مراتب نفس و حقیقت آن در عرفان
مراتب نفس و حقیقت آن در عرفان
سیدضیاءالدین صدر
اشاره
بر خلاف دانشهای نوین که تفاوت چندانی میان انسان و دیگر موجودات و نیز میان افراد و گروهای انسانی قائل نیست، دانش عرفان، قائل به تفاوتهای اساسی میان انسان و دیگر موجودات است. و نیز با توجه به ملکات و صفات روحی افراد انسانی به تمایز حقیقی میان آدمیان باور دارد، علاوه بر اینها [با توجه به ملکات نفس] در وجود هر فرد انسانی نیز تمایز حقیقی و آشکاری میبیند. بر اساس همین فرقگذری میان آدمیان و نیز میان مراتب نفس هر یک، برخی از افراد را بزرگ و بزرگتر و برخی را کوچک و نیز برخی دیگر را پست و حقیرتر میداند. در عرف عرفان، انسان میتواند فراتر از ملائکه و فروتر از حیوان و نبات میتواند رشد یابد یا پست و بیارزش گردد. در صورت شناسایی و به فعلیترسانی نیروها و استعدادهای درون، نفس او مراتب بیشماری را پذیرا میشود. عارفان مسلمان هریک با توجه به تجارب و مبانی عرفانی خود این مراتب را بر شمرده و نامگذاری کردهاند. این نوشتار علاوه بر یادآوری مراتب نفس از دیدگاه بیشتر عارفان دیدگاه سه کانه انگار را پذیرفته و طبق این مبنا سخن رانده است. مراتب سه گانه نفس(روح، قلب و سّر) را با الهام از منابع عرفانی بهویِژه سخنان عزالدین محمود کاشانی به تفصیل پی میگیریم.
مبادی بحث
1. پرسشهای اساسی انسان
کنج کاوی و پاسخ جویی برای پرسش ها، دائماً به صورت فطری در انسان بوده و نیز خواهد بود. بنا برگفته کانت، علاوه بر پرسش های چیستم، کیستم و چه می کنم، پرسش هایی از این دست نیز همواره برای انسان مطرح بوده است که چه می توانم بدانم، چه کاری باید انجام دهم؟ و چه چیزی را امید وار باشم؟
پرسش نخست، ناظر به یک اصل نظری و دومین پرسش جویای يك اصل عملی است و در سومین پرسش مسأله ماهیت جهانی که خود را در آن می یابیم، و ارتباط ما را با آن در بر می گیرد، لحاظ شده است.
بدون تردید، در عرف خرد مندان روی هر کسی به میزان حسّاسیتش در پاسخ جویی بر مطلوبات، نحوه برخورد با دغدغه ها و مسائل که دارد, ارزش گذاری می شود. هزاران مسأله و پرسش، در طول تاریخ بشری، انسان و زندگی اش را هدف قرار داده و در دام خویش افکنده است؛ موفق ترین افراد خوش روترین و پر حوصله ترین آنها در رویارویی با مشکل و مسئله بوده است.
وضعیت پاسخ ها به پرسشهای زندگی، در ابتدا بیشتر شهودی بوده اند تا تحلیلی. از عمر تاریخ بشر هرچه میگذرد، و رویکرد پژوهشی انسان هرچه به آینده نزدیک می شود، به سمت و سویی تحلیل پیش می رود. غور و تحلیل پدیده های (اعم از طبیعی و انسانی) هرچه ریزتر و ژرفتر می شود، تصمیم گیری انسان نسبت به تحولامور پیرامونی دقیق تر وعملی تر خواهد شد.
نیازهای نوپیدا و فرصت های پژوهشی جدید و حسّ عمل گرایی نوین- در عین حال کشفی و جزئی است- طالب دانشِآزمونپذیر شده است. در دوره باستان هدف از علم و فلسفه صرفاً نظری بوده است. هیچ کس در پی آن نبوده که کشفیات تازه و نوپیدا را به اجراء در آورده و و از آن بهره هاییی در جهت بهبود زندگی بگیرد؛ اما در دوران جدید دانشی که منجر به عمل نشود فا قد هرکونه اعتبار و ارزش قلم داد شده و متروک و فروافتاده خواهد ماند.
این عمل گرایی افراطی نوین منشأ پیدایی تمدن مدرن شده که از شاخصه های آن عقلانیت، علم اندیشی، توجه ویژه به انسان(امانیسم) و رعایت حقوق آن است. با نگاه خوش بینانه می توان گفت انسان مدرن در طی چهارقرن اخیر حقایقی را کشف کرده که در طول هزاران سال به آن نرسیده بود. علی ر غمهای آنچه گفته آمد، مصلحان اجتماعی ـ دینی از مفاسد و خسارت هايی که تمدن مدرن به بار نشانده دم میزنند. بعد از استیلا و فروریختن آوار این تمدن روی اندیشهها، احساسات و ارزش های انسان؛ آدمی حقایقی بزرگی را از دست داد که آن حقایق در گذشته به راحتی در دست رس همگان بوده است. مفسدههايی از قبیل بیگانگی از خویش (الیناسیون) پوچ انگاری (نیهلیسم) و افتادگی معنا از ساحت حیات ارمغان و برایند شیوه زندگی مدرنی است که جهان غرب به همراه آورده است. «قرن بيست و يكم را به جرأت ميتوان عصر«سقوط انسانيت» نامگذاري كرد. بحران معنويت ـ يا فقر معنوي ـ كه با فقر اقتصادي همراه و مزيد بر علّت شده؛ بسياري از مردم جهان را به آستانه جلوههاي خوف انگيز و جنون آميزي از فساد و جنايت كشانده است. آمار فحشا. اعتياد. قتل. سرقت. تجاوز. خودكشي و... در سراسر نقاط جهان سر بفلك ميسايد و بدتر از آن. جنگهاي خانمانسوز. استثمار انسان توسّط انسان و... ميرود كه ريشه انسانيت را در اين جهان خاكي بخشكاند. در جهان امروز «رذالت» قاعده و«انسانيت» استثناست و اگر روند تاسّفبار سقوط معنوي بشر به همين منوال ادامه يابد. بعيد نيست كه در ساليان نه چندان دور شاهد«حاكميت بلامنازع اهريمن بر جهان» باشيم»![1]
با فرا گرفتن عناصر نوپیدایی دانش و فرهنگ جدید بشرامروز در دو حیطة فردی و اجتماعی در حال تجربة کم معنایی و فقدان آن از زندگی است. از سویی متولیان امر خطرناک ترین بحران در عرصه زندگی کنونی همین مقوله (فقدان معنا از زندگی) معرفی شده است.
با این پیشفرض می توان امید است که سیر و سلوک آدمیان در ساحت دانش اندوزی و راز دانی به داده ها و یافته های تمدن غرب متوقف نشود؛ گذر و عبور از آن به افق های معنایی گسترده تر ـ ساحت راز ورزانه عارفان ـ مطلوب همه قرار گیرد.
2. منابع معنا
برای برون شد از بحران فقدان معنا چه باید کرد؟ چه راهی را جهت معنايابيفرا رو قرار داده پیش رویم؟ اساسا روح معناخواه آدمی در طول تاریخ با رجوع به کدام منبع و مرجع اشراب شده عطشش را مرتفع نموده است؟
بدون شک غنی ترین، شاخص ترین و معتبرترین منبع دریافت و بازیافت معنای حیات برای زندگی آدمی «دین» بوده است.از نتایج تحقیقات باستان شناسان به دست می آید که اقوام بدوی و دور افتاده از سنت وحیانی، وقتی خود را در چنگ مشکلات می یافتند و خویش را غوطه ور در اندوه ها می دیدند برای افزایش توان خود، برای مقابله با معضلات؛ در خور توان و مناسب با محیط و مشکلات خود دین و فلسفه خلق نموده و در مجموع معنا ابداء می کرده اند.
مصریان حدود شش هزار سال قبل به سرنوشت فرد و اعتقاد به بقا علاقه یافتند.«آنها معتقد بودند که شرط اساسی زندگانی بر روی زمین تصدیق وجود حیاتی است راستین، پس از این زندگانی. کتاب مردگان(حدود 3500 ق. م) نخستین علاقه و دلواپسی انسان قدیم در بارة سرنوشت آدمی در مسیر ابدیت است. در فصل سیزدهم کتاب نامبرده نه به عنوان یک مسئله، بلکه به عنوان یک اعتقاد، مسئله بقای روح در آن مطرح میشود.»[2]
دستآوردهای بشر برای پاسخ به نیازهای زیستی خصوصاً پرکردن خلاء معنا به وجودامده اند. محصولات معنوی انسان، میراث مشترکی است برای رفع بنیادی ترین پرسشها و درمان پاره ای از دردها وآلام. باید به بازخوانی و بررسی همه آنها نشست و هر کدام را پاره ای از یک پیکر واحد به شمارآورد که بسی نسبتهای تودرتو با یکدیگر برقرار و به یک دیگر غنا و مایه می بخشند.
شخصیتهايی از قبیل علی بن ابیطالب وامامان بعد از ایشان(ع) و صحابی گرامي شان نظیر سلمان فارسی، اباذر غفاری، مالک اشتر نخعی، عدی ابن حاتم طائی، و یاران امام حسین(ع) در عاشورا و دیگر تربیت یافته گان دامن فرهنگ اسلام نظير جلال الدین محمد بلخی، لسان الغیب حافظ شیرازی، ابن فاض مصری، محی الدینعربی، صدرالمتألهین و امام خمینی(ره) یگانه منبع شکلگیری شخصیت معنادار و معنا سازشان دین بوده است. با عنایت پروردگار حتی بعد از شهادت و مرگ خود هرکدام به میزان خاصی ، آشیانه ی پرورش روح و محل تغذیه معنا به پیروان خود بوده و هستند.
در تاریخ جریانهای دیانت محورانه که در رأس هریک پیامبرانی قرار داشتهاند آنها با الهام از وحی الهی بیشترین معنا را به تلاشها و حیات آدمیان دمیده اند.
3. غنیترین منبعمعنا
امروزه تلاش های نسبتاً زیادی در ساحت واکاوی معنای حیات در حال صورت پذیری است. توجه پژهش گران به میراث عرفانی و سنت تجربه گرایان دوصد چندان شده است. موج عرفان گرایی جدید بدین جهت است که تراث عرفانی عارفان علی رغم اندیشه های دیگر بشری بیپرده و مستقیم روی دغدغه های بنیادین انسان انگشت نهاده و عطش معناخواهی او را در حد مطلوب اشراب مینماید.
عرفان ـ معرفت نفس ـ از مهمترین موضوعاتی است که از دیرباز مورد توجه بوده و ذهن بسیاری را به خود معطوف داشته است. خود شناسی در کنار خدا شناسی و جهان شناسی، در طول تاریخ محور اساسی اندیشه انسان بوده اند.
زندگی شناسی مبتنی است بر انسان شناسی؛ خود شناسي و انسان شناسی نيز در دیدگاه بسیاری خلاصه می شود به نفس شناسی. عرفان گرایشی است که به نیكی توانسته بدین مهم به گونه ای بسیار عالی بپر دازد و پاسخ های در خور تأملی را در مسیر شناحت نفس اصطیاد کرده و به میراث بگذارد. جهت رهیافت به حقایق عمده حیات و معنای خجسته زندگی، باید به سنت تجربه گرایان پناه.گرفت و در سایه این میراث پاک به بخشهای بزرگی از راز حیات می توان دست یافت.
نوشتار حاضر تلاشی است ناچیز در راستای واکاوی و شناحت مراتب نفس در عرفان؛ بعد از ذکر مقدمه و اشاره به ضرورت و اهمیت بحث، مناسب است تأملی داشته باشیم روی مفردات عنوان که این کار به منزله تبیین مبادی تصوری موضوع می تواند باشد.
مفهومشناسی
1. مرتبه
هرگاه چیزی را به صورت طولی در نظر بگیریم و مقدار و میزان آن را بسنجیم، ناچاریم آن چیز را دارای مراتب لحاظ کنیم. در این صورت مقاطع بالا نسبت به مراحل پایین «مراتب» آن شیء محسوب می شوند. در حرکات تصاعدی و استکمالی عمدتأ مرحله و مرتبه طرح می گردد. وجوداتی که مقصد و غایتی دارند. از نقطه آغاز تا مقصد مراحلی را طی می نماید. در این فرایند حرکت رشد خود درجاتی را کسب و مراتبی را دارا میشوند.
عموم هستی شناسان، هستی را دارای مراتب و نشآت می دانند. از دیدگاه حکمای متأله اشیا یکسان و همرتبه نیستند و به یک میزان و رتبه در جهان جاری و ساری نیستند؛ تقابل و تباین کامل هم بین هستیها وجود ندارد، آنچه که هست تفاوت هایی است که آدمی در ظاهر با آن مواجه می شود، تفاوت نامبرده در حکمت متعالیه «تشکیک» نامگذاری شده است. بنابر دیدگاه حکیمان متأله متن هستی، پذیرای درجات، مقامات و مراتب است. مراتب عالی نسبت به مراتب فرو مرتبه دارای شرافت و کمال است. به همین دلیل وجودات شریف نسبت به موجودات ضعیف ولایت دارند، چون علت مرتبه بالاتری را نسبت به معلول حائز است؛ معلولات بندگان و خاضعان درگاه علل خویشند. در نظر فلوطین «حقیقت سلسله مراتبی دارد که از خدا آغاز میشود و در ماده پایان می پذیرد. مهمترین مرتبه آن خدا و عقل و پس از آن روح و در نهایت ماده است.»[3]
در باور نفسپژوهان، انسان به حسب تکاپوهای که دارد، بین دو حد «حیوان» و «خداوند»، قرار دارد. در فرایند تکامل نفس آدمی راه بیپایانی را طی میکند. و اگر این حرکت از روی معرفت و طرح الهی باشد، سالک دارای مراتب و مقامات عظیمی خواهد شد.
هر شخصی در نسبتی که با خدا دارد در مقامی خاصی قرار میگیرد بنابراین تعداد مقامهایی متصور بینهایت است و میزان معرفتی که هر فرد انسان به خدا دارد مقام او را در مراتب هستی معین میکند.[4] آنچه مسلم است این است که ساحت «وجود» دارای مقام و مرتبه است. در «عدم» جای طرح مقام و مرتبه نیست، و عدم مملو از نبودن، بیمرتبگی و تاریکی است.
2. عرفان
یک پدیده محلی نیست بلکه یک پدیده جهانی به حساب می آید. در هر عصر و فرهنگی عرفان پیدا میشود. عرفان اسلامی همان معارف رشدیافته و به تکامل رسیده در دامن دادههای وحیانی اسلام است. همواره در سنت دینی مسلمانان یکی از شاهراههای رسیدن به حقیقت به شمار میرفته است.
قيصري در تعريف عرفان نظري مي گويد: عرفان عبارت است از شناخت خداوند از جهت اسما و صفات و ظاهرش، و شناخت احوال مبدأ و معاد و شناخت حقايق عالم و چگونگي رجوع اين حقايق (كثرات) به حقيقت واحد كه ذات احديت است[5].
عرفان به عنوان لطیفترین حالات، عمیقترین احساسات، ساحت از دانش بشری است هوشیاری نسبت به وضع خویش و نیز توجه به متن و ژرفا و باطن عالم و آدم است. حقیقت را می شناساند و راه رسیدن بدان را می نمایاند؛ نوعی نیاز درونی است در ایجاد رابطه و پیوند با خدا و تکاپویی است برای استقلال شخصیت[6].
عرفان در دو بعد علمی و عینی، نظری و عملی، اصولی و وصولی جریان می یابد. نهایت معرفت نظری سالک به اعتراف به جهل می انجامد که نتیجه آن اقرار به ما عرفناک حق معرفتک؛ میشود. و در بعد عملی نیز به عجز در مقام عبودیت منتهی میشود. ونتیجه آن بدین یقین که ما عبدناک حق عبادتک منتهی می شود.
عالیترین الگوهای سالم و کامل عرفان انبیاء و امامان معصوم هستند آنها مظهر سلامت روح و روانند و خود آگاهانه ترین و کامل ترین نسبت و رابطه را با کل هستی دارند آری « ائمه اهلبیت(ع) رؤسای شریعت و اقطاب اساطین حقیقت اند»[7]
اساس عرفان را دو مسئله توحید و موحد(انسان کامل) شکل می دهد. مو ضوع عرفان خدا، هستی و نفس است. روش آن کشف و شهود، بر اساس تزکیه و صفای ضمیر و باطن است. هدف عرفان اتصال بنده به واقعیت غایی و فنای در عظمتی است که ورای همه محدودیت ها می باشد. عرفان بر سه اصلِ محوری مبتنی است الف: خود آگاهی و خود شناسی و معرفت نفس ب: خود نقدی، خود نگهداری و محاسبت نفس ج: مدیریت بر خود و مراقبت بر نفس.
در پرتو عنایت به سه اصل مذکور نفس آدمی کمال را یافته و مراتب را پذیرا میشود.
3. نفس
در زبان عربی برای نشان دادن روح دو کلمه داریم: یکی لفظ روح و دیگری نفس. در زبان فارسی، هم از لفظ روح استفاده میکنیم، هم از لفظ نفس و هم از لفظ روان و گاهی نیز از لفظ جان. نفس که در زبان عربی گفته میشود از نَفَس به معنای «دم» و یا مجموع دم و بازدم گرفته شده است. روح نیز با وزش باد یا دمیدن باد از یک ریشه است، در زبان عربی به بادها ریاح و روح و با دمیدن و وزیدنی که در باد و هوا وجود دارد هم ریشه است.[ مصطفی ملکیان، تاریخ فلسفه غرب، ج1، ص50.]
نفس لطیفه ربانی است. فهم و تفسیر مسایل نفس بوسیله ابزارهای عادی کمتر قابل رصد و ممکن است. جالینوس حکیم می گوید: من درطول تفلسفم ندانستم که حقیقت و جوهر نفس چیست به دست آوردن تصویر صحیح از نفس اگر نگوییم محال است؛ به غایت دشوار و مشکل است. گفت و گو در باره نیروی حیات « نفس» دشوار و گفتار علمی و قانونمند داشتن در رابطه با او به غایت سنگین و دشوارتر است. شگفت انگیز ترین مخلوق خداوند نفس آدمی است که از آن تعبیر به «روح» و «روحی» شده است.
روح و نفس همان است که هر کس به هنگام سخن، از آن تعبیر به «من» می کند. «نفس انسان جوهری است مجرد، بسیط، درّاک، حساس، دارای قوا و استعداد کامل در جهت کمال و انحطاط که با تعلقش در بدن آن را مورد تدبیر و تصرف خود قرار می دهد»[ محمد رضا اکبری؛ معرفت نفس در نگاه نو؛ چاپ؛انتشارات مهر آیین،قم؛ص 58.]
نفس آدمی همان نیرویی است که در جریان طبیعت بر ماده علاوه می شود و آثار زندگی نیز معلول اوست. در ذات بر ماده نیازی ندارد ولی در فعل به ماده نیازمند است. حکما معتقدند که: نفس ناطقه جوهریست قدیم و مجرد که پس از خلقت بدن به آن تعلق می گیرد مانند کشتیبان به سفینه و سلطان به مدینه. امیرالمؤمنین در جواب اعرابی در تعریف از نفس ناطقه، فرمودند:
«قوة لاهوتیة بدو ایجادها عندالولادة الدنیویه مقرها العلوم الحقیقیة الدینیه مرادها التأییدات العقلیة فعلها المعارف الربانیة سبب فراقها تخلخل آلات الجسمانیه فاذا فارقت عادت الی مامنه و بدعت عود مجاورة لاعود ممازجة؛
نفس ناطقه قدسیه عبارت است از قوه قدسی که بدو ایجادش هنگام ولادت دنیوی است و مقّر آن علوم حقیقه دینیه و مراد آن تأییدات عقلیه است. فعل و کار آن ربّانیه است سبب افتراقش تخلخل جسمانیه است و چون از این بدن جدایی گرفت به مرکز لاهوتی خود که از آن جا آمده بود رجوع کرده و عود او به طریق مجاورت باشد نه به طریق ممازجت»[ علامه حسن زاده آملی؛ چهل حدیث در معرفت نفس ص15و16.] در این نوشتار مقصود از نفس همان محتوی نورانی کلام حضرتامیر مورد نظر است.
تعریف فلسفی نفس
برای نفس، تعاریف گوناگون و مشخصههای مختلفی بر شمرده اند آنچه مورد قبول فلاسفه بزرگ نظیر شیخ الرئیس ابن سینا، فخررازی و صدرالمتألهین واقع شده است چتین است:
النفس کمال اول لجسم طبیعی یصدر عنه کمالات الثانیه بآلات یستعین بها علی افعال الحیاة و الاحساس و الحرکه؛
نفس کمال اول برای جسم طبیعی است که کمال ثانیه و افعال و آثار خود را به آلات و قوی انجام می دهد. تعریف مرسوم به تعریف حقیقی را نیز فلاسفه از نفس دارند که می گویند: نفس جوهری دانسته شده که به جسم تعلق می گیرد و بیشتر افعال خود را به واسطه آلات جسمانی انجام می دهد. در جسم تصرف و تدبیر می نماید، ولی حقیقت ذاتش جسم یا جزء آن یا حال در اجسام نیست.»[11] حکماء می گویند غایت آفرینش عناصر این است که در قوس صعود زمینه ساز تحقق نفس و حیات گردند. که اولین مرتبه آن در این قوس « نفس» و سپس «نفس حیوانی» و «سپس در نفس انسانی است.»[12] عرفا می گویند: نفس زندان روح و دنیا زندان نفس است[13] محی الدین عربی واسطه عالم ابدی و آفرینش را نفس رحمانی می داند.[14]
به مجموعه قوای انسانی نفس اطلاق میشود و هر علمی ناظر به بخشی از ساحت نفس تعلق می گیرد و به همین دلیل آن را طبق رویکرد خود نامگذاری می کنند. غزالی در این رابطه در رساله الدینیه خودش می گوید: نفس ناطقه نزد هر قومی اسم خاصی دارد حکما این جوهر را نفس ناطقه خوانند، قرآن آن را نفس مطمئنه و روح الامری می نامد و متصوفه آن را قلب نامند، اما تعابیر از قبیل دل [15] قلب، روح، جان[16] و نفس رحمانی بسیار سخن گفته شده است. در مورد وجه تسمیه نفس رحمانی دو امر ذکر کرده اند، الف: تمامی عالم کلمات وجودی و حروف تکوینی اند و از حقیقت واحد سر چشمه می گیرند و آن امر مشیّت و رحیمیّت خداوندی است و آنکه کلمات و حروف با نفس ایجاد می شوند لذا این حقیقت، نَفَس رحمانی نامیده می شود. ب: همانطور که شخص اندوهگین با نَفَس خود تا حدی رفع ندوه می نماید و یا هنگام راحتی نَفَس تازه می کند اسماء الهی نیز اندوه خود را در مورد فقدان مظهر با لفظ نَفَس رفع نموده و مَشیّت حق تعالی برای آنها مظهر می آفریند. [17]»
حالات نفس
به اعتبار حالات، ملکات و صفات حاصله نفس را به ده نام خواندهاند که عبارتند از:
1.نفساماره؛ وی نفسی است که آدمی را به کارهای زشت وادار میکند .
2. نفس بهیمیه؛ وی نفسی است که انسان را وادار بهامور شهوانی و متمایل به لذایذ حیوانی می کند.
3 نفس سبعیه؛ وی نفسی است که پیرو قوه غضبیه وبی اعتنا به مستقلات عقلیه است.
4- نفس راضیه؛ نفسی است که به آنچه از جانب خدا می رسد خشنود میشود.
5- نفس مرضیه؛ نفسی است که در اثر کارهای خیرش خدا وخلق از او راضی میشود .
6- نفس سحّاره؛ نفسی است که انسان را از راه خیر خواهی معذور می سازد تا به بطالت اندازد مثل اینکه کسی را به بخشش وادار کند تا اینکه دست تنگ شده و بخشش را ترک نماید.
7- نفس لوامه؛ نفسی است که آدمی را به کارهای ناروا و زشت سرزنش نماید اهمیت نفس لوامه از آنجا معلوم میشود که حق تعالی به دنبال سوگند به قیامت بدان سوگند خورده است و از این توالی سو گندها مستفاد میشود که نفس لوامه به اعتبار محاسبه و بازخواست، نمونهای است از قیامت کبری!
8 -نفس مکاره؛ نفسی است که به طور نهانی انسان را از کار خیر باز دارد چنانکه در ساعت درس دانشجویی را به ورزش و در ماه رمضان مؤمنی را به سفر وا می دارد.
9 –نفس مطمئنه؛ نفسی قدسی است که به واسطه انابه و توکل و رضا از در گاه حق تعالی سکون وآرامش خاطر به انسان بخشد .
10- نفس ملهمه؛ نفسی است که از خدای تعالی یا ملک الهام گرفته و خود و دیگران را اصلاح نماید. در رابطه به تجرد نفس ناطقه قدسیه محققان بیست ودو دلیل ثابت نمودهاند که از نقل آنها صرف نظر میکنیم.
از مهمترین حالات نفس حس تنهایی و جدایی اوست به همین جهت تکاپو و جستوجو گری که پایه تمامی کمالات است از همین نیاز و حس سرچشمه می گیرد.
حس تنهایی انسان
آدمي چنان مسافري غريبي است كه با كوله باری از حس تنهايي لحظه به لحظه به ريسمان هاي خود بافته و يا ديگري ساخته و احياناًبه وحي خداوند چنگ مي زند تا كوير زندگي را به سلامتي گذر كند و به ساحلامن و نجات راه يابد. تاريخ مشحون از تلاشها و دست و پا زدن هاي انسان است جهت خروج از تنهايي و جدايي.
آدمي با جهان قدس و ذروه ملكوت پيوند بي نهايت عميقي دارد. وابستگي بيكراني را در خلوتهاي خود نسبت به عالم علوي احساس كرده و خود را در دنيا غريب و بيگانه و تنها و جدا افتاده بيش نمي داند. حسّ غربت و رنجِ تنهائي منشأ دردمندي اوست. و اين گره از حالات و واقعيتهاي وجودي، مباني عروج را براي انسان تأمين مي كند.
ما آدميان وقت گرد هم ميآييم و در اجتماع زندگي ميكنيم، گمان نكنيم كه تنها نيستيم. ما تنهاياني هستيم كه كنار هم نشستهايم. تنهايي يكي از مباحثي است كه علي الخصوص در ميان فيلسوفان اگزيستانسياليستي دو قرن اخير غرب از درون مايه هايي اصلي انسان به شمار آمده است. هم در ميان فيلسوفان اگزيستانسياليست الهی مثل كييركگارد و كارل ياسپرس و هم در ميان فيلسوفان اگزيستانسياليست الحادي كساني مثل نيچه، در باب تنهايي انسان به عنوان يكي از سرنوشتهاي محتوم انسان و علاو بر اين به عنوان يكي از وجوه تراژيك انسان سخن گفته اند. تام تيلور[18] مي گويد وقتي ما دور هم گرد مي آييم نبايد فكر كنيم كه از تنهايي بيرون آمدهايم، تنهاياني هستم كه كنار هم نشستهايم ما در واقع در ازدحام تنهايان به سر ميبريم با رويكردهاي مختلفي ميتوان ساحتهاي تنهايي را اينگونه بر رسيد:
1-تنهايي فيزيكي[19]
تنهايي فيزيكي چيزي جز اين نيست كه در منظر و مرئاي من، در تير رس ديد من در مكاني و اوضاع و احوال من انسان ديگري نبود و يا اگر بود هيچ ارتباط بين من و او وجود نداشت اين تنهايي را به تنهايي فيزيكي تعبير ميكنند.
2.- تنهايي در نسبت با ذهنيت ديگران
اين نوع تنهايي حالتي است كه شخص احساس ميكند كه در اذهان و نفوس ديگران جايي ندارد. يا به تعبير ديگر شخص احساس ميكند كه در ساحت آگاهي هيچ كس تصويري از او وجود ندارد. كسي نيست كه گاهي به ياد من بيفتد و صفحه از ذهن و ضمير خود را با تصويري از من پر كند.
معمولا براي رفع اينگونه تنهايي انسانها شهرت طلب ميشوند. يا در صدد كسب حيثيت اجتماعي هستند. اين نوع تنهاي چندان عميق نيست و هم بيرون آمدن از آن هم چندان دشوار نيست.
3. تنهايي در نسبت به نوع محبت ديگران به من
در اين تنهايی، من احساس تنهايي ميكنم به اين معنا كه هيچكس مرا به خاطر خودم دوست ندارد. اگر دوست دارد به خاطر اين است كه من براي او نفعي دارم يا به او لذتي ميبخشم و يا براي او جلوگيري از بعض از مشكلات ميكنم (در ديدگاه يونانيان قديم و رون شناسي تجربي، حب ذات فطريترين فطريات انسان است.)
4- تنهايي از اينكه حتي اگر كسي بخواهد نميتواند به من كمك كند!
اين قسم از تنهايي ظاهراً علاج ناپذير است بدين روي جزء وجوه تراژيك زندگي انسان است. كه هيچكس اگر هم بخواهد به من كمك كند نميتواند به من كمك كند. درست است كه در هر لحظه ما انسانها در«آن» زندگي میكنيم. زندگي گذشته براي من گذشته است. و آينده هم براي من نيامده است. آينده نيامده معدوم است. در عين حال كه در «آن» زندگي مي کنيم از گذشته هيج رهايي نداريم و از آينده هم رهايي نداريم به اين معنا كه هيچ وقت نيست كه من در يك «آن» بتوانم باز آنچه در گذشته كردهام از دوش خودم فرو بيفكنم در يك لحظه از زندگي نيز ممكن نيست.
بسياري از كنشها و واكنشهاي كه در جامعه بروز داده ميشود براي اين است كه ميخواهد خود را از تنهايي زايل كند. بسياري از فعاليتهاي ما در صحنه اجتماع از قبيل فعاليتهاي اقتصادي، فرهنگي، سياسي و بسياري از اين فعاليتها در بسياري از اوقات براي از بين بردن اين نوع احساس تنهايي است. براي اينكه من ميخواهم در اذهان و نفوس ديگران حضور پيدا كنم.
اهداف و تلاشهاي از اين دست رفتارهاي دنيوي ما را شكل مي دهند. و چراغ زندگي دنيايي ما را روشن مينمايند. كساني كه داراي بصيرت هستند راه عرفان را بر ميگزينند. فرد سالك در اين راه كمبودها و تنهاييهاي خود را با توكل و اعتماد و حسن ظن و انس و محبت به پروردگار جبران مينمايد.
پیچ و تاب و ناآسودگی نفس
تا نفس باقی است عمر از پیچ و تاب آسوده نیست
برخي از فردگرايان در روابط شخصي و زندگي خصوصي خود نسبت به مسايلي مانند: تنهايي، افسردگي، بي اعتباري و بي نتيجه بودن اين جريان ابراز نگراني مي كنند.
درد خدائي داشتن همان درد جدائي از اصل است. درد جدائي خود عامل پختگي و كوشش سالك است. عرفا معتقدند حمل دردمندي رسيدن به مقام رضاست. رضا يعني خشنودي دل به آنچه خداوند براي بنده مي پسندد و نيز تسليم محض بودن عبد در برابر خداوند است.
الكسیس كارل در اثر مشهور خود (انسان موجودي ناشناخته) آورده است: «...فرديت يكي از خواص آدمي است. ويژگي ياد شده فقط شامل بخش خاصی از پيكر او نيست؛ بلكه تمام وجود او را فراگير است و از هر فردی، پديده مخصوص در تاريخ جهان مي سازد. اين فرديت هم در مجموعة از وجود او هويدا است...در ميان ميليارد ها انسان كه تاكنون روي زمين زيست كرده اند، شايد دو نفر از نظر تركيب شيميائي مشابه يكديگر باشند، پديد نيامده باشد. فرديت بافتها به طريقي كه هنوز براي ما مجهول است به ملكولهايی كه در ساختمان سلولها و خطها به كار رفته اند بستگي دارد.
بنابراين فرديت [و تنهائي] ما ريشههايش تا اعماق وجود گسترده است. فرديت رواني از فرديت بافتي و هرموني تبعيت ميكند. فرديت رواني سبب تمايز از ديگران ميشود. در بناي شخصيت آدمي خصايص رواني، عوامل مؤثرتر و دقيقتر از خصايص هرموني و بافتي ميباشند. افرادی كه خصايص رواني يكساني داشته باشند وجود ندارند، هر فردي مي فهمد كه وجودی منفرد است و اين تنهايي يك تنهايي واقعي است.»[20]
محال است كه در دوران زندگي كسي براي لحظاتي چند در اين جهان پر ازدهام احساس غربت ننمايند براستي، لحظاتي در عمر ما وجود دارد كه حتي خود را از خويشتن بيگانه مي بينيم چه برسدكه در نسبت با ديگران اين موضوع را بسنجيم.
اديان، آدمي را به موضوعات ايماني از قبيل: توكل، اعتماد، تسليم، رضا، اخلاص و تقوا دعوت كرده اند. بيترديد دعوت اديان براي التيام حسّ تنهايي و احساس نياز به خروج از فرديت و جدايي آدمي است. همراهی و موأنست با ديگران اغلب از سر نيازمندي و برون رفت از تنهايي و جدايي است. غالب شهرت خواهيها و زيادهطلبيهاي را ميتوان با نياز فرار از حسّ جدایی و تنهایی در ارتباط دانست.
ارضاي حسّ تنهايي مسؤليت يگانه هر انساني است كه آدمي آن را در قالب هاي گوناگون طرح ميكند. گاهي براي ارضاي این حس از مسكّنهاي فوري و لحظهاي استفاده ميكنند. لكن نيازي كه ريشه در عميقترين بيشه جان آدمي جای دارد و به سادگي هم مرتفع نمي شود. انسانهاي کوته نظر و مصلحتانديش بيشتر دنبال مُسكّنهاي لحظهاياند تا درمان هاي درازمدت و هميشگي؛ بر خلاف آنها مؤمنان به وصال الهی دنبال راههای معنوی و مداومی چون قربانی کردن خود مُلکی، طبیعی و اجتماعی در قبال «خودِ» هستند که در بارگاه کبریایی خداوند، دارند.
نتیجه یادکرد صادقانه خدا، زیارت و ملاقات حق و درک جنس و فصل حقيقي «خود» است؛ چرا که نفس، هويت آنسويي و از اويي دارد به همین دلیل ماندن و بودن در این عالم را به غايت تلخ و ناهنجار میداند و پیوسته «از جداییها شکایت میکند». در صورت بسندهکرده به غیر خدا هویت و حیثیت آدمی مخدوش و ناقص تعریف ادراک خواهد شد. به همین دلیل، سرگرمی به ما و من، او را نمیرنجاند.
انسان فريبخورده و دور از اصل، اركان هويتش را قوميت، نژاد، زبان، مذهب، جغرافيا و... تعريف ميكند. پايبندي به اين امور نخستين و مهمترين اصل زندگي و بودن و شدنش ميشود. حافظ رحمةالله عليه وقتي میگويد: تو خود حجاب خودي حافظ از ميان برخيز يعني: اين حجب ياد شده حجب و پردههاي تاریکی بر سر راه سالك الي الله هستند. محدوديتهاي ياد شده هر یک وامدار هزاران ظلم بزرگ و كوچك در زندگي آدمي است. كه متأسفانه دير بدان پيبرده میشود.
هر قدر آدمي ديرتر و کمتر متوجه شود، به زودي خواهد دانست كه فرصتها را سوزانده و عمر را فاسد نموده و به هدر داده و سرمايهها را باطل نموده است و با کوله باری از حسرت و افسوس جهان را ترك ميگويد.
تطهير راهي شدن به سوي عامل ميخواهد، عوامل اساسی در تلقي رایج عقل، علم، ايمان است. اما در تلقي عرفا، علاوه بر عوامل یاد شده توفيق از جانب رب، داشتن مربي فرهيخته، عشق سالك به حقيقت غايي، علاقه سالك به مربي نیز از آن عوامل برشمرده شده است.
منازل سلوك
در قرآن ميخوانيم:
«و لكل درجات مما عملوا و ما ربك بغافل عما تعلمون؛
و هر يك از بندگان به عمل كه كرده نزد حق رتبه خواهد يافت و خدا از عمل هيچ كس غافل نخواهد بود.»[21]
تطهير نفس به دليل اينكه خلاف طبع و بر خواسته از نهان جان آدمي است، بسيار دشوار است. فرد به مقام تكميل نفس فقط با استعانت از حق و محبت به حق خواهد رسيد از اين سخن بايزيد بسطامي به خوبي ميزان پُر محنت و رنج بودن طريق حق فهميده ميشود:
«دوازده سال آهنگر نفس خويش بودم و آن را در كوره رياضت نهادم و به آتش مجاهده ميتافتم و بر سندان مذمت مينهادم و پتك ملامت بدو ميزدم تا از نفسْ خويش آيينه كردم.»
در پستوهاي وجود آدمی همواره دو قوه در فعاليت است. يكي قوة فهم و ادراك و ديگري قوه كنش و عمل.
عارفان معتقدند، آدمي از حيث كمالات عملي چهار مرحله زیر را طي مي كند.
الف. تجليه (تطهير ظاهر) طي اين مرحله سالك بواسطه فراگرفتن احكام الهي و شرايع پیامبر از مرحله ناداني به مرتبه آگاهي ميرسد و از اهل دين به شمار ميرود. در اين مرحله حجابهاي كثرت از وحدت رفع ميشود. و در نتيجه حركت از منازل نفس و عبور از دغدغههاي پست تا وصول به «افق مبين» كه نهايت قلب است صورت ميپذيرد.
ب. تخليه (تهذيب باطن) در فرايند اين مرحله سالك از كباير و اخلاق سخيفه– نظير حرص، طمع، حسادت، لئامت و غضب) اجتناب ميكند. از آفات ملكات رذايل محفوذ ميماند. در پي آن از وجود. كثرت رفع حجاب مي شود. سالك در فرايند سيري كه در این مرحله دارد متصف به صفات و اسماء خدا ميشود. خدا را در خويش تحقق ميدمد. اين سير در ساحت حق است بوسيله حق تا «افق اعلي» نهايت مقام روح و آن عبارت است از حضرت الوهيت كه نهايت حضرت واحديت است- ميانجامد.
ج. تحليه (آرايش باطن) سالك در اين مرحله به واسطه مراوده و اتصال با افراد نيكو كار و توجه به اخلاق حسنه آنان، خود نيز داراي ملكات حميده و صفات پسنديده ميشود كه در نتيجه تقيد به قيد ظاهر و باطن از بين ميرود و اين مسير ترقي به «عين الجمع» و حضرت احديت و نهايت ولايت است.
د. فناء فيالله (انفصال از خود و اتصال به حق تعالي) در اين مرحله فرا روی سالک بيكرانگي موج ميزند، وی به واسطه شهود جمال و جلال حق از خواستههاي خود صرف نظر نموده و مستغرق الطاف الهي و رباني ميگردد.
اين مقام كه آخرين مراحل طي طريق است احديت جمع و فوق جمع است، از راه شهود اندراج حق در خلق و اضمحلال خلق در حق به طور كه عين وحدت را در صورت كثرت و صورت كثرت را در عين وحدت ببيند اين سير كه سير بالله و عن الله ناميده مي شود براي تكميل ناقصان است. و اين مقام بقاء بعد از فنا و فرق بعد از جمع است»[22]
نهايت سير هر موجودي فناي در موجود برتر و بالاتر از خود است. يعني فناي هر ظهوري در مظهر خود هر معلولي در علت خود و نهايت سير انسان كامل كه همه قوا و استعدادهاي خود را به فعليت رسانيده است، فناي در احديت است. اين است غايت سير هر موجودي و غايت سير متصور در انسان كامل و غايت سير انبياء و ائمه طاهرين و منظور و مراد صحيح از معرفت و نتيجه سلوك و سير به سوي مقام مقدس حق و سير عملي عرفاني و بحث هاي علمي عرفاست.
«رونده باطن سالك است. از آن جهت كه باطن سالك يك نور است. آن نور را با اضافات و اعتبارات به اسامي مختلف ذكر كردهاند؛ به اعتباري نفس، به اعتباري روح، به اعتباري عقل و به اعتباري نور الله اكبر گفتهاند. و مراد از اين جمله يك جوهر است و آن جوهر حقيقت آدمي است.»[23]
سالك سفر دروني و انفسی اش را از برهوت تن، در ابتدا با تحصيل و تكرار، و در ادامه با مجاهده و اذكار پي ميگيرد. بدين صورت طي طريق نموده و رفته رفته به مقصد نزديك ميشود.
آنچه مسلم است به نظر مشايخ بزرگ عرفا و حضرتامام (ره) «نفس در بدو خالي از هر نحو كمال و جمال و نور و بهجت است چنانكه خالي از تقابلات آنها نيز هست. گويا صفحه اي است از نقوش، نه داراي كمالات روحاني و نه متصف به اضداد آنها. ولي نور استعداد و لياقت براي حصول هر مقامي در او به وديعه گذاشته شده است. فطرت او بر استقامت و ضميره او مخمر به انوار ذاتيه است.»[24]
در نگاه مشايخ بزرگ مراحل سلوك چه هزار منزل باشد يا صد و چه هفت و يا چهار منزل چندان فرقي ندارد. كسي منكر مراتب و مراحل نيست آنچه در فرايند سلوك[25] قطعي است خود مهاجر الي الله «نفس سالك» نيز پذيراي مراتب درجات و مقامات معنوي و الهي ميشود. در اين سفر كه عبارت است از سير و سلوك قلب به وسيله ذكر به پيشگاه حق آغازگاه سفر نفس، لحظه حركت توجه و عزم به كنده شدن و فرا رفتن از خود انتهاي مسير (هر چند كه انتها ندارد) پيشگاه رفيع و پر شكوه حضرت حق است. دستيابي به عبوديت تامه كه امام صادق(ع) در كنه آن ربوبيت را نهان مي داند. ممكن است نفس سالك قبل از عزم به سير الي الله رنگ پذيرفته باشد و امكان هم دارد كه رنگ نپذيرفته باشد و خالي از هر درجه و دَرَكه و مرتبه[26] باشد، در صورت نخست بعد از تلاش و گرفتاري زياد همراه عنايت و رحمت پروردگار توفيق زدايش حجب راه يافته و به مراتب و كمالات عالي دست يابد. در صورت دوم كار سالك راحتتر و همراه عنايت خداوند با كمترين تلاش طي طريق نموده و حُجُب را در مينوردد و امكان دارد به صورت جهشي خود را در مقصد بيابد.
به هر روي در اين بخش از نوشتار اساس سخن بر اين است كه «نفس سالك» در طي سير و سلوكش مراتب گوناگون و متعالي را دارا ميشود. آيا اين مقامات از ديدگاه اوليا و عارفان ميزان مشخصي دارد، يا خير؟ آيا جهت حيازت مقامات الهي و مراتب نفس همه عرفا روي معيار و ميزان مشخصي اتفاق نظر دارند؟ چون فرصت براي پرداختن به همه موضوع فراهم نيست تنها به زوايايی از آن اكتفا مي كنيم. تا آنجا كه فرصت اجازه ميدهد در اين نوشتار روي موضوع مراتب نفس مداقّه مي كنيم.
به زعم عرفا همه موجودات هستي در سير و سلوك اليالله قرار دارند اما به دليل غلظت حجاب و تراكم تاريكي از درك و شعور اين سير محرومند، اما اين سير ذاتي به سوي خدا در مورد انسان كامل، تمام قوس صعود را كه به منزله نصف دايره است از خلق به حق طي ميكند آنگونه كه اهل كشف شهود كه چشم باطنشان از بينايي و بصيرت برخوردار است ميشناسند و مييابند.»[27]
مقامات نفس كمال يافته
از نظر حكمای عارف، نفس ناطقه ميتواند، به پنج مرتبه و مقام نائل آيد. مرحوم حاج ملاهادي ذيل فقرهاي از دعاي صباح؛ آورده است «و هو ايضاً بحسب المراتب النسبة لنفس الناطقه من القلب و الرّوح و السرّ و الخفي و الاخفي؛[28] نفس ناطقه بر حسب مرتبه داراي مراتب قلب، روح، سرّ، خفي، و اخفاست؛ در جاي ديگر مرحوم سبزواري اطوار نفس را به ترتيب نفس، قلب، عقل، روح، سرّ خفي و اخفي[29] برشمرده است. مرتبه عقل را مرحوم شاه آبادي (ره) در كتاب الانسان و الفطره پيش از قلب ميداند.
صدرالمتألهين میگوید: در جايي نفس را به سرّ و علن و هر يك از اين دو را به ظاهر و باطن تقسيم ميكند كه مي تواند چهار مرحله براي نفس محسوب شود[30] ابن سينا قواي نفس را به نباتي، حيواني و انساني تقسيم ميكند.امام خميني (ره) در چهل حديث براي نفس سه مقام و مرتبه قايل شده است. مقام اول رو به ملك و ظاهر و دنياي نفس است. مقام دوم كه باطن و ملكوت نفس است و مقام سوم را در پايان شرح حديث 24 مورد اشاره قرار داده و بدون شرح گذارده اند.كه همان مقام عقل است. امام خميني قائل است از براي هر يك از مقامات عقل جنودي است رحماني و عقلاني كه آن را جذب به ملكوت اعلي ميكند. و دعوت به سعادت ميكنند. و جنودي است شيطاني و جهلاني كه آن را جذب به ملكوت سفلي و دعوت به شقاوت مي كنند. و هميشه بين اين دو لشكر جدال و نزاع است. و انسان ميان جنگ اين دو طايفه است اگر جنود رحماني غالب شد انسان از اهل سعادت و رحمت است. و در سلك ملائكه و در زمره انبياء و اوليا و صالحين مشهور است. و اگر جنود شيطاني و لشكر جهل عالب آمد انسان از اهل شقاوت و در زمره شياطين و كفّار و محرومين محشور است. و بالاخره تلقي عرفا عموماً از نفس كمال يافته داراي سه مرتبه است.
الف. مرتبه روح
ب. مرتبه قلب
ج. مرتبه سرّ
اين نوشتار مطابق تقسيم بندي كه گفتهاند شكل گرفته است و بدين اساس مراتب نفس در عرفان دنبال خواهد شد.
مرتبه و مقام روح
روح آن مرتبه از نفس است كه نفس در اين موقعيت، بستر محبت، شيفتگی، شور و عشق به ذات مقدس پروردگار قرار ميگيرد. عزالدين محمود كاشاني[31] دربارة روح میگوید:
كرامت الهي او [روح] را دو نظر بخشيد. يكي از براي مشاهده جلال قدرت ازلي و دومي از براي ملاحظه جمال حكمت لم يزلي، عبارت از اول عقل مقبل آمد و نتيجه او محبت الهي و عبارت از نظر دوم عقل خلقي و مدبر چنانكه در خبر است كه « اقبل فاقبل ثم قال ادبر فادبر» و نتيجه او نفس است.[32]
عشق در سلوك
روح محل محبت معشوق ازلي است. عشقي روئيده در جان سالك؛ محرك حقيقي او به حركت و جوش و خروش و سير در ساحات عالم قدس است. خواجه ابوالقاسم قشيري گويد؛ از ابوعلي رودباري شنيدم كه مي گفت: «عشق آن بود كه از حد درگذرد و اگر جمله دوستي خلق هم به يك شخص دهند به استحقاق قدر حق سبحانه نرسد. پس نگوئيد كه بنده از حد در گذشت در محبت حق تعالي.»[33]
از آنجا كه در ازل انسان را از پيمانه عشق سرمست كردند. در آتش عشق گداختند و از وصالش محروم ساختند و به عزلت و هجرانش در انداختند و ياد خدا براي عاشق مغز همه سرمايههاست، ابوالقاسم قشيري ميگويد: «استادم امام گويد: كه محبت حال شريف است. چون حق تعالي گواهي داده است بنده را به آن و خبر داده است از دوست داشتن او بنده را و حق تعالي و تقدس صفت كنند بر آنكه بنده را دوست دارد و بنده را صفت كنند بدانك حق را دوست دارد و محبت به زبان علماء ارادت بود.»[34]
هجويري پس از شرح ريشه شناسي لغت محبت مي آورد: «بدانك محبت اندر استعمال علماء بر وجوهي و يكي به معني ارادت به محبوب بيسكون نفس و ميل و هوي و تمناي قلب و استيناس و تعلق اين جمله بر قديم روا نباشد.»[35]
موريس مترلينگ مي گويد: «عشق چيست عشقي كه شعاع انوار الهي ميدانند جز عصارة يك عقل بارور و يك حب و علاقه شديد و اعلا چيزي ديگري نيست. كسي كه هر لحظه ميكوشد به مرحله بالاتر برسد و درجات عاليهاي را طي كند او فقط ميتواند اذعان كند كه از اين شعاع رباني بهرهمند است دوست داشتن كه از روي عقل و وجدان باشد همان است كه اصل و اساس و ريشه ناميده ميشود تمام موجودات از اين اكسير حيات بهرهمندند. و جهان است كه زندگي و بودن اين ماده و اكسير امكان پذيرد، عشقي كه هر زمان به يك طرزي تجلي ميكند در هر شخص به يك نوع نمودار مي گردد. اين نوع عشق با همه اوصاف اگر به معيت عقل و وجدان بروز كند آن وقت است كه به اعلي درجه قدسيت مي رسد و بر عكس اگر خودسرانه عرض اندام كند به پستترين مرجله بدويت سقوط مينمايد اميال پست حيواني كه نكوهيدهترين فضيلت بشري است همان عشق قدسي و ملكوتي است. بدون راهنمائي تعقل و تفكر به عرصه حيات آمده و خود سرانه راهي را اختيار كرده است...»[36]
عشق فياض و الهام بخش است. با تلطيف نفوس و عواطف و احساسات به انسان نيرو ميبخشد كه در سايه جاذبهاش زيبائيها را بهتر احساس ميكند. عرفا بنا و بنيان عالم را حركت حبي و عشقي ميدانند.
عشق دردمندي ايجاد ميكند. عشق حقيقي درد حقيقي پديد ميآورد. دردمندي حقيقي نياز حقيقي به بار مينشاند و به ترتيب احساس نياز عامل كوشش و تلاش انسان جهت برونرفت از وضعيت موجود به مطلوب خواهد شد.
مولانا، عامل نشاط طبيعت را گردش مستمر طبيعت، نو شدن آن شكوه بياندازه بهار را از دولت سَر عشق ميداند. چنانكه ميگويد:
كار گردون ها ز مـــوج عشق دان گر نبودي عشق بفسردي جهــــــان
هرچه گويم عشق را شرح و بـيان چون به عشق آيم خجل گردم از آن
جسم از عشق بر افلاك شـــــد خاك در رقصآمد و چالاك شـــد
گونههاي زيادي از عشق را ميتوان در سراي حيات بشري يافت، داراي ضعف و قوت زبون و متعالي اما ارزش عشق به معشوق است. اگر معشوق متعالي باشد عشق متعالي و پر توان است. زبون و كم قدرت و گمراه كننده است. صاحب عشق كريم، جلال الدين محمد بلخي از معشوق به نام عشق ياد كرده و ميگويد:
شاد باش اي عشق خوش سوداي ما اي دواي نخوت و نامــــــوس ما
اي شفاي جمله علت هاي ما اي تو افلاطون و جاليــنوس ما
هرچند كه هرچه گويم عشق را شرح و بيان چون به عشق آيم خجل گرديم از آن [به دليل رعايت نكردن حق عظيم حضرت عشق] بدين گزارش اكتفا ميشود.
نفس سالك در مرتبه روح، كلبه عشق پرردگار مي شود. اين عشق بسيار پرتوان و قدرتمند است. جان عاشق را فربه مي نمايد و هستي روز مرّه و خيالي او را به آتش محبت مي سوزد. چنانكه صاحب نَفَسي گفته است:
ز بس بستم خيال تو «تو» گشتم پاي تا سر«من» *،* «تو»آمد رفته رفته، رفت «من» آهسته آهسته
[1] . http://erfan2002.persianblog.com . رامین ناصح، «عرفان و هویت انسانی»
[2]-آلبرت وای،تاریخ مختصر فلسفه؛ ترجمه علی اصغر حلبی، ج 1،ص6.
[3]-همان،ص 92-93.
[4] . ویلیام چتیک، عوالم خیال، مترجم: نجب الله شفق،ـ مقدمه ـ قم، مؤسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی (ره)، 1385، ص15.
.[5] داوود بن محمود قيصري: رسائل قيصري، ص7. براي توضيح بيشتر در مورد ويژگيهاي عرفان اصطلاحي رك: رضا برنجكار: آشنايي با علوم اسلامي: كلام، فلسفه، عرفان
4. شخصیت، چیزی است که امید، توکل و اعتماد به نفس روی او استقرار مییابد.
[7]. همان ص 74 به نقل از تفسیر جامع الاسرار سید حیدر عاملی، ص 34.
[11]. عباس نیکزاد؛ معرفت نفس از دیدگاه حکیمان، ص17، به نقل از اسفار اربعه ج8 ناشر آیت عشق ص 6.
[12]. همان، 186.
.[13] حاج ملاهادی سبزواری، منظومه؛ ترجمه زین الدین جعفر زاهدی،انتشار ات ایران، ج 3؛ ص 132
.[14] سعید رحیمیان؛ تجلی و ظهور در عرفان نظری؛ ص 212. به نقل از فتو حات مکیه ج2 ص 391و392.
[15]. دل همان قلب است که محل و مخزن اسرار الهی و همچنین به معنای نفس ناطقه می آید.
[16]. مراد از جان انسانی و نفس ناطقه انسانی و نفس رحمانی و تجلیات نفس است.
.[17] فتو حات مکیه، ج 2، ص391 ص 392.
[18]. جامعه شناس و روان شناس اجتماعي معروف آمريكايي.
[19]. انواع تنهایی که در ادامه خواهد آمد برگرفته از نوشته دکتر مصطفی ملیکیان می باشد که در سایت نیلو فرانه به عنوان تنهاییهای انسان ذکر شده است.
[20]- سید قطب، ادعا نامه اي عليه تمدن غرب، مترجمان: سيدعلي خامنه اي و سيدهاديخامنهاي، چ دوم، س1351، ص99الي97.
[21] . انعام / 132
.[22] مقدمه – در بيان سلوك، به نقل از تعريفات مير سيد شريف جرجاني- جزوه عرفان تخصصي،(انسان كامل عزيزالذين نسفي) سال تحصيلي 1383-1384.
[23]. نسفي، عزيزالدين، انسان كامل، باتصحيح و مقدمه فرانسوي ماريژان موله، ص91،92.
[24]. امام خميني، چهل حديث، حديث 17، ص 271.
[25]. سلوك عبارت از سير است، سير في الله باشد يا سير الي الله، منتهي سير الي الله نهايت دارد. اما سير في الله نهايت ندارد. سير اليالله عبارت از آن است كه سالك چنان سير كند كه از هستي خود نيست شود و به هستي خدا هست گردد. و به خدا زنده و بينا و گويا و شنوا شود. (انسان كامل عزيزالدين نسفي ص12)
[26]. مراد از مراتب نفس در اين نگارش تلقي عارفانه از آن است. در ساحت هاي علمي ديگر ممكن است معني ديگر از مرتبه لحاظ شود. نظير مقام دانستن نفس ناطقه در حكمت اسلامي . بدون در نظر كرفتن حالات و ملكات اش البته دانستن مقام بسيار بالا براي نفس ناطقه به لحاظ نسبتي است كه نفس حيواني و نباتي را با آن ميسنجد. مرتبه از ديدگاه عارفان- چنانكه اشاراتي مختلفي تا كنون بدان شد ـ به ملكات و مقامات نوراني حاصله در نفس البته بعد از سلوك عارف، اطلاق ميشود.
[27]. معرفت نفس از ديد گاه حكيمان، ص178،176.نقل شده از كتاب نفيس صدر المتألهين شيرازي، اسفار اربعه، ج9، ص4752.
[28]. سبزواري، حاج ملاهادي، تحقيق نجفعلي حبيبي، انتشارات دانشگاه تهران، ص111،108
[29]. همان، حاشيه اي بر اسفار؛ ج7،ص37.
[30]. اسفار ج7،ص36.
[31] . شیخ عزالدین محمود بن علی کاشانی نطنزی از علما و عرفای نامور قرن هشتم هجری است. وی شاگرد نورالدین عبدالصمد بن علی اصفهانی نطنزی از مشایخ معروف سلسلة سهروردیه بوده و در سال هفتصد و سی و پنج (735 ه.ق.) وفات یافته است. وی کتاب عوارف المعارف را به دو واسطه از مؤلفش شیخ شهاب الدین سهروردی روایت می کرد: نور الدین عبدالصمد بن علی اصفهانی و ظهیر الدین عبدالرحمن بن علی بن بزغش شیرازی.(1 - کاشانی، مقدمة جلال الدین همایی، ص. 14.) عزالدین محمود در فروع مذهب، شافعی و در مسلک، صوفی و در اصول عقاید، اشعری است. به واسطة مسلک تصوف، عقاید او از تعصب بیرون آمده و یک نوع اعتدالی پیدا کرده است. به اهل بیت حضرت رسول (ص) معتقد است و در همه جا از آنها به نیکی یاد می کند و بعد از صلوات بر محمد (ص) بر آل او هم درود می فرستد. (اللهم صل علی محمد و علی آل محمد) و تعظیم و احترام ایشان را همچون حضرت رسول (ص) واجب می داند.( 2 -کاشانی. مقدمة جلال الدین همایی، ص. 217.) و علی (ع) را محق خلافت معرفی می کند. (همان، ص. 48.) وی عارفی متعبد و متشرع بوده است اما همانند سایر عارفان صاحب از روشنبینی خاص و اعتدال و تسامح لازم برخوردار بود. در مقدمه مصباح الهدایه برای بیان عقاید دینی و مذهبی وی نکات قابل توجهی آمده است.
[32]. مصباح الهدايه و مفتاح الكفايه، ص64-65.
[33]. همان، ص65،64.
[34]. داود الهامي ص200، نقل شده از رساله قشيريه تصحسح بديع الزمان فروزانفر ص 60-561.
[35]. همان.
[36]- مترلينگ، موريس، ترجمه هوسي فرهنگ، ص121،120.
منبع اقتباس: وبلاگ [ یکشنبه بیست و نهم فروردین 1389 ] [ 20:22 ] [ سیدضیاءالدین صدر ]
+ نوشته شده در یکشنبه ۲۵ آذر ۱۴۰۳ ساعت 20:13 توسط دکتر محمد اديب نيا
|
بسم الله الرحمن الرحیم