فص حکمة قلبیة فی کلمة شعیبیة / محمد ادیب نیا ( جلسه ششم )
فص حکمت قلبی (جلسه ششم)
محمد ادیب نیا
فص حکمة قلبیة فی کلمة شعیبیة 22/9/91
کلمه شُعیب با شَعیب و شَعب و اِنشعاب و مانند آن همرتبه و هم خانواده است، بنابراین حکمتی که ابن عربی منتسب می کند به شعیب حکمت قلبیه است چرا که از دیدگاه او قلب هم آمادگی پذیرش صورت های گوناگون و راه ها و سیرهای گوناگونی و شاخه ها و شعبه های فراوانی را دارد. بزرگان ما قلب آدمی را به چند چیز تشبیه کرده اند: آیینه ای که مجال انعکاس صورت های گوناگونی را دارد. هر که در برابر آن قرار بگیرد، چهره آن را منعکس می کند. با این خصوصیت که کیفیت آیینه درچهره نمایی اثر دارد، یعنی اگر آیینه دایره بوده ویا به هر شکلی باشد، محدود به حدود قاب خود را به ما نشان می دهد. اما قلب درست بر عکس است. اگر آنجا ظرف است که حدود مظروف را تعیین می کند، اینجا مظروف است که حدود قلب را تعیین می کند. 2- قلب حُجره ای است که درهای مختلفی برای ورود دارد و از هر دری چیزی وارد آن می شود. درهای گشوده به روی قلب حواس است، چشم؛ گوش، تفکر، تخیل، تعقل و...همه اینها درهایی اند که روی ذهن و قلب آدمی باز می شوند و چیزی را به قلب هدیه می کنند. 3 - هدف نسبت به تیرهای پرتابی؛ قلب همچون هدفی است که از طریق حواس و قوا چنان تحت تأ ثیر قرارمی گیرد که گویی به جانب آن تیرهایی پرتاب می شود. درروایات داریم که النظر الحرام سهم من سهام ابلیس،( نگاه حرام تیری از تیرهای شیطان است.) 4- وتشبیه چهارم؛ قلب استخر بزرگی است که نهرهای گوناگونی به جانب آن سرازیر است و طبعأ سطح این استخر(قلب)تحت تأ ثیر این رود خانه ها همیشه متلاطم ومواج است. و حال آنکه این خصوصیات درعقل آدم نیست، بلکه در قلب آدم است، حتی درنام گذری قلب رعایت این تنوع و تحرک برای قلب، و سکون و ثبوت برای عقل شده است. چرا عقل که ازعقال به معنای پای بندشدن است. و قلب از ریشه (ق ل ب) به معنای عضو تپنده و پر تحرک است. اما قلب از دیدگاه عرفان محل تجلیات حق و مسیر تقرب به خداست، و ما از راه قلب به خدا نزدیک می شویم، نه از راه عقل. آیه ای در قرآن داریم که که می فرماید؛ مسیر تقرب های الله قلب سلیم است. ( و ان من شیعته لابراهیم. اذ جاء ربه بقلب سلیم)صافات: 37 = راه روی آوردن به خدا دل سالم و قلب سلیم است، پیراسته است. دلیل آن اینکه عقل مرکب به سوی خدا هست، اما تا در درگاه ربوبیت. ولی مرکب راهوار ورود به بارگاه قلب است. تشبیه بسیار زیبایی که در عرفان کرده اند، گفته اند: عقل حلقه ی کوبنده ی دراست اما همیشه خودش پشت در ایستاده است و از بیرون خانه هدایت گر خانه است. و از آنجا به بعد کار قلب است. و یا گفته اند عقل به کفش می ماند، تا در تالار پذیرایی باید به پا داشت و بعد از آن گفته اند، ( فاخلع نعلیک انک بالواد المقدس طوی.) طه: 12
بنابراین اینجا یک نکته بسیار مهمی باید مطرح کرد و آن اینکه عرفان عقل ستیز نیست، بلکه تعیین حدود برای معرفت عقلائی می کند، عشق چنان عقل را عقب می زند که به قول حافظ؛
بحریست بحرعشق که هیچش کناره نیست آنجا جز آنکه جان بسپارند چاره نیست
هردم که دل به عشق دهی خوش دمی بود در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
ما را از منع عقل مترسان و می بیار کان شحنه در ولایت ما هیچ کاره نیست
از زیباترین و قوی ترین هنرهای حافظ، از دل تعبیرات عادی، معانی عالی در آوردن است.
هیچ، کاره نیست، یعنی منشأ اثر به هیچ عنوان نیست ( کاره = کاره ای ) هیچگونه تأثیری نخواهد داشت. بعضی گفته اند این تأکید در نهی است، یعنی حتی هیچکاره هم نیست .
استخاره هم در اینجا به معنای خیر خواهی است. در متن خیر، خیر خواهی نمی کنند ، یعنی تحصیل حاصل است و تحصیل حاصل محال است،
ما پی دلدار و آن دلدار در دل بوده است حاصل تحصیل ما تحصیل حاصل بوده است
دلا دیشب چه می کردی تو در کوی حبیب من
الهی خون شوی ای دل توهم گشتی رقیب من
ز لعل یار خواهم ضلع شرقی به تصحیف و دری و قلب و تازی
شرقی ـــ غربی ـــ عربی ـــ ربیع ــ بهارـــ نهارــ یوم ــ موی ــ شعرــ بیت ـــ دارـــ راد ـــ زاد - توشه ــــ بوسه . ( و منظور شاعر همین بوسه بوده است.)
در دیباچه بدایع نگار که در بدیعه نگاری شهره آفاق است از این نمونه ها فراوان است.
دعای مکارم الاخلاق صحیفه امام سجاد علیه السلام، دعایی است که هر بند آن با صلوات آغاز می شود؛
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ ، وَ ارْزُقْنِی صِحَّةً فِی عِبَادَةٍ ، وَ فَرَاغاً فِی زَهَادَةٍ ، وَ عِلْماً فِی اسْتِعْمَالٍ ، وَ وَرَعاً فِی اِجْمَالٍ.. .... سلامت جسمم را برای عبا دت ارزانی بدار، و آرامش درونی برایم در وارستگی های دنیا قرار بده و علمی و دانشی که آن را بکار گیرم و به من تقوایی بده که در زندگی مجمل و ضروری خویشتن داشته باشم.
عارف عقل ستیز نیست اما به نارسایی عقل در ساحت هایی اعتقاد دارد.
عین القضات کتابی خوبی دارد بنام تمهیدات، می گوید ما یک طوری ورای عقل داریم که نام آن را بصیرت می گویند. ما عقل را کا رآمد می دانیم اما تا یک حدی، چرا که هیچ یک از مسائل ماورایی عقلائی نیستند (= معقول نیستند ) اما غیر عقلانی هم نیستند. معقول است یعنی راه درکش عقل است. عقلائی اند یعنی ضد عقل نیستند. پس ما محسوسی داریم که با حواس شناخته می شوند، و معقول با عقل شناخته می شوند. وعقلانی هم داریم که اگر چه با عقل شناخته نمی شوند ولی ضد عقل هم نیستند و لذا بسیاری از مسائل عرفانی عقلانی اند. مولوی در دفتر ششم می گوید؛
عقل شما را تا درگاه می آورد و قلب شما را به بارگاه وارد می کند. مثلأ ابن سینا و سایر فیلسوان با براهین اثبات خدا می گویند؛عالم خدایی دارد، مبدائی دارد ولی صفات آنها را هرگز نمی توانند با عقل کشف کند. اینجا دیگر کار مذهب است. در معاد نیز مسئله همینطور است. حقیقت عالم آخرت و چگونگی بهشت و دوزخ و مسائل جزئی آن امرمعقولی نیست ولی ضدعقل هم نیست، عقلانی نیست، یعنی ( فراعقل است. )
پس عشق و قلب است که به حریم خدا راه دارد،
هر که شد محرم دل در حرم یار بماند وانکه این کار ندانست در انکار بماند
تعبیر خلوت را در ادبیات عرفانی ، برای دل بکار می برند.
دل سراپرده ی محبت اوست دیده آیینه دار طلعت اوست
فرق دیده و دل اینست که دیده در سراپرده می بیند و دل در خلوت و شهود می بیند.
پس حکمت قلبی در شخصیت شعیبی ظهور پیدار می کند که عنوان این فص است .
نکات ابن عربی ، در فص شعیبی؛
1- سه چیز در وسعت بی نظیر است، علم خدا ( وسعت علمأ و رحمة – وسعت کرسیه السموات والارض )،(قد احاط بکل شئ علما ). احاطه وجودی و احاطه علمی. و احاطه ی وجودی،هستی وجود را تضمین می کند و احاطه علمی یعنی که به ساخته خود علم هم دارد.
2- رحمت خدا ، چرا که همه چیز در آفرینش مدیون رحمت است.
مراد دل زتماشای باغ عالم چیست به دست مردم چشم از رخ توگل چیدن ،
مرا به کار جهان هرگز التفات نبود رخ تو در نظرمن چنین خوشش آراست ،
روی خوبت آیتی از لطف بر ما کشف کرد زان سبب جز لطف و خوبی نیست در تفسیر ما
3- مقوله سوم در دل آدمی است، جایگاه خدا دل آدمی است. زیرا، اوسع اشیاء قلب آدمی است. و لذا خدا در هیچ کجا نمی گنجد الا در دل آدم، در حدیث قدسی آمده است؛ ( ولا یسعنی ارضی و لا سمائی بل یسعنی قلبُ عبدی المؤمن )
ما در دل بنده مؤمن خویش جایی داریم. پس وسعت قلب ( انسان) به وسعت علم و رحمت خداست.
بنابراین قلب ظرف پذیرش خداست، قلبُ المؤمن عرشُ الرحمن. چون، الرحمنُ استوی علی العرش.
ابن عربی می گوید :
این ظرف جایگاه مظروف بی کرانه ای است، که حتی مطلق از قید مطلق است. چرا که خدا ازقید اطلاق و تقییدهم منزه است.
سؤال: چطوریک ظرف محدود(= قلب)، یک امر نامحدود(=خدا) را می تواند در خود جای دهد؟! ابن عربی در جواب می گوید: ما دو نوع ظرف داریم:
ظرفی که حدود مظروف را چنان تعریف می کند که بیش از آن نمی تواند تجاوزکند، مثل آب در لیوان. اما بادکنکی است که مجال وسعت آن را مظروف تعیین می کند. یعنی در اینجا شما هرچقدر همت داشته باشید، قلب وسیعتری خواهید داشت. سعدی زیبا می گوید؛
تو کز از محنت دیگران بیغمی نشاید که نامت نهند آدمی
یعنی آدمیت به میزان سعه صدر رقم می خورد .
ابن عربی از باز یزید بسطامی نقل می کند، اگر عرش و مادون عرش بردل من بریزد فقط گوشه ای از قلب مرا پر می کنند.
زیرا هیچوقت انسان از یک تفکر و افق های برتر خسته نمی شود. زیرا ظرف وجودی آدمی محیط بر مجموعه ی هستی است.
و لذا ما از جهت جسم محدود یم ولی از جهت قلب نامحدود یم.
ملاصدرا رحمة الله علیه می گوید؛ انسان ماهیتی شناور دارد.
گهی بر پشت پای خود نبینیم گهی در طارم اعلی نشینیم
و این اوج و حضیض مراتب انسان را هیچ موجودی ندارد. تا آنجا که گفته اند؛
رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند .
خلاصه اینکه:
1- اشیاء در وسعت متفاوتند و وسیعترین آنها علم خدا و رحمت خدا و قلب عارف است.
تجلی = تا بیدن، تجافی = جابجاشدن، و اولیاء خدا همه ی اوصاف خدا را دارند اما به تجلی الهی.
2- اوج وحقیقی وجودی آدمی خاص اوست. ازحضرات خمس ، پنجم آن انسان کامل است. ولی اصطلاح آن حضرت جامع است.، چرا ؟!، زیرا فقط انسان است که می تواند همه آن عوالم را داشته باشد.
3- وقتی می گوئیم خدا در قلب جای می گیرد، یعنی با تابش نور خدا جایی برای دیگران باقی نمی ماند، مانند تابش خورشید در سپیده دم که نور همه ی ستارگان را می زداید.
آسمان ساده ی (روز) بسیار نقش (شب)
چنان پر شد فضای سینه از دوست که یاد خویش گم شد از ضمیرم (حافظ)
این چنین دلبستگی و اعتقاد به خدا همیشه نمی تواند در عالم به یک صورت باقی نماند. زیرا با هر نشانه ای از خدا صورتی از معتقدات باقی می ماند و عارف کسی که خدا را با همه ی معتقدات از صورت ها در قلب خویش بشناسد. پس ما دو تجلی داریم، تجلی غیب و اولیه که تجلی استعداد ی است. یعنی اینکه هر انسانی چنین وسعتی را در قلب دارد. زیرا اولین تجلی قابلیت ها را رقم می زند. و تجلی های دوم شهودی است که چهره نمایی های خدا در آئینه ای است که حدش را معین کرده اند. یعنی آیا ما ظرفیت داریم همه ی آیات الهی را به تماشا بنشینیم؟ و آیا این امکان برای انسان هست؟! خیر.
و لذا در آخرت هم خداوند به صورت معتقدات ما بر ما ظهور می کند.
جاهل خدا را در یک صورت می بیند و آن را عبادت می کند. ولی عارف صورت های تجلی یافته ی حق را محدود نمی بیند، و اما به دنبال آن اعتقاد داریم که این همه ی علم خدا نیست، چرا که عارف و جاهل در سعه ی معرفت وجودی و شهودی اختلاف دارند.
یعنی عارف در صورت های مختلف خدا را می بیند.
( افراد - اصناف - انواع - اجناس )
سعدی هر کس از انسان را فردی از انسان نمی داند بلکه نوعی از انسان می داند.( و این نکته ای مهم است.)
هیچ عددی را بدون یک نمی توانیم داشته باشیم ولی می توانیم عدد یک را بدون اعداد دیگر داشته باشیم. یعنی یک با هیچ عددی نیست، ولی همه اعداد با یک هستند و در هستی شان به او نیازمندند. چرا که یک عدد نیست بلکه عدد آفرین است. و همچنین است، الف در الفبا و نفس در نفـَس و موج و دریا .
حق مخلوق به ـــــــ یعنی، خدا در مرتبه ایجاد.
ادامه دارد......
والحمد لله رب العالمین علی کل حال
بسم الله الرحمن الرحیم