فصّ کلمة قدریة فی کلمة عُزیریه

محمد ادیب نیا                                          6/10/91

یکی از انبیائی که نام او در قرآن آمده است عُزیر است. و او از شحصیت هایی است که به تعبیر قرآن همانند حضرت عیسی علیه السلام به او اتهام ابن الله زده شده است و هر دو اندیشه از این جهت باطل است. چرا که نظام خلقت نظام تولیدی نیست. یعنی رابطه خدا و خلق، رابطه زاد و ولد نیست. در نظام تولیدی احتیاج از دو طرف است. یعنی هم تولید کننده به متقاضی محتاج است و هم متقاضی بدون متاع تولیدی نمی تواند فعالیت کند.

بنابراین رابطه خدا و خلق رابطه والد و ولد نیست. و بزرگان ما وقتی که کفر را تقسیم می کنند، آن را بر دو قسم کفر و شرک می دانند. یکی از اقسام آن را همین اندیشه که برخی از مخلوقات خدا را فرزندان خدا می دانند.

در این اندیشه ملائکه هم فرزندان خدایند، ولی دختران خدا هستند. و این به این دلیل است که معرفت حق برای آنها توجیه نشده است. و خداوند در رد این اندیشه شرک آلود یک سوره کامل نازل کرد. سوره ی توحید ، اخلاص و قل هوالله واحد و نسبت، که از اسامی این سوره است، گفته خدا را برای ما توصیف می کند. که خداوند این آیات را در رد افکار مشرکانه ایشان آورد.

دراین سوره  ی همه ی مراتب توحید را به شفافیت برای ما آورده است. هم پیام مال خدا و هم کلام مال خداست.

هو وجهه ی غیبی از ذات مقدس پروردگار حکایت می کند. الوهیت خدا خلقت جامعیت خدا را برایمان مشخص می نماید.

احد رابطه خدا و خلق را مشخص می کند. یعنی این کثرات به آن وحدت هیچ لطمه ای وارد نمی کند. و لذا چنین حقیقتی هیچ شریک و همتایی برایش نیست. و بنابرین ملاحظه می شود که سوره توصیف خدا را به بهترین وجهی مطرح می کند.   

لقد کفر الذین قالوا ان السمیح هو ابن الله . کفر ورزیده اند آنانی که مسیح را ابن الله نامیده اند.

چرا که عبدالله بودن بالا تر از ابن الله بودن است.

در باره ی عُزیرهم گروهی از یهود براین باورند که او ابن الله است و قرآن چنین اعتقادی را کفرآمیز می شمارد.

چیزی که ابن عربی را وادار کرده است که این فص را به عزیر اختصاص دهد، سؤال کردن این نکته است، که چگونه چنین مردگانی که امکان حیات را از دست داده اند، زنده می شود. قرآن بی درنگ می گوید که ما این اماته و احیاء را روی خود عزیر پیاده کرده ایم. و خداوند عزیر را صد سال میراند. عزیر و مرکب و توشه ی راهش را،

این قصه خیلی شبیه به داستان حضرت ابراهیم علیه السلام است، که همچون سؤالی برای آن حضرت نیز پیش آمد، آن گاه که گفت:  ولکن لیطمئن قلبی – می خواهم به اطمینان قلبی برسم . به این جهت خداوند خود ابراهیم را مجرای تحقق این اماته و احیاء قرارداد. و لذا اسم این فص را ابن عربی گذاشته است؛ فص حکمة قدریه فی کلمة عزیریة.

ما در مورد خلق و افعال انسانی دو مقوله داریم یکی قضاء و دیگری، جبر و اختیار .

اختلاف سؤالات انسانها در این است که این دو مقوله را با هم مخلوط می کنند که .....

آنچنان که هر کسی هر یک از این دو مقوله را از اول دریابد، بسیاری از سؤالات پاسخ داده می شود. لذا ابن عربی اول قضاء و قدر را تعریف می کند .

القضاءُ حکمُ الله فی الاشیاء- قضاء سرنوشت الهی در پدیده های عالم است.

اصلأ خلق، یعنی هندسه و اندازه گیری، و خالق، یعنی کسی که مهندس موجودات و اندازه گیرنده ی همه آفریده ها است.

هو الخالق و الباری المصور

خالق = سازنده و مهندس بنا ی خلقت.

با رئ = تحقق دهنده ی خلقت. و مصوّر، نقش بند و طراح نمای کلی موجودات.

القضاءُ حکمُ الله فی الاشیاء والقدرُ توقیتها ......... ولی قدر تعیین وقت آنهاست .

البته بعضی از متکلمین این را برعکس هم گفته اند.(جای قضاء و قدر را در تعریف عوض کرده اند) حکم الله فی الاشیا ء یعنی هر موجودی یک سرنوشتی دارد. این سرنوشت درعلم خدا رقم می خورد و ابن عربی اسم این حدود وجودی موجودات را درعلم خدا عین ثابت می نامد.

( مراجعه کنید به؛ رساله ای نوشته شده بنام اعیان ثابته در دیدگاه ابن عربی )

عین، در لغت هم خانواده ی تعیین، تعین و معین است. یعنی حدود جدا کننده شئ ای از شئ ای دیگر است. مثلأ کتاب حدودی دارد که غیر از قلم است. این مرزهای مشخص را عین گویند.

ثابت یعنی مرزهایی هستند اما در علم خدا حضور دارند. پس موجود در خارج نیستند. مثلأ خدا این عینک و قلم را جدا می داند، اما نه به عینک در ذهن وجود خارجی دادند و نه قلم در ذهن وجود خارجی دارد. و همینطور سیب و گلابی ذهنی نیز در بیرون الآن موجود نیست، اصطلاحأ این مرزهای عینی وجود را تقرر و ثبوت نیز می گویند، پس ثبوت عین، یعنی حضور علمی.

پس عین ثابت یعنی چهره ی علمی موجودات، و اعیان ثابته یعنی حضور پدیده ها در مقام علم خدا و حالا علم خدا شامل موجودات خارجی هم می شود. پس اسم یکی را اسم فعلی خدا و اسم دیگری را علم صفتی خدا می نامیم.

و حالا آیا آنچه درعلم خدا وجود دارد عین آن در بیرون تحقق می یابد و یا غیر آن، جواب آن ا ست که عین آن تحقق می یابد. گندم از گندم بروید، جو ز جو.

ابن عربی می گوید: بذرها تعیین کننده ثمره ها و روش ها هستند.

باغبان رویش هر نهالی را متضمن می شود، ولی آیا دگرگون کردن گیاهان از خاصیت قبلی به خاصیت بعدی هم برایش امکان دارد؟! جواب آن این است که این دیگر کار باغبان نیست. پس باغبان تابع هسته است. یعنی رویش با کوشش باغبان انجام می. گیرد اما این رویش همان نهفته ها و قابلیت های نهاده در هسته است. پس در عین اینکه باغبان حاکم و فاعل و مربی و ببار نشاننده است، متبوع هسته نیزاست. یعنی آنچه این هسته قابلیت دارد به بار می نشاند.

پس باغبان تابع قابلیت های هسته و بذر است، و در واقع هسته حاکم است نه باغبان که تابع است.

پس خدا هم نمی خواهد که سرنوشتی را که خود اول رقم می زند در آخر آن را جدا(تخلف) نماید.

مثلأ خلبان با تمام حاکمیتش محکوم قوانین حاکم بر هواپیما است. در حالی که همه ی این قوانین را از اول خود خلبان وضع کرده است، ولی در مقام اجراء خودش تابع و محکوم آن است. اینجا توانستن و تغییر سرنوشت دادن معنایی ندارد.

و یا قانونگذار که خود نویسنده ی قانون است در مرحله اجراء هم خودش تابع آن است و تخلف از آن برایش امکان پذیر نیست. پس تحقق و تقرّر نمی تواند مغایر هم دیگر باشد. پس این موضوع را سرّالقدر می گویند .

یعنی فهمیدی اینکه نظام علمی خدا با نظام عینی و خارج تحقق یافته معارض و مغایر نیست. و خدا هم خودش آنچنان عمل می کند که در علمش رقم زده است.

ابن عربی در جایی می گوید: اگ رمی خواهید بفهمید که چگونه این انجام می شود به رابطه ی مادر و فرزند نگاه کنید. پس آنچه در علم خدا رقم خورده است در خارج تغییر پذیر نیست.

پس اینجا اصلأ اسم جبر در کار نیست. زیرا نظام خلقت بر دو اساس است ؟ ساحت علم و ساحت عین.

خلاصه نکات؛

1- پس قضاء و قدر تعریف دارد ( القضاءُ حکم الله فی الاشیاء والقدرُ توقیتها (

2- آنچه که در عالم قضاء و علم الهی رقم خورده است درعالم عین و وجود خارجی همان تحقق می یابد. پس ساحت تحقق اراده ی خدا با ساحت تقررعلم خدا مغایر نیست. یعنی آنچه که در خارج  رخ می دهد عین همان چیزی است که علم خدا آن را رقم زده است.

3- معنای سرّالقدر در عرفان؛ این اصطلاح از محوری ترین  اصطلاحات عرفانی است، و معنای آن همین است که حدود وجودی اشیا ء همان حدود علمی اشیاء است و تغییر ناپذیر است.

4- اصل حاکم و محکوم یا تابع و متبوع، اگر چه در مورد خالق و خلق بکار می رود، اما با دقت دراین رابطه خدای خالق و فاعل حدود وجودی اشیاء، تابع همان مقرراتی است که در علم خویش برای هر موجودی رقم زده است و در خارج غیر آن را تحقق نمی بخشد.

5- لو ظهر سرّالقدر لبطلت الربوبیة.
( یعنی؛ اگر راز قدر آشکار بشود دیگر ربوبیت جایگاه خود را از دست می دهد).

سؤال: اگرتقرر، عین همان چیزی است که تعیین شده است؛ پس انبیاء و اولیاء و معلمین برای چه آمده اند؟!

پاسخ؛ این قاعده به همین ساحت مغایر نبودن علم و عین بر می گردد. اما اگر در ساحت علم همه تغییراتی که توسط انبیاء و اولیاء رقم می خورد را لحاظ نماییم، دیگر حضور انبیاء واولیاء خود یک ضرورت می شود.

مثلأ بریمان رقم خورده که پنجاه سال عمر کنیم اما اگر صدقه بدهیم 55سال بشود ....واین در سرنوشت ما با تمام شرایط آن رقم خورده است.

اما این رابطه که علم وعین تغییر نا پذیر است، یک اصلی است که در عرفان مهم است.

 

6- آنچه که اهل معرفت را از یک جهت امیدوار می کند و از جهت دیگر تحت فشار قرار می دهد، همین سرالقدراست. پس سرالقدر از امید بخش ترین و شکننده ترین قواعدعرفان است.

انبیاء هم یکی از نگرانی هایشان همین است که گاهی طبیعت با طبیب سازگار است، با داروی آنان سازگار است مریض ها خوب می شوند. و اگر طبیعت با طبیب سازگاری نداشته باشد امرتشریعی تحقق نمی یابد و امر تکوینی مجال تحقق پیدا می کند. با این حال انبیاء مأمور به ظاهر هستند.

بنا براین آگاهی از سر قدر مزاحم تبلیغ و هدایت آنها نیست.

ابن عربی می گوید: انبیاء چون مبعوث به هدایت مردمند ، جز در حریم وظایف نبوت سؤال نباید بکنند. حالا تقدیر بر سراین یا آن چه رقم زده است این کار نبوت نیست.

آنجا که مجال سؤال است حق ولایت است. یعنی ولیّ حق سؤال از سرّ قدر دارد. اما نبی چون مسؤول هدایت مردم است کاری به سرّ قدَر ندارد.

پس در مقام ولایت این حق سؤال هست، ولی در مقام نبوت این حق نیست. و لذا عُزیر که از سرّالقدر آن مردگان سؤال کرد گفت: خاموش اگرادامه دهی از صفحه نبوت محو خواهی شد. پس عزیر از مقام ولایت حق داشت که بپرسد که؛ این مخاطبان هدایت می شوند یا نه و یا زنده می شوند یا نه؟!. که این گونه سؤالات از مقام ولایت است نه مقام نبوت.

ساحت ولایت در هر پیغمبری گسترده تر از ساحت نبوت است. چه بسا یک پیغمبر در مقام نبوت حق سؤال نداشته باشد اما در ولایت حق سؤال دارد.

عُزیر تنبیهی را که خدا به او داد این بود که اسم تو را از دیوان نبوت محو می کنیم.

پس ولایت در هر پیغمبری دامنه اش از نبوت در همان پیغمبر گسترده تر است. به مانند آئینه ای که آن رویش به طرف آفتاب است از پشت آن که جیوه است بالاتر می باشد. و این یعنی اینکه ولایت در انبیاء گسترده تر از نبوت در همان انبیاء است.

ابن عربی می گوید:اگر شنیده ای که برخی ازعرفا می گویند که ولایت از نبوت بالاتر است!، فکر نکن که این جا دوشخصیت است که کدام بالاتر است. نه بلکه این در شخصیت ولایت در خود آن نبی است. پس ولیّ مقام آن بالا است،  اما از ساحت آن ولی ای که خود نبی است، بالاتر نیست.

مسؤلیت ظهور هدایت و رهبری بعد از پیامبر ، امام (امامت ) است، پس امامت چهره ی مردمی مسؤلیت اولیاء است.

بنابراین تنها خداست که سرّالقدر را می داند، یعنی حدود وجودی موجودات را فقط خداوند می داند، و دیگر اینکه سرالقدر از مصادیق « و عنده مفاتیح الغیب و لایعلمها الاهو » است که هیچ کس جز او نمی داند. پس علم به سرّالقدر خاص خداست و اگر دیگری آن را می داند، به اذن خداست چرا که این علم از ویژگیهای وجود مطلق است.  ......ادامه دارد.

 

والحمد لله رب العالمین علی کل حال