امامت و ولايت / علامه شرف الدين عاملي
امامت و ولايت
در نظريه تقريب مذاهب اسلامي علامه شرف الدين عاملي
محمد اسحاق ذاکری
مقدمه
امامت وخلافت جامعه اسلامي يکي از موضوعات مهم وتأثير گذار در جامعه اسلامي بوده است و انديشمندان اسلامي از جهات مختلف در اين موضوع نظريه پردازي كرده اند، يكي از رويكرد هاي مهمي كه در موضوع امامت و خلافت جامعه اسلامي مطرح است ودر شرائط كنوني جهان اسلام از اهميت خاصي برخوردار است، رويكرد تقريبي در اين موضوع است، چرا که بنابر نظرية اکثر ملل و نحل و تاريخ نويسان و ديگر دانشمندان اسلامي، مهمترين موضوعي که اول بار باعث به وجود آمدن فرقه هاي اسلامي شده است، اختلاف در موضوع رهبري سياسي و ديني جامعه اسلامي بوده است، چنانکه شهرستاني در اين موضوع گفته است: «ماسل سيف في الاسلام علي قاعدة دينيه مثل ماسل علي الامامة في کل زمان» [1] يعني در تاريخ اسلام در هيچ عصر و زماني در مسائل ديني، مسلمانان برروي هم شمشير نکشيده اند، آنچنانکه در مسأله امامت و رهبري جامعه اسلامي اين کار را کرده اند.
علامه عبد الحسين شرفالدين عاملي به عنواني يكي از كساني كه دغدغه اتحاد امت اسلامي وتقريب مذاهب اسلامي داشتند، در اين مورد فرموده اند: «فرقتهما السياسة،فلتجمعهماالسياسة» يعني امت اسلام را، موضوع خلافت و اهداف سياسي به دوفرقه شيعه و اهلسنت تقسيم نموده است و اکنون هم بايد سياست و مصالح سياسي جهان اسلام، آنان را در کنار هم قرار دهند.
با توجه به اهميت مسأله امامت و خلافت هم در کلام اسلامي و هم چنين در موضوع تقريب مذاهب اسلامي، در ابتدا ضروري به نظر مي رسد که موضوع اين بحث به روشني تقرير و تعيين شود،که چه جبنه هايي براي امامت جامعه اسلامي مطرح است و تفکيک آن به چه صورت ممکن است؟ و اينکه اتفاق و اختلاف دو فرقه بزرگ اسلامي شيعه و اهلسنت پيرامون اين موضوع در چه جنبه ها و شؤون قابل طرح است؟ و آيا ميان واژه امامت وخلافت تفاوت وجود دارد ياخير؟ بدين سان در ابتدا به اختصار به بحث و بررسي مسائل فوق پرداخته خواهد شد و در ادامه نظريات و راهحل هاي دانشمندان تقريب مذاهب اسلامي، خصوصا دانشمندان تقريبي شيعي، پيرامون مسأله خلافت و امامت به اختصار مورد بررسي قرار خواهد گرفت، و درنهايت به نظرية تقريبي علامه شرفالدين در موضوع امامت و خلافت جامعه اسلامي اشاره خواهد شد.
واژه شناسي امام
واژه امام در فارسي به پيشوا و رهبر تفسير شده است، پيشوايي و رهبري في نفسه بار معناي مثبت و يا منفي ندارد، اين پشوائي و پيشرو بودن مي تواند در مسير صحيح و الهي باشد، درآن صورت اين پشوائي ارزش و تقدس پيدا ميکند، و مي تواند اين پيشوايي و رهبر بودن درطريق ناصواب و راه گمراهي باشد، که در اين صورت بارمعناي منفي به خود مي گيرد، در قرآن کريم نيز کلمه امام در هردو معني به کار رفته است، در يک مورد قرآن کريم مي فرمايد:«وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا»[2]ما آنها را پيشوايان هادي به امرخودمان قرار داديم. و در مورد ديگر فرموده اند:« وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ لَا يُنصَرُونَ »[3] پيشواياني که مردم را به گمراهي و آتش فرا مي خوانند. بنابر اين«امامت» يعني پيشوايي و رهبري مردم، حال اين پشوائي داراي چه جنبه ها وچه شؤوني است؟ در ادامه به آن اشاره خواهد شد.
جايگاه امامت در نزد شيعه و اهلسنت
امامت به معني ولايت ديني و سياسي امامان معصوم(ع) اصل اساسي مکتب تشيع و مکتب اهلبيت عليهم السلام است، امامت در مکتب تشيع جزء اصول مذهب به شمار مي آيد، اما اهل تسنن با اينکه به نوعي قائل به امامت هستند، اما آنها امامت را جزء فروع دين و مذهب مي دانند نه جزء اصول دين و اصول مذهب. شهيد مطهري در تبيين اين نکته که چرا امامت در شيعه جزء اصول مذهب و در نزد اهلسنت جزء فروع است، مي فرمايند: «علت اين اختلاف دراين نکته نهفته است که مفهوم امامت درشيعه با آنچه در اهلسنت مطرح است، متفاوت است».[4]
شؤون و جنبه هاي امامت در شيعه
تبيين و تفسير صحيح از مفهوم امامت در شيعه وبدست آوردن مفهوم روشن و دقيق از آن و همچنين بحث و بررسي اين نکته که امامت درمذهب شيعه داراي چه شؤون و جنبه هايي است و اختلاف و اتفاق شيعه و اهلسنت در چه جنبه هايي از امامت مطرح است، يکي از نکات اصلي و مسأله مهم در بحث تقريب مذاهب اسلامي به حساب مي آيد. و باتبيين دقيق اين موضوع، مي توان به بحث و بررسي و ارزش گذاري نظريات تقريبي که از سوي دانشمندان شيعي در مسأله امامت طرح شده است، پرداخت.
1- امامت به معني رياست عامه و رهبري مسلمانان
يکي از معاني و همچنين يکي از شؤون که براي واژه امامت در نزد شيعه مطرح است، امامت به معني رهبري اجتماع مسلمانان است، چنانکه در زمان حضور، پيامبر گرامي اسلام، رياست جامعه اسلامي به عهده ايشان بوده است، اما بعد از رحلت پيامبر گرامي اسلامصلياللهعليهوآله درعين حالي که اکثر فرق و مذاهب اسلامي در اصل اين نکته که جامعه اسلامي احتياج به زعيم و رهبر دارد، اتفاق نظر دارند و امامت به اين معني و تا اين حد مورد اتفاق شيعه و اهلسنت است، اما در اين موضوع که اين حق و اين ظيفه به چه شخصي و چگونه بايد تعلق مي گرفت و منتقل مي شد، مسأله اي است که در نزد شيعه و اهلسنت مورد اختلاف است.
مکتب شيعه قائل به طريق تعيين و نصب خليفه و امام از سوي پيامبر گرامي اسلام است. براين اساس قائل اند که بنابر نصوصي که از پبامبرصلياللهعليهوآله نقل شده است اين حق به حضرت علي عليه السلام و ديگر ائمه معصوم(ع) تعلق گرفته است، بر اين اساس، تکيه ديگر افراد بر جايگاه و منصب خلافت امت اسلامي به ناحق بوده است. اما اهلسنت قائل اند، انتخاب و تعيين خليفه از وظائف پيامبر اسلام نبوده است، بلکه اختيار تعيين خليفه اسلامي به امت اسلام واگذار شده بود و امت اسلامي نخستين، با مشورت شان، ابوبکر و عمر و عثمان(رض) و علي عليه السلام را به ترتيب براي خلافت انتخاب کرده اند.
نقد وبررسي اين وجه از امامت
چنانکه گفته شد، اصل امامت به معني رياست عامه و رهبري جامعه اسلامي، مورد اتفاق شيعه و اهلسنت است، هرچند درتعيين مصداق رهبر و کيفيت تعيين آن اختلاف نظر دارند. اما آيا براي امامت فقط همين معني و شأن مطرح است و بس، که اگر اين چنين باشد به نظر ميرسد رفع اختلافات شيعه و اهلسنت برسر اين موضوع قابل حل است و بنابر فرموده شهيد مطهري، امامت به اين معني مناسب است جزء فروع قرار گيرد تا اصول دين، شهيد مطهري مي گويد: «اگر مسأله امامت درهمين حد بود، يعني سخن فقط در رهبري سياسي مسلمين بعد از پيغمبرصلياللهعليهوآله بود، انصافا ما هم که شيعه هستيم، امامت را جزء فروع دين قرار مي داديم نه اصول دين، مي گفتيم اين يک مسأله فرعي است مثل نماز، اما شيعه که قائل به اصل«امامت» است، تنها به اين حد اکتفا نميکند که علي يکي از اصحاب پيامبر، ابوبکر و عمر و عثمان و صدها نفر ديگر...اصحاب پيامبر بودند و علي از آنها برتر بود، افضل، اعلم، اتقي و اسبق از آنها بود و پيامبر هم او را تعيين کرده بود، نه شيعه در اين حد واقف نيست، دو مسأله ديگر مي گويد، که اصلا اهل تسنن به اين دو مسأله در مورد احدي قائل نيستند، نه اينکه قائل اند و از علي نفي مي کنند. يکي مسأله امامت به معني مرجعيت ديني است و...».[5]
2- امامت به معناي مرجعيت ديني وعلمي
يکي ديگر از وظائفي که مکتب شيعه براي امام قائل است، مرجعيت ديني امام است، در توضيح اين مسأله گفته شده است، آيا تمام آنچه در قرآن آمده و تمام آنچه پيامبر اسلام درطول حيات شان براي عموم مسلمانان بيان کردهاند، تمام احکام و معارف دين اسلام است، به عبارت ديگر آيا هرچه اسلام مي خواسته است از احکام و معارف ديني بيان کند، همان است که در قرآن آماده است و يا خود پيامبر اسلام به عموم مردم گفته است، يا آنچه را پيامبر اسلام در مدت کوتاه حيات بعد از بعثت شان با توجه به گرفتاري هايي که داشتهاند و همچنين جنگ هاي متعدد که حضرت با کفار و يهوديان داشتهاند، براي عموم گفته اند، نمي تواند که تمام دستورات اسلام باشد.
البته اين بدين معني نيست که اسلام از جانب خداوند به صورت ناقص به پيامبر اسلام عرضه شده است، بلکه اعتقاد شيعه براين است که اولا: نه خدا دستورات اسلام را ناقص به پيامبر اسلام وحي کرد و نه پيامبر اسلام آن دستورات را ناقص براي مردم بيان کرد.
ثانيا: معارف اسلام فقط به پيامبر اسلام وحي شده است و اسلام را فقط پيامبر اسلام به بشر رسانده است و خداوند هم هرآنچه از اسلام بايد گفته مي شد به پيامبر اسلام وحي کرده بود ويقينا جز براي پيامبر اسلام به شخصي ديگري وحي نشده است.
در نتيجه سخن اين نيست که قسمتي از دستورات و معارف اسلام به پيامبر نگفته باقي مانده است، اما سخن دراين نکته است که آيا دستورات و معارف اسلام نگفته به عموم مردم باقي مانده است ياخير؟ نظرية شيعه بر اين است که قهرا بنابر اينکه زمان محدود در اختيار پيامبر اسلام بود و ازطرف ديگر، بسياري از دستورات و احکام اسلام در زمان پيامبر اسلام، اصلا موضوع نداشته است، پيامبرصلياللهعليهوآله اين فرصت را نداشت، که آنچه را براي عموم مردم بيان کرده است، تمام دستورات اسلام باشد، لذا پيامبر گرامي اسلام تمام دستورات ومعارف اسلامي را حد اقل در حد کليات به وصي وخليفه بعد خودش علي عليه السلام تعليم داده بود و او را به عنوان يک عالم فوق العاده و کارشناس زبردست که مصون از خطا و اشتباه است و به تمام جزئيات دين اسلام آشنائي دارد، به مردم معرفي کرده وگفته بود بعد از من در مسائل ديني هرچه مي خواهيد از وصي من سؤال نماييد.
شهيد مطهري در توضيح اين شأن از امامت فرموده اند: «در واقع در اينجا امامت، نوعي کارشناسي اسلام است، اما يک کارشناسي خيلي بالاتر از حد يک مجتهد، کارشناسي من جانب الله (وائمه) يعني افرادي که اسلام شناس هستند، البته نه اسلام شناساني که از روي عقل و فکر خودشان، اسلام را شناخته باشند(که قهرا جايزالخطاء هستند)بلکه افرادي که از يک طريق رمزي وغيبي(که برما مجهول) است علوم اسلام را از پيغمبر گرفته اند». [6]
اما اهلسنت قائل اند که پيامبراسلام، تمام احکام و دستورات اسلام و معارف ديني را به عموم اصحاب و مردم ابلاغ کرده بودند و تمام دستورات اسلام همان بود که پيامبرصلياللهعليهوآله به عموم اصحاب خود گفته بودند. بنابر اين اهلسنت قائل به منصب و مقامي که بعد از پيامبر گرامي اسلام، مرجع ديني و علمي مسلمانان باشد و مسلمانان جزئيات احکامشان را از آنها اخذ کنند و آنها معصوم و مصون ازخطا باشند، نيستند، نه اينکه اهلسنت قائل به چنين مقامي بعد از پيامبر اسلام باشند، اما در مصداق و شخص آن با مکتب شيعه اختلاف داشته باشند.
در نتيجه، ملاک و معيار احکام ديني و معارف اسلامي در نزد اهلسنت در زمان بعد از رحلت پيامبر اسلام، ظاهر قرآن کريم و احاديث پيامبراسلام است که از طريق صحابه نقل شده باشند، و اگر در موردي نتواند حکم خدا را از قرآن استنباط نمايند، و همچنين حکم آن مسأله در احاديث نبوي نيامده باشد، ملاک در بدست آوردن حکم آن مسأله، قياس و اجتهادات صحابه وبزرگان ديني شان است، هرچندي که اين اجتهادات مصون از خطا نيستند و ممکن است مصيب باشند که مأجور اند و يا به خطاء روند که معذوراند.
علامه طباطبائي در توضيح اين نکته چنين فرموده اند: «در فاصله بسيار کمي از جريان خلافت، خليفه اول، روي منبر پيغمبر، عموم مردم را مخاطب ساخته، سيرت و روش حکومت خود را اعلام نمود وگفت که: رسول اکرم در روش خود از جانب خدا مؤيد بود و با وحي آسماني مستظهر بود، ولي ما که دستمان از وحي کوتاه است، با اجتهاد در اداره مسلمين سير خواهم کرد، ممکن است به ياري خدا رأي ما مصيب باشد و ممکن است خطاکنيم».[7]
همچنين شهيد مطهري در توضيح نظريه اهلسنت در ا ين شأن از امامت(شأن مرجعيت ديني وعلمي ائمه) گفته اند: « اهل تسنن حرفشان اين است که دستورات اسلام هرچه بود همان بود که پيغمبر به صحابه اش کفته بود. بعد مسائلي که در مورد آنها از صحابه چيزي روايت نشده است،گير مي کنند که چه کنيم ؟ اينجاست که مسأله قياس وارد ميشود و مي گويند ما اينها را با قانون قياس و مقايسه گرفتن تکميل مي کنيم، چنانکه امير المؤنين(ع) در نهج البلاغه در نقد( اين روش قياسي)ودر جواب به آنها فرموده اند: «يعني خدا دين ناقص فرستاد که شما بياييد(با قياس) تکميلش کنيد!». [8]
نقد وبررسي اين شأن از امامت
اين معني از امامت از امتيازات و مختصات مکتب تشيع به حساب مي آيد، تفسير امامت به مقام و منصبي که ائمه(ع) صلاحيت علمي و ديني تام در جامعه اسلامي بعد از پيامبراسلام داشته باشد، به گونه اي که از هرگونه خطائي مصون باشد، و اطاعت صاحب اين مقام بر مسلمانان واجب باشد تنها در مکتب شيعه مطرح است و اهلسنت به هيچ وجه قائل به چنين مقامي نه تنها در مورد امامان معصوم شيعه، بلکه در مورد خلفاء و بزرگان ديني خودشان هم نيستند. درست است اهلسنت به يک معني، مقام علمي امامان شيعه را قبول دارند چنانکه بزرگان زيادي از اهلسنت بر تفضل و تفقه وبرتري علمي امامان معصوم و اهلبيت گرامي اسلام اقرار و اعتراف دارند، اما اين حرف آنها به هيچ وجه منطبق با مقام و منزلتي ديني وعلمي که شيعيان براي ائمه خود قائل هستند نيست، بلکه اهلسنت اين مقام علمي و مرجعيت ديني امامان و اهلبيت پيامبر اسلام را در رديف وهمتراز علماي و پيشوايان ديني و مذهبي خودشان مي دانند که به اعتراف خود اهلسنت، آنها مصون از خطا نيستند.
3-امامت به معني ولايت« انسان کامل» و حجت زمان
يکي ديگر از معاني که براي امامت در مکتب شيعه مطرح است، تفسير امامت به «انسان کامل» و«حجت خدا» است، به اين معني که در هر عصر و دوره اي يک انسان کامل که حامل معنويت کلي انسانيت و خليفه خدا در روي زمين به حساب مي آيد و داراي تمام صفات کامله انسانيت است، وجود دارد، که اين انسان کامل، حجت خدا و حجت زمان به حساب مي آيد، چنانکه تعبير(ولولاالحجه لساخت الارض باهلها) به همين معني اشاره دارد،که هيچ وقت نبوده و نخواهد بود که زمين از انسان کامل خالي باشد. اين حجت خدا مقامات و ويژگي هايي دارد که درک حقيقت آن از ذهن ما به دور است، که يکي از آن مقامات، ولايت داشتن بر موجودات و ولي خدا و حجت خدا بودن برتمام موجودات است، يکي ديگر از مقامات اين انسان کامل، اين است که او واسطه فيض و رحمت الهي است. همچنين(امام) و (ولي خدا) واسطه هدايت الهي درميان انسانهاست که بنابر عقيده(امام منتظر) واصل مهدويت، پيوند ناگسستني با اين جهان دارد.[9]
چنانکه علامه طباطبائي در مباحثه اي با آقاي (هانري کربن) و به نقل از او در تبيين اين شأن از امامت گفته اند: «آقاي دکتر کربن سپس اضافه کرد که به عقيده من مذهب تشيع تنها مذهبي است که رابطه الهيه را ميان خدا و خلق براي هميشه زنده نگهداشته و به طور استمراري و پيوستگي ولايت را زنده و پابرجا مي دارد، مذهب يهود نبوت را که رابطه اي است واقعي ميان خدا و عالم انساني، در حضرت کليم ختم کرده و پس از آن به نبوت حضرت مسيح و حضرت محمد اذعان نکردهاند و رابطه مزبور را قطع ميکند و همچنين نصاري در حضرت مسيح متوقف شده و اهلسنت از مسلمين نيز در حضرت محمدصلياللهعليهوآله توقف کرده و با ختم نبوت در ايشان، ديگر رابطه اي ميان خالق وخلق موجود نمي دانند و تنها مذهب تشيع است که نبوت را با حضرت محمدصلياللهعليهوآله ختم شده مي داند ولي ولايت را که همان رابطه هدايت و تکميل مي باشد، بعد از آن حضرت و تا هميشه زنده مي داند.»[10]
نقد و بررسي امامت به معني «ولي خدا» و «انسان کامل»
امامت به اين معني و با اين تفسير باز هم از مختصات مکتب تشيع به حساب مي آيد و مذهب اهلسنت، چنين مقامي براي امامان شيعه و ديگر افراد قائل نيستند، هرچند عرفا و اهل تصوف از اهلسنت به نحوي قائل به اين نکته هستند که در هر زماني(ولي خدا) و(انسان کاملي) وجود دارد که گاه از آن تعبير به(قطب) مي کنند، و تقريبا اکثريت شان سر سلسله قطب شان را به حضرت علي(ع) مي رسانند. اما اولا، اهل تصوف نيز اين آموزه شان را از مکتب تشيع اخذ کرده اند، ثانيا، تفسير آنها از(قطب) و (انسان کامل) با تفسير شيعه از(ولي خدا) و(انسان کامل) و خصوصياتي که براي اين مقام قائل اند متفاوت اند. در نتيجه آموزه امامت در مکتب شيعه، از شؤون متعدد برخوردار است، هرچند استدلال براي اثبات اين شؤون و معاني براي امامت، فرصت ديگري مي طلبد و دانشمندان زيادي برآن استدلال کرده اند. شهيد مطهري در اين مورد فرموده اند:« مسأله امامت (درشيعه) سه درجه پيدا ميکند و اگر اينها از هم تفکيک نشود، در استدلال هايي که در اين مورد است، دچار اشکال مي شويم، لهذا تشيع مراتبي دارد. بعضي از شيعيان فقط قائل به امامت به همان معناي رهبري اجتماعي اند، که پيغمبرصلياللهعليهوآله علي(ع) را براي رهبري بعد خود تعيين کرده بود و... به همين مقدار شيعه اند ونسبت به دو مسأله ديگر يا اعتقاد ندارند و يا سکوت مي کنند. بعضي ديگر مرحله دوم را هم قائل هستند ولي به مرحله سوم نمي رسند و... ولي اکثريت شيعه و علماي شيعه مرحله سوم را هم اعتقاد دارند.» [11]
نکته ديگر که در بحث امامت اهميت دارد اين نکته است که تفکيک شؤون امامت چنانکه در اصل استدلال بر ثبوت امامت و وجوه آن تأثير گذار است، در بحث تقريب مذاهب اسلامي و نظرياتي که براي تقريب مذاهب اسلامي در موضوع امامت و خلافت اسلامي ازسوي دانشمندان تقريبي ارائه شده است نيز نقش مهم دارد، تفسير و تبيين صحيح از اصل امامت در مکتب تشيع و تفکيک معاني و وجوهي که براي آن مطرح است، در نقد و بررسي و ارزش گذاري نظريات و رويکردهاي تقريبي و راهحل هايي که دانشمندان تقريبي شيعي در موضوع امامت و خلافت ارائه کرده اند، مفيد خواهد بود، وبررسي خواهد شد که کدام يکي ازرويکرد هاي تقريبي که در قبل بحث شد، در اين بحث مفيد است.
بحث و بررسي نظريات و رويکرد هاي تقريبي در موضوع امامت
1- نظرية و رويکرد سکوت در بحث امامت و خلافت
يکي از راهحل هاي تقريبي که در موضوع امامت و خلافت جامعه اسلامي از سوي بعض از دانشمندان تقريبي ارائه شده است، نظريه و رويکرد سکوت و عدم وارد شدن در بحث امامت و خلافت جامعه اسلامي نخستين، در حال حاضر است. نظريه پردازان تقريبي که داراي اين رويکرد هستند، در توجيه نظريه شان چنين استدلال کردهاند که موضوع خلافت و امامت در صدر اسلام و جامعه اسلامي نخستين، موضوعي مربوط به همان عصر بوده است، اينکه چه کسي ذي حق بوده است که بر کرسي خلافت اسلامي تکيه بزند و چه حوادثي پيرامون اين موضوع در آن زمان اتفاق افتاد، موضوعي است مربوط به همان عصر و نسبت به سرنوشت حال حاضر مسلمانان ربطي نداشته و زنده کردن اين بحث، فايده و ثمره اي براي جامعه مسلمانان عصر حاضر ندارد. بدين سان بهترين و مفيد ترين راه براي کم کردن تنش و تضاد هاي مذهبي در ميان مسلمانان در موضوع خلافت جامعه اسلامي و احيانا در بعض موضوعات ديگر، مسکوت گذاشتن اين بحث است. و در حال حاضر نيز کشورهاي اسلامي هريک مکانيسم خاص خودشان را براي برقراري حاکميت سياسي شان دارند که به آن پايبند هستند و آن را مفيد براي سرنوشت شان مي دانند و ديگر ضرورتي به بحث در موضوع امامت و خلافت جامعه اسلامي احساس نميشود.
نقد و بررسي اين نظريه و رويکرد
نظريه سکوت در موضوع خلافت جامعه اسلامي نخستين، بنابر نظريه اهلسنت که امامت جامعه اسلامي را منحصر در رهبري سياسي و اجتماعي و صيانت و اجراء احکام در جامعه اسلامي مي دانند، به نظر ميرسد نظريه مطلوب است، چرا که اين بعد از امامت جامعه اسلامي نخستين، جنبه تاريخي به خود گرفته است، و بحث و بررسي آن صرفا در همان حد مفيد خواهد بود وبس، ودر اين حد خلافت خلفاء قابل انکار نيست، و اساسا اگر موضوع امامت در همين معني منحصر بود، نه تنها در حال حاضر و بلکه در زمان صدر اسلام هم، نبايد باعث اختلافات عميق ميان مسلمانان مي شد، و بنابرفرموده شهيد مطهري، اگر بحث درامامت منحصر به همين معني بود که چه کسي بعد از پيامبر اسلام، بر کرسي خلافت تکيه بزند، بهتر بود، شيعيان هم مثل اهلسنت، آن را از فروع دين به حساب مي آورد تا از اصول دين ومذهب.[12]
اما چنانکه در قبل بحث شد، موضوع امامت در مکتب شيعه، داراي شؤون متعددي است که يکي از آنها مسأله خلافت و حاکميت سياسي و اجتماعي جامعه اسلامي است، و شأن مرجعيت ديني و علمي ائمه(ع) با تفسير خاص که در نزد صاحب نظران شيعي دارد و همچنين شأن ولايت تشريعي و تکويني ائمه برديگر مخلوقات نيز مطرح است، اين چنين است که بزرگان و دانشمندان مکتب شيعي، هويت مکتب شيعه و شيعيان را در آيينه امامت و شؤون آن منعکس مي دانند و هويت يابي شيعيان را بدون تبيين رابطه آن، با مسأله امامت ممکن نمي دانند. بر اين اساس ٰانحراف جامعه اسلامي نخستين را در موضوع امامت وخلافت جامعه اسلامي، منحصر در انحراف د رُبعد صرفا سياسي و اجتماعي و اجرائي حاکميت اسلامي نمي دانند، بلکه به تصريح عالمان بزرگ ديني مثل حضرت امام خميني(ره) و حضرت آيت الله بروجردي(ره)، انحراف جامعه اسلامي نخستين در موضوع امامت، باعث آن شده است که امت اسلامي از بسياري از احکام ديني و معارف اسلامي محروم شوند.[13]
حال با توجه به نکات مورد اشاره، به نظر ميرسد، نظرية سکوت در موضوع امامت و خلافت جامعه اسلامي براي پيشبرد اهداف تقريبي، نظرية قرين به صواب نيست، چرا که اگر امامت در نظر شيعه مثل اهلسنت منحصر در ُبعد حاکميت سياسي واجتماعي آن بود، سکوت وحتي پذيرش خلافت خلفاء نخستين، براي پيشبرد اهداف تقريبي شايد مفيد بود، چنانکه علامه شرفالدين در جواب شيخ نوحي حنفي که شيعيان را متهم به عدم پذيريش خلافت خلفاء مي کنند، خلافت خلفاء به معني وقوع خارجي آن را مي پذيرند ، وبه يقين بحث وجدال صرفا پيرامون اين بعد از امامت هيچ گونه فايده اي براي حال حاضر جوامع اسلامي ندارد.[14]
اما از آنجاي که امامت در مکتب تشيع معني خاص خود را دارد وشؤون متعدد براي آن مطرح است، به نظر ميرسد روش سكوت در بحث امامت كه با هويت مكتب شيعه پيوند دارد، رويكردي مناسب نبوده بلكه در مقابل وظيفه ديني و علمي دانشمندان شيعي و تقريبي ايجاب مي كند، که براي تبيين و تفسير صحيح از اصل امامت در مکتب شيعه مناظرات علمي و مستند و جدال احسن با دانشمندان اهلسنت داشته باشند، تا در سايه آن يا بتواند در اين موضوع با آنها به تفاهم دست يابند و يا لا اقل نظرية مكتب شيعه را در موضوع امامت به روشني تبيين کنند، و اين همان رويکرد مناظره اي است که علامه شرفالدين در حدود يک قرن قبل در زماني که شيعيان در تنگناهاي اعتقادي و فکري و اجتماعي شديدي قرار داشتند، و مواجه با انواع فتواهاي تکفيري بودند، براي مستند کردن علمي اصول اعتقادي شيعيان با بزرگان اهلسنت داشتهاند که در ادامه مورد بحث و بررسي قرار خواهد گرفت.
2- نظرية ورويکرد تقريبي تفکيک امامت وخلافت
در اين نظرية امامت به معني مرجعيت علمي و ديني تفسيرشده و خلافت به معني حاکميت سياسي، اجتماعي و اجرائي در جامعه اسلامي تفسيرشده است، بر اين اساس قائلين به اين نظريه، براي پيشبرد اهداف تقريبي شان قائل اند که اين دو موضوع در عصر مسلمانان نخستين عملا از هم تفکيک شده بودند، و در حال حاضر نيز براي تحقق تقريب مذاهب اسلامي ما بايد قائل به تفکيک اين دو موضوع باشيم، به اين معني که در موضوع خلافت، شيعيان خلافت خلفاء نخستين را مشروع بدانند و در عوض اهلسنت، مرجعيت علمي وديني ائمه(ع) را بپذيرند و اهلسنت نيز اين مسأله را قبول دارند، و علم و فضل ائمه را منکر نيستند، چنانكه، نظرية علامه سمناني را در اين موضوع چنين بيان شده است: «مرحوم علامه سمناني، در(مجله) رسالةالاسلام مي گفت: اصلا مسأله امامت و خلافت دو مسأله است، خلفاء امامت علي(ع)را قبول داشتند، و علي هم خلافت آنان را قبول كرد، ولي گفت شما حكومت كنيد ولي مشكلات را بايد من حل كنم، آنان هم قبول داشتند.»[15]
نظريه تفکيکي ايشان بر اين مبنا استوار است كه منصب امامتي كه شيعه براي امامان معصوم قائل هستند با منصب خلافتي كه اهلسنت براي خلفاء قائل هستند هيچ گونه منافاتي با هم ندارند، بلكه همواره در تسالم و سازگاري بوده است، امامت از نظر شيعه مشروط به عصمت و انتصاب از جانب خداوند و پيغمبر است و اين منصب هيچ گاه مورد ادعا وانكار خلفاء راشدين نبوده است و همچنين شرط شيعه براي منصب امامت، فعليت يافتن مقام خلافت ظاهري و حاكميت جامعه اسلامي نيست، هرچند تكيه آنها بر اين مقام اولي است. در مقابل خلافت خلفاي راشدين مقام ديگري است كه امام معصوم(علي عليه السلام) در مدت بيست وپنج سال آن را نه انكار كرد و نه ابطال، بنابر اين امامت در قاموس شيعه هيچ معارض و معاند با خلافت نبوده و در اثبات خلافت هيچ حاجت به انكار امامت نيست.[16]
نقد وبررسي نظرية تفكيك در موضوع امامت
هرچند در اين نظريه، مسأله معاني و شؤوني كه براي امامت در مكتب شيعه مطرح است، مد نظر قرار داده شده است ،اما اين نظريه نيز مواجه با اشكالات و نقدهايي است كه بدان اشاره خواهد شد.
1. نقد اول
صاحب نظران اين نظريه، شأن نخستي كه براي امامت در مكتب شيعه مطرح است و مورد تأكيد بزرگان و دانشمدان شيعي نيز هست، يعني شأن حاكميت سياسي امامت را ناديده گرفته اند، به عبارت ديگر، صاحب نظران نظريه تفكيك، اين شأن از امامت را تحت عنوان «خلافت» از امامت جدا كرده اند، وآن را به ديگران بخشيده اند، در حالي که يكي از شؤون مورد اتفاق در بحث «امامت» شأن حاكميت سياسي و اجتماعي و اجرائي امامان است كه از پيامبر گرامي اسلام به آنها انتقال يافته است. هرچند در عمل چنين نبوده است و سخن در آن مجالي ديگري لازم دارد.
2. نقد دوم
صاحب نظران نظرية تفكيك، بر اين عقيد ه و باورند كه اهلسنت و در رأس آنان،خلفاءراشدين، امامت ائمه(ع) را كه يقينا مرادشان شأن مرجعيت ديني و علمي امامان معصوم، آن چنانكه در مكتب شيعه مطرح است، پذيرفته اند، و در مقابل امامان شيعه و در رأس آنها امام علي (ع) خلافت خلفاء سه گانه را پذيرفته بود و مشروع مي دانستند. در حاليكه، اين موضوع و اين نكته، اصل نزاع در ميا ن شيعه و اهلسنت به حساب مي آيد و به اصطلاح مصادره به مطلوب است.
3. نقد سوم
ثالثا: نظريه تفكيك با مباني ديني حاكميت سياسي از نظرشيعه، در تضاد است، چرا كه بنابر مباني ديني مكتب شيعه، اساس مبناي مشروعيت سياسي بر مالکيت حقيقي خداوند بر تمام موجودات و اينکه خداوند ربوبيت تکويني و تشريعي برماسواي خود دارد بر ميگردد و هيچ فردي بدون اذن الهي نمي تواند بر ديگري اعمال حاکميت نمايد.[17] براين اساس نظريه اصلي در باب مشروعيت حاکميت سياسي بعد از پيامبر اسلام بر محور(امامت ائمه معصومين) بر ميگردد, به اين معني که مذهب شيعه نصوص ديني را در تعيين جانشين پيامبر مي پذيرد و انتصاب امامان معصوم را به عنوان حاکمان جامعه اسلامي قبول داشته, مشروعيت حاكميت سياسي آنها را برخاسته از اراده الهي مي داند. در حالي كه بر اساس نظرية تفكيك، كه ديگران را در امر خلافت وحاكميت سياسي جامعه اسلامي مشروع مي دانند، جز برمبناي و تز جدايي دين از سياست و پذيريش مباني دموكراسي در باب حاكميت سياسي كه مشروعيت حاكميت سياسي را برخواسته از اراده مردم مي دانند، قابل توجيه نيست.
3- نظرية و رويكرد مناظره و بحث علمي در موضوع امامت
رويكردي سومي كه در موضوع امامت و خلافت، در ميان انديشمندان تقريبي مي توان جستجونمود، رويكرد بحث علمي روي اين موضوع در ميان دانشمندان مذاهب اسلامي است، تا در سايه آن هريك از طرفين بتوانند، روشنگري عالمانه و مستدل از اعتقادات شان در موضوع امامت و خلافت ارائه دهند، كه اين خود يا به پذيرش يكي از طرفين، نسبت به استدلال هاي طرف مقابل منجر ميشود، و يا حد اقل به آگاهي اطراف مذاكره و مباحثه از اعتقادات و مستندات همديگر مي انجامد و در هردو صورت اهداف تقريبي تا حد معقولي محقق شده است.
نقد وبررسي اين رويکرد
به نظر مي رسد در بحث امامت و خلافت جامعه اسلامي، براي پيشبرد اهداف تقريبي با توجه به اينکه موضوع امامت، يکي از اصول و ارکان مذهب شيعه به حساب مي آيد، و مسأله امامت به گونه اي با تاريخ و هويت مکتب تشيع پيوند و گره خورده است، که ارائه تصوير واضح و صحيح و قابل قبول از مکتب تشيع، بدون تبيين اصول اصلي آن، مثل بحث« امامت» امکان ندارد، رويکرد مناظره علمي واستدلالي، يکي از بهترين روش ها در اين بحث به حساب مي آيد. چرا که اگر دانشمندان شيعي و تقريبي بخواهند، مذهب شيعه را به عنوان يکي از مذاهب اصلي به جهان اسلام معرفي نمايند و در عين حال اهداف تقريب مذاهب اسلامي را نيز دنبال کرده باشند، مناسب ترين راه در موضوع امامت وخلافت، رويکرد مناظره علمي است، تا در پرتو آن بتوانند، هم از حقانيت مکتب تشيع دفاع کرده باشند، وهم ديدگاه طرف مقابل را به مذهب شيعه تعديل و اصلاح کرده باشد، چنانکه از بحث وبررسي آثار علامه شرفالدين، اين نکته بدست مي آيد، که ايشان بهترين راه براي اتحاد جامعه اسلامي و تقريب مذاهب اسلامي، حد اقل در موضوع امامت و خلافت جامعه اسلامي، راه گفتگو ومناظرات علمي مي دانند، و به نظر ميرسد علامه شرفالدين، با مناظرات ومکاتبات علمي که با دانشمندان ديگر مذاهب اسلامي داشتهاند، در پيشبرد اهداف تقريبي شان مؤفق بوده است، چرا که اگر نبود، روشنگري ها و دفاع علمي و استدلالي ايشان از اصول و فروع مکتب تشيع در مکاتبات و مناظرات که با دانشمندان بزرگ الازهر مصر داشتهاند، و تلاشهايي كه علامه قمي در اين راستا كرده اند، به يقين زمينه شکل گيري (دارالتقريب المذاهب الاسلامي) در مصر به وجود نيامده و منجر به صدور فتواي مفتي بزرگ اهلسنت مبني بر رسميت فقه شيعه و مکتب تشيع در کنار سائر مذاهب اسلامي نشده بود.[18] از اين رو نقد و بررسي و الگو برداري از نظرية تقريبي ايشان در بحث امامت و سائر مباحث تقريبي، براي رسيدن به اهداف تقريبي، لازم و ضروري است.
نظرية تقريبي علامه شرفالدين در موضوع امامت
شرف الدين يکي از علل اساسي نفاق و تفرقه ميان مسلمانان و پيروان مذاهب اسلامي را مرتبط با عدم شناخت صحيح و کافي پيروان مذاهب اسلامي از اعتقادات ديني و مذهبي، مذهب مقابل شان مي دانست. چنانکه استاد سبحاني در اين زمينه فرموده اند: «يکي از خدمات مهمي که علامه شرفالدين کرد و يک خط مهمي را نه فقط براي شيعه، بلکه براي جهان اسلام گشود، بيان اين مسأله بود که تفارق و تباعد و تباغض در ميان مسلمانان، به خاطر اين است که طرفين همديگر را نمي شناسند، شيعه آگاهي از سني ندارد و سني هم از شيعه بي اطلاع است، لذا اگر اينها با هم حوارکنند و مذاکره نمايند و همديگر را صحيح معرفي نمايند، حقيقت آشکار ميشود واختلاف ها از بين مي رود.»[19]
همچنين علامه شرفالدين، علاوه بر تلاش براي اتحاد مسلمانان و تقريب مذاهب اسلامي، دغدغه دفاع از مکتب اهلبيت(ع)و معرفي صحيح اصول و فروع اين مکتب را خصوصا در موضوع خلافت و امامت داشتهاند، چنانکه دراين موضوع گفته شده است:«علامه شرفالدين، نماد ترکيب توفيق مند دفاع از مکتب اهلبيت و پاسداري از وحدت و تقريب مذاهب اسلامي بود، او انديشة تقريب را، به معناي واپس نشييني از جايگاه فکري و عقيدتي و يا ناديده انگاري برتريها، نينگاشت و خود را در گرداب جماعت فرو رفته نيافت...اما با اين همه، از آنان نبود که در تاريخ زيست کند؛ و مسأله اصلي را جنگ خلافت بداند، اهلسنت و جماعت را وارثان بلافصل غاصبان جايگاه امامت بپندارد و با طعن و کين، فتواي قتال صادرکند! علامه شرفالدين در نقطه اعتدال زيست. نشان داد که آزاد انديش خردگراست که از باورها و بنياد هاي معرفتي اش دفاع ميکند، در آن به مداهنه و سازش رونمي آورد...اما با اين همه او نماياند که صراحت را با لجاجت هم معني نمي انگارد و در ابراز عقايد و اظهار مواضع، به اخلاق حرفه اي اصحاب معرفت ملتزم است.»[20]
بدين سان علامه شرفالدين بهترين رويکرد و روش در موضوع امامت وخلافت جامعه اسلامي را، رويکرد روشن گرانه و استدلال علمي در قالب مذاکرات و مباحثات طرف هاي بحث مي دانست، تا در پرتو آن هم بتواند تصوير صحيح و علمي از اصول ومکتب شيعه ارائه دهد، و از اصول اعتقادي اين مکتب دفاع کرده باشد و هم در سايه مناظرات علمي، نظر مساعد دانشمندان و پيروان ديگر مذاهب اسلامي به سوي مذهب شيعه جلب نموده، باعث نگاه مثبت و صحيح آنها به مذهب شيعه بشود، و هم از اين طريق به اهداف تقريبي دست يافته باشند.
هرچند در گذشته و حال نيز رويکرد هاي مناظره اي ميان عالمان مذاهب اسلامي در موضوعات اختلافي وجود داشته است و دارد، اما به نظر ميرسد، رويکرد مناظره اي ايشان از ويژگي هاي خاصي سود مي برد که هم اصل اين رويکرد و هم تأثير علمي و عملي آن را از سائر رويکرد هاي مناظره اي، امتياز بخشيده است، که در ادامه به پاره اي از اين ويژگي ها اشاره خواهد شد.
علامه شرفالدين كتاب ها و مقالات متعدد در موضوع امامت جامعه اسلامي تأليف کردهاند، همچنين ايشان در ديگر آثار شان نيز به نحوي ضمني، براي اثبات امامت و وصايت امام علي(ع) و ديگر ائمه استدلال کردهاند. تأليفات و كتاب هاي كه علامهشرفالدين در موضوع امامت و خلافت جامعه اسلامي تأليف کردهاند، عبارت اند:
1- سبيل المؤمنين في اثبات امامت الدين: اين كتاب در سه جلد در موضوع امامت و خلافت جامعه اسلامي، شامل ادله عقلي و نقلي در اثبا ت امامت امامان معصوم عليهم السلام، فضائل و سيره ائمه وتبيين فلسفه سياسي در اسلام تأليف شده بود. هرچند بخش هاي كمي از اين كتاب در مجله(العرفان) به چاب رسيده است اما اصل كتاب در حادثه آتش سوزي كتابخانه علامه بدست فرانسويها نابود شده است.
2-النصوص الجلية في الامامة: اين كتاب مشتمل بر احاديثي معتبر از هل سنت و شيعه در اثبات امامت امامان معصوم(ع) بوده است. اين اثر نيز در اثر آتش سوزي نابود شده.
3-تنزيل الايات الباهرة: مؤلف در اين كتاب به بيش از صد آيه از آيات قران كريم كه تفسير و شأن نزول آن را از منابع اهل سنت استخراج كرده اند، براي اثبات امامت ائمه عليهم السلام استدلال كرده اند. اين كتاب نيز در دست رس قرار ندارد.
4- فلسفة الميثاق والولاية: علامه شرفالدين در اين كتاب، در پاسخ به در خواست حاج شيخ عباس قلي تبريزي، به تفسير دو آيه از آيات مربوط به ولايت و امامت پرداخته اند، و با استفاده از آيات قرآن كريم و روايات، امامت امامان معصوم را اثبات کردهاند.
5- المراجعات: علامه شرفالدين عمده بحثي ر اكه در موضوع امامت وخلافت جامعه اسلامي داشتهاند، و فعلا در دسترس قرار دارد، استدلال هايي است كه ايشان در قالب مكاتباتي با شيخ الازهر مصر جناب شيخ سليم بشري؛ از آيات و روايات و با مستندات تاريخي متقن، و در قالب كتاب ارزشمند المراجعات ارائه کردهاند. استدلالهاي علامه شرفالدين در اين كتاب، درخصوص اثبات امامت و وصايت براي امام علي(ع) و ديگر امامان، بيشتر جنبه نقلي دارد كه با تمسك از آيات و روايات و شواهد متقن تاريخي انجام گرفته است، و اين بدان جهت بوده است كه اين استدلال هاي علامه در پاسخ به پرسش هاي بوده است كه از طرف مقابل طرح شده است وعلامه، مناسب ترين راه را كه با ذوق طرف مناظره نيز تناسب داشته باشد، در استدلال به آيات و روايات و شواهد متقن تاريخي ديده اند. همچنين علامه شرفالدين به تبعيت از درخواست طرف مناظره شان، بحث پيشوايي و امامت در قلمرو احكام ديني و فقه را مستقل از موضوع امامت عامه طرح كرده اند، و براي هريك از اين بحثها، از استدلال متناسب با آن استفاده کرده اند.
ويژگيهاي نظريه تقريبي علامهشرفالدين در موضوع امامت
با اينکه در موضوع امامت و خلافت جامعه اسلامي، نظريات مختلف از سوي دانشمندان اسلامي طرح شده است، دانشمندان اهلسنت، نظرياتي را براي اثبات تفسيرخاص خودشان از امامت جامعه اسلامي بيان کردهاند و در مقابل به نقض و رد تفسير شيعي از امامت پرداخته اند، همچنين دانشمندان شيعي به مراتب اهميت فوق العاده براي اين موضوع قائل شده و استدلال هاي عقلي و نقلي فراوان از آيات و روايات براي اثبات تفسير خاص خودشان از امامت داشتهاند که به عنوان نمونه مي توان به کتاب الغديرعلامه اميني اشاره نمود. همچنين دانشمندان تقريبي شيعي، نظرياتي را در موضوع امامت با هدف تقريب مذاهب اسلامي بيان داشتهاند، که در قبل مورد اشاره قرار گرفت، اما به نظر ميرسد، نظرية تقريبي علامهشرفالدين در اين موضوع، ازخصوصيات و ويژگي هايي خاصي برخوردار است که آن را از سائر نظريات مطرح در اصل امامت و تقريب مذاهب اسلامي متمايز ميکند که اين خصوصيات در ادامه به بحث وبررسي گرفته ميشود.
1- يقين و باور به اصل امامت و ولايت ائمه عليهم السلام
يكي از خصوصياتي كه نظرية تقريبي علامهشرفالدين در موضوع امامت از آن بهره مند است و آن را از سائر نظريات مطرح در اين موضوع متمايز مي كند، باور و يقين ايشان به اصل امامت و ولايت است، به گونه اي كه علامهشرفالدين در تمام زندگي علمي خويش، يك لحظه ترديد در اين باور جزمي و يقيني خود راه نمي دهد. چنانكه از مطالعه آثار ايشان به خصوص كتاب المراجعات اين مسأله قابل درك است.
اين خصوصيت، اين اعتقاد را در او به وجود مي آورد كه هيچ معما ومشكلي در اين موضوع نيست، مگر اينكه با تحقيق و پژوهش علمي و تلاش بيشتر در مستندات عقلي و نقلي اين اصل قابل پاسخگوئي است. بدين سان، علامه شرف الد ين، در پاسخ به درخواست مناظره و مباحثه علمي شيخ سليم البشري، براي دست يابي به حقيقت، چنين گفته اند: « آنچه مي خواهي بپرس و هرچه دوست داري بگو، فضل و برتري قضاوت عادلانه و سخن فيصله بخش حق از باطل از آن توست».[21]
علامهشرفالدين در اين فراز از سخنان شان اين نکته را ياد آوري ميکند که شيعيان در مباحث اعتقادي و علمي شان، هدفي جزء تبيين و آشکار شدن حق و حقيقت را دنبال نکردهاند و نمي کنند، و براي اين هدف حاضراند در هر نوع مناظره اي علمي و پرسش و پاسخي حاضر شوند، همان گونه که در فراز ديگري از سخنان شان به اين مسأله تصريح دارند:« ما شيعيان در جست و جوي گمشده و بحث و فحص کنندگان از حقيقت هستيم...».[22]
2- اختلاف اصلي دو مذهب شيعه و سني در موضوع امامت است
علامه شرف الدين مهمترين اختلاف در ميان امت اسلامي را در موضوع امامت مي دانست، البته با تفسير ي كه ايشان از اين اصل داشتهاند، مراد او از اصل«امامت» تمام شؤون آن اعم از شأن حاكميت سياسي و شأن مرجعيت ديني و علمي وجنبه ولايتي ائمه بوده است، نه خصوص خلافت ظاهري، و راهحلي كه ايشان براي حل اين اختلاف پيشنهاد كرده اند، تدبر و تفكر دانشمندان اسلامي بر ادله و مستندات مذاهب اسلامي در خصوص موضوع امامت براي آشكار شدن حق وحقيقت است، چنانكه در اين زمينه فرموده اند: «بزرگترين اختلافي كه بين امت به وجود آمده است، اختلاف در امامت است، زيرا براي هيچ كدام از اصول و مباني ديني در اسلام، مثل امامت شمشير كشيده نشده است. بنا بر اين، مسأله امامت از بزرگترين اسباب اين اختلاف است. نسلهاي متعددي در تعصب بر سر امامت سرشته و خوگرفته و به اين تحزب، بدون دقت و تدبر و انديشه، الفت گرفته اند، اگر هركدام از دو طائفه، بانظر تحقيق نه با نظر خشم و دشمني در ادله يك ديگر نظر مي كردند، حق آشكار مي شد، و صبح حقيقت براي كساني كه چشم حقيقت بين داشتند روشن مي گشت.»[23]
3-انتخاب رويكرد گفتگو و مناظره اي
يكي ديگر از خصوصيات مهمي كه نظرية تقريبي علامهشرفالدين در موضوع امامت و ولايت، از آن سود جسته است، ارائه مطالب مورد نظر در قالب گفتگو و بحث دوطرفي است، به اين معني كه ايشان مي توانست مثل بسياري از متكلمان و دانشمدان اسلامي، با غور وبررسي در آثار گذشته، و در قالب نقد آنها، مطالب شا ن را به صورت تأليف شخصي و بدون در نظر گرفتن انديشة مخالف معاصر ارائه دهند، اما علامهشرفالدين بهخوبي به اين نكته واقف بودند،كه اگر بخواهند، نظرية تأثير گذار در بحث امامت و خلافت و همچنين در سائر محورهاي موضوع تقريب طرح نمايند كه بهتر وبيشتر به اتحاد امت اسلامي كمك نمايد، بايد از شيوه نويني كه در آن به دل مشغولي هاي طرف مقابل و مقتضيات عصر و زمان نيز لحاظ شده باشد، استفاده نمايند، بدين جهت علامه شرفالدين در جستجوي فردي بوده است که احساسات او را درک کند و او را در پايه ريزي چنين گفتگوئي ياري رساند، وآن گونه که خود گفته است، در اين راه و در راه رسيدن به هدف تقريبي و اتحاد امت اسلامي سختي هاي زيادي را تحمل کرده اند، تا اينکه گمشده خود را در مصر مي يابد، و در اين مورد چنين گفته است: « در اواخر1329 شمسي به مصر رفتم به اميد اينکه به آرزويم برسم، بتوانم راهي براي اتحاد و هماهنگي مسلمين پيدا کنم و قلم ها ي شان را در اين مورد به کار گيرم.» علامهشرفالدين در ادامه و از مذکرات شان با شيخ سليم البشري(رئيس وقت الازهر مصر)چنين ياد ميکند: «من ناراحتي و درد دل هايم را به او در ميان گذاشتم و او شکايت خود را به من بازگوکرد».[24]
چنانکه روشن است، چنين رويکردي از امتيازات خاصي برخور دار است، يکي از امتيازات مهم اين رويکرد، کشف و دست يابي به گره و بن بست هايي است که طرف مقابل در آن گرفتار است و علي الظاهر نتوانسته است براي آن مسائل راه حلي پيدا کند. چنانکه شيخ سليم البشري در کلامي به اين مسأله تصريح کرده اند: « اگر اجازه دهي در مطالب غامض و مشکلاتي که مدت هاست در سينه ام خلجان ميکند غوص کنيم.»[25]
بدين گونه، علامهشرفالدين در اکثر تأليفات خود به خصوص در کتاب المراجعات در مطالب و نقد و بررسي هاي شان شرايط زماني و دل مشغولي هاي طرف مقابل شان را مورد توجه قرار داده اند. و به نظر ميرسد يکي از نکاتي که باعث تأثيرگذاري آثار ايشان در روشنگري مکتب تشيع وپيشبرد اهداف تقريبي شده است همين نکته است.
هرچند در گذشته نيز ميان دانشمندان اسلامي، رويكرد مناظره اي وجود داشته است، اما به نظر ميرسد، هدف علامه شرفالدين از رويكر مناظره اي با اهداف ديگر كساني که در گذشته از اين رويكرد استفاده كرده اند، متفاوت است. اهدافي كه براي مناظرات علمي مي توان تصور كرد، به دو گونه است:
الف: مناظرات علمي كه به هدف چيره گي و غلبه برحريف و با قصد نابودي و ويرانگري فكري و اعتقادي حريف صورت پذيرد، كه به عنوان نمونه به جدال فكري نظام الملك و غزالي و ديگر انديشمندان اهلسنت، با فرقه اسماعيليه که به قصد نابودي آنها انجام شده، اشاره شده است.
ب: مناظرات وگفتگو هاي علمي كه به قصد آشكار شدن حق و حقيقت انجام ميشود، و همراه با اين اعتقاد است كه انسانها به صورت فطري در برابر حقيقت سر فرود مي آورد.[26]
در بحث و بررسي آثار علامهشرفالدين به خصوص كتاب المراجعات كه در قالب گفتگوي كتبي شكل يافته است، به آساني مي توان پي برد كه ايشان هدفي جز آشكار كردن حق و حقيقت خصوصا در مسأله امامت و خلافت نداشتهاند، آن چنانكه در همان ابتدايي مكاتبه با شيخ سليم البشري، قضاوت نهايي و تمييز مطالب حق از باطل و پذيرش آن را به عهده او مي گذارد و به صورت ضمني اين نکته را تفهيم ميکند که او هيچ گاه در پي تحميل عقيده و نظرية خود بر ديگران نيست، بلکه هدف او نماياندن حق و حقيقت و آماده کردن زمينه پذيرش آن است: « آنچه مي خواهي بپرس وهرچه دوست داري بگو،فضل وبرتري و قضاوت عادلانه و سخن فيصله بخش حق از باطل از آن توست».[27]
4-انتخاب مستندات از منابع معتبره اهلسنت
يکي از نکات مهم در مناظرات علمي، استدلال و استناد به منابعي است که طرف مذاکره آن را معتبر بداند، بر اين اساس، رعايت اين نکته در مناظرات علمي با اهلسنت در موضوعات اختلافي خصوصا در موضوع امامت وخلافت اسلامي، از اهميت خاصي برخوردار است. بدين جهت است که شيخ سليم البشري در نامه هفتم از شرف الدين در خواست ميکند، به منابعي استناد نمايد، که در نزد اهلسنت قابل قبول باشد: « بينه و دليل از کلام خدا وپيامبر بياوريد، دليلي که شاهد گفته شما بر وجوب متابعت ائمه اهلبيت(ع) باشد، و در اين بحث ما را از پذيرفتن سخن غير خدا و رسول معاف دار».[28] همچنين شيخ سليم در نامه سيزدهمچنين گفته اند: «... ولي گاهي اعتراض ميشود که روايات شأن نزول آيات مذکور شيعي هستند، در حالي که اهل تسنن به راو يان شيعه اعتماد ندارند و به روايات آنها استدلال نمي کنند. بنابر اين جواب آن چه خواهد شد؟ اگر ميل داريد، پاسخ دهيد».[29]
بر اين اساس علامه شرفالدين، در گام نخست تلاش کردهاند که پاسخ مستدل و قانع کننده اي نسبت به اين سوال شيخ سليم بدهد، و ثابت کرده اند، که اولا روايات شأن نزول اين آيات، منحصر به راو يان شيعي نيست بلکه در منابع اهلسنت خصوصا در کتاب(غاية المرام) راو يان مؤثق و معتبر در نزد اهل سنت در شأن نزول آيات مذکور وجود دارد. ثانيا: چنين نيست که اهلسنت به راو يان شيعي بي اعتماد باشند، بلکه اکثر کتب معتبره اهلسنت مثل صحاح سته، در موارد زيادي به قل از راو يان شيعي، نقل حديث کردهاند، و علامهشرفالدين در خصوص اين موضوع نزديک به صد نفر از اسامي اين افراد را براي طرف مذاکره شان يادآوري کرده اند.[30]
در گام بعدي، سعي و تلاش علامهشرفالدين براين بوده است که در مناظرات علمي شان ازمستندات معتبر نزد اهلسنت مثل صحاح سته و کتاب هاي تاريخي اهلسنت بهره گيرند، و اين روش و رويکرد علامه نيز به نوبه خود داراي ثمرات مفيدي براي دفاع از مکتب اهلبيت و پيشبرد اهداف تقريبي بوده است، زيرا ايشان با کاوش و نقد و بررسي منابع اهلسنت، دو هدف را دنبال کردهاند، اولا: دست يابي به احاديث و شواهد تاريخي که دلالت بر صحت مدعاي مکتب اهلبيت در بحث امامت دارند.ثانيا: با آشکار کردن تناقضات و ناسازگاري هاي موجود در منابع معتبره اهلسنت، دانشمندان اهلسنت را به واکنش و تأمل وادار نمايد، و از آنها بخواهند که در راه رسيدن به حقيقت، تفکرات حزبي را کنار بگذارند، چنانکه در نامه اي که به مجمع علمي عربي دمشق نوشته اند، از آنان چنين درخواست کردهاند: « خواسته من از گردانندگان مجمع و همه مسلمانان اين است که از جانب داريهاي کور مذهبي خود پرهيز کنند و فقط پيرو دلايل شرعي باشند، کاري که پيشينيان ما در صدر اسلام کردند» [31] همچنين در مقدمه کتاب ( ابوهريره) گفته اند: «پس از تقديم اين کتاب که حاصل پژوهش و تحقيق ماست، نبايد کسي روي گرداند و دلگير شود. ما انديشة را بزرگ مي شماريم و آن را برتر از آلودگي بر خرافات و احاطه شدن در حصاري از تقديس موهومي مي دانيم، خوش نداريم روي درهم پيچيده وکسي رخ بتابد. بلکه انتظار داريم هنگام روبه روشدن با انبوه تقليدها و سنتها، با آزاد انديشي آنها را به دور افگنده و چون خردمند، نگرش ژرف و خرد مندانه به کتاب داشته باشيم.»[32]
بر اساس همين رويکرد است که علامهشرفالدين، براي آنکه نشان دهد که مخالفت بعض از صحابه با امامت و وصايت امام علي(ع)، تنها مخالفت آنها با نصوص ديني نبوده است، کتاب ارزشمند نص واجتهادرا تأليف کرده اند، و در آن به موارد زيادي اشاره نموده که صحابه نخستين چگونه با ملاک قرار دادن اجتهادات شخصي شان، با نصوص ديني مخالفت کرده اند، و بر انديشمندان اهلسنت است که در اين نمونه ها غور کنند تا حقيقت را دريابند.
در نتيجه همين رويکرد ايشان براي آشکارکردن، تناقضات و ناسازگاري هاي درون مذهبي اهلسنت بوده است، که ايشان کتاب ابوهريره را تأليف کردهاند، که به نوبه خود باعث شده است که آزاد انديشان اهلسنت، نگاهي دوباره به زندگي و احاديث ابوهريره و امثال او داشته باشند و آن را به نقد بکشند، چنانکه دانشمندي مصري اهلسنت، کتابي در راستاي نقدي بر عملکرد ابوهريره تأليف کردند. [33]
5-تفكيك موضوع پيشوايي ديني وفقهي از ديگر مباحث امامت
علامه شرفالدين بنابر متقضاي بحث و بنابردرخواست طرف مذاکره، جناب شيخ سليم البشري، بحث پيشوايي فقهي در مکتب تشيع و اهلسنت را از بحث امامت به معني رياست امور عامه مسلمين، مستقل مطرح کردهاند، و هريک از دو حوزه با ادله و مستندات خاص آن مورد بحث و بررسي قرار داده اند.
استدلال شرف الدين در عدم وجوب پيروي از مکتب اعتقادي و مذاهب فقهي اهلسنت
علامهشرفالدين در پاسخ به پرسش شيخ سليم البشري که چرا شيعيان در اصول از مکتب کلامي اشعري و در فقه و فروعات مذهبي از مذاهب اربعه اهلسنت (مذهب فقهي حنفي، مالکي، شافعي و حنبلي) اطاعت و پيروي نمي کنند، جواب مستدل و قانع کنده اي ارائه کرده اند، که دقت و تأمل در نحوه استدلال و محتواي آن، نکات مفيد و آموزنده اي را آشکار ميکند.
بيان علامه در علت پيروي شيعيان از مذهب اهلبيت
علامه شرفالدين در پاسخ به پرسش فوق، سير منطقي و علمي و قانع کننده اي را دنبال کرده اند، به گونه اي که در ابتدا جنبه اثباتي به کلام شان داده، علت و دليل پيروي شيعيان از مکتب اهل بيت را بر اساس دليل و برهان و متباعت از سنت پيامبر اسلامصلياللهعليهوآله دانستهاند. چنانکه در اين زمينه فرموده اند: «تعبد ما دراصول دين به غير مذهب «اشعري» و در فروع دين به غير مذاهب اربعه، نه به خاطرتحزب و دسته بندي و تعصب است و... بلکه اين ادله شرعي است که مارا به پيروي از مذهب اهلبيت پيامبر اسلامصلياللهعليهوآله ملزم ساخته است.»[34] و بار ديگر روي اين نکته تأكيد نموده، فرموده اند: « اين فقط به خاطر تسليم در برابرادله و برهان است، و تنها به واسطه تعبد در برابر سنت پيامبر اسلامصلياللهعليهوآله بزرگترين پيامبران الهي است که اين راه را برگزيده ايم، اگر ادله به ما اجازه مخالفت با ائمه اهلبيت پيامبرصلياللهعليهوآله را مي داد و يا مي توانستيم به هنگام انجام وظائف، طبق مذهب ديگري (غير از مذهب اهلبيت)، قصد قربت کنيم، از جمهور تبعيت مي کرديم و قدم جاي قدم آنها مي گذارديم تا پيمان دوستي محکمتر و دستگيره برادري مطمئن تر گردد، اما ادله قطعي راه شخص مؤمن را سد ميکند.»[35] چنانکه از سخنان شرفالدين به دست مي آيد، اين پيروي شيعيان از مکتب اهلبيت، داراي دو خصوصيت و امتيازي است که در مذهب اهلسنت وجود ندارد.
امتيازات پيروي شيعه از مکتب اهلبيت
1- امتياز اول: وحدت رويه در اخذ اصول و فروع از اهلبيت
وحدت رويه شيعيان در اخذ اصول و فروع دين از مکتب اهلبيت(ع) و نه تنها در اين دو بعد بلکه در ابعاد ديگري مثل بُعد اخلاق و در آداب و رسوم و عادات اجتماعي نيز سعي شيعيان بر تبعيت از اهلبيت عليهم السلام است، به گونه که پيروان مکتب اهلبيت، در اصول و فروع دين و حوزه اخلاق از امامان معصوم متباعت و اطاعت دارند، وچنين نيست که اصول اعتقادي شان را از شخصي و مکتبي اخذ نمايند و در فروعات ديني پيرو اشخاص و مکاتب ديگر باشند و در حوزه اخلاق، الگوي ديگري داشته باشند، و اين وحدت رويه در اخذ اصول و فروع دين و اصول اخلاقي از يک منبع، تأثير مهم در سازگاري دروني و عدم تناقض درون مذهبي دارد. چنانکه علامهشرفالدين به نحو ضمني به اين مطلب اشاره دارند: «بلکه اين ادله شرعي است که ما را به پيروي از مذهب اهلبيت پيامبرصلياللهعليهوآله ملزم ساخته، ملزم به پيروي از مذهب همانهايي که در دامن رسالت پرورش يافته اند و رفت و آمد فرشتگان در خانه آنها بوده، محل فرود آمدن وحي و نزول قرآن بوده اند، روي اين جهت است که ما در فروع دين و عقايد مذهبي، اصول فقه و قواعد آن، معارف سنت و قرآن و علوم اخلاق و آداب و رسوم به آنها پيوسته ايم.»[36]
2- امتياز دوم: پيوستگي تاريخي اين مذهب
امتياز ديگري که در پيروي شيعيان از مکتب اهلبيت نهفته است، و شرف الدين، با تمام اختصار که در کلامش است، به آن اشاره کردهاند، پيوستگي تاريخي اين مذهب با صدر اسلام و زمان حضور پيامبر اسلامصلياللهعليهوآله است، به نحوي که برش و انقطاع تاريخي در اطاعت و پيروي پيروان اهلبيت، از امامان معصوم و مکتب اهلبيت متصور نيست. در حالي که پيروان مذاهب فقهي اهلسنت، در اين مسأله با چالش عميق مواجه اند، که در ادامه به بحث و بررسي گرفته خواهد شد. وي در اين موضوع چنين گفته اند: «اما شيعه از صدر اسلام متدين به مذهب اهلبيت عليهم السلام بوده است (که اهلبيت به آنچه در خانه است آشناترند) و غير شيعه به مذهب و روش علماي صحابه و تابعين عمل مي کردند.»[37]
بيان علامهشرفالدين در عدم اطاعت شيعيان از مذاهب فقهي اهلسنت
علامهشرفالدين در مرحله دوم از پاسخ شان به شيخ سليم البشري، با احترام قائل شدن و بزرگ شمردن پيشوايان فقهي اهلسنت، جنبه منفي به استدلال شان داده، بيان مي دارند،که اهلسنت دليل و برهاني بر وجوب پيروي از مکتب کلامي اشعري و مکاتب فقهي چهارگانه ندارند. چنانکه در اين موضوع چنين فرموده اند: «2- علاوه جمهور دليلي بر ترجيح مذاهب خود بر مذاهب ديگر ندارند، چه رسد به اينکه تبعيت ازآنها واجب باشد. ما در ادله مسلمانان با نظر بحث و دقت، محققانه و با استقصاء کامل نگريستيم، دليلي که دلالت بر لزوم متباعت از آنها کند، نيافتم، جز آنکه شما ياد آور شده ايد که عبارت از اجتهاد، امانت و عدالت و جلالت قدر ائمه مذاهب اربعه است، و حال آنکه شما خوب مي دانيد، اجتهاد، امانت، عدالت و جلالت قدر در انحصار آنها نيست، بنابر اين چگونه ممکن است مذهب آنها تعيينا واجب الاتباع باشد؟».[38]
انگيزه متباعت جمهور از مذاهب فقهي اربعه و اعراض آنها از مکتب اهلبيت
علامهشرفالدين بعد از آنکه علت پيروي شيعيان از مکتب اهلبيت(ع) را تبيين ميکند، و همچنين، بيان مي دارند که جمهور دليل بر رجحان و وجوب اطاعت از مذاهب فقهي شان ندارند، به چرائي پيروي اهلسنت از مذاهب فقهي چهارگانه و عدم پيروي آنها از مکتب اهلبيت، پاسخ داده، علت اصلي اين عمل جمهور را در اغراض سياسي صدر اسلام مي دانند. چنانکه فرموده اند:«اما اين دست سياست بود(که ديگران را جلو انداخته شوند) و چه مي داني که صدر اسلام، سياست چه اقتضائي داشت و چه شد.» [39]
نقد هاي علامه شرفالدين برتبعيت جمهور از مذاهب اربعه
علامهشرفالدين بعد از پشت سر گذاشتن مراحل سه گانه فوق در استدلال و پاسخ شان به شيخ سليم البشري، با تمهيد زمينه نقد، نقد هاي آشکاري را بر رويکرد اهلسنت در پيروي شان از مذاهب اربعه و دوري شان از مکتب اهلبيت(ع) وارد کرده اند، که اين نقد ها عبارت اند از:
1- نقد اول: استناد به خرد جمعي در برتري اهلبيت(ع) از ائمه فقهي اهلسنت
علامهشرفالدين در اين فراز از استدلال و سخنان شان، با معيار قرار دادن خرد و عقل جمعي و ادله نقلي نه تنها برتري و وجوب اطاعت از پيشوايان فقهي اهلسنت را ثابت شده نمي داند، بلکه در مقابل به خرد و عقل جمعي و ادله نقلي ضمني استناد جسته، برتري اهلبيت را ثابت کرده اند:«من هرگز گمان نمي برم کسي جرأت کند که قائل به برتري آنها-در علم وعمل- از ائمه ما گردد يعني قائل به برتري آنها بر امامان و عترت طاهر، کشتيهاي نجات، باب حطه امت، مرکز امنيت از اختلاف امت در دين، پرچم هاي هدايت، و زاد و توشه رسول خدا و بقاياي او در ميان امت اسلام، باشند. پيامبر اسلامصلياللهعليهوآله در باره آنها فرمود: «از آنها پيش نيافتيد که هلاک مي شويد، و از پيوستن به آنها کوتاهي نکنيد که نابود مي گرديد، به آنها چيزي مياموزيد که آنها از شما آگاهترند.»[40]
2-نقد دوم: نقد تاريخي مذاهب فقهي اهلسنت
علامهشرفالدين در نقد دوم خود، استناد تاريخي طرف مناظره خود را مبني بر اينکه گذشتگان صالح پيرو مذهب جمهور اهلسنت بوده اند را، به چالش مي کشاند، و اين مطلب ايشان را که تمام صالحان پيشين در تمام مکان ها و زمان ها پيرو مذهب جمهور بودند، از نظر تاريخي غير قابل اثبات مي داند، چنانکه در اين موضوع فرموده اند: « و از شما جاي بسي شگفتي است، که مي فرماييدگذشتگان صالح، متدين به اين مذاهب بوده اند و آنها را اعدل و افضل مذاهب مي دانستد ...گو يا شما مطلع نيستيد، که صالحان پيشين و هم آنها که بعد آمده اند، يعني شيعيان آل محمدصلياللهعليهوآله که در حقيقت نصف مسلمانان را تشکيل مي دادند- به مذهب ائمه(اهلبيت) وثقل اکبر رسول اللهصلياللهعليهوآله متدين بوده اند و از آن کوچکترين انحرافي نيافته اند.» [41]
3- نقد سوم: نقد نقضي(نبود مذاهب فقهي اهلسنت در سه قرن نخست)
علامهشرفالدين در سومين نقد شان بر رويکرد جمهور بر متباعت از مذاهب فقهي اربعه و درخواست شيخ سليم البشري از ديگر مسلمانان بر پيروي ازآن، اين نکته را طرح کرده اند، چگونه شما تمام مسلمانان را دعوت مي کنيد که حتما پيرو اين مذاهب فقهي باشند، در حاليکه مسلمانان سه قرن نخست، پيرو اين مذاهب نبوده اند، چون اين مذاهب فقهي در آن زمان، اصلا شکل نيافته بودند: « بنابر اين چه دليلي همه مسلمانان را ملزم مي سازد، که پس از سه قرن اول، به مذاهب فقهي ذکرشده عمل کنند، نه مذهب ديگري که از پيش مورد عمل بوده است و چه چيز آنها را وادار ساخته که از همرديفان و همسنگان کتاب خدا، سفيران ثقل و زاد پيامبرصلياللهعليهوآله مخزن علوم وي، کشتي نجات، رهبران، امامان و باب حطه امت عدول کنند؟»[42]
4-نقد چهارم: نقد روشي
علامهشرفالدين در مرحله چهارم، نقد روشي بر رويکرد و عملکرد اهلسنت در اين موضوع داشتهاند، براين اساس اهلسنت، با اطاعت محض از مذاهب فقهي اربعه و دعوت ديگران بر تبعيت از آن، باعث ميشود که راه اجتهاد و تعلم در دين و احکام دين، مسدود شده و بسته باقي بماند. در حالي که در سه قرن نخست مسير اجتهاد براي مسلمانان هموار بوده است. که نتيجه آن، ظهور فقهاي بزرگي در جهان اسلام و از جمله فقهايي نامدار جهان اهلسنت بوده است. علامهشرفالدين در اين موضوع چنين فرموده اند: «چه چيزي سبب شده است که درب اجتهاد بر روي مسلمانان محکم بسته شود، در حالي که سه قرن نخستين بر روي همه گشوده بود؟... چه کسي مي تواند دانسته يا ندانسته خويشتن را به اين حقيقت راضي سازد و بگويد: «خداوند برترين پيامبران و رسولانش را براي آوردن سرآمد اديان برانگيخته، بالاترين کتابهاي آسماني را با برترين حکمت و قوانين، براو نازل ساخته، دين را به وسيله او کامل گردانيده نعمت را بر او تمام ساخته و علم گذشته و آينده را به او آموخته است. اما براي اينکه تمام اينها به صاحبان اين مذاهب چهارگانه منتهي شود! و پايان پذيرد و...وآنها نيزبه هيچکس اجازه تصرف جزآنچه موافق رأي آنها است نمي دهند، آيا آنان وارث انبياء بودند؟ يا خداوند وصايت و امامت را به آنان ختم نمود؟ و علم گذشته و آينده را به آنان تعليم نمود؟ و به آنان چيزي بخشيد که بر هيچ يک از جهانيان بخشيده نشده؟ هرگز! آنها نيز همچون ديگر دانشمندان و خادمان دانش و دعوت کنندگان به سوي آن بودند، و هرگز دعوت کنندگان، درب گنجينه دانش را مسدود نمي کنند.»[43]
اين چنين است که علامهشرفالدين با اين استدلال متين، تمام دانشمندان اهلسنت را به تفکر و تدبر در رويکردي که انتخاب کردهاند دعوت کرده اند.
راهحل علامهشرفالدين براي تقريب مذاهب و اتحاد امت اسلامي
علامهشرفالدين بعد از آنکه در پاسخ به شيخ سليم ثابت کرده اند، که در خواست ايشان از شيعيان براي متباعت از مذهب جمهور بدون دليل است، و همچنين رويکرد اهلسنت در اين موضوع، مواجه با انتقادات متعدد است، در نتيجه راهي را که شيخ سليم البشري براي اتحاد امت اسلامي طرح کرده اند، غير عملي و با بن بست مواجه است، خود راهحل مناسب و معقولي را براي ايجاد اخوت و الفت و اتحاد امت اسلامي پيشنهاد کرده اند:« هم اکنون نوبت آن رسيده که با هم در باره نجات مسلمانان از پراکندگي به بحث بپردازيم، به نظر من اين کار به عدول شيعه از مذهبش وگرويدن به مذهب جمهور متوقف نيست، و نيز متوقف بر عدول اهلسنت از مذهبشان هم نيست، و مکلف ساختن شيعه به دست برداشتن از مذهب خويش نه ديگران، تکليفي است بدون ترجيح، بلکه مرجوح و بي دليل نيز است، بلکه تکليف به چيزي است که مقدور نيست چنانکه از مطاوي گفته هاي پيش روشن شد. بلي اتفاق و اتحاد مسلمانان از اين طريق صورت مي گيرد که شما مذهب اهلبيت (ع) را آزاد اعلام کنيد و آن را همچون يکي از مذاهب خود بدانيد(که هر مسلماني بتواند طبق آن عمل نمايد) آنچنان که نظر پيروان هر کدام از مذاهب شافعي، حنفي، مالکي وحنبلي نسبت به شيعه آل محمدصلياللهعليهوآله همچون نظرشان نسبت به پيروان مذاهب ديگر اهلسنت باشد.»[44]
نتيجه گيري از اين بحث
بدين سان، رويکرد مناظره اي شرف الدين براي روشن شدن حق و حقيقت و همچنين استدلال علمي ايشان بر درستي رويکرد شيعيان در متابعت از مذهب اهلبيت(ع) با سير منطقي که داشتهاند، موجب ميشود که نه تنها طرف مذاکره شان شيخ سليم البشري را، تحت تأثير روشن گرانه خود قرار دهد، چنانکه او خود چنين معترف است: «... بنابر اين نامه ات از نظر حجت و دليل در هر دو مسأله (واجب نبودن تبعيت از مذاهب اربعه و باز بودن باب اجتهاد براي همه) بسيار قوي است و استدلالت بر هر دو صحيح و رسا است، گرچه ما با صراحت متعرض آنها نشده بوديم، ولي نظر، نظر شماست.»[45] بلکه اين استدلال علمي شرف الدين و راهحل منطقي او براي اتحاد امت اسلامي، بذري و نهالي ميشود که سالها بعد بدست شيخ الازهر(شيخ شلتوت) بارور ميشود، و او سالها بعد به درخواست شرف الدين پاسخ مثبت داده، رسميت مذهب اهلبيت(ع) را در کنار سائر مذاهب اسلامي اعلان مي دارد، که خود گامي بلند و مؤثر در ايجاد الفت و اخوت ميان مسلمانان بوده است. بنابر اين فعاليت هاي تقريبي، آنگاه به ثمر مي نشيند که همراه با حقيقت خواهي و بر مدار متانت و استدلال علمي و معتبر بنا شده باشد.
استدلال علامهشرفالدين بر امامت عامه ائمه (ع)
علامهشرفالدين، يکي از دانشمندان شيعي است که در رويکرد و بحثهاي تقريبي به ظاهر جمع بين اضداد کردهاند، به گونه اي که از طرفي، از خصوصيت تقريبي بر خوردار بوده اند، و از طرف ديگر، در اکثر تأليفات و آثار گفتاري و نوشتاري شان، سخت دغدغه دفاع از (اصل امامت شيعي) داشتهاند. بدين گونه است، که گاه فعاليت هاي ايشان به شيعه گري تا تقريبي، وصف شده است.
اما با بحث و بررسي در آثار علامه شرفالدين و در پاسخ به اين امر به ظاهر متعارض و جمع بين اضداد، مي توان به اين نکته اشاره نمود، که علامه شرفالدين به هردو اصل وحدت امت اسلامي و اصل امامت در دين اسلام، معتقد و ايمان داشتهاند، بر همين اساس، فعاليت هاي تقريبي ايشان، اولا بر مدار اين نکته بوده است که ثابت نمايد، ميان اين دو اصل اسلامي، تضاد و تعارضي وجود ندارد، و چون ايشان، اصل امامت و ولايت اهل بيت را، امر قطعي و حقيقت ثابت شده در متون اسلامي و تاريخ اسلام مي دانست، در گام بعدي تلاش کردهاند، که حرکت تقريبي را پايه ريزي نمايند که بر مدار حقيقت خواهي و در عين حال با رويکرد تقريبي شکل گرفته باشد، و تلاش دانشمندان تقريبي بر اصل حقيقت خواهي و با رويکرد روشنگرانه نسبت به قضاياي تاريخي اسلام بنا شده باشد، علامه شرفالدين در راستاي نهادينه کردن همين هدف، اثر گرانبهاي المراجعات را به جهان اسلام عرضه مي دارد، که هم واجد خصوصيت تقريبي، و هم داراي خصوصيت حقيقت خواهي در مسأله امامت است، و در حقيقت کتاب المراجعات از جهات متعدد علمي، اخلاقي، روشي و... کارگاه عملي براي فعاليت هاي تقريبي به حساب مي آيد که بر مدار حقيقت خواهي شکل گرفته است. براين اساس، در ادامه تلاش بر آن است که به اختصار، به بعض از خصوصيات و امتيازات و روش هاي اين کارگاه عملي تقريبي بر محور حقيقت خواهي اشاره نمود، تا دست مايه اي باشد، براي فعاليت هاي تقريبي، که بارويکرد حقيقت خواهي در موضوع امامت در ميان دانشمندان اسلامي، خصوصا شيعي بايد به انجام برسد، که به يقين يکي از روش ها و رويکرد هايي مؤفقيت آميز در عرصه تقريب مذاهب اسلامي و اتحاد امت اسلامي همين رويکرد بوده است.
استدلال و تأکيد علامهشرفالدين در اثبات امامت ائمه به حديث ثقلين
علامه شرفالدين در پاسخ به در خواست شيخ سليم مبني بر ارائه ادله اي از قرآن کريم و روايات پيامبر اسلام در وجوب متابعت از ائمه و اهلبيت عليهم السلام، در موارد مکرر وگاه به صورت اشاره و مختصر وگاه به صورت نص و تفصيل بر حديث(ثقلين ) استدلال کرده اند، چنانکه در ابتدا نامه هشتم در جواب به شيخ سليم چنين گفته اند: « ما در مورد استدلال به کلام پيامبر اسلامصلياللهعليهوآله اهمال به خرج نداديم، بلکه در آغاز نامه خود به آن اشاره کرديم که صراحت در وجوب متباعت ائمه اهلبيت(ع) داشت نه ديگران.
زيرا گفتم: پيامبر صلياللهعليهوآله آنها را رديف قرآن و مقتداي صاحبان خرد،کشتي نجات، مراکز امنيت امت و«باب حطة» قرار داده است».[46]
ایشان در ادامه چنين گفته اند:« اکنون به بيان آنچه از سخنان رسول خداصلياللهعليهوآله به آن اشاره شد بود توجه فرمائيد، آن حضرت افراد نا آگاه را صدا زد و غافلان را مورد خطاب قرا داده با نداي بلند فرمود:«يا ايها الناس اني ترکت فيکم ما ان اخذتم به لن تضلوا، کتاب الله وعترتي اهلبيتي».[47] اي مردم ! من در بين شما چيزي گذاردم که اگر آن را در اختيار گيريد هرگز گمراه نخواهيد شد:کتاب خدا و عترتم: اهلبيتم.
ونيز فرموده اند: « من به زودي از جانب خداوند دعوت مي شوم و اجابت خواهم کرد و من در بين شما دو«ثقل»(دوشيء گرانبها) مي گذارم کتاب خدا، وعترتم، کتاب خدا ريسماني است ممتد که بين آسمان تا زمين امتداد يافته، و عترتم اهلبيت من هستند، و خداوند لطيف و خبير به من خبرداده که آنها از هم جدا نخواهند شد تا هنگامي که در کنار حوض کوثر به من رسند، و بنگريد چگونه پس از من با آنها رفتار مي کنيد. [48]»[49]
استدلال علامهشرفالدين به حديث ثقلين با عبارات مختلف و اسناد متعدد، در راستاي دفاع از اصل امامت ائمه و تقريب مذاهب اسلامي، داراي امتيازاتي چندي است که بدان اشاره خواهد شد.
خصوصيات وامتيازات استدلال به حديث ثقلين
1- امتياز اول: مورد اتفاق شيعه و اهلسنت
حديث ثقلين، مورد اتفاق محدثان و دانشمندان شيعه و سني است، شرفالدين در اين خصوص فرمودهاند:« به اين مطلب گروهي از دانشمندان بزرگ اهل تسنن اعتراف کردهاند.حتي ابن حجر پس از نقل حديث ثقلين مي گويد:« آگاه باش که حديث لزوم تمسک به قرآن و عترت طرق فراواني دارد و از بيست و چند نفر از اصحاب پيامبرصلياللهعليهوآله نقل شده است.»[50] سپس ابن حجر اضافه کرده است که: «طرق مبسوطي از اين حديث در شبهه يازدهم گذشت، در بعضي از آن طرق آمده،که پيامبرصلياللهعليهوآله آن را در (حجة الوداع) در(عرفه) فرموده اند، در بعض ديگر آمده که در مدينه هنگام بيماري در آن موقع که اتاقش مملو از اصحاب بود، و در طريق ديگر رسيده است که در غدير خم و در مورد ديگر است که پس از بازگشت از طائف همانطور که گذشت فرموده است.»[51]
ابن حجر کلامش را چنين ادامه داده است: « اينها منافاتي با هم ندارد زيرا مانعي ندارد که آن حضرت در تمام اين موارد و موارد ديگري نيز اين حقيقت را تکرار کرده باشد، و اين به خاطر اهميتي است که در قرآن و عترت پاک او وجود دارد.»[52]
علامهشرفالدين با استشهادي که به کلام ابن حجر، عالم بزرگ اهلسنت کرده اند، ديگر جاي براي خدشه نسبت به صحت سند در نزد اهلسنت باقي نگذاشته اند.
2-امتياز دوم: تواتردر نقل حديث
يکي ديگر از خصوصيات که در حديث ثقلين نهفته است و علامهشرفالدين نيز در استدلال خودبه آن اشاره کرده اند، تواتر نقل حديث در موارد متعدد و با اسناد مختلف است، علامه در اين زمينه گفته اند: « سنت صحيح که حکم به وجوب تمسک به ثقلين ميکند متواتر است و به طور تضافر از بيست وچند نفر از اصحاب پيامبر اسلام رسيده است».[53] بعد ايشان مناسبت هايي که در آن پيامبر گرامي اسلامصلياللهعليهوآله بر اين حديث اشاره کردهاند، ذکر کردهاند که در کلام ابن حجر گذشت.
3- امتياز سوم: دلالت حديث بر مطلق تمسک بر اهلبيت
يکي ديگر از خصوصيات که در اين حديث نهفته است و باعث شده است،که دانشمندان شيعي که هم دغدغه تقريبي داشتهاند وهم پاسداشت از اصل امامت براي شان مهم بوده است، بيشتر به اين حديث در راستاي اثبات ائمه و وجوب تبعيت اهلبيت استدل کنند، در نحوه دلالت حديث ثقلين است، زيرا اين حديث در وهله نخست، بحث امامت با تفسير شيعي آن را طرح نميکند، تا واکنش منفي اهلسنت را نسبت به پذيرش مدعاي حديث موجب شود، بلکه در نخستين گام بر مطلق تمسک و تبعيت از اهلبيت دلالت دارد که به نحوي براي اهلسنت قابل هضم وتحمل است.
هرچند با بحث و بررسي هاي عميق تر، مي توان از اين حديث نيز در راستاي اثبات امامت ائمه عليهم السلام استدلال کرد، چنانکه علامهشرفالدين در کتاب المراجعات با مهارت علمي و روش خاصي اين کار را کرده اند. شايد به همين جهت بوده است که عالمان بزرگ جهان تشيع، مثل مرحوم آيت الله بروجردي و علامه شرفالدين در مباحثات و مناظرات شان با اهلسنت براين حديث تأکيد بيشتر داشتهاند.[54]
4-امتياز چهارم: حديث ثقلين از معني ومفهوم عميق برخوردار است
چهارمين خصوصيت و امتيازي که در استدلال به اين حديث نهفته است، معني و مفهوم عميقي است که اين حديث از آن برخور دار است، به گونه اي که اولا: در اين حديث ازکتاب آسماني خداوند(قرآن) و عترت رسول گرامي اسلام، تعبير به ثقل شده است که در زبان عربي واژه(ثقل)خود بارمعنايي خاصي دارد.ثانيا: در اين حديث شريف، عترت پاک رسول گرامي اسلام، قرين قرآن و به منزله قرآن ذکر شده است،که خود داراي نکاتي است که از مهمترين نکات آن، اين نکته است که از حديث ثقلين، مي توان به عصمت ائمه (ع) نيز استدلال نمود. چنانکه علامهشرفالدين با مهارت خاص خود، به اين نکته اشاره دارند:« ائمه عترت را همين کفايت ميکند که در پيشگاه خدا و پيامبر خداصلياللهعليهوآله به منزله قرآن باشند که از هيچ ناحيه اي، باطل در آن راه ندارد« لَا يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَلَا مِنْ خَلْفِهِ تَنزِيلٌ مِّنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ»[55].
وهمين خود حجت و دليلي است واضح که مسلمانان را به تعبد به مذهب آنها (اهلبيت) وادار مي سازد، زيرا مسلماني که هيچگاه حاضر نيست چيز ديگري به جاي قرآن بپذيرد، پس چگونه حاضر است ديگري را به جاي عدل، همسنگ و همرديف قرآن انتخاب کند؟»[56]
همچنين علامهشرفالدين به نکته مهم ديگري نيز اشاره دارند، که عبارت از عدم تفکيک قرآن و اهلبيت است: « به علاوه مفهوم حديث: «اني تارک فيکم ما ان تمسکتم به لن تضلوا :کتاب الله وعترتي» در بين شما چيزي باقي گذاشتم که اگر به آن متمسک شويد هرگز گمراه نخواهيد شد: کتاب خدا و عترتم، اين است که هرکس به اين دو باهم متمسک نشود گمراه است و مؤييد اين نکته، فرازي است که اين حديث (ثقلين) طبق نقل طبراني دارد که پيامبرصلياللهعليهوآله فرمود: «فلا تقدموهما ولاتقصرو عنهما فتهلکو ولاتعلموهم فانهم اعلم منکم» از آنها پيش نيافتيد که هلاک مي شويد و در مورد آنان کوتاه نيائيد (از آنها عقب نمانيد) که هلاک مي شويد، به آنها چيزي نياموزيد که از شما داناترند.[57] ابن حجرمي گويد: « اين گفته پيامبرصلياللهعليهوآله که از آنها پيش نيافتيد که هلاک مي شويد وکوتاه نيائيد که هلاک مي گرديد، و به آنها نياموزيد که از شما داناترند، دليل اين نکته اين است که هريک از اهلبيت(ع) که خودشان را به مراتب بلند علمي وديني برسانند، بر ديگران مقدم اند.»[58]
تعيين مصاديق اهلبيت(ع)
علامهشرفالدين بعد از آنکه، با تمسک به حديث ثقلين و ديگر احاديث پيامبر گرامي اسلام، مثل حديث سفينه و حديث نجوم، به صورت کلي، وجوب تمسک و تبعيت از اهلبيت را ثابت مي کنند، در ادامه آن، مراد از اهلبيت را نيز با استدلال علمي و قانع کننده تعيين مي کنند، که عبارت از امامان معصوم عليهم السلام است. علامه در اين موضوع فرموده اند: «اما مراد از اهلبيت در اينجا مجموع من حيث المجموع، به اعتبار ائمه(ع) آنهاست، نه اين که مراد تمام نفرات آنها باشد زيرا اين منزلت و مقام جز براي حجت هاي الهي و کساني که فرمان خداي را بپا دارند براي ديگري نيست، اين گفته، هم مورد تصديق عقل است و هم نقل، که عدهاي از بزرگان علماي جمهور نيز به آن اعتراف کردهاند. از جمله: در کتاب الصواعق المحرقه ابن حجر آمده است: بعضي گفته اند:« احتمال مي رود مراد از اهلبيت که به تعبير حديث پيامبر اسلامصلياللهعليهوآله «امان» هستند، علماي اهلبيت باشند، زيرا آنها هستند که مردم به واسطه آنها هدايت مي شوند، همانند ستارگان، و آنهايند که هرگاه روي زمين نباشند، عذاب بر مردم نازل ميشود».[59]
استدلال علامهشرفالدين به آيات و روايات صريح تر
علامهشرفالدين بعد ازآنکه با استدلال به حديث ثقلين، زمينه پذيرش نصوص صريحتر در باب امامت و وجوب تبعيت اهلبيت را در طرف مناظره شان پديدآوردند، آيات و رواياتي را که نص بر مسأله امامت ائمه هستند، نقل کرده اند، که در اين زمينه مي توان به نامه دهم(روايات) و دوازدهم( آيات) وبيستم به بعد (نصوص همراه با شواهد تاريخي مبني بر وصايت وخلافت امام علي عليه السلام ) اشاره نمود.
توجيه و انگيزه جمهور در عدم تبعيت از اهلبيت (ع)
علامهشرفالدين بعد از آنکه با ذکر نصوص و آيات محکم در مورد وجوب پيروي مسلمانان در فروع و اصول از اهلبيت(ع)، طرف مناظره ي خود را به ترديد مي کشاند، و شيخ سليم البشري، در حل اين معما که چگونه عمل جمهور در اعراض از اهلبيت را با اين نصوص پيامبر اسلامصلياللهعليهوآله مبني بر پيروي از آنها وفق دهد عاجز مي ماند و علامهشرفالدين را به استعانت فرا مي خواند، چنانکه شيخ سليم گفته اند: « هنگامي که در بحث وبررسي ادله تو خود را غرق ساخته بودم و استدلال هاي تورا دقيق بررسي مي کردم خويشتن را در جدالي عجيب يافتم به دليل هاي تو مي نگريستم آنها را الزام آور مي ديدم ...نگاهي به ائمه عترت مي کردم آنها را در پيشگاه خداوند و پيامبرصلياللهعليهوآله در مقامي ديدم که بايد بالهاي خضوع و تواضع به خاطر هيبت و جلالشان پهن ساخت. سپس جمهور اهل قبله و اکثريت ملت اسلام را مشاهده مي کردم، مي ديدم آنها بر خلاف اهلبيت يعني برخلاف آنچه ظواهر اين ادله ايجاب ميکند هستند، کشمکش سخت در من به وجود آمده بود در خويشتن دو روح مي ديدم يکي مرا به سوي متابعت از ادله مي کشيد و ديگري به طرف اکثريت مسلمين سوق مي داد.»[60] همچنين ايشان در نامه هفدهمچنين گفته اند:«اما معلوم نيست چرا اهل قبله از ائمه اهلبيت (ع) روي گردانده اند...»[61]
علامهشرفالدين علاوه بر نقد وپاسخ به جزئيات نامه شيخ سليم البشري، به صورت کلي، علت و انگيزه اعراض جمهور از تبعيت اهلبيت(ع) را نيز براي شيخ سليم البشري متذکر ميشود، تا هضم اين معما ومشکل براي او آسان تر شود، چنانکه علامهشرفالدين در اين مورد چنين گفته اند: « اين زمامداران و اولياء امور بودند که از اهلبيت (ع) عدول کرده و از آنها روي گردانده اند، و اين جريان همانروز که به خاطر خلافت از آنها عدول کردند و آن را به انتخاب و اختيار خود گرفتند سرچشمه گرفته، و جريان يافته است، با اينکه نص صريح برخلافت امير مؤمنان(ع) علي ابن ابي طالب وجود داشته است، چه اينکه ديدند عرب بر بودن خلافت ونبوت در يک خاندان صبر نخواهند کرد، لذا نصوص آن را تأويل کردهاند وخلافت را به انتخاب گذارده اند، تا هرکدام از قبائل آنها به آرزوي رسيدن به آن باشند گرچه سالها طول بکشد...آنها هرچه قدرت داشتند براي تأييد آن به کار گرفتند وت مام کساني که مخالف با اين معني بودند درهم شکستند، اين وضع آنان را ناچار ساخت که از مذهب اهلبيت کناره گيرند، و آنچه از کتاب وسنت، دلالت بر وجوب تعبد و تسليم در برابر آنان(اهلبيت) داشت تأويل نمايند.
اگر آنها تسليم ظواهر ادله مي شدند و به سوي اهلبيت باز مي گشتند، و خواص و عوام را در اصول و فروع به آنان ارجاع مي دادند، راه بازگشت را برخود مي بستند و از بزرگترين مبلغان و دعوت كنندگان به سوي اهلبيت مي شدند، اما اين حقيقت با خواسته هاي آنان و آنچه را كه عزم داشتند سازگاري نداشت، و باعزم و دور انديشي و قدرت سياسي شان وفق نداشت.
كسي که به دقت بنگرد و اين شؤون را باتيز بيني ببيند، خواهد دانست كه عدول از امامت اهلبيت در مذهب، و مباحث مذهبي، تنها فرعي است از عدول از امامت و ولايت و خلافت عمومي آنان پس از پيامبرصلياللهعليهوآله. اما تأويل و توجيه ادله اي كه دلالت بر امامت و پيشوايي آنها در خصوص مسائل مذهبي داشت، پس از توجيه و تأويل ادله اي بود كه دلالت بر امامت عامه و حكومت و خلافت آنها پس از پيامبر، مي كرد. و اگر غير از اين بود كسي از آنان روي بر نمي تافت.»[62]
با بررسي اين فراز از سخنان علامهشرفالدين ، مي توان پي برد كه ايشان، انگيزه هاي سياسي بعض از اصحاب را منشأ، اعراض آنها از اهلبيت مي دانند، چنانكه در جاي ديگر تصريح به اين مسأله دارندكه اين اعراض و انحراف اول بار در مسأله خلافت و امامت عامه بنابر انگيزه هاي سياسي صورت گرفته است و بعد در امامت مذهبي نيز ادامه پيدا كرده است.[63] اين تحليل ايشان به نظر ميرسد، نقطه اعتدالي در موضوع امامت در جامعه اسلامي با تفسير شيعي آن و لحاظ ديدگاه تقريبي است، به گونه اي كه ايشان از اصل امامت ائمه، با تمام شؤون آن، دفاع علمي و مستند نموده و آن را ثابت شده مي دانند، و از طرف ديگر در مورد اعراض بزرگان از صحابه نخستين و جمهور اهلسنت از تبعيت و اطاعت از ائمه، توجيهي را ارائه كرده اند، كه در نزد دانشمندان و عامه مردم اهلسنت، قابل قبول ترا ست تا تحليل هاي تندي كه گاه از علت مخالفت صحابه نخستين با اهلبيت ارائه ميشود و سخن از نفاق آنها به ميان مي آيد، كه نه تنها براي اهلسنت قابل هضم نيست، بلكه آنها را به موضع گيري منفي مي كشاند، كه در خصوص اين موضوع در بحث (نظرية تقريبي علامهشرفالدين در موضوع صحابه) بيشتر سخن گفته خواهد شد.
نتيجه گيري نهايي از نظريه تقريبي شرفالدين در موضوع امامت
ديدگاه تقريبي ايشان بر مدار گفتگوي علمي براي بازيابي حقايق بنا شده است، و دركتاب المراجعات اين نظريه، فرآيند عملي به خود گرفته است، چنانكه در آغاز نامه نگاري خود با شيخ سليم البشري، هر دو بر حركت بر مدار حق وحقيقت خواهي تأكيد دارند، و به نظر ميرسد تا آخر اين گفتگوي مكتوب، اين اصل رعايت شده است، به گونه اي كه در هر موردي كه طرف مناظره ايشان« شيخ سليم البشري» به حقيقتي اعترافي مي كنند، علامه شرفالدين نه تنها به همان مقدار بسنده نمي كند، و با توجه به اعتراف طرف مقابل، به سرزنش و شكست او و تفوق خود اشاره اي ندارند، بلكه با متانت تمام، بحث را به گونه اي ادامه مي دهند، كه عطش طرف مناظره شان را براي شنيدن و درك حقايق بيشتر دوچندان شود، بر همين اساس توانسته اند با سير منطقي و استدلالي در موضوع امامت ائمه عليهم السلام كه از بحث در موضوع امامت مذهبي آغاز ميشود، مذهب شيعه و اهلبيت را كه در عصرايشان، نه تنها مذهب برتر شناخته نمي شد، بلكه گرويدن به آن جرم و از نظر شرعي غير مجزي به حساب مي آمد، تا آنجا ترقي بدهند كه به اعتراف طرف مناظره جناب شيخ سليم البشري، مذهب فقهي اهلبيت يكي از مذاهب اصيل اسلامي به حساب آيد. و ايشان بعد از اثبات وجوب تبعيت از امامان معصوم و اهلبيت در فروع دين، امامت عامه آنها و وجوب تبعيت از اهلبيت عليهم السلام را در اصول دين نيز ثابت كرده اند.
[1] . شهرستاني، ملل ونحل، ج1،ص 25.
[2] . انبياء/73.
[3] . قصص/41.
[4] .شهيد مطهري،مرتضي، مجموعه آثار،ج4،ص 841.
[5] .همان،ص845.
[6] . همان،ص 846.
[7] .علامه محمد حسين طباطبائي، ظهور شيعه دراسلام،ص 17.
[8] . شهيد مطهري، مجموعه آثار،ج4،ص 847.
[9] .همان ،ص849.
[10] .علامه محمدحسين طباطبائي، ظهور شيعه در اسلام،ص 8.
[11] . شهيد مطهري، مجموعه آثار،ج4،ص 850.
[12] .شهيد مطهري،مجموعه آثار،ج4،ص 845.
[13] . مصاحبه واعظ زاده خراساني، در: مجله هفت آسمان،شماره9و10،ص18.
[14] . علامه عبدالحسين شرفالدين، الفصولالمهمة،ص 207.
[15] .مصاحبه استاد واعظ زاده خراسانی, در: فصلنامه هفت آسمان, شماره9و10,ص20.
[16] . محمد صالح مازندراني« امامت وخلافت»در: عبد الكريم شيرازي، همبستگي مذاهب اسلامي، ص218.
[17]. رک: علامه محمد تقي مصباح يزدي ،نظرية سياسي اسلام، ج1.
[18]. شيخ محمود شلتوت رئيس وقت االازهر مصر،« فتواي مبني بر رسميت مذهب وفقه شعيه»، سال 1378قمري. (براي دست رسي به متن فتوا، به کتاب(همبستگي مذاهب اسلامي) تأليف عبد الکريم بي آزار شيرازي،ص 310 مراجعه شود.)
[19] . ( سخراني استاد جعفر سبحاني) در: ويژه نامه شرفالدين، ،ص 6.
[20] . صالحی سيد عباس«علامه شرف الدين نماد دفاع از اهلبيت وپاسداري از وحدت» در: مجله حوزة، شماره124،ص 2.
[21] .سيد شرف الدين موسوي، المراجعات،ص47، نامه دوم.
[22] . همان، ص56.
[23] . همان، مقدمه،ص41.
[24] . همان،ص41.
[25] . همان،ص46،نامه اول.
[26] . باغستاني، محمد«سيدشرفالدين تجلي بخش پيوندعلمكلام وتاريخ»در: مجله حوزه، شماره124،ص 162.
[27] . المراجعات، ص47 ، نامه دوم.
[28] .المراجعات،ص 65،نامه هفتم.
[29] . همان،ص132، نامه سيزدهم.
[30] . همان، ص 136، نامه شانزدهم.
[31] .علامه شرفالدين، الي المجمع العلمي العربي بدمشق، ص 13.
[32] . علامه شرفالدين، ابوهريرة،ص 16.
[33] . رک: محمود، ابوريه، شيخ المضيرة ابوهريرة ، چاپ دارالمعارف مصر،سال 1969.
[34] .المراجعات،ص52،نامه چهارم.
[35]. همان.
[36] . همان.
[37] . همان،ص55.
[38] . همان،ص53.
[39] . همان.
[40] . المراجعات،ص53، نامه چهارم.
[41] . همان.
[42] . همان، ص55.
[43] . همان.
[44] . همان، ص56.
[45] . المراجعات،ص58،نامه پنجم.
[46] . المراجعات، ص65، نامه هشتم.
[47] . به نقل از المراجعات، ص66: اين روايت را ترمذي ونسائي از جابر نقل کرده اند، ومتقي هندي در اول باب (تمسک به کتاب وعترت) از کتاب کنزالعمال ص44،جزء اول، نقل کرده است.
[48] . امام احمد حنبل اين حديث را از ابوسعيد خدري در کتاب(مسند) خود در دو مورد نقل کرده است. يکي در ص17 ودوم در ص26 در جزء سوم کتاب(مسند).
[49]. المراجعات،ص66-70، نامه هشتم.
[50] . همان،ص71.
[51] . ابن حجر، الصواعق المحرقه،ص148.
[52] . همان.
[53] . المراجعات، ص70، نامه هشتم.
[54] .مصاحبه واعظ زاده خراساني،در: فصلنامه هفت آسمان، شماره 9و10،ص 18.
[55] .فصلت،42.
[56] . المراجعات، ص75،نامه هشتم.
[57] . ابن حجر شافعي، الصواعق المحرقه،ص 148.
[58] .همان، ص135، باب وصية النبي.
[59] . المراجعات،ص79،نامه هشتم، به نقل از الصواعق المحرقه،ص 150.
[60] . المراجعات، ص92،نامه يازدهم.
[61] . همان ،ص 241،نامه هفدهم.
[62] . همان، ص242،نامه هجدهم.
[63] . رک: علامه شرفالدين، النص والاجتهاد،ص14،(سياست شيعه وسني را از هم جدا کرده و بايد سياست آنها را با هم جمع کند).
+ نوشته شده در جمعه ۱۱ آبان ۱۴۰۳ ساعت 1:17 توسط دکتر محمد اديب نيا
|