اخلاق عرفانی
حکیم ابوالمجد آدم سنایی
برگ بی برگی نداری لاف درویشی مزن[1]
رخ چو عیاران نداری جان چو نامردان مکن[2]
یا برو همچون زنان رنگی و بویی پیش گیر یا چو مردان اندر آی و گوی در میدان فگن
هر چه بینی جز هوا آن دین بود بر جان نشان هر چه یابی جز خدا آن بت بود در هم شکن
چون دل و جان زیر پایت نطع شد پایی بکوب چون دو کون اندر دو دستت جمع شد دستی بزن
سر بر آر از گلشن تحقیق تا در کوی دین کشتگان را زنده بینی انجمن در انجمن
دریکی صف کشتگان بینی به تیغی چون حسین/ دردگر صف خستگان بینی به زهری چون حسن
درد دین خود بوالعجب دردیست کاندر وی چو شمع چون شوی بیمار بهتر گردی از گردن زدن
اندرین میدان که خود را می دراندازد جهود وندرین مجلس که تن را میبسوزد برهمن
اینت بی همت شگرفی کو برون ناید ز جان و آنت بی دولت سواری کو برون ناید ز تن
هر خسی از رنگ گفتاری بدین ره کی رسد درد باید عمر سوز و مرد باید گام زن
سالها باید که تا یک سنگ اصلی ز آفتاب لعل گردد در بدخشان یا عقیق اندر یمن[3]
ماهها باید که تا یک پنبه دانه ز آب و خاک شاهدی را حله گردد یا شهیدی را کفن
روزها باید که تا یک مشت پشم از پشت میش زاهدی را خرقه گردد یا حماری را رسن[4]
عمرها باید که تا یک کودکی از روی طبع عالمی گردد نکو یا شاعری شیرین سخن
قرنها باید که تا از پشت آدم نطفهای بوالوفای کرد[5] گردد یا شود ویس قرن[6]
چنگ در فتراک صاحب دولتی زن تا مگر برتر آیی زین سرشت گوهر و صرف زمن
روی بنمایند شاهان شریعت مر ترا چون عروسان طبیعت رخت بندند از بدن
تا تو در بند هوایی از زر و زن چاره نیست عاشقی شو تا هم از زر فارغ آیی هم ز زن
نفس تو جویای کفرست و خرد جویای دین گر بقا خواهی بدین آی ار فنا خواهی به تن
جانفشان و پای کوب و راد زی و فرد باش تا شوی باقی چو دامن برفشانی زین دمن
کز پی مردانگی پاینده ذات آمد چنار وز پی تر دامنی اندک حیات آمد سمن
راه رو تا دیو بینی با فرشته در مصاف ز امتحان نفس حسی چند باشی ممتحن
چون برون رفت از تو حرص آنگه درآمد در تو دین/چون درآمد در تو دین آنگه برون شد اهرمن
گر نمیخواهی که پرها رویدت زین دامگاه همچو کرم پیله جز گرد نهاد خود متن
بار معنی بند ازینجا زان که در صحرای حشر سخت کاسد بود خواهد تیز بازار سخن
باش تا طومار دعوی ها فرو شوید خرد باش تا دیوان معنی ها بخواند ذوالمنن
باش تا از پیش دلها پرده بردارد خدای تا جهانی بوالحسن بینی به معنی بوالحزن
ای جمال حال مردان بیاثر باشد مکان وز شعاع شمع تابان بی خبر باشد لگن[7]
بارنامهٔ ما و من در عالم حسست و بس چون ازین عالم برون رفتی نه ما بینی نه من
از برون پرده بینی یک جهان پر شاه و بت چون درون پرده رفتی این رهی گشت آن شمن
پوشش از دین ساز تا باقی بمانی بهر آنک گر برین پوشش نمیری هم تو ریزی هم کفن
این جهان و آن جهانت را به یک دم در کشد چون نهنگ درد دین ناگاه بگشاید دهن
با دو قبله در ره توحید نتوان رفت راست یا رضای دوست باید یا هوای خویشتن
سوی آن حضرت نپوید هیچ دل با آرزو با چینن گلرخ نخسبد هیچ کس با پیرهن
پردهٔ پرهیز و شرم از روی ایمان بر مدار تا به زخم چشم نااهلان نگردی مفتتن
گرد قرآن گرد زیرا هر که در قرآن گریخت آن جهان رست ازعقوبت این جهان جست از فتن
چون همی دانی که قرآن را رسن خواندست حق پس تو در چاه طبیعت چند باشی با وسن
چرخ گردان این رسن را میرساند تا به چاه گر همی صحرات باید چنگ در زن در رسن
گرد سم اسب سلطان شریعت سرمه کن تا شود نور الاهی با دو چشمت مقترن
گر عروس شرع را از رخ براندازی نقاب بی خطا گردد خطا و بی خطر گردد ختن
سنی دین دار شو تا زنده مانی زان که هست هر چه جز دین مردگی و هر چه جز سنت حزن
مژه در چشم سنایی چون سنانی باد تیز گر سنایی زندگی خواهد زمانی بی سنن
با سخن های سنایی خاصه در زهد و مثل
فخر دارد خاک بلخ امروز بر بحر عدن[8]
(سنایی « دیوان اشعار» قصاید)[9]
[1] . وزن شعر: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (بحر رمل مثمن محذوف)
[2] . مصراع۲ بیت اول در بعضی از چاپهای دیوان چنین است: رخ چو عیاران میارا، جان چو نامردان مکن!
به نظر میرسد این صورت صحیح تری باشد، بویژه با آمدن دو فعل نهی میارا و مَکَن.
[3] . سهل باشد لاجرم انسان گشتن مشکل است / در بدخشان لعل گشتن یا عقیق اندر یمن
[4] . روزها باید که تا گردون گردان یک شبی / عاشقی را وصل بخشد یا غریبی را وطن
[5] . تا آنجا که میدانیم با توجه به عصر سنایی، منظور وی از بوالوفا، ابوالوفا محمد بوزجانی است، اما جوزجانی اهل بوژگان تربت جام خراسان بود و کرد نبود. البته در بیشتر تصحیحها “بوالوفای کرد” ثبت شده، بنابراین، شاید «بایزیدی در خراسان»، صحیحتر باشد؛ هرچند که بسطام در حال حاضر در سمنان است، ولی در عصر خود جناب بایزید جزء ولایت خراسان بوده است.
[6] . قرن ها باید که تا از لطف حق پیدا شود / بایزیدی در خراسان یا اویسی در قرن
[7] . بیت ۲۸ به جای؛ ای جمال حال مردان… به نظر می رسد به شکل زیر صحیح تر بوده باشد:
از جمال حال مردان بیخبر باشد مکان
که در این صورت در رویارویی با مصراع دوم نیز اسلوب معادله برقرار می شود: همچنانکه مکان از جمال حال مردان بی خبراست، لگن _که شمع درون آن قرار دارد_ نیز از درخشش شمع بی خبر و بی بهره است.
[8] . سنایی قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳۴.
[9] . ابوالمجد مجدود ابن آدم مشهور به سنائی، در نیمه دوم قرن پنجم هجری قمری در غزنین به دنیا آمد. وی در شهرهای بلخ، هرات، سرخس، نیشابور و غزنین سکونت داشته است.[ دهخدا، لغتنامه دهخدا، ذیل «سنائی».] سالهای ۴۹۹، ۵۲۵، ۵۳۵، ۵۴۵، ۵۵۵، ۵۷۶ و ۵۹۰ هجری قمری درخصوص تاریخ وفات او ضبط شده است. نویسنده ریحانة الأدب یکی از دو تاریخ ۵۴۵ و ۵۵۵ قمری را درست میداند.[ مدرس، ریحانة الأدب، ۱۳۶۹ش، ج۳، ص۸۷.]