ارباب حاجت/ لسان الغیب حافظ شیرازی
یا صاحب الزمان اغثنی
مناجات عرفانی
ارباب حاجت
خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است[1]
چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است
جانا به حاجتی که تو را هست با خدا کآخر دمی بپرس که ما را چه حاجت است
ای پادشاه حسن خدا را بسوختیم آخر سؤال کن که گدا را چه حاجت است
ارباب حاجتیم و زبان سؤال نیست در حضرت کریم تمنا چه حاجت است
محتاج قصه نیست گرت قصد خون ماست چون رخت از آن توست به یغما چه حاجت است
جام جهان نماست ضمیر منیر دوست اظهار احتیاج خود آن جا چه حاجت است
آن شد که بار منت ملاح بردمی گوهر چو دست داد به دریا چه حاجت است
ای مدعی برو که مرا با تو کار نیست احباب حاضرند به اعدا چه حاجت است
ای عاشق گدا چو لب روح بخش یار میداندت وظیفه تقاضا چه حاجت است
حافظ تو ختم کن که هنر خود عیان شود
با مدعی نزاع و محاکا چه حاجت است
(حافظ شیراز/ غزلیات، غزل شماره ۳۳)
شرح اجمالی
ترکیبات، خلوت گزیده، کوی دوست، حاجت با خدا، پادشاه حسن، ارباب حاجت، حضرت کریم، بار منت ملاح، حضور احباب، عاشق گدا، لب روح بخش یار، عیان شدن هنر، نزاع و محاکا با مدعی ، چه ارتباطی با شاه شجاع خیالی بعضی شارحان دارد؟! اینان همه ابیات عرشی جناب حافظ شیراز را به دربار و ریش شاه شجاع مجهول الهویه ارتباط می دهند و این ظلم بزرگی است که در حق معرفت نورانی اهل بیت علیهم السلام و عرفان اسلامی این مرز و بوم می شود. آخر خلوت گزیده کنایه از سالک الهی است و کوی دوست اشاره به سیر الی الحق است که از طریق انسان کامل و مکمّلی چون امام عصر علیه السلام آن دوست و حبیب الهی صورت می گیرد و پادشاه حسن نیز خود حضرت صاحب است که از لب روح بخش ایشان همواره دعا و ذکر آن حضرت (عج) برای عاشقان کوی الهی جاری است. و هنر نیز در غزلیات جناب لسان الغیب شیراز تجلی اوج کمال انسانی است که خود در ادامه سلوک الی الله همواره برای اهلش شکوفا می شود و لذا نیازی به گفتن و ادعا کردن نیست چرا که همواره دست مدعی یعنی شیطان از این جهت (آسمانی و الهی) کاملا خالی است.
نظری به متون عرفانی عارفان بزرگی چون مولانا جلال الدین و کشف المحجوب هجویری و انسان کامل عزیز الدین نسفی و عوارف المعارف سهروردی و دیگر کتب عارفان معروف و اولیای مشهور کافیست که ما را به این حقیقت بدیهی و آشکار آگاه نماید.
[1] . وزن شعر: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (بحر مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
بسم الله الرحمن الرحیم