که چارتکبیر برهرچه که هست زده و از بند تعلّقات رسته، بی باکانه در مقابل همه می ایستد و…… لیکن هر وقت به دوست می رسد به ناگهان آرام می گیرد و چون عاشقی سینه چاک، بنده ای مطیع  و فرمانبری بی مانند می شود و تمام غرور و شجاعت و نفس و آرزوی خویش را در زیر پا له می کند از کام خویش چشم پوشی می کند تا کام دوست برآید.
اگر بر جای من غیری گزیند دوست حاکم اوست       حرامم باد اگر من جان به جای دوست بگزینم
***

تو و طوبی و ما و قامت یار
فکرهرکس به قدرهمّت اوست
طوبی: نام درختی در بهشت با میوه‌های متنوع که حاصل آن انواع میوه‌ها و لباس و زینت ‌آلات بوده و به هر غرفه ا‌یی از بهشت یک شاخه از آن می‌رسد.
همّت: اراده، آرزو، خواهش، عزم
این بیت خطاب به مدّعیانی است که تمام همّتشان برای دستیابی به بهشت است و خدا را به قصدِ رسیدن به بهشت بندگی می کنند.
معنای بیت: ای مدّعی عاشقی که خدا را به منظور بهشتی شدن و لمیدن در سایه سار طوبی در بهشت پرستش می کنی، در باغچه ی اندیشه ی تو درخت طوبی کاشته شده است، امّا من فقط به قامتِ یار که از طوبی نیز دلکش تراست می اندیشم و آن صاحب طوبی یعنی ولی خدا امام برحق است، آری فکرهر کس به اندازه ی همّت و اراده ی اوست. من قصد وصال یار را دارم و همّت و اراده و آرزویم بر همین اساس شکل گرفته است، در حالی که تو به آسایش در بهشت و تن آسایی در آن می اندیشی...
باغ بهشت و سایه ی طوبا و قصر حور       با خاک  کوی  دوست  برابر  نمی کنم

***
گر من آلوده  دامنم چه عجب
همه عالم گواه عصمت اوست
آلوده دامن: گناهکار
عصمت: پاکدامنی
معنی بیت: اگرمن ِعاشق، گناهکارم و خطایی مرتکب شده ام هیچ تعجّبی ندارد و مهم هم نیست. چیزی که اهمیّت دارد پاکدامنی و منزّه بودن ِ معشوق من (امام زمان علیه السلام) است، تمام پدیده های این عالم هر کدام دلیلی بر پاکدامنی ِ او هستند.
نکته ی بسیار جالبی که در نگرش حافظانه وجود دارد نگاهِ عاشقانه ی حافظ به خداست. او به جای “خدا ترس” بودن “خدا دوستی” را انتخاب کرده است. او خدا را موجودی ترسناک نمی پندارد بلکه خدا را همانندِ معشوقی دلرُبا، دلسوز و مهربان می شناسد و به بخشندگی ِ او اعتماد کامل دارد. از همین رو هیچ اهمیّتی به گناه نمی دهد. این بی اهمیّتی به گناه و اعتمادِ قلبی به کرَم ِ خداوند است که او را به سمتِ آزادگی و وارستگی سوق می دهد. او به مَددِ همین اعتماد است که می فرماید:
ازنامه ی سیاه  نترسم  که  روز حُشر
با فیض لطفِ او صد از این نامه طی کنم
او از هیچ چیز نمی ترسد، شهامت رهایی از بندِ تعلّقات مادّی و معنوی را دارد، باورها و اعتقاداتی را که از گذشتگان به او تحمیل شده، به کناری می نهد و هر لحظه دست به کاری نو می زند و باورهای جدیدی خَلق می کند تا بیشتر و بیشتر به معشوق اَزلی نزدیکتر گردد.
کسانی که به جای عشق و محبّتِ خدا، ترس از خدا را در دل کودکان خود نهادینه می کنند ندانسته بدترین ستم ها را در حقّ آنها و در حقّ ِخداوند روا می دارند. کسی که همانندِ حافظ به جای ترس از خدا، سراپرده ی دل خود را به محبّت او اختصاص می دهد، هرگز به بدی ، دروغ، حسادت، خیانت و کینه تمایل پیدا نمی کند و گمراه نمی گردد چرا که:
درطریقت هرچه پیش سالک آید خیراوست       درصراط مستقیم ای دل کسی گمراه نیست
***

من که باشم درآن حرم که صبا
پرده دار حریم  حُرمت اوست
حَرم: اندرونی ِ خانه ی معشوق، خلوتگاهِ معشوق
صبا: نسیم و نفحات الهی، که رابطِ عاشق و معشوق است و از جانب منزلگاهِ معشوق می‌وزد و عطر و بوی او را در جهان می پراکند و به همه ی عاشقانش می رساند.
پرده‌دار: حاجب، نگهبان، مُهَیمِن.
حریم: گرداگردِ خانه و اطراف ِحرم.
حرمت: احترام، آبرو، عزّت.
معنای بیت: خلوتگاهِ معشوق دور از دسترس ِ من نالایق است، آنجا که فقط نسیم صبا اجازه ی ورود و خروج دارد. صبا نگاهبان آن حرم لطیف و حریری است. من ِ ناشایست چگونه می توانم در آن حریم وارد شوم.

ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست       منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست
وقتی نسیم نگاهبان ِخلوتگاه معشوق است، نشانه ی لطافت، معنویّت و روحانی بودنِ آن مکان است. بنابراین کسی خواهد توانست در چنین مکانی وارد شود که همانندِ نسیم، پاک و لطیف و ظریف باشد. پس هیچ چیز زُمخت و خشن و سخت در آن راه نخواهد داشت. باید عاشق از آلودگی ها پاک شود و آنقدر لطیف و پروانه ای باشد تا مَحرم حرم گردد و بتواند مجوّز ورود دریافت کند.
هر که شد مَحرم دل در حرم  یار بماند       وانکه این کار ندانست در انکار بماند

***
بی خیالش  مَباد  مَنظر ِ  چشم
زان که این گوشه جای خلوت اوست
منظر: دیده، نگاه
معنای بیت: دیدگان من هرگز آن چهره ی محمدی معشوق را فراموش نمی کند چرا که او در درون ِچشمان من نشسته است و من به هر سو که نگاه می کنم او را می بینم. گویی دیدگان من قرارگاه مکان اوست.
شاه نشین چشم من تکیه گهِ خیال توست       جای دعاست شاه من، بی تومباد جای تو

***

 هر گل ِ نو  که  شد  چمن  آرای
ز اثر رنگ و بوی صحبت اوست
معنی بیت: هرگلی که با زیبایی و رنگِ و بوی دل انگیز خود سببِ زینتِ باغ و گلستان می شود بی شک زیبایی و رنگ و بوی خود را از آن منبع مطلق زیبایی وام گرفته است. هیچ چیز دراین دنیا بی لطف او زیبا نیست. همه ی زیبایی ها انعکاسی از آن زیبای نرگس بی بدیل است.
تنت را دید گل گویی که در باغ       چو مستان جامه را بدرید برتن
***

دور مجنون گذشت و نوبت ماست
هر کسی  پنج روزه  نوبت  اوست
دور: روزگار،عهد
مجنون: دیوانه، شهرت قیس‌بن عامری که از کودکی عاشق لیلی شد و از عشق او سر به بیابان گذاشت و در نهایت به‌ مجنون مشهور شد.
معنای بیت: روزگار مجنون و دوران عاشقی او سپری شد و نوبت به ما رسید. دراین دنیا هر کسی مهلت اندکی به اندازه پنچ روزی دارد و هیچ کس زنده و جاوید نمی ماند و همگان رفتنی اند.
دل رمیده ی ما را که  پیش می گیرد       خبر دهید به مجنون خسته  از زنحیر

***
مُلکتِ عاشقیّ و گنج طَرَب
هر چه دارم ز یُمنِ همّت اوست
مُلکت: سلطنت، پادشاهی
طرب: شادمانی
یُمن : خیر و برکت
همّت: اراده
معنای بیت: سلطنت و شکوهِ بی پایانِ عاشقی و نعمتِ شادمانی که نصیبِ من شده است، همه و همه از خیر و برکتِ اراده ی معشوق اَزلی است. از سر لطف اوست که من به مقام والای عاشقی و خُرسندی نایل شده ام.
سر ز مستی بر نگیرد تا به صبح روز حشر    هرکه چون من درازل یک جُرعه خورد ازجام دوست

***
من و دل گر فدا شویم چه  باک
غرض اندرمیان سلامتِ اوست
معنی بیت: من و دل اگر در این طریقِ عشقبازی قربانی شدیم و ازبین رفتیم هیچ باکی نیست، چه اهمیّتی دارد؟ سر معشوق(امام عصرعلیه السلام) سلامت باد که اصل و ذاتِ هستی ِ همه ی کائنات از اوست.
سلامتِ همه  آفاق در سلامتِ  توست       به هیچ عارضه شخص تو دردمند مباد

***
فقر ظاهر مبین که حافظ  را
سینه گنجینه ی محبّت اوست
معنای بیت: فقر و تهیدستی ِظاهری حافظ را مبین و در موردِ او به غلط قضاوت مکن، زیرا حافظ صاحب گنجینه ای با ارزش و قیمتی است که هیچ دُرّ و گوهرگرانبهایی به آن نمی رسد. سینه ی حافظ سرشار از ارادت و محبّت اوست. (حافظ با برگشت به بیتِ مطلع عشق و ارادت خود را به امام زمانش ابراز می نماید)
چنان پرشد فضای سینه از دوست       که فکر خویش گم شد در ضمیرم

اللهم عجل لولیک الفرج

و آخر دعوانا ان الحمد لله رب العالمین

 

 


[1] . وزن: شعر فعلاتن مفاعلن فعلن (بحرخفیف مسدس مخبون)

[2] . اَللّـهُمَّ اَرِنيِ الطَّلْعَةَ الرَّشيدَةَ ، وَ الْغُرَّةَ الْحَميدَةَ

  خدايا بنمايان به من آن جمال ارجمند و آن پيشانى نورانى پسنديده را

 وَ اكْحُلْ ناظِري بِنَظْرَة منِّي اِلَيْهِ

 و سرمه وصال ديدارش را به يك نگاه به ديده ام بكش

 وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ ، وَ اَوْسِعْ مَنْهَجَهُ وَ اسْلُكْ بي مَحَجَّتَهُ

 وشتاب كن درظهورش وآسان گردان خروجش را و، وسيع گردان راهش را ومرا به راه او درآور

                                                                                                  ( دعای عهد )

[3] . حافظ شیرازی، غزلیات، غزل شماره 56.

اللهم عجل لولیک الفرج والعافیة والنصر....

ارباب حاجت/ لسان الغیب حافظ شیرازی

یا صاحب الزمان اغثنی 

مناجات عرفانی

ارباب حاجت 

خلوت گزیده  را  به  تماشا   چه  حاجت  است[1]

چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است

جانا  به  حاجتی  که  تو  را  هست  با  خدا           کآخر دمی بپرس که ما را چه حاجت است

ای   پادشاه   حسن   خدا  را   بسوختیم                 آخر سؤال کن که گدا را چه حاجت است

ارباب  حاجتیم  و   زبان   سؤال   نیست                  در حضرت کریم  تمنا چه حاجت است

محتاج قصه نیست گرت قصد خون ماست     چون رخت از آن توست به یغما چه حاجت است

جام  جهان  نماست  ضمیر  منیر  دوست               اظهار احتیاج خود آن جا چه حاجت است

آن  شد  که  بار  منت  ملاح  بردمی                  گوهر چو دست داد به دریا چه حاجت است

ای  مدعی  برو  که  مرا  با  تو  کار  نیست             احباب حاضرند به اعدا چه حاجت است

ای  عاشق  گدا  چو  لب  روح  بخش  یار                می‌داندت وظیفه تقاضا چه حاجت است

حافظ تو ختم کن که هنر خود عیان شود

با مدعی نزاع و  محاکا چه  حاجت است

 (حافظ شیراز/ غزلیات، غزل شماره ۳۳)

شرح اجمالی 

ترکیبات،  خلوت گزیده، کوی دوست، حاجت با خدا،  پادشاه حسن، ارباب حاجت،  حضرت کریم،  بار  منت  ملاح، حضور احباب، عاشق گدا،  لب  روح  بخش  یار، عیان شدن هنر، نزاع و محاکا با مدعی ، چه ارتباطی با شاه شجاع خیالی بعضی شارحان دارد؟! اینان همه ابیات عرشی جناب حافظ شیراز را به دربار و ریش شاه شجاع مجهول الهویه ارتباط می دهند و این ظلم بزرگی است که در حق معرفت نورانی اهل بیت علیهم السلام و عرفان اسلامی این مرز و بوم می شود. آخر خلوت گزیده  کنایه از سالک الهی است و کوی دوست اشاره به سیر الی الحق است که از طریق انسان کامل و مکمّلی چون امام عصر علیه السلام آن دوست و حبیب الهی صورت می گیرد و پادشاه حسن نیز  خود حضرت صاحب است که از  لب روح بخش ایشان  همواره دعا و ذکر آن حضرت (عج) برای عاشقان کوی الهی جاری است. و هنر نیز در غزلیات جناب لسان الغیب شیراز تجلی اوج کمال انسانی است که خود در ادامه سلوک الی الله همواره برای اهلش شکوفا می شود و لذا نیازی به گفتن و ادعا کردن نیست چرا که همواره دست مدعی یعنی شیطان از این جهت (آسمانی و الهی) کاملا خالی است.

نظری به متون عرفانی عارفان بزرگی چون مولانا جلال الدین و کشف المحجوب هجویری و انسان کامل عزیز الدین نسفی و عوارف المعارف سهروردی و دیگر کتب عارفان معروف و اولیای مشهور کافیست که ما را به این حقیقت بدیهی و آشکار آگاه نماید.    

 


[1] . وزن شعر: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (بحر مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)

عاشق کش عیّار/ لسان الغیب حافظ شیرازی

یا صاحب الزمان ادرکنی ....

عاشق کش عیّار

ای  نسیم  سحر آرامگه  یار  کجاست

منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست[1]

شب تار است و ره وادی ایمن در پیش            آتش  طور  کجا  موعد  دیدار کجاست

هر که آمد به جهان نقش خرابی  دارد              در خرابات بگویید که هشیار کجاست

آن کس است اهل بشارت که اشارت داند       نکته‌ها هست بسی محرم اسرار کجاست

هر سر موی مرا با تو هزاران کار است       ما کجاییم و ملامت گر  بی‌کار  کجاست

باز پرسید  ز گیسوی  شکن  در شکنش       کاین دل غمزده سرگشته گرفتار کجاست

عقل  دیوانه  شد  آن  سلسله  مشکین  کو   دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست

ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی       عیش  بی یار  مهنّا  نشود  یار  کجاست

حافظ از باد خزان در چمن  دهر  مرنج

فکر معقول  بفرما  گل  بی خار کجاست

*(حافظ شیراز، غزلیات، غزل 19)

شرح الفاظ و ابیات:

آرامگه: آسایشگاه و قرارگاه

عیّار: جوانمرد، تردست، چالاک، زیرک

معنی بیت: ای نسیم سحری آیا ازمنزلگاه و آسایشگاه یار خبری داری؟ نشانی دوست کجاست؟ آن معشوق ِ ماه رخی که در عاشق کُشی مهارت دارد و شیوه های دلبری را خوب می داند کجاست؟

جان به شکرانه شود صَرف گر آن دانه ی دُرّ         صدفِ  سینه ی  حافظ بود  آرامگهش

شبِ تار است و رهِ وادیِ ایمن در پیش

آتش ِ طور کجا موعدِ دیدار کجاست

حافظ مثل همیشه داستانی حماسی و عاشقانه را دستمایه ی خویش قرار می دهد تا ضمن اشاره و یادآوری ِآن، مضمونی بیافریند که بیانگرحالاتِ درونی وی بوده باشد و الحق که مضمونی بکر وزیبا خَلق نموده است.

شبِ تار: شب تاریک، شبِ فراق وجدایی، شب تاریک می تواند استعاره ازحاکمیّت ظلم وستم باشد.

وادیِ ایمن: بیابانی در دامنه ی کوه طور که درآنجا ندای حق به حضرت موسی رسید. شاعر خود را در تاریکی و ظلمت می بیند و منتظر حادثه ایست تا به نور و روشنایی (وصال و دیدار دوست) رهنمون گردد.

طور: به معنای کوه و نام اختصاصی کوهی است در بیابان سینا.

آتشِ طور: اشاره به نوری است که حضرت موسی در وادی ایمن بر سر کوه طور مشاهده کرد و چون نزدیک شد به درختی نورانی رسید.

موعد: وعده گاه، محل دیدار

معنی بیت: درادامه ی بیت پیشین خطاب به نسیم سحری:

درتاریکی مطلق شب هجران فرورفته ایم و یا در ظلمت شبِ بیداد و ستمگری هستیم، آیا آن اتّفاق ِ عظیمی که برای حضرت موسی افتاد برای ما نیز رقم خواهد خورد و آتش طور(لطفِ خداوندی) شامل حال ما خواهد شد؟ آن لحظه ی آبی ِ دیدار دوست و آن مکانی که با او ملاقات خواهیم کرد کجاست؟

شبان وادی ایمن گهی رسد  به  مُراد         که چندسال به جان خدمت شُعیب کند

هرکه آمد به جهان نقش  خرابی  دارد

درخرابات بگویید که هشیار کجاست؟

 

 


[1] . وزن شعر: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (بحر رمل مثمن مخبون محذوف)

 

* این غزل در دیوان خواجه حافظ شیرازی به اهتمام سید ابوالقاسم انجوی شیرازی در ردیف بیست و هفتم است. نیز این بیت را اضافه دارد؛ ...

دلم از صومعه و صحبت شیخ است ملول          یار ترسا بچه کو خانه ی خمار کجاست؟

 

ادامه نوشته

مژده وصل/ ترجمه یک غزل حافظ به انگلیسی

مناجات عرفانی


مژده وصل

مژده وصل تو کو کز سر جان برخیزم
طایر قدسم و از دام جهان برخیزم
به ولای تو که گر بنده خویشم خوانی
از سر خواجگی کون و مکان برخیزم
یا رب از ابر هدایت برسان بارانی
پیشتر زان که چو گردی ز میان برخیزم
بر سر تربت من با می و مطرب بنشین
تا به بویت ز لحد رقص کنان برخیزم
خیز و بالا بنما ای بت شیرین حرکات
کز سر جان و جهان دست فشان برخیزم
گر چه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم کش
تا سحرگه ز کنار تو جوان برخیزم
روز مرگم نفسی مهلت دیدار بده
تا چو حافظ ز سر جان و جهان برخیزم

In the hope of union, my very life, I’ll give up

As a bird of Paradise, this worldly trap I will hop.

In the hope of one day, being your worthy servant

Mastery of both worlds I’ll gladly drop.

May the cloud of guidance unload its rain

Before I am back to dust, into the air I rise up.

Beside my tomb bring minstrels and wine

My spirit will then dance to music and scent of the cup.

Show me your beauty, O graceful beloved of mine

To my life and the world, with ovation I put a stop.

Though I am old, tonight, hold me in your arms

In the morn, a youthful one, I’ll rise up.

On my deathbed give me a glimpse of your face

So like Hafiz, I too, will reach the top